Telegram Web Link
#موسیقی
🔗 #علم
🔗 #موتزارت
🔗 #انشتین

🔗 #بخش_دوم(پایانی)

🔗 #دپارتمان_فلسفه
#یوسف_محمدی
________________________________
‍ در بهار همان سال او چهار مقاله ارائه داد که به منزله تحولی در دنیای علم تلقی شد، نظریات او در مورد فضا و زمان که از دید فیزیکی نامتناسب به نظر می رسید، زیبایی و ظرافت طبیعت را در خود نهفته داشت. تئوری هایی که در آنها ساختار و وحدت باطنی که او در آثار باخ و موتزارت کشف نموده بود، به وضوح به چشم می خورد.

انیشتین در کشمکش های خود با مفاهیم بسیار پیچیده ریاضی که به نظریه عمومی نسبیت در سال 1915 ختم شد، از زیبایی و اصالت موسیقی موتزارت بسیار الهام گرفته است.

پسر بزرگ او در این باره می گوید : "هر زمان که پدرم احساس می کرد در کار خود در موقعیت های دشوار قرار گرفته و به ته خط رسیده، به موسیقی پناه می برد که معمولا حلال کلیه مشکلات او بود."

در نهایت، انیشتین احساس نمود که در رشته خود مانند آنچه موتزارت در عرصه موسیقی انجام داده موفق به پرده برداری از پیچیدگی های جهان هستی شده است.
دانشمندان نظریه نسبیت او را زیباترین تئوری فرموله شده تا به امروز بر می شمرند، انیشتین نیز خود تاکید بسیاری بر زیبایی این تئوری داشت، در اظهارات او آمده است: "نادیده گرفتن زیبایی و افسون موجود در این تئوری برای افرادی که موفق به درک کامل آن شده اند، کار بس دشواری است."

در حقیقت این تئوری نگرش یک فرد در مورد ماهیت جهان است و در کمال ناباوری انیشتین با به کار گیری مفاهیم و فرمولهای پیچیده ریاضیات پدیده هایی چون سیاه چاله ها را آشکارا توجیه و تعریف کرده است.

همان تحولی را که موتزارت در موسیقی ایجاد نمود، تئوری نسبیت انیشتین در فیزیک کلاسیک بوجود آورد و مقدمات ورود به عرصه فیزیک اتمی را فراهم نمود. همانگونه که آثار موتزارت نقطه عطفی در دنیای موسیقی است، فعالیت های انیشتین نیز نقشی مشابه را در حیطه علم و دانش ایفا نموده است.

در سال 1979 کنسرتی به مناسبت صدمین سالگرد تولد انیشتین برگزار شد و کوارتت زهی جولیارد (Juilliard Quartet) در منزل انیشتین در پرینستون (Princeton) ایالات متحده به اجرای کنسرت پرداخت، قطعاتی از بتهوون، بارتوک و موتزارت نواخته شد. روبرت من (Robert Mann) نوازنده ویولن پس از

اجرای قطعاتی از بارتوک در مورد انیشتین چنین گفت:

"هر چند دکتر انیشتین تمرین چندانی نداشت و اغلب به نت های نوشته شده مراجعه نمی کرد، اما ظرافت انگشتان، هماهنگی و تمرکز او در نواختن بی نظیر بود."

⭕️ اطلاعات بیشتر رجوع شود به سایت فیزیک دانان جوان، خاطرات انشتین ، زندگی نامه، و نقل قول ها


https://ibb.co/bwFgw8


🔗 #Music
🔗 #Science
🎼 #Mozart
🔎 #Albert_Enstein

#رسانه_ورای_موسیقی
@Beyondthemusic
🔗 #سینما
🔗 #تمایز_طبقاتی
🔗 #مطالعات_فرهنگی
نویسنده
#فائزه_پورپیغمبر
________________________________

هر چپ زیاده‌گویی حق دارد از تمایزات طبقاتی بد بگوید و در عین‌حال از گرفتن بیرق رادیکالیسم در دست هراس داشته باشد، چرا که به قول جورج اورول بیشتر از این هراس دارد که در خلال خرده‌گیری از امپریالیسمِ سرمایه‌داری، حوزهٔ مطالعاتی خودش فرو بشکند، اما این حق از او مسلوب است که دیگرانی را از گرفتن همان بیرق منع کرده و تشویق به انفعال کند. اورول، نیک دانسته بود که موضع‌گیری غالب چپ‌ها بطرز تمسخرآمیزی با باورهای راستین در تعارض و فاصله قرار دارد چنانکه برچیدن بساط این شکاف و اختلاف مستلزم از بین بردن بخشی از وجود خودشان هست. ژرمینال، روایت در هم شکستن بیرق‌های از پیش‌ساخته و فرار از عادت‌ دیرینِ انقیادپذیری هست. اما، این روزها چه فوج‌فوج و بی‌امان در می‌رسند این هرزعلف‌های باغ لال‌پرست.....


https://ibb.co/cEzbeT
🔗#ژرمینال
🔗 #امیل_زولا
🔗 #کلود_بری
🔗 #فیلم_اقتباسی
🔗 #سینمای_فرانسه

#moviereview #germinal #claudeberri #1993

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
🔗 #مرگ_و_جاودانگی


🔗 #دپارتمان_فلسفه

#محمدمهدی_اردبیلی

۱. منظرِ فرد:
*طلوعِ کثرت‌گرایی، "من"، خنکای صبح‌گاه*

بدن پس از مرگ فرومی‌پاشد، کرم‌ها و مرده‌خوارها جشن می‌گیرند. چقدر بی‌معنی است زندگی. "من" اما برای تحمل این پوچی باید به جاودانگی امید ببندد.
انسان موجودی جاودانه را ابداع کرد و آن را "جوهر" نامید و به "من" تزریقش کرد تا نامیراییِ جوهر را به "من" تسری دهد. من حقیقتم، اما میرا. پس باید منی خلق کرد که نامیرا باشد: اختراع مفهوم نفس یا روح فردی.
ایده: جاودانگیِ نفس فردی (افلاطون: امکان حیات بعد از مرگ با هدف توجیه معرفت/مسیحیت: امکان حیات پس از مرگ با هدف توجیه مجازات)

۲. منظرِ کل:
*وحدت‌وجود مطلق (توحید خاص‌الخاص)، "او"، نشئگیِ نیمروز*

"من" از ابتدا چیزی جز توهم نبود. مرگ پایانِ این توهم است، توهمی که برای تکینگیِ فردی، جوهریتی مستقل قائل است. "من" چیزی نیست جز ترکیبی موقت از اجزاء. مرگ رها شدنِ من از تن نیست، بلکه رها شدن جهان از من است، رهایی وجود از موجود: پایان این ترکیب‌بندیِ موقت، پایان توهمِ جوهریت. حقیقت نه من، بلکه کل است.
ایده: جاودانگی روح کلی (میراث پارمنیدس: ابن‌عربی/برونو/اسپینوزا)

۳. منظرِ مرگ:
*وحدت وجود پویشیِ بیناسوژگانی، "ما"، روشنای شبِ جهان*

"من" چیزی جز کانونی تهی از نیروهایی نیست که در مقطعی خاص، بروزی خاص یافته‌اند. من تجلی‌ای جزئی و مقطعی از کل است. اما "کل" نیز چیزی نیست جز نظامی درهم‌تنیده از نیروها و من‌ها. "منی که ماست و مایی که من است". منِ مستقل از کل، مستقل از دیگران، مستقل از دیگر من‌ها، توهمی بیش نیست. اما کل نیز مستقل از اجزاء برسازنده‌اش، مستقل از من‌ها توهم است. هم من فی‌نفسه توهم است هم کل فی‌نفسه. هر فی‌نفسه‌ای توهم است. حقیقت از نفیِ همین فی‌نفسگیِ متقابل است که آشکار و محقق می‌شود. من در واقع همان توهم مقطعیِ چندساله‌ای است که از خودم در مقام موجودی مستقل دارم. مرگِ من، پایان این توهم است، اما نه به نفع ایجابیت و جاودانگیِ وجودی بلعنده، ماورایی و مستقل از تمام من‌ها، چراکه خودِ کل از همین مرگ‌ها حیات می‌گیرد. کل خود هیچ نیست، جز رافع و جامع من‌ها. من‌ها باید بمیرند تا کل بماند تا حرکت و حیات یابد. این کل چیزی نیست جز مجموعه درهم‌تنیده‌ای از من‌ها که می‌آیند و رفع توهم می‌شوند و می‌روند. اما نه تنها مرگ رفع توهم است، بلکه زندگی هم رفع توهم است. مرگ رفعِ توهمِ جاودانگی است و زندگی رفعِ توهم ثبات است. ثبات و سکون به ساحت مردگان تعلق دارد، حیات قلمرو حرکت است. اما حرکت در خود نفی را دارد و نفی لاجرم به مرگ منتهی می‌شود. پس مرگ شرط زندگی است و زندگی شرط مرگ است. کل تنها در این معنا جاودانه است. به بیان دیگر، کل به این دلیل که ثابت و نامیراست جاودانه نیست، بلکه جاودانه است چون دائما و بالضروره می‌میرد و می‌میراند و از مرگ تغذیه می‌کند و از نفی نیرو می‌گیرد. و چه نیرویی قوی‌تر از نیروی نفی و مرگ؟

ایده: تنها مرگ است که زنده است، چون خود نمی‌میرد. حقیقت، اگر حقیقت است باید زنده باشد و اگر جاودان است باید مرگ باشد. اگر حقیقت، شرطِ حیات ماست، مرگِ ما، مرگِ تک‌تک ما، نیز، شرط حیاتِ حقیقت است. مرگ، در این معنا، نامِ دیگر حقیقت است، نام دیگرِ وجود ...
***
«حیات روح، حیاتی نیست که خود را از مرگ پس کشد و از دسترس ویرانی مصون نگاه دارد، بلکه حیاتی است که مرگ را تاب می‌آورد و خود را در آن تداوم می‌بخشد. روح تنها زمانی به حقیقتش دست می‌یابد که خود را در اوج تجزیه‌شدگی و شقاق بیابد.»
(هگل، پدیدارشناسی روح، بند ۳۲)

حق بارگذاری های نوشته ها دکتر محمد مهدی اردبیلی برای رسانه محفوظ است. (کانال تلگرامی درنگ های فلسفی)

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
🔗 #تأملات
🔗 #خطوط_برجسته
________________________________

اگر سرکوبگری از زمان باستان تا کنون رابط بنیادین میان قدرت، دانش و جنسیت باشد آنگاه دلیل محکمی خواهیم داشت که ما قادر به آزاد ساختن خود ازآن نخواهیم بود مگر به هزینه ای گزاف.

https://ibb.co/eZgHoz

📖کتاب تبار شناسی اخلاق از نیچه، اراد‌ه به دانستن از فوکو برای خوانش پیشنهاد می شود.

🔗 #میشل_فوکو

#رسانه_ورای_موسیقی
@Beyondthemusic
🔗 #معمای_کاسپار_هاوزر
🔗 #ورنر_هرتزوگ
🔗 #موج_نوی_آلمان
🔗 #سینمای_آلمان

🔗 #دپارتمان_سینما

انتخاب و تحلیل
#فائزه_پورپیغمبر

🔵 زیر نویس فارسی فیلم توسط نگارنده به صورت نوشتار در متن ذیل گنجانده شده است.

•کاسپر! پروفسور اومده تا سوالی ازت بپرسه، می‌خواد بدونه طی این دو سال چه چیزهایی یاد گرفتی، چقدر توانایی تفکر مناسب رو پیدا کردی، و اینکه اصلا قادر هستی "منطقی" فکر کنی. جوابش رو میدی؟

••آره!

•••کاسپر! تصور کن این یک دهکده هست که همه مردم اون راستگو هستند. فکر کن این هم یک دهکده دیگه هست که اهالی اون فقط دروغ میگن. دو راه از اونها به تو منتهی میشه که تو در تقاطع اون دو ایستادی. یکی داره به سمتت میاد که دوست داری بدونی اهل کدوم دهکده هست. برای حل این مساله به صورت "منطقی"، تنها و تنها یک سوال وجود داره و اون چی هست؟

•این سوال برای کاسپر خیلی سخته!

•••اقرار می‌کنم که سوال آزاردهنده ای هست؛ اگر ازش بپرسی که از اهالی دهکده راستگوهاست و واقعا هم همینطور باشه در اینصورت با صداقت تمام خواهد گفت: بله. اما اگر از اهالی اون یکی دهکده باشه اون هم خواهد گفت: بله، البته به دروغ! با اینهمه، سوالی وجود داره که به تشخیص این مساله کمک می‌کنه...

•این برای کاسپر خیلی پیچیده هست حتی برای من!

•••کاسپر! پس بذار خودم بهت بگم. اگر خودت راستگو باشی و من بپرسم که اهل دهکده دروغگوها "نیستی"، جوابت به من "نه" خواهد بود؟ واضح هست که یک دروغگو با یک سوالِ نفی اندر نفی، ناخواسته وادار میشه تا حقیقت رو به زبون بیاره. من اسم اینو می‌ذارم منطق.

••اما من یک سوال دیگه هم سراغ دارم!

•••امکان نداره کاسپر! طبق قوانین منطق، هیچ سوال دیگه‌ای نمی‌تونه وجود داشته باشه.

••اما وجود داره؛ اگه به من بود می‌پرسیدم که اون مرد یک قورباغه درختی هست؟ اگه راستگو بود جوابش منفی و نه بود، اما اگه دروغگو بود جوابش مثبت بود چون اصلا کارش دروغ گفتن هست! ...........

این سکانس درخشان برای من نشان‌دهنده نهایت نبوغ کاسپر در عینِ سادگی هست که زیر پایِ منطقِ دست و پاگیرِ پروفسور را که نمایندهٔ "انسان" هست، خالی کرده. حال آنکه کاسپر نماینده‌ٔ افرادی هست که تمایز اساسی با دیگران دارند و از نظر افراد عادی جامعه، نه یک انسان بلکه یک "معما" شمرده می‌شوند؛ عنوان فیلم هم از همین حیث، گویاست. اگر بپذیریم هر "فرد" انسان، شخصیت منحصربه‌فرد خودش را داراست، در آنصورت هر کسی می‌تواند خودش را جای کاسپر گذاشته و با او احساس همذات‌پنداری کند.
کاسپر در این سکانس به دور از استهزای مختص "انسان‌ها" و در کمالِ طمأنینه و سادگی، به مسالهٔ پیچیده و اصطلاحا منطقیِ پروفسور تاخته و به دور از هر ‌تکلفی یک راه‌حل ساده‌تر پیشِ روی سوال وی می‌نهد. شخصا با کاسپر همدل هستم.


#The_Enigma_of_Kaspar_Hauser
#werner_herzog
#german_new_wave
#german_cinema

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
🔗 #تأملات

🔗 #خطوط_برجسته

🔗 #ادبیات_انتقادی

🔗 #هنرمند_و_سیاست

🔗 #دپارتمان_ادبیات
________________________________

می توان همیشه مردم را تحت نفوذ و انقياد حکومت قرار داد تنها کاری که لازم است انجام دهیم این است که به آنها القا کنیم که مورد حمله دشمن قرار گرفته اند باید به رسوا کردن افراد صلح طلب بپردازیم و آن ها را به فقدان وطن پرستی متهم کنیم و به مردم تلقين نماییم که خطری بزرگ کشور را تهدید می کند این روش در همه کشورها قابل اجراست.

🔗 #مفیستو_برای_همیشه
🔗 #نمایشنامه
🔗 #تم_لانوی
#Tom_Lanoye

🌐 پ.ن. نمایشنامه مفیستو برای همیشه، ماجرای زندگی یک بازیگر تئاتر در آلمان تحت حکومت هیتلر است و نشان دهنده رابطه بین هنرمند و سیاست است.


https://ibb.co/iJOXQe
تصویر برگرفته از:
 Kultur aus Flandern

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
مکاشفه در سکوت

عکس: حدیث م.

@Beyondthemusic
🔗 #خطوط_برجسته

🔗 #نقل_قول

🔗 #پدیدار_شناسی

🔗 #دپارتمان_فلسفه

🔄 ترجمه:
ورای موسیقی
________________________________


جهان یه موقعیت طبیعی، و یه جایی برای تمام تفکرات و تمام درک واضح من است. حقیقت فقط در درون انسان وجود ندارد یا دقیق تر بگویم، هیچ چیز باطنی و ثابت وجود ندارد. انسان در جهان وجود پیدا می کند، و فقط در جهان است که به شناخت خود نائل می آید.

🔗 #موریس_مرلوپونتی

📝 #Maurice_Merleau_ponty


#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
🖋 #دپارتمان_هنر_نقاشی

🖋 #مه‌ناز_محمدجعفر

🖋 #طرد_چهره‌وارگی_با_نقاشی

🖋 #بدن_در_خوانش_دلوزی

بدن فیگور است. فیگور؛ بدن بودن است. بدن ماده ای ست که فیگور را می سازد. و نه ساختار تشکیل دهنده ی آن. و سر؛ بخش جدایی ناپذیری از بدن است. چهره نیست. و نمی تواند چهره ای داشته باشد. حتی اگر راس یا حد اعلایی از بدن باشد. چهره تنها یک فضای ساخت یافته و رمز گذاری شده است که سر را می پوشاند. فرانسیس بیکن نقاش سرهاست و نه چهره ها.
بیکن چهره ها را به منظور بازیافتن یا بیرون کشیدن ِ سر، خالی می کند. از این روست که بدن های نقاشی هایش دستخوش کژسانی می شوند. زدودن، ستردن، پاک کنندگی و خصیصه های غیر دلالتگر؛ در نقاشی های بیکن تمهیدی ست برای بیرون کشیدن سر از زیر چهره و لغو خصیصه های چهره وارگی در قالب نقاشی. فرم‌های حیوانی که گاها جای چهره ها را می گیرند نقش خصیصه دارند و نه فرم.
بدن، و سرِ درون آن، از طریق چهره رمزگذاری می شود، دلوز آن را عملکرد انتزاعی ماشین چهره‌وارگی می نامد. از این رو با چهره‌واره شدن ِ سر، بدن نیز چهره واره می شود.
در مقابل فرانسیس بیکن نقاشی ست که درون بدن را به تملک خود در می آورد. به حفره هایش داخل می شود و احجامش را پر می کند. و به جای اینکه برای آن یک چهره بسازد؛ از خالی کردن چهره و لغو چهره‌وارگی آن دست بر نمی دارد.

https://ibb.co/dgb6mK

🖋 کلیدواژه ها
#بدن
#فیگور
#چهره‌وارگی
#فرانسیس_بیکن
#ژیل_دلوز


@beyondthemusic | رسانه ورای موسیقی |
🔗 #جامعه_شناسی

جدال با زندگان و ستایشگری مردگان ، مسئله این است!!!

🔗#دپارتمان_جامعه_شناسی

✏️ #حمیدرضا_شاهوردی


______________________________
جدال با زندگان و ستایشگری مردگان از دیر باز در تمام جوامع و در بین تمامی انسانها وجود داشته است و مربوط به یک قوم یا ملت خاصی نیست و یا اینکه مربوط به یک موقعیت خاص جغرافیایی خاص و یک دوره زمان خاص نیست بلکه این مسئله فرهنگی در تمام جوامع جغرافیایی و تمام دوره های زمانی معین وجود داشته است این مسئله دارای علل گوناگونی می باشد و نمی توان یک علت خاص ، همچون علت اقتصادی یا فرهنگی را علت اصلی ان دانست بلکه باید در شناخت بهتر و علمی این مسئله تمام علل را نیز بررسی کرد تا به یک نتیجه درست و عالی رسید . برای اندیشمندان علوم اجتماعی و علوم رفتاری مسئله جدال با زندگان و ستایشگری مردگان آن چنان حائز اهمیت است که از آن به عنوان ، یک (پدیده مهم اجتماعی) در جامعه یاد می شود آنها به دنبال پاسخ به سوال این مسئله هستند که چرا در اکثر جوامع اجتماعی و جغرافیایی جدال با زندگان و ستایشگری مردگان به یک مسئله مهم تبدیل شده است؟؟؟؟ بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی نسبت به پاسخ سوال این مسئله تعاریفی گوناگون دارند و علت اساسی این گونه تعاریف گوناگون را می توان عواملی همچون ( گذر زمان ، زوایه دید نویسنده و تغییرات اجتماعی در اجتماع و جامعه ) دانست لذا این عوامل و دلایل سبب آن شده است که اندیشمندان دیگر تعریف خاص و واحد نسبت به پاسخ سوال این مسئله نداشته باشند اما لازم است در اینجا ما یک شناخت فرهنگی از این مسئله داشته باشیم.

جدال با زندگان

در اصلاح عامیانه این افراد ( زنده کش ) معرفی می شوند این افراد هیچگاه راضی به مرگ دیگر نیستند آنها نسبت به پیشرفت همدیگر احساس غم و ناراحتی می کنند و نسبت به پسرفت همدیگر احساس خوشحالی و رضایت می کنند ویژگی اساسی این افراد حس ( حسادت نسبت به یک دیگر) و ( رقابت نسبت یکدیگر) می باشد در بین افراد صمیمیت ، وفا داری ، عشق ، ایثار ، مهربانی به ندرت دیده می شود و اگر هم چنین رفتاری از آن ها سر بزند یک عمل ریاحی بیش نبوده است.

ستایشگری مردگان

این افراد در اصلاح عامیانه ( مرده پرست) نامیده می شوند احساس حسادت و رقابت نسبت به پیشرفت یکدیگر در میان این افراد اصلا وجود ندارد احساساتی همچون عشق ، وفا داری ، ایثار ، گذشت در میان این افراد به خوبی دیده می شود انها نسبت به گذشته خودشان احساس پشیمانی دارند و نسبت به ان تاسف می خورند. اما لازم است بدانید جماعت مرده پرست در واقع همان جماعت زنده کش هستند همان کسانی هستند که نسبت به پیشرفت همدیگر احساس غم و ناراحتی می کردند و نسبت به پسرفت همدیگر احساس خوشحالی می کردند !!!!!

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
📎 #دپارتمان_فلسفه

🖋 #یوسف_محمدی

🖇 #بورژوا در مقابل #بورژوا

بورژوا در دو زاویه مارکسی و وبری نه فقط دو تیپ یا دو کاراکتر که ساخته پرداخته اندیشه های دو متفکر هستند بل بیشتر به عنوان دو جهان بینی و دو روش زندگی قابل تعمق هستند گرچه وبر از تخیلات به هنگام بسی سود جسته است تا بار برجستگی بیش از اندازه تخیل را تقلیل بدهد در مقابل مارکس کژ دار و مریز با این تخیلات نا بهنگام سر می کرده است .

◇ بورژوا مارکس غایت انگارانه یکپارچه (تز به حدا اکثر انبساط خود می رسد) لمپن (در بعضی مواقع گرچه مارکس لمپنیسم را افت پرولتاریا می دید)، حسابگر نه برخوردار از هوش و عاری از کاریزما می باشد (می توان گفت از هوش، تسلیم سرنوشت، و دارای وجهی از کاریزما می باشد. در روش کانتی کاریزما جای دارد. به نظر می رسد وبر بر آن بود که وجهی انسانی به بورژوا بدهد. تیپی خلق کند که قابل قبول باشد و ادامه دهنده از آ سو وبر در نظر داشت که تمامیت سرمایه داری را از وجهه انسانی خارج کند.
وبر کانتی می اندیشید برای او مقولات پیشینی بسیار اهمیت داشتند. کانت معتقد بود دنیای بیرون از ذهن بشر بسیار نامنظم و از هم گسیخته است این ذهن بشر است که به دنیای بیرون نظم می دهد این مقولات پیشینی کانتی که وجه استعلایی نظریه کانتی می باشد ریشه ی متدولوژی وبر و دستگاه مختصات اندیشه‌ی او را تبیین سرمایه داری دسترسی و ساخت تیپیکال کارکتر های دستگاهش و نقد عقلانیت در بر می گرفت.
◇ بورژوا وبر از همین دستگاه سر بر اورده است اما در مقابل بورژوا مارکس قد علم می کند بورژوایی هگلی که در خود فرو می ریزد و غایت است اما نه غایت مارکسی بیشتر جزیی از یک غایت. بورژوا مارکس تسلیم سرنوشت نیست بلکه در تضاد با خود منتهی می شود به دیگری. آینده تاریکی دارد و هر لحظه باید اماده باشیم تا فرو ریختنش را تماشا کنیم در اوتوپیای مارکس بورژوا جایی ندارد دیالکتیک به پایان می رسد هگل خاک می شود و جامعه بی طبقه سر بر می اورد. می گویند مارکس در اواخر عمر بورژوا وار می زیست اگر کسی در آن هنگام از او سوال می کرد در باب زندگی در پیش رو مارکس جواب می داد که دیگر برای نان نوشتن و دویدن رمقی نیست و او تسلیم به سرنوشت است(وجه وبرکانتی نه دیالک تیک هگلی) و به سانی اوتوپیای او همین بورژوازی بودن اوست در این با قیمانده عمر

◇ پ.ن: کانت بنیان گذار دو سنت بزرگ انتقادی است که فلسفه مدرن را به دو بخش تقسیم کرده است:

۱: بنیاد فلسفی که در ان دانش حقیقی ممکن می شود و می توان گفت که کل گستره ی فلسفه مدرن از سده نوزدهم بر مبنای ان و به منزله تحلیل گری حقیقت است
۲: و دیگر با این پرسش اغاز می شود حال حاضر ما چیست ؟(وبر مارکس فوکو و مکتب فرانکفورت نیچه و هگل ) و حوزه تجربه ممکن چیست ؟ این نوع از تحلیل گری حقیقت نیست بلکه با انچه شاید هستی شناسی حال حاضر ما باشد سرو کار دارد کار بزرگ وبر مارکس در اینجا یکی می شود اما هر کدام با متدولوژی خواست خود وبر به کانت می رسد و مارکس به هگل.



📖 #بورژوا_مارکس
📖 #بورژوا_وبر

https://ibb.co/bO1rOz

@beyondthemusic
#رسانه_ورای_موسیقی
Forwarded from اتچ بات
#پیشنهاد_فیلم
#حدیث_م

Boy in striped pyjamas (2008)
Director: Mark Herman

این فیلم به خوبی چگونگی ها را نشان می دهد.
چگونگی تبدیل یهودیان به “دیگری ها” و غیریت سازی های مفرط در دوران حکومت آلمان نازی.
چگونگی رفتار با آن ها در اردوگاه های کار اجباری و سرنوشت شوم زنده زنده سوزانده شدن.
چگونگی اثبات وطن پرستی و پروراندن سودای ساختن آلمانی “شکوهمند” در آن مقطع خاص.
چگونگی گذران دوران کودکی زیر سایه ی هولناک نازی ها و در نهایت، چگونگی قربانی شدن فرادست و فرودست به دست یک سیستم واحد.
و اما جای یک چرایی بزرگ خالیست، چرایی که باید آن را فریاد زد و یقه ی هر رهگذری در آن مقطع تاریخی را گرفت و بی امان از او سوال کرد و سوال کرد...

@Beyondthemusic
🔗#طرح_پرسش_از_ما

#محمدمهدی_اردبیلی

#پیشنهاد_خوانش

پرسشِ «مسئلۀ ما چیست؟» امروز به منزله آغازگاه هر بحثی جا زده می‌شود، با این استدلال که تا مسئله خود را ندانیم، نمی‌توانیم راهی برای برون‌رفت بیابیم. اما عملاً هیچ‌گاه اجماعی برای پاسخِ راستین به این پرسش حاصل نشده است. هر فرد، رویکرد، جناح، دین وقومی موضوعی متفاوت را به عنوان «مسئلۀ ما» مطرح کرده است تا جایی که بعضاً این پاسخ‌ها با یکدیگر متضاد نیز بوده‌اند. مثلا برخی از روشنفکران مسئلۀ اصلی ما را «مدرن نشدن» می‌دانند، حال آنکه برخی سنت‌گرایان مسئلۀ اصلی ما را خودِ مدرنیته معرفی می‌کنند. برهمین سیاق، برخی مسئلۀ ما را بی‌دینی معرفی می‌کنند و برخی دیگر، خودِ دین را مشکل اصلی می‌دانند. برخی مسئلۀ اصلی را فقدان لیبرالیسم اقتصادی عنوان میکنند و برخی علت تمام مشکلات را دچار شدن به لیبرالیسم اقتصادی و قس علیهذا. به نظر می‌رسد تمام بحث‌ها و سخنان دربارۀ «مسئلۀ ما» به پیش‌فرض‌ها و پیش‌انگاشت‌های خود پرسشگر بازمی‌گردد.
در این میان اما، در مقام تمهیدی برای عبور از این بن‌بست، به‌نظر می‌رسد باید به بدیلی اندیشید: آیا نمی‌توان پرسش بنیادین، اساسی و آغازین را از «مسئلۀ ما» به خودِ «ما در مقام مسئله» ارتقا داد؟ به بیان دیگر، پیش ازهرگونه پاسخ به پرسشِ اینک دیگر کلیشه‌شدۀ «مسئلۀ ما چیست؟»، آیا نباید پرسش را رادیکال‌تر کرد و پرسید که خودِ ما کیستیم؟ پاسخ ما به این پرسش، آیا خود نمی‌تواند بارقه‌ای بر پرسش ثانویۀ «مسئلۀ ما چیست؟» بیافکند؟
«ما» کیستیم؟ آیا ما حقیقتاً می‌دانیم که کیستیم؟ آیا در زمان سخن گفتن از «مسئلۀ ما»، «بحران ما»،«دردهای ما»، «جامعۀ ما» و حتی «آیندۀ ما»، واقعاً می‌دانیم مرادمان از معنا و دلالت‌های ضمیر «ما» چیست؟ با استمداد از تعبیر هایدگر در مقدمۀ هستی و زمان، می‌توان ادعا کرد که این «ما» از فرط استعمال چنان بدیهی تصور شده ‌است که از هرگونه تلاش برای واشکافی و واگشایی آن جلوگیری می‌شود، و در مرتبه‌ای اسفبارتر، گاه عملی بیهوده یا حتی غلط جلوه داده می‌شود؛ گو اینکه تورمِ حضورِ این «ما»ی نااندیشیده در مباحث، پیشاپیش آن را «اندیشیده» و «فهمیده»شده نمایانده است، و عملاً شرایط امکان پرسش از آن را به ضرورت، احساس نکرده است. به نظر می‌رسد این خود راهی است برای مخفی کردن مسئلۀ اصلیِ ما، یعنی همانا خودِ «ما». اگر هر کدام اندکی دربارۀ این «ما»، مرزهایش، دلالت‌هایش، مصادیقش تأمل کنیم، درخواهیم یافت که جز برداشت‌هایی خام در سطحِ استعمال روزمره، در اعماق، صرفاً با ابهام مواجه‌ایم. آیا وقتی به دنبال کشف «مسئلۀ ما» هستیم، مرادمان «مای ایرانی» (در برابر اجنبی) است؟ یا یک «مای شرقی» (در برابر غربی)؟ یا «مای مسلمان» (در برابر کفار)؟ یا «مای آسیایی» (در برابر اروپایی)؟«مای سنتی» (در برابر مدرن)؟ یا «مای جهان‌سومی»؟ (در برابر پیشرفته)؟ یا «مای طبقۀ متوسط» (در برابر طبقات اشرافی یا فقرا)؟ یا «مای نخبه» (در برابر عوام)؟ یا در حقیقت، منظورمان همان شخص «خودمان» است که آن را به نحوی ناآگاهانه و گاه حتی فخرفروشانه،«ما» توهم میکنیم؟ یا حتی در برخی موارد که نادر هم نیست، «ما»یی متناقض که همزمان که در آن هستیم، خود را خارج از منطق فهم آن تصور/توهم می‌کنیم؟ همچنین آیا بسیاری از مباحث سیاسی، اجتماعی، دینی و حتی فلسفی و علمیِ امروز، ریشه در همین منظر و پیش‌فرض‌های هویتی «ما» ندارد؟
سؤال اساسی‌تر اینکه آیا اصلاً می‌توان به درکی جامع و مانع از این «ما» رسید؟ آیا هر تلاشی برای تعریف این «ما»، پیشاپیش شکست‌خورده نیست؟ چراکه از یک سو، هر گونه کوششی برای بدست دادنِ تعریف دقیقی از آن، به نوعی «دیگری‌سازی» و «دشمن‌تراشی» منجر می‌شود، و از سوی دیگر، هر تلاشی برای اجتناب از دیگری‌سازی، خودِ «مرز» را نابود می‌سازد و در نتیجه، تعریف را ممتنع خواهد کرد.اما آیا اگر صراحتاً اعلام کنیم که در تعریف «ما» ناکام مانده‌ایم، عملاً هر تلاشی برای طرح پرسش «مسئلۀ ما» را، و به طریق اولی حل هر مسئله‌ای را، پیشاپیش ناکام نگذاشته‌ایم؟ به نظر می‌رسد مهمترین رسالت امروز ما،حتی پیش از کشف «مسئلۀ ما»، واکاوی چگونگی امکان طرح پرسش از خود «ما» در مقام مسئلۀ بنیادین است. این پرسش آیا می‌تواند چنان گشوده باشد که به «ما»یی شناور راه بَرَد و بتواند هرشکلی از مرزسازی کاذب میان «ما» و «آنها» را به نحوی دیالکتیکی،در عین پذیرش، نقض کند؟ آیا خود این «ما»، ذاتاً «ما»یی شناور نیست که دامنه شمولش دائماً در حال تغییر است؟ وترسناکتر اینکه، آیا اصلا می‌توان بدون اندیشیدن به مسئله ما، از خود تعریف و فهم «ما» شروع کرد؟ آیا خود این بنیاداندیشی نوعی ژست فریبنده نیست؟ آیا تلاش برای شناخت ما،پیش از مواجهه با مسئله ما، مشابه وضعیت همان افرادی نیست که به قول هگل می‌خواهند پیش از به آب زدن شنا بیاموزند؟(درنگ های فلسفی)
#رسانه_ورای_موسیقی
@Beyondthemusic
🔴 نویسنده آلمانی «جرج سیلوستر ویرک» در۱۹۲۷ با #فروید مصاحبه ای انجام داد، که قسمت مهم این مصاحبه را در ذیل می خوانید. فروید در این مصاحبه هفتاد سال سن داشت.
.............................................................
#زیگموند_فروید:
«من در برابر نظم جهانی طغیان نمی‌کنم. در هر حال، بیش از هفتاد سال زندگی کرده‌ام. به قدر کافی برای خوردن داشته‌ام. از چیزهای زیادی، رفاقت همسرم، فرزندانم، غروب‌ها لذت برده‌ام. رشد گیاهان را در بهار تماشا کرده‌ام. این جا و آن جا در زمان‌های مختلف فشار دستی دوستانه متعلق به من بوده. یک بار یا دو بار انسانی را ملاقات کرده‌ام که تقریباً مرا درک کرده است. چه چیز بیشتری می‌توانم بخواهم؟»

زیگموند فروید: شهرت تنها پس از مرگ به سراغ ما می‌آید، و رک بگویم، آن چه پس از مرگ می‌آید به من مربوط نیست. هیچ آرزویی برای درخشش پس از مرگ ندارم. فروتنی من یک ارزش اخلاقی نیست
جرج سیلوستر ویرک: «این که نام شما زنده خواهد ماند برایتان معنایی ندارد؟»
زیگموند فروید: «از هیچ نظری خیر، حتی اگر زنده بماند، که به هیچ عنوان قطعی نیست. خیلی بیشتر به سرنوشت فرزندانم علاقه‌مندم و امیدوارم که زندگی آنها خیلی سخت نباشد. من نمی‌توانم زندگی آنها را چندان ساده‌تر کنم. جنگ عملاً ثروت نسبی من را از بین برد، پس اندازهای یک عمر را. با این حال، خوشبختانه، سن بار بیش از حد سنگینی نیست. می‌توانم ادامه بدهم و پیش بروم! کارم هنوز به من لذت می‌دهد.»
ما در راه کوچکی در باغ شیبدار خانه بالا و پایین می‌رفتیم. فروید به ملایمت بوته‌ی شکوفه داده‌ای را با دست‌های حساسش نوازش می‌کرد.
زیگموند فرویدگفت: «من بسیار بیشتر، به این شکوفه علاقه‌مندم تا هر چیزی که ممکن است پس از مرگم برایم اتفاق بیفتد
جرج سیلوستر ویرک: «بنابراین، شما در نهایت عمیقاً یک بدبین هستید.»
زیگموند فروید: «نیستم. به هیچ اندیشه‌ی فیلسوفانه‌ای اجازه نمی‌دهم لذت من از چیزهای ساده‌ی زندگی را تبدیل به چیزی مسخره بکند.»
جرج سیلوستر ویرک: «آیا شما به باقی ماندن هویت پس از مرگ به هر شکلی اعتقاد دارید؟»
زیگموند فروید: «هیچ فکری به این مسأله نمی‌کنم. همه‌ی چیزهایی که زندگی می‌کنند محو می‌شوند. چرا من باید باقی بمانم؟»
جرج سیلوستر ویرک: «دوست دارید به شکلی برگردید، و دوباره از خاک شکل بگیرید؟ به کلامی دیگر، هیچ آرزوی جاودانگی ندارید؟»
زیگموند فروید: «رک بگویم، خیر. اگر فرد انگیزه‌های خودخواهانه‌ای را که در پس همه‌ی رفتارهای انسان وجود دارند بشناسد، کمترین آرزویی به بازگشت ندارد. زندگی، با حرکتی دایره وار، همچنان همان خواهد ماند که بوده است.به علاوه، حتی اگر تکرار ابدی چیزها، با کلمات نیچه، قرار بود ما را دو مرتبه با پیکربندی جسمی به وجود بیاورد، این بی خاطره چه فایده‌ای می‌داشت؟ هیچ ارتباطی بین گذشته و آینده نمی‌بود.بنابراین تا آن جایی که به من مربوط می‌شود، کاملاً راضیم که بدانم آزار ابدی زندگی بالاخره تمام شده است. زندگی ما ضرورتاً مجموعه‌ای از مصالحه‌هاست، تقلایی پایان ناپذیر میان اگو و محیط آن. آرزوی طولانی کردن زندگی به مدتی نامعلوم، به نظرم پوچ می‌رسد.»


https://ibb.co/jmgN1K

قسمتی از گفتگوئی با زیگموند فروید، تنها مصاحبه مفصل به جا مانده از فروید که توسط «جرج سیلوستر ویرک» نویسنده آلمانی در سال ۱۹۲۷ انجام گرفت، زمانی که فروید ۷۰ سال داشت.
🔗 #zigmond_Froid

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
🔗 #واقعیت_علم_نیست_و_بالعکس.

🔗 #خطوط_برجسته
اننخاب از:
🔗 #دپارتمان_فلسفه

علم نیز مثل هر ایدئولوژی دیگری، خصلتی تاریخی دارد. همه ایدئولوژیها را باید در چشم انداز تاریخی نگاه کرد.
نباید آنرا جدی گرفت.

علم فقط یکی از شیوه‌های تفکر است که انسان تاکنون در پیش گرفته است، و لزوماً بهترین شیوه تفکر نیست.
علم شباهت زیادی با اسطوره دارد و نگرشهای انتقادی تا حد زیادی از آن رخت بر بسته است.


برگرفته از کتاب 👇(در خوانش)
📝 #پاول_فایرآبند
📖 #ضد_روش (طرح نظریه آنارشیستی معرفت)
🔄 ترجمه: مهدی قوام صفری

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
🔗 #هنر_زیستن
🔗 #نسبیت_زندگی
🔗 #کوتاه_جستار

🔗 #فیلم_پیشنهادی👇

🔗 #دپارتمان_فلسفه
🔗#دپارتمان_سینما

✏️#یوسف_محمدی

💽 #3Iron
🎥 #Kim_ki_Duk
📆 #2003
.............................................................


🔶 بر اساس آراء فیلسوفان معاصر همچون #فوکو #نیچه (تاسی از اسپینوزا و کانت و هگل) زندگی در تمام هستی خود می تواند به زیستنی هنرمندانه بدل شود، بالطبع زیستن در مدرنیته در تعارض با هنر زیستن است و آن را امری مجرد می داند، اما با چه کاربست هایی زیستن و زندگی کردن می توانند با یکدیگر در یک راستا قرار و در عین حال یکی شوند؟ به عبارت دیگر آیا زیستن با زندگی کردن تفاوت دارد؟ یا می توانند با یکدیگر اینهمان شوند؟ در دنیای امروز چیزی که مغفول واقع شده همانا زیستن است، اما متقدم بر آن عمل به زندگی کردن مهم می نماید. در این چشم انداز زندگی کردن به زیستن استحاله می شود. اما پیش از چنین استحاله ی فرا رونده ای

زندگی را چطور می شود در شرایط های مختلف منعطف کرد و سازه ای در خور از آن ساخت و هنر زیستن را بر آن پوشانید ؟ در این خوانش رای بر زندگی به مثابه ی امری تَکین در موقعیت های متفاوت است و هرگونه تعاریف جزمی نگر را در بوته نقد قرار می دهد. و خط بطلانی بر هر رویکردی که بخواهد از زندگی تعریف قطعی ارائه دهد، می کشد. اگر در برهه ای برای زندگی کردن می توانستیم تعریف کلی ارائه دهیم، اما امروزه بنا بر شرایط های متفاوت اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی نمی توان تنها به یک معنا زندگی بسنده کرد، چرا که زندگی در هر نقطه نظر و چشم انداز ی کیفیت و معنای خاص خود را داراست که نمی توان سبک و جنبه ای از آن را بر نوع دیگر مرجح دانست. بالطبع نگرشی اینچنینی به زندگی آن را در هر موقعیتی معنا دار می نماید؛ معنایی که تابعی از شرایط زمان و مکان است که تکرار پذیر نیست یا تکرر در صورت آن با تفاوت های معنا داری همراه است. زیستن از همین تفاوت معناها سر بیرون می آورد، لازمه ی آن زندگی را بی چارچوب در یک چارچوب ابدیت گونه بنگریم که هر طور زندگی کنیم، زیستن ما، خود را از فرسنگ ها فاصله بر ما می نمایاند. هنر زیستن بی‌کَرانِگی در کَرانه ها است، این همان اینهمانی زندگی و زیستن است.

https://ibb.co/g726y9


✳️عکس الحاقی پلان نهایی فیلم است.

#رسانه_ورای_موسیقی

@Beyondthemusic
🔗 #معرفی_اثر

🔗 #درخت_و_ریشه اش

#دپارتمان_نقاشی
نقاشی: حدیث م.

(آثار شما را معرفی و نوشتار شما را منتشر خواهیم کرد. در صورت تمایل با ما در ارتباط باشید.)

#رسانه_ورای_موسیقی
@Beyondthemusic
🔗 #جنسیت_زدایی_از_زندگی_روزمره

🔗 #سازوکارهای_قدرت

🔗 #مطالعات_فرهنگی

🔗 #دپارتمان_جامعه_شناسی

✏️ #محمد_جعفری
________________________________

پس از انقلاب اسلامی یکی از اهداف حکومت نوپای جمهورس اسلامی جنسیت وازبین بردن امر جنسی در تمام سطوح جامعه بود .این جنسیت زدایی از نحوه ی پوشش گرفته تا وسیع ترین ارتباط میان مردمان را در کنترل و قانون گذاری های نو و بدیع ایدولوژیک قرار گرفت چرا که اسلام تازه بیسترین ارا را در امر جنسی و تعیین حد و مرزهای آن قرار داده بود .به طوری که روابط جنسی به درون خانه ها و در لوای رسمیت های موجود و سختگیرانه .جنسیت زدایی حکومت نوپای اسلامی روابط قدرت را هم هر چه بیشتر با اعمال انتگونیستی بر ضد زنان به منصه ظهور رساند در واقع هدف زنان بودن در این تئوری نه مردان چرا که جامعه ی ما جامعه ای که اسلام زده شده بود در وهله اول از طریق مردان و برای مردان بود و انقلاب انقلاب مردان نامیده شد (به طور مثال هیچ عکسی به طور واضح از انقلاب 57 از طرف حکومت منتشر نشده که زنان در ان حضور موثر داشته اند )به محض روی کار امدن دولت اصلاحات اولین نشانه های مبارزه با فضایی دو بخش شده و تقسیم شده زنان و مردان و جنسیت زدایی به وسیله جوانان به اصطلاح اصلاحاتی اغاز شد .پردیس مهدوی از آن به عنوان انقلاب جنسیتی یاد می کند و خسروی به نام تاکتیک های مقاومتی جوانان اما آیا از ان زمان تا به امروز تمام کنش های بر ضد این جنسیت زدایی مقاومتی بوده؟ از یک بابت این مقاومت از انجا سر بر اورد که حکومت همه چیز را به مشروعیت ها و رسمیت ها تقلیل داده بود زیر لوای مذهب به عنوان مثال تنها ارتباط دختر و پسر با ازدواج معنا پیدا می کند و حکومت ان را به رسمیت می شناسد و موارد غیر مشمول جرم به حساب می ایند چرا که نسبت دو نفر که در عقد هم نیستند رابطه ای نا پاک و بر خلاف موازین اسلامی است حال جوانان نه تنها این قوانین و این ایدولوژی خصمانه را به چالش کشیده بودند بلکه خود ازدواج هم به عنوان عاملی خصمانه برای امر جنسی و روابط جنسی در جامعه معما پیدا کرد .امروزه ازدواج سفید به عنوان بدیلی برای ازدواج رسمی اسلامی در جامعه دیده می شود. اما انواع اقسام تاکتیک های مقاومتی جوانان در مقابل با قدرت حاکمه موجود و بر ضد کنش های همگانی و رسمی شده در کتاب های مهدوی و خسروی و ورزی آمده است اما به نظر می رسد خود این تاکتیک های مقاومتی نوعی رابطه قدرت پنهان را اعمال می کند. چیزی که قدرت از ان استفاده می کند تا هر چه بیشتر بتواند اعمال کنترل خود را باز سازی تر کند .این امکان های مقاومتی امروزه نه تنها به رابطه ی خصمانه با قدرت نمی انجامد بلکه هر چه بیشتر مقاومت را نازل و پیش پا افتاده جلوه می دهد این که ما بخواهیم هر گونه کنش را مقاومت در نظر بگیریم در واقع امر جنسی را نادیده گرفته ایم.این که کنش های به اصطلاح مقاومتی جوانان امروز چیزی نیست جز تثبیت قدرت و سازماندهی قدرت در پنهانی ترین مکان ها .دیگر بحث همه جایی قدرت نیست، بلکه بحث همه جایی نبودن قدرت و استقرار ان در جاهایی که تاکتیک های مقاومتی تثبیت ان را در این مناطق بیشتر می کند .این که امروزه امر جنسی با زندگی روزمره امیخته شده است و از آن گریزی نیست نشان می دهد تاکتیک های مقاومتی اکثرا در پی همین امر جنسیتی بودند نه به صرف مقاومت بر ضد جنسیت زدایی به معنای کامل.در واقع سازو کار های امروزی نه صرف مقاومت بلکه لازمه ی زندگی است که امر جنسی در ان هر چه بیشتر هویدا تر شده است و ملموس تر .این امر جنسی بیش از هر چیز در تعینات زندگی امروزی گره خورده است و قانون گذاری های جنسیتی در روند اجتماعی جامعه و روانی جامعه اگر چه بر اساس جنسیت و سازو کار های جنسیتی رقم می خورد، اما بالواقع زندگی روزمره خود به عنوان تاکتیکی مقاومتی در برابر این قانون گذاری ها است .در وهله دیگر سازو کار های قدرت شبانی که چه در سطح روان و رفتار و چه در سطح نهادها و سازو کار های دولتی و اقتصادی و نوید سعادت و خدمت تلفیق و پایستگی عجیبی با این جنسیتی کردن و ایدولوژی جنسیت در سطح جامعه دارد و قدرت می کوشد سازو کار های ارتباطی از کوچکترین کنش ها تا وسیع ترین آنها را در کنترل همین قدرن و سازو کار های تنظیمی انضباطی بکشاند .و قدرت نظارت و راهبری امر جنسی را، اما زندگی روزمره در خارج از هر نوع مناسکی و رسمیتی با ان امکان های امر جنسی چه در قالب امکان های مقاومتی چه در معنای خود به عنوان جز جدایی ناپذیر این زندگی تقویت می کند .
پی نوشت:جدا کردن امر جنسی از جنسیت تاکتیک های مقاومتی بیشتر باید در مرز بندی های جنسی و سازو کار های انضباطی مورد توجه قرار بگیرد امر جنسی به دلیل تلاقی خاصش با زندگی خارج از مرز بندی های نهادینه شده قرار می گیرد.

🔗 اسامی مندرج در متن:
رکسانا ورزی
پردیس مهدوی

#رسانه_ورای_موسیقی
@Beyondthemusic
2024/10/01 19:24:00
Back to Top
HTML Embed Code: