Telegram Web Link
وادی ششم: حیرت

بعد ازین وادی حیرت آیدت
کار دایم درد و حسرت آیدت

مرد حیران چون رسد این جایگاه
در تحیر مانده و گم کرده راه

هرچه زد توحید بر جانش رقم
جمله گم گردد ازو گم نیز هم

گر بدو گویند: مستی یا نه‌ای؟
نیستی گویی که هستی یا نه‌ای

در میانی؟ یا برونی از میان؟
بر کناری؟ یا نهانی؟ یا عیان؟

فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟
یا نهٔ هر دو توی یا نه تویی

گوید اصلا می‌ندانم چیز من
وان ندانم هم، ندانم نیز من

عاشقم، اما، ندانم بر کیم
نه مسلمانم، نه کافر، پس چیم؟

لیکن از عشقم ندارم آگهی
هم دلی پرعشق دارم، هم تهی

عارفم   اما  ندارم  معرفت
بی صفت گشتم نگشتم بی صفت

(منطق الطیر)

#شعر_عطار

@sserfan
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
(قسمت سی و هفتم )

منزل ششم :حیرت

ادامه...
این شراب مدام،که شرابش روی یار و پیاله اش چشم مست باده خوار است ،دم به دم سالک را در مستی و بی خبری و بی خویشی فرو می برد و هر لحظه حیرت بر حیرتش می افزاید و بدین سان سالک از منزل توحید به وادی حیرت می رسد.
وادی حیرت میخانه ای است که دو در دارد،دری به توحید باز میشود و در دیگر به منزل فنا راه دارد و سالک از در توحید بدین میخانه وارد می شود .

این حیرت چنان است که به مصداق حدیث  "من عرف الله کل لسانه " یعنی هر که خدا را شناخت زبانش بند آمد ؛ از گفتار فرو می ماند.

در وادی حیرت جمله اضداد جمع ،و همه محالات حال می شوند .شب و روز آفتاب و ماه و زهر و شکر و بهار و خزان در هم می آمیزند و سالک را در خود گم می کنند. چنانکه
گر از او پرسند هستی یا نه ای
سربلند عالمی؟پستی ؟که ای ؟

گوید اصلا من ندانم چیز من
وین ندانم هم ندانم نیز هم

از سوی دیگر وادی حیرت تمام دریغ و حسرت است :
یکی دریغ و آه  که چرا تاکنون از چنین باغ و بهاری محروم بوده است، و یکی دریغ که نمی تواند آنچه را چشیده بر زبان آورد و مردمان را خبر کند و هر دم می گوید :" یا لیت قوم یعلمون یعنی ای کاش قوم من می دانستند ". که :
چه شکرهاست در آن شهر که قانع شده اند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی؟

در عین حال که سالک حضور معشوق را پیوسته احساس می کند و در لحظه هایی به درازی ابدیت او را می بیند اما معشوق میان ظهور و خفا و حقیقت و خیال در رفت و آمد است ،گاه ماه است و گاه عکس ماه،گاه در زمین گاه در آسمان ،و سالک هر دم چون طفل در پی گنجشک پریده بدین سوی و آن سوی می نگرد و او را می جوید .
و چون سالک در میخانه حیرت مست شد از در دیگر وارد بیابان فقر و فنا میگردد.
منبع :مقالات استاد حسین الهی قمشه ای


#حیرت

@sserfan
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
(قسمت سی و هشتم‌)

منزل هفتم : فقر و فنا

فنا در اصطلاح ادبیات عبارت از : فنا شدن ، نیست شدن، نیستی و زوال و در اصطلاح عرفان عبارت از آخرین مرحله در  سیرالی الله است ، یعنی سیر تا رسیدن به حق. 

فـــنا در اصطلاح  عرفان عبارتست از :" سقوط  اوصاف مـذمومه است از  سالک ،  که  بوسیله  کثرت ریاضت حاصل میگردد  و عــدم  احساس بعالم ملک و ملکوت  و استغراق  اوست در عظمت رب العزت و مشاهده  حــق تعالی ."   البته اين  مرحله ،  مرحله نيستی  و محو شدن  سالك است  از خود  و بــقای اوست در حــق تعالی  . 

در اين حال  خود خواهی وی  به همراه  همه صفات مذموم  و ناپسند  نابود می شود  و وجودش  زنده می گردد به صفات  پسنديده و محموده ذات یگــانه و بی نــیاز . عرفا  به این  باور هستند  که  «  فنا »   پايان  راه سير و سلوک «  هفت وادی  »  و شروع  بقاء  بالله  و يا  شروع  سیر فی الله است.


 در اين  حال سالک چنان غــرق درگاه  ذات حـق  و حقیقت  شده  که فقط خودش ، آن  مـرحله  را  دیـده  و می تواند  به  آن  ایمان کــامل برسد .  

چنانچه شیخ عطار سروده است :

بعد از ایـن وادی فقر است و فنا 
کی بــود اینجا  سخن گفتن  روا

عــین  وادی  فــراموشی  بــــود 
گنگی و کــری و بیهوشی  بـــود

کلابازی در کتاب « التعرف »  چنین  نوشته است :                                                          
فنآ آن است که بنده از خواهشات و لذائذ و بهره فانی  میشود  و برای او در چــیزی  خواهشی نباشد  و حاسه تمــیز را از دست می دهد ،و  بقای که به تعقیب آن می آید آن است که بنده  از آنچه   برای او  است  فانی میشود  و به آنچه که برای  خداوند سبحانه  است  باقی  بماند  ، و گفته  است : « بعضی میگویند   فنا  و بقأ  آن  است که تمام  حرکات بنده موافق حق باشد نه  مخالف  آن ، فانی از مخالفات بموافقات  باشد  و فانی از او صاف خود و باقی باوصاف  حق شود.
         

ــ ابوالقاسم «  قشیری »  در رابطه به فناء و بقاء  چنین  گفته است : ( فنا  سقوط او صاف مذمومه  و بقأ قیام اوصاف محموده است ، یعنی کسیکه  در دنیای  خود  به قلب خود  زهد نماید  «  یعنی  ترک  دنیا  را از  روی  قلب  نماید »  برای  او گفته  میشود  که  از رغبت و میل خود فنا شده است و وقتی در دنیا از رغبت خود  فناء شود درتوبه و بازگشت  خود  بصدق باقی  می ماند  «  پس مثل همچو  یک انسانی  که قلب او بدون ذکر پروردگارش  چیزی باقی نماند  کجا است » ؟!  )

ــ  خواجه عبدالله انصاری  از چهار قسم فنا صحبت کرده است :        

۱ــ فنا الخلق : آن است  که  سالک از هیچکس  نترسد  و به  جز از  ذات  خداوند   تبارک  وتعالی ،  به  احدی دیگری  رجا  و امید نبرد .              

۲ــ فنا الرغبه : سالک در این  مرحله  به  جز از  قرب  خداوند  سبحانه تعالی  به هیچ  چیز  دیگر میل و رغبت نمیکند .                               

۳ــ فنا الاراده  :  هیچ  آرزوی برای سالک  باقی  نمی ماند ، بلکه  مانند مرده  میباشد و هیچ  چیزی  را تقاضا نمی کند.

۴ــ فنا الافعال : برای سالک توانائی  انجام هیچ  فعلی باقی نمی ماند ،  بلکه او انجام  هر فعلی  را از  پروردگار خود اراده  میکند .   

بقـــا  : بقا در اصطلاح  ادبیات  عبارت  از (  زیست ، زندگانی ، پایــداری ، همیشگی و پایندگی ) است و در اصطلاح عرفا  عبارت از مرحله اول در ( سیر فی الله ) میباشد ، که آن رسیدن بمراد و لمس 
و لذت کمالات قرب است.
ادامه دارد...

#فنا

@sserfan
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری

(قسمت سی و نهم )
منزل هفتم : فقر و فنا

ادامه...
و چون سالک در میخانه حیرت مست شد ،از در دیگر وارد بیابان فقر و فنا می گردد .فنا در حقیقت همان حیرت است که به کمال می رسد چنانکه حیرت نیز مستیی است که از ادراک توحید حاصل میشود ،بنابراین توحید کامل متضمن فنای معشوق است در عاشق:
چیست توحید خدا ؟،افروختن
خویشتن را پیش واحد سوختن

و تحمل این سوختن تنها در مستی و بی خویشی حیرت میسر است ،و همین بی خویشی است که در وادی فنا به فراموشی و لنگی و کری و بیهوشی و در نهایت ،به خوشی محض منتهی می شود ،اینجا گم شدن سایه در آفتاب و موج و حباب بحر است .اینها جمع هستی و نیستی است که سالک به اعتباری هست و به اعتباری دیگر نیست :
نبود او و بود چون باشد این ؟
از خیال و وهم بیرون باشد این
منطق الطیر


رسیدن پرندگان به درگاه سیمرغ :
تا اینکه سیمرغ مقصود ،دری برگشود و هر نفس هزاران پرده بر گرفت تا مرغان جهانی بی حجاب دیدند ،عجب در عجب و نور در نور،پس سیمرغ آنان را از حیرت رهاند و بر مسند عزت نشاند و رقعه ای پیش روی آنان نهاد که چون مرغان در آن نگریستند حیرت بر حیرتشان بیفزود ،زیرا دیدند که داستان شگفت انگیز آنها از آغاز تا انجام ،همه در آن نامه پر اعتبار ثبت شده و دریافتند که آن شوق ، طلب، عشق ، و کشش اولیه  در آنها نیز  به عنایت سیمرغ بوده و در آن شرمساری غرق دریای نیستی شدند .
پس در آن مقام قرب،چشم آرزو به جانب سیمرغ گشودند و در اینجا هیجان و حیرت مرغان به نهایت رسید چون به جای "سیمرغ " در برابر خود سی مرغ دیدند و آن سی مرغ کسی جز  ایشان نبود .
چون نظر در خود می کردند سی مرغ می دیدند و چون به جانب سیمرغ روی می آوردند باز همان سی مرغ به نظر می آمد و چون به یک نگاه در هر دو چشم می دوختند ،آن دو خود یک بودند .
در این حیرت با زبان بی زبانی از آن حضرت سوال کردند و جواب معما را خواستار شدند که جواب آمد:
هر که آید خویشتن بیند در او
جان و تن هم جان و تن بیند در او

چون شما سی مرغ اینجا آمدید
سی در این آینه پیدا آمدید

واگر چهل مرغ بودید ،مرا چهل مرغ می دیدید .

و خطاب آمد که : شما هنوز خود را می نگرید و از گوهر ذات من بی خبرید و این همه وادی که پیموده اید و این همه دلاوری و پهلوانی که کرده اید باز در افعال و تجلیات فعلی ما سیر کرده اید و به وادی ذات و صفت نرسیده و از شعشعه ذات و تجلی صفات شرابی نخورده اید و اکنون خود را سی مرغ می بینید و سیمرغ می پندارید ،در حالیکه :
ما به سیمرغ بسی اولیتریم
زآنکه سیمرغ حقیقی گوهریم

پس نگاه از خویش بر گیرید و خود را در من گم کنید تا مرا و خود را بیابید .

پس مرغان به یک دم چون سایه در آفتاب محو شدند و دیگر کس را از ایشان خبر نماند:

بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش
که به خورشیدی رسیدیم و غبار آخر شد
ادامه دارد...


#فنا

@sserfan
شرح هفت شرح عشق عطار نیشابوری
(قسمت چهلم)
منزل هفتم فنا

ادامه:

پس از طی منازل سلوکی سالک به آخرین منزل از عرفان و بندگی می رسد و شاهد وصل را در آغوش می کشد و فانی در ذات حق می شود .

فنا به معناى نابودى و نیستى است. نقطه مقابل بقا و ماندن است؛ مثلاً خداوند از مقوله بود و بقا است و سایر موجودات از مقوله نبود و فنا هستند.

فنا در اصطلاح؛ به معناى خود را ندیدن و نیافتن است. البته نه به معناى از خود بی گانگى، بلکه آدمى به دلیل حضور در ساحت قدسى پروردگار، خود را هیچ مى‏ بیند و از هر چه غیر خدا است، دل تهى مى‏کند.

مقام فنا در عرفان:
مقام به منزل و مرتبه‏ اى گویند که عارف پس از سال‏ها رنج و تهذیب و مرارت بدان دست یافته است، بنابراین، زوال و تغییر چیزى که با صعوبت طى شده، عادتاً و غالباً به سهولت انجام نمى‏گیرد و ثابت و ماندنى است.

در مقام فنا، انسان خود و بندگى خود، تمایلات و تمنیات خود و جهان اطراف را در قبال حضرت حق هیچ مى ‏پندارد و فقط به خدا نظر دارد. اولیاى الهی  هر چه مشاهده مى‏کنند حق است؛ خواه با واسطه یا بى واسطه. این واسطه گاه، همان اسما و صفات الاهی است که براى ارباب سلوک و معرفت، حتى این حجاب‏هاى نورى هم برطرف مى‏گردد: "الاهی هَب لى کمال الانقطاع إلیک... حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور...". آرى این نهایت درجه فنا است که بعد از آن، انسان محو کلى مى‏شود و اضمحلال تام رخ مى‏دهد. این جا است که با گوش حق مى‏شنود، با چشم حق مى‏بیند و به لسان حق نطق مى‏کند.


در عرفان دو اصطلاح وجود دارد:
1. مقام
2. حال.

"مقام"؛ یعنى به منزل و مرتبه‏اى گویند که عارف، پس از سال‏ها رنج و تهذیب و مرارت با اختیار خود بدان دست یافته است. بنابراین، زوال یا تغییر آن عادتاً یا غالباً تحقق‏ ناپذیر است. به عبارتى، رنج تدریجى و سلوک همواره عارف، در مسیر زهد و از خودگریزى، او را لایق مقام خاص کرده است و چون این مراحل و منازل با صعوبت طى شده، به سهولت از میان نخواهد رفت.

اما "حال" ، بر عکس مقام است. نوعى کیفیت و دگرگونى است که با طی مقامات بدون اختیار بر قلب عارف، حادث مى‏شود. همان گونه که ممکن است به صورت دفعى به وجود آید، به صورت دفعى نیز زایل مى‏شود. پس "حال"، کیفیت ثابتى نیست و دایم در تغییر و تحول است.

در مقام فنا، انسان، خود و بندگى خود، تمایلات و تمنیات و جهان اطراف خود را در قبال حضرت حق، هیچ نمى‏پندارد و فقط به خدا نظر مى‏اندوزد.

در این صورت، فنا، آن معناى لغوى را که نشانه نوعى نقص است، ندارد. بلکه از مراتب عالى کمال است. همین است که عرفا مى‏گویند: نتیجه فنا، بقا و پایندگى در محضر حق است. به تعبیر سعدى:

بلندى از آن یافت کو پست شد
در نیستى کوفت تا هست شد

به این فنا، در اصطلاح عرفا، "فناء فى اللَّه" مى‏گویند.

#فنا

@sserfan
نحوه تحصیل مقام فنا :

از آن جا که بین انسان و خدا، جز گناه و خودبینى چیزى حایل نیست، تعلق به غیر خدا حجاب محسوب مى‏شود و این حجاب‏هاى ظلمانى مانع از رسیدن به موطن حق مى‏شود. حال اگر هیچ گناه و حجاب و تعلقى نباشد و اصل توجه انسان به هستىِ خود، رخت بر بندد، آن گاه شهود حق به طور محدود، ممکن گشته و پس از آن، مقام فنا حاصل مى‏شود.

البته در این مسیر، مقامات و منزل گاه ‏هاى فراوانى وجود دارد که از حوصله بحث خارج بوده و به دلیل اختصار از ذکر آنها خوددارى مى‏کنیم. اما مقصود از دیدار خدا که با عناوینى از قبیل، شهود، بقا و... از آن یاد مى‏شود، دیدن با چشم نیست؛ زیرا به تعبیر آیه شریفه: "لا تدرکه الابصار"،مراد راه‏هاى فکرى هم نیست؛ زیرا راه فکرى را شهود و لقا و... نمى‏گویند؛ بلکه به فرموده قرآن کریم، دست شستن از هر چه غیر خدا است. انجام اعمال صالحه و شرک نورزیدن به حضرت احدیت است که اگر کسى بخواهد خدا را مشاهده کرده و به مقام فنا برسد؛ یعنى حق را بدون واسطه مشاهده
کند ،باید از  خود و دیگران چشم بپوشد

البته باید دانست که "اکتناه ذات" براى همیشه محال است؛ یعنى پى بردن به کنه ذات بارى تعالى جز براى حضرت احدیت براى احدى ممکن و میسور نیست و بحث فنا، منافات با این قضیه ندارد.
http://shiastudies.net/portal

#فنا

@sserfan
 
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
(قسمت چهل و یکم)

منزل هفتم : فنا
محو صورتها و موهومات
بايد فكر را تغيير داد  و همه صورت ها موهومات را محو كرد و فكر در عدم كرد :

از مرحوم استاد علامه طباطبائى در بيان نامه مرحوم آميرزا جواد آقا كه فرمود: (( آن وقت به عالم خيالش ملتفت مى كردند )) يعنى چه ؟

فرمود: آقا انسان بدانچه علم پيدا مى كند همه در صقع نفس او است ، همه عالم مثال علم او است .

و هر چه كه مى بينى (يعنى ادراك مى كنى ) همه خودتى و از تو خارج نيست .

و مراد اين كه آقاى ملكى فرمود: (( بايد فكر را تغيير دهد و همه صورت ها موهومات را محو كرد و فكر در عدم كرد )) اين است كه همه اين ها را مظاهر و مجالى حق داند و حق را در اين مظاهر ببيند و براى آنها استقلال وجودى ننگرد كه مراد عدم اين است .

چه ظهور بدون مظهر و جلوه بدون مجلى معنى ندارد و تحقق پيدا نمى كند، پس همه را حق بيند و عارف همان را در آخر مى يابد كه در اول يافته بود. و عامه مردم در حال مى يابند جز اين كه نحوه يافتن تفاوت دارد، و در اين حال به عالم نور و بياض و عيان رسيده است.

منبع:آسمان معرفت ، ص 110
علامه حسن زاده  آملی 

#فنا

@sserfan
مراقبه و فنا :

وقتي در سكوت بنشيني و هيچ كاري نكني بهار از راه مي رسد و سبزه ها خود بخود رشد مي كنند. تو فقط بايد بدون انجام دادن هيچ كاري در سكوت بنشيني تا همه چيز خودبخود پديد آيد. تا بهار از راه برسد و سبزه ها سر بر آورند. همه چيز خود بخود رخ مي دهد.

لازم نيست تو كاري بكني. مراقبه چيزي نيست كه بايد آنرا انجام داد، بلكه چيزي است كه بايد آنرا درك كرد و فهميد. همين كه تو مراقبه را درك كني و بفهمي، كافيست. آنگاه هر كجا كه در سكوت بنشيني مي تواني در حالت مراقبه قرار بگيري.

مراقبه يك كنش و فعاليت نيست، بلكه حالتي از سكوت و بي كنشي است. همه چيز از فعاليت باز مي ماند تمام حركتها متوقف مي شود و تو در آسايش كامل قرار مي گيري. و آن لحظه، لحظه اي است كه در مي يابي فنا ناپذير هستي و فقط جسم تو از بين مي رود، خود تو هرگز. آنگاه تمام ترسها ناپديد مي شوند، زيرا همه ترسها در ترس از مرگ ريشه دارد. و نترس بودن ستون بنيادين يك زندگي شادمان است

#مراقبه
#سکوت
#فنا

@sserfan
شرح هفت شهر عشق عطار نیشابوری
(قسمت چهل و دوم )

منزل هفتم :فنا
فنا یا موت اختیاری :
    از آموزه‌های‌ ناب‌ نبوی ( ص )‌ «مرگ‌ اختیاری‌» است‌ كه‌ عین‌ حیات‌ و سرچشمه‌ زلال‌ آب‌ زندگانی‌ جاودانه‌ و ماندنی‌ است‌؛ زیرا انسان‌ تا «نمیرد»، «نمی‌رود» و تا «نماندن‌» را تجربه‌ نكند «ماندن‌» را احساس‌ نمی‌نماید. سالك‌ الی‌ الله
  همیشه‌ در حال‌ احتضار سلوكی‌ است‌ و درگیری‌های‌ نفس‌ اماره‌ ‌ با نفس‌ عاقله‌، ملهمه‌ و مطمئنه‌ سبب‌ می‌شود تا مرگ‌ را بچشد و سكرات‌ موت‌ اختیاری‌، او را به‌ «سُكر سلوكی‌» و‌ مقامات‌ معنوی‌ فروبرده‌ تا به‌ شكر شهودی‌‌ برسد.

    پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «موتواقبل‌ ان‌ تموتوا؛ بمیرید قبل‌ از آن‌كه‌ شما را بمیرانند» (حسن‌زاده‌ آملی‌، شرح‌ عیون‌ مسایل‌ نفس‌، ج‌2، ص‌ 362)؛ یعنی‌ مردن‌ اجباری‌ و طبیعی‌ به‌ سراغ‌ شما خواهد آمد پس‌ شما به‌ سراغ‌ و استقبال‌ آن‌ بروید و برای‌ آن‌ مهیّا و مستعد گردید. در فرازی‌ دیگر فرمود: «اللهم‌ ارزقنی‌ التجافی‌ عن‌ دارالغرور و الانابة الی‌ دار الخلود والاستعداد للموت‌ قبل‌ حلول‌ (نزول‌) الفوت‌؛ یعنی‌ ازعالم‌ كثرت‌ و ماده  به‌ سوی‌ جهان‌ وحدت‌ و از دیار فنا به‌ دار بقا هجرت‌ كنید و پذیرای‌ مرگ‌ كه‌ انتقال‌ از شهود جان‌ به‌ شهود جانان‌ است‌ باشید؛ زیرا تا نمیرید و مهیای‌ مردن‌ نشوید خفته‌ و مرده‌ حقیقی‌ هستید؛ «الناس‌ نیام‌ اذا ماتوا انتبهوا» (بحار، ج‌ 5، ص‌ 134).یعنی مردم خوابند وقتی که مردند بیدار می شوند .

    اما «مرگ‌ حقیقی‌» كه‌ آینه‌ تمام‌نمای‌ حیات‌ ابدی‌ است‌ به‌ راحتی‌ به‌ دست‌ نمی‌آید، بلكه‌ ریاضت‌ و مجاهدت‌ می‌خواهد و به‌ تعبیر عارفان‌ باید از خانه‌ خودیت‌ و انیّت‌ هجرت‌ كرد و «فانی‌ فی‌ الله‌» شد تا «موت‌ ادراك‌» گردد. (امام‌ خمینی‌، 1373، ص‌ 625ـ623). قرآن‌ می‌فرماید: «مَن‌ْ یَخْرُج‌ْ من‌ْ بَیْته‌ مُهاجراً الَی‌ اللّه‌ وَ رَسُوله‌ ثُم‌ِّ یُدْركْه‌ُ الْمَوْت‌ُ فَقَدْ وَقَع‌َ اَجْرُه‌ُ عَلَی‌ اللّه‌» (نساء100/) و پاداش‌ فنا و مرگ‌ اختیاری‌، بقا و جاودانگی‌ است‌؛ زیرا این‌ مرگ‌ در حقیقت‌ تولد دوباره‌ است‌ كه‌ تولدی‌ ملكوتی‌ و طی‌ّ «قوس‌ صعود» پس‌ از طی‌ «قوس‌ نزول‌» به‌ شمار می‌رود. به‌ تعبیر شیخ‌ شبستری‌ «سفربه‌ عكس‌ سیر اول‌ كردن‌» است‌. (شبستری‌، 1368، ص‌ 25).

عارفان‌ مرگ‌ را چهار نوع‌ دانسته‌ اند:

    ـ مرگ‌ سرخ‌ كه‌ جنگ‌ سالك‌ با نفس‌ اماره‌ است‌؛

    ـ مرگ‌ سفید كه‌ تحمل‌ گرسنگی‌ و تحصیل‌ نورانیت‌ و سفیدی‌ دل‌ است‌؛

    ـ مرگ‌ سبز كه‌ ساده‌ زیستی‌ و ساده‌ پوشی‌ است‌؛

    ـ مرگ‌ سیاه‌ كه‌ به‌ دوش‌ كشیدن‌ بار ملامت‌ها و ملالت‌ها، رنج‌ها و زخم‌ زبان‌ها


    و تا این‌ مرگ‌ها حادث‌ نشود «مرگ‌ اختیاری‌» كه‌ «حصول‌ تجرّد» وتوّحد و نقل‌ مكان‌ كردن‌ از ماده‌ به‌ معنا و ناسوت‌ به‌ جبروت‌ است‌ واقع‌ نخواهد شد و به‌ تعبیر علامه‌ حسن‌ زاده‌ آملی‌: «موت‌ اختیاری‌ حیات‌ حقیقی‌ است‌، من‌ لم‌ یذوق‌ لم‌ یدر؛ تا نچشی‌، ندانی‌». (حسن‌ زاده‌ آملی‌، هزار و یك‌ نكته‌، ص‌ 248). علی‌7 فرمود: «موتوا قبل‌ ان‌ تموتوا واُخرجوا قلوبكم‌ من‌ ابدانكم‌ قبل‌ ان‌ تخرجوكم‌ منها» (نهج‌ البلاغه‌، خ‌ 143). مرگ‌ اختیاری‌ به‌ منزله ‌ سفری ‌ است‌ كه‌ در روح‌ و روان‌ سالك‌ ایجاد می‌گردد و توجه‌ او را از ظاهر به‌ باطن‌ عالم‌ و شهود جان‌ و جانان‌ و سرمایه‌های‌ وجودی‌ خویشتن‌ جلب‌ می‌نماید. این‌ مرگ‌ حجاب‌ چهره‌ جان‌ را كنارزدن‌ و مراتبی‌ از شهود را ادراك‌ كردن‌ است‌ .
منبع :
article.tebyan.net

#فنا_یا_موت_اختیاری

@sserfan
2024/09/30 15:26:46
Back to Top
HTML Embed Code: