Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فرزندان خاهران اسیر در کمپ های کفار...

اگر اینها آزاد شوند آیا تغیر دهنده ی تاریخ اسلام نمیشن؟؟

کفار از عاقبت خود آگاه هستن ک چنین شیرزنان را در قید اسارت خود گرفته اند..
ولی اینرا نمیدانند ک فرعون موسی را داخل قصر خود پرورش داده وبزرگ کرد. 😎🗡

عاقبت کفار وهمپیمانان شان همچو فرعون داستان وموسی ی دوران خاهد شد.. ان شاءالله.. منتظر ما باشید ب زودی میایم به سراغ تک تک تان.

🖊
#ام_اسامه❤️‍🔥

🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
از عجله در انتخاب همسر خود اظهار پشیمانی نکنید!

یا «اگر» با فلانی ازدواج می‌کردید، زندگی‌‌تان بهتر می‌شد.

یا «اگر» با فلانی نامزد می‌کردید، بهتر از این همسری بود که الان دارید.

رسول‌خدا ﷺ می‌فرماید: «اگر چیزی به شما رسید، نگویید: اگر چنین می‌کردم، فلان می‌شد، بلکه بگو: خدا مقدر کرده است و آنچه بخواهد انجام می‌دهد زیرا «اگر» دروازه‌ی شیطان را می‌گشاید».

تا زمانی که استخاره می‌کنید، مطمئن باشید که خداوند متعال بهترین را برای شما انتخاب کرده است، حتی اگر به نظر شما غیر از این باشد.

❀ عبدالعزیز الحسینی‌‌

بنیان خانواده.


🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
از عجله در انتخاب همسر خود اظهار پشیمانی نکنید! یا «اگر» با فلانی ازدواج می‌کردید، زندگی‌‌تان بهتر می‌شد. یا «اگر» با فلانی نامزد می‌کردید، بهتر از این همسری بود که الان دارید. رسول‌خدا ﷺ می‌فرماید: «اگر چیزی به شما رسید، نگویید: اگر چنین می‌کردم، فلان…
یکی از دلایل ناسازگاری بین همسران؛ ارتباط ضعیف است و خود ارتباط ضعیف نیز شامل عدم گوش‌ دادن و تلاش هر یک از طرفین برای تغییر طرف مقابل است.

گوش‌دادن به این معناست که در حین صحبت طرف مقابل صحبت نکنید، بلکه سکوت کنید تا زمانی که طرف مقابل صحبتش را تمام کند و از او بخواهید که به شما فرصتی برای صحبت کردن بدهد. و نیز سعی کنید به‌جای آماده شدن برای پاسخ دادن در حین صحبت کردن، دیدگاه او را در مورد موضوع درک کنید.

❀ اسامه الجامع
نگاه کردن به مادرت عبادت است چه رسد به نیکی به او.🥹

ابن جوزی رحمه الله
عقل می داند که تعداد کفار از تعداد ما بیشتر است و تجهیزاتشان بیشتر و بیشتر و قابل مقایسه نیست، اما سرمایه موحدان و جهادشان «تقوا» است.

وقتی دل مؤمن با ایمان آمیخته شود، نه تعداد کافران را می بیند و نه وسایل آنها را جز خوبان نمی بیند. پیروزی یا شهادت
..

🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
Forwarded from "عُقاب" 🦅 "صَحرا"🗡 (ابوالقعقاع)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من هم روزی با بدن تِکه تِکه در حضورت خاهم آمد.. یا الله.

           
"Desert"🦅" Eagle"🗡    
هغه صف هغه لشکـ.ر به ولې نه کامیاب کیږي، ولې به تر منزل نه رسیږي، ولې به عشاق تر خپل هدفه نه رسیږي، ولې به دا ارمانونه نه پوره کیږي.
چې هر عُشاق یې په نیمه شپه رب ته په سجده او لپه شوي لاسونو په معصومو او مظلومو اوښلنو سترګو له خپل معبود رب څخه دش.هادت غوښتنه کوي
!
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین♥️ #قسمت_ششم هیچ کاری از دستم بر نمیومد، واقعاً تو حالی بودم که احساس می‌کردم توی کما هستم. وقتی به دوستام نگاه می‌کردم در حال دعا بودند، وقتی به مهناز نگاه کردم مغزم هنگ کرده بود، بی‌اختیار منم دستام رو بلند کردم شروع کردم…
#ماجرای_مسلمان_شدن_روژین♥️

#قسمت_هفتم

مهنازم بخاطر من هیچی نگفت، گفت راست میگی علم همه چیو بدونی با البته کمال افتخار.... گوشی رو گذاشتم یه صدایی از بالکن اومد رفتم دیدم سوژین اونجا بود منم رنگم سفید شد گفتم بدبخت شدم، بالکن ما طوری بود که به اتاق مهمونا و اتاق من وصل بود. سوژین اومد تو قرآن روی میز بود گفت پس خواب نبودی چکار می‌کردی...!؟ منم گفتم چیکار کنم درس می‌خوندم. گفت قرآن این قرآن رو از کجا آوردی؟؟؟
منم همه چیزو بهش گفتم. من کسی نبودم که از خواهرم چیزی رو پنهون کنم. خواهرم دعوام کرد گفت میدونی چی می‌بینم؟ عشق اسلام رو.. اگه اینکارو بکنی همه‌ی ما رو از دست میدی. واسه من یه ذره هم مهم نبود چون شیرینی قرآن از هر چیزی برام بیشتر بود. نمی‌تونستم بی‌خیالش بشم. سوژین داشت حرف میزد، من رفتم قرآن شروع کردم اولین صفحه قرآن رو خوندم.
با تعجب نگام کرد و غم تو چهره گفت: تو مسلمان شدی؟!؟ منم اهمیت ندادم.... و روزها گذشت من داشتم قرآن یاد می‌گرفتم. سوژینم این موضوع رو می‌دونست اما نمی‌دونم چرا هیچی به مامان نگفته بود. بعضی وقتا کنارم می‌نشست من کلاً دیگه می‌تونستم قرآن بخونم تا اینکه یه شب داشتم قرآن می‌خوندم مامانم اومد تو اتاقم، چشاش عجیب خشمگین بود منم قلبم داشت وایمیستاد.
خدای من چیکار کنم چی بگم... مادرم گفت این چیه؟ منم گفتم چی کدوم؟! قرآن در دستم بود از دستم گرفت به صورتم انداخت، من اشک از چشام جاری شد سریعاً رفتم سراغ قرآن داد زدم گفتم چیکار میکنی برو کنار..! مادرم نزدیکم شد گفت قرآن رو بده به من... ولی من بهش نمی‌دادم. آخر سر گفتم بهت میدم ولی به شرط اینکه پاره نکنی.. اونم گفت باشه.
گفتم کمی آروم باش من مسلمان نیستم فقط می‌خوندمش... چندباری این حرفو گفتم، مادرم گفت باشه بده به من.. قرآن رو بهش دادم مجبور شدم بدم وگرنه بین دستامون پاره میشد. اون موقه مسلمانم نبودم ولی برام گناه بزرگی بود. همین که مادرم رفت دوباره همون حس قشنگ بهم دست داد. دستام رو بلند کردم گفتم یقین دارم که هستی و صدام رو می‌شنوی، پس خودت مراقب قرآنت باش.
از چشامم اشک میومد تو دلم حس تنهایی عجیبی داشتم، احساس می‌کردم بدون قرآن نمی‌تونم زندگی کنم. وقتی مادرم مخالفم شد بیشتر جذب شدم چون رفتارهای مادرم رو قبول نداشتم. رفتم پایین اتاق مادرم با پدرم دعوا می‌کرد، پدر گفت بهش سخت نگیر درکش کن تا خودش بهش برسه اون الان تو سن حساسیه کارت اشتباه بوده... مامانم می‌گفت همش تقصیر توئه بهش اجازه همه چی دادی..!
بابام گفت من تا وقتی زند‌ه‌ام بهش اجازه همه چی میدم اینطوری بهتره راه کنترل کردنش.. بابام ازش خواهش کرد که قرآن رو بهم برگردونه. منم بیخیال قرآن شدم رفتم اتاقم... جزء ۳۰ رو حفظ کرده بودم اون رو می‌خوندم. در اتاقم باز شد مامانم بود قرآن رو برام آورد ازم معذرت خواهی کرد و گفت دختر می‌دونم که تو هیچوقت کاری نمی‌کنی که من و بابات ناراحت شیم...!
مامانم گفت مسلمان شدن کار آسونی نیست میدونی که چقد سخت و بی‌ریخته و یه چیز مهمتر.. تو همه‌ی ما رو از دست میدی.. ما ازت جدا نمی‌شیم تو خودت ما رو نمیخوای. منم گفتم: مامان من نمی‌تونم دروغ بگم من مسلمان نشدم باور کنید فقط علاقه به قرآن دارم و گریه کردم.. مامانم بغلم کرد وگفت می‌دونم بهت اعتماد دارم...!

#ان‌شاء‌الله‌ادامه‌دارد...

🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#ماجرای_مسلمان_شدن_روژین♥️ #قسمت_هفتم مهنازم بخاطر من هیچی نگفت، گفت راست میگی علم همه چیو بدونی با البته کمال افتخار.... گوشی رو گذاشتم یه صدایی از بالکن اومد رفتم دیدم سوژین اونجا بود منم رنگم سفید شد گفتم بدبخت شدم، بالکن ما طوری بود که به اتاق مهمونا…
#ماجرای_واقعی_مسلمان_شدن_روژین♥️

#قسمت_هشتم

اون روزا می‌گذشت یه هفته مونده بود به رمضان، من طبق معمول همیشه می‌رفتم مسجدِ مسلمانان، حتی بعضی وقتا از استادان قرآنم اشکال می‌گرفتم و نگاه می‌کردم به طرز نماز خوندن‌شون، کلاً یاد گرفته بودم. یه روز که رفتم خونه در اتاق رو بستم دقیقاً مثل اونا کردم یعنی نماز خوندم. برام جالب و خوشایند بود. شب هم یه بار دیگه نماز خوندم اما اون موقع فقط به خیال خودم ادای مسلمانان رو در آوردم.
دو روز هر روز نزدیک به ۱۰ بار این کارو می‌کردم. یه شب که خیلی دلم ناراحت بود رفتم سراغ نماز.. نماز خوندم نصف شب دلم می‌خواست دعا کنم روم نمی‌شد، گفتم می‌دونم همه چیزایی که داریم خالقی داره، قرآنش شیرینه برام، تو نماز خوندن به آرامش میرسه انسان، اما بخاطر خانوادم نمی‌تونم بیام سمتت، من از تنهایی می‌ترسم..!
صبحش بیدار شدم عروسی دعوت بودیم فرداش رمضان بود. لباس پوشیدم رفتم آرایشگاه، تو راه چند بار مهناز زنگ زد نتونستم جواب بدم بخاطر مامان... تو آرایشگاه مامان اول نشست من یه کمی اون‌طرف‌تر رفتم زنگ زدم به مهناز، گفت سلام کجایی امروز امتحان داریم، منم گفتم ببخشید عروسی پسر عمه‌ست نمی‌تونم بیام الانم توآرایشگاهم، اون گفت: به نظرت احتیاج به آرایش داری؟ منم گفتم: بابا من برم عروسی آرایش نکنم؟؟؟
گفت: باشه خداحافظ... بعد از ۱۰ دقیقه بهم پیام داد گفت: دلم نمی‌خواست بگم ولی میگم.. ما همیشه درمورد خوشی‌ها و نعمت‌های بهشت بهت گفتیم شوق توی چشات بود معلوم بود که دلت می‌خواست تو هم بهشتی باشی اما امسال تو بهشتی نیستی تا ابد توی دوزخ خواهی ماند... بهش زنگ زدم جواب داد، حرفش تو دلم سنگینی عجیبی داشت.
خودم رو حاضر کردم رفتم تالار، یه پیامک برام اومد در مورد جهنم.. با خوندنش تمام بدنم به لرزه در اومد، هرچی سرم رو بلند می‌کردم چیزای عجیب و غریبی می‌دیدم، همونایی بودن که قبلا تو عروسی‌های دیگه بود اما دیگه برام خوشایند نبود ازشون می‌ترسیدم سوژین خواهرم گفت بیا تو رقص، از خواهرم خوشم نمیومد گفتم نه نمیام، بطرف آبدارخانه رفتم همه‌ی آرایشم رو پاک کردم.
رو به آینه کردم برای اولین بار گفتم خدایااااا اینجا نمیرم... دیگه زبونم بند اومد نمی‌دونم اما همش حس می‌کردم دارم می‌میرم، گریه‌هام امانم نمی‌دادن، درست تا وقت نهار من توی آبدارخانه موندم، بعد مادرم اومد سر و وضع منو دید گفت روژین چرا اینجوری؟! گفتم مامان خیلی حالم بده مانتو برام بیار برم. گفت چرا؟ نباید بری عمه‌ات ناراحت میشه...!
منم داد زدم مامان من کاری به عمه ندارم من میرم... مردهای تالار رفته بودن با سر لخت و لباس‌های نامناسب از تالار بیرون اومدم. تا نزدیکای ۳/۳۲ بود فقط تو اتاقم گریه کردم و گفتم خدایا ممنونم که منو نجات دادی که اونجا نمردم. بعد صدای عجیب و غریبی به گوشم می‌رسید صدای اذان نبود، این صدای چیه چقد مثل قرآنه، رفتم سر بالکن از یطرف صدا شبیه قرآن بود.
این چیه از مسجد میاد حتماً به مسلمانان ربط داره، دیدم خونه‌ها کم کم دارن لامپ روشن می‌کنند... گفتم آها رمضانه پس این بیدارشون میکنه، پس الان بیدار میشن. رفتم وضو گرفتم اومدم نماز خوندم گفتم خدایا خالقم خودت همه چیزی رو میدونی که اگه من مسلمان بشم چی میشه، یه راهی رو نشونم بده یه راهی که بتونم به تکلیف برسم.

#ان‌شاء‌الله‌ادامه‌دارد...

🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
امشب دعای بد نکردم هیچکی ری اکشن نزاشت روی داستان. 😐🤕
خطیب زنان؛ اسما بنت يزيد انصاری

به سبب فصاحتش و مهارتی که در خطبه گفتن داشت او را خطیب زنان نامیده بودند و نقش بزرگی در اسلام داشت و در صداقتش با اللّٰه نمونه‌ای برای زنان است.

در غزوهٔ احد بر شهادت پدر و عمو و برادرانش صبر کرد و هنگامی‌که پیامبر ﷺ را سلامت دید گفت: «هر مصیبت دیگری آسان است مادامی که تو سلامت باشی.»

و با اللّٰه در جان فشانی‌اش برای او چنان صادق بود که به درجه‌ای از جنّت رسید که چه بسا مردان مجاهدان به آن جایگاه نرسیده بودند.

نزد پیامبراکرم ﷺ سخنانی گفت که مختصر آن چنین است:

«پدر و مادرم فدای تو باد! من نمایندهٔ زنان به جانب شما هستم، جانم فدای شما باد... ما زنان چگونه در اجر [شهادت و جهاد] با شما شریک شویم ای رسول اللّٰه؟»

پیامبر ﷺ به اصحابشان فرمودند: «آیا تا به حال شنیده‌اید که زنی وقتی در مورد دینش می‌پرسد سخنی نیکوتر از این بگوید؟» سپس به او فرمودند: «به زنانی که نماینده‌شان هستی بگو حسن مباشرت آنها با همسرانشان و جستجوی رضایت همسر و پیروی از خواسته‌هایش معادل با همهٔ آن چیزی‌ست که می‌خواهید.»

و اینچنین او شادمان به سوی زنان بازگشت در حالی که در طمع رسیدن به منزلت شهدا بود.
پروردگارا...
من‌منتظـرلحظه‌ای‌هستم،که‌درآن،باگریه‌
سجده‌کنم...ازیك‌شادیِ‌بزرگ🥹🤍
السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته..
صباح النور.. 🍃
🕊
#شهید
#گل_سرخ

﴿ وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ ﴾ [البقرة: ١٥٤]

( و به کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند مرده نگویید ، بلکه آن‌ها زنده‌اند ولی شما درک نمی‌کنید_ سوره مبارکه بقره ـ۱۵۴ )
هیچ محبتِ بزرگتر از محبت ب الله عزوجل نیست..

زمانیکه حب دیدار الله در قلب انسان جا میگیرد .. ب هر نحوه ک شود خودش را با وصال یار میرساند..

گهی اوقات خودرا همچو پروانه میان دود وآتش اسشتهاد سوختانده ومیرود ب لقاء رب الکریم..

یا الله پیشنهاد مرا هم بپذیر ب درگاهت یارب..❤️‍🩹
دیر وقت است ک. منتظرم 🥺😔
🖊
#ام_اسامه

https://www.tg-me.com/zghml
https://www.tg-me.com/zghml
https://www.tg-me.com/zghml
یادی از مادران قرن اول واز مادران قرن ما
مادران قرن اول اسلام در گهواره های فرزندانشان قرآن کریم تلاوت کردند.. با وضو وبا زبانی ذکر به فرزندانشان شیر دادند؟
کودکی که در طفلی لالایش قرآن باشد؟
بدون شک آینده اش روشناست مادران صحابه به فرزندانشان یاد دادند..؟
که مردن در راه الله عزوجل مردن نیست بلکه جاویدان زنده شدن است..؟
برای اطفالشان تعلیم دادند که هدف شان در این دنیا غرق شدن
در خوشی های پوچ وبی حساس نیست؟
بلکه باید برای یک هدف،بزرگ زندگی کند هدف که از زندگیشان بزرگتر است
گفتند در راه الله کشته شوید ولی به زندگی ذلت بار دنیا راضی نشوید
وقتی فرزندان صحابه زیر نظر چنین مادران بلند همت و شیر زن تربیت یافتند.. پس آن وقت نصف جهان به دست مسلمانان فتح شد وعزت آن آن مسلمانان بود...
وحال مادران این قرن را ببینیم هنگام شیر دادن به فرزندانشان گوشی در دست دارند. موسیقی گوش میکنند و یا فیلم های مبت ..ذ ل نگاه می‌کند.
واینکه از مردن وجهاد بگویند میترسند میگویند بچه هایمان طفل هستند مغز وذهنشان مخشوش میشود
بچه هایشان جز خواب وخوردن چیزی دیگر نمی‌فهمند؟
وقتی طفل گریه کند او را با برنامه های غربی ساکت میکنند
پس چطور مابه عزت بریگردیم در حالکه چنین مرغان خانگی پرورش میدهند..
❤️‍🩹🥀

🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
#خطاب! برای کسانی ک مرا گفتن با ایجاد این کانالت ب اسم
🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀 افکار زنان ومادران جامعه مارا خراب میکنی... ونقصانی بزرگی از طرف شما برای بچه های مردم خاهد رسید.. چون مبارزه فکری بزرگترین ومهمترین مبارزهٔ عصر حال است..

#من_میگویم
اگر از نظر شما ما تروریست هستیم پس تروریست خاهیم ماند تا آخر باذن الله عزوجل.
اگر ازنظر شما ما قاتلین نَفس ها هستیم پس ب قتل کردن ادامه خاهیم داد تا نَسل کفار وظالمین را ازبیخ وبنیاد خُشک نکرده باشیم..
اگر ازنظر شما ما فرزندان شمارا ب کُشتن میدهیم پس ب این کار خود ادامه میدهیم تا فزندان شما در راه الله کشته شوند نه در راه شیطان..
اگر ازنظر شما جهاد وقتال تجارتِ بیش نیست پس ما تجارت کننده گان استیم بلی با الله عزوجل تجارت میکنیم زنده گی دنیارا میفروشیم در بدلش آخرت وبهشت برین را خریداری میکنیم..
نفس های خودرا با الله معامله میکنیم قبل ازاینکه مفت از ما بگیرند..

زنده گی با جهاد
مرگ با شهادت.

ازاین دو. گزینه گزینه ی سومِ وجود ندارد.

ما فرزندان خودرا شیر تربیت خاهیم کرد تا از فرزندان گوسفند مانند شما نیز محافطت کنند. 😏
مادران صلح خواه وروشنفکر😏

پاسخ ب حرفای یکی از خاهران.. 👆👆

🖊
#ام_اسامه

🍃🥀مادران مجاهد پرور🍃🥀
2024/09/28 23:23:20
Back to Top
HTML Embed Code: