Forwarded from سید مهدی موسوی
فشارم بده
بچسبان به دیوارهایی از اندوه و شک
که با استخوانهای ما ساختند
لبم را بِمَک!
فشارم بده
بچسبان به تختی
که از نیمهاش مرزها رد شدند
سراسر غریزه
بدون کلیشه
به چشمان من زل بزن ای رفیق همیشه!
اگر دوستان بد شدند
فشارم بده
بچسبان به متن خیابان
که خونی ست
کبودم کن از بوسه و ردّ دندان
یکی شو به ابعاد من باز پنجه به پنجه
مرا غرق در اشکِ خوشحالیام کن
مرا خالیام کن
از این زل زدنهای دائم به کابوس زندان
از آن خاطرات شکنجه
از این حسّ پنهان
که نه میتوانم بگویم نه اینکه نگویم
فشارم بده
بچسبان به این مبل که روی آن فیلم دیدیم
به آن صندلی که تو رویش نشستی و تا نیمهشب شعر خواندی
به این فرش کهنه
که پاهای مست من و تو بر آن رقص کردند
نفسهات را جیغ کن از سکوت تن من
بچسبان خودت را به پیراهن من
پُر از خون شو از فرط بوسیدن من
فشارم بده
بچسبان، بچسبان به آغاز تاریخ
که ما عاشق هم شدیم
بچسبان و جانِ دوباره
به خاکسترِ خاطراتم بده
از این روزهایی که تکرار تقویم هستند در متنِ عادت
از این قرصهایی که هر هشت ساعت
که هر هشت ساعت
از این با هر آهنگ بر شانهی بیکسی گریه کردن
از این توی مترو، اتوبوس یا تاکسی گریه کردن
از این ماسک بر صورتم: عکس لبخند!
از این دوستانی که هستند!!
از این بند
نجاتم بده
فشارم بده
بچسبان...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بچسبان به دیوارهایی از اندوه و شک
که با استخوانهای ما ساختند
لبم را بِمَک!
فشارم بده
بچسبان به تختی
که از نیمهاش مرزها رد شدند
سراسر غریزه
بدون کلیشه
به چشمان من زل بزن ای رفیق همیشه!
اگر دوستان بد شدند
فشارم بده
بچسبان به متن خیابان
که خونی ست
کبودم کن از بوسه و ردّ دندان
یکی شو به ابعاد من باز پنجه به پنجه
مرا غرق در اشکِ خوشحالیام کن
مرا خالیام کن
از این زل زدنهای دائم به کابوس زندان
از آن خاطرات شکنجه
از این حسّ پنهان
که نه میتوانم بگویم نه اینکه نگویم
فشارم بده
بچسبان به این مبل که روی آن فیلم دیدیم
به آن صندلی که تو رویش نشستی و تا نیمهشب شعر خواندی
به این فرش کهنه
که پاهای مست من و تو بر آن رقص کردند
نفسهات را جیغ کن از سکوت تن من
بچسبان خودت را به پیراهن من
پُر از خون شو از فرط بوسیدن من
فشارم بده
بچسبان، بچسبان به آغاز تاریخ
که ما عاشق هم شدیم
بچسبان و جانِ دوباره
به خاکسترِ خاطراتم بده
از این روزهایی که تکرار تقویم هستند در متنِ عادت
از این قرصهایی که هر هشت ساعت
که هر هشت ساعت
از این با هر آهنگ بر شانهی بیکسی گریه کردن
از این توی مترو، اتوبوس یا تاکسی گریه کردن
از این ماسک بر صورتم: عکس لبخند!
از این دوستانی که هستند!!
از این بند
نجاتم بده
فشارم بده
بچسبان...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
مطرودِ سیبم باز
خوابی عجیبم باز
در این کلیسا که
من بر صلیبم باز
ناقوس یعنی مرگ
دنیام کابوس است
کابوس یعنی مرگ!
بعد از تو، بعد از تو
هر بوسه یعنی مرگ
تو رفته بودی و
من قرص میخوردم
با تیغِ در حمام
افتادنِ از بام
هی خودکشی میکرد
این عشقِ نافرجام
اما نمیمردم
میدیدمت با اشک
یک عکس در گوشی
یک سایهی وحشی
قبل از هماغوشی
از روح ویرانم
موی زمستانم
ذهن پریشانم
تو بیخبر بودی
خوشحالتر بودی
من قرص میخوردم
هی حرف میزد سقف
هی حرف میزد میز
هی حرف میزد تخت
دُور و برم بودند
توی سرم بودند
انگار در حالِ
ویران شدن بودم
با ترسِ از خانه
با دردِ در سینه
زل میزدم با خشم
شبها به آیینه
آن آدم بدبخت
انگار من بودم
تو پیش او بودی
زیر پتو بودی
از روزهای خوب
در گفتگو بودی
من قرص میخوردم
یک آرزو بودی
در غربتِ سختم
تنهاییِ تختم
امروز خوشحالم
امروز خوشبختم
دیگر نمیآیند
آن چشمهای خیس
شبها به دنبالم
تو رفتهای شاید
تو رفتهای شاید
چیزی بهغیر از این
یادم نمیآید
من رنج میبردم
آرام میمردم
من قرص میخوردم
من قرص میخوردم
امروز خوشحالم
با قلبِ مغلوبم
با تیرِ در بالم
با روحِ مجروحم
با عمق اندوهم
دیگر دلم قرص است
با قرصها خوبم
چیزی به غیر از هیچ
یادم نمیآید...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خوابی عجیبم باز
در این کلیسا که
من بر صلیبم باز
ناقوس یعنی مرگ
دنیام کابوس است
کابوس یعنی مرگ!
بعد از تو، بعد از تو
هر بوسه یعنی مرگ
تو رفته بودی و
من قرص میخوردم
با تیغِ در حمام
افتادنِ از بام
هی خودکشی میکرد
این عشقِ نافرجام
اما نمیمردم
میدیدمت با اشک
یک عکس در گوشی
یک سایهی وحشی
قبل از هماغوشی
از روح ویرانم
موی زمستانم
ذهن پریشانم
تو بیخبر بودی
خوشحالتر بودی
من قرص میخوردم
هی حرف میزد سقف
هی حرف میزد میز
هی حرف میزد تخت
دُور و برم بودند
توی سرم بودند
انگار در حالِ
ویران شدن بودم
با ترسِ از خانه
با دردِ در سینه
زل میزدم با خشم
شبها به آیینه
آن آدم بدبخت
انگار من بودم
تو پیش او بودی
زیر پتو بودی
از روزهای خوب
در گفتگو بودی
من قرص میخوردم
یک آرزو بودی
در غربتِ سختم
تنهاییِ تختم
امروز خوشحالم
امروز خوشبختم
دیگر نمیآیند
آن چشمهای خیس
شبها به دنبالم
تو رفتهای شاید
تو رفتهای شاید
چیزی بهغیر از این
یادم نمیآید
من رنج میبردم
آرام میمردم
من قرص میخوردم
من قرص میخوردم
امروز خوشحالم
با قلبِ مغلوبم
با تیرِ در بالم
با روحِ مجروحم
با عمق اندوهم
دیگر دلم قرص است
با قرصها خوبم
چیزی به غیر از هیچ
یادم نمیآید...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شعری قدیمی از روزگار عشق و جوانی:
دارم به گریه میكنم و گریه میكنم
از تو، به تو، بدون تو، تو! گریه میكنم...
تو نیستی! شبیه كلیدی بدون قصر
پرسه زدن بهتنهایی در «ولیّعصر»
من، سردی نبودن دستی كه هیچوقت...
شب، تاكسی، صدای «مهستی» كه هیچوقت...
«به من نگا كن واسهی یه لحظه/ نگات به صد تا آسمون میارزه»
باران به شیشه میزند از چشمهای من
حتی نمیرسد به خودم هم صدای من
باران، صدای هقهق مردی كه داشتی
كـه جا گذاشتیش، «مرا» جا گذاشتی!
از پشت شیشه رد شدن چند خطّ كج
باران، صدای گریهی یک خانه در كرج
«تو خاموشی، خونه خاموشه/ شب آشفته، گل فراموشه»
در خوابهای كوچك تو دیر كردهام
از تارهای حنجرهات گیر كردهام
دارم شبیه یک حشره گریه میكند
بر روی تخت یکنفره گریه میكند
یک عنكبوت سیر، ته خوابهای زن
كه زل زده به مردمک چشمهای من
«اون نگاه گرم تو یادم نمیره/ بوسهی بیشرم تو یادم نمیره»
از روزهای مَردُم و مردم، شبت شدن
در كوچههای خلوت، لب بر لبت شدن
از یك مسیح گمشده روی صلیب من
از دستهای كوچک تو، توی جیب من
از من كه بی تو هیچ زمانی و هیچجا...
از یک قطار پُست شده سمت ناكجا!
«هر چی آرزوی خوبه مال تو/ هر چی كه خاطره داریم مال من»
یك كیسهی زباله به من قرص خورده است
یك تیغ نصفه داخل حمّام مرده است!
بوی جنازه در تن من میدهد كسی
دارم به مرگ میروی امّا نمیرسی
زل میزنم به آینهی بدقیافهام
خون میجهد به خاطرهها و ملافهام
«اگه حتّی بين ما/ فاصله یک نفسه/ نفس منو بگیر
نفس منو بگیر...»
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دارم به گریه میكنم و گریه میكنم
از تو، به تو، بدون تو، تو! گریه میكنم...
تو نیستی! شبیه كلیدی بدون قصر
پرسه زدن بهتنهایی در «ولیّعصر»
من، سردی نبودن دستی كه هیچوقت...
شب، تاكسی، صدای «مهستی» كه هیچوقت...
«به من نگا كن واسهی یه لحظه/ نگات به صد تا آسمون میارزه»
باران به شیشه میزند از چشمهای من
حتی نمیرسد به خودم هم صدای من
باران، صدای هقهق مردی كه داشتی
كـه جا گذاشتیش، «مرا» جا گذاشتی!
از پشت شیشه رد شدن چند خطّ كج
باران، صدای گریهی یک خانه در كرج
«تو خاموشی، خونه خاموشه/ شب آشفته، گل فراموشه»
در خوابهای كوچك تو دیر كردهام
از تارهای حنجرهات گیر كردهام
دارم شبیه یک حشره گریه میكند
بر روی تخت یکنفره گریه میكند
یک عنكبوت سیر، ته خوابهای زن
كه زل زده به مردمک چشمهای من
«اون نگاه گرم تو یادم نمیره/ بوسهی بیشرم تو یادم نمیره»
از روزهای مَردُم و مردم، شبت شدن
در كوچههای خلوت، لب بر لبت شدن
از یك مسیح گمشده روی صلیب من
از دستهای كوچک تو، توی جیب من
از من كه بی تو هیچ زمانی و هیچجا...
از یک قطار پُست شده سمت ناكجا!
«هر چی آرزوی خوبه مال تو/ هر چی كه خاطره داریم مال من»
یك كیسهی زباله به من قرص خورده است
یك تیغ نصفه داخل حمّام مرده است!
بوی جنازه در تن من میدهد كسی
دارم به مرگ میروی امّا نمیرسی
زل میزنم به آینهی بدقیافهام
خون میجهد به خاطرهها و ملافهام
«اگه حتّی بين ما/ فاصله یک نفسه/ نفس منو بگیر
نفس منو بگیر...»
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from آموزشکده توانا
کارگاه ادبی چهارشنبهها - ۱
سری جدید کارگاه ادبی چهارشنبهها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلابهاوس آموزشکده توانا برگزار میشود. در این کارگاه به معرفی کتاب و فیلم و شعرخوانی و نقد ادبی پرداخته میشود.
نخستین جلسه این دوره از کارگاه ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ برگزار شد.
@seyedmehdimoosavi2
برنامه کامل را در یوتیوب بشنوید:
https://youtu.be/CBKgCOCZ6Ww
یا در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/wednsdays-7
#کارگاه_ادبی #چهارشنبه_ها #مهدی_موسوی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
سری جدید کارگاه ادبی چهارشنبهها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلابهاوس آموزشکده توانا برگزار میشود. در این کارگاه به معرفی کتاب و فیلم و شعرخوانی و نقد ادبی پرداخته میشود.
نخستین جلسه این دوره از کارگاه ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ برگزار شد.
@seyedmehdimoosavi2
برنامه کامل را در یوتیوب بشنوید:
https://youtu.be/CBKgCOCZ6Ww
یا در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/wednsdays-7
#کارگاه_ادبی #چهارشنبه_ها #مهدی_موسوی #یاری_مدنی_توانا
@Tavaana_TavaanaTech
YouTube
کارگاه ادبی چهارشنبهها - ۱
سری جدید کارگاه ادبی چهارشنبهها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلابهاوس آموزشکده توانا برگزار میشود. در این کارگاه به معرفی کتاب و فیلم و شعرخوانی و نقد ادبی پرداخته میشود.
نخستین جلسه این دوره از کارگاه ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ برگزار شد.
کانال…
نخستین جلسه این دوره از کارگاه ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ برگزار شد.
کانال…
Forwarded from سید مهدی موسوی
از مجموعه "دلقکبازی جلوی جوخه اعدام":
.
دارد صدایت میزنم... بشنو صدایم را!
بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را
داری کنار شوهرت از بغض میمیری
شبها که از درد تو میگیرم کجایم را
هر بوسهات یک قسمت از کا/بوسهایم شد
از ابتدا معلوم بودم انتهایم را
در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد!
شاید ببیند شوهر تو اشکهایم را
هیچم! ولی دارم عزیزم «هیچ» را از تو
مستیم از نوشابهی مشکیست یا از تو؟!
.
دارم تلو... دارم تلو... از «نیستی» مستم
حالا «دکارت» مسخره ثابت کند «هستم»!
.
«بودم!» بله! مثل جهانی از تصوّرها
«بودم!» بله! در رختخوابت، توی خرخرها
.
«بودم» شبیه رفتنت هر صبح از پیشم
«بودم» شبیه مشت کوبیدن به آجرها
حالا منم! که پاک کرده ردّپایم را
میکوبم از شبها به تو سردردهایم را
با تخت صحبت میکنم از فرط تنهایی
«هستم!» ولی در یاد تو وقت خودارضایی
.
«بودم!» کنار شوهری که عاشقِ زن بود
خاموش کردم برق را... تکلیف، روشن بود
خاموش ماندم از فشار بوسه بر لبهام
از چشمهای بچّهات! که بچّهی من بود!!
.
خاموش ماندم مثل یک محکوم به اعدام
خاموش/ ماندی توی گریه... وقت رفتن بود...
.
روشن شدم مثل چراغی آنورِ دیوار
سیگار با سیگار با سیگار با سیگار
میریخت اشک و ریملت بر سینهی لختم
با دست لرزانت برایش شام میپختم
روحت دو قسمت شد... میان ما ترک خوردی
خوردی به لبهایم... مرا نان و نمک خوردی
بوسیدمت، بوسیدمت، بوسیدمت از دور
هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتک خوردی
راه فراری نیست از این خواب پیچاپیچ
از هیچ در رفتم برای گم شدن در هیچ!
بالا بیاور آسمان را از خدا، از من
مستیت از نوشابهی مشکیست یا از من؟!
.
دست مرا از دورهای دووور میگیری
داری تلو... داری تلو... از درد میمیری
خاموش گریه میکنی بر سینهی دیوار
با بغض روشن میکنی سیگار با سیگار
باید بخوابی توی آغوشی که مجبوری
داری تنت را داخل حمّام میشوری!
با گریه، با خون، با صدای شوهرت در تخت
کز میکند کنج خودش این سایهی بدبخت
.
«من» باختم... اما کسی جز «ما» نخواهد برد
بوی مرا این آب و صابونها نخواهد برد
جای مرا خالی بکن وقتِ هماغوشی
از بچّهای که سقط کردی در فراموشی
از شوهرت، از هر نفس، از سردی لبهات
جای مرا خالی بکن در گوشهی شبهات
حس کن مرا که دست برده داخل گیست
حس کن مرا بر لکههای بالش خیست
حس کن مرا در «دوستت دارم» درِ گوشت
حس کن مرا در شیطنتهایم در آغوشت!
حس کن مرا در آخرین سطر از تشنّجهام
حس کن مرا... حس کن مرا... که مثل تو تنهام!
حس کن مرا و ذوب شو در داغی دستم
بگذار تا دنیا بداند «هستی» و «هستم»
.
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
دارد صدایت میزنم... بشنو صدایم را!
بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را
داری کنار شوهرت از بغض میمیری
شبها که از درد تو میگیرم کجایم را
هر بوسهات یک قسمت از کا/بوسهایم شد
از ابتدا معلوم بودم انتهایم را
در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد!
شاید ببیند شوهر تو اشکهایم را
هیچم! ولی دارم عزیزم «هیچ» را از تو
مستیم از نوشابهی مشکیست یا از تو؟!
.
دارم تلو... دارم تلو... از «نیستی» مستم
حالا «دکارت» مسخره ثابت کند «هستم»!
.
«بودم!» بله! مثل جهانی از تصوّرها
«بودم!» بله! در رختخوابت، توی خرخرها
.
«بودم» شبیه رفتنت هر صبح از پیشم
«بودم» شبیه مشت کوبیدن به آجرها
حالا منم! که پاک کرده ردّپایم را
میکوبم از شبها به تو سردردهایم را
با تخت صحبت میکنم از فرط تنهایی
«هستم!» ولی در یاد تو وقت خودارضایی
.
«بودم!» کنار شوهری که عاشقِ زن بود
خاموش کردم برق را... تکلیف، روشن بود
خاموش ماندم از فشار بوسه بر لبهام
از چشمهای بچّهات! که بچّهی من بود!!
.
خاموش ماندم مثل یک محکوم به اعدام
خاموش/ ماندی توی گریه... وقت رفتن بود...
.
روشن شدم مثل چراغی آنورِ دیوار
سیگار با سیگار با سیگار با سیگار
میریخت اشک و ریملت بر سینهی لختم
با دست لرزانت برایش شام میپختم
روحت دو قسمت شد... میان ما ترک خوردی
خوردی به لبهایم... مرا نان و نمک خوردی
بوسیدمت، بوسیدمت، بوسیدمت از دور
هر شب کتک خوردی، کتک خوردی، کتک خوردی
راه فراری نیست از این خواب پیچاپیچ
از هیچ در رفتم برای گم شدن در هیچ!
بالا بیاور آسمان را از خدا، از من
مستیت از نوشابهی مشکیست یا از من؟!
.
دست مرا از دورهای دووور میگیری
داری تلو... داری تلو... از درد میمیری
خاموش گریه میکنی بر سینهی دیوار
با بغض روشن میکنی سیگار با سیگار
باید بخوابی توی آغوشی که مجبوری
داری تنت را داخل حمّام میشوری!
با گریه، با خون، با صدای شوهرت در تخت
کز میکند کنج خودش این سایهی بدبخت
.
«من» باختم... اما کسی جز «ما» نخواهد برد
بوی مرا این آب و صابونها نخواهد برد
جای مرا خالی بکن وقتِ هماغوشی
از بچّهای که سقط کردی در فراموشی
از شوهرت، از هر نفس، از سردی لبهات
جای مرا خالی بکن در گوشهی شبهات
حس کن مرا که دست برده داخل گیست
حس کن مرا بر لکههای بالش خیست
حس کن مرا در «دوستت دارم» درِ گوشت
حس کن مرا در شیطنتهایم در آغوشت!
حس کن مرا در آخرین سطر از تشنّجهام
حس کن مرا... حس کن مرا... که مثل تو تنهام!
حس کن مرا و ذوب شو در داغی دستم
بگذار تا دنیا بداند «هستی» و «هستم»
.
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from آموزشکده توانا
چهارشنبهها با مهدی موسوی، ۱- میهمان: شبنم طلوعی، هنرپیشه
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در قسمت نخست دور جدید برنامه چهارشنبهها میزبان شبنم طلوعی، هنرپیشه، است و با او درباره اتفاقات روز ایران و همچنین فعالیتهایش صحبت میکند.
این برنامه ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.
https://youtu.be/kJr5yyksvjM
#یاری_مدنی_توانا #شبنم_ظلوعی #مهدی_موسوی #زندگی_در_تبعیض #بهائی #چهارشنبه_ها
@Tavaana_TavaanaTech
چهارشنبهها با مهدی موسوی، ۱- میهمان: شبنم طلوعی، هنرپیشه
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در قسمت نخست دور جدید برنامه چهارشنبهها میزبان شبنم طلوعی، هنرپیشه، است و با او درباره اتفاقات روز ایران و همچنین فعالیتهایش صحبت میکند.
این برنامه ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.
https://youtu.be/kJr5yyksvjM
#یاری_مدنی_توانا #شبنم_ظلوعی #مهدی_موسوی #زندگی_در_تبعیض #بهائی #چهارشنبه_ها
@Tavaana_TavaanaTech
YouTube
چهارشنبهها با مهدی موسوی، ۱- میهمان: شبنم طلوعی، هنرپیشه
مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در قسمت نخست دور جدید برنامه چهارشنبهها میزبان شبنم طلوعی، هنرپیشه، است و با او درباره اتفاقات روز ایران و همچنین فعالیتهایش صحبت میکند.
این برنامه ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.
صفحه اینستاگرام…
این برنامه ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.
صفحه اینستاگرام…
یک شب که به ماهِ روشنش میارزید
روحی که به آزارِ تنش میارزید
بگذار بگویند که او مرد نبود
این عشق، به گریهکردنش میارزید
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
روحی که به آزارِ تنش میارزید
بگذار بگویند که او مرد نبود
این عشق، به گریهکردنش میارزید
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نشسته توو دستام
پرندهای غمگین
به من میگه: پا شو!
به من میگه که نَشین
چه رنجیه توو صداش
چه بغضیه توو چشاش
میگه بزن به جنون
که عاشق من باش
بلند شو از کابوس
خورشیدو پیدا کن
بگو به دنیا: نه!
قفل درو وا کن
بخند دیوونه
توو این روزای مریض
برای این مردم
اشکاتو دور نریز
بکش سر دنیا
فریادی از شادی
برقص دیوونه
با برج آزادی
حرفای قلبت رو
بذار بیاد بیرون
بکش رو دیوارا
رویاهاتو با خون
گیتارتو بردار
سر بده آوازو
به خاطرت بسپار
لحظهی پروازو
بپیچه توو دنیا
صدای عشق و جنون
توو این سکوت محض
بخون... دوباره بخون...
■
میمیره توو دستام
به یاد باغ و درخت
پرندهی غمگین
پرندهی خوشبخت...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
پرندهای غمگین
به من میگه: پا شو!
به من میگه که نَشین
چه رنجیه توو صداش
چه بغضیه توو چشاش
میگه بزن به جنون
که عاشق من باش
بلند شو از کابوس
خورشیدو پیدا کن
بگو به دنیا: نه!
قفل درو وا کن
بخند دیوونه
توو این روزای مریض
برای این مردم
اشکاتو دور نریز
بکش سر دنیا
فریادی از شادی
برقص دیوونه
با برج آزادی
حرفای قلبت رو
بذار بیاد بیرون
بکش رو دیوارا
رویاهاتو با خون
گیتارتو بردار
سر بده آوازو
به خاطرت بسپار
لحظهی پروازو
بپیچه توو دنیا
صدای عشق و جنون
توو این سکوت محض
بخون... دوباره بخون...
■
میمیره توو دستام
به یاد باغ و درخت
پرندهی غمگین
پرندهی خوشبخت...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نقدی بر رمان هزاروچند شب
به قلم "دکتر انسیه معماریان"
در خبرگزاری برنا:
https://www.borna.news/fa/tiny/news-1338914
@seyedmehdimoosavi2
به قلم "دکتر انسیه معماریان"
در خبرگزاری برنا:
https://www.borna.news/fa/tiny/news-1338914
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
گرفته است دلت یا گرفته است دلم؟
چقدر تلخ شده روزهای ما عسلم!
دو بار گریه شدم تا یخ تو باز شود
به مبل چسبیدم تا نگیرمت بغلم!
مچاله میشدی و ابرهات باران داشت
شروع میشدی و شعر، حسّ پایان داشت
که زل زدم به دو تا چشمِ زلزده به زمین
که دستهات شدیدا عذابوجدان داشت!
که زل زدی به فروپاشیِ شبی سنگی
به بوسهای وسط شام! بیهماهنگی!
که دستهات بگوید: عزیز! میترسم!
که چشمهات بگوید چقدر دلتنگی
صدای خندهی ما در صدای تلویزیون
صدای داد کشیدن به راههای جنون
یکی شدن وسط تخت نیمهکارهی من
صدای جاریِ خون در صدای جاریِ خون
صدای خندهی ما توی آشپزخانه
صدای بیداری در دو دست بیگانه
صدای رقصیدن با ترانهای غمگین
صدای دیوانه روی تخت دیوانه
صدای خندهی ما در اتاق بچّه که نیست
که عاشقِ چه کسی بوده است و عاشقِ کیست!
که بعد فکر کنم: از ادامه میترسم
که بعد گریه کنی: روی حرفهات بایست!
صدای خندهی ما در بخار در حمّام
صدای جای دو تا خودکشی نافرجام
نوشتنِ شعری بر خطوطِ لغزنده
نوشتنِ شعری توی سکسِ نیمهتمام
صدای خندهی ما موقعِ بداخلاقی
که داغ کردهای و مثل بوسهات داغی
که مست میشوی از الکلِ ۹۰ درجه
که مست میشود از چشمهای تو ساقی!
صدای خندهی ما روی پشتبام بلند
ستارهها که قرار است عاشقت بشوند
نگاه کردنِ دنیای بد از آن بالا
که هیچچیز مهم نیست عشق من! که بخند...
.
صدای خندهی ما در دلِ خیابان ها
صدای خندهی ما روی اخم انسانها
دو بستنی یخی که یواشکی بخوریم!
خرید چایی و میوه برای مهمانها
صدای آرامش، بعدِ روزها سختی
صدای عکس حجازی، مهندس و تختی!
صدای خواندن قرآن و شمس و نیچه و یونگ!
صدای خندهی ما در میان خوشبختی
صدای خنده که در اوج دردها داریم
صدای گریه که عمریست بیصدا داریم
صدای خانهی سبزی تهِ تهِ دنیا
صدای رؤیایی واقعی که ما داریم
صدای گریهی دشمن از اینهمه خنده
صدای خندهی ما مثل مرغ پرکنده!
صدای خندهی پنهان شده در آغوشت
صدای خندهی بیدغدغه در آینده...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
چقدر تلخ شده روزهای ما عسلم!
دو بار گریه شدم تا یخ تو باز شود
به مبل چسبیدم تا نگیرمت بغلم!
مچاله میشدی و ابرهات باران داشت
شروع میشدی و شعر، حسّ پایان داشت
که زل زدم به دو تا چشمِ زلزده به زمین
که دستهات شدیدا عذابوجدان داشت!
که زل زدی به فروپاشیِ شبی سنگی
به بوسهای وسط شام! بیهماهنگی!
که دستهات بگوید: عزیز! میترسم!
که چشمهات بگوید چقدر دلتنگی
صدای خندهی ما در صدای تلویزیون
صدای داد کشیدن به راههای جنون
یکی شدن وسط تخت نیمهکارهی من
صدای جاریِ خون در صدای جاریِ خون
صدای خندهی ما توی آشپزخانه
صدای بیداری در دو دست بیگانه
صدای رقصیدن با ترانهای غمگین
صدای دیوانه روی تخت دیوانه
صدای خندهی ما در اتاق بچّه که نیست
که عاشقِ چه کسی بوده است و عاشقِ کیست!
که بعد فکر کنم: از ادامه میترسم
که بعد گریه کنی: روی حرفهات بایست!
صدای خندهی ما در بخار در حمّام
صدای جای دو تا خودکشی نافرجام
نوشتنِ شعری بر خطوطِ لغزنده
نوشتنِ شعری توی سکسِ نیمهتمام
صدای خندهی ما موقعِ بداخلاقی
که داغ کردهای و مثل بوسهات داغی
که مست میشوی از الکلِ ۹۰ درجه
که مست میشود از چشمهای تو ساقی!
صدای خندهی ما روی پشتبام بلند
ستارهها که قرار است عاشقت بشوند
نگاه کردنِ دنیای بد از آن بالا
که هیچچیز مهم نیست عشق من! که بخند...
.
صدای خندهی ما در دلِ خیابان ها
صدای خندهی ما روی اخم انسانها
دو بستنی یخی که یواشکی بخوریم!
خرید چایی و میوه برای مهمانها
صدای آرامش، بعدِ روزها سختی
صدای عکس حجازی، مهندس و تختی!
صدای خواندن قرآن و شمس و نیچه و یونگ!
صدای خندهی ما در میان خوشبختی
صدای خنده که در اوج دردها داریم
صدای گریه که عمریست بیصدا داریم
صدای خانهی سبزی تهِ تهِ دنیا
صدای رؤیایی واقعی که ما داریم
صدای گریهی دشمن از اینهمه خنده
صدای خندهی ما مثل مرغ پرکنده!
صدای خندهی پنهان شده در آغوشت
صدای خندهی بیدغدغه در آینده...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
تو خوبی
شبیه غروبی که از پشت شیشه همیشه به من، به وطن ربط دارد
ستونهای چوبی این خانهی عاشقانه
بدون دلیل و بهانه به زن ربط دارد
به نزدیکی و دوریِ دوست
به حسّ سرانگشت بر پوست
به تاریکیِ مطلقِ هیچ در مشت
به عاشق شدن ربط دارد
تو خوبی
شبیه یک آهنگِ دلتنگ را از دو سوی جهان گوش دادن
به گوشیِ خاموش و آغوش او فکر کردن
به بغضِ پلنگِ پتو فکر کردن
به بوی تنش که مرا میسپارد به هر موج
که دفنم کند توی دریاچهای باستانی
به جنگِ جهانیِ در خوابهایم
که میآیم از اوج پایین و پایین
به یک جوجه که مادرش دیر کرده
به یک بغض سنگین که توی گلو گیر کرده
تو خوبی
شبیه کششهای آتش به پنبه
پس از هفتهها دیدنت چندشنبه
از این مردِ آمادهی مرگ
از آن آخرین برگ
به تو پل زدن
تو را دیدن و بو کشیدن به محض رسیدن
هوس کردنِ بوسه بر گردنت
بغل کردنت از زمین و زمان مثل بادی رها
به آن چشمها زل زدن
تو خوبی
صدای «حمیرا»ی در جادههای شمالی
شبیه تکان خوردنِ شانه در رقصهای جنوبی
در این روزهایی که با سوز از چشمِ خیسم به تو مینویسم
در آن لحظهای که رفیقانِ نزدیک
در آن راهِ بیماهِ تاریک
پس از دیدن برق شلّیک
مردّد شدند
من از اسب افتادم و عاشقانم
همه از کنارم فقط رد شدند
اگر دوستان بد شدند
در آن روزهای عمودیِ دودی
پس از بر تنم جای زخم و کبودی
تو بودی
در این روزهای فقط گریه در حال مستی
تو هستی
من از یاد بردم که از یاد بردم
زمین را، زمان را، غم جاودان را
همه دوستان را، همه دشمنان را
غم عشق و نان را
فراموش کردم
تو ماندی فقط بر تنم مثل یک خالکوبی
به آغوش تو فکر کردم
به آواز خاموش تو فکر کردم
تو خوبی
تو خوبی...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شبیه غروبی که از پشت شیشه همیشه به من، به وطن ربط دارد
ستونهای چوبی این خانهی عاشقانه
بدون دلیل و بهانه به زن ربط دارد
به نزدیکی و دوریِ دوست
به حسّ سرانگشت بر پوست
به تاریکیِ مطلقِ هیچ در مشت
به عاشق شدن ربط دارد
تو خوبی
شبیه یک آهنگِ دلتنگ را از دو سوی جهان گوش دادن
به گوشیِ خاموش و آغوش او فکر کردن
به بغضِ پلنگِ پتو فکر کردن
به بوی تنش که مرا میسپارد به هر موج
که دفنم کند توی دریاچهای باستانی
به جنگِ جهانیِ در خوابهایم
که میآیم از اوج پایین و پایین
به یک جوجه که مادرش دیر کرده
به یک بغض سنگین که توی گلو گیر کرده
تو خوبی
شبیه کششهای آتش به پنبه
پس از هفتهها دیدنت چندشنبه
از این مردِ آمادهی مرگ
از آن آخرین برگ
به تو پل زدن
تو را دیدن و بو کشیدن به محض رسیدن
هوس کردنِ بوسه بر گردنت
بغل کردنت از زمین و زمان مثل بادی رها
به آن چشمها زل زدن
تو خوبی
صدای «حمیرا»ی در جادههای شمالی
شبیه تکان خوردنِ شانه در رقصهای جنوبی
در این روزهایی که با سوز از چشمِ خیسم به تو مینویسم
در آن لحظهای که رفیقانِ نزدیک
در آن راهِ بیماهِ تاریک
پس از دیدن برق شلّیک
مردّد شدند
من از اسب افتادم و عاشقانم
همه از کنارم فقط رد شدند
اگر دوستان بد شدند
در آن روزهای عمودیِ دودی
پس از بر تنم جای زخم و کبودی
تو بودی
در این روزهای فقط گریه در حال مستی
تو هستی
من از یاد بردم که از یاد بردم
زمین را، زمان را، غم جاودان را
همه دوستان را، همه دشمنان را
غم عشق و نان را
فراموش کردم
تو ماندی فقط بر تنم مثل یک خالکوبی
به آغوش تو فکر کردم
به آواز خاموش تو فکر کردم
تو خوبی
تو خوبی...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
میپری از میون یه کابوس
وسط اشک و موی آشفته
اساماس میزنی که: گریه نکن!
اتّفاق بدی نمیافته...
.
درد داری و باز میچرخی
مث انگشت، توو مدادتراش!
نگرانی! شبیه یه بچّه
واسه تنهایی عروسکهاش
مثل اینه که خسته از کلمه
به کسی نامهای سفید بدی!
به کسی که رسیده آخر خط
وسطِ گریههات، امید بدی
داری از هوش میری از سردرد
توی لبهات باز حس داری
باز لبخند میزنی به چشاش
که نفهمه که استرس داری
خواب و بیدار بودنت زجره
همهی زندگیت کابوسه
اون ولی قول داده توو شعراش
برمیگرده به آخرین بوسه
نه به فکر تصاحبش هستی
نه به دنبال یه هماغوشی
واسه حرفاش منتظر میشی
صبح تا شب، کنار یه گوشی
بغلش میکنی از اونورِ خط
وسطِ حرفهای ناگفته
بغلش میکنی و مطمئنی:
اتّفاق بدی نمیافته...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
وسط اشک و موی آشفته
اساماس میزنی که: گریه نکن!
اتّفاق بدی نمیافته...
.
درد داری و باز میچرخی
مث انگشت، توو مدادتراش!
نگرانی! شبیه یه بچّه
واسه تنهایی عروسکهاش
مثل اینه که خسته از کلمه
به کسی نامهای سفید بدی!
به کسی که رسیده آخر خط
وسطِ گریههات، امید بدی
داری از هوش میری از سردرد
توی لبهات باز حس داری
باز لبخند میزنی به چشاش
که نفهمه که استرس داری
خواب و بیدار بودنت زجره
همهی زندگیت کابوسه
اون ولی قول داده توو شعراش
برمیگرده به آخرین بوسه
نه به فکر تصاحبش هستی
نه به دنبال یه هماغوشی
واسه حرفاش منتظر میشی
صبح تا شب، کنار یه گوشی
بغلش میکنی از اونورِ خط
وسطِ حرفهای ناگفته
بغلش میکنی و مطمئنی:
اتّفاق بدی نمیافته...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سایه ها
«تو ای پری کجایی؟!»
یادداشتی بر داستان کوتاه «پری» از مجموعهی «تبر» نوشتهی «فاطمه اختصاری»
عاطفه اسدی
ادبیات داستانی در چند قرن اخیر، تغییرات بسیاری را تجربه کرده که بسیاری از آنها، مخصوصاً در دهههای اخیر، در قالب داستان کوتاه اتفاق افتاده است. بهطورمثال در داستانهای پیشامدرن، امر شخصیتپردازی به شیوهای انجام میشد که شخصیت خلقشده، چارهای نداشت جز اینکه خلاصه شود در پاراگرافهایی طولانی که در وصف طرز فکر، اخلاق، رفتار، ظاهر و رنگ مو و چشمش نوشته شده بود. شخصیت، مطیع بود و تابع آنچه که خالقش از او میخواست و صدایش صرفاً بازتاب صدای افکار مؤلف بود که در دهان او گذاشته شده بود و خلاصه، از آن قواعد آشنا و متعارف، تخطی نمیکرد. اما امروز ادبیات پستمدرن باعث ظهور شیوههایی نوین در داستاننویسی معاصر شده است؛ شیوههایی که قرار نیست صرفاً شیطنت و طبعآزماییهایی خلاقانه در زمینهی پردازش تکنیکها باشند، بلکه ابزارهایی شدهاند برای گشودن راهی که از طریق آن، بتوان اندیشهی پستمدرن را در دل روایتها نیز قرار داد و از آن به منظور ایجاد مداخلههایی انتقادی در زمینههای مختلف فرهنگی، جامعهشناختی، روانشناختی، سیاسی و بهطورکلی، زیر سوال بردن کلانروایتها، استفاده و در ذهن خواننده، طرح چالش و پرسش کرد.
برای مثال، در حوزهی شخصیتپردازی که به آن اشاره شد، ادبیات پستمدرن، شخصیتپردازی کلاسیک را به چالش کشیده و در آثار این جریان میتوان به شخصیتها، این امکان آزادانه را بخشید که بتوانند از آن قالب کلیشهای متعارف، بیرون بیایند و به هرکدام از آنها «صدا» بخشیده شود، صداهایی که طبق گفتهی «تیفن ساموئل»، هرکدام سهم برابر خود از متن را دارند و باید فرصت شنیده شدن داشته باشند بدون اینکه یکی بر دیگری و یا مؤلف بر آنها غالب باشد؛ بنابراین گاهی ممکن است حتی تا پایان داستان، دقیقاً ندانیم شخصیت محبوبمان حتی بهطورواضح چه شکل و شمایلی دارد، اما او را بهعنوان یک کاراکتر ملموس و زنده و دارای طرز فکر اختصاصی خودش میشناسیم که بسیار به شخصیتهایی واقعی که در دورواطرافمان میبینیم، شباهت دارد؛ شخصیتی آنقدر زنده، ملموس و واقعی، که حتی ممکن است در حدی پیشروی کند که بخواهد خودش را از دستهای خالقش هم بیرون بکشد، هویتش را به شیوهای که خودش ترجیح میدهد بازتعریف کند، و انتخابهای آزادانهاش را داشته باشد! اما سؤال اساسی آن است که محدودهی این اختیارات کجاست؟
ادامهی این #یادداشت را در وبسایت سایهها بخوانید:
http://sayeha.org/ap4075/
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
یادداشتی بر داستان کوتاه «پری» از مجموعهی «تبر» نوشتهی «فاطمه اختصاری»
عاطفه اسدی
ادبیات داستانی در چند قرن اخیر، تغییرات بسیاری را تجربه کرده که بسیاری از آنها، مخصوصاً در دهههای اخیر، در قالب داستان کوتاه اتفاق افتاده است. بهطورمثال در داستانهای پیشامدرن، امر شخصیتپردازی به شیوهای انجام میشد که شخصیت خلقشده، چارهای نداشت جز اینکه خلاصه شود در پاراگرافهایی طولانی که در وصف طرز فکر، اخلاق، رفتار، ظاهر و رنگ مو و چشمش نوشته شده بود. شخصیت، مطیع بود و تابع آنچه که خالقش از او میخواست و صدایش صرفاً بازتاب صدای افکار مؤلف بود که در دهان او گذاشته شده بود و خلاصه، از آن قواعد آشنا و متعارف، تخطی نمیکرد. اما امروز ادبیات پستمدرن باعث ظهور شیوههایی نوین در داستاننویسی معاصر شده است؛ شیوههایی که قرار نیست صرفاً شیطنت و طبعآزماییهایی خلاقانه در زمینهی پردازش تکنیکها باشند، بلکه ابزارهایی شدهاند برای گشودن راهی که از طریق آن، بتوان اندیشهی پستمدرن را در دل روایتها نیز قرار داد و از آن به منظور ایجاد مداخلههایی انتقادی در زمینههای مختلف فرهنگی، جامعهشناختی، روانشناختی، سیاسی و بهطورکلی، زیر سوال بردن کلانروایتها، استفاده و در ذهن خواننده، طرح چالش و پرسش کرد.
برای مثال، در حوزهی شخصیتپردازی که به آن اشاره شد، ادبیات پستمدرن، شخصیتپردازی کلاسیک را به چالش کشیده و در آثار این جریان میتوان به شخصیتها، این امکان آزادانه را بخشید که بتوانند از آن قالب کلیشهای متعارف، بیرون بیایند و به هرکدام از آنها «صدا» بخشیده شود، صداهایی که طبق گفتهی «تیفن ساموئل»، هرکدام سهم برابر خود از متن را دارند و باید فرصت شنیده شدن داشته باشند بدون اینکه یکی بر دیگری و یا مؤلف بر آنها غالب باشد؛ بنابراین گاهی ممکن است حتی تا پایان داستان، دقیقاً ندانیم شخصیت محبوبمان حتی بهطورواضح چه شکل و شمایلی دارد، اما او را بهعنوان یک کاراکتر ملموس و زنده و دارای طرز فکر اختصاصی خودش میشناسیم که بسیار به شخصیتهایی واقعی که در دورواطرافمان میبینیم، شباهت دارد؛ شخصیتی آنقدر زنده، ملموس و واقعی، که حتی ممکن است در حدی پیشروی کند که بخواهد خودش را از دستهای خالقش هم بیرون بکشد، هویتش را به شیوهای که خودش ترجیح میدهد بازتعریف کند، و انتخابهای آزادانهاش را داشته باشد! اما سؤال اساسی آن است که محدودهی این اختیارات کجاست؟
ادامهی این #یادداشت را در وبسایت سایهها بخوانید:
http://sayeha.org/ap4075/
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یعنی فراموشی، فراموشی، فراموشی...
@seyedmehdimoosavi2
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
ظاهراً روی صندلی خوابم
واقعاً فکر میکنم به جهان
ظاهراً در اتاق خود هستم
واقعاً توی راه، با چمدان
ظاهراً دست میزنم به تنش
واقعاً بیتِ چندمِ غزلم
ظاهراً در کشاکش تن و تن
واقعاً رفته است از بغلم
ظاهراً طول و عرض لبخندم
واقعاً گریه میشوم به درون
ظاهراً مثل قبل، آرامم
واقعاً قرص میشوم به جنون
ظاهراً روزنامه میخوانم
واقعاً از همیشه بیخبرم
ظاهراً چارپارهای معقول!
واقعاً مستم و ترانه ترم:
.
«توو دلم چند روزه آشوبه
چشام از زور گریه بسته میشه
سخته اینکه ببینی یه آدم
چطوری توو خودش شکسته میشه
دیگه از حرفاشون نمیترسم
از فضولیِ چند دونه کلاغ
فحش نیس، آرزوی توو دلمه
به الاغا بگم بلند: الاغ!
کلماتم چقدر سنگینن
با صدا روی میز میافتن
جلوشون میزنم توو صورتشون
حرفهایی که پشت من گفتن!
لخت، از خونه میزنم بیرون
با یه چاقوی تیز، واسه پلیس
یه لره، ترکه، رشتیه... مُردن!
خاطرهس اینا واسه من، جوک نیس!!
.
فلسفه توو سرم رژه میرفت
ذات انسانو درک میکردم
مونده بودی اگه کنارِ من
با تو سیگارو ترک میکردم
برو بیرون، ببوس، سکس بکن
چی میخواستم به غیر عشق مگه؟
گفتم از هفت دولت آزادی
خواستم که فقط دروغ نگه!
حالا اینجا منم با تنهایی
چمدونی که راهی سفره
گور بابای مردم دنیا
توو کتابا جهان قشنگتره
واسه کی سد بشم جلو طوفان؟!
همهی شهر، حزب باد شدن!
قول دادم که حرف بد نزنم
که نگم جاکشا زیاد شدن!!
.
میرم اونجا که یک نفر باشه
جنس دیوونگیش فرق کنه
عاشق دختری بشم که شبا
خودشو توو کتاب غرق کنه
دختری که تموم این شبها
توی خوابام میزنه پرسه
لای شعر و کتابها زندهس
جز من از کلّ شهر میترسه»
.
ظاهراً گریه میکنم به کتاب
واقعاً درد میکشم از درد
ظاهراً خودکشی نخواهم کرد
واقعاً خودکشی نخواهم کرد...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
واقعاً فکر میکنم به جهان
ظاهراً در اتاق خود هستم
واقعاً توی راه، با چمدان
ظاهراً دست میزنم به تنش
واقعاً بیتِ چندمِ غزلم
ظاهراً در کشاکش تن و تن
واقعاً رفته است از بغلم
ظاهراً طول و عرض لبخندم
واقعاً گریه میشوم به درون
ظاهراً مثل قبل، آرامم
واقعاً قرص میشوم به جنون
ظاهراً روزنامه میخوانم
واقعاً از همیشه بیخبرم
ظاهراً چارپارهای معقول!
واقعاً مستم و ترانه ترم:
.
«توو دلم چند روزه آشوبه
چشام از زور گریه بسته میشه
سخته اینکه ببینی یه آدم
چطوری توو خودش شکسته میشه
دیگه از حرفاشون نمیترسم
از فضولیِ چند دونه کلاغ
فحش نیس، آرزوی توو دلمه
به الاغا بگم بلند: الاغ!
کلماتم چقدر سنگینن
با صدا روی میز میافتن
جلوشون میزنم توو صورتشون
حرفهایی که پشت من گفتن!
لخت، از خونه میزنم بیرون
با یه چاقوی تیز، واسه پلیس
یه لره، ترکه، رشتیه... مُردن!
خاطرهس اینا واسه من، جوک نیس!!
.
فلسفه توو سرم رژه میرفت
ذات انسانو درک میکردم
مونده بودی اگه کنارِ من
با تو سیگارو ترک میکردم
برو بیرون، ببوس، سکس بکن
چی میخواستم به غیر عشق مگه؟
گفتم از هفت دولت آزادی
خواستم که فقط دروغ نگه!
حالا اینجا منم با تنهایی
چمدونی که راهی سفره
گور بابای مردم دنیا
توو کتابا جهان قشنگتره
واسه کی سد بشم جلو طوفان؟!
همهی شهر، حزب باد شدن!
قول دادم که حرف بد نزنم
که نگم جاکشا زیاد شدن!!
.
میرم اونجا که یک نفر باشه
جنس دیوونگیش فرق کنه
عاشق دختری بشم که شبا
خودشو توو کتاب غرق کنه
دختری که تموم این شبها
توی خوابام میزنه پرسه
لای شعر و کتابها زندهس
جز من از کلّ شهر میترسه»
.
ظاهراً گریه میکنم به کتاب
واقعاً درد میکشم از درد
ظاهراً خودکشی نخواهم کرد
واقعاً خودکشی نخواهم کرد...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Az man begir
Polyformance
اجرای دوم گروه «پلیفورمنس» تحت عنوان «از من بگیر»، تقدیم میشود به «فاطمه اختصاری» عزیز که از جنس پنجره است؛ پنجرهای برای فراری دادن و شنیدنی کردن صداهای حبسمانده پشت دیوارهای سیمانی.
این اثر، تجربهای رفت و برگشتی بین صداهای درونماندگارِ انسانی است.
با این صداها همراه شوید و اگر این اجرا به دلتان نشست، خوشحال میشویم که آن را با دوستانتان به اشتراک بگذارید.
@polyformance1
این اثر، تجربهای رفت و برگشتی بین صداهای درونماندگارِ انسانی است.
با این صداها همراه شوید و اگر این اجرا به دلتان نشست، خوشحال میشویم که آن را با دوستانتان به اشتراک بگذارید.
@polyformance1
Forwarded from مهتاب قربانی
7b65be_40275b82a12847b0a62e4eb405213b60.pdf
641.1 KB
فایل پیدیاف کتاب بدون مجوز ( دانلود رایگان) نمیدونستم که آرم ناشر اینجوری روی تمام صفحهها میاد!!!
ببخشید اگه موقع خوندن اذیت میشید. از کتاب بعدی روند کار رو تغییر میدم.
با عشق و احترام
مهتاب قربانی
ببخشید اگه موقع خوندن اذیت میشید. از کتاب بعدی روند کار رو تغییر میدم.
با عشق و احترام
مهتاب قربانی
Forwarded from فاطمه اختصاری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ما همهمان دیوانهی ادبیات و هنریم، برایش تاوان میدهیم و کارهای عجیب میکنیم. حالا دنیا از هم دورمان کرده است. دلتنگیم؟ خیلی. هنوز به دوستی و عشق ایمان داریم؟
بله
بله، این ویدئو، و این رقصها، و این لبخندها و بغضها همه از عشق است و نشانهی دوستی.
از دور روی تکتکتان را میبوسم و ممنون برای این هدیهی زیبا که از جنس ادبیات است و هنر و عشق.
فاطمه
«برقص»
با صدای شبنم طلوعی عزیزم
آهنگسازی مجید کاظمی عزیزم
تدوین ویدئو آوا اسعدی نازنین
و ممنون از اعظم اسعدی عزیزم برای زحمتهایش و کلی عشق برای همهی شما که در ویدئو بودید.
@fateme_ekhtesari
بله
بله، این ویدئو، و این رقصها، و این لبخندها و بغضها همه از عشق است و نشانهی دوستی.
از دور روی تکتکتان را میبوسم و ممنون برای این هدیهی زیبا که از جنس ادبیات است و هنر و عشق.
فاطمه
«برقص»
با صدای شبنم طلوعی عزیزم
آهنگسازی مجید کاظمی عزیزم
تدوین ویدئو آوا اسعدی نازنین
و ممنون از اعظم اسعدی عزیزم برای زحمتهایش و کلی عشق برای همهی شما که در ویدئو بودید.
@fateme_ekhtesari