🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
ناگهان در گوشه ی دیدم بی وفای خویش را... ❤️🩹🥀
یکی از قشنگترین گل های ولایت زیبایم کاپیسا... 🍁
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
با ترسی که همراهش بدنم میلرزید جلو رفتم و صدای مرتعشم را بالا بردم و گفتم: برو، دور شو اینجا غذایی برای توی وحشی نیست. برو تا با چوب نزدمت... به خودم که آمدم، خود را نهیب زدم: آخه چرا جلو میری دختر؟! داری دستی متوجهاش میکنی! اگه حمله کنه چی؟! با آهستگی…
#چادرفلسطینی
#قسمت_نهم
قرآن را به یعقوب تحویل دادم و تشکّر کردم. وارد اتاق که شدم شعیب سکوت کرد، گویا قاطع حرفهایش شدم. یعقوب هم چیزی نگفت و در استکان برایم چای ریخت. مشغولِ چایخوردن شدم. جَو ساکت در میانمان حاکم بود تا اینکه شعیب گفت:
خب داییجان بااجازت من یه سری به بیرون میزنم و میام حرفهایی باهات دارم.
بلافاصله خارج شد.
یعقوب در مورد احمد پرسید. با آبوتاب ماجرا را شرح دادم و اینکه سه روز دیگر با احمد باید وارد شهر شوم.
یعقوب با خوشحالی بسیار برایمان نصرت و امدادالهی را خواستار شد و دعا کرد. "آمین" کردم و از زحماتی که در طی این دو روز برایم کشیده بودند، سپاسگزاری کردم.
مجلسمان گرم شده بود. او از سنگر و میدان میپرسید و من با شوق جواب میدادم. در حین صحبت وقتی که مبحث کلامم به معاذ و معاویه رسید، اشک در چشمانش حلقه زد. از خاطرات افغانستان گذر کردم به ادلب رسیدم و از آنجا به فلسطین. یعقوب با اشتیاق فراوان فقط" سبحانالله" و "اللهاکبر" میگفت تا که در آخر گفت:
چقدر این زندگی زیباست! ای کاش که...
سرش را با اندوه پایین گرفت.
پرسیدم: ای کاش چی؟
با غمی که در صدایش نشسته بود گفت: ای کاش جوانی من هم در این راه میگذشت. فائز، شوقِ شهادت در میدان رو در دلم کاشتی جَوون، حالا مجبوری که منو با خودت ببری!
از سرِ خوشی خندهای سر دادم، دستم را بر روی سینه گذاشتم کمی به جلو خم شدم و گفتم: چشم، شما فقط "یاالله" کن.
با صدای بلند گفت: "یاالله"
ازشوق میدان هر دو زیر خنده زدیم. خبری ازشعیب نبود. از این تأخیرش احساس خوبی نداشتم، اما با سعی بسیار و گفتن "لاحول..." و لعنت فرستادن بر شیطان این حس را از خود میراندم.
یعقوب پرسشهایی که در طی این چند سال در مورد مجاهدین در ذهنش بیجواب مانده بود را میپرسید. من هم بدون خستگی جواب میدادم. اما فکرم به جای خالی شعیب بود، همچنین اینکه در طی این دو ساعت خبری ازصفیه نبود.
چه حس بدی بود...
"صفیه"
مشغول تمیزکردن آشپزخانه بودم. ذهنم در عالم دیگری در پرواز بود. وقتی عمویم آمد و گفت: صفیه دخترم، قرآنت رو چند لحظهای قرض میدی؟ فائز میخواد دورههاشو بخونه...
از فهمیدن اینکه او هم حافظ قرآن بود، شور و شوق عظیمی در قلبم ایجاد شد. با سرعت رفتم قرآن را آوردم و به عمو تحویل دادم. عمو از تغییرِحالات ناگهانیم ماتش برده بود. خود را سریع جمع کردم و سرم را پایین انداختم و مشغول کارهایم شدم. از اینکه احساس من و مجاهدفائز نسبت به قرآن مشترک بود و آن را در سینهها حمل میکردیم، از خوشی روی پاهایم بند نبودم. اما او حافظ کُل بود و من فقط دوازده جزء حفظ داشتم و هماکنون درحال حفظ بودم...
بعد نماز صبح خواهری حافظه به خانه ما میآمد و از همدیگر دورههایمان را گوش میدادیم.
در این افکار غرق بودم که با شنیدن تک سرفهای آشنا از درون لرزیدم. به عقب برگشتم، با دیدن شعیب در میان چارچوبِ در استرس گرفتم اما به روی خود نیاوردم و گفتم: چیزی لازم داری؟ نفس عمیقی سر داد و گفت:
صفیه، اگه اجازه بدی میخوام باهات حرف بزنم. باید حرفهامو بشنوی...
شعیب پسرعمهام بود. جوان خوبی بود، امّا عقیدههای ما به هم نمیخورد. درفلسطینی که زادگاه مجاهدان و شهیدان است، شاید جای حیرت باشد که افراد مسلمانی هم در آن موجود باشند که با جهاد غریباند و نمیدونند که در آن چه عزتی نهفته است. شعیب هم از جملهٔ این افراد بود. هیچ نقطه تفاهمی بین من و او نبود، زیرا من در مدرسهٔ دینی درس میخواندم، که چند مدت قبل توسط یهودیهای ملعون تخریب شد و اگر منهدم نمیشد اکنون من جزء شانزده یا هفده قرآن را حفظ بودم. اما شعیب دانشجو بود؛ با دنیایی متفاوت!
ازدواج با او یعنی خط کشیدن دور آرزوهایم... به باد فراموشی سپردنِ این هدف: " از جهاد تا شهادت و از شهادت تا ثریا"...
نفس حبس شدهام را بیرون دادم و گفتم:
ببخشید، من الان وقت ندارم.
تا خواستم از آشپزخانه خارج شوم که راهم را سد کرد. با چشمانی از حدقهدرآمده نگاهش کردم. گفتم: میشه بری کنار!
با عصبانیت گفت: ببین دختردایی، دارم بهت آروم میگم که باهات حرف دارم، نه به عنوان خواستگارت بلکه به عنوان پسرعمهات!
ترسی در وجودم رخنه کرده بود اما به روی خود نمیآوردم. دو قدم عقب رفتم و گفتم: بگو میشنوم...
- اینجا که نمیشه، بیا بیرون حرف بزنیم.
با تعجب گفتم:
من الان این موقع شب با تو بیام بیرون که چی بشه؟! حرفی داری همینجا بگو.
قهقهای زد و گفت: مثل دخترای متعصب چهارده قرن پیش نباش لطفأ! بهروز باش. مثل دخترای دانشگاهی که سؤالی داشته باشند خیلی راحت میپرسند و حرف میزنند..
🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
#قسمت_نهم
قرآن را به یعقوب تحویل دادم و تشکّر کردم. وارد اتاق که شدم شعیب سکوت کرد، گویا قاطع حرفهایش شدم. یعقوب هم چیزی نگفت و در استکان برایم چای ریخت. مشغولِ چایخوردن شدم. جَو ساکت در میانمان حاکم بود تا اینکه شعیب گفت:
خب داییجان بااجازت من یه سری به بیرون میزنم و میام حرفهایی باهات دارم.
بلافاصله خارج شد.
یعقوب در مورد احمد پرسید. با آبوتاب ماجرا را شرح دادم و اینکه سه روز دیگر با احمد باید وارد شهر شوم.
یعقوب با خوشحالی بسیار برایمان نصرت و امدادالهی را خواستار شد و دعا کرد. "آمین" کردم و از زحماتی که در طی این دو روز برایم کشیده بودند، سپاسگزاری کردم.
مجلسمان گرم شده بود. او از سنگر و میدان میپرسید و من با شوق جواب میدادم. در حین صحبت وقتی که مبحث کلامم به معاذ و معاویه رسید، اشک در چشمانش حلقه زد. از خاطرات افغانستان گذر کردم به ادلب رسیدم و از آنجا به فلسطین. یعقوب با اشتیاق فراوان فقط" سبحانالله" و "اللهاکبر" میگفت تا که در آخر گفت:
چقدر این زندگی زیباست! ای کاش که...
سرش را با اندوه پایین گرفت.
پرسیدم: ای کاش چی؟
با غمی که در صدایش نشسته بود گفت: ای کاش جوانی من هم در این راه میگذشت. فائز، شوقِ شهادت در میدان رو در دلم کاشتی جَوون، حالا مجبوری که منو با خودت ببری!
از سرِ خوشی خندهای سر دادم، دستم را بر روی سینه گذاشتم کمی به جلو خم شدم و گفتم: چشم، شما فقط "یاالله" کن.
با صدای بلند گفت: "یاالله"
ازشوق میدان هر دو زیر خنده زدیم. خبری ازشعیب نبود. از این تأخیرش احساس خوبی نداشتم، اما با سعی بسیار و گفتن "لاحول..." و لعنت فرستادن بر شیطان این حس را از خود میراندم.
یعقوب پرسشهایی که در طی این چند سال در مورد مجاهدین در ذهنش بیجواب مانده بود را میپرسید. من هم بدون خستگی جواب میدادم. اما فکرم به جای خالی شعیب بود، همچنین اینکه در طی این دو ساعت خبری ازصفیه نبود.
چه حس بدی بود...
"صفیه"
مشغول تمیزکردن آشپزخانه بودم. ذهنم در عالم دیگری در پرواز بود. وقتی عمویم آمد و گفت: صفیه دخترم، قرآنت رو چند لحظهای قرض میدی؟ فائز میخواد دورههاشو بخونه...
از فهمیدن اینکه او هم حافظ قرآن بود، شور و شوق عظیمی در قلبم ایجاد شد. با سرعت رفتم قرآن را آوردم و به عمو تحویل دادم. عمو از تغییرِحالات ناگهانیم ماتش برده بود. خود را سریع جمع کردم و سرم را پایین انداختم و مشغول کارهایم شدم. از اینکه احساس من و مجاهدفائز نسبت به قرآن مشترک بود و آن را در سینهها حمل میکردیم، از خوشی روی پاهایم بند نبودم. اما او حافظ کُل بود و من فقط دوازده جزء حفظ داشتم و هماکنون درحال حفظ بودم...
بعد نماز صبح خواهری حافظه به خانه ما میآمد و از همدیگر دورههایمان را گوش میدادیم.
در این افکار غرق بودم که با شنیدن تک سرفهای آشنا از درون لرزیدم. به عقب برگشتم، با دیدن شعیب در میان چارچوبِ در استرس گرفتم اما به روی خود نیاوردم و گفتم: چیزی لازم داری؟ نفس عمیقی سر داد و گفت:
صفیه، اگه اجازه بدی میخوام باهات حرف بزنم. باید حرفهامو بشنوی...
شعیب پسرعمهام بود. جوان خوبی بود، امّا عقیدههای ما به هم نمیخورد. درفلسطینی که زادگاه مجاهدان و شهیدان است، شاید جای حیرت باشد که افراد مسلمانی هم در آن موجود باشند که با جهاد غریباند و نمیدونند که در آن چه عزتی نهفته است. شعیب هم از جملهٔ این افراد بود. هیچ نقطه تفاهمی بین من و او نبود، زیرا من در مدرسهٔ دینی درس میخواندم، که چند مدت قبل توسط یهودیهای ملعون تخریب شد و اگر منهدم نمیشد اکنون من جزء شانزده یا هفده قرآن را حفظ بودم. اما شعیب دانشجو بود؛ با دنیایی متفاوت!
ازدواج با او یعنی خط کشیدن دور آرزوهایم... به باد فراموشی سپردنِ این هدف: " از جهاد تا شهادت و از شهادت تا ثریا"...
نفس حبس شدهام را بیرون دادم و گفتم:
ببخشید، من الان وقت ندارم.
تا خواستم از آشپزخانه خارج شوم که راهم را سد کرد. با چشمانی از حدقهدرآمده نگاهش کردم. گفتم: میشه بری کنار!
با عصبانیت گفت: ببین دختردایی، دارم بهت آروم میگم که باهات حرف دارم، نه به عنوان خواستگارت بلکه به عنوان پسرعمهات!
ترسی در وجودم رخنه کرده بود اما به روی خود نمیآوردم. دو قدم عقب رفتم و گفتم: بگو میشنوم...
- اینجا که نمیشه، بیا بیرون حرف بزنیم.
با تعجب گفتم:
من الان این موقع شب با تو بیام بیرون که چی بشه؟! حرفی داری همینجا بگو.
قهقهای زد و گفت: مثل دخترای متعصب چهارده قرن پیش نباش لطفأ! بهروز باش. مثل دخترای دانشگاهی که سؤالی داشته باشند خیلی راحت میپرسند و حرف میزنند..
🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
کانال خیلی بی سروصدا است..
چرا؟ 😒
نه لایک نه کمنت. نه پیشنهاد نه انتقاد نه حمایت... ❤️🩹🤕
چرا؟ 😒
نه لایک نه کمنت. نه پیشنهاد نه انتقاد نه حمایت... ❤️🩹🤕
Forwarded from "عُقاب" 🦅 "صَحرا"🗡 (مصطفی احمدی)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
مردان این امت همه خفته اند. 😭 یا الله تو رحم کن 😭 "عقاب" 🦅"صحرا"🗡
خالد زیر خاک رفت عمر رو از ما خاک گرفت اسامه رو ازما خاک گرفت. عبیده رو از ما خاک. گرفت..
ولی مارو چیشده؟
ما ک هنوز زنده یم؟ 😭
چرا نمیتونیم. کاری انجام بدهیم؟
اینقدر سُست و بی ایمان شده یم؟
چطور میتوانید راحت سر ب بالشت خاب بگذارید.؟ 😭
هنگامیکه چشمان تانرا میبندین آیا این تصاویر این ویدیو ها پیش چشمان تان خطور نمیکنند.؟
وجدان های تانرا بیدار کنید.
چشم. بگشا وبنگرید ظلم کفار را.
بگویید با چی بیدار میشوید از خاب غفلت ای مسلمانان؟
بگویید تا با قیمت جانم هم اگر شود شمارا بیدار کنم .😭😭
قلبم درد میکند چشمام ژاله ژاله میباره. ما چی بودیم چی شدیم. 😭
الله متعال کسانی را ک قدرت در دست دارند وسکوت اختیار کردن. دربرابر فلسطین خوار وذلیل گرداند یا الله انتقام سخت بگیر از کفار وهمپیمانانش.. لعنت بریهود لعنت برحکام خائن عرب لعنت الله بر ظالمین..
#جندالاقصی💔
ولی مارو چیشده؟
ما ک هنوز زنده یم؟ 😭
چرا نمیتونیم. کاری انجام بدهیم؟
اینقدر سُست و بی ایمان شده یم؟
چطور میتوانید راحت سر ب بالشت خاب بگذارید.؟ 😭
هنگامیکه چشمان تانرا میبندین آیا این تصاویر این ویدیو ها پیش چشمان تان خطور نمیکنند.؟
وجدان های تانرا بیدار کنید.
چشم. بگشا وبنگرید ظلم کفار را.
بگویید با چی بیدار میشوید از خاب غفلت ای مسلمانان؟
بگویید تا با قیمت جانم هم اگر شود شمارا بیدار کنم .😭😭
قلبم درد میکند چشمام ژاله ژاله میباره. ما چی بودیم چی شدیم. 😭
الله متعال کسانی را ک قدرت در دست دارند وسکوت اختیار کردن. دربرابر فلسطین خوار وذلیل گرداند یا الله انتقام سخت بگیر از کفار وهمپیمانانش.. لعنت بریهود لعنت برحکام خائن عرب لعنت الله بر ظالمین..
#جندالاقصی💔
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#چادرفلسطینی #قسمت_نهم قرآن را به یعقوب تحویل دادم و تشکّر کردم. وارد اتاق که شدم شعیب سکوت کرد، گویا قاطع حرفهایش شدم. یعقوب هم چیزی نگفت و در استکان برایم چای ریخت. مشغولِ چایخوردن شدم. جَو ساکت در میانمان حاکم بود تا اینکه شعیب گفت: خب داییجان بااجازت…
#چادرفلسطینی
قسمت دهم
به عقب آمدم. چشمان به خوننشستهام را به او دوختم. یعقوب هراسان با نفسی بریده پرسید: چی شده؟ این چه وضعشه؟
شعیب خون دهانش را پاک کرد و گفت: من فقط اومده بودم بابت مسئلهای با صفیه حرف بزنم که فائز مثل گرگوحشی حملهور شد.
سرم را بلند کردم و با همان نگاه افروخته نگاهش کردم و گفتم:
گوشهٔ چادر صفیه تو دستای تو چیکار میکرد، هان؟!
یعقوب متعجب پرسید: شعیب این یعنی چی؟
شعیب با کمالخونسردی جواب داد:
گیر کرده بود، من هم کشیدم تا آزاد بشه یه وقت پاره نشه، همین!... اون بود که بدون هیچ پرسوجویی مثل وحشیا حمله کرد!
یعقوب نگاهش را به سمت صفیه گرفت و گفت: دخترم چی شده؟
وقتی صفیه را مخاطب قرار داد، گوشهایم را به او سپردم تا تکلیفم را بدانم. اگر من اشتباه کردم، عذرخواهی کنم... اما صفیه مُهرِسکوت بر دهانش زده بود. یعقوب سوالش را تکرار کرد. صفیه نگاهی به من بعد به شعیب انداخت. چانهاش لرزید و گریهکنان به سمت خانه دوید. آن دو به رفتن ناگهانی صفیه چشم دوختند و من نگاهِ غضبناکم را به پایین گرفتم. این رفتن پر از سکوت صفیه نشان دهنده این بود که شعیب دروغ گفته است، گویا فقط من متوجهاش شدم. یعقوب به هر دویمان نگاه کرد. با صدایی آرام گفت: جَوونا انگار بینتون سوءتفاهمی پیش اومده، بهتره که همینجا تمومش کنیم و دیگه بهش فکر نکنیم... خب بریم تو...
بعد گویا من را مخاطب قرار داد گفت: شعیب هم چند روزی مهمونمونه! ...
با این حرف یعقوب متعجبانه سکوت کردم.
ندای درونیام را شنیدم که گفت: چند روز مهمون! به چه علتی؟ خب علت خاصی هم نداره خونه داییشه!
خودم را مجاب کردم و به سمت یعقوب رفتم، دست بر شانهاش گذاشتم و گفتم: عمویعقوب معافم کن، نمیخواستم باعث ناراحتیت بشم.
بدون منتظر ماندن جواب از طرف او، با گامهایی بلند و سریع به طرف خانه راه افتادم.
وارد اتاق شدم، در را پشتسرم بستم. پیراهن آستینکوتاه مشکیرنگ به همراه یک شلوار بادی که از مُچپا کِشدار بود را با لباس تنم تعویض کردم. کلاهم را از سر برداشتم، موهای خرمایی با پریشانی بر روی شانههایم رها شدند، انگشتانم را در میان موهایم فرو بردم و آنها را به پشت راندم. آرام نشستم و سرم را در میان دستانم گرفتم. نفسم را عمیق بیرون دادم و چشمانم را بستم؛ در آن لحظه که چشمان ترسیده و مظلومش را دیدم که چادرش در دستان شعیب بود، غیرت اسلامی و بعد غیرت مجاهدانه و در آخر غیرت مردانهام جوشید. من بخاطر چادر زنان مسلمان قیام کردم، نمیتوانستم بگذارم حتی به گوشهٔ چادرشان بیحرمتی شود. فرقی نمیکند با اسلحه باشد یا با ریختن خونم.
سرم را بر بالش گذاشتم. افکارم را به سمت خاطراتم با دوستانم بردم، تا با مرورش شاید حالم کمی بهتر شود.
به یاد خاطرهای افتادم؛ چند سال پیش وقتی معاویه زخمی شده بود وِرد زبانش این بود:
من الان شهید میشم خدا رو شکر... بعد از چند ثانیه میگفت: چرا هنوز شهید نشدم؟!
معاذ با مزاح گفت: خوبه حالا یه تَرکِش خوردی! به این راحتی درِ بهشت رو برات باز نمیکنن پسر! فکر نکن تو منی که هنوز شهید نشدم در بهشت برام بازه!...
همه با یک تای ابروی بالارفته به او نگاه کردیم همزمان گفتیم: معاذ دلت کتک می خواد اخی؟
به چهرهاش حالتی مظلومی داد و گفت: من یک طالب مِسکینم، کاری به کار کسی ندارم. نگاه به قدوقوَارهام نکنین! من خیلی مظلومم...
صدای قهقهه ما فضا را پر میکرد. جمعمان بوی جنّت میداد. جمعی که برادران مجاهد بیتوجه به سختیها، حتی زخمهای وَخیمشان با یاد و شوق دیدار الله و رسولش شاد بودند. آن عدّهای از مردم که با دید حقارت به ما مینگرند، فکر میکنند ما یک مُشت انسانهای بیچاره هستیم، چون چیزی برای از دست دادن نداریم برای خودکشی در این راه میآییم! گمان میکنند ما همیشه غمگینوافسرده هستیم! ولی باید بگویم: اگر از نزدیک نظاره کنید میبینید؛ ما انسانهای خوشبختی هستیم که پروردگار جنّت را به همراه حورانش در همین دنیا برای ما نمایان کرده است. میدان مردان، خود جنّتی بیانتها است و مجاهدینش، حورانی هستند که زُلفهایشان با نسیم لشکراسلام در هوا پریشان میشود. ما چنان سعادتمندانی هستیم که در شبهای سرد وقتی در کنار هم از شوق شهادت صحبت میکنیم چنان گرم میشویم که احساس میکنیم تابستان است. ما ثروتمندترین مردانِ جهان هستیم؛ زیرا ما لطف و احسان الله را به همراه داریم. گام نهادن در میدانِ عشق حتی برای یک لحظهٔ، بزرگترین نظرِ لطف الله است.
با وجود تمام سختیها؛ اسیری، شکنجه، گرسنگی، زخمیشدن و مریضی، باز هم ما بیغمترین و خوشبختترین انسانهای این عالم هستیم. تنها غم ما در این راه این است که مبادا اسم ما از لیست "عُشاقالشهادت" جا بیفتد.
🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
قسمت دهم
به عقب آمدم. چشمان به خوننشستهام را به او دوختم. یعقوب هراسان با نفسی بریده پرسید: چی شده؟ این چه وضعشه؟
شعیب خون دهانش را پاک کرد و گفت: من فقط اومده بودم بابت مسئلهای با صفیه حرف بزنم که فائز مثل گرگوحشی حملهور شد.
سرم را بلند کردم و با همان نگاه افروخته نگاهش کردم و گفتم:
گوشهٔ چادر صفیه تو دستای تو چیکار میکرد، هان؟!
یعقوب متعجب پرسید: شعیب این یعنی چی؟
شعیب با کمالخونسردی جواب داد:
گیر کرده بود، من هم کشیدم تا آزاد بشه یه وقت پاره نشه، همین!... اون بود که بدون هیچ پرسوجویی مثل وحشیا حمله کرد!
یعقوب نگاهش را به سمت صفیه گرفت و گفت: دخترم چی شده؟
وقتی صفیه را مخاطب قرار داد، گوشهایم را به او سپردم تا تکلیفم را بدانم. اگر من اشتباه کردم، عذرخواهی کنم... اما صفیه مُهرِسکوت بر دهانش زده بود. یعقوب سوالش را تکرار کرد. صفیه نگاهی به من بعد به شعیب انداخت. چانهاش لرزید و گریهکنان به سمت خانه دوید. آن دو به رفتن ناگهانی صفیه چشم دوختند و من نگاهِ غضبناکم را به پایین گرفتم. این رفتن پر از سکوت صفیه نشان دهنده این بود که شعیب دروغ گفته است، گویا فقط من متوجهاش شدم. یعقوب به هر دویمان نگاه کرد. با صدایی آرام گفت: جَوونا انگار بینتون سوءتفاهمی پیش اومده، بهتره که همینجا تمومش کنیم و دیگه بهش فکر نکنیم... خب بریم تو...
بعد گویا من را مخاطب قرار داد گفت: شعیب هم چند روزی مهمونمونه! ...
با این حرف یعقوب متعجبانه سکوت کردم.
ندای درونیام را شنیدم که گفت: چند روز مهمون! به چه علتی؟ خب علت خاصی هم نداره خونه داییشه!
خودم را مجاب کردم و به سمت یعقوب رفتم، دست بر شانهاش گذاشتم و گفتم: عمویعقوب معافم کن، نمیخواستم باعث ناراحتیت بشم.
بدون منتظر ماندن جواب از طرف او، با گامهایی بلند و سریع به طرف خانه راه افتادم.
وارد اتاق شدم، در را پشتسرم بستم. پیراهن آستینکوتاه مشکیرنگ به همراه یک شلوار بادی که از مُچپا کِشدار بود را با لباس تنم تعویض کردم. کلاهم را از سر برداشتم، موهای خرمایی با پریشانی بر روی شانههایم رها شدند، انگشتانم را در میان موهایم فرو بردم و آنها را به پشت راندم. آرام نشستم و سرم را در میان دستانم گرفتم. نفسم را عمیق بیرون دادم و چشمانم را بستم؛ در آن لحظه که چشمان ترسیده و مظلومش را دیدم که چادرش در دستان شعیب بود، غیرت اسلامی و بعد غیرت مجاهدانه و در آخر غیرت مردانهام جوشید. من بخاطر چادر زنان مسلمان قیام کردم، نمیتوانستم بگذارم حتی به گوشهٔ چادرشان بیحرمتی شود. فرقی نمیکند با اسلحه باشد یا با ریختن خونم.
سرم را بر بالش گذاشتم. افکارم را به سمت خاطراتم با دوستانم بردم، تا با مرورش شاید حالم کمی بهتر شود.
به یاد خاطرهای افتادم؛ چند سال پیش وقتی معاویه زخمی شده بود وِرد زبانش این بود:
من الان شهید میشم خدا رو شکر... بعد از چند ثانیه میگفت: چرا هنوز شهید نشدم؟!
معاذ با مزاح گفت: خوبه حالا یه تَرکِش خوردی! به این راحتی درِ بهشت رو برات باز نمیکنن پسر! فکر نکن تو منی که هنوز شهید نشدم در بهشت برام بازه!...
همه با یک تای ابروی بالارفته به او نگاه کردیم همزمان گفتیم: معاذ دلت کتک می خواد اخی؟
به چهرهاش حالتی مظلومی داد و گفت: من یک طالب مِسکینم، کاری به کار کسی ندارم. نگاه به قدوقوَارهام نکنین! من خیلی مظلومم...
صدای قهقهه ما فضا را پر میکرد. جمعمان بوی جنّت میداد. جمعی که برادران مجاهد بیتوجه به سختیها، حتی زخمهای وَخیمشان با یاد و شوق دیدار الله و رسولش شاد بودند. آن عدّهای از مردم که با دید حقارت به ما مینگرند، فکر میکنند ما یک مُشت انسانهای بیچاره هستیم، چون چیزی برای از دست دادن نداریم برای خودکشی در این راه میآییم! گمان میکنند ما همیشه غمگینوافسرده هستیم! ولی باید بگویم: اگر از نزدیک نظاره کنید میبینید؛ ما انسانهای خوشبختی هستیم که پروردگار جنّت را به همراه حورانش در همین دنیا برای ما نمایان کرده است. میدان مردان، خود جنّتی بیانتها است و مجاهدینش، حورانی هستند که زُلفهایشان با نسیم لشکراسلام در هوا پریشان میشود. ما چنان سعادتمندانی هستیم که در شبهای سرد وقتی در کنار هم از شوق شهادت صحبت میکنیم چنان گرم میشویم که احساس میکنیم تابستان است. ما ثروتمندترین مردانِ جهان هستیم؛ زیرا ما لطف و احسان الله را به همراه داریم. گام نهادن در میدانِ عشق حتی برای یک لحظهٔ، بزرگترین نظرِ لطف الله است.
با وجود تمام سختیها؛ اسیری، شکنجه، گرسنگی، زخمیشدن و مریضی، باز هم ما بیغمترین و خوشبختترین انسانهای این عالم هستیم. تنها غم ما در این راه این است که مبادا اسم ما از لیست "عُشاقالشهادت" جا بیفتد.
🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
آمار تلفات جانی و مالی مردم غزه بر اثر نسل کشی در غزه
◻ (305) روز از جنگ نسل کشی می گذرد.
◻ (3471) قتل عام انجام شده توسط ارتش اشغالگران.
◻ (49653) شهید و مفقودالاثر.
◻ (10000) نفر مفقود شده است.
◻ (39653) شهید وارد به بیمارستان شده است.
◻ (16365) کودک شهید.
◻ (36) نفر بر اثر قحطی به شهادت رسیدند.
◻ (11012) شهید زن.
◻ (۸۸۵) شهید پرسنل پزشکی.
◻ (79) شهید از مهندسان شهری.
◻ (165) شهید خبرنگار.
◻ (7) گورهای دسته جمعی ایجاد شده توسط اشغالگران در داخل بیمارستان ها.
◻ (520) شهید که از 7 گور دسته جمعی داخل بیمارستان ها نبش قبر شدند.
◻ (91535) مجروح و زخمی.
◻ (69 درصد) قربانیان کودکان و زنان هستند.
◻ (172) پناهگاه مردم ملکی که مورد هدف اشغالگران "اسرائیل"قرار گرفته است.
◻ (17000) کودک بدون پدر و مادر و یا بدون یکی از آنها زندگی می کنند.
◻ (3500) کودک به دلیل سوء تغذیه و کمبود غذا در معرض خطر مرگ قرار دارند.
◻ (12000) مجروح که باید برای درمان به خارج از کشور سفر کنند.
◻ (10000) بیمار سرطانی که با مرگ روبرو هستند و نیاز به درمان دارند.
◻ (3000) بیمار مبتلا به بیماری های مختلف که نیاز به درمان در خارج از کشور دارند.
◻ (1،737،524) به بیماری های عفونی به سبب جابجایی و مهاجرت مبتلا شده اند.
◻ (71338) موارد عفونت هپاتیت همه گیر به دلیل جابجایی و مهاجرت.
◻ تقریباً (60000) زن باردار به دلیل عدم مراقبت های بهداشتی در معرض خطر هستند.
◻ (350000) بیمار مزمن به دلیل منع صدور دارو، در معرض خطر هستند.
◻ (5000) زندانی از نوار غزه در طول جنگ نسل کشی.
◻ (310) مورد دستگیری پرسنل بهداشتی.
◻ (36) مورد بازداشت خبرنگارانی که اسامی آنها مشخص است.
◻ (2) میلیون آواره در نوار غزه.
◻ (198) مقر دولت ویران شده توسط اشغالگران.
◻ (120) مدرسه و دانشگاه در اثر اشغال به کلی ویران شد.
◻ (332) مدرسه و دانشگاه که توسط اشغالگران تا حدی ویران شده است.
◻ (107) دانشمندان، اساتید دانشگاه و محققین توسط اشغالگران اعدام شدند.
◻ (610) مساجد به طور کامل توسط اشغالگران ویران شد.
◻ (211) مسجد در اثر بمباردهاب اشغالگران تا حدی ویران شده است.
◻ (3) کلیساهایی که توسط اشغالگران هدف قرار گرفته و ویران شدند.
◻ (150000) واحد مسکونی توسط اشغالگران به طور کامل ویران شد.
◻ (80000) واحد مسکونی تخریب شده و غیرقابل سکونت است.
◻ (200000) واحد مسکونی که توسط اشغالگران تا حدی ویران شده است.
◻ (82000) تن مواد منفجره توسط اشغالگران در نوار غزه رها شده است.
◻ (34) بیمارستان هایی که توسط اشغالگران از خدمت خارج شده اند.
◻ (68) مراکز بهداشتی که اشغالگران آنها را از خدمت خارج کرده اند.
◻ (162) مؤسسات بهداشتی مورد هدف اشغالگران قرار گرفته است.
◻ (131) آمبولانس که هدف اشغالگران قرار گرفته است.
◻ (206) سایت های باستان شناسی و میراث تخریب شده توسط اشغالگران.
◻ (3030) کیلومتر شبکه برق توسط اشغال ویران شده است.
◻ (34) تأسیسات، زمین های بازی، و سالون های ورزشی تخریب شده توسط اشغالگران.
◻ (700) چاه آب در اثر اشغال ویران و از کار افتاده است.
◻ (33) میلیارد دلار، خسارات مستقیم اولیه جنگ نسل کشی.
غزه را دریابید...!😭💔
#فروغ اندیشه
◻ (305) روز از جنگ نسل کشی می گذرد.
◻ (3471) قتل عام انجام شده توسط ارتش اشغالگران.
◻ (49653) شهید و مفقودالاثر.
◻ (10000) نفر مفقود شده است.
◻ (39653) شهید وارد به بیمارستان شده است.
◻ (16365) کودک شهید.
◻ (36) نفر بر اثر قحطی به شهادت رسیدند.
◻ (11012) شهید زن.
◻ (۸۸۵) شهید پرسنل پزشکی.
◻ (79) شهید از مهندسان شهری.
◻ (165) شهید خبرنگار.
◻ (7) گورهای دسته جمعی ایجاد شده توسط اشغالگران در داخل بیمارستان ها.
◻ (520) شهید که از 7 گور دسته جمعی داخل بیمارستان ها نبش قبر شدند.
◻ (91535) مجروح و زخمی.
◻ (69 درصد) قربانیان کودکان و زنان هستند.
◻ (172) پناهگاه مردم ملکی که مورد هدف اشغالگران "اسرائیل"قرار گرفته است.
◻ (17000) کودک بدون پدر و مادر و یا بدون یکی از آنها زندگی می کنند.
◻ (3500) کودک به دلیل سوء تغذیه و کمبود غذا در معرض خطر مرگ قرار دارند.
◻ (12000) مجروح که باید برای درمان به خارج از کشور سفر کنند.
◻ (10000) بیمار سرطانی که با مرگ روبرو هستند و نیاز به درمان دارند.
◻ (3000) بیمار مبتلا به بیماری های مختلف که نیاز به درمان در خارج از کشور دارند.
◻ (1،737،524) به بیماری های عفونی به سبب جابجایی و مهاجرت مبتلا شده اند.
◻ (71338) موارد عفونت هپاتیت همه گیر به دلیل جابجایی و مهاجرت.
◻ تقریباً (60000) زن باردار به دلیل عدم مراقبت های بهداشتی در معرض خطر هستند.
◻ (350000) بیمار مزمن به دلیل منع صدور دارو، در معرض خطر هستند.
◻ (5000) زندانی از نوار غزه در طول جنگ نسل کشی.
◻ (310) مورد دستگیری پرسنل بهداشتی.
◻ (36) مورد بازداشت خبرنگارانی که اسامی آنها مشخص است.
◻ (2) میلیون آواره در نوار غزه.
◻ (198) مقر دولت ویران شده توسط اشغالگران.
◻ (120) مدرسه و دانشگاه در اثر اشغال به کلی ویران شد.
◻ (332) مدرسه و دانشگاه که توسط اشغالگران تا حدی ویران شده است.
◻ (107) دانشمندان، اساتید دانشگاه و محققین توسط اشغالگران اعدام شدند.
◻ (610) مساجد به طور کامل توسط اشغالگران ویران شد.
◻ (211) مسجد در اثر بمباردهاب اشغالگران تا حدی ویران شده است.
◻ (3) کلیساهایی که توسط اشغالگران هدف قرار گرفته و ویران شدند.
◻ (150000) واحد مسکونی توسط اشغالگران به طور کامل ویران شد.
◻ (80000) واحد مسکونی تخریب شده و غیرقابل سکونت است.
◻ (200000) واحد مسکونی که توسط اشغالگران تا حدی ویران شده است.
◻ (82000) تن مواد منفجره توسط اشغالگران در نوار غزه رها شده است.
◻ (34) بیمارستان هایی که توسط اشغالگران از خدمت خارج شده اند.
◻ (68) مراکز بهداشتی که اشغالگران آنها را از خدمت خارج کرده اند.
◻ (162) مؤسسات بهداشتی مورد هدف اشغالگران قرار گرفته است.
◻ (131) آمبولانس که هدف اشغالگران قرار گرفته است.
◻ (206) سایت های باستان شناسی و میراث تخریب شده توسط اشغالگران.
◻ (3030) کیلومتر شبکه برق توسط اشغال ویران شده است.
◻ (34) تأسیسات، زمین های بازی، و سالون های ورزشی تخریب شده توسط اشغالگران.
◻ (700) چاه آب در اثر اشغال ویران و از کار افتاده است.
◻ (33) میلیارد دلار، خسارات مستقیم اولیه جنگ نسل کشی.
غزه را دریابید...!😭💔
#فروغ اندیشه
Forwarded from "عُقاب" 🦅 "صَحرا"🗡 (مصطفی احمدی)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دشمنان ترسو دشمنان بز دل مرز ها را ایجاد کردن والله حی اگر این مرز ها نمیبود تک تک ما بسراغ فلسطین میرفتیم 🦅🗡☝
به فرزندانت بگو!!!!
بخوابید تا صبح برای "نماز" بیدار شویم، و
بدین گونه تربیتشان کن تا هدف اصلیشان
آخرت باشد،
و نگو!!!!!
بخوابید فردا مدرسه دارید،تا از این زندگی
فقط دنیا را مد نظر نگیرند.🌙🍃
بنیان خانواده
🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
بخوابید تا صبح برای "نماز" بیدار شویم، و
بدین گونه تربیتشان کن تا هدف اصلیشان
آخرت باشد،
و نگو!!!!!
بخوابید فردا مدرسه دارید،تا از این زندگی
فقط دنیا را مد نظر نگیرند.🌙🍃
بنیان خانواده
🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
یکی از بزرگترین شواهد محبت، حسادت مرد نسبت به همسرش و میل شدید او به حفظ و حیا بودن اوست و اینکه می خواهد آن را از همه مردم پنهان کند و نام او را از گوش نشسته پنهان کند!
بخشی از کمال عفت زن این است که وقتی شوهرش اینقدر به حیا و حجاب او علاقه دارد، عصبانی نمی شود، زیرا مرد در نظر مرد داناتر است.😐
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
بخشی از کمال عفت زن این است که وقتی شوهرش اینقدر به حیا و حجاب او علاقه دارد، عصبانی نمی شود، زیرا مرد در نظر مرد داناتر است.😐
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
🎡 | 🪶
«سعادت و خوشبختی بین زن و شوهر جز به واسطه صبر با یکدیگر و همکاری در امر خیر و تربیت فرزندان نیست و در آن صورت خداوند یاور است.».
🍇 ~ #عَناقيد الگرامة « 77» للشيخ مقبل الوادعي رحمه اللّٰه
🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
«سعادت و خوشبختی بین زن و شوهر جز به واسطه صبر با یکدیگر و همکاری در امر خیر و تربیت فرزندان نیست و در آن صورت خداوند یاور است.».
🍇 ~ #عَناقيد الگرامة « 77» للشيخ مقبل الوادعي رحمه اللّٰه
🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
به فرزندانت بگو!!!! بخوابید تا صبح برای "نماز" بیدار شویم، و بدین گونه تربیتشان کن تا هدف اصلیشان آخرت باشد، و نگو!!!!! بخوابید فردا مدرسه دارید،تا از این زندگی فقط دنیا را مد نظر نگیرند.🌙🍃 بنیان خانواده 🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
زمانی میتوانیم فرزندان تاریخ ساز تربیت کنیم ک شب هنگام خوابیدن برایشان از قصص الانبیاء بگیم.، از داستان های شجاعت ومردانه گی صحابه های کرام حکایت کنیم.
خالد، سعد، وقاص، طلحه، عمر، قاسم، را الگو برای زنده گی شان قرار بدهیم.
اگر برای انها داستان از کارتون های مُد روز را بازگو کنیم. بن تن، باب اسفنجی، سنگ پشت ها، آلوین، وهزار یک نوع دیگر..
پس نباید توقع عمر شدن خالد شدن قاسم شدن را از آنها داشته باشیم..
ما فرزندان مسلمانان استیم پس باید ب راه اجداد ما سوق داده بشیم.. ❤️🔥
خالد، سعد، وقاص، طلحه، عمر، قاسم، را الگو برای زنده گی شان قرار بدهیم.
اگر برای انها داستان از کارتون های مُد روز را بازگو کنیم. بن تن، باب اسفنجی، سنگ پشت ها، آلوین، وهزار یک نوع دیگر..
پس نباید توقع عمر شدن خالد شدن قاسم شدن را از آنها داشته باشیم..
ما فرزندان مسلمانان استیم پس باید ب راه اجداد ما سوق داده بشیم.. ❤️🔥
🔰یحیی سنوار رئیس جدید دفتر سیاسی حماس کیست؟
🔻یحیی ابراهیم حسن سنوار متولد شهر اشغالی المجدل در شمال شرق نوار غزه
🔻در چندین زندان از جمله المجدل، هداریم، السبع و نفحه اسیر بوده است
🔻سال ۲۰۱۲ به عنوان عضو دفتر سیاسی جنبش حماس انتخاب شد
🔻سال ۲۰۱۷ به عنوان رئیس دفتر سیاسی جنبش حماس در نوار غزه انتخاب شد
🔻سال ۱۹۸۶ در تشکیل سرویسهای امنیتی «المجد» به دستور شهید شیخ احمد یاسین نقش داشت
🔻در دوران اسارت، رهبری هیئت عالی رهبری اسرای حماس در زندانهای صهیونیستی را برعهده داشت
🔻سال ۲۰۱۱ همراه با ۱۰۰۰ اسیر دیگر در چارچوب قرارداد مبادله اسرا موسوم به «وفاداری به آزادگان» آزاد شد.
🔻سال ۲۰۱۵ مسئول پرونده اسرای اسرائیلی نزد جنبش حماس بود
🔻سال ۲۰۲۴ پس از شهادت شهید اسماعیل هنیه به عنوان رئیس جدید دفتر سیاسی حماس انتخاب شد
#کپی
🔻یحیی ابراهیم حسن سنوار متولد شهر اشغالی المجدل در شمال شرق نوار غزه
🔻در چندین زندان از جمله المجدل، هداریم، السبع و نفحه اسیر بوده است
🔻سال ۲۰۱۲ به عنوان عضو دفتر سیاسی جنبش حماس انتخاب شد
🔻سال ۲۰۱۷ به عنوان رئیس دفتر سیاسی جنبش حماس در نوار غزه انتخاب شد
🔻سال ۱۹۸۶ در تشکیل سرویسهای امنیتی «المجد» به دستور شهید شیخ احمد یاسین نقش داشت
🔻در دوران اسارت، رهبری هیئت عالی رهبری اسرای حماس در زندانهای صهیونیستی را برعهده داشت
🔻سال ۲۰۱۱ همراه با ۱۰۰۰ اسیر دیگر در چارچوب قرارداد مبادله اسرا موسوم به «وفاداری به آزادگان» آزاد شد.
🔻سال ۲۰۱۵ مسئول پرونده اسرای اسرائیلی نزد جنبش حماس بود
🔻سال ۲۰۲۴ پس از شهادت شهید اسماعیل هنیه به عنوان رئیس جدید دفتر سیاسی حماس انتخاب شد
#کپی
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
🔰یحیی سنوار رئیس جدید دفتر سیاسی حماس کیست؟ 🔻یحیی ابراهیم حسن سنوار متولد شهر اشغالی المجدل در شمال شرق نوار غزه 🔻در چندین زندان از جمله المجدل، هداریم، السبع و نفحه اسیر بوده است 🔻سال ۲۰۱۲ به عنوان عضو دفتر سیاسی جنبش حماس انتخاب شد 🔻سال ۲۰۱۷ به عنوان…
عزرائیل
یهودیان کثافت خاهد شد ان شاءالله. ⚔️☝🏻
یهودیان کثافت خاهد شد ان شاءالله. ⚔️☝🏻