Forwarded from سید مهدی موسوی
آن ابرهای تیره و این سایهها شومند
نوشابهها از مشکیِ کشتار مسمومند
فریاد را خوردم به جُرمِ «دوستت دارم»
در دادگاهی که همه از پیش محکومند!
آرام نجوا کن... در اینجا گوش بسیار است
ایران ما گربهست امّا موش بسیار است!
خسته شده دنیا از این آواز تکراری
خاموش شو! در جوبها یا زیرسیگاری
از رادیو خاموش کن امواج صافت را
که پخش خواهد کرد فردا اعترافت را
با من کتک میخوردی و شبهای آخر بود
که درد تنهاییت از باتوم بدتر بود!
فهمیده بودی هیچ راهی نیست... راهی نیست...
یعنی برایت مرگ و آزادی برابر بود
در ازدحام کف زدنهای هواداران
بازندهای در انتظار سوت داور بود
در مغز ما میسوخت عشق و خواب جنگلها
گربه میان دستهای بچّهتنبلها!
در سردخانه فارغالتّحصیل میگشتند
اعلامیه، اعلامیه «شاگرد اوّل»ها
میخواستم با تو بگویم: دوستت دارم
امّا نمیفهمند اینها را مسلسلها!
من غصّه خوردم، سیب را فرزندِ آدم خورد
من گریه کردم، یک نفر در آینه سم خورد
تو نیستی... دیگر به آن کافه نخواهم رفت
تو نیستی... نوشابهی مشکی نخواهم خورد!
عمری سیاهی پشت رؤیای سپیدی بود
نه! تحفهی این ابر، باران اسیدی بود
دیشب موتورها را سواران باز زین کردند!!
تنها نه ما، خورشید را توی «اوین» کردند
خورشید خوب مشرقی! که ناگهان بد شد
فردا یقیناً اعترافش پخش خواهد شد
ما مردهایم امّا دماغ زندهها چاق است!
در روزنامهها ستون ادّعا چاق است
از خون ما پُر شد شکمهاشان... چه دردی داشت!
با که بگویم درد را؟ حتّی خدا چاق است!!
.
شلّاق یا حبس ابد؟ محکومِ از پیشیم
که عشق، ممنوع است که احساس، قاچاق است
دیگر چه گویم؟ دوستانم یک به یک مُردند
در کشوری که گربهاش را موشها خوردند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نوشابهها از مشکیِ کشتار مسمومند
فریاد را خوردم به جُرمِ «دوستت دارم»
در دادگاهی که همه از پیش محکومند!
آرام نجوا کن... در اینجا گوش بسیار است
ایران ما گربهست امّا موش بسیار است!
خسته شده دنیا از این آواز تکراری
خاموش شو! در جوبها یا زیرسیگاری
از رادیو خاموش کن امواج صافت را
که پخش خواهد کرد فردا اعترافت را
با من کتک میخوردی و شبهای آخر بود
که درد تنهاییت از باتوم بدتر بود!
فهمیده بودی هیچ راهی نیست... راهی نیست...
یعنی برایت مرگ و آزادی برابر بود
در ازدحام کف زدنهای هواداران
بازندهای در انتظار سوت داور بود
در مغز ما میسوخت عشق و خواب جنگلها
گربه میان دستهای بچّهتنبلها!
در سردخانه فارغالتّحصیل میگشتند
اعلامیه، اعلامیه «شاگرد اوّل»ها
میخواستم با تو بگویم: دوستت دارم
امّا نمیفهمند اینها را مسلسلها!
من غصّه خوردم، سیب را فرزندِ آدم خورد
من گریه کردم، یک نفر در آینه سم خورد
تو نیستی... دیگر به آن کافه نخواهم رفت
تو نیستی... نوشابهی مشکی نخواهم خورد!
عمری سیاهی پشت رؤیای سپیدی بود
نه! تحفهی این ابر، باران اسیدی بود
دیشب موتورها را سواران باز زین کردند!!
تنها نه ما، خورشید را توی «اوین» کردند
خورشید خوب مشرقی! که ناگهان بد شد
فردا یقیناً اعترافش پخش خواهد شد
ما مردهایم امّا دماغ زندهها چاق است!
در روزنامهها ستون ادّعا چاق است
از خون ما پُر شد شکمهاشان... چه دردی داشت!
با که بگویم درد را؟ حتّی خدا چاق است!!
.
شلّاق یا حبس ابد؟ محکومِ از پیشیم
که عشق، ممنوع است که احساس، قاچاق است
دیگر چه گویم؟ دوستانم یک به یک مُردند
در کشوری که گربهاش را موشها خوردند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
اتاق کارگاه چهارشنبهها (ساعت ۲۲ به وقت ایران) در کلابهاوس:
https://www.clubhouse.com/join/%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7-%D9%88-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA%DA%A9/n76MWc9f/xkrnboQ2?utm_medium=ch_invite&utm_campaign=-qqIxvURLrSfTwh4FM5XGA-498779
https://www.clubhouse.com/join/%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7-%D9%88-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA%DA%A9/n76MWc9f/xkrnboQ2?utm_medium=ch_invite&utm_campaign=-qqIxvURLrSfTwh4FM5XGA-498779
Forwarded from آموزشکده توانا
چهارشنبهها با مهدی موسوی، ۲۱- محمد محبیان، خواننده
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در این قسمت از برنامه چهارشنبهها میزبان محمد محبیان، خواننده باسابقه، است و با او درباره خیزش انقلابی ایرانیان گفتوگو میکند.
این برنامه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.
https://youtu.be/KYVsfXVRwEg
در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/seda-mohamad
#محمد_محبیان #چهارشنبه_ها #مهسا_امینی #انقلاب_۱۴۰۱ #هنر_اعتراض #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در این قسمت از برنامه چهارشنبهها میزبان محمد محبیان، خواننده باسابقه، است و با او درباره خیزش انقلابی ایرانیان گفتوگو میکند.
این برنامه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.
https://youtu.be/KYVsfXVRwEg
در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/seda-mohamad
#محمد_محبیان #چهارشنبه_ها #مهسا_امینی #انقلاب_۱۴۰۱ #هنر_اعتراض #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
YouTube
چهارشنبهها با مهدی موسوی، ۲۱- محمد محبیان، خواننده
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در این قسمت از برنامه چهارشنبهها میزبان محمد محبیان، خواننده باسابقه، است و با او درباره خیزش انقلابی ایرانیان گفتوگو میکند.
این برنامه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.
صفحه اینستاگرام آموزشکده…
این برنامه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.
صفحه اینستاگرام آموزشکده…
.
نکند پنجرهای ﭘﺸﺖ ﺻﻠﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮنی ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻳﻦ «اساماس» ﺩﺭ جایی ﺛﺒﺖ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ گریهی ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ، ﺿﺒﻂ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ ﺷﺎﻫﺪ ﺩﻋﻮﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻤّﺎﻡ، ﺗﻮ ﺭﺍ میبینند
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺍﺯ ﻣﺮﺍ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ میداند ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ میدانم!
ﻧﮑﻨﺪ پسفردا ﺗﻴﺘﺮِ ﻳﮏِ «ﮐﻴﻬﺎﻧﻢ»
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺧﻨﻪ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﻳﻤﺎﻧﻢ ﺷﮏ
ﻧﮑﻨﺪ ﻟﻮ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﮐﺘﮏ
ﻧﮑﻨﺪ نامهی ﺟﻌﻠﻲ ﻣﺮﺍ ﭘُﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ اینهمه ﺑﺪ، ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺳﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﺗﻠﺨﻢ ﻭ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺳﻢ
ﻏﻴﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ همهی آدمها میترسم
ﻫﻤﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺟﺎﺳﻮﺳﻨﺪ!
ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ حلقهی ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ میبوسند
ﻟﺨﺖ ﺩﺭ جیغترین لحظهی ﺗﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻓﮑﺮِ ﺩﺭﺭﻓﺘنِ ﺍﺯ ﻫﺮ شبِ ﺳﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
خستهام ﺍﺯ ﺷﺐ ﻧﻔﺮﻳﻦﺷﺪﻩ ﺩﺭ بیرحمی
خستهام... میترسم... ﻭ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ میفهمی!...
کاشکی ﺁﺧﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺯ، بهاری ﺑﺎﺷﺪ
کاشکی ﺩﺭ ﺑﻐﻠﺖ، ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭی ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﺎشکی ﺍﺯ ﻫﻤﻪ مخفی ﺑﺸﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﺎدی
ﮐﺎشکی ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩی
ﮐﺎشکی ﺑﺪ ﻧﺸﻮﺩ ﺁﺧﺮِ ﺍﻳﻦ قصّهی ﺑﺪ
ﮐﺎشکی ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﺑﻴﻢ... ولی ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ...
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺭ، ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭﺧﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭفونی ﺩﺍﺧﻞ ﺗﺨﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ میبینند...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نکند پنجرهای ﭘﺸﺖ ﺻﻠﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮنی ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻳﻦ «اساماس» ﺩﺭ جایی ﺛﺒﺖ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ گریهی ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ، ﺿﺒﻂ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ ﺷﺎﻫﺪ ﺩﻋﻮﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻤّﺎﻡ، ﺗﻮ ﺭﺍ میبینند
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺍﺯ ﻣﺮﺍ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ میداند ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ میدانم!
ﻧﮑﻨﺪ پسفردا ﺗﻴﺘﺮِ ﻳﮏِ «ﮐﻴﻬﺎﻧﻢ»
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺧﻨﻪ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﻳﻤﺎﻧﻢ ﺷﮏ
ﻧﮑﻨﺪ ﻟﻮ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﮐﺘﮏ
ﻧﮑﻨﺪ نامهی ﺟﻌﻠﻲ ﻣﺮﺍ ﭘُﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ اینهمه ﺑﺪ، ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺳﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﺗﻠﺨﻢ ﻭ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺳﻢ
ﻏﻴﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ همهی آدمها میترسم
ﻫﻤﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺟﺎﺳﻮﺳﻨﺪ!
ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ حلقهی ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ میبوسند
ﻟﺨﺖ ﺩﺭ جیغترین لحظهی ﺗﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻓﮑﺮِ ﺩﺭﺭﻓﺘنِ ﺍﺯ ﻫﺮ شبِ ﺳﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
خستهام ﺍﺯ ﺷﺐ ﻧﻔﺮﻳﻦﺷﺪﻩ ﺩﺭ بیرحمی
خستهام... میترسم... ﻭ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ میفهمی!...
کاشکی ﺁﺧﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺯ، بهاری ﺑﺎﺷﺪ
کاشکی ﺩﺭ ﺑﻐﻠﺖ، ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭی ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﺎشکی ﺍﺯ ﻫﻤﻪ مخفی ﺑﺸﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﺎدی
ﮐﺎشکی ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩی
ﮐﺎشکی ﺑﺪ ﻧﺸﻮﺩ ﺁﺧﺮِ ﺍﻳﻦ قصّهی ﺑﺪ
ﮐﺎشکی ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﺑﻴﻢ... ولی ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ...
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺭ، ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭﺧﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭفونی ﺩﺍﺧﻞ ﺗﺨﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ میبینند...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from آموزشکده توانا
چهارشنبهها با مهدی موسوی، ۲۰- مرتضی برجسته، خواننده
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در این قسمت از برنامه چهارشنبهها میزبان مرتضی برجسته، خواننده باسابقه، است و با او درباره خیزش انقلابی ایرانیان گفتوگو میکند.
این برنامه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.
https://youtu.be/ZPrzIpI3HvI
https://soundcloud.com/tavaana/1k2zugdzzvhg
#هنر_اعتراض #مهسا_امینی #چهارشنبه_ها #مرتضی_برجسته #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در این قسمت از برنامه چهارشنبهها میزبان مرتضی برجسته، خواننده باسابقه، است و با او درباره خیزش انقلابی ایرانیان گفتوگو میکند.
این برنامه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.
https://youtu.be/ZPrzIpI3HvI
https://soundcloud.com/tavaana/1k2zugdzzvhg
#هنر_اعتراض #مهسا_امینی #چهارشنبه_ها #مرتضی_برجسته #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
YouTube
چهارشنبهها با مهدی موسوی، ۲۰- مرتضی برجسته، خواننده
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در این قسمت از برنامه چهارشنبهها میزبان مرتضی برجسته، خواننده باسابقه، است و با او درباره خیزش انقلابی ایرانیان گفتوگو میکند.
این برنامه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.
صفحه اینستاگرام آموزشکده…
این برنامه ۱۱ آبان ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.
صفحه اینستاگرام آموزشکده…
Sham-e Azadi .wav
34.7 MB
شام آزادی (حجم بالا)
خواننده و آهنگساز: مازیار فلاحی
شعر: مهدی موسوی
تنظیم: خشایار بندار
@seyedmehdimoosavi2
خواننده و آهنگساز: مازیار فلاحی
شعر: مهدی موسوی
تنظیم: خشایار بندار
@seyedmehdimoosavi2
Audio
شام آزادی (حجم پایینتر)
خواننده و آهنگساز: مازیار فلاحی
شعر: مهدی موسوی
تنظیم: خشایار بندار
@seyedmehdimoosavi2
خواننده و آهنگساز: مازیار فلاحی
شعر: مهدی موسوی
تنظیم: خشایار بندار
@seyedmehdimoosavi2
۹ سال قبل، شب یلدا بود.
خطهای روی دیوار را شمرده بودم و از قبل میدانستم شب یلداست. آن شب همراه غذا از دریچهی پایین درِ سلول، یک میوه هم دادند. یادم نیست سیب بود یا پرتقال. مغزم با سماجت خاصی سعی دارد خاطرات وحشتناک آن روزها را پاک کند.
آدم هفتهها که توی انفرادی باشد کمکم شروع میکند با خودش حرف زدن. نه کاغذی هست و نه خودکاری نه هیچ چیز جز پتویی که زیر سرت میگذاری و پتویی که رویت میکشی و روی زمین سفت دراز میکشی... به خدا گفته بودم اگر شب یلدا پیش خانواده باشم میگویم گور پدر منطق و علم و... به او ایمان میآورم! الان این حرفها و شرط و شروطها به نظرم خندهدار و احمقانه است. حتما برای شما هم هست. اما آدم توی انفرادی به هر ریسمانی چنگ میزند. برای من که ساعتها با مورچههای کف سلول حرف میزدم آن روزها هیچ چیز عجیب نبود...
سیب یا پرتقال را برداشتم، بغل کردم و زدم زیر گریه. آن روز بود یا روز قبلش که یکی از بازجوها با لگد در راه برگشتن به سلول زده بود توی کمرم و درد کلافهام کرده بود. اما گریهام از درد نبود. از ناامیدی بود از هر معجزهای که فقط در کتابها اتفاق میافتد.
فردای یلدا بود. برده بودندم هواخوری روزانه. از پشت چشمبند، آفتاب کمرمق را تصوّر میکردم که حتی او هم اوین را فراموش کرده بود. به این فکر کردم که همینجا میمیرم یا اینکه آزاد میشوم؟! در ذهنم به تمام جاهای خوبی که میشناختم فکر کردم، به همهی آدمهایی که دوستشان داشتم، به همهی بوسهها و آغوشها، به کتابها، به فیلمها، به آوازها و موسیقیها... با صورت خوردم توی دیوار! یادم رفته بود قدمهایم را بشمرم. در هواخوری باید یک مسیر ثابت را با چشمبند میرفتی و برمیگشتی. اگر دستت جلویت نبود یا قدمها را نمیشمردی با صورت میخوردی توی دیوار. با صورت خورده بودم توی دیوار...
سیب یا پرتقال را در بغلم فشار دادم و بو کردم. بوی زندگی میداد. به خودم گفتم باید زنده بمانم و آزاد شوم. دیگر با مورچهها حرف نزدم. با خدا حرف نزدم. برگشتم روی پهلوی چپ و نگاه کردم به دیوار. به اسمی که با تکه آهنی که از زیر در کنده بودم روی دیوار حک کرده بودم. به خودم قول دادم که زنده میمانم. به خودم تا صبح اوّل دیِ ۹ سال پیش، تمام شب قول دادم و دادم و خوابم نمیبرد و شب یلدا چقدر طولانی بود.
الان که دارم این سطرها را مینویسم نمیدانم کدام زندانی در سلولش سیب یا پرتقالش را بغل کرده است. زل میزنم به دیوارهای تبعید که تا بینهایت کشیده شدهاند. زل میزنم به نقشهی ایران که مثل گربهای مریض خوابیده است. مثل گربهای مریض که با صورت توی دیوار خورده است. مثل گربهای مریض که همهچیز را فراموش کرده است. و هیچ آفتابی گرمش نمیکند...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خطهای روی دیوار را شمرده بودم و از قبل میدانستم شب یلداست. آن شب همراه غذا از دریچهی پایین درِ سلول، یک میوه هم دادند. یادم نیست سیب بود یا پرتقال. مغزم با سماجت خاصی سعی دارد خاطرات وحشتناک آن روزها را پاک کند.
آدم هفتهها که توی انفرادی باشد کمکم شروع میکند با خودش حرف زدن. نه کاغذی هست و نه خودکاری نه هیچ چیز جز پتویی که زیر سرت میگذاری و پتویی که رویت میکشی و روی زمین سفت دراز میکشی... به خدا گفته بودم اگر شب یلدا پیش خانواده باشم میگویم گور پدر منطق و علم و... به او ایمان میآورم! الان این حرفها و شرط و شروطها به نظرم خندهدار و احمقانه است. حتما برای شما هم هست. اما آدم توی انفرادی به هر ریسمانی چنگ میزند. برای من که ساعتها با مورچههای کف سلول حرف میزدم آن روزها هیچ چیز عجیب نبود...
سیب یا پرتقال را برداشتم، بغل کردم و زدم زیر گریه. آن روز بود یا روز قبلش که یکی از بازجوها با لگد در راه برگشتن به سلول زده بود توی کمرم و درد کلافهام کرده بود. اما گریهام از درد نبود. از ناامیدی بود از هر معجزهای که فقط در کتابها اتفاق میافتد.
فردای یلدا بود. برده بودندم هواخوری روزانه. از پشت چشمبند، آفتاب کمرمق را تصوّر میکردم که حتی او هم اوین را فراموش کرده بود. به این فکر کردم که همینجا میمیرم یا اینکه آزاد میشوم؟! در ذهنم به تمام جاهای خوبی که میشناختم فکر کردم، به همهی آدمهایی که دوستشان داشتم، به همهی بوسهها و آغوشها، به کتابها، به فیلمها، به آوازها و موسیقیها... با صورت خوردم توی دیوار! یادم رفته بود قدمهایم را بشمرم. در هواخوری باید یک مسیر ثابت را با چشمبند میرفتی و برمیگشتی. اگر دستت جلویت نبود یا قدمها را نمیشمردی با صورت میخوردی توی دیوار. با صورت خورده بودم توی دیوار...
سیب یا پرتقال را در بغلم فشار دادم و بو کردم. بوی زندگی میداد. به خودم گفتم باید زنده بمانم و آزاد شوم. دیگر با مورچهها حرف نزدم. با خدا حرف نزدم. برگشتم روی پهلوی چپ و نگاه کردم به دیوار. به اسمی که با تکه آهنی که از زیر در کنده بودم روی دیوار حک کرده بودم. به خودم قول دادم که زنده میمانم. به خودم تا صبح اوّل دیِ ۹ سال پیش، تمام شب قول دادم و دادم و خوابم نمیبرد و شب یلدا چقدر طولانی بود.
الان که دارم این سطرها را مینویسم نمیدانم کدام زندانی در سلولش سیب یا پرتقالش را بغل کرده است. زل میزنم به دیوارهای تبعید که تا بینهایت کشیده شدهاند. زل میزنم به نقشهی ایران که مثل گربهای مریض خوابیده است. مثل گربهای مریض که با صورت توی دیوار خورده است. مثل گربهای مریض که همهچیز را فراموش کرده است. و هیچ آفتابی گرمش نمیکند...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
آدرس اتاق کلابهاوس کارگاه ادبی چهارشنبهها
امشب ساعت ۲۲ به وقت تهران:
https://www.clubhouse.com/join/%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7-%D9%88-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA%DA%A9/zWuzdhW3/MzaV2614?utm_medium=ch_invite&utm_campaign=-qqIxvURLrSfTwh4FM5XGA-508817
امشب ساعت ۲۲ به وقت تهران:
https://www.clubhouse.com/join/%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7-%D9%88-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA%DA%A9/zWuzdhW3/MzaV2614?utm_medium=ch_invite&utm_campaign=-qqIxvURLrSfTwh4FM5XGA-508817
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بیشرف نباش
خوانندگان: شبنم طلوعی، آرمین نژادیوسفی و مهران میرمیری
ترانهسرا: مهدی موسوی
ملودی و تنظیم: هیوا رهایی
@seyedmehdimoosavi2
خوانندگان: شبنم طلوعی، آرمین نژادیوسفی و مهران میرمیری
ترانهسرا: مهدی موسوی
ملودی و تنظیم: هیوا رهایی
@seyedmehdimoosavi2
Bisharaf Nabash
shabnam toluee, armin nejadyusefi, mehran mirmiri
بیشرف نباش
خوانندگان: شبنم طلوعی، آرمین نژادیوسفی و مهران میرمیری
ترانهسرا: مهدی موسوی
ملودی و تنظیم: هیوا رهایی
@seyedmehdimoosavi2
خوانندگان: شبنم طلوعی، آرمین نژادیوسفی و مهران میرمیری
ترانهسرا: مهدی موسوی
ملودی و تنظیم: هیوا رهایی
@seyedmehdimoosavi2
برنامهی ادبی هنری «بامداد» ۲۵ آذر
ادامهی شعر بلند «اسماعیل»
پخش موزیکهای انقلابی
پخش اشعار مخاطبان:
https://youtu.be/HciNgvMuW-E
ادامهی شعر بلند «اسماعیل»
پخش موزیکهای انقلابی
پخش اشعار مخاطبان:
https://youtu.be/HciNgvMuW-E
YouTube
برنامه ادبی هنری بامداد ۲۵ آذر با مهدی موسوی از کانال وان همگام با انقلاب ایران
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
Forwarded from سید مهدی موسوی
مثل دیوانه زل زدم به خودم
گریههایم شبیه لبخند است
چقدَر شب رسیده تا مغزم
چقدَر روزهای ما گند است!
من که ارزان فروختم خود را
راستی قیمت شما چند است؟!
.
از تو در حال منفجر شدنم
در سرم بمب ساعتی دارم
شب که خوابم نمیبرد تا صبح
صبح، سردرد لعنتی دارم
همه از پشت خنجرم زده اند
دوستانی خجالتی دارم!!
.
قصّهی عشق من به آدمها
قصّهی موریانه و چوب است
زندگی میکنم به خاطر مرگ
دستهایم به هیچ، مصلوب است!
قهوه و اشک... قهوه و سیگار...
راستی حال مادرت خوب است؟!
.
اوّل قصّهات یکی بودم
بعد، آنکه نبود خواهم شد
گریه کردی و گریه خواهم کرد
دیر بودی و زود خواهم شد
مثل سیگار اوّلت هستم
تا تهِ قصّه دود خواهم شد
مادرم روبروی تلویزیون
پدرم شاهنامه میخواند
چه کسی گریه میکند تا صبح؟!
چه کسی در اتاق میماند؟!
هیچکس ظاهرا نمیفهمد!
هیچکس واقعا نمیداند!!
.
دیدنِ فیلم روی تخت کسی
خواب بر روی صندلی و کتاب
انتظارِ مجوّزِ یک شعر
دادنِ گوسفند با قصّاب!!
- «آخر داستان چه خواهد شد؟!»
خفه شو عشق من! بگیر و بخواب!!
.
مثل یک گرگ زخمخورده شده
ردّپای بهجا گذاشتهات
کرم افتاده است و خشک شده
مغز من با درخت کاشتهات!
از سرم دست برنمیدارند
خاطراتِ خوشِ نداشتهات
سهم من چیست غیر گریه و شعر
بین «یک روز خوب» و «بالأخره»!
تا خودِ صبح، خواب و بیداری
زل زدن توی چشم یک حشره
مشتهایم به بالشِ بیپر!
گریه زیر پتوی یکنفره
با خودت حرف میزنی گاهی
مثل دیوانهها بلند، بلند...
چون که تنهاتر از خودت هستی
همه از چشمهات میترسند
پس به کابوسشان ادامه نده
پس به این بغضها بگیر و بخند
ساده بودیم و سخت بر ما رفت
خوب بودیم و زندگی بد شد
آنکه باید به دادمان برسد
آمد و از کنارمان رد شد
هیچکس واقعا نمیداند
آخر داستان چه خواهد شد!
صبح تا عصر کار و کار و کار
لذّت درد در فراموشی
به کسی که نبوده زنگ زدن
گریهات با صدای خاموشی
غصّهی آخرین خداحافظ
حسرت اوّلین هماغوشی
از هرآنچه که هست بیزاری
از هرآنچه که نیست دلگیری
از زبان و زمان گریختهای
مثل دیوانههای زنجیری
همهی دلخوشیت یک چیز است:
اینکه پایان قصّه میمیری...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
گریههایم شبیه لبخند است
چقدَر شب رسیده تا مغزم
چقدَر روزهای ما گند است!
من که ارزان فروختم خود را
راستی قیمت شما چند است؟!
.
از تو در حال منفجر شدنم
در سرم بمب ساعتی دارم
شب که خوابم نمیبرد تا صبح
صبح، سردرد لعنتی دارم
همه از پشت خنجرم زده اند
دوستانی خجالتی دارم!!
.
قصّهی عشق من به آدمها
قصّهی موریانه و چوب است
زندگی میکنم به خاطر مرگ
دستهایم به هیچ، مصلوب است!
قهوه و اشک... قهوه و سیگار...
راستی حال مادرت خوب است؟!
.
اوّل قصّهات یکی بودم
بعد، آنکه نبود خواهم شد
گریه کردی و گریه خواهم کرد
دیر بودی و زود خواهم شد
مثل سیگار اوّلت هستم
تا تهِ قصّه دود خواهم شد
مادرم روبروی تلویزیون
پدرم شاهنامه میخواند
چه کسی گریه میکند تا صبح؟!
چه کسی در اتاق میماند؟!
هیچکس ظاهرا نمیفهمد!
هیچکس واقعا نمیداند!!
.
دیدنِ فیلم روی تخت کسی
خواب بر روی صندلی و کتاب
انتظارِ مجوّزِ یک شعر
دادنِ گوسفند با قصّاب!!
- «آخر داستان چه خواهد شد؟!»
خفه شو عشق من! بگیر و بخواب!!
.
مثل یک گرگ زخمخورده شده
ردّپای بهجا گذاشتهات
کرم افتاده است و خشک شده
مغز من با درخت کاشتهات!
از سرم دست برنمیدارند
خاطراتِ خوشِ نداشتهات
سهم من چیست غیر گریه و شعر
بین «یک روز خوب» و «بالأخره»!
تا خودِ صبح، خواب و بیداری
زل زدن توی چشم یک حشره
مشتهایم به بالشِ بیپر!
گریه زیر پتوی یکنفره
با خودت حرف میزنی گاهی
مثل دیوانهها بلند، بلند...
چون که تنهاتر از خودت هستی
همه از چشمهات میترسند
پس به کابوسشان ادامه نده
پس به این بغضها بگیر و بخند
ساده بودیم و سخت بر ما رفت
خوب بودیم و زندگی بد شد
آنکه باید به دادمان برسد
آمد و از کنارمان رد شد
هیچکس واقعا نمیداند
آخر داستان چه خواهد شد!
صبح تا عصر کار و کار و کار
لذّت درد در فراموشی
به کسی که نبوده زنگ زدن
گریهات با صدای خاموشی
غصّهی آخرین خداحافظ
حسرت اوّلین هماغوشی
از هرآنچه که هست بیزاری
از هرآنچه که نیست دلگیری
از زبان و زمان گریختهای
مثل دیوانههای زنجیری
همهی دلخوشیت یک چیز است:
اینکه پایان قصّه میمیری...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شعری از مجموعهی "به روش سامورایی":
ای ساکِ بستهی سفر از رؤیا
موهای خیسِ شعلهور از رؤیا!
ای اسبِ شاخدارتر از رؤیا
من جز تو هیچچیز نمیدانم
شبها صدای زنگ، برای تو
دنیای هفترنگ برای تو
این «نروژ» قشنگ! برای تو
من کوچههای ابریِ «تهرانم»
عادت کنم به سردیِ شب باید!
دلداریام نده که اگر... شاید...
در قطب، آفتاب نمیآید
هر چار فصل سال، زمستانم!
تو یک فرشتهای تهِ رؤیاهات
من شکّ بینیازتر از اثبات
تو شوق بچّه موقع تعطیلات
من ترسهای توی دبستانم
بغضی نشسته در سرِ من امشب
از لابهلای خندهی تو بر لب
یعنی کدام آدمِ لامذهب
آزار داده است تو را جانم؟!
بگذار رنج و مشکل او باشم
احساس ترس، در دل او باشم
بگذار تا که قاتل او باشم!
من سالهاست داخل زندانم!!
هر عاشقی اگر که مردّد شد
هر قدر که زمین و زمان بد شد
هرگز نبوده است و نخواهد شد
یک لحظه حس کنم که پشیمانم
من آخرین مسافر تو هستم
تنها رفیق شاعر تو هستم!
که تا ابد به خاطر تو هستم
گرچه زیاد زنده نمیمانم...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
ای ساکِ بستهی سفر از رؤیا
موهای خیسِ شعلهور از رؤیا!
ای اسبِ شاخدارتر از رؤیا
من جز تو هیچچیز نمیدانم
شبها صدای زنگ، برای تو
دنیای هفترنگ برای تو
این «نروژ» قشنگ! برای تو
من کوچههای ابریِ «تهرانم»
عادت کنم به سردیِ شب باید!
دلداریام نده که اگر... شاید...
در قطب، آفتاب نمیآید
هر چار فصل سال، زمستانم!
تو یک فرشتهای تهِ رؤیاهات
من شکّ بینیازتر از اثبات
تو شوق بچّه موقع تعطیلات
من ترسهای توی دبستانم
بغضی نشسته در سرِ من امشب
از لابهلای خندهی تو بر لب
یعنی کدام آدمِ لامذهب
آزار داده است تو را جانم؟!
بگذار رنج و مشکل او باشم
احساس ترس، در دل او باشم
بگذار تا که قاتل او باشم!
من سالهاست داخل زندانم!!
هر عاشقی اگر که مردّد شد
هر قدر که زمین و زمان بد شد
هرگز نبوده است و نخواهد شد
یک لحظه حس کنم که پشیمانم
من آخرین مسافر تو هستم
تنها رفیق شاعر تو هستم!
که تا ابد به خاطر تو هستم
گرچه زیاد زنده نمیمانم...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from آموزشکده توانا
کارگاه ادبی چهارشنبهها - ۲۳
کارگاه ادبی چهارشنبهها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلابهاوس آموزشکده توانا برگزار میشود. این برنامه که همزمان با انقلاب ۱۴۰۱ ایران برگزار شد، به جای فعالیت کارگاهی، فرصتی بود برای خواندن آثار هنری در حمایت از معترضان و انقلاب آنان.
این جلسه ۲ آذر۱۴۰۱ برگزار شد.
https://youtu.be/Q1IauGufK-o
در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/ipucs8pvazlq
#مهسا_امینی #کارگاه_ادبی #چهارشنبه_ها #هنر_اعتراض #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
کارگاه ادبی چهارشنبهها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلابهاوس آموزشکده توانا برگزار میشود. این برنامه که همزمان با انقلاب ۱۴۰۱ ایران برگزار شد، به جای فعالیت کارگاهی، فرصتی بود برای خواندن آثار هنری در حمایت از معترضان و انقلاب آنان.
این جلسه ۲ آذر۱۴۰۱ برگزار شد.
https://youtu.be/Q1IauGufK-o
در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/ipucs8pvazlq
#مهسا_امینی #کارگاه_ادبی #چهارشنبه_ها #هنر_اعتراض #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
YouTube
کارگاه ادبی چهارشنبهها - ۲۳
کارگاه ادبی چهارشنبهها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلابهاوس آموزشکده توانا برگزار میشود. این برنامه که همزمان با انقلاب ۱۴۰۱ ایران برگزار شد، به جای فعالیت کارگاهی، فرصتی بود برای خواندن آثار هنری در حمایت از معترضان و انقلاب آنان.
…
…