Telegram Web Link
شامپوی موی ریخته‌ام با کف زیاد
پرواز پشت پنجره از مصرف زیاد

تزریق چشم‌هات به تصویر ناتمام
دستم نمی‌رسد به تو از پشت پلک‌هام

دیوانگی‌ست در تنت و داخل سَرَم
تنها نگاه می‌کنم و رنج می‌برم

نقش زبان به فلسفه‌ی گیج ما چه بود؟!
با چشم و گوشت در وسط کلّه‌پاچه بود!!
.
نقش زبان مشترک تن کنار تن
در اختلاف ساعت این شهر با وطن!

در سرزمین مادری‌ام با سُسِ ملخ!!
صبحانه در شکنجه‌ی حمّامِ آبِ یخ

حمّامِ قبل لحظه‌ی تزریقِ آفتاب
حمام بین نشئگی و خواب قبل خواب

در حسرت تمیز شدن از سیاه‌ها
در حسّ خوب تجربه‌ی اشتباه‌ها

تو نیستی و بوی تو جا مانده در تنم
با تو که نیستی الکی حرف می‌زنم

تو نیستی و دست در آغوش می‌کنیم
موزیک‌های مسخره‌تر گوش می‌کنیم

با چشم‌های شب‌زده‌ی رو به روشنی
مشغول فیلم دیدنِ بر شانه‌ی منی

با یک سرنگ پر شده از مایع سفید
تزریق می‌شویم به رگ‌های هم امید...
.
تفسیر کن از آخر این نقطه‌چین مرا
من خودکشی حاصلِ دورم! ببین مرا!

احساسی از تنفّرم از هر چه که «من» است
دلتنگی‌ام بزرگ‌تر از گریه کردن است

ثابت نمی‌شود به من از کلّ فرض‌ها
که زنده‌ام بدون تو در پشت مرزها

بالی کجاست تا بپرم از خطوط تنگ
خون‌بازی است در دل من تا دل سرنگ

من یک چراغِ راهنماییِ قرمزم
از ارتباط و گفتنِ هر حرف، عاجزم

و قاصدک نرفت به سمتی که فوت شد
تنها زبان مشترک ما سکوت شد

من پشت خطّ و داخل خط گریه می‌کنم
در زیر دوش رفته... فقط گریه می‌کنم...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
تهران و بوی ذرّت مکزیکی و غروب
تهران و چند خاطره‌ی افتضاح و خوب
تهران و خطّ متروی تجریش تا جنوب
این شهر خسته را به شما می‌سپارمش

تهرانِ سکته‌کرده‌ی از هر دو پا فلج
تهرانِ وصله‌پینه‌شده با خطوط کج
تهرانِ تاهمیشه ترافیک تا کرج
این شهر خسته را به شما می‌سپارمش

من روزهای خونی و پُرالتهاب را
من سطل‌های سوخته‌ی انقلاب را
بر سنگ‌فرش کهنه، بساط کتاب را
بوسیدم و برای شما جا گذاشتم

من خشّ‌و‌خشّ‌ِ رفتگر از صبحِ زود را
سیگار بهمن و ریه‌ی غرق دود را
من هر که عاشقم شده بود و نبود را
بوسیدم و برای شما جا گذاشتم

بلوار پُردرختِ «ولیعصر» تا «ونک»
نوشابه‌های شیشه‌ای و تخمه و پفک
کابوس‌های هرشبه از درد مشترک
یک روز می‌رسد که فراموش می‌شوند

تنهایی‌ام نشسته میان اتاق‌ها
بر بیست‌و‌هشت‌سالگی‌ام جای داغ‌ها
گریه نمی‌کنم... همه‌ی اتّفاق‌ها
یک روز می‌رسد که فراموش می‌شوند...

فاطمه اختصاری
@fateme_ekhtesari
مث یه بغضِ تا همیشه عزیز
یه بهاره تو غربت پاییز
وسط این جهان معمولی
یه زنِ واقعا شگفت‌انگیز!

موج موهاش روی شونه‌ی من
بهترین شعر عاشقونه‌ی من
بغل امن و گرمی دستاش
هر کجا هست، می‌شه خونه‌ی من

وقتی از روزگار غمگینم
سرشو تکیه می‌ده به سینه‌م
واسه چی چشم وا کنم، وقتی
هیچ‌چی غیر اون نمی‌بینم؟!

من کمم! باز راضیِ به کمه
نور امّید تو شبای غمه
بدیامو قشنگ می‌بینه
چونکه دیوونه‌وار عاشقمه

یه دلِ قدّ آسمون داره
یه تنِ وحشی و جوون داره
عشق، دیوونگی اگه باشه
افتخارش اینه: جنون داره!

یه پرنده‌س! باید که پر بزنه
بره بالا، به ماه سر بزنه
من درختم، یه آشیونه‌ی امن
هر چقد زندگی تبر بزنه

عشق باید منو صبور کنه
تا که از این شبا عبور کنه
هیچ‌کس، هیچ‌چیز، حتی مرگ
نمی‌تونه که ما رو دور کنه

من کمم! باز راضیِ به کمه
نور امّید تو شبای غمه
بدیامو قشنگ می‌بینه
چونکه دیوونه‌وار عاشقمه

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یعنی فراموشی، فراموشی، فراموشی...
@seyedmehdimoosavi2
خون می‌جهد از گردنت با عشق و بی‌رحمی
در من دراکولای غمگینی‌ست… می‌فهمی؟!

خون می‌خورم از آن کبودی‌ها که دیگر نیست
در می‌روم این خانه را… هرچند که در نیست!

عکس کسی افتاده‌ام در حوض نقاشی
محبوب من! گه می‌خوری مال کسی باشی

گه می‌خوری با او بخندی توی مهمانی
می‌خواهمت بدجور و تو بدجور می‌دانی

هذیان گرفته بالشم بس که تبم بالاست
این زوزه‌های آخرین نسلِ دراکولاست

از بین خواهد رفت امّا نه به زودی‌ها!
از گردن و آینده‌ات جای کبودی‌ها

حل می‌شوم در استکان قرص‌ها، در سم
محبوب من! خیلی از این کابوس می‌ترسم!

زل می‌زنم با گریه در لیوان آبی که…
حل می‌شوم توی سؤال بی‌جوابی که…

می‌ترسم از این آسمان که تار خواهد شد
از پنجره که عاقبت دیوار خواهد شد

از دست‌های تو به دُور گردن این مرد
که آخر قصّه طنابِ دار خواهد شد!

از خون تو پاشیده بر آینده‌ای نزدیک
از عشق ما که سوژه‌ی اخبار خواهد شد!

می‌چسبمت مثل لب سیگار در مستی
ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی

سرگیجه دارم مثل کابوس زمین‌خوردن
روزی هزاران بار مردن! واقعا مردن!!

بعد از تو الکل خورد من را… مست خوابیدم…
بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم!

بعد از تو لای زخم‌هایم استخوان کردم
با هر که می‌شد هر چه می‌شد امتحان کردم!

خاموش کردم توی لیوانت خدایم را
شب‌ها بغل کردم به تو همجنس‌هایم را

رنگین‌کمان کوچکی بر روی انگشتم
در اوّلین بوسه، خودم را و تو را کشتم

هی گریه می‌کردم به آن مردی که زن بودم
شب‌ها دراکولای غمگینی که من بودم!

و عشق، یک بیماریِ بدخیمِ روحی بود
تنهایی‌ام محکوم به سکس گروهی بود

سیگار با مشروب با طعم هماغوشی
یعنی فراموشی… فراموشی… فراموشی…

تنهاییِ در جمع، در تن‌های تنهایی
با گریه و صابون و خون و تو، خودارضایی

دلخسته از گنجشک‌ها و حوض نقاشی
رنگ سفیدت را به روی بوم می‌پاشی!

لیوان بعدی: قرص‌های حل‌شده در سم
باور بکن از هیچ‌چی دیگر نمی‌ترسم

پشتِ سیاهی‌های دنیامان سیاهی بود
معشوقه‌ام بودی و هستی و… نخواهی بود

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
آخرین روزهای آبان بود
مجلسِ سور و ساتِ چوپان بود
مرغِ بی‌کلّه می‌دوید هنوز!
نوبتِ ذبحِ گوسفندان بود
هیچ جایی برای گرگ نبود

مرغِ گردن‌دراز را خفه کرد
خوکِ غیرمجاز را خفه کرد!
یک نفر گفت زیر لب: ما... ما...
با قمه اعتراض را خفه کرد
چیز گوساله‌ها بزرگ نبود!!
.
ترس و شب بود و لرزش دندان
خنجرِ دوست، قاتلِ خندان!
- «کاش یک شب غذای گرگ شویم
لاأقل بهتر است از زندان...»
گریه می‌کرد برّه‌ای شب و روز!

در عزای قبیله رقصیدیم
پشتِ هر قفل و میله رقصیدیم
داخل آن طویله کشته شدیم
داخل آن طویله رقصیدیم
تا بدانند زنده‌ایم هنوز!

جرم ما چیست؟ زندگی کردن!
خوردن و سکس و برّه آوردن
آنکه نی زد برای تنهایی
بعد چاقو گذاشت بر گردن
خاکِ پُرخون، همیشه خاک‌تر است

آخرِ فیلم نیستم شاید
تا که چاقوی او چه فرماید!
می‌خورَد تکّه تکّه چوپان را
آخر فیلم، گرگ می‌آید
آخرِ فیلم، ترسناک‌تر است!

هفته‌ها در مسیر تکرارند
ابرها مثل ابر می‌بارند
راه‌ها پاک می‌شود از خون
گوسفندانِ ساده‌دل دارند ↓
جشنِ نوزادِ تازه می‌گیرند!

از فراسوی خواهشِ تن‌ها
رقص شلوارها و دامن‌ها
من عزادار دوستان هستم
که به یک چیز دلخوشم تنها:
همه یک روز خوب می‌میرند!!
.
آخرِ فیلم، ترسناک‌تر است
آخرِ فیلم، ترسناک‌تر است...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خسته‌تر از هرچه بگویند درست و غلط
توی سرم بود نباشم که نباشم فقط

خسته‌تر از لمسِ جنون در دلِ وابستگی
خسته‌تر از خسته‌تر از خسته‌تر از خستگی

خسته‌تر از منتظرش ماندم و تاخیر کرد
خسته‌تر از کرم که در پیله‌ی خود گیر کرد

خسته‌تر از آدمِ بی‌سیب! درون بهشت
خسته‌تر از گریه‌ی تاریخ بر این سرنوشت

خسته‌تر از رنج جهان، روی لبِ ساکتِ...
خسته‌تر از محو شدن داخل یک رابطه

خسته‌تر از تجربه‌ی نقطه‌ی پایانِ خط
توی سرم بود نباشم که نباشم فقط

خسته‌تر از اشک که در هیچ غروبی نبود
اینکه بگویند که او آدم خوبی نبود!

گم شده‌ام از همه، پیگیر مکانم نشو
هرچه که گفتند و شنیدی نگرانم نشو

هیچ به‌جا مانده در این رابطه از من فقط
توی سرم بود فقط رفتن و رفتن فقط

در ته دنیام به تنهایی خود دلخوشم
خسته‌ام و هرچه که احساس کنم می‌کشم

من سر حرفی که زدم هستم و می‌ایستم
مطمئنم مال تو و هیچ‌کسی نیستم...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سید مهدی موسوی، شاعر، نویسنده و کنشگر نامدار به کمپین #علیه_تبعیض پیوست. او در این لایو به موارد تعبیض جنسیتی که خود تجربه کرده پرداخته و به لزوم آموزش برابری جنسیتی به ویژه در مدارس می‌پردازد.
ویدئوی کامل این لایو اینستاگرامی را می‌توانید در زیر ببینید و یا به لینک‌های زیر مراجعه کنید.
https://shorturl.at/iuzGV
https://shorturl.at/isKW0
https://shorturl.at/lrD03
شما نیز می‌توانید به این کمپین بپیوندید. کافی است که ویدئوها، مطالب، یا لایو خود را برای ما بفرستید یا با هشتگ کمپین #علیه_تبعیض مستقیما به اینستاگرام ضمیمه تگ کنید.
https://www.instagram.com/zamimehorg/
#علیه_تبعیض کمپینی‌ست برای جمع‌آوری پیشنهادات و راهکارهای شما برای مبارزه با تبعیض جنسیتی در مدارس. #علیه_تبعیض بگو!
نظر خود را با ما در میان بگذارید و به ادمین کانال بفرستید: @IranSchoolsAdmin
کانال معلمان برای برابری https://www.tg-me.com/IranSchoolsForAll
💥خبر فوری💥:

برنامه‌ی ادبی بامداد، از این هفته در روز و ساعت دیگری پخش خواهد شد:
پنج‌شنبه‌ها ساعت ۱۹ به وقت تهران
(ساعت ۱۶:۳۰ اروپای مرکزی)

امیدوارم در روز و ساعت جدید، باز هم مهمان خانه‌های شما باشم 💚❤️
سید مهدی موسوی pinned «💥خبر فوری💥: برنامه‌ی ادبی بامداد، از این هفته در روز و ساعت دیگری پخش خواهد شد: پنج‌شنبه‌ها ساعت ۱۹ به وقت تهران (ساعت ۱۶:۳۰ اروپای مرکزی) امیدوارم در روز و ساعت جدید، باز هم مهمان خانه‌های شما باشم 💚❤️»
بی‌قرار و آرام است!
خنده است بر لب‌هاش
روی گونه‌اش اشک است
چشم‌هاش معصوم و
بال‌های او زخمی
زن شبیه گنجشک است

زن شبیه گنجشک است
در مسیر تیرکمان
در میان یک آواز
زن شبیه گنجشک است
عاشقانه و غمگین
توی آخرین پرواز

شور و داغیِ آن تن
مثل شوق برگشتن
تا دیار اجدادی‌ست
زخمیِ هوس حتی
گوشه‌ی قفس حتی
زن نماد آزادی‌ست

زن شبیه گنجشک است
جیک‌جیک می‌خواند
خواندنی که غم دارد
خسته است از دوری
خسته است و می‌فهمم
باز دوستم دارد

زن شبیه گنجشک است
هر دو بال او زخمی
هر دو بال او خونی
مثل اوّلین سیگار
مثل آخرین بوسه
خوب و غیرقانونی!

مثل قهوه در فنجان
زن نشسته در ایوان
داغ بر لبش هستم
زن شبیه گنجشک است
آمده به آغوشم
من مراقبش هستم

می‌دود میان اتاق
می‌پرد در آغوشم
مثل بچّه‌ها شاد است
باز می‌کنم در را
زن شبیه گنجشک است
تا همیشه آزاد است...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
در ستایش ناامیدی - مهدی موسوی.pdf
2.1 MB
در ستایش ناامیدی
مجموعه‌شعری از مهدی موسوی
amuzeshevazn.pdf
4 MB
آموزش وزن به زبان ساده
سید مهدی موسوی
parandekoochoooloo.pdf
2.7 MB
پرنده کوچولو، نه پرنده بود! نه کوچولو!
مجموعه‌شعری از سید مهدی موسوی
fereshteha_khodkoshi_kardand.pdf
692.6 KB
فرشته‌ها خودکشی کردند
مجموعه‌شعری از سید مهدی موسوی
گفتگودرتهران.pdf
1.8 MB
نسخه ی کامل رمان "گفتگو در تهران"
نویسنده: سید مهدی موسوی
دلقکبازی جلوی جوخه اعدام.pdf
2.8 MB
دلقکبازی جلوی جوخه‌ی اعدام
مجموعه‌شعری از سیدمهدی موسوی
Be Raveshe Samurai Mobile.pdf
2.3 MB
به روش سامورایی
مجموعه‌شعری از سید مهدی موسوی
2024/09/22 08:34:19
Back to Top
HTML Embed Code: