Forwarded from تمنای دیدار...🕊
الهی هر آن کس که لینک کانالمان را نشر داده یا در آینده نشر میدهد، به مرادِ دلش برسد...🤩
آمین 😃
الهی هر آن کس که لینک کانالمان را نشر داده یا در آینده نشر میدهد، به مرادِ دلش برسد...🤩
آمین 😃
Forwarded from "عُقاب" 🦅 "صَحرا"🗡 (ابوالقعقاع)
همه گی برحال مسلمانان فلسطین دل هایشان میسوزد ولی من:
برعاقبت سخت ودردناک یهود فکر میکنم که الله متعال برایشان وعده کرده وچه عذاب دردناکِ منتظرشان است. ازجانب حق. ❤️🔥
"حسبنا الله ونعم الوکیل"
برعاقبت سخت ودردناک یهود فکر میکنم که الله متعال برایشان وعده کرده وچه عذاب دردناکِ منتظرشان است. ازجانب حق. ❤️🔥
"حسبنا الله ونعم الوکیل"
با کسی که نماز را ترک می کند، ازدواج نکنید!!هر کس که حق پروردگارش را به خوبی ادا نکند، حقِ همسرش را نیز ادا نمیکند..
#منقول
#منقول
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
منتظر باش قدس، ما نوادگان صلاحالدینیم به زودی چنان زلزلهای بهپا میکنیم که کفار از صفحه تاریخ محو بشن. با وجود صفیه من خوشبختترین مجاهد بودم. شیطنتم گل کرد و گفتم: صفیم؟ - بگو مجاهد. - بابا یه ابومحمّدی یه فائزجانی! فقط خشکوخالی میگی مجاهد؟ لبخند زد و…
روزها به سرعت میگذشتند و محمدعمر سهونیم ساله شده بود. پسری زیبا و باهوش. مادرش روی اخلاق و تربیتش بسیار اهمیت میداد، طوری که وقتی من تفنگ را به دست میگرفتم تا روانه میدان شوم، محمدعمر زودتر بیرون میرفت و منتظر میایستاد تا همراهم شود.
وقتی به او میگفتم: الان نمیشه شیرپسر دفعه بعدی میبرمت. زیر گریه میزد و میگفت: منو با خودت جهاد ببر.
یک روز مثل همیشه عازم جهاد شدم. محمدعمر تفنگم را برداشت و جلوتر از من به بیرون فرار کرد، دنبالش کردم، از پشت گرفتم و بلندش کردم: کجا مجاهد؟
- جهاد.
- آفرین، ولی وقتی من نباشم خونه، کی مواظب مامانته؟
- الله سبحان.
- بسمالله! الان چی جوابتو بدم! تو به کِی رفتی اینقدر حاضرجواب شدی؟!
یاسر: به خودت رفته داداش مثل تو باهوش و خوشتیپ و حاضرجوابه دیگه.
- تو طرف کی هستی؟
یاسرخندهکنان گفت: من برم وضو بگیرم فعلأ.
روبه مجاهد کوچکم کردم:
ببین مجاهد، من و تو باید نوبتی بریم میدان، بگو چرا.
- چرا بابا؟
- چون خدا وظیفه نگهداری از مامانتو به گردن من و شیرپسرش گذاشته. درسته محافظ همه الله سبحانه و در این شکی نیست، اما خدا برامون وظیفههایی تعیین کرده که یکی هم محافظت از مادرته، من نباشم تو باید حواست به مامانت باشه، تو نباشی من باید حواسم بهش باشه.
- الان نوبت منه؟
- آره شیرپسر. دفعه بعد نوبت منه. حالا بدو برو با بچهها یکم تمرین کن این روزا تنبلی میکنیها.
بعد از گفتگوی پدر و پسری با بزرگمردِکوچکم به سمت خانه راه افتادم تا با مجاهدهام وداع کنم و راهی سنگر شوم.
وارد خانه که شدم ابتدا به نزد عمویعقوب رفتم. عمویعقوب با وجود سن بالا و بیماری، و حال وخیم باز هم از خدمت به اسلام سر باز نمیزد. دستش را بوسیدم و او هم دعاهای خیرش را همراهم کرد.
وقتی پیش مجاهدهام رفت، دلم میخواست ساعتها محو تماشای این تصویر زیبایی که الله به من تحفه کرده بود شوم، و همچنین به عشق زندگیمان محمدعمر با موهای بلند و موجدارش، به چشمهای معصوم و سیاهش و اللهاکبر گفتنهایی که از ته قلب میگفت.
احساس میکردم ایندفعه فرق میکند، اما نمیدانستم که این دیدارِ آخرمان است.
- ابومحمد حواست کجاست برو که برادر یاسر داره میره. ابومحمد؟ فائز؟
- هان؟ ببخشید حواسم نبود باشه الان میرم اما...
- اما چی؟
- من اول شهید بشم تا نبودت من و محمدعمر رو کمرنگ و شکسته نکنه.
- استغفرالله مجاهد این چه حرفاییه که میزنی! انشاءالله اگه من شهید شدم نباید تو و محمدمون اینطوری بشید، باید استوار و ثابتقدمتر از قبل در میدان مردان خدا حاضر بشین و دژهای کفار رو درهم بشکنین. پدر و پسر قدس رو آزاد و کفر رو ریشهکن کنین. اگه تو شهید شدی این وظیفه منه که محمدعمر رو فائزگونه مجاهد، دلیر و باایمان بار بیارم.
دلگرم ازحرفهایی که بوی ایمان و شجاعت میدادند راهی میدان شدم.
دو روز بعد رفتنمان، کفار به روستایی که مجاهدین بودند حمله کردند؛ چهار مجاهد، دو مجاهده و سه کودک را به شهادت رسانده بودند.
اللهاکبر با شنیدن این خبر قلبم لرزید. پرسیدم: اسامی شهداء رو دارید؟
یاسر: امیر مبارکه!
گلویم را صاف کردم و خونسرد گفتم: بین بچههای شهید محمدعمر بوده؟
#انشاءاللهادامهدارد...
وقتی به او میگفتم: الان نمیشه شیرپسر دفعه بعدی میبرمت. زیر گریه میزد و میگفت: منو با خودت جهاد ببر.
یک روز مثل همیشه عازم جهاد شدم. محمدعمر تفنگم را برداشت و جلوتر از من به بیرون فرار کرد، دنبالش کردم، از پشت گرفتم و بلندش کردم: کجا مجاهد؟
- جهاد.
- آفرین، ولی وقتی من نباشم خونه، کی مواظب مامانته؟
- الله سبحان.
- بسمالله! الان چی جوابتو بدم! تو به کِی رفتی اینقدر حاضرجواب شدی؟!
یاسر: به خودت رفته داداش مثل تو باهوش و خوشتیپ و حاضرجوابه دیگه.
- تو طرف کی هستی؟
یاسرخندهکنان گفت: من برم وضو بگیرم فعلأ.
روبه مجاهد کوچکم کردم:
ببین مجاهد، من و تو باید نوبتی بریم میدان، بگو چرا.
- چرا بابا؟
- چون خدا وظیفه نگهداری از مامانتو به گردن من و شیرپسرش گذاشته. درسته محافظ همه الله سبحانه و در این شکی نیست، اما خدا برامون وظیفههایی تعیین کرده که یکی هم محافظت از مادرته، من نباشم تو باید حواست به مامانت باشه، تو نباشی من باید حواسم بهش باشه.
- الان نوبت منه؟
- آره شیرپسر. دفعه بعد نوبت منه. حالا بدو برو با بچهها یکم تمرین کن این روزا تنبلی میکنیها.
بعد از گفتگوی پدر و پسری با بزرگمردِکوچکم به سمت خانه راه افتادم تا با مجاهدهام وداع کنم و راهی سنگر شوم.
وارد خانه که شدم ابتدا به نزد عمویعقوب رفتم. عمویعقوب با وجود سن بالا و بیماری، و حال وخیم باز هم از خدمت به اسلام سر باز نمیزد. دستش را بوسیدم و او هم دعاهای خیرش را همراهم کرد.
وقتی پیش مجاهدهام رفت، دلم میخواست ساعتها محو تماشای این تصویر زیبایی که الله به من تحفه کرده بود شوم، و همچنین به عشق زندگیمان محمدعمر با موهای بلند و موجدارش، به چشمهای معصوم و سیاهش و اللهاکبر گفتنهایی که از ته قلب میگفت.
احساس میکردم ایندفعه فرق میکند، اما نمیدانستم که این دیدارِ آخرمان است.
- ابومحمد حواست کجاست برو که برادر یاسر داره میره. ابومحمد؟ فائز؟
- هان؟ ببخشید حواسم نبود باشه الان میرم اما...
- اما چی؟
- من اول شهید بشم تا نبودت من و محمدعمر رو کمرنگ و شکسته نکنه.
- استغفرالله مجاهد این چه حرفاییه که میزنی! انشاءالله اگه من شهید شدم نباید تو و محمدمون اینطوری بشید، باید استوار و ثابتقدمتر از قبل در میدان مردان خدا حاضر بشین و دژهای کفار رو درهم بشکنین. پدر و پسر قدس رو آزاد و کفر رو ریشهکن کنین. اگه تو شهید شدی این وظیفه منه که محمدعمر رو فائزگونه مجاهد، دلیر و باایمان بار بیارم.
دلگرم ازحرفهایی که بوی ایمان و شجاعت میدادند راهی میدان شدم.
دو روز بعد رفتنمان، کفار به روستایی که مجاهدین بودند حمله کردند؛ چهار مجاهد، دو مجاهده و سه کودک را به شهادت رسانده بودند.
اللهاکبر با شنیدن این خبر قلبم لرزید. پرسیدم: اسامی شهداء رو دارید؟
یاسر: امیر مبارکه!
گلویم را صاف کردم و خونسرد گفتم: بین بچههای شهید محمدعمر بوده؟
#انشاءاللهادامهدارد...
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
روزها به سرعت میگذشتند و محمدعمر سهونیم ساله شده بود. پسری زیبا و باهوش. مادرش روی اخلاق و تربیتش بسیار اهمیت میداد، طوری که وقتی من تفنگ را به دست میگرفتم تا روانه میدان شوم، محمدعمر زودتر بیرون میرفت و منتظر میایستاد تا همراهم شود. وقتی به او میگفتم:…
#چادرفلسطینی
*#قسمت_آخر
- نه.
- پس چی؟! صبر کن! همسرم؟
- خواهر غیورم شهید شد. تقبل الله تعالی اللهم اقبل شهدائنا فی هذا الیوم.
لحظهای سکوت کردم. بهوالله از شهادت اُممحمّد ناراحت نشدم فقط اینکه از من در این امر مبارک پیشی گرفته ناراحتم کرد.
نگاهی به یاسر انداختم، هنوز ایستاده بود.
رو به قبله سر بر سجده گذاشتم و باربار تکرار کردم:
الحمدالله الحمدالله الحمدالله. پروردگارا اون رو به من بخشیدی، نعمتی برایم قرارش دادی که شکرش رو نمیدونم چطوری بجای بیارم، فقط میتونم بگم: اناللهواناالیهراجعون: همانا ما از توئیم و به سوی تو بازمیگردیم. الحمدالله که بازگشت همسرم به سویت عاشقانه و شهیدانه بود، ما رو نیز اینچنین تاجِ عزت عنایت فرما و اینگونه خونهایمان با عشقِ به تو در راهت سرازیر بشه.
یاالله کامیابمان کن.
تنها خواستهام اینه که؛ من رو در مقابل خودت، رسولت و صفیه شرمنده نکنی. در تربیت محمدعمر که مجاهدی بیباک و باایمان و نافع برای اسلام بار بیاد یاریام کن، بعد در آخر من رو هم مقبول درگاهت کن، عاشقانه شهیدم کن.
یاالله در آخرت من و اممحمد رو باهم همراه با پیامبرت در بهشت جاویدان قرار بده.
آمین یارب العالمین...
وقتی از سنگر برگشتم، جستجوگرانه دنبال مجاهد کوچکم گشتم که نقشی زیبا و یادگاری از مادرش برایم برجای مانده بود. او را بههمراه تفنگ مادرش کنار درختی یافتم. در فکری غرق بود. از پشت بغلش کردم:
مجاهد اینجا چیکار میکنی؟
- بابا! مامان خیلی جنگید. گلولههاش تموم شد، بعدشم شهیدِ خدا شد. ولی من شهید نشدم. چرا بابا! مگه من بدم؟!
نفسی عمیق سردادم. سرش را بوسیدم و گفتم:
نه بابا تو خیلی هم خوبی. شجاعی و مجاهدی ولی راه طولانی در پیش داری تو باید تلاش کنی تا...
- تا قدس رو آزاد کنم بعدش ظلم رو از بین ببرم. پرچم اسلام رو بالا ببرم! اینا رو همیشه مامان وقتِ خواب بهم میگفت. بابا من میخوام صلاحالدین بشم تا قدس رو ازون یهودیها بگیرم.
- ماشاءالله، پسر تو مگه چن سالته؟!
- من مسلمانم.
- تو رو برای مذاکره بفرستم صددرصد طرف مقابلت کم میاره! حالا بلند شو شیر پسرم بدو، باید اینقدر تمرین کنی تا صلاحالدین بشی و مهمتر از همه؛ اول باید عاشق باشی تا صلاحالدین بشی. عاشق سیب سرخ یعنی"شهادت". بدو ببینم من تندترم یا تو...
ما مردان خداییم
بیباک و شجاعیم
ایمانمان شهادت
قیام قرآنیم
سایه عدلِ عمر
شمشیر برّان حیدر...
ای مردان و ای زنان مسلمان، گواه بر قیام قرآن باشید، چرا که نصرت خداوند با اهل ایمان و قیام است.
ما با خونها و با جانهایمان قیام کردیم. از نوازش ِ دستان مادر، صدای گرموگیرای پدر و آرامشِ خانه بخاطر الله و مسلمین گذشتیم، به سوی بلاد سختیها و بلاد عُشاق الشهادت هجرت کردیم.
آماده باشید تا شاهد نصرت عظیم خداوند در قدس و دیگر بلادهای مبارک باشید.
آماده و گواه باشید؛ بزودی زلزله بپا میکنیم، ظلم و ظالم را ریشه کَن، عدل و ایمان را عوض آن میکاریم.
ما مردان خداییم...
ای قدس! ای مادرِ مقدس! آماده باش تا از چنگال کفار آزادت کنیم. اگر همه جوانان مسلمان تو را فراموش کنند، قسم به الله هنوز هم صاحب فرزندانی غیور هستی تا برایت جان دهند.
ای مسلمین بپا خیزید و صلاحالدین زمان شوید.
اللهم ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین و الظالمین.
و آخر دعانا اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلڪ و انصر اخوانن المجاهد فی کل مکان.
آمین...
بهار ۱۴۴۳هـ. ق.
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
*#قسمت_آخر
- نه.
- پس چی؟! صبر کن! همسرم؟
- خواهر غیورم شهید شد. تقبل الله تعالی اللهم اقبل شهدائنا فی هذا الیوم.
لحظهای سکوت کردم. بهوالله از شهادت اُممحمّد ناراحت نشدم فقط اینکه از من در این امر مبارک پیشی گرفته ناراحتم کرد.
نگاهی به یاسر انداختم، هنوز ایستاده بود.
رو به قبله سر بر سجده گذاشتم و باربار تکرار کردم:
الحمدالله الحمدالله الحمدالله. پروردگارا اون رو به من بخشیدی، نعمتی برایم قرارش دادی که شکرش رو نمیدونم چطوری بجای بیارم، فقط میتونم بگم: اناللهواناالیهراجعون: همانا ما از توئیم و به سوی تو بازمیگردیم. الحمدالله که بازگشت همسرم به سویت عاشقانه و شهیدانه بود، ما رو نیز اینچنین تاجِ عزت عنایت فرما و اینگونه خونهایمان با عشقِ به تو در راهت سرازیر بشه.
یاالله کامیابمان کن.
تنها خواستهام اینه که؛ من رو در مقابل خودت، رسولت و صفیه شرمنده نکنی. در تربیت محمدعمر که مجاهدی بیباک و باایمان و نافع برای اسلام بار بیاد یاریام کن، بعد در آخر من رو هم مقبول درگاهت کن، عاشقانه شهیدم کن.
یاالله در آخرت من و اممحمد رو باهم همراه با پیامبرت در بهشت جاویدان قرار بده.
آمین یارب العالمین...
وقتی از سنگر برگشتم، جستجوگرانه دنبال مجاهد کوچکم گشتم که نقشی زیبا و یادگاری از مادرش برایم برجای مانده بود. او را بههمراه تفنگ مادرش کنار درختی یافتم. در فکری غرق بود. از پشت بغلش کردم:
مجاهد اینجا چیکار میکنی؟
- بابا! مامان خیلی جنگید. گلولههاش تموم شد، بعدشم شهیدِ خدا شد. ولی من شهید نشدم. چرا بابا! مگه من بدم؟!
نفسی عمیق سردادم. سرش را بوسیدم و گفتم:
نه بابا تو خیلی هم خوبی. شجاعی و مجاهدی ولی راه طولانی در پیش داری تو باید تلاش کنی تا...
- تا قدس رو آزاد کنم بعدش ظلم رو از بین ببرم. پرچم اسلام رو بالا ببرم! اینا رو همیشه مامان وقتِ خواب بهم میگفت. بابا من میخوام صلاحالدین بشم تا قدس رو ازون یهودیها بگیرم.
- ماشاءالله، پسر تو مگه چن سالته؟!
- من مسلمانم.
- تو رو برای مذاکره بفرستم صددرصد طرف مقابلت کم میاره! حالا بلند شو شیر پسرم بدو، باید اینقدر تمرین کنی تا صلاحالدین بشی و مهمتر از همه؛ اول باید عاشق باشی تا صلاحالدین بشی. عاشق سیب سرخ یعنی"شهادت". بدو ببینم من تندترم یا تو...
ما مردان خداییم
بیباک و شجاعیم
ایمانمان شهادت
قیام قرآنیم
سایه عدلِ عمر
شمشیر برّان حیدر...
ای مردان و ای زنان مسلمان، گواه بر قیام قرآن باشید، چرا که نصرت خداوند با اهل ایمان و قیام است.
ما با خونها و با جانهایمان قیام کردیم. از نوازش ِ دستان مادر، صدای گرموگیرای پدر و آرامشِ خانه بخاطر الله و مسلمین گذشتیم، به سوی بلاد سختیها و بلاد عُشاق الشهادت هجرت کردیم.
آماده باشید تا شاهد نصرت عظیم خداوند در قدس و دیگر بلادهای مبارک باشید.
آماده و گواه باشید؛ بزودی زلزله بپا میکنیم، ظلم و ظالم را ریشه کَن، عدل و ایمان را عوض آن میکاریم.
ما مردان خداییم...
ای قدس! ای مادرِ مقدس! آماده باش تا از چنگال کفار آزادت کنیم. اگر همه جوانان مسلمان تو را فراموش کنند، قسم به الله هنوز هم صاحب فرزندانی غیور هستی تا برایت جان دهند.
ای مسلمین بپا خیزید و صلاحالدین زمان شوید.
اللهم ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین و الظالمین.
و آخر دعانا اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلڪ و انصر اخوانن المجاهد فی کل مکان.
آمین...
بهار ۱۴۴۳هـ. ق.
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#چادرفلسطینی *#قسمت_آخر - نه. - پس چی؟! صبر کن! همسرم؟ - خواهر غیورم شهید شد. تقبل الله تعالی اللهم اقبل شهدائنا فی هذا الیوم. لحظهای سکوت کردم. بهوالله از شهادت اُممحمّد ناراحت نشدم فقط اینکه از من در این امر مبارک پیشی گرفته ناراحتم کرد. نگاهی به…
پایان 🥀
کسانی ک این داستان را مطالعه کردن لطف نموده برای ما بیان کنند.. چه نتیجه ی حاصل کردن؟؟
آیا مفید بود؟
کسانی ک این داستان را مطالعه کردن لطف نموده برای ما بیان کنند.. چه نتیجه ی حاصل کردن؟؟
آیا مفید بود؟
بن گویر وزیر امنیت ملی اسرائیل پیشنهاد کرده مسجد الاقصی را تخریب کنند و به جای آن کنیسه محل عبادت یهودیان ساخته شود
#ارسالی
#ارسالی
Forwarded from قصة الشهـ🩸ـید🥀
امارت اسلامی افغانستان به دلیل دروغ ها و گزارشات خلاف واقع نماینده سازمان ملل در مبحث حقوق بشر از ورود او به افغانستان ممانعت کرد.
بیش از ۴۰هزار نفر که دو سوم آن را زنان و کودکان تشکیل می دهند در فلسطین توسط نور چشم سازمان ملل یعنی اسرائیل قتل عام شده اند ، اما این دروغ گویان منافق نگران زنان افغانستان هستند
چون با برپایی حکومت اسلامی نزدیک به ۱۰۰ فاحشه خانه ایی که در افغانستان و مخصوصاً کابل دایر کرده بودند تعطیل شده است.
این ها چون خود ناپاک و لجن هستند تحمل پاکی را ندارند
بیش از ۴۰هزار نفر که دو سوم آن را زنان و کودکان تشکیل می دهند در فلسطین توسط نور چشم سازمان ملل یعنی اسرائیل قتل عام شده اند ، اما این دروغ گویان منافق نگران زنان افغانستان هستند
چون با برپایی حکومت اسلامی نزدیک به ۱۰۰ فاحشه خانه ایی که در افغانستان و مخصوصاً کابل دایر کرده بودند تعطیل شده است.
این ها چون خود ناپاک و لجن هستند تحمل پاکی را ندارند
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
امارت اسلامی افغانستان به دلیل دروغ ها و گزارشات خلاف واقع نماینده سازمان ملل در مبحث حقوق بشر از ورود او به افغانستان ممانعت کرد. بیش از ۴۰هزار نفر که دو سوم آن را زنان و کودکان تشکیل می دهند در فلسطین توسط نور چشم سازمان ملل یعنی اسرائیل قتل عام شده اند…
جانم فدای راه حق بنازم غیرت وشجاعت شیرمردان وطنم را چه پاسخ محکم وکوبندهٔ بردهن کثیف کفار زدن.
الله لعنت تان کند.
لعنت به حقوق بشر دروغین تان.
لعنت به حقوق زنان دروغین تان
لعنت به حقوق کودکان دروغین تان.
دچارعذاب دردناک شوید..
الله نیست ونابود تان کند.
الله لعنت تان کند.
لعنت به حقوق بشر دروغین تان.
لعنت به حقوق زنان دروغین تان
لعنت به حقوق کودکان دروغین تان.
دچارعذاب دردناک شوید..
الله نیست ونابود تان کند.
Forwarded from 🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
زنها سه دسته هستند:
1- زنی که مرد را میسازد.
2- زنی که مرد را تباه میکند.
3- و زنی که خود، بهمثابه هزار مرد است.
1- زنی که مرد را میسازد.
2- زنی که مرد را تباه میکند.
3- و زنی که خود، بهمثابه هزار مرد است.
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
زنها سه دسته هستند: 1- زنی که مرد را میسازد. 2- زنی که مرد را تباه میکند. 3- و زنی که خود، بهمثابه هزار مرد است.
خاهران مجاهده مون.
گزینه اول.
وسوم هستن..
خوش ب حال مادران مجاهده ومجاهد پرور.. ❤️🕊
گزینه اول.
وسوم هستن..
خوش ب حال مادران مجاهده ومجاهد پرور.. ❤️🕊
بعضـــــــی ها فکر. میکنن ما تو باغ نیستیم
غا فــــــــل از این که خود ما صاحب باغ استیم.
👋تقدیم ب کسانی ک مارا ساده خیال میکنند. 😅😑
#ام_اسامه
غا فــــــــل از این که خود ما صاحب باغ استیم.
👋تقدیم ب کسانی ک مارا ساده خیال میکنند. 😅😑
#ام_اسامه
Forwarded from "عُقاب" 🦅 "صَحرا"🗡 (ابوالقعقاع)
در جریان محاکمه عمر المختار رحمه الله، قاضی از او پرسید که آیا با دولت ایتالیا می جنگید ؟
گفت : بله
آیا مردم را تشویق به مبارزه با آن کردید؟گفت : بله
آیا از مجازات کاری که کردی آگاه هستی؟ گفت بله
آیا آنچه را که می گویید تصدیق می کنید؟
چند سال است که با مقامات ایتالیایی می جنگید ؟
گفت : 20 سال
قاضی از کاری که کردی پشیمونی؟
گفت : خیر
آیا متوجه می شوید که شما را اعدام خواهند کرد؟
گفت : بله
قاضی دادگاه به او می گوید: «متاسفم که این پایان توست.»
پاسخ داد : این بهترین راه برای پایان دادن به زندگی من است!!!
در ادامه قاضی سعی کرد او را وسوسه کند و به او گفت
به مجاهدین بنویس که از جهاد علیه ایتالیایی ها دست بردارند و در مقابل وعده عفو به او داد !
سپس عمر مختار رحمه الله به قاضی نگریست و سخنان معروف خود را گفت:
انگشت اشاره ای که در هر نماز شهادت می دهد که معبودی جز الله نیست و محمد رسول و فرستاده الله است نمی تواند دروغ بنویسد.
ܠܙ ܙܠܘ ܙܠܙ ܙܠܠّٰܘ ܩܥܩܒ އܚܚࠁࡋ ܙܠܠّٰܘ
"عقاب" 🦅"صحرا"🗡
گفت : بله
آیا مردم را تشویق به مبارزه با آن کردید؟گفت : بله
آیا از مجازات کاری که کردی آگاه هستی؟ گفت بله
آیا آنچه را که می گویید تصدیق می کنید؟
چند سال است که با مقامات ایتالیایی می جنگید ؟
گفت : 20 سال
قاضی از کاری که کردی پشیمونی؟
گفت : خیر
آیا متوجه می شوید که شما را اعدام خواهند کرد؟
گفت : بله
قاضی دادگاه به او می گوید: «متاسفم که این پایان توست.»
پاسخ داد : این بهترین راه برای پایان دادن به زندگی من است!!!
در ادامه قاضی سعی کرد او را وسوسه کند و به او گفت
به مجاهدین بنویس که از جهاد علیه ایتالیایی ها دست بردارند و در مقابل وعده عفو به او داد !
سپس عمر مختار رحمه الله به قاضی نگریست و سخنان معروف خود را گفت:
انگشت اشاره ای که در هر نماز شهادت می دهد که معبودی جز الله نیست و محمد رسول و فرستاده الله است نمی تواند دروغ بنویسد.
ܠܙ ܙܠܘ ܙܠܙ ܙܠܠّٰܘ ܩܥܩܒ އܚܚࠁࡋ ܙܠܠّٰܘ
"عقاب" 🦅"صحرا"🗡
#یه_خبر_خوب😍
هرگاه مسلمان و موحدی که تابع راه الله متعال و سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم باشد به گناهی دچار گردد ...
ملائکه های حامل عرش و هر آنکه در دور عرش پروردگار قرار دارند برای آن شخص از نزد الله متعال طلب استغفار می نمایند .
شیخ الاسلام ابن القیم الداء والدواء ١٠۸
هرگاه مسلمان و موحدی که تابع راه الله متعال و سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم باشد به گناهی دچار گردد ...
ملائکه های حامل عرش و هر آنکه در دور عرش پروردگار قرار دارند برای آن شخص از نزد الله متعال طلب استغفار می نمایند .
شیخ الاسلام ابن القیم الداء والدواء ١٠۸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ
وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ"
تک تیراندازهای غول کابوس سربازان اشغالگر هستند.
https://www.tg-me.com/zghml
وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ"
تک تیراندازهای غول کابوس سربازان اشغالگر هستند.
https://www.tg-me.com/zghml
Forwarded from (رجــ-ـــال الأمـ.ـ.ـة) (......)
#جـزيرة_العــرب
إنا لله وإنا إليه راجعون
فرمانده مجاهد "عثمان النجدي" -رحمه الله- از بلاد الحرمین يكتن از فرماندهان -تنظیم قاعـ.ـدة الجـ.ـهاد در جزيرة العرب- در حمله صلیبیهای آمریکایی که خانه آن را هدف قرار دادند در يمن به شهادت رسید:
إِذا سَيِّدٌ مِنّا خَلا قامَ سَــيِّدٌ
قَؤُولٌ لِما قالَ الكِرامُ فَعُولُ
تقبل الله أخينا القائد النجدي
إنا لله وإنا إليه راجعون
فرمانده مجاهد "عثمان النجدي" -رحمه الله- از بلاد الحرمین يكتن از فرماندهان -تنظیم قاعـ.ـدة الجـ.ـهاد در جزيرة العرب- در حمله صلیبیهای آمریکایی که خانه آن را هدف قرار دادند در يمن به شهادت رسید:
إِذا سَيِّدٌ مِنّا خَلا قامَ سَــيِّدٌ
قَؤُولٌ لِما قالَ الكِرامُ فَعُولُ
تقبل الله أخينا القائد النجدي
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داعشی دستگیر شده در لیبی که در دادگاه اقرار میکند مامور آموزش دیده موساد است..
بالا کن پرده را رویت ببینم.. 😏😒
#الخوارج
بالا کن پرده را رویت ببینم.. 😏😒
#الخوارج