Telegram Web Link
#همسرانه

هر دو بدانید ....مخصوصا آقایون ....

وقتی همسرتون عصبانیه با جملات زیبا...

ازهمسرخود دلجویی کنید

یک جمله ی شورانگیز،
میتواندطوفانی ازخشم وغضب
ونفرت راخاموش کند
وبنای زندگی را،
ازخطرات گوناگون دورسازد...



🥀🍃مادران مجاهد پرور🥀🍃
Forwarded from "عُقاب" 🦅 "صَحرا"🗡 (مصطفی احمدی)
این پیام را برای کسانی برسانید که میگوید جهاد بدون اجازه پدرو مادر قبول نیست؛

آیا وقتی به نماز در مسجد میروید میگوید که مادر یا پدر اجازه است که من مسجد برم برای نماز ؟

نمی گوید ومیروید چون نماز از جانب الله متعال برای امت پیغمبر «ص» فرض است •

همین گونه جهاد بالای همه ما خورد و بزرگ مرد و زن فرض عین میباشد

بعضی از انسان ها میگوید که جهاد ضروری نیست اگر ضرور میبود یکی از
پنج بنأ اسلام میبود؟

درجواب این آدم ها باید گفت که!
روزی یک متعلمی از مدرسش پرسید گفت: استاد گرامی چرا جهاد در کتاب های دینی همیشه در باب های آخر قرار میگیرد؛
استاد گفت: فرزندم بخاطریکه تا یک شخص مؤمن واقعی نشود و از هر گونه گناه پاک نشود هرگز یک مجاهد نمیشود.
درست میگوید تا ما از شرایط دین آگاه نشویم نمی توانیم که جهاد کنیم ومجاهد باشیم.

"عقاب"🦅 "صحرا" 🗡
Forwarded from "عُقاب" 🦅 "صَحرا"🗡 (مصطفی احمدی)
اَلجِهاَد عشقُ لَا تَنِتَهی.
جهاد عشق بی پایان اس
.

"عقاب"🦅 "صحرا" 🗡
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
این پیام را برای کسانی برسانید که میگوید جهاد بدون اجازه پدرو مادر قبول نیست؛ آیا وقتی به نماز در مسجد میروید میگوید که مادر یا پدر اجازه است که من مسجد برم برای نماز ؟ نمی گوید ومیروید چون نماز از جانب الله متعال برای امت پیغمبر «ص» فرض است • همین…
حالا بیشتر کسان میگویند که جهاد فقط براي مردان فرض است و بالاي زنان فرض نیست...
باید براي ایشان گفت محترم!
در زمانی که ما زندگی میکنیم جهاد بر زن و مرد فرض است و فردا روز قیامت الله از همه ما چه مرد چه زن در باره خواهران اسیر مان خواهد پرسید
خواهد پرسید که خواهر مسلمان تو زیر دست یهود کثیف فریاد میزد ای خواهر مسلمان کجا هستي ای برادر مسلمان کجا هستي کمک مان کنید ما را از دست این خبیث ها نجات بدهید..❤️‍🔥
آنوقت تو در چه عیش و نوش بودی تو بخاطر آزادسازی آنها چه کار کردي؟؟!!
آیا تا به حالي با خود فکر کرده اید که چه جواب خواهیم داد؟؟!!
خواهیم گفت ما خبر نداشتیم یا اینکه خواهیم گفت بالاي ما فرض نبود
آیاا این جواب را عقل میپذیرد؟؟
هرگز این جواب جواب نیست با این جواب ها خودتان را بازي ندهید
همه ما زن و مرد باید با جان و مال خود در راه الله جهاد کنیم و خواهران مان را از اسارت و شکنجه یهود نجات بدهیم این وظیفه همه ما است
والله هر روزي که سپری میشود با خود میگویم اگر براي آزادسازی خواهرانم کاري انجام نداده و بمیرم چگونه در مقابل الله متعال بایستم چگونه سوالات را جواب خواهم داد چگونه سر خود را بلند خواهم کرد

اللهم وفقنا لفعل شيء من أجل حرية أخواتنا..❤️‍🔥

#فدائي
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#چادرفلسطینی قسمت دهم   به عقب آمدم. چشمان به خون‌نشسته‌ام را به او دوختم. یعقوب هراسان با نفسی بریده پرسید: چی‌ شده؟ این چه وضعشه؟ شعیب خون‌ دهانش را پاک کرد و گفت: من فقط اومده بودم بابت مسئله‌ای با صفیه حرف بزنم که فائز مثل گرگ‌وحشی حمله‌ور شد. سرم…
#چادرفلسطینی

#قسمت_یازدهم

یک روز تا آمدن احمد و شروع مأموریت باقی مانده بود. اخباری که به دستمان رسیده بود، بیانگر اوضاع نامساعدِ فلسطین، حاکی از درگیری‌ شدید بین مردم و دولت بود. تمام ورودی‌های شهر تحت تدابیر امنیتی شدیدی قرار داشت؛ تقریبأ ورود من و احمد به شهرِ فلسطین سخت و ناممکن بود!
افکارم سخت مغشوش بود. باید فکری برای ورود به شهر می‌کردم.
رو به یعقوب گفتم:
با این اوضاع، چجوری می‌تونیم وارد شهر بشیم؟! ورودیها و خروجی‌ها تحت نظارتن.
- سخته، ولی یه‌جوری تو و دوستت رو وارد می‌کنم.
کنجکاوانه پرسیدم: چجوری؟
نفسی سر داد و گفت: شعیب دوستای دولتی داره. چون رشته خودش هم سیاسته، تو دانشگاه با این چیزا بیشتر سروکار داره. راحت بدون توقف با یه کارتِ مخصوص دولتی وارد شهر رفت‌وآمد می‌کنه.
باچشمانی گرد شده سراسیمه از جایم بلند شدم.
- عمو چی میگی؟ شعیب دولتیه؟! امّا... چِـ... چطور یعنی شما می‌خواستی منو...
در میان حرفم پرید.
- فائز صبر کن... نه، من نمی‌خوام تو رو تحویل دولت بدم، خودت فکر کن اگه من می‌خواستم تو رو تحویل بدم این‌ همه روز تو خونم نگه‌ات می‌داشتم و مداوات می‌کردم؟! اگه قصدم این بود، این خطر رو به جون می‌گرفتم؟! خب همون شب به سربازا تحویلت می‌دادم...
با شرمندگی بسیار نگاهم را پایین گرفتم و عذرخواهی کردم.
- ببخشید... یهو شوکّه‌ شدم... امّا شعیب! چطوری با اون رفت‌وآمد می‌کنین درحالی‌که می‌دونید با دولتی‌هایه؟ هر چند که خواهرزادتونم باشه!
با آهی عمیق گفت:
آه... فائز مجبورم... نمی‌تونم اعتراضی بکنم، اونم بخاطر صفیه...
با کلافگی پرسیدم:
- چرا؟ برای چی؟
- شعیب پا توی یه کفش کرده که صفیه رو می‌خواد. دستشم تو دولت بازه... تازه فهمیدم خواستگارهای قبلی صفیه، با تهدیدهای شعیب مواجه می‌شدن که منصرف برمی‌گشتن! مردم بخاطر جَووناشون از شعیب هراس دارن! من هیچ چاره‌ای جز تحمل و سکوت ندارم که اینم بخاطر صفیه‌ست...
- حتی اگه صفیه نخواد؟!
- حتی اگه صفیه نخواد! چون هیچ جَوون بادل‌وجرأتی ندیدم که صفیه رو بهش بسپرم تا در مقابل ظلم شعیب و دولتی‌ها ازش محافظت کنه... حقیقتی درباره پدر صفیه هست که کسی جز من نمی‌دونه حتی خود صفیه! با وجود این حقیقت، دلم خیلی می‌سوزه که صفیه رو به دست شعیب بسپرم!
- چه حقیقتی؟ چرا صفیه خبر نداره وقتی که به خودش مرتبطه؟!
- حالا که فکر می‌کنم آخر عمری ترس فایده‌ای نداره، هر چی شد بشه خدا کریمه.
- عمو فکرم رو متزلزل نکن خواهش می‌کنم بگو.
- تو مجاهد فی‌سبیل‌الله‌ای. تو این چند روز فهمیدم مردِ خدا بودن چه فضیلتیه! اونم همراه با تو فائزجان... اخلاق، مرام و معرفتت و مهم‌تر از همه ایمان و شجاعتت باعث شد از خودم بیشتر بهت اعتماد داشته باشم...
هر حرفش من را بیشتر متعجب می‌کرد. با سکوتی پر از سؤال به او گوش سپردم.
  - پدر صفیه از مجاهدین و امیران فلسطین بود که هویتش توسط پدرِ شعیب پیش دولتی‌ها فاش شد. ناغافل، شب تو خونش به همراه همسر و پسر کوچیکش ترور شدن. نامردا به شهادت رسوندنشون... اون شب صفیه خونه نبود وگرنه اونو هم شهید می‌کردن. ولی تا الان هیچکی جز من نمی‌دونه مسبب شهادت پدرش، پدرِ شعیبه! چندین ساله بخاطر امنیت صفیه، پا تو خونه شعیب‌ اینا نذاشتم حتی با خواهر خدابیامرزمم خیلی هم‌صحبت نمی‌شدم... صفیه مجاهد زاده‌ست دلم می‌سوزه به غیر یه مجاهد به دستان کسی مثل شعیب و خونوادش بسپرمش. من از آرزوهای صفیه خبر دارم، الحمدلله افکاری مثل پدر و مادرش داره...
از حرف‌هایی که می‌شنیدم در ابتدا به اوج تعجب و سردرگمی رسیدم. باورش برایم سخت بود. بعد به تدریج به سمت خوشحالی نامفهومی رفتم...
باید تصمیمی برای این احساس نامفهموم می‌گرفتم. اول باید شجاعت به خرج می‌دادم، احساسم را به خودم معترف می‌شدم و بعد یعقوب را در جریان می‌گذاشتم که تصمیم‌هایی دارم؛ در کنار جهاد و شهادت، به‌اذن الله می‌خواهم همسفر مجاهده‌ای داشته باشم...
از میدان تا رسیدن به خدا‌...

#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد.

🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#چادرفلسطینی #قسمت_یازدهم یک روز تا آمدن احمد و شروع مأموریت باقی مانده بود. اخباری که به دستمان رسیده بود، بیانگر اوضاع نامساعدِ فلسطین، حاکی از درگیری‌ شدید بین مردم و دولت بود. تمام ورودی‌های شهر تحت تدابیر امنیتی شدیدی قرار داشت؛ تقریبأ ورود من و احمد…
ما با جان‌هایمان معامله کرده‌ایم، در عوض پروردگارم "فوزالعظیم" یعنی جنت‌جاودانه و دیدارش را نصیبمان گرداند، چرا که ما در این راهِ "جهادفی‌سبیل‌الله" با هدفِ برقراری عدالتِ‌ عمری، امنیت و خدمت به مسلمین جان‌های خود را قربان می‌کنیم تا در عوض، دیدار ربّمان را در جنّت‌الفردوس حاصل کنیم... آه شهادت، چقدر شیرین هستی! اگر من تکه‌تکه شوم باز هم در شوقِ دست‌یابی به تو، دردها را متوجه نخواهم شد...
چشمانم گرم گرفته بود و داشتم خواب می‌رفتم؛ به‌یک‌باره چشمان هراسان صفیه در مقابلم ترسیم شد!...
این دست‌وآن دست کردم اما فایدهٔ نداشت. با آشفتگی رو به سقف کردم و زمزمه‌وار تکرار کردم:
یعقوب نمی‌تونه صفیه رو به زور به کسی بده اونم به شعیب که چند لحظه پیش خودم متوجه دروغش شدم! صفیه دختری دلیر، شجاع، باایمان...
با صدایی آرام ادامه دادم: و مجاهده است!
باز در دل ادامه دادم: شعیب اصلأ اینطوری نیست، نمی‌تونه اونو به اوج خوشبختی در دایرهٔ‌اسلام برسونه! خب اگه به شعیب ندن، بعد کی همسفرِ این مجاهده نترس میشه؟!...
دراین فکرها بودم که خواب بر چشمانم غالب شد...

#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد
اگــــر فلسطین آزاد بشه وهیچکسی برای زنده گی کردن آنجا زنده باقی نماند چی؟ 😭
و من دست زني تربيت شدم كه خانم مجاهد بود
و راز دار ترين زن ميان زنان مجاهدين بود البته مجاهدين همه راز هاي خود را براي زن هايشان نميگويند
چون بخاطر همان طبيعت زنانه يي كه راز را نگهداري نمي توانند،
مگر او زني بود كه در حالت مهاجر بودن در بيست كيلو متري ارگ رياست جمهوري افغانستان و چهار اطرافِ خانه را كمونيست ها احاطه كرده بودند ولي او مجاهده.ي بود كه با خود مثال نداشت
آنگاه"زمان جمهوريت افغانستان"عرب بودن جرمي بود كه سزايش جز قتل چيزي نبود مگر چنان راز نگهدار بود كه تا گذشت دوازده سال از مهاجر بودن آنها
احدي با خبر از عرب بودن شان نشد جز همان كساني كه مجاهدين بودند.
زني بود كه در غربت زنده گي ميكردند و حتي خانه ي جداگانه نداشتند و با يكي از فاميل هاي كه همه در حكومت جمهوريت كار ميكرد  يكجا در يك حويلي زيست داشتند.،
در حالي كه خانه هم فقد خانه نبود مركز مجاهدين عرب بود و اسلحه هاي آنها را همين زنِ بزرگوار انتقال ميداد

بلي كفار بدانند كه من در دامانِ چنين زني بزرگوار تربيت شده ام و نجاتِ خود را از غضب مجاهدين فراموش كنند!
تا زماني كه اينگونه مادران را در امت با خود داشته باشيم كفار هرگز بالاي مان مسلط شده نمي تواند!
مگر حيف كه كمبود چنين مادراني را از اوجِ قلب ام كم و كم تر ميدانم...

يا إله الكَون  أرزقني الشهادة
إن قلبي قد رأ ‌‌‌ فيها السعادة
لأجلها فارقتُ اهلي‌والسيادة
و صلكتُ طريق سعد‌و‌عبادة


#بنت المجاهد
Forwarded from "عُقاب" 🦅 "صَحرا"🗡 (ابوالقعقاع)
پدران ما با کافران جنگیدند و آنها را به مصیبت کشاندند، در حالی که در میان خانواده های خود غریبه بودند و در روزگاری که دنیا جنگیدن با کافران را اشتباه می دانست، با همت خود جنگیدند.

به اینان بگویید در مورد فرزندان ما که هر روز با کشتن مشرکان و کافران به آنها درس ایمان و شکنجه می دهیم چه فکر می کنید؟

به اذن الله سبحانه و تعالی نسلی را تربیت میکنیم که با دیدنشان قبض روح شوید
. 🗡😎

"عقاب" 🦅"صحرا"🗡
شهید چه برجای گذاشت؟!

او وصیتی آغشته به خونش برای ما گذاشت که کجی ما را به عنوان ما زنده ها راست می کند و تفنگی که انتقام شهدا را می گیرد.
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
Video
والله شکستم 💔
والله آتش گرفتم❤️‍🔥

تا چه زمانی این حالت ادامه خواهد داشت؟

تا چه زمانِ مردانِ امت اینقدر در مورد خواهران خود بیخیال خواهند بود؟

یقین کنید روزِ درمورد خواهرانِ تان از شما پرسان خواهد شد.

عجله کنید جوابِ قناعت بخش برای این سوالات پیدا کنید.

ای رجال امت الله میداند که خواهران اسیر تان در ساعت چند بار برادرانِ دینی خود را صدا میزنند ولی صدای لبیک یا اختاه را نمی شنوند عجله کنید و صدای لبیک را به سمع خواهران تان برسانید.

الله یار و یاور تان برادرانِ مجاهد ام بروید برای نجات خواهران و برادران اسیر تان.

اللهم اسرانا و اسیراتنا❤️‍🔥❤️‍🔥
+ای کاش که یک دانه‌یِ تَسبیحِ تو بودم.🫣🙂
#افغانستان
#طالبان

- محبت بی حد کودکان وطن با طالب تا جای که کودک بدون ترس و خطر به طالب نزدیک شده او به دوربین ایم فور طالب جان نگاه میکند و زبان حال او میگوید «زمانی با این دوربین اشغال گرها مورد هدف قرار میگرفتند خوب است که من
هم ببینم.🤗🤭😊


#ندای_مظلومین
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بنگلادش

خوب به تصاویر زیر نگاه کنید

اینجا زیرزمین‌ زندان‌های کشور بنگلادش است
اینها همه استخوانهای مسلمانان بی گناهی است که توسط ملعون حسینه (مأمور دست نشانده ی هندوهای کثیف) در سکوت مطلق به این حال و روز افتاده اند

این سگ های کثیف نزدیک به 15 سال با بی‌عدالتی و ظلم و جنایت هزاران مسلمان بی‌گناه شکنجه کردند و کشتند .


الا لعنت اللّٰه علی القوم الظالمین

#کپی

مهربان
باش
که
این
عمر
گران
می‌گذرد. ❤️‍🩹🥀
2024/09/30 07:33:20
Back to Top
HTML Embed Code: