Telegram Web Link
مودیه! بدقِلِق! بداخلاقه!
ناخودآگاه می‌ده آزارم
می‌ده آزار و دوستم داره
می‌ده آزار و دوستش دارم

ممکنه با یه حرف نامربوط
وسط کوچه‌ها رهام کنه
ممکنه موقع هماغوشی
با یه اسم دیگه صدام کنه

ممکنه خوبیای غمگینم
توو نگاهش شبیه عیب بشه!
بی‌خبر با یه گوشی خاموش
ممکنه چند هفته غیب بشه!!

اگه این دردو تا ابد بکشم
اگه از دست اون دیوونه بشم
باز دیوونه‌وار عاشقشم
باز دیوونه‌وار عاشقشم

بی‌قراره، حسوده، مشکوکه
از همه دوستام بیزاره
گریه‌مو درمیاره با حرفاش
باز می‌گه که دوستم داره!

می‌گم این وقت شب کجا بودی؟!
می‌گه عشقم چرا حسود شده؟!
جای بوسه‌ست روی گردنش و
می‌گه خورده به در، کبود شده!

می‌تونه خواب باشه، زیر پتو
از خیابونای شلوغ بگه
می‌تونه توو چشام زل بزنه
روز و شب، تا ابد دروغ بگه

اگه این دردو تا ابد بکشم
اگه از دست اون دیوونه بشم
باز دیوونه‌وار عاشقشم
باز دیوونه‌وار عاشقشم...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یه توپ با تردید می‌چرخه
توو یه زمین سبز، اون دورا
یه حسّ خوب مشترک شاید
بین من و زندون و مأمورا

هر شب بدون شام می‌خوابی
امشب ولی بی‌شام بیداری
با اسم ایران اون‌ور دنیا
رؤیای سبز تازه‌ای داری

بابا نشسته اون طرف، ساکت
مامان توو فکر گریه‌ای تازه
شاید بهار ما بیاد از راه
امشب با یه گل توی دروازه

شب لونه کرده توو دل و چشما
هر جا می‌ری انگار زندونه
شاید یه شوت محکم و جوندار
این شهر غمگینو بخندونه

واسه یه گل از شوق می‌میریم
شاید تموم شه این زمستونا
شاید برای بردن ایران
مردم بریزن توو خیابونا

بازی تموم می‌شه ولی مامان
مثل همیشه بالشش خیسه
دیگه کسی نیس توی این خونه
شب‌ها بلند شه شعر بنویسه

بازی تموم می‌شه ولی بابا
بیداره تا فردا کنار تخت
رؤیای ما جام‌جهانی بود
توو یه جهانِ واقعا خوشبخت!

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
در شماره‌ی جدید نشریه‌ی «هفته»، مطلبی از من و چند شعر از کتاب آخرم را بخوانید:
https://hafteh.ca/uploads/mag/n07.pdf
شعری از مجموعه‌ی "به روش سامورایی":

ای ساکِ بسته‌ی سفر از رؤیا
موهای خیسِ شعله‌ور از رؤیا!
ای اسبِ شاخدارتر از رؤیا
من جز تو هیچ‌چیز نمی‌دانم

شب‌ها صدای زنگ، برای تو
دنیای هفت‌رنگ برای تو
این «نروژ» قشنگ! برای تو
من کوچه‌های ابریِ «تهرانم»

عادت کنم به سردیِ شب باید!
دلداری‌ام نده که اگر... شاید...
در قطب، آفتاب نمی‌آید
هر چار فصل سال، زمستانم!

تو یک فرشته‌ای تهِ رؤیاهات
من شکّ بی‌نیازتر از اثبات
تو شوق بچّه موقع تعطیلات
من ترس‌های توی دبستانم

بغضی نشسته در سرِ من امشب
از لابه‌لای خنده‌ی تو بر لب
یعنی کدام آدمِ لامذهب
آزار داده است تو را جانم؟!

بگذار رنج و مشکل او باشم
احساس ترس، در دل او باشم
بگذار تا که قاتل او باشم!
من سال‌هاست داخل زندانم!!

هر عاشقی اگر که مردّد شد
هر قدر که زمین و زمان بد شد
هرگز نبوده است و نخواهد شد
یک لحظه حس کنم که پشیمانم

من آخرین مسافر تو هستم
تنها رفیق شاعر تو هستم!
که تا ابد به خاطر تو هستم
گرچه زیاد زنده نمی‌مانم...

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
امروز رأس ساعت ۱۹ به وقت تهران
در کانال وان
با برنامه‌ی زنده‌ی «بامداد»

شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
دوستان عزیزم. صفحاتی که در زیر به آنها اشاره شده، متعلق به خودم هستند و در آنها با افتخار مستقیما با شما در ارتباط هستم.
من (مهدی موسوی) بر اداره‌ی هیچ فن‌پیج و صفحه‌ی دیگری نظارت ندارم:

۱. اینستاگرام:
https://www.instagram.com/seyed.mehdi.moosavi

۲. فیس‌بوک:
https://www.facebook.com/seyedmehdimoosavi2

۳. کانال تلگرام:
https://www.tg-me.com/seyedmehdimoosavi2

۴. کانال واتساپ:
https://whatsapp.com/channel/0029VaGGDWCFsn0logFsZZ1N

۵. توییتر:
https://x.com/Mousavi1355

۶. سایت شخصی:
http://mehdimousavi.net/
تمام تنم گریه‌ست
شبیه خودم خیسم
برای چه بنویسم؟!
برای که بنویسم؟!

که مرگ، طنابش را
گره زده در مویم
سقوط‌تر از عشقم
دروغ نمی‌گویم

شب است... و غمگینم
شب است... و در راهم
شب است و پر از شعرم
اگرچه نمی‌خواهم

که زندگی‌ام جز یک
حیات نباتی نیست
که مطمئنم هر روز
که راه نجاتی نیست

به غیر خودم چیزی
نمانده در آغوشم
که مستم از این پوچی
شراب نمی‌نوشم

عروسکی‌ام ساکت
که در کمدم هستم
رها شده از تشبیه
شبیه خودم هستم

شمردن یک جوجه
در آخر پاییزم
شبیه به تاریخم
همیشه غم‌انگیزم

به پنجره مشکوکم
به فاجعه نزدیکم
تناقض یک مفهوم:
که روزم و تاریکم!

برای که بنویسم
که خسته‌ام از فریاد
مرا که پر از هیچم
نجات نخواهد داد

نه این‌ورِ خط چیزی
نه آن‌ورِ خط جایی‌ست
و یک شب تنهاتر
ادامه‌ی تنهایی‌ست

برای که بنویسم؟!
برای چه بنویسم؟!...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
پس کجا خواب مانده‌ای سهراب؟! «کفش هایت کجای این قصّه ست؟!»
«عاقبت آب را گل‌آلوده» یا گل‌آلوده، آب را کردند

یک، دو، سه، چار، پنج، شش یا هفت، هشت، نه، ده، دوباره ده، ده، ده...
بعد انگشت‌ها کم آوردند، با مسلسل حساب را کردند!

زنگ اوّل که زنگ تاریخ است، خواب بودند انتهای کلاس
زنگ آخر که جبر و هندسه بود جای ما انتخاب را کردند

ما و ارباب‌ها و دهقان‌ها، ما و فریاد در خیابان‌ها
ظاهراً انقلاب را کردیم، واقعا انقلاب را کردند!!
.
گریه کردند در شب آتش، بعد خواندند از کراماتش
تا که تبدیل به خدای بزرگ، آدمِ توی قاب را کردند

عاشقی خسته گیر آوردند، از ته کوچه قیر آوردند!
آتش از چشمشان زبانه کشید تا خدایان، عذاب را کردند
.
«از کجا می‌رسم به خانه‌ی دوست؟!» خون سهراب بود یا که ندا؟!
بعد از زندگی جواب شدیم، بعد آنها جواب را کردند

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سایه ها
«آخرین چریک»
مجموعه‌داستانی از بابک ابراهیم‌پور


«آخرین چریک» عنوان پنجمین کتاب «بابک ابراهیم‌پور» است که در سال ۱۴۰۲، توسط #نشر الکترونیک سایه‌ها منتشر می‌شود.

این مجموعه که شامل پنج داستان‌ کوتاه و هفده داستانک است با رویکردی مینی‌مالیستی نوشته شده‌اند. فضای محوری اکثر داستان‌ها پیرامون چالش‌هایی است که شخصیت‌ها در مواجهه با مسائل و مشکلات اجتماعی مانند فقر، بیماری‌های روانی، بزهکاری، انسداد‌های اجتماعی و بحران‌های پی‌در‌پی زندگی دارند. کتاب، روایتگر شخصیت‌های خسته و به‌انتها‌رسیده‌ای است که با تمامِ نیمه‌جان خود، با مشکلات زندگی در جنگ هستند.

طراحی جلد این مجموعه‌ اثر مهناز بیات بوده و ویراستاری آن را عاطفه اسدی انجام داده است. صفحه‌آرایی این مجموعه نیز بر عهده‌ی مینا خازنی اسکویی بوده است.

این مجموعه‌داستان به صورت فایل پی‌دی‌اف و به‌طور رایگان در اختیار مخاطبان قرار گرفته است.
شما می‌توانید برای دانلود این مجموعه روی لینک زیر کلیک کنید:
http://sayeha.org/ap4252
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
امروز رأس ساعت ۱۹ به وقت تهران
در کانال وان
با برنامه‌ی زنده‌ی «بامداد»

امروز:
ویژه‌برنامه‌ی «سکس در شعر و ترانه‌ی فارسی»

اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
می‌توانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
پیوسته است مرز بدن‌هایمان به هم
با تو نفس کشیدن، عیشِ مداوم است
یک «لحظه» دور بودنِ از تو زیادی و
یک «عمر» عاشقانه به تو زل زدن کم است

لختم شبیه وقت تولد، پر از امید
لختم شبیه یک جسدِ تازه، بی‌خیال
لختم به هر طریق بخواهی، به هر دلیل
این عشق مثل زندگی و مرگِ با هم است

حتی اگر زمین و زمان هم عوض شود
با هم قرار بود بخندیم تا ابد
با رقص رد شویم از این روزهای بد
در چشم‌های روشنِ تو پس چرا غم است؟!

ما یک اتاق، با دو درِ نیمه‌بسته‌ایم
یک صندلی که رو به خیابان نشسته‌ایم
دست مرا بگیر عزیزم که خسته‌ایم
حالا که حال تیره و آینده مبهم است

شاعر شدم صدا کنمت با زبانِ شعر
اسم تو را نشد بنویسم میان شعر
این بیت‌هایِ… این کلماتِ… به جانِ شعر
این سطرها نهایتِ عشقِ یک آدم است!

شعر از فاطمه اختصاری
fateme.ekhtesari

#حنانه_کیا
#پرواز_اوکراین🖤
#نه_به_اعدام
#نه_به_جمهوری_اسلامی
#مهسا_امینی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
در این سال‌ها خیلی تلاش کرده‌ام تا گیاه‌خوار شوم یا حداقل مصرف گوشت را کم کنم و نتوانسته‌ام، اما هیچ‌وقت دلم نیامده خودم حیوانی را شکار کنم.
از همان بچگی هم همین بودم. بچه‌ها که می‌رفتند شکار گنجشک و پروانه و قورباغه! من می‌نشستم توی اتاقم و دعا می‌کردم که موفق نشوند.
اکبر می‌خندید که نه به آن کله‌پاچه و سوسیس خوردنت، نه به این دلسوزی‌ات برای حیوانات!
من فکر می‌کنم که اتفاقاً خیلی هم طبیعی هستم‌.
هزاران نفر را می‌شناسم که خوشحال می‌شوند در یک جنگ احمقانه، سربازهای کشورشان، سربازهای بیچاره‌ی دشمن را بکشند، اما خودشان حتی توان چاقو زدن به دیگران را هم ندارند.
هزاران نفر را می‌شناسم که از اعدام فلان قاتل یا متجاوز لذت می‌برند، اما خودشان نمی‌توانند آن آدم را شکنجه کنند یا بکشند.
من هر روز گوشت می‌خورم، اما هم حالم از شلیک کردن توی سر گوزن و گراز به هم می‌خورد و هم از ماهیگیری و هم از ذبح گوسفند جلوی پای عروس.
شیدا به من می‌خندد و می‌گوید که خدای به این دل‌رحمی نوبر است! به من می‌گوید که یعنی این‌همه حیوانی که همدیگر را شکار می‌کنند تا سیر شوند و زنده بمانند، جنایتکار جنگی‌اند؟
شیدا عاشق کشتن است. یک بار پرسیدم که دوست داشته کدام شخصیت تاریخی باشد؟ زل زد توی چشم‌هایم و خیلی جدی گفت که یک گلادیاتور در روم باستان!
ولی من فکر نمی‌کنم شیدا حتی قادر باشد مگسی را بکشد. خودم آن روز دیدمش که عنکبوت گوشه‌ی اتاق را گرفت و برد زنده توی حیاط ولش کرد، اما بعید هم نیست که عنکبوت‌ها را از آدم‌ها بیشتر دوست داشته باشد!


#هزار_و_چند_شب 📚
#مهدی_موسوی
ویژه‌برنامه‌ی «سکس در شعر و ترانه‌ی فارسی»
برای اولین بار در «کانال وان»
اگر این برنامه را از ماهواره ندیده‌اید
هم‌اکنون می‌توانید در یوتیوب تماشا کنید
امیدوارم در فرصتی دیگر، مفصل‌تر به این موضوع بپردازم
نظرات خود درمورد برنامه را حتما کامنت بگذارید:
https://youtu.be/d6Xgiyszxug
طلاق را گرفت که نیفتد
من هم چسبیده بودم به نرده‌ی راه‌پله و باد می‌آمد
من هم چسبیده بودم به خاطره‌ای جعلی و باد می‌آمد
من هم چسبیده بودم و باد می‌آمد
من هم و باد می‌آمد
باد می‌آمد
طلاق را گرفته بود و فشار می‌داد
به دیوارهایی که قبلا دیوار نبود
به پنجره
که قبلا سوراخی بود
که از آن قاصدک و نور و نسیم به خانه می‌ریخت
که از آن، من بیرون خواهم ریخت
تا کف پیاده‌رو که خونی‌ست
طلاق را گرفته بود و آویزان بود از ارتفاع
گفتم بپر، بغلت می‌کنم!
گفتم سقوط همان صعود است از آن‌طرف
گفتم پرنده‌ای که نمی‌افتد
پرواز را یاد نخواهد گرفت
طلاق را گرفته بود لای انگشت‌هاش و دود می‌کرد
من از پله‌ها پرت شدم بالا
شبیه یک جمله‌ی سؤالی خواب‌آلود
که در میان دود گم شده است

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شعری از مجموعه‌ی «در ستایش ناامیدی»:

...و «شاملو» که در «آیینه»
به مرگ «باغ» نظر می‌کرد
«در آستانه»ی خود پرسید
کجاست مرز سیاهی‌ها؟!

«فروغ»، آن‌طرف «دیوار»
«در آستانه‌ی فصلی سرد»
مچاله شد به «زنی تنها»
«سلام» داد به «ماهی‌ها»

تمام شب «اخوان» می‌گفت
که «خوان هشتم» این قصّه
«بهار» آمد و «افسرده»
در انتظار «زمستان» بود

تمام شب «نصرت» با بغض
نگاه شد به «حریق باد»
و «جنگجوی نجنگیده»
به فکر «نقطه‌ی پایان» بود

صدای گریه‌ی «نیما» بود
که خواب نیست «شباهنگام»
میان «خانه‌ی ابری»تر
«صدا می‌آید» و غم، «ری‌را»!

سکوت کرد فقط «سهراب»
که فصلِ «مرگِ کبوتر» بود
که «زیر بارش باران رفت»
تمام خاکسپاری را

«براهنی» به «دفیدن» بود
«خطاب» کرد به «اسماعیل»
که «آفتاب نمی‌آید»
و رفت توی فراموشی...


یکی‌یکی همه‌شان مُردند
و «شب هنوز شب است انگار»
«فقط صداست که می‌ماند»
میان این‌همه خاموشی

جلوی «جوخه‌ی اعدامم»
به «انقراض» خودم نزدیک
«چه روشنایی غمگینی»
که در «دریچه‌ی مسدودی‌ست»

«پرنده‌ی کوچولو» مرده!
«فرشته، خودکشی محض است»
«تمام هستیِ من» شعری‌ست
که در ستایش نابودی‌ست!

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
2024/10/01 19:20:55
Back to Top
HTML Embed Code: