🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
مهمترین صفات خوارج بسم الله الرحمن الرحیم کسی که درباره تاریخ فرقه خوارج مطالعه و بررسی کند، چندین صفات را ملاحظه میکند که پیروان این فرقه متصف به آن هستند، از جمله: 1- غلو در دین در این امر شکی نیست که خوارج اهل طاعت و عبادت بودند و به شدت علاقمند به…
ن همان چیزی بود که آنان از علی رضی الله عنه خواستند آنان از علی خواستند که به کفر خود اعتراف کند سپس توبه کند، اینکه خوارج، علی و مهاجرین و انصار همراه او را خطاکار میدانستند و اعتقاد داشتند که خودشان از آنان عالمتر و در ارائه رأی و نظر سزاوارترند، به خداوند قسم این عین جهل و گمراهی است[13].
از جمله جهالتهای ناشایست و کریه آنان این بود که وقتی عبدالله بن خبابس و زن باردار همراه او را یافتند، درباره اموری او را مورد سوال قرار دادند سپس نظر او را درباره عثمان و علیبجویا شدند و او از هر دوي آنان به خوبی تمجید کرد، بنابراین آنان بر او خشم گرفتند و او را تهدید به بدترین نوع قتل کردند و او را به قتل رساندند و شکم آن زن را شکافتند[14].هنگاميكه یک خوک اهل ذمه از کنار آنان میگذرد، یکی از آنان آن را میکشد و سعی میکند که خود را از کشتن آن بری و بی حساب کند و در پی صاحب خوک گشته و او را به خاطر آن خوک راضی میکند. چه جای تعجب دارد، آیا در نزد کسی که ادعای اسلام داشته باشد حرمت خوکها بیشتر از حرمت خون مسلمانان است[15]. اما آن عبادت جاهلان است که هوس و شیطان در قلب آنان قرار داده است.[16] ابن حجر میگوید: خوارج از آن جایی که مخالفان خود را تکفیر کردند، خون آنان را مباح دانستند اما اهل ذمه را رها کردند و گفتند: نباید عهدی که با آنان دارند، نقض کنند و بهاین ترتیب جنگ با مشرکان را رها کردند و به جنگ با مسلمانان مشغول شدند، همه اینها از آثار عبادت جاهلان است کسانی که سینه و قلب شان به نور علم گشایش نیافته و بهیک ریسمان مطمئن از آن چنگ نزدهاند و در مورد آنان همین بس که در مقابل رسولالله صلی الله علیه وسلم و امر او سر برتافتند و ظلم را به او نسبت دادند. از خداوند سلامت را طلب میکنیم.[17]
ابن تیمیه درباره آنان میگوید: آنان نادانانی بودند که به دلیل جهلشان از سنت و جماعت جدا شدند.[18] بهاین ترتیب روشن میشود که جهل یکی از صفات آن طایفه از طوایف منتسب به اسلام بود و جهل یک مرض سختی است که صاحب خود را از جایی که احساس نمیکنند، هلاک میگرداند. و بلکه او قصد خیر دارد اما جهل او را در ضد آن (شر) قرار میدهد.[19]
3- ایجاد تفرقه در اطاعت
ابن تیمیه: میگوید: آنان به دلیل گمراهی شان در اعتقاد نسبت به بزرگان هدایت و جماعت مسلمانان، از عدالت خارج شدند و گمراه گشتند، این برداشت رافضیها و سایر فرقههایی همچون آنان است که از سنت خارج شدند و آنان آنچه را که روایت میشود ظلم است، کفر به حساب میآورند سپس احکامیرا نزد خود بر کفر مترتب میکنند[20] و بهاین گونه در اطاعت ایجاد تفرقه کردند و برای بر هم زدن اتحاد مسلمانان تلاش نمودند. این نگرش، موضع آنان را در مورد امیرالمؤمنین علی روشن میکند وقتی که از او دور شدند و در سخت ترین مواضع با او مخالفت کردند و از فرمان او سرپیچی کردند[21]، این صفت در طول تاریخ همیشه از ویژگیهای آنان بوده است و هر کسی را که در موردی با آنان مخالفت میکرد با او عداوت و دشمنی میکردند به طوری که آنان خودشان به چندین فرقه تبدیل شدند، همدیگر را تکفیر میکردند و بهاین دلیل در میان آنان دشمنیها، اختلافات و ناملایمات بسیاری صورت گرفت[22].
4- تکفیر به دلیل ارتکاب به گناهان و حلال دانستن خون و اموال مسلمانان
ابن تیمیه میگوید: شاخصه و تفاوت دومیکه خوارج و اهل بدعت داشتند این بود که آنان به دلیل گناهان تکفیر میکردند و بر اساس تکفیر ناشی از گناهان، خون مسلمانان و اموالشان را حلال میکردند و این اعتقاد را دارند که سرزمینهای اسلامی سرزمین جنگ است و سرزمینهای آنان سرزمین ایمان است. جمهور رافضیها نیز این نظر را دارند... این اصل بدعتهایی است که با نص سنت رسولالله صلی الله علیه وسلم و اجماع گذشتگان بدعت بودن آنها ثابت شده است. آنان گذشت را گناه و گناه را موجب کفر میدانند[23]. خوارج با افکار و آراء خاص خود متمایز هستند و بر اساس آنها از جماعت مسلمانان جدا شدند و آنها را جز دین دانستند که خداوند جز آن را نمیپذیرد و هر کس در این مورد با آنان مخالفت کند به گمان آنان از دین خارج شده و باید از آن اظهار برائت کند و حتی آنانی که در این مورد غلو میکنند قتل مخالفان خود را واجب دانسته و خون شان را حلال میکنند[24].
🍃🥀مادران مجاهد پرور 🍃🥀
از جمله جهالتهای ناشایست و کریه آنان این بود که وقتی عبدالله بن خبابس و زن باردار همراه او را یافتند، درباره اموری او را مورد سوال قرار دادند سپس نظر او را درباره عثمان و علیبجویا شدند و او از هر دوي آنان به خوبی تمجید کرد، بنابراین آنان بر او خشم گرفتند و او را تهدید به بدترین نوع قتل کردند و او را به قتل رساندند و شکم آن زن را شکافتند[14].هنگاميكه یک خوک اهل ذمه از کنار آنان میگذرد، یکی از آنان آن را میکشد و سعی میکند که خود را از کشتن آن بری و بی حساب کند و در پی صاحب خوک گشته و او را به خاطر آن خوک راضی میکند. چه جای تعجب دارد، آیا در نزد کسی که ادعای اسلام داشته باشد حرمت خوکها بیشتر از حرمت خون مسلمانان است[15]. اما آن عبادت جاهلان است که هوس و شیطان در قلب آنان قرار داده است.[16] ابن حجر میگوید: خوارج از آن جایی که مخالفان خود را تکفیر کردند، خون آنان را مباح دانستند اما اهل ذمه را رها کردند و گفتند: نباید عهدی که با آنان دارند، نقض کنند و بهاین ترتیب جنگ با مشرکان را رها کردند و به جنگ با مسلمانان مشغول شدند، همه اینها از آثار عبادت جاهلان است کسانی که سینه و قلب شان به نور علم گشایش نیافته و بهیک ریسمان مطمئن از آن چنگ نزدهاند و در مورد آنان همین بس که در مقابل رسولالله صلی الله علیه وسلم و امر او سر برتافتند و ظلم را به او نسبت دادند. از خداوند سلامت را طلب میکنیم.[17]
ابن تیمیه درباره آنان میگوید: آنان نادانانی بودند که به دلیل جهلشان از سنت و جماعت جدا شدند.[18] بهاین ترتیب روشن میشود که جهل یکی از صفات آن طایفه از طوایف منتسب به اسلام بود و جهل یک مرض سختی است که صاحب خود را از جایی که احساس نمیکنند، هلاک میگرداند. و بلکه او قصد خیر دارد اما جهل او را در ضد آن (شر) قرار میدهد.[19]
3- ایجاد تفرقه در اطاعت
ابن تیمیه: میگوید: آنان به دلیل گمراهی شان در اعتقاد نسبت به بزرگان هدایت و جماعت مسلمانان، از عدالت خارج شدند و گمراه گشتند، این برداشت رافضیها و سایر فرقههایی همچون آنان است که از سنت خارج شدند و آنان آنچه را که روایت میشود ظلم است، کفر به حساب میآورند سپس احکامیرا نزد خود بر کفر مترتب میکنند[20] و بهاین گونه در اطاعت ایجاد تفرقه کردند و برای بر هم زدن اتحاد مسلمانان تلاش نمودند. این نگرش، موضع آنان را در مورد امیرالمؤمنین علی روشن میکند وقتی که از او دور شدند و در سخت ترین مواضع با او مخالفت کردند و از فرمان او سرپیچی کردند[21]، این صفت در طول تاریخ همیشه از ویژگیهای آنان بوده است و هر کسی را که در موردی با آنان مخالفت میکرد با او عداوت و دشمنی میکردند به طوری که آنان خودشان به چندین فرقه تبدیل شدند، همدیگر را تکفیر میکردند و بهاین دلیل در میان آنان دشمنیها، اختلافات و ناملایمات بسیاری صورت گرفت[22].
4- تکفیر به دلیل ارتکاب به گناهان و حلال دانستن خون و اموال مسلمانان
ابن تیمیه میگوید: شاخصه و تفاوت دومیکه خوارج و اهل بدعت داشتند این بود که آنان به دلیل گناهان تکفیر میکردند و بر اساس تکفیر ناشی از گناهان، خون مسلمانان و اموالشان را حلال میکردند و این اعتقاد را دارند که سرزمینهای اسلامی سرزمین جنگ است و سرزمینهای آنان سرزمین ایمان است. جمهور رافضیها نیز این نظر را دارند... این اصل بدعتهایی است که با نص سنت رسولالله صلی الله علیه وسلم و اجماع گذشتگان بدعت بودن آنها ثابت شده است. آنان گذشت را گناه و گناه را موجب کفر میدانند[23]. خوارج با افکار و آراء خاص خود متمایز هستند و بر اساس آنها از جماعت مسلمانان جدا شدند و آنها را جز دین دانستند که خداوند جز آن را نمیپذیرد و هر کس در این مورد با آنان مخالفت کند به گمان آنان از دین خارج شده و باید از آن اظهار برائت کند و حتی آنانی که در این مورد غلو میکنند قتل مخالفان خود را واجب دانسته و خون شان را حلال میکنند[24].
🍃🥀مادران مجاهد پرور 🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
ن همان چیزی بود که آنان از علی رضی الله عنه خواستند آنان از علی خواستند که به کفر خود اعتراف کند سپس توبه کند، اینکه خوارج، علی و مهاجرین و انصار همراه او را خطاکار میدانستند و اعتقاد داشتند که خودشان از آنان عالمتر و در ارائه رأی و نظر سزاوارترند، به خداوند…
24].
از این رو بود که آنان عبدالله بن خباب را بدون دلیل به قتل رساندند فقط بهاین بهانه که او در نظر و رأی آنان با آنها موافق نبود[25]. ابن کثیر میگوید: آنان اقدام به کشتن زنان و کودکان مینمودند و شکم زنان باردار را میشکافتند و کارهایی انجام میدادند که کسی غیر از آنان چنین کارهایی را انجام نداده بود[26]. ابن تیمیه میگوید: بدعت اول نیز مانند بدعت خوارج و فقط به دلیل فهم و برداشت نادرست از قرآن بود و آنان قصد مخالفت با قرآن نداشتند اما چیزی از قرآن برداشت کردند که بر آن دلالت نمیکرد و گمان میکردند کسانی که مرتکب گناه میشوند، باید تکفیر شوند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و گفتند: هر کس نیکوکار و پرهیزکار نباشد، کافر است و در آتش جهنم جاودانه میشود. سپس گفتند: عثمان و علی و هر که آن دو را دوست بدارد مؤمن نیستند چون آنان به چیزی غیر از آن چه که خداوند نازل کرده است، حکم کردند. بدعت آنان دو مقدمه داشت:
اول: هر کس در عمل و یا در اظهار نظری اشتباه با قرآن مخالفت کند، کافر است.
دوم: عثمان و علی و کسانی که با آن دو بودند، این حالت را داشتند. بنابراین باید از تکفیر مؤمنان به دلیل گناهان و خطاهایشان پرهیز کرد و این اولین بدعتی بود که در اسلام به وجود آمد و اهل آن، مسلمانان را تکفیر کردند و خون و اموال آنان را حلال شمردند. احادیث صحیحی از پیامبر صلی الله علیه وسلم در مذمت آنان و دستور به جنگ با آنان به ثبت رسیدهاند[27].
5- نسبتهای ناروا به پیامبر صلی الله علیه وسلم
جایز دانستن مواردی همچون جور و ستم در مورد پیامبر صلی الله علیه وسلم ، که نسبت دادن آنها در حق پیامبر صلی الله علیه وسلم جایز نیست، ابن تیمیه میگوید: خوارج بر خود رسولالله صلی الله علیه وسلم جایز دانستهاند که او ستم کند و در سنت خود گمراه گردد. و در این صورت اطاعت و پیروی از او را واجب نمیدانند. آنان فقط او را درباره آن چه که از قرآن به او رسیده است صادق میدانند و در مورد شرع و سنت که به زعم خودشان با ظاهر قرآن مخالفت دارد، او را صادق نمیدانند و اغلب اهل بدعتها و خوارج که بر این اساس از آنان تبعیت میکنند، روایت میکنند که اگر رسولالله صلی الله علیه وسلم چیزی را برخلاف گفته آنان بگوید از او تبعیت نمیکنند... آنان با هر دلیلی از خودشان دفاع میکردند یا آن روایت را نمیپذیرفتند و یا آن را تأویل میکردند و گاهی به سند آن ایراد میگرفتند و گاهی به متن آن ایراد میگرفتند، آنان پیرو حقیقت سنتی که پیامبر صلی الله علیه وسلم آورد، نبودند و به آن اطمینان نداشتند و بلکه در مورد حقیقت قرآن نیز این نظر را داشتند[28].
6- توهین و گمراه خواندن
از بارزترین صفات خوارج توهین به بزرگان و امامان هدایت و گمراه خواندن آنان و حکم دادن به خروج آنان از عدالت و راه درست است. این صفت در موضع ذوالخویصره در برابر پیامبر هدایتص روشن و آشکار میگردد وقتی که ذوالخویصره گفت: ای رسولالله عادل باش[29] ذوالخویصره خودش را پرهیزکارتر از رسولالله صلی الله علیه وسلم دانست و در مورد رسولالله صلی الله علیه وسلم حکم به ستم و خروج از عدالت در تقسیم کردن نمود. این صفت در طول تاریخ همواره باآنان بود و به دلیل احکام و کارهایی که بر اساس آن صورت گرفتند، بدترین تأثیر را داشت.[30]
7- بدگمانی
این صفت دیگر خوارج است که در حکم ذوالخویصرهی نادان درباره رسول هدایتص به عدم اخلاص او نمایان میشود وقتی که گفت: به خدا قسم در این تقسیم کردن عدالت رعایت نشد و درآن رضای خدا در نظر گرفته نشد[31]. ذو الخویصرة وقتی که دید رسولالله صلی الله علیه وسلم به بزرگان ثروتمند عطا نمود و به فقرا چیزی عطا نکرد، بهاین رفتار پیامبر صلی الله علیه وسلم با ظن نگریست. این کار عجیبی است و انگیزه ها برای این کار زیاد هستند اما اگر انجام دهندهاین کار رسول هدایتص باشد، همین کافی است که انسان حسن ظن داشته باشد، اما ذوالخویصرة این را نپذیرفت و به دلیل مرض روانی که داشت بد گمان شد و کوشید کهاین بیماری خود را با پوشش عدالت مخفی کند. بهاین دلیل ابلیس به او خندید و او را فریب داد و در دامهای خودش انداخت. بنابراین بهتر است انسان مراقب نفس خود باشد و در انگیزه و علل رفتار و اهداف خود دقت نماید و از هوای نفس خود بر حذر باشد و نسبت به حیلههای ابلیس آگاه و بیدار باشد، چون او در بسیاری از موارد عمل زشت را با پوششی زیبا و براق میپوشاند و یک رفتار ناشایست را به نام اصول حق برای انسان توجیه میکند و یکی از چیزهایی که انسان را در مراقبت نفس خود کمک میکند و او را از حیلهها و دامهای شیطان نجات میدهد، علم است و اگر ذوالخویصره، ذرهای علم و یا فهم داشت در این دام گرفتار نمیشد[32].
🍃🥀مادران مجاهد پرور 🍃🥀
از این رو بود که آنان عبدالله بن خباب را بدون دلیل به قتل رساندند فقط بهاین بهانه که او در نظر و رأی آنان با آنها موافق نبود[25]. ابن کثیر میگوید: آنان اقدام به کشتن زنان و کودکان مینمودند و شکم زنان باردار را میشکافتند و کارهایی انجام میدادند که کسی غیر از آنان چنین کارهایی را انجام نداده بود[26]. ابن تیمیه میگوید: بدعت اول نیز مانند بدعت خوارج و فقط به دلیل فهم و برداشت نادرست از قرآن بود و آنان قصد مخالفت با قرآن نداشتند اما چیزی از قرآن برداشت کردند که بر آن دلالت نمیکرد و گمان میکردند کسانی که مرتکب گناه میشوند، باید تکفیر شوند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و گفتند: هر کس نیکوکار و پرهیزکار نباشد، کافر است و در آتش جهنم جاودانه میشود. سپس گفتند: عثمان و علی و هر که آن دو را دوست بدارد مؤمن نیستند چون آنان به چیزی غیر از آن چه که خداوند نازل کرده است، حکم کردند. بدعت آنان دو مقدمه داشت:
اول: هر کس در عمل و یا در اظهار نظری اشتباه با قرآن مخالفت کند، کافر است.
دوم: عثمان و علی و کسانی که با آن دو بودند، این حالت را داشتند. بنابراین باید از تکفیر مؤمنان به دلیل گناهان و خطاهایشان پرهیز کرد و این اولین بدعتی بود که در اسلام به وجود آمد و اهل آن، مسلمانان را تکفیر کردند و خون و اموال آنان را حلال شمردند. احادیث صحیحی از پیامبر صلی الله علیه وسلم در مذمت آنان و دستور به جنگ با آنان به ثبت رسیدهاند[27].
5- نسبتهای ناروا به پیامبر صلی الله علیه وسلم
جایز دانستن مواردی همچون جور و ستم در مورد پیامبر صلی الله علیه وسلم ، که نسبت دادن آنها در حق پیامبر صلی الله علیه وسلم جایز نیست، ابن تیمیه میگوید: خوارج بر خود رسولالله صلی الله علیه وسلم جایز دانستهاند که او ستم کند و در سنت خود گمراه گردد. و در این صورت اطاعت و پیروی از او را واجب نمیدانند. آنان فقط او را درباره آن چه که از قرآن به او رسیده است صادق میدانند و در مورد شرع و سنت که به زعم خودشان با ظاهر قرآن مخالفت دارد، او را صادق نمیدانند و اغلب اهل بدعتها و خوارج که بر این اساس از آنان تبعیت میکنند، روایت میکنند که اگر رسولالله صلی الله علیه وسلم چیزی را برخلاف گفته آنان بگوید از او تبعیت نمیکنند... آنان با هر دلیلی از خودشان دفاع میکردند یا آن روایت را نمیپذیرفتند و یا آن را تأویل میکردند و گاهی به سند آن ایراد میگرفتند و گاهی به متن آن ایراد میگرفتند، آنان پیرو حقیقت سنتی که پیامبر صلی الله علیه وسلم آورد، نبودند و به آن اطمینان نداشتند و بلکه در مورد حقیقت قرآن نیز این نظر را داشتند[28].
6- توهین و گمراه خواندن
از بارزترین صفات خوارج توهین به بزرگان و امامان هدایت و گمراه خواندن آنان و حکم دادن به خروج آنان از عدالت و راه درست است. این صفت در موضع ذوالخویصره در برابر پیامبر هدایتص روشن و آشکار میگردد وقتی که ذوالخویصره گفت: ای رسولالله عادل باش[29] ذوالخویصره خودش را پرهیزکارتر از رسولالله صلی الله علیه وسلم دانست و در مورد رسولالله صلی الله علیه وسلم حکم به ستم و خروج از عدالت در تقسیم کردن نمود. این صفت در طول تاریخ همواره باآنان بود و به دلیل احکام و کارهایی که بر اساس آن صورت گرفتند، بدترین تأثیر را داشت.[30]
7- بدگمانی
این صفت دیگر خوارج است که در حکم ذوالخویصرهی نادان درباره رسول هدایتص به عدم اخلاص او نمایان میشود وقتی که گفت: به خدا قسم در این تقسیم کردن عدالت رعایت نشد و درآن رضای خدا در نظر گرفته نشد[31]. ذو الخویصرة وقتی که دید رسولالله صلی الله علیه وسلم به بزرگان ثروتمند عطا نمود و به فقرا چیزی عطا نکرد، بهاین رفتار پیامبر صلی الله علیه وسلم با ظن نگریست. این کار عجیبی است و انگیزه ها برای این کار زیاد هستند اما اگر انجام دهندهاین کار رسول هدایتص باشد، همین کافی است که انسان حسن ظن داشته باشد، اما ذوالخویصرة این را نپذیرفت و به دلیل مرض روانی که داشت بد گمان شد و کوشید کهاین بیماری خود را با پوشش عدالت مخفی کند. بهاین دلیل ابلیس به او خندید و او را فریب داد و در دامهای خودش انداخت. بنابراین بهتر است انسان مراقب نفس خود باشد و در انگیزه و علل رفتار و اهداف خود دقت نماید و از هوای نفس خود بر حذر باشد و نسبت به حیلههای ابلیس آگاه و بیدار باشد، چون او در بسیاری از موارد عمل زشت را با پوششی زیبا و براق میپوشاند و یک رفتار ناشایست را به نام اصول حق برای انسان توجیه میکند و یکی از چیزهایی که انسان را در مراقبت نفس خود کمک میکند و او را از حیلهها و دامهای شیطان نجات میدهد، علم است و اگر ذوالخویصره، ذرهای علم و یا فهم داشت در این دام گرفتار نمیشد[32].
🍃🥀مادران مجاهد پرور 🍃🥀
خطاب به زنان و مادران این امت🫵🏻❗
از میان وجودت باید مردی مانند ابن الخطاب بیرون بیاید ..👌🏻⚔️
شما مادر یک ملت هستید می توانید با خوبی های خود در مورد دختر و پسر همه معادلات را تغییر دهید
پس برای ما پیشوایانی بر مدار تقوا تربیت کنید چرا که این امت از نفاق و کسالت و فسق خسته شده اس❗
...A..✍
الله المستعان ..☝🏻
از میان وجودت باید مردی مانند ابن الخطاب بیرون بیاید ..👌🏻⚔️
شما مادر یک ملت هستید می توانید با خوبی های خود در مورد دختر و پسر همه معادلات را تغییر دهید
پس برای ما پیشوایانی بر مدار تقوا تربیت کنید چرا که این امت از نفاق و کسالت و فسق خسته شده اس❗
...A..✍
الله المستعان ..☝🏻
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#چادر_فلسطینی ‹قسمت بیستوششم› "صفیه" همراه بازپرس در اتاق منتظر فائز نشسته بودیم. رو به او کردم: - میشه یه روسری بهم بدین؟! خواهش میکنم! - سرباز، قبل اومدن فائز، یه چیزی بیار این سرش کنه. حجابم را درست کردم، متوجه نگاه سنگین آن زن بودم. وقتی نگاهش کردم…
.
#چادر_فلسطینی
‹قسمت بیستهفتم›
در اوج تاریکی اتاقی که چشمانم به آن خو گرفته بود و روشنایی اذیتشان میکرد، به نقطهای نامعلوم خیره میماندم. عادت کرده بودم به اینکه شبها ناغافل از خواب بلندم کنند و زیر شکنجه قرارم دهند.
مثل همیشه در با لگدی باز شد و هر چی تَن آشغال بود با خندههای چندشآور در اتاق ریختند و در را محکم بستند...
آبی برای وضو نداشتم، تمیز بودنِ خاک این اتاق هم نامشخص بود.
آه... فقط صدای معاذ در گوشم میپیچید: «مأموریتتو تموم کن اخی، بعد میای پیش ما».
برای اولین بار، مردانه، بلند و سوزناک گریه و شکوه سردادم:
معاذ من که تمومش کردم، چرا نمیتونم بیام؟! نامرد مگه قرار نبود دوتامون با هم بریم استشهادی؟ چی شد؟! تو که زودتر رفتی!... اینه رسم برادری!
پیمانه صبرم لبریز شده بود و قلبم بسیار اندوهگین؛ بلندتر گریه کردم و اینبار فقط نام زیبای "الله" ورد زبانم شد؛
یا الله! ما چه گناهی کردیم که یهود بر ما چیره شد؟ چه عملی از ما سر زد که باعث خشم تو شد؟ درسته، میدونم مسلمانان امروزی جز اسم مسلمانی که به یدَک میکشن، بویی از مسلمانیت نبردن! جوونامون تو محافل رقص و پایکوبی، تو مجالس زنانِ بیبندوباری، با بینمازی و دروغگویی غرق شدن، ولی ذات تو کریمتر از این حرفهاست یا الله. به خاطر اندک عُشاقی که داری نصرتمون کن. در فراق و دوری همچون دراویش کویت هستیم، پس این فراق رو به اتمام برسون یاربّ، پرده از جمال بردار، بذار تا در عظمتت غرق بشیم.
سر به سجده، خواب بر چشمانم غالب شد و خوابی زیبا دیدگانم را منوّر کرد. آسمان را به زیباترین رنگ ممکن که تا به حال ندیده بودم مشاهده کردم. زمین سرسبزی خیرهکنندهای داشت. بوی خوشی همچون مُشک و عنبر مشامم را در برگرفت؛ چنان بویی که دیوانهام میکرد. پشتسرم صدای پای ارتشی را شنیدم، به آنسو رویگرداندم. جوانانی به زیبایی یوسف، با موهایی پریشان، تفنگ به دست، به صورت منظم در صفها رژه میرفتند و یکصدا میگفتند:
«ما وهنا کبروا یا اولاد الفردوس.»
باز مدهوشکننده نعره میزدند: «الله اکبر».
معاویه دوان و خندان از آنها جدا شد و به سمتم آمد، دستهایش را به سمتم دراز کرد و گفت:
فائز بیا همراهمون، چرا اینقدر ناراحتی مجاهد؟ دستتو بده، بیا که صف رفت. بدو...
در رویای جنت و رایحه معطرش غرق بودم؛ مثل همیشه با برخورد آبهای داغ بر صورتم هراسان پریدم. لعنت الله علیکم...
- امروز برات تصمیم میگیرن؛ حبس ابد یا اعدام! حالا راه بیوفت.
لبخندی زدم و گفتم:
چه عجب! بالأخره از بلاتکلیفی درم آوردین.
وارد اتاقی بزرگ و مجلل شدیم. پیرمردی پنجاه ساله، با اخموتَخم و چهرهای نحس، با لباس فرم که بر روی سینه آن درجه نظامیاش خودنمایی میکرد وارد شد. پشت میز کارش، با سگرمههای بسته به من چشم دوخت و نشست.
- عجب! پس فائز لالی که میگن تویی!
زبانم را کمی بیرون آوردم و گفتم: میبینی که زبون دارم و لال نیستم.
- گستاخ بیهمهچیز.
- همه چیز من خداست. من خدا رو دارم چه غمی دارم!
- این شجاعت و شهامتت از کجا میاد؟
- از "سیبِ سرخ".
- سیب سرخ دیگه چه صیغهایه؟
- چیزی که تو از درکش عاجز و بدبختی؛ سیب سرخ یعنی "شهادت"!
- خب پس خبرخوش؛ میخوام به قول خودتون امروز حکم شهیدیت رو بدم تا فردا بری همون بهشتی که کل عمرتو باهاش گول خوردی!
- إنّ الذینَ آمنوا وَ الذینَ هاجروا و جاهدوا فی سبیل اللهِ اُولئک یَرجونَ رحمتَ الله وَ اللهُ غفور الرحیم... تمام عمرمون رو برای کشفِ حقیقت صرف کردیم؛ ما برنده و شما بازنده این زندگی هستین «الدُنیا سِجنُ المؤمن و جنتُ الکافر»؛ فقط فرقش اینه که زندان ما اینجا تموم میشه و جنّتمون ابدیه، ولی از شما برعکس؛ بهشتتون این دنیا تموم میشه و اون دنیا زندانتون ابدی!
از ذات لایزال الله نمیترسی؟... ایبنیاسرائیل، خدا شما رو با موسی و جهاد عزت داد، اما شما از هر دو فرار کردید و بدبختی و رسوایی رو خودتون در تقدیرتون نوشتید!
- تو در جایگاهی نیستی که بخوای امر و نهی کنی، یه نگاه به خودت بنداز ببین تو کی هستی؟ چی هستی؟ جز یه بدبختِ بیبهره! ببین، دوماه گذشته ولی تا الآن دوستات برات کاری نکردن چون تو رو فراموش کردن!
- ما برای زندگی قیام نکردیم که بیان منو نجات بدن! ما برای "شهادت" قیام کردیم. وقتی قراره عزتِ شهادت نصیبم بشه چرا بیان و جلوشو بگیرن؟ ما در امرِ شهادت از هم سبقت میگیریم جناب فرمانده! بخاطر همین موقع شهادتِ هر کدوممون باشه، به همدیگه شیرینی تعارف میکنیم و تبریک میگیم؛ مثل شما بدبخت و ترسو نیستیم! "نصرت الله" با ماست.
- دیکتههاتو نگهدار برای فردا که قراره صندلی از زیرِ پاهات سُر بخوره و بری جهنم.
رو به سرباز گفت: ببرینش تو بخش ویژه، قراره فردا ازمون خداحافظی کنه. قبل رفتن به جهنم یکم خوش باشه...
ادامه دارد...
🍃🥀مادران مجاهد پرور 🍃🥀
#چادر_فلسطینی
‹قسمت بیستهفتم›
در اوج تاریکی اتاقی که چشمانم به آن خو گرفته بود و روشنایی اذیتشان میکرد، به نقطهای نامعلوم خیره میماندم. عادت کرده بودم به اینکه شبها ناغافل از خواب بلندم کنند و زیر شکنجه قرارم دهند.
مثل همیشه در با لگدی باز شد و هر چی تَن آشغال بود با خندههای چندشآور در اتاق ریختند و در را محکم بستند...
آبی برای وضو نداشتم، تمیز بودنِ خاک این اتاق هم نامشخص بود.
آه... فقط صدای معاذ در گوشم میپیچید: «مأموریتتو تموم کن اخی، بعد میای پیش ما».
برای اولین بار، مردانه، بلند و سوزناک گریه و شکوه سردادم:
معاذ من که تمومش کردم، چرا نمیتونم بیام؟! نامرد مگه قرار نبود دوتامون با هم بریم استشهادی؟ چی شد؟! تو که زودتر رفتی!... اینه رسم برادری!
پیمانه صبرم لبریز شده بود و قلبم بسیار اندوهگین؛ بلندتر گریه کردم و اینبار فقط نام زیبای "الله" ورد زبانم شد؛
یا الله! ما چه گناهی کردیم که یهود بر ما چیره شد؟ چه عملی از ما سر زد که باعث خشم تو شد؟ درسته، میدونم مسلمانان امروزی جز اسم مسلمانی که به یدَک میکشن، بویی از مسلمانیت نبردن! جوونامون تو محافل رقص و پایکوبی، تو مجالس زنانِ بیبندوباری، با بینمازی و دروغگویی غرق شدن، ولی ذات تو کریمتر از این حرفهاست یا الله. به خاطر اندک عُشاقی که داری نصرتمون کن. در فراق و دوری همچون دراویش کویت هستیم، پس این فراق رو به اتمام برسون یاربّ، پرده از جمال بردار، بذار تا در عظمتت غرق بشیم.
سر به سجده، خواب بر چشمانم غالب شد و خوابی زیبا دیدگانم را منوّر کرد. آسمان را به زیباترین رنگ ممکن که تا به حال ندیده بودم مشاهده کردم. زمین سرسبزی خیرهکنندهای داشت. بوی خوشی همچون مُشک و عنبر مشامم را در برگرفت؛ چنان بویی که دیوانهام میکرد. پشتسرم صدای پای ارتشی را شنیدم، به آنسو رویگرداندم. جوانانی به زیبایی یوسف، با موهایی پریشان، تفنگ به دست، به صورت منظم در صفها رژه میرفتند و یکصدا میگفتند:
«ما وهنا کبروا یا اولاد الفردوس.»
باز مدهوشکننده نعره میزدند: «الله اکبر».
معاویه دوان و خندان از آنها جدا شد و به سمتم آمد، دستهایش را به سمتم دراز کرد و گفت:
فائز بیا همراهمون، چرا اینقدر ناراحتی مجاهد؟ دستتو بده، بیا که صف رفت. بدو...
در رویای جنت و رایحه معطرش غرق بودم؛ مثل همیشه با برخورد آبهای داغ بر صورتم هراسان پریدم. لعنت الله علیکم...
- امروز برات تصمیم میگیرن؛ حبس ابد یا اعدام! حالا راه بیوفت.
لبخندی زدم و گفتم:
چه عجب! بالأخره از بلاتکلیفی درم آوردین.
وارد اتاقی بزرگ و مجلل شدیم. پیرمردی پنجاه ساله، با اخموتَخم و چهرهای نحس، با لباس فرم که بر روی سینه آن درجه نظامیاش خودنمایی میکرد وارد شد. پشت میز کارش، با سگرمههای بسته به من چشم دوخت و نشست.
- عجب! پس فائز لالی که میگن تویی!
زبانم را کمی بیرون آوردم و گفتم: میبینی که زبون دارم و لال نیستم.
- گستاخ بیهمهچیز.
- همه چیز من خداست. من خدا رو دارم چه غمی دارم!
- این شجاعت و شهامتت از کجا میاد؟
- از "سیبِ سرخ".
- سیب سرخ دیگه چه صیغهایه؟
- چیزی که تو از درکش عاجز و بدبختی؛ سیب سرخ یعنی "شهادت"!
- خب پس خبرخوش؛ میخوام به قول خودتون امروز حکم شهیدیت رو بدم تا فردا بری همون بهشتی که کل عمرتو باهاش گول خوردی!
- إنّ الذینَ آمنوا وَ الذینَ هاجروا و جاهدوا فی سبیل اللهِ اُولئک یَرجونَ رحمتَ الله وَ اللهُ غفور الرحیم... تمام عمرمون رو برای کشفِ حقیقت صرف کردیم؛ ما برنده و شما بازنده این زندگی هستین «الدُنیا سِجنُ المؤمن و جنتُ الکافر»؛ فقط فرقش اینه که زندان ما اینجا تموم میشه و جنّتمون ابدیه، ولی از شما برعکس؛ بهشتتون این دنیا تموم میشه و اون دنیا زندانتون ابدی!
از ذات لایزال الله نمیترسی؟... ایبنیاسرائیل، خدا شما رو با موسی و جهاد عزت داد، اما شما از هر دو فرار کردید و بدبختی و رسوایی رو خودتون در تقدیرتون نوشتید!
- تو در جایگاهی نیستی که بخوای امر و نهی کنی، یه نگاه به خودت بنداز ببین تو کی هستی؟ چی هستی؟ جز یه بدبختِ بیبهره! ببین، دوماه گذشته ولی تا الآن دوستات برات کاری نکردن چون تو رو فراموش کردن!
- ما برای زندگی قیام نکردیم که بیان منو نجات بدن! ما برای "شهادت" قیام کردیم. وقتی قراره عزتِ شهادت نصیبم بشه چرا بیان و جلوشو بگیرن؟ ما در امرِ شهادت از هم سبقت میگیریم جناب فرمانده! بخاطر همین موقع شهادتِ هر کدوممون باشه، به همدیگه شیرینی تعارف میکنیم و تبریک میگیم؛ مثل شما بدبخت و ترسو نیستیم! "نصرت الله" با ماست.
- دیکتههاتو نگهدار برای فردا که قراره صندلی از زیرِ پاهات سُر بخوره و بری جهنم.
رو به سرباز گفت: ببرینش تو بخش ویژه، قراره فردا ازمون خداحافظی کنه. قبل رفتن به جهنم یکم خوش باشه...
ادامه دارد...
🍃🥀مادران مجاهد پرور 🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
. #چادر_فلسطینی ‹قسمت بیستهفتم› در اوج تاریکی اتاقی که چشمانم به آن خو گرفته بود و روشنایی اذیتشان میکرد، به نقطهای نامعلوم خیره میماندم. عادت کرده بودم به اینکه شبها ناغافل از خواب بلندم کنند و زیر شکنجه قرارم دهند. مثل همیشه در با لگدی باز شد و…
.
#چادر_فلسطینی
‹قسمت بیستوهشتم›
روی مبل نشسته بودم، غرق در این فکر بودم که فردا بهخاطر اسلام شهید میشوم؛
من شهید میشدم؟! چه احساس نابی! حتی فکرش مرا مدهوش میکرد.
ناگهان چهرهٔ معصوم صفیه در مقابل چشمانم ترسیم شد. آهی سردادم: الان کجاست؟ چیکار میکنه؟
دلتنگش بودم. دوست داشتم برای آخرینبار کنارم بود، نوای تلاوتِ دلنشینش روح خستهام را آرام میکرد. کاش اینجا بود تا از او سوال میکردم: برایم صبر میکنی تا در آخرت با هم باشیم؟
در واقع من او را برای دنیا نه، بلکه برای آخرتم خواسته بودم.
لحظهای که زخمی بودم، او مرا پنهان کرد! هنگامی که در مقابل سربازهای یهود شجاعانه ایستاده بود را هرگز از یاد نمیبرم.
آه مجاهده من...
"صفیه"
گاهی سختیهای راه شیرینتر از رسیدن به هدف است، مانند الان! این شکنجهها، زخمی شدنها، اگر بخاطر خدا باشد از عسل هم شیرینتر است. زیباییش هم به داشتن همسفری مجاهد که تو را برای رسیدن به هدفت (رسیدن به خدا) کمک کند، تکمیل میشود؛ نیت اگر خدایی باشد نورٌ علیٰ نور میشود.
برای همان یک روز زندگی زیر یک سقف با فائز، همیشه شاکر خداوند و سر بر سجده هستم.
او یک مجاهد واقعیست؛ مهربان، با ایمان، دلسوزِ امت، شجاع و نترس، خوشسیما و خوش اخلاق، حافظ و عالم. فقط "شهادت" را کم دارد.
دوست داشتم بیشتر به او خدمت کنم، اما خواست خدا بر این فراق بود. بازهم الحمدلله.
آرزو میکنم تا در آخرت هم برای هم باشیم؛ مجاهدانه و شهیدانه.
"فائز"
بعد از خواندن نمازِ شکر برخاستم. از پنجره نظارهگر زمین سبز زیر پوتینهای یهود شدم. چقدر این خاک گوهربار است! اگر مشتی از آن را برداری و بو کنی، قطعأ عطرِ شهیدان را احساس میکنی. نباید بر روی این خاک با کفشها گام برداشت، چرا که درونش شیرمردانِ شهید، مانند ابو دجانهها، معاذها و معاویهها خفتهاند. در ریشه گلهای این خاکِ حاصلخیز خونهایی پاک جاریست؛ خونهایی که باغ اسلام و ریشه فاتحان آینده را آبیاری میکند.
مجاهدان شهید از جنسِ حضرت قعقاع فرمانده گروه اسد هستند. یا از جنس فاتحِ شام امیرمثنیٰ شامی، سیفالله خالد بن ولید و یا فاتح سِند، محمد بن قاسم، سپه سالار هفده ساله یا فاتح اندلس طارق ابن زیاد...
آه، کجایند خنساءها و خولهها! کجایند امحرّامها، تا صلاحالدینها را برای آزادی قدس پرورش دهند. مادران اسلام در چه خوابی فرو رفتهاند؟
وقتی خواهرانِ مجاهده در شبهای سیه، سرتاپا با حجاب دواندوان برای مداوا و امدادرسانی مجاهدین میآمدند، فقط میتوانستیم بگوییم: الحمدلله ربی الحمدلله، الله همهشان را حفظ کند. حقّا که فاتحان بیتالمقدس و آینده اسلام همین خواهراناند.
اگر مادران ما مجاهده نبودند، به والله ما اکنون اینجا نبودیم! عزت و سربلندی اسلام همین مجاهدهها هستند که در شرایط سخت و خطیرِ اسارت و فراق مجاهدانشان، تمام وقت و عمرشان را صرف تربیت دختران و پسرانی باخدا، دلیر و مجاهد میکنند.
زنان مجاهده، سازنده مجاهدان و فاتح آینده هستند، وقتی فاتحی را به بار میآورند...
سروصدا و همهمهای به گوشم رسید؛ حدس میزدم از چیزی وحشت کرده باشند. از پنجره نگاه میکردم اما جز وحشتشان چیزی مشخص نمیشد. به سمت در رفتم دستگیره را چرخاندم، قفل بود.
یعنی بیرون چه خبر بود؟...
"شهیدفیسبیلالله، احمد شامی، تقبل الله"
پنج ماشین بودیم. من از همه جلوتر با سرعت و فاصلهٔ بسیار زیاد جلو میرفتم؛ چون من با استشهاد، درِ ورودی را برایشان باز میکردم، آنها هم داخل اردوگاه دشمن میشدند و تا هنگام شهادت میجنگیدند.
این هم نوعی استشهاد محسوب میشود تا عقب نشینی نکنی. جهاد تنها سنگر گرفتن و از پشت در و دیوار تیراندازی کردن نیست، بلکه استوار و ثابت قدم با نعره اللهاکبر به سمت شهادت باید دوید...
"راوی"
شهیداحمد نزدیک دربِ ورودی زندان رسیده بود، تیراندازی به شدت شروع شد و سرعت ماشین احمد هم رفتهرفته بیشتر میشد. سبحانالله! گویا در حال پرواز بود.
چیزی که من و چند برادرِ مجاهد در آن لحظه مشاهده کردیم این بود که اطراف ماشین احمد را نوری سفید احاطه کرده بود. با دیدن آن صحنه، در قلبم وحشت و هراسی ایجاد شد.
سبحانالله! ملائکه خدا هم همراه شهید بودند...
قبل از انفجار احمد دستش را به نشانه "احدیتِ خداوند" از پنجره بیرون آورد و اللهاکبر گویان جام "شهادت" را نوشید.
اللهم تَقبل اخی المجاهدنا، اخی الکریمنا، اخی العزیزنا و اخی الشهیدنا.
آه، شهید خوشسیما و خندان ما با بدنی تکهتکه...
ادامه دارد...
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#چادر_فلسطینی
‹قسمت بیستوهشتم›
روی مبل نشسته بودم، غرق در این فکر بودم که فردا بهخاطر اسلام شهید میشوم؛
من شهید میشدم؟! چه احساس نابی! حتی فکرش مرا مدهوش میکرد.
ناگهان چهرهٔ معصوم صفیه در مقابل چشمانم ترسیم شد. آهی سردادم: الان کجاست؟ چیکار میکنه؟
دلتنگش بودم. دوست داشتم برای آخرینبار کنارم بود، نوای تلاوتِ دلنشینش روح خستهام را آرام میکرد. کاش اینجا بود تا از او سوال میکردم: برایم صبر میکنی تا در آخرت با هم باشیم؟
در واقع من او را برای دنیا نه، بلکه برای آخرتم خواسته بودم.
لحظهای که زخمی بودم، او مرا پنهان کرد! هنگامی که در مقابل سربازهای یهود شجاعانه ایستاده بود را هرگز از یاد نمیبرم.
آه مجاهده من...
"صفیه"
گاهی سختیهای راه شیرینتر از رسیدن به هدف است، مانند الان! این شکنجهها، زخمی شدنها، اگر بخاطر خدا باشد از عسل هم شیرینتر است. زیباییش هم به داشتن همسفری مجاهد که تو را برای رسیدن به هدفت (رسیدن به خدا) کمک کند، تکمیل میشود؛ نیت اگر خدایی باشد نورٌ علیٰ نور میشود.
برای همان یک روز زندگی زیر یک سقف با فائز، همیشه شاکر خداوند و سر بر سجده هستم.
او یک مجاهد واقعیست؛ مهربان، با ایمان، دلسوزِ امت، شجاع و نترس، خوشسیما و خوش اخلاق، حافظ و عالم. فقط "شهادت" را کم دارد.
دوست داشتم بیشتر به او خدمت کنم، اما خواست خدا بر این فراق بود. بازهم الحمدلله.
آرزو میکنم تا در آخرت هم برای هم باشیم؛ مجاهدانه و شهیدانه.
"فائز"
بعد از خواندن نمازِ شکر برخاستم. از پنجره نظارهگر زمین سبز زیر پوتینهای یهود شدم. چقدر این خاک گوهربار است! اگر مشتی از آن را برداری و بو کنی، قطعأ عطرِ شهیدان را احساس میکنی. نباید بر روی این خاک با کفشها گام برداشت، چرا که درونش شیرمردانِ شهید، مانند ابو دجانهها، معاذها و معاویهها خفتهاند. در ریشه گلهای این خاکِ حاصلخیز خونهایی پاک جاریست؛ خونهایی که باغ اسلام و ریشه فاتحان آینده را آبیاری میکند.
مجاهدان شهید از جنسِ حضرت قعقاع فرمانده گروه اسد هستند. یا از جنس فاتحِ شام امیرمثنیٰ شامی، سیفالله خالد بن ولید و یا فاتح سِند، محمد بن قاسم، سپه سالار هفده ساله یا فاتح اندلس طارق ابن زیاد...
آه، کجایند خنساءها و خولهها! کجایند امحرّامها، تا صلاحالدینها را برای آزادی قدس پرورش دهند. مادران اسلام در چه خوابی فرو رفتهاند؟
وقتی خواهرانِ مجاهده در شبهای سیه، سرتاپا با حجاب دواندوان برای مداوا و امدادرسانی مجاهدین میآمدند، فقط میتوانستیم بگوییم: الحمدلله ربی الحمدلله، الله همهشان را حفظ کند. حقّا که فاتحان بیتالمقدس و آینده اسلام همین خواهراناند.
اگر مادران ما مجاهده نبودند، به والله ما اکنون اینجا نبودیم! عزت و سربلندی اسلام همین مجاهدهها هستند که در شرایط سخت و خطیرِ اسارت و فراق مجاهدانشان، تمام وقت و عمرشان را صرف تربیت دختران و پسرانی باخدا، دلیر و مجاهد میکنند.
زنان مجاهده، سازنده مجاهدان و فاتح آینده هستند، وقتی فاتحی را به بار میآورند...
سروصدا و همهمهای به گوشم رسید؛ حدس میزدم از چیزی وحشت کرده باشند. از پنجره نگاه میکردم اما جز وحشتشان چیزی مشخص نمیشد. به سمت در رفتم دستگیره را چرخاندم، قفل بود.
یعنی بیرون چه خبر بود؟...
"شهیدفیسبیلالله، احمد شامی، تقبل الله"
پنج ماشین بودیم. من از همه جلوتر با سرعت و فاصلهٔ بسیار زیاد جلو میرفتم؛ چون من با استشهاد، درِ ورودی را برایشان باز میکردم، آنها هم داخل اردوگاه دشمن میشدند و تا هنگام شهادت میجنگیدند.
این هم نوعی استشهاد محسوب میشود تا عقب نشینی نکنی. جهاد تنها سنگر گرفتن و از پشت در و دیوار تیراندازی کردن نیست، بلکه استوار و ثابت قدم با نعره اللهاکبر به سمت شهادت باید دوید...
"راوی"
شهیداحمد نزدیک دربِ ورودی زندان رسیده بود، تیراندازی به شدت شروع شد و سرعت ماشین احمد هم رفتهرفته بیشتر میشد. سبحانالله! گویا در حال پرواز بود.
چیزی که من و چند برادرِ مجاهد در آن لحظه مشاهده کردیم این بود که اطراف ماشین احمد را نوری سفید احاطه کرده بود. با دیدن آن صحنه، در قلبم وحشت و هراسی ایجاد شد.
سبحانالله! ملائکه خدا هم همراه شهید بودند...
قبل از انفجار احمد دستش را به نشانه "احدیتِ خداوند" از پنجره بیرون آورد و اللهاکبر گویان جام "شهادت" را نوشید.
اللهم تَقبل اخی المجاهدنا، اخی الکریمنا، اخی العزیزنا و اخی الشهیدنا.
آه، شهید خوشسیما و خندان ما با بدنی تکهتکه...
ادامه دارد...
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
24]. از این رو بود که آنان عبدالله بن خباب را بدون دلیل به قتل رساندند فقط بهاین بهانه که او در نظر و رأی آنان با آنها موافق نبود[25]. ابن کثیر میگوید: آنان اقدام به کشتن زنان و کودکان مینمودند و شکم زنان باردار را میشکافتند و کارهایی انجام میدادند که کسی…
شیخ عبدالعزیز طریفی در کتاب عقیدتی الخراسانیه میفرماید:
💢آنچه در مورد اوصاف خوارج در سنت آمده دو اصل ثابت است:
۱_ تکفیر کردن مسلمانان بر اساس کارهایی که کفر نیستند(التکفیر بغیر مُکَفِّر)
۲_ مباح کردن خون مسلمانان بر همین اساس؛(استحلال الدم بذلک المکفِّر)
[[یعنی با ارتکاب گناه و معصیت یا حتی احیانا به دلیل اختلاف بر سر مسئلهای اجتهادی، مسلمانان را تکفیر میکنند
و سپس بر اساس همین تکفیر، خون و مالش را حلال میپندارند.]]
💢و حدیث پیامبر صلی الله علیه و سلم هر دو وصف فوق را ذکر میکند:
یقتلون اهل الاسلام و یَدَعون اهل الاوثان.
یعنی مسلمانان را میکشند و جنگ با کافران را ترک میکنند.
زیرا آنها مسلمانان را تکفیر میکنند و سپس آنها را میکشند(و میگویند که ما با کافران میجنگیم).
💠و ائمهی سلف، خوارج را با این دو اصل میشناختند:
میمون بن مهران هنگامی از وی سوال میشد که خوارج کیست؟
میفرمود: کسی است که اگر در آیه و مسئلهای با او اختلاف پیدا کردی تورا کافر مینامد و سپس خونت را مباح میکند !
🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
💢آنچه در مورد اوصاف خوارج در سنت آمده دو اصل ثابت است:
۱_ تکفیر کردن مسلمانان بر اساس کارهایی که کفر نیستند(التکفیر بغیر مُکَفِّر)
۲_ مباح کردن خون مسلمانان بر همین اساس؛(استحلال الدم بذلک المکفِّر)
[[یعنی با ارتکاب گناه و معصیت یا حتی احیانا به دلیل اختلاف بر سر مسئلهای اجتهادی، مسلمانان را تکفیر میکنند
و سپس بر اساس همین تکفیر، خون و مالش را حلال میپندارند.]]
💢و حدیث پیامبر صلی الله علیه و سلم هر دو وصف فوق را ذکر میکند:
یقتلون اهل الاسلام و یَدَعون اهل الاوثان.
یعنی مسلمانان را میکشند و جنگ با کافران را ترک میکنند.
زیرا آنها مسلمانان را تکفیر میکنند و سپس آنها را میکشند(و میگویند که ما با کافران میجنگیم).
💠و ائمهی سلف، خوارج را با این دو اصل میشناختند:
میمون بن مهران هنگامی از وی سوال میشد که خوارج کیست؟
میفرمود: کسی است که اگر در آیه و مسئلهای با او اختلاف پیدا کردی تورا کافر مینامد و سپس خونت را مباح میکند !
🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
ولی دوست دارم فی سبیلِ الله کشته شوم و مرا در سرزمینِ دور دستی به خاک بسپارند.🥀❤️🩹
#شام_شهر_عاشقان❤️🔥
#شام_شهر_عاشقان❤️🔥
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
شیخ عبدالعزیز طریفی در کتاب عقیدتی الخراسانیه میفرماید: 💢آنچه در مورد اوصاف خوارج در سنت آمده دو اصل ثابت است: ۱_ تکفیر کردن مسلمانان بر اساس کارهایی که کفر نیستند(التکفیر بغیر مُکَفِّر) ۲_ مباح کردن خون مسلمانان بر همین اساس؛(استحلال الدم بذلک المکفِّر)…
#یادداشت
داعش چیست؟
🔺گروه تروریستی داعش که زمزمه های اولیه و اعلام موجودیتش در سال های 2012 و 2013 به گوش میرسد و ابوبکرالبغدادی رهبری آنرا بر عهده داشت، یک گروه تکفیری و تروریستی بود که توسط امریکا و غرب زاده شد تا از آن برای تحقق اهداف شوم خود استفاده نماید. با اقدام کشورهای منطقه از جمله ایران و روسیه، داعش در عراق و سوریه نابود شد و امریکا تلاش زیادی داشت تا این گروه را در افغانستان احیا کند و از این طریق منطقه را تحت فشار قرار دهد و بر رقبا بتازد.
🔺حکومت اشرف غنی که خود دستکی امریکا بود، هیچ اقدامی علیه داعش انجام نداد و حتا از عملیات ها علیه این گروه تروریستی جلوگیری میکرد. با این حال جنایات زیادی از داعش سر زد، هزاران شهروند کشور در نتیجه اعمال تروریستی این گروه شهید شدند و به وضاحت دیده است که داعش هیچ رحمی ندارد و همانند اسرائیل از کشتن بیگناهان و مخصوصا کودکان ابایی ندارد. چنانچه در حمله تروریستی روز گذشته در ننگرهار ده تن به شمول 6 کودک جان باختند و داعش با افتخار مسئولیت آن را پذیرفت.
🔺در حقیقت داعش، تکه دیگری از رژیم اسرائیل است که اعمال شان، رفتار شان، چهره زشت شان شبیه همدیگر است و هر دو توسط امریکا زاده شدند تا از آنها بر علیه رقبا استفاده نماید. بنابر این دولت های منطقه باید با طالبان در قسمت نابودی کامل این گروه تروریستی همکاری نماید و همانطور که طالبان به خوبی توانستند تعداد زیادی از مقرهای این گروه را در کشور شناسایی و از بین ببرند، نیاز است اینبار با شکل گیری یک اجماع ضد تروریسم، گروه تروریستی داعش از بیخ و ریشه نابود شود و این در حقیقت نابودی استراتژی و فتنه دیگر از امریکا خواهد بود.
داعش چیست؟
🔺گروه تروریستی داعش که زمزمه های اولیه و اعلام موجودیتش در سال های 2012 و 2013 به گوش میرسد و ابوبکرالبغدادی رهبری آنرا بر عهده داشت، یک گروه تکفیری و تروریستی بود که توسط امریکا و غرب زاده شد تا از آن برای تحقق اهداف شوم خود استفاده نماید. با اقدام کشورهای منطقه از جمله ایران و روسیه، داعش در عراق و سوریه نابود شد و امریکا تلاش زیادی داشت تا این گروه را در افغانستان احیا کند و از این طریق منطقه را تحت فشار قرار دهد و بر رقبا بتازد.
🔺حکومت اشرف غنی که خود دستکی امریکا بود، هیچ اقدامی علیه داعش انجام نداد و حتا از عملیات ها علیه این گروه تروریستی جلوگیری میکرد. با این حال جنایات زیادی از داعش سر زد، هزاران شهروند کشور در نتیجه اعمال تروریستی این گروه شهید شدند و به وضاحت دیده است که داعش هیچ رحمی ندارد و همانند اسرائیل از کشتن بیگناهان و مخصوصا کودکان ابایی ندارد. چنانچه در حمله تروریستی روز گذشته در ننگرهار ده تن به شمول 6 کودک جان باختند و داعش با افتخار مسئولیت آن را پذیرفت.
🔺در حقیقت داعش، تکه دیگری از رژیم اسرائیل است که اعمال شان، رفتار شان، چهره زشت شان شبیه همدیگر است و هر دو توسط امریکا زاده شدند تا از آنها بر علیه رقبا استفاده نماید. بنابر این دولت های منطقه باید با طالبان در قسمت نابودی کامل این گروه تروریستی همکاری نماید و همانطور که طالبان به خوبی توانستند تعداد زیادی از مقرهای این گروه را در کشور شناسایی و از بین ببرند، نیاز است اینبار با شکل گیری یک اجماع ضد تروریسم، گروه تروریستی داعش از بیخ و ریشه نابود شود و این در حقیقت نابودی استراتژی و فتنه دیگر از امریکا خواهد بود.
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#یادداشت داعش چیست؟ 🔺گروه تروریستی داعش که زمزمه های اولیه و اعلام موجودیتش در سال های 2012 و 2013 به گوش میرسد و ابوبکرالبغدادی رهبری آنرا بر عهده داشت، یک گروه تکفیری و تروریستی بود که توسط امریکا و غرب زاده شد تا از آن برای تحقق اهداف شوم خود استفاده…
کانال
🥀🍃مادران مجاهدپرور🥀🍃
شب وروز درتلاش افشا گری چهره واقعی داعش خوارج میباشد.👆👆
نشرات مارا دنبال کرده وپخش نشر دهید...
جزاک الله خیرا کثیرا.
🥀🍃مادران مجاهدپرور🥀🍃
شب وروز درتلاش افشا گری چهره واقعی داعش خوارج میباشد.👆👆
نشرات مارا دنبال کرده وپخش نشر دهید...
جزاک الله خیرا کثیرا.
Forwarded from رِجٰالٌ اللّٰهِ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#با_ما_همراه_باشید
#مؤسسه_رجال_الله_تقدیم_می_کند
🎞موضوع : سعد پسر معاذ همگامیکه ۳۰ سال داشت و همگامیکه وفات می کنه۳۶ سال داشت
روز که در غزوه ی خندق شهید شد هفتاد هزار ملائکه از آسمان فرستاده شد
🎤 الشیخ محمود الحسنات
#تدوين_ترجمه #رجال_الله
کیفیت_عالی
https://www.tg-me.com/Rejalullah
#مؤسسه_رجال_الله_تقدیم_می_کند
🎤 الشیخ محمود الحسنات
#تدوين_ترجمه #رجال_الله
کیفیت_عالی
https://www.tg-me.com/Rejalullah
یکی از بزرگان فرمودند:
گناهی کردم و یک سال از خواندن نماز شب محروم شدم!
دیگری گفت:
گناه کردم و از فهمِ قرآن محروم شدم !
ابن قیم رحمه الله می فرماید:
هیچ بنده ایی مرتکب گناه نمیشود مگر اینکه نعمتی از او برداشته میشود...
اگر توبه کند و برگردد و از گناه دست بردارد خداوند دوباره به مثلِ همان نعمت را به او عطا میکند...🌱
گناهی کردم و یک سال از خواندن نماز شب محروم شدم!
دیگری گفت:
گناه کردم و از فهمِ قرآن محروم شدم !
ابن قیم رحمه الله می فرماید:
هیچ بنده ایی مرتکب گناه نمیشود مگر اینکه نعمتی از او برداشته میشود...
اگر توبه کند و برگردد و از گناه دست بردارد خداوند دوباره به مثلِ همان نعمت را به او عطا میکند...🌱
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
. #چادر_فلسطینی ‹قسمت بیستوهشتم› روی مبل نشسته بودم، غرق در این فکر بودم که فردا بهخاطر اسلام شهید میشوم؛ من شهید میشدم؟! چه احساس نابی! حتی فکرش مرا مدهوش میکرد. ناگهان چهرهٔ معصوم صفیه در مقابل چشمانم ترسیم شد. آهی سردادم: الان کجاست؟ چیکار میکنه؟…
.
#چادر_فلسطینی
‹قسمت_بیست_ونهم›
صدای شلیکهای پیدرپی شروع شد. ناگهان با انفجاری مهیب کل ساختمان لرزید. تمام شیشههای پنجره محکم به دیوار برخورد کردند و خورد شدند. شانس آوردم که به سمت چپ دیوار پرت شدم.
این انفجار برایم عجیب بود و بسیار آشنا؛ نکنه... نکنه استشهادی صورت گرفته!
سراسیمه بلند شدم. در از جایش کنده شده بود. به سمت بیرون دویدم. در راهروها سرگردان به دنبال سلول خواهران و بقیه اسیران میگشتم.
درگیری شدیدی صورت گرفته بود. سربازهای ترسو و بزدل وحشتزده با فریاد بیتوجه از کنارم میگذشتند و به فکر نجات خود بودند؛ اصلأ برایشان مهم نبود که من فرار کنم یا نه! از شرایط استفاده کردم. از تفنگهایی که در کنار جسدهای یهودی افتاده بود یکی برداشتم، بسمالله گفتم؛ یاالله چند وقته که از تیراندازی دور بودم؟!
ماشه را کشیدم و اللهاکبر گویان شریک جهادِ برادرانم شدم.
با وجود اینکه تعداد آنها زیاد بود باز هم اصلا تن به مبارزه نمیدادند و مثل سگ فرار میکردند.
شاد و خندان ندای اللهاکبر سر دادم و روحم جان گرفت.
بندِ تفنگ را به شانه انداختم و دوان به سمت بیرون دویدم: الله الله! سرخی خاک، حاصل از خون جاری پیکرهٔ مجاهدان بود.
تعداد شهدا زیاد نبود. سبحانالله! شاید پنج نفر.
برادران مجاهد تکبیرگویان با پرچم لاالهالاالله به سمتم دویدند. یکی از بچهها را شناختم؛ چند سال قبل امیر آموزشش بودم. با لبخند گفتم:
رشید بالاخره بعد از چند وقت دیدمت، مرد شدیها.
رشید پسر یکی از فرماندههای شهید بود. وقتی من آموزشش میدادم هفده سال داشت ولی الان فکر کنم بیست ساله شده بود.
خندهای کرد و گفت: خودشه این امیرفائزه!
برادرها به سمتم آمدند؛ مرا به آغوش گرفتند و صورتم را میبوسیدند.
یکی از پشت محکم بغلم کرد. خندهای کردم و گفتم: احمد داداش لوس نشو میدونم تویی.
حلقهٔ دستانش شُل شد و خندهها کمرنگ شدند. به عقب برگشتم دیدم یاسر با چشمانی به نمنشسته سرش را پایین گرفته و به زمین چشم دوخته بود.
لبخندی زدم:
عجب چه خبره اینجا! چتونه؟! مدد و نصرت الله همراهمون شد، چرا یهو ساکت شدین؟
یاسر: مبارکه داداش، شهیداحمد با عملیات استشهاد فیسبیلالله شهید شد.
لحظهای خشک زده به او خیره شدم. بیاختیار به سمت تنهای شهیدان برای یافتن یکی از تکههای وجودش رفتم تا در آغوش بگیرمش.
یاسر از پشت دستم را گرفت و گفت:
فائز داداش نکن، شهدا رو اذیت نکن. تکونشون نده اونا خوابن.
به یاسر نگاه کردم و گفتم:
میفهمی من باهاش خداحافظی نکردم، چشماشو سرمه نکشیدم، سرشو نبوسیدم تو آغوشم نگرفتمش! سلاممو برای رسولالله به همراهش نکردم...
اشکهایم همچون رودی جاری شدند. یاسر محکم در آغوشم گرفت و گفت:
فائز مبارکه، مبارکه.
مجاهدان تمام اُسرا را آزاد کرده بودند. دو زخمی هم داشتند. با تلاشی بسیار به اینسو و آنسو میدویدند و بسمالله گویان بههمدیگر کمک میکردند.
از یاسر جدا شدم، صورت خیسم را پاک کردم. جستجوگرانه دنبال صفیه و عمویعقوب گشتم.
مابین راه چشمم به جسمِ بیجان و چهرهٔ نجس شعیب افتاد که زیر دیوار افتاده بود. حقیقتا با دیدنش در آن لحظه ناراحت شدم. او مسلمانی بود که قلاده کفار را به گردن کرده بود. خداوند او را ببخشد...
عمویعقوب را دیدم که دستش زخمی شده و برادری مجاهد در حال پانسمان دستش بود. به سمتش دویدم. در مقابلش نشستم، گفتم:
عمو خوبی؟
با دیدنم اشک در چشمانش حلقه زد و گفت:
آه فائز پسرمجاهدم، من فکر کردم تو رو شهید کردن. تمام این مدت منو توی انفرادی نگه داشته بودن. صبر کن ببینم دخترم کجاست؟
بلند شدم و گفتم:
الان دخترتو میارم، صبر کن.
با لبخند شروع به گشتن همسنگریم کردم.
خبری از او نبود.
کمکم لبخندم محو شده و جایش را به غم میداد؛ نکنه صفیه هم...!
با اضطراب و افکار به همریخته اطراف را میپاییدم که دستی از پشت بر روی دستم نشست و آن را گرفت. متعجب به پشتسر رُخ گرداندم.
- کجا با این عجله مجاهد؟
با دیدن خورشید آرامشم گویا دنیا را به من دادهاند و آفتابِ مِهرگُستر بر روی من تابید. سرش را بر سینه چسباندم و بر آن بوسه زدم؛ مجاهدهٔ من، اممحمدم.
با هم پیش عمویعقوب رفتیم.
بعد از خروج اُسَرا همراه با چند تن از برادران مجاهد به سمت پایگاه به راه افتادیم.
بعد از مدتی نظارهگر جاهایی بودم که به همراه معاذ و معاویه، و اکنون خاطرات احمد هم به آن اضافه شده، بودم. نگاهی سرشار از غم به سمت راهی که اگر ادامه میافت، به بیتالمقدس میرسید، انداختم. صفیه نگاهم را دنبال کرد. دستم را با مهربانی گرفت و گفت:
🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
#چادر_فلسطینی
‹قسمت_بیست_ونهم›
صدای شلیکهای پیدرپی شروع شد. ناگهان با انفجاری مهیب کل ساختمان لرزید. تمام شیشههای پنجره محکم به دیوار برخورد کردند و خورد شدند. شانس آوردم که به سمت چپ دیوار پرت شدم.
این انفجار برایم عجیب بود و بسیار آشنا؛ نکنه... نکنه استشهادی صورت گرفته!
سراسیمه بلند شدم. در از جایش کنده شده بود. به سمت بیرون دویدم. در راهروها سرگردان به دنبال سلول خواهران و بقیه اسیران میگشتم.
درگیری شدیدی صورت گرفته بود. سربازهای ترسو و بزدل وحشتزده با فریاد بیتوجه از کنارم میگذشتند و به فکر نجات خود بودند؛ اصلأ برایشان مهم نبود که من فرار کنم یا نه! از شرایط استفاده کردم. از تفنگهایی که در کنار جسدهای یهودی افتاده بود یکی برداشتم، بسمالله گفتم؛ یاالله چند وقته که از تیراندازی دور بودم؟!
ماشه را کشیدم و اللهاکبر گویان شریک جهادِ برادرانم شدم.
با وجود اینکه تعداد آنها زیاد بود باز هم اصلا تن به مبارزه نمیدادند و مثل سگ فرار میکردند.
شاد و خندان ندای اللهاکبر سر دادم و روحم جان گرفت.
بندِ تفنگ را به شانه انداختم و دوان به سمت بیرون دویدم: الله الله! سرخی خاک، حاصل از خون جاری پیکرهٔ مجاهدان بود.
تعداد شهدا زیاد نبود. سبحانالله! شاید پنج نفر.
برادران مجاهد تکبیرگویان با پرچم لاالهالاالله به سمتم دویدند. یکی از بچهها را شناختم؛ چند سال قبل امیر آموزشش بودم. با لبخند گفتم:
رشید بالاخره بعد از چند وقت دیدمت، مرد شدیها.
رشید پسر یکی از فرماندههای شهید بود. وقتی من آموزشش میدادم هفده سال داشت ولی الان فکر کنم بیست ساله شده بود.
خندهای کرد و گفت: خودشه این امیرفائزه!
برادرها به سمتم آمدند؛ مرا به آغوش گرفتند و صورتم را میبوسیدند.
یکی از پشت محکم بغلم کرد. خندهای کردم و گفتم: احمد داداش لوس نشو میدونم تویی.
حلقهٔ دستانش شُل شد و خندهها کمرنگ شدند. به عقب برگشتم دیدم یاسر با چشمانی به نمنشسته سرش را پایین گرفته و به زمین چشم دوخته بود.
لبخندی زدم:
عجب چه خبره اینجا! چتونه؟! مدد و نصرت الله همراهمون شد، چرا یهو ساکت شدین؟
یاسر: مبارکه داداش، شهیداحمد با عملیات استشهاد فیسبیلالله شهید شد.
لحظهای خشک زده به او خیره شدم. بیاختیار به سمت تنهای شهیدان برای یافتن یکی از تکههای وجودش رفتم تا در آغوش بگیرمش.
یاسر از پشت دستم را گرفت و گفت:
فائز داداش نکن، شهدا رو اذیت نکن. تکونشون نده اونا خوابن.
به یاسر نگاه کردم و گفتم:
میفهمی من باهاش خداحافظی نکردم، چشماشو سرمه نکشیدم، سرشو نبوسیدم تو آغوشم نگرفتمش! سلاممو برای رسولالله به همراهش نکردم...
اشکهایم همچون رودی جاری شدند. یاسر محکم در آغوشم گرفت و گفت:
فائز مبارکه، مبارکه.
مجاهدان تمام اُسرا را آزاد کرده بودند. دو زخمی هم داشتند. با تلاشی بسیار به اینسو و آنسو میدویدند و بسمالله گویان بههمدیگر کمک میکردند.
از یاسر جدا شدم، صورت خیسم را پاک کردم. جستجوگرانه دنبال صفیه و عمویعقوب گشتم.
مابین راه چشمم به جسمِ بیجان و چهرهٔ نجس شعیب افتاد که زیر دیوار افتاده بود. حقیقتا با دیدنش در آن لحظه ناراحت شدم. او مسلمانی بود که قلاده کفار را به گردن کرده بود. خداوند او را ببخشد...
عمویعقوب را دیدم که دستش زخمی شده و برادری مجاهد در حال پانسمان دستش بود. به سمتش دویدم. در مقابلش نشستم، گفتم:
عمو خوبی؟
با دیدنم اشک در چشمانش حلقه زد و گفت:
آه فائز پسرمجاهدم، من فکر کردم تو رو شهید کردن. تمام این مدت منو توی انفرادی نگه داشته بودن. صبر کن ببینم دخترم کجاست؟
بلند شدم و گفتم:
الان دخترتو میارم، صبر کن.
با لبخند شروع به گشتن همسنگریم کردم.
خبری از او نبود.
کمکم لبخندم محو شده و جایش را به غم میداد؛ نکنه صفیه هم...!
با اضطراب و افکار به همریخته اطراف را میپاییدم که دستی از پشت بر روی دستم نشست و آن را گرفت. متعجب به پشتسر رُخ گرداندم.
- کجا با این عجله مجاهد؟
با دیدن خورشید آرامشم گویا دنیا را به من دادهاند و آفتابِ مِهرگُستر بر روی من تابید. سرش را بر سینه چسباندم و بر آن بوسه زدم؛ مجاهدهٔ من، اممحمدم.
با هم پیش عمویعقوب رفتیم.
بعد از خروج اُسَرا همراه با چند تن از برادران مجاهد به سمت پایگاه به راه افتادیم.
بعد از مدتی نظارهگر جاهایی بودم که به همراه معاذ و معاویه، و اکنون خاطرات احمد هم به آن اضافه شده، بودم. نگاهی سرشار از غم به سمت راهی که اگر ادامه میافت، به بیتالمقدس میرسید، انداختم. صفیه نگاهم را دنبال کرد. دستم را با مهربانی گرفت و گفت:
🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
. #چادر_فلسطینی ‹قسمت_بیست_ونهم› صدای شلیکهای پیدرپی شروع شد. ناگهان با انفجاری مهیب کل ساختمان لرزید. تمام شیشههای پنجره محکم به دیوار برخورد کردند و خورد شدند. شانس آوردم که به سمت چپ دیوار پرت شدم. این انفجار برایم عجیب بود و بسیار آشنا؛ نکنه... نکنه…
منتظر باش قدس، ما نوادگان صلاحالدینیم به زودی چنان زلزلهای بهپا میکنیم که کفار از صفحه تاریخ محو بشن.
با وجود صفیه من خوشبختترین مجاهد بودم. شیطنتم گل کرد و گفتم:
صفیم؟
- بگو مجاهد.
- بابا یه ابومحمّدی یه فائزجانی! فقط خشکوخالی میگی مجاهد؟
لبخند زد و گفت: باشه ابومحمدم.
- آهان الان شد. خب میای تا جای ماشینا مسابقه بدیم؟
- فائز متوجه هستی؟ دوروبرمون شلوغه ها.
- بالاخره که باید بدویی! در ضمن باید تیراندازی، رانندگی و مشتولگد یادبگیری مجاهده بانو.
- مشتولگد؟!
- همون اولم گفته بودم به مجاهدهها مشتولگد یاد ندین مجاهدشونو شهید میکنن!
- من مگه میزنمت؟! استغفرالله.
خندهای از سرخوشی کردم و گفتم:
مجاهده بانوم! خشمتو انشاءالله نبینم. حالا راه بیفت بریم که راه طولانی در پیش داریم.
بعد از چند روز به پایگاهمان در حلب رسیدیم. با خوشآمد گویی گرمی روبهرو شدم، با امیران احوالپرسی کردم.
شوقِ زیبا و بینظیری در چهره صفیه نقش بسته بود. با دیدن اشتیاق و خوشحالیش لبخندی بیاختیار بر لبانم نقش بست. با هیجانِ کودکانه پرسید:
خب من الان باید چیکار کنم؟
- میبرمت پیش مسئول و فرمانده کُل مجاهدههای این بخش یعنی پیشِ اُمحیان. ایشون یکی ازمجاهدههای فعال و قدیمی، و زیرّک ماست. سنش از من و تو بیشتره؛ تو نوزدهسالگی هجرت کرده و الان نزدیک پنجاهسالشه. سبحان الله خیلی خدمت کرده. الله حفظش کنه. احترامشو مثل مادرت داشته باش. اون میبرتت پیش بقیه مجاهدهها. خیمههای مجاهد و مجاهدهها جداست. شاید سر دو روز ببینمت؛ صبور باشی.
صفیه با دیدن أمحیان آنچنان سرشوق آمده بود با ذوقی بسیار میخواست ایشان را محکم در آغوش بگیرد.
بعد از سپردنش خندان به سمت عمویعقوب و بقیه راه افتادم...
بعد از گذشت دوسال از زندگیمان، در زیر سایه پرچم لاالهالاالله صاحب پسری شدیم.
برای انتخاب اسمش، صفیه گفت:
محمد.
- یه چیزش کمه!
- چیش کمه؟
- عمرش!
- پس محمدعمر باشه.
در طی این دوسال، صفیهام برای اسلام و مجاهدین بسیار خدمت کرد. در سنگرها شانهبهشانه هم بودیم و میجنگیدیم حتی یکبار هم سخت زخمی شد.
#ان شاءالله_ادامه_دارد
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
با وجود صفیه من خوشبختترین مجاهد بودم. شیطنتم گل کرد و گفتم:
صفیم؟
- بگو مجاهد.
- بابا یه ابومحمّدی یه فائزجانی! فقط خشکوخالی میگی مجاهد؟
لبخند زد و گفت: باشه ابومحمدم.
- آهان الان شد. خب میای تا جای ماشینا مسابقه بدیم؟
- فائز متوجه هستی؟ دوروبرمون شلوغه ها.
- بالاخره که باید بدویی! در ضمن باید تیراندازی، رانندگی و مشتولگد یادبگیری مجاهده بانو.
- مشتولگد؟!
- همون اولم گفته بودم به مجاهدهها مشتولگد یاد ندین مجاهدشونو شهید میکنن!
- من مگه میزنمت؟! استغفرالله.
خندهای از سرخوشی کردم و گفتم:
مجاهده بانوم! خشمتو انشاءالله نبینم. حالا راه بیفت بریم که راه طولانی در پیش داریم.
بعد از چند روز به پایگاهمان در حلب رسیدیم. با خوشآمد گویی گرمی روبهرو شدم، با امیران احوالپرسی کردم.
شوقِ زیبا و بینظیری در چهره صفیه نقش بسته بود. با دیدن اشتیاق و خوشحالیش لبخندی بیاختیار بر لبانم نقش بست. با هیجانِ کودکانه پرسید:
خب من الان باید چیکار کنم؟
- میبرمت پیش مسئول و فرمانده کُل مجاهدههای این بخش یعنی پیشِ اُمحیان. ایشون یکی ازمجاهدههای فعال و قدیمی، و زیرّک ماست. سنش از من و تو بیشتره؛ تو نوزدهسالگی هجرت کرده و الان نزدیک پنجاهسالشه. سبحان الله خیلی خدمت کرده. الله حفظش کنه. احترامشو مثل مادرت داشته باش. اون میبرتت پیش بقیه مجاهدهها. خیمههای مجاهد و مجاهدهها جداست. شاید سر دو روز ببینمت؛ صبور باشی.
صفیه با دیدن أمحیان آنچنان سرشوق آمده بود با ذوقی بسیار میخواست ایشان را محکم در آغوش بگیرد.
بعد از سپردنش خندان به سمت عمویعقوب و بقیه راه افتادم...
بعد از گذشت دوسال از زندگیمان، در زیر سایه پرچم لاالهالاالله صاحب پسری شدیم.
برای انتخاب اسمش، صفیه گفت:
محمد.
- یه چیزش کمه!
- چیش کمه؟
- عمرش!
- پس محمدعمر باشه.
در طی این دوسال، صفیهام برای اسلام و مجاهدین بسیار خدمت کرد. در سنگرها شانهبهشانه هم بودیم و میجنگیدیم حتی یکبار هم سخت زخمی شد.
#ان شاءالله_ادامه_دارد
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
منتظر باش قدس، ما نوادگان صلاحالدینیم به زودی چنان زلزلهای بهپا میکنیم که کفار از صفحه تاریخ محو بشن. با وجود صفیه من خوشبختترین مجاهد بودم. شیطنتم گل کرد و گفتم: صفیم؟ - بگو مجاهد. - بابا یه ابومحمّدی یه فائزجانی! فقط خشکوخالی میگی مجاهد؟ لبخند زد و…
قسمت آخرش فراق است.. درد است، جدایی است.. دلم نمیخاهد نشرش بدم.. 🥺
شما چی میخاهید نشر کنم یانه؟؟ 💔
شما چی میخاهید نشر کنم یانه؟؟ 💔
#خبر
🔸داعش در صحرای سینا مصر فردی را به خاطر رساندن سلاح به غزه و حماس اعدام کرد!
👈 داعش (نوکر و غلام اسرائیل) شاخه مصر ادعا کرده که فرد اعدام شده سلاح به مشرکان حماس در غزه میرسانده است...
#فلسطین_فارسی
🔸داعش در صحرای سینا مصر فردی را به خاطر رساندن سلاح به غزه و حماس اعدام کرد!
👈 داعش (نوکر و غلام اسرائیل) شاخه مصر ادعا کرده که فرد اعدام شده سلاح به مشرکان حماس در غزه میرسانده است...
#فلسطین_فارسی
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#خبر 🔸داعش در صحرای سینا مصر فردی را به خاطر رساندن سلاح به غزه و حماس اعدام کرد! 👈 داعش (نوکر و غلام اسرائیل) شاخه مصر ادعا کرده که فرد اعدام شده سلاح به مشرکان حماس در غزه میرسانده است... #فلسطین_فارسی
بعد برای من میگن اینقدر سخت گیر نباش باخوارج..
لاحـول ولاقوت..
اگر ازگوشت اینها برای خودم کباب هم درست کنم هنوزم کم است.. 😡
لاحـول ولاقوت..
اگر ازگوشت اینها برای خودم کباب هم درست کنم هنوزم کم است.. 😡