Telegram Web Link
مصرع های وام گرفته شده به ترتیب از شاعران زیر است:
حافظ، صائب تبریزی، بیدل دهلوی، مولانا، محتشم کاشانی، پروین اعتصامی، هاتف اصفهانی، وحشی بافقی، سیف فرغانی، اقبال لاهوری، شهریار و سعدی

ظلم اینان می‌رود... نوبت به آنان می‌رسد
بعد پایان زمستان هم زمستان می‌رسد

«سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت»
نیست، امّا گاه‌گاهی تکّه‌ای نان می‌رسد!

«کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی»
سیل، بعد از عشقبازی زیر باران می‌رسد!

«آسمان، سرسبز دارد میوه‌های خام را»
باز «کاکا رستمِ» قصّه به «مرجان» می‌رسد

«هر کجا ویران بُوَد آنجا امیدِ گنج هست»
عشق گاهی با سلامی در خیابان! می‌رسد

«فتنه، تیری از کمین بر مرغ فارغبال زد»
عقل می‌چرخد! که گاهی دُور میدان می‌رسد

«گر که اطفال تو بی‌شامند شب‌ها باک نیست»
صبح‌ها حاجی به مسجد یا به دکّان می‌رسد!

«جان به جانان کی رسد؟ جانان کجا و جان کجا؟!»
کودکی هستم که گاهی تا دبستان می‌رسد

«گر به بدنامی کشد کارم در آخر، دور نیست»
رود عصیان‌کرده گاهی به بیابان می‌رسد

«چون هلال دولت این ظالمان شد بدرِ تام»
باز ثابت شد که نسل ما به حیوان می‌رسد

«در میان سینه حرفی داشتم... گم کرده‌ام...»
بغض می‌خواهد... ولی کارش به زندان می‌رسد

«سایه‌ی دولت، همه ارزانیِ نودولتان»
سفره‌ای داریم و یک عمر است مهمان می‌رسد

«بر زمستان، صبر باید طالب نوروز را»
دیر... امّا روزهای بد به پایان می‌رسد

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
هزار دفه مُردیم
شبو عقب بردیم
خورشیدو آوردیم...
و بعد صبح نشد!

نوشتیم از فردا
توو گریه‌ی سارا
رو بغض دیوارا
توو شرم میدونا
کف خیابونا...
و بعد صبح نشد

از خونه‌ی دیوا
فانوسو دزدیدیم
ستاره رو چیدیم
به بوسه برگشتیم
تیرگیو کُشتیم...
و بعد صبح نشد

به خاک بخشیدیم
اون‌همه هرگز رو
انار قرمز رو
صدای بارونو
شهرِ پُر از خونو...
و بعد صبح نشد

رو دست‌ها بردیم
رفیق بی‌سر رو
نعش برادر رو
صدای شلاقو
سوختن باغو...
و بعد صبح نشد

تمام اون شب‌ها
نشست با وحشت
یه بچه توی کمد...
و بعد صبح نشد!

و دیگه صبح نشد...
و دیگه صبح نشد...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
ترانه‌ای از مجموعه‌ی "با موش‌ها":
.
می‌شه خوابید تا ابد، بی درد!
وسطِ ساعتای دیواری
می‌شه یه روسری سبزو فروخت
توو یه آهنگ کوچه بازاری

می‌شه کافکا رو خوند با عجله
می‌شه بحثو به سمت مرگ کشید
می‌شه با یه کلاه کج، چپ شد!
توی ویلا، سیگار برگ کشید!

می‌شه خوابیده باشی با مریم
یه ترانه بسازی از سارا!
با فوتوشاپ توی شهرک غرب
عکس بندازی با چگوارا!!
.
می‌شه یادت بره غم مردم
می‌شه دل خوش کنی به این بازی
قبلِ مرگِ هر آدمِ معروف
بری باهاش عکس بندازی

توی اخبار، اسمتو ببرن
یکهو گریه‌ت بگیره از شادی!
می‌شه با پول بیت و تلویزیون
یه موزیک ساخت واسه آزادی!!
.
می‌شه بازی کنیم با کلمه
می‌شه دردو اسیرِ فلسفه کرد
می‌شه با دستمالِ گردنِ تو
نعره‌ی نسل بعد رو خفه کرد

می‌شه رؤیای یه جوونو فروخت
بعد با پول اون مواد کشید
وقتی مردم توو کوچه می‌میرن
توی حمّوم رفت و داااد کشید!

می‌شه یه نسل سبزو بفروشی
خون ما رو سسِ کچاپ کنی!
می‌شه از گریه کردنِ تهران
توو اروپا کتاب چاپ کنی

می‌شه خیلی چیزا رو گفت و نگفت
می‌شه یک عمر، پرده‌پوشی کرد
جنده بودن شرف داره وقتی
می‌شه با شعر، خودفروشی کرد

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
صبح جمعه، کتاب می‌خواندم
علّت رنگ پرچم قرمز
شرح و تفسیر شعری از حافظ
اکتشافات توی عصر فلز
توی کوچه سعید را کشتند

ظهر جمعه کتاب می‌خواندم
راه‌های روان‌شناسی زن
شرح تاریخ پرشکوه وطن!
امتیازات بچّه‌دار شدن
توی کوچه ستاره را کشتند

عصر جمعه کتاب می‌خواندم
نقد بر روی اقتصاد نوین
زندگیِ سگیِ توی اِوین
آخرین خاطرات «مستر بین»!!
توی کوچه امیر را کشتند

شب جمعه به خواب که رفتم
خانه از زندگی لبالب بود
همه‌چی واقعا مرتّب بود
شبِ شب بود، تا ابد شب بود
داخل کوچه هیچ‌چیز نبود

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
صدای ساعت بود
قرار نزدیکه
درختا سبز می‌شن
بهار نزدیکه

قفس رو میشکنیم
بازم رها می‌شیم
صدای ساعت بود
من و تو، ما می‌شیم

صدای ساعت بود
که وقت خنده بشه
که آسمون سیاه
پُر از پرنده بشه

اوّل بیداری
آخر کابوسه
که باز برگردیم
به آخرین بوسه

صدای ساعت بود
پُر شده از شادی
یه انتظار قشنگ
برای آزادی

دو تا تنِ عاشق
که زل زده‌ن به غروب
صدای ساعت بود
برای روزای خوب...


بازم زمستونه
این آخرین برگه
صدای ساعت نیست
علامت مرگه

صدای ساعت نیست
یه بمب ساعتیه
اونی که ما رو کُشت
امیدِ لعنتیه!

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شعری از مجموعه "انقراض پلنگ ایرانی با افزایش بی‌رویه‌ی تعداد گوسفندان":
.
سنجاب و آهو و قناری و... بدون ببر!
تاكسی و مينی‌بوس و گاری و... بدون ببر!
ماهی و برگ و آب جاری و... بدون ببر!
رفتند از اينجا به جنگل‌های دورِ دور...

رفتند تا يك سبز مطلق آن‌ورِ جاده
رفتند تا آرامش رؤيای آماده!
رفتند تا همسايگی با سرو آزاده
و بعد اين «رفتند» كلّ قصّه شيرين است!

رفتند از كابوس خونی تبرداران
از گريه‌های بيشتر با دشنه‌ی ياران
از طعم خون دوستان در آخرين باران
و نسل بعدی هيچ چی يادش نمی‌آيد!

خر توی رقص و شادی‌اش در حال حمّالی‌ست
ماهی بدون آب هم مشغول خوشحالی‌ست
كلّا خلاصه می‌كنم: وضع جهان عالی‌ست
يعنی همه راضی، زمين راضی، خدا راضی

در سرزمين مادری غير از سياهی نيست
حتی گناهی بيشتر از بی‌گناهی نيست
راه فراری نيست... غير از مرگ، راهی نيست
يعنی الهی شكر ما رفتيم، از آنجا

شب بود... امّا يك نفر گاهی مزاحم بود
يك قهرمان كه واقعاً در قصّه لازم بود
و ببر شايد آخرين مرد مقاوم بود
كه كشته شد زير فشار بازجويی‌ها...

سنجاب و آهو و قناری غرق خاموشی
تاكسی و مينی‌بوس و گاری و هماغوشی
ماهی و برگ و آب جاری و فراموشی
با قرص، با سيگار، با الكل، بدون ببر...

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from کنصفر | Consefr
من خودکشیِ یک جسدم که وجدان گرفته است عذابم!
یا تیغِ روی شاهرگم باش، یا سم بریز توی شرابم

مستی و از نگاه تو مستم، من واقعاً شبیه تو هستم
آشفته مثل موی تو در باد، مانند چشم‌هات خرابم

گنجشکی‌ام که لانه ندارد، رؤیای عاشقانه ندارد
دریای تو کرانه ندارد، من یک حباب در تهِ آبم!...

#مهدی_موسوی

🔗 ادامه‌ی این #شعر را در وب‌سایت کنصفر بخوانید:
consefr.com/?p=1971

@consefr
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
من نگرانتم
خواننده: تینا اِمی
ترانه‌سرا: مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
آغاز دور جدید «کارگاه ادبی چهارشنبه‌ها» با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده

دور جدید «کارگاه ادبی چهارشنبه‌ها» با حضور مهدی موسوی، از ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ (اول ژوئن) آغاز می‌شود.

هر جلسه با یک گفت‌وگو با یک چهره اجتماعی یا فرهنگی به‌صورت همزمان در اینستاگرام و کلاب‌هاوس آغاز می‌شود. سپس کارگاه در کلاب‌هاوس و با معرفی فیلم، کتاب، بررسی اشعار شاعران اجتماعی-سیاسی و همچنین خوانش و نقد آثار هنرجویان ادامه پیدا خواهد کرد.

به دوستان‌تان و علاقه‌مندان اطلاع دهید!

https://www.clubhouse.com/join/%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7-%D9%88-%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA%DA%A9/kntLhFV7/M6GezynJ?utm_medium=ch_invite&utm_campaign=-qqIxvURLrSfTwh4FM5XGA-209173

#مهدی_موسوی #کارگاه_ادبی #چهارشنبه_ها #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این ترانه را چند روز پیش با صدا و اجرای زیبای «تینا امی» عزیز شنیدید.
امیدوارم دکلمه‌ی آن با صدای خسته‌ی من را هم دوست داشته باشید.
@seyedmehdimoosavi2
تو اگر کفری و اگر ایمان
باید امشب که بت‌پرست شوم
جام‌ها را یکی یکی پُر کن
تا به آنجا که مستِ مست شوم
بغلم کن که از تو نیست شدم
بغلم کن که با تو هست شوم...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
«قُلی» به شهر چنین گفت: یا که می‌میریم
و یا که آخرِ قصّه دوباره آزادیم...
به سمت قلعه‌ی معروفِ دیو راه افتاد
و ما که گوش به فرمانده‌مان «قلی» دادیم!!
.
«قلی» گرفت سرِ دیو را و با دندان
دماغ و گوشش را کند مثل یک حیوان

گرفت موی زنِ دیو را و بست از سقف
زنش به هق‌هق افتاد توی وحشت و درد
«قلی» نگاه به او کرد و غرق لذّت شد
به بچّه‌هاش تهِ راهرو تجاوز کرد!

نشاند مستخدم‌‌ را میان روغنِ داغ
کشید آشپزِ پیر را تهِ زندان
شکنجه کرد تن لاغر و نحیفش را
و بست روی صلیبی بزرگ در میدان

حکیم را وسط التماس و خون خواباند
هزار مرتبه خنجر به چشمِ ماتش زد
کشید روی زمین، خانمِ معلّم را
جلوی چشمِ همه، زنده‌زنده آتش زد

نشاند زن‌ها را پشت میز با شمشیر
که خون شوهر را توی جام سر بکشند
سرِ نگهبان‌ها را بُرید آهسته
که قبلِ مردنشان، درد بیشتر بکشند

نگاه‌ها قرمز بود و گریه‌ها قرمز
تمام منظره خون بود بر لباسِ گُلی!
و من که جیغ زدم: زنده باد آزادی!
و ما که داد کشیدیم: زنده باد «قلی»!!
.
«قلی» نگاه به انبوهی از جسدها کرد
و گفت: غصّه تمام است، نوبت شادی‌ست
و هفت شب همه‌ی شهرِ خسته، جشن گرفت
که دیو مرده و امروز روز آزادی‌ست
.
«قلی» رئیس شد و روی تخت دیو نشست
در ابتدا گردن زد مخالفانش را
هر آنکه خواست بگوید که... هیچ‌وقت نگفت!
«قلی» بُرید به سرعت لب و زبانش را

نوشته شد در تقویم: روز آزادی!
اگرچه هیچ‌کس آن روز را به یاد نداشت
به وحشیانه‌ترین شکل‌ها به قتل رسید
هر آن کسی که به آزادی اعتقاد نداشت

قلیِ یک، دو، سه، آزادی و قلیِ چهار
عوض شدند به تدریج، اسم میدان‌ها
به زورِ ترکه فرو شد به مغزِ هر بچّه
قلی و آزادی، داخلِ دبستان‌ها!!
.
تمام شهر، پُر از ترس بود و آزادی!
تمام شهر، پُر از دوربین و جاسوسی
که تو چه آوازی زیر دوش می‌خوانی
که گونه‌های زنت را چطور می‌بوسی

تمام شهر به دنبال یک نفر می‌گشت
در آن سکوت و شب و انتظارِ غیب شدن!
کسی به میدان آمد، شبیه یک فریاد
کسی به میدان آمد، کسی به نام «حسن»
.
«حسن» به شهر چنین گفت: یا که می‌میریم
و یا که آخر قصّه دوباره آزادیم...
به سمت قلعه‌ی پیرِ «قلی» به راه افتاد
و ما که گوش به فرمانده‌مان «حسن» دادیم!!...
.
سید مهدی موسوی
.

پانوشت:
که من کجای جهانم؟ کدام خانه‌ی شهر؟/
چه‌وقت شب، چه‌کسی را، چگونه می‌بوسی؟
(فاطمه اختصاری)

@seyedmehdimoosavi2
.
در این روزهای تلخ که جز مصیبت بر سر ایران نمی‌بارد، از پشت این فاصله‌های اجباری، جز همدردی و اشک و ترانه و شعر، کاری از من ساخته نیست.

اما یکی از معدود کارهایی که توانسته‌ام در این سال‌های تبعید انجام بدهم، ایجاد کارگاه‌های ادبی در فضای مجازی به شکل کاملا رایگان است.
این کارگاه‌ها که در آستانه‌ی دوره‌ی چهارمش هستیم، با حمایت موسسه‌ی توانا برگزار شده و فرصتی است برای آنهایی که به علت دوری از پایتخت یا عدم توانایی مالی یا... با وجود استعداد و علاقه نتوانسته‌اند به خواسته‌هایشان در دنیای ادبیات و هنر برسند و به دنبال فضایی بدون حاشیه، صمیمی و جدّی برای پیشرفت ادبیات هستند.

فکر می‌کنم مهدی موسوی پس از ۲۳ سال برگزاری کارگاه و درحالی‌که بسیاری از شاعران و نویسندگان و ترانه‌سرایان خوب و مشهور این چند دهه، مدتی را در کارگاه‌هایش فعالیت کرده‌اند، نیاز به اثبات ندارد. فقط کاش فرصتی بود تا مانند دهه‌ی هفتاد و هشتاد بتوانم به‌طور حضوری و در ایران معلمی کنم و برای نسل جوان مفیدتر باشم.

نکته‌ها:
۱. کارگاه‌‌های من مثل همیشه کاملا رایگان است.
۲. حتی اگر فقط مخاطب ادبیات هستید، حضورتان بلامانع و آزاد است‌.
۳. کارگاه راس ساعت ۲۲ چهارشنبه‌ها (به وقت تهران) برگزار می‌شود و معمولا حدود ۳ تا ۴ ساعت خواهد بود.
۴. نیم ساعت اول هر جلسه با حضور یک مهمان ویژه و به‌شکل همزمان در اینستاگرام توانا و اتاق کلاب‌هاوس کارگاه خواهد بود. پس از آن ادامه‌ی برنامه فقط و فقط در کلاب‌هاوس پیگیری خواهد شد.
۵. می‌توانید برای پیگیری اتاق کارگاه، کلاب‌هاوس من یا توانا را دنبال کنید.
۶. نیاز به هیچ‌گونه ثبت‌نامی وجود ندارد.
۷. لازم نیست که در دوره‌های قبلی کارگاه حضور پیدا کرده باشید و برنامه‌ها تقریبا مستقل است.

هر سوالی داشتید، می‌توانید در کامنت‌های همین پست بپرسید 💚

پانوشت: مهمان عزیز هفته‌ی نخستین کارگاه، هنرمند گرامی خانم "شبنم طلوعی" است که راس ساعت ۲۲ (به وقت ایران) به‌شکل هم‌زمان در اینستاگرام توانا و اتاق کلاب‌هاوس کارگاه شعر در خدمت او خواهیم بود و از حضور عزیزش استفاده خواهیم کرد.

با احترام
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
پیش نوشت: برای من دختر بودن و باکرگی، ارزش نیست که به خاطرش به کسی تبریک بگم. اگر روزی بود که بهانه اش "دختر کسی بودن" بود و تبریک پدرها به دخترانشان (حالا هر سن و سال و ازدواج کرده یا نکرده) من هم در این بازی شریک می شدم.
اما وقتی دلیل یک روز (با توجه به دلیل و سبقه ی تاریخیش) باکرگی یا ازدواج نکردن است به نظر من نه تبریک دارد و نه تسلیت. یک مساله و انتخاب شخصی است که به خود افراد مربوط است. با وجود تمام مخالفت هام با ازدواج هنرمندان و آدم های باهوش، اعتقاد راسخ دارم که زیر کمر و زندگی شخصی هر کس فقط به خود او مربوط است و هیچکس حق اظهار نظر ندارد.
اما یقین دارم که باکرگی نه ضدارزش و نه ارزش است. فقط تصمیمی است که به خود افراد مربوط است.

اپیزود دوم یک شعر بلند:
.
تشنّجم در دستت، تو و زمین لرزه
فرار کردنِ از سال ها زن هرزه

به فیلم دیدن، در مبل های یک نفره
به زندگی چسبیدن شبیه یک حشره

به هرزگی تنم روی داغی نفسی
به شعر خواندن من روی تخت خواب کسی

به بحث علمی آهسته ی در گوشت!
مقاله خواندن، از دیدگاه آغوشت

به گریه کردن من در حقوق جاری زن
به بوسه های تو با نقد ساختارشکن

به بغض کردن و مُهر طلاق را خوردن
به پارک/ رفتنت و چای داغ را خوردن

درست می میرم تا تو را غلط نکنم!
به اینهمه می چسبم که گریه ات نکنم...
.
سید مهدی موسوی
https://www.tg-me.com/seyedmehdimoosavi2

@seyedmehdimoosavi2
متن بالا را سال‌ها پیش نوشته بودم و به درخواست شما و به بهانه‌ی روز توهین‌آمیز "دختر" آن را بازنشر دادم.
2024/09/24 20:40:27
Back to Top
HTML Embed Code: