شعر و موسیقی
و مروری بر آثار «عبدالرحمن جامی»
در برنامهی جمعهی گذشتهی «بامداد»
این برنامه را در یوتیوب ببینید:
https://youtu.be/hgSnYhHz2D8?si=Fj-Jp3GzS7_7Btln
و مروری بر آثار «عبدالرحمن جامی»
در برنامهی جمعهی گذشتهی «بامداد»
این برنامه را در یوتیوب ببینید:
https://youtu.be/hgSnYhHz2D8?si=Fj-Jp3GzS7_7Btln
YouTube
شعر و موسیقی در برنامه زنده ۱۷ شهریور ۱۴۰۲ بامداد با مهدی موسوی
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
هرچه میکُشند، یک نفر ادامه دارد و...
یک پرنده که بدون پر ادامه دارد و...
مادران انتظار و مادران داغدار
گریههای ما که پشت در ادامه دارد و...
شب همیشه صبح میشود، ولی چه فایده؟!
تا همیشه ابتذال شر ادامه دارد و...
روزنامهای نوشت: نسلتان شکست خورد!
خشم ما در آخر خبر ادامه دارد و...
عاشقانه نیست این غزل که نوحهخوانی است
نوحهای که عاشقانهتر ادامه دارد و...
خستهایم و هرچه میرویمتر نمیرسیم!
خستهایم و شوق این سفر ادامه دارد و...
ریشه کردهایم و «ما دوباره سبز میشویم»
گرچه نارفیقی تبر ادامه دارد و...
هرچه که شب است، رفتنیست! مینویسم و
این ترانه تا خود سحر ادامه دارد و...
میکشندمان و یکبهیک تمام میشویم
میکشندمان ولی هنر ادامه دارد و...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یک پرنده که بدون پر ادامه دارد و...
مادران انتظار و مادران داغدار
گریههای ما که پشت در ادامه دارد و...
شب همیشه صبح میشود، ولی چه فایده؟!
تا همیشه ابتذال شر ادامه دارد و...
روزنامهای نوشت: نسلتان شکست خورد!
خشم ما در آخر خبر ادامه دارد و...
عاشقانه نیست این غزل که نوحهخوانی است
نوحهای که عاشقانهتر ادامه دارد و...
خستهایم و هرچه میرویمتر نمیرسیم!
خستهایم و شوق این سفر ادامه دارد و...
ریشه کردهایم و «ما دوباره سبز میشویم»
گرچه نارفیقی تبر ادامه دارد و...
هرچه که شب است، رفتنیست! مینویسم و
این ترانه تا خود سحر ادامه دارد و...
میکشندمان و یکبهیک تمام میشویم
میکشندمان ولی هنر ادامه دارد و...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سایه ها
«کابوس»
یادداشتی از سید مهدی موسوی در سوگ زندهیاد علی کریمی کلایه
اصلا «رفتن» که همیشه «مردن» نیست. شاید به سفری طولانی رفته باشد. باید انکار کنم... باید انکار کنم... مگر میشود به ۲۶ سال خاطره بگویی: تمام شد! مشت میکوبم توی دیوار و وسط گریههام نعره میزنم: نه!... نه!... نه!... و پرت میشوم. پرت میشوم به خاطرههایی که مثل زخمی عفونی سر باز کردهاند...
متن کامل این #یادداشت را در وبسایت سایهها بخوانید:
http://sayeha.org/ap4185
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
یادداشتی از سید مهدی موسوی در سوگ زندهیاد علی کریمی کلایه
اصلا «رفتن» که همیشه «مردن» نیست. شاید به سفری طولانی رفته باشد. باید انکار کنم... باید انکار کنم... مگر میشود به ۲۶ سال خاطره بگویی: تمام شد! مشت میکوبم توی دیوار و وسط گریههام نعره میزنم: نه!... نه!... نه!... و پرت میشوم. پرت میشوم به خاطرههایی که مثل زخمی عفونی سر باز کردهاند...
متن کامل این #یادداشت را در وبسایت سایهها بخوانید:
http://sayeha.org/ap4185
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
.
اواخر دههی هشتاد بود و با بچههای کارگاه رفته بودیم بلوار مؤذن گوهردشت که ناهار بخوریم که این تلفنعمومی را روی زمین دیدم و عکسی به شوخی گرفتم که بعدها در اینترنت و فیسبوک به «تلفنهای عمومی شیراز» معروف و سوژهی خنده و شوخی شد. آن زمان هنوز شعر #دوباره_حامله_ام را دکلمه نکرده بودم که آدمهای مریض، به تجاوز به یک دختر یا نهایتا شعر گفتن یک مرد از زبان یک زن بخندند. شاید حتی خندههایمان هم شریفتر بود!
تلفنهای عمومی برای من وجه نمادینی از زندگیام هستند. پای همین تلفنهای عمومی اولین شیطنتهای نوجوانانه و عاشقیّتها را مرتکب شدم. پای همین تلفنها از دانشگاه و غربت زنگ میزدم به خانواده و دوستانم که صدها کیلومتر از من دور بودند. پای همین تلفنها برای دوستدخترم تا صبح شعر میخواندم. پای همین تلفنهای عمومی، بعد آزادی از زندان، دوباره صدای دوستانم را شنیدم و با قاچاقبرها برای فرار هماهنگ کردم. از زمان سکههای دوریالی تا زمان کارتهای هشتصدتومانی و ۲هزارتومانی من کنار این تلفنهای عمومی ایستاده بودم و بهترین و بدترین خبرها و کلمات را همانجا شنیدم.
اما امروز اصلا خبر ندارم که در ایران تلفنهای عمومی هنوز هستند یا نه؛ مثل خیلی چیزهای دیگر که خبر ندارم. فقط خبر گرانیها میآید، خبر زندانیها، خبر اعدامها، خبر سکتهها، خبر خودکشیها، خبر افسردگیها... و من اصلا رویم نمیشود وسط اینهمه فاجعه از کسی بپرسم که تلفنهای عمومی هنوز هستند یا نه! مثل اینکه رویم نمیشود از کسی بپرسم که رستوران «روما» و کافهی «کلبه» (پاتوقهای من) هنوز هم سر جایشان هستند یا نه. مثل اینکه رویم نمیشود که بپرسم آیا آنها که دوستم داشتند، فراموشم کردهاند یا نه...
تلفنهای عمومی هنوز هم وجه نمادینی از زندگی من هستند. نماد بیخبری، نماد شرم، نماد فراموشی، نماد اندوه، نماد غربت و تبعید که فقط مرزها و سیمهای خاردار نیستند؛ گاهی شبیه یک تلفنعمومیاند که در یک عکس خندهدار میبینی و بعد دیگر اشکهایت بند نمیآید. گاهی هم شبیه آدمی هستند که دارد ذره ذره ذره تمام میشود و میترسد که «دوباره به آخرین بوسه برنگردد» و همینجا دق کند.
#مهدی_موسوی
@seyedmehdimoosavi2
اواخر دههی هشتاد بود و با بچههای کارگاه رفته بودیم بلوار مؤذن گوهردشت که ناهار بخوریم که این تلفنعمومی را روی زمین دیدم و عکسی به شوخی گرفتم که بعدها در اینترنت و فیسبوک به «تلفنهای عمومی شیراز» معروف و سوژهی خنده و شوخی شد. آن زمان هنوز شعر #دوباره_حامله_ام را دکلمه نکرده بودم که آدمهای مریض، به تجاوز به یک دختر یا نهایتا شعر گفتن یک مرد از زبان یک زن بخندند. شاید حتی خندههایمان هم شریفتر بود!
تلفنهای عمومی برای من وجه نمادینی از زندگیام هستند. پای همین تلفنهای عمومی اولین شیطنتهای نوجوانانه و عاشقیّتها را مرتکب شدم. پای همین تلفنها از دانشگاه و غربت زنگ میزدم به خانواده و دوستانم که صدها کیلومتر از من دور بودند. پای همین تلفنها برای دوستدخترم تا صبح شعر میخواندم. پای همین تلفنهای عمومی، بعد آزادی از زندان، دوباره صدای دوستانم را شنیدم و با قاچاقبرها برای فرار هماهنگ کردم. از زمان سکههای دوریالی تا زمان کارتهای هشتصدتومانی و ۲هزارتومانی من کنار این تلفنهای عمومی ایستاده بودم و بهترین و بدترین خبرها و کلمات را همانجا شنیدم.
اما امروز اصلا خبر ندارم که در ایران تلفنهای عمومی هنوز هستند یا نه؛ مثل خیلی چیزهای دیگر که خبر ندارم. فقط خبر گرانیها میآید، خبر زندانیها، خبر اعدامها، خبر سکتهها، خبر خودکشیها، خبر افسردگیها... و من اصلا رویم نمیشود وسط اینهمه فاجعه از کسی بپرسم که تلفنهای عمومی هنوز هستند یا نه! مثل اینکه رویم نمیشود از کسی بپرسم که رستوران «روما» و کافهی «کلبه» (پاتوقهای من) هنوز هم سر جایشان هستند یا نه. مثل اینکه رویم نمیشود که بپرسم آیا آنها که دوستم داشتند، فراموشم کردهاند یا نه...
تلفنهای عمومی هنوز هم وجه نمادینی از زندگی من هستند. نماد بیخبری، نماد شرم، نماد فراموشی، نماد اندوه، نماد غربت و تبعید که فقط مرزها و سیمهای خاردار نیستند؛ گاهی شبیه یک تلفنعمومیاند که در یک عکس خندهدار میبینی و بعد دیگر اشکهایت بند نمیآید. گاهی هم شبیه آدمی هستند که دارد ذره ذره ذره تمام میشود و میترسد که «دوباره به آخرین بوسه برنگردد» و همینجا دق کند.
#مهدی_موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خون تازه نشسته رو لبهام
بغض، پک میزنه به سیگارت
ناخن و باورم شکسته شده
مثل آوازهای گیتارت
مینویسم بدونِ هر کلمه
روی کاغذ دوباره با خونم
توی مغزم تویی که میخونی
من سرِ حرفهام میمونم
تف به این زندگی که ما رو کرد
اوّلش قبر و آخرش قبره
خوابِ بارونِ تیر میبینه
آسمونی که خالی از ابره
تو خیابون و من رژه میرن
این سؤالا که بیجوابترن
نمیتونن منو بخوابونن
قرصهام از خودم خرابترن
تن نمیدم به حوض و آکواریوم
تا که میخشکه آخرش برکه
ماهیِ قصّههای نیمهشبم
سرم از درد داره میترکه
حقّ ما اینه آخر قصّه
زیر مشت و لگد کبود بشیم
تا خود صبح، درددل بکنیم
توی سیگارهات دود بشیم
من چیام؟! هیچِ تا ابد هیچم!
صفر گنده پس از ممیّزها
روح یه شاعرم که پاره شده
بین رؤیا و خطّقرمزها
خفه میشم که خوب میدونم
تو صدات انعکاس بغض منه
خفه میشم که خوب میدونی
درد در حالِ بیشتر شدنه
اونورِ شیشه، شهر، تاریکه
بوی خون میده اینورِ شیشه
من به حرفات باز مطمئنم:
همهچی واقعا عوض میشه!
بغلم کن از اینهمه کابوس
بغلم کن برادر خوبم
مثل یه قهرمان بازنده
مشتهامو به باد میکوبم
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بغض، پک میزنه به سیگارت
ناخن و باورم شکسته شده
مثل آوازهای گیتارت
مینویسم بدونِ هر کلمه
روی کاغذ دوباره با خونم
توی مغزم تویی که میخونی
من سرِ حرفهام میمونم
تف به این زندگی که ما رو کرد
اوّلش قبر و آخرش قبره
خوابِ بارونِ تیر میبینه
آسمونی که خالی از ابره
تو خیابون و من رژه میرن
این سؤالا که بیجوابترن
نمیتونن منو بخوابونن
قرصهام از خودم خرابترن
تن نمیدم به حوض و آکواریوم
تا که میخشکه آخرش برکه
ماهیِ قصّههای نیمهشبم
سرم از درد داره میترکه
حقّ ما اینه آخر قصّه
زیر مشت و لگد کبود بشیم
تا خود صبح، درددل بکنیم
توی سیگارهات دود بشیم
من چیام؟! هیچِ تا ابد هیچم!
صفر گنده پس از ممیّزها
روح یه شاعرم که پاره شده
بین رؤیا و خطّقرمزها
خفه میشم که خوب میدونم
تو صدات انعکاس بغض منه
خفه میشم که خوب میدونی
درد در حالِ بیشتر شدنه
اونورِ شیشه، شهر، تاریکه
بوی خون میده اینورِ شیشه
من به حرفات باز مطمئنم:
همهچی واقعا عوض میشه!
بغلم کن از اینهمه کابوس
بغلم کن برادر خوبم
مثل یه قهرمان بازنده
مشتهامو به باد میکوبم
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
از گریههای مستیام در شبنشینیها
از کشتن صدبارهی «مهسا امینی»ها
از خطکش ناظم برای لاک هر ناخن
از شعر خواندن در میان زنگ دینیها!
از خودکشی کارگرهایی که بیکارند!
افتادن بازارها در دست چینیها
مسئول قسمت کردن باتوم یا ساندیس
از کشتن رؤیای ما کارآفرینیها!!
تیری به قلب نوجوان پانزدهساله
آتش زدن در خوابِ مجروحِ اِوینیها...
■
یک روز برمیگردم از تبعید تا خانه
که خستهام دیگر از این بیسرزمینیها
آن روز خشمم انتقامی سخت خواهد شد
که زنده هستم برخلاف پیشبینیها
آن روز میچینم برای شام آزادی
سرهایتان را یکبهیک بر روی سینیها
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از کشتن صدبارهی «مهسا امینی»ها
از خطکش ناظم برای لاک هر ناخن
از شعر خواندن در میان زنگ دینیها!
از خودکشی کارگرهایی که بیکارند!
افتادن بازارها در دست چینیها
مسئول قسمت کردن باتوم یا ساندیس
از کشتن رؤیای ما کارآفرینیها!!
تیری به قلب نوجوان پانزدهساله
آتش زدن در خوابِ مجروحِ اِوینیها...
■
یک روز برمیگردم از تبعید تا خانه
که خستهام دیگر از این بیسرزمینیها
آن روز خشمم انتقامی سخت خواهد شد
که زنده هستم برخلاف پیشبینیها
آن روز میچینم برای شام آزادی
سرهایتان را یکبهیک بر روی سینیها
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
یک ربع دیگر (۱۸:۳۰ به وقت تهران)
در کانال وان
با برنامهی زندهی «بامداد»
شعر و موسیقی و ترانه
در ویژهبرنامهی سالگرد آغاز جنبشِ
#زن_زندگی_آزادی
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
در کانال وان
با برنامهی زندهی «بامداد»
شعر و موسیقی و ترانه
در ویژهبرنامهی سالگرد آغاز جنبشِ
#زن_زندگی_آزادی
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
دستهام مصنوعیست
چشمهام مصنوعیست
بیضههام مصنوعیست
خوابهام مصنوعیست
ترسهام مصنوعیست
ابرهام مصنوعیست
بادهام مصنوعیست
برگهام مصنوعیست
هیچچی طبیعی نیست
کشتههای در بلوار
جملههای بر دیوار
خندهی «رضا گلزار»
گریههای کودکِ کار
عکسِ توی گوشیها
نرخ خودفروشیها
بغضِ دائمِ خواهر
اینهمه سکوت پدر
ذکر گفتن مادر
چشمهای ناباور
گِرد ماندن میدان
ظهر داغ تابستان
گاوهای بیپستان
خواب دیدن زندان
بغضهای در سینه
ترسهای دیرینه
شهر مملو از کینه
عکس توی آیینه
بو و مزّهی ساندیس
چشمهای قرمزِ خیس
اشک ابرهای خسیس
کوچهی بدون پلیس
زل زدن به سقف اتاق
زل زدن به سقف اتاق
زل زدن به سقف اتاق
زل زدن به سقف اتاق
صحبتِ درِگوشی
سکسِ بیهماغوشی
ترسِ از فراموشی
شمعِ رو به خاموشی
عشقهای مدّتدار
اضطرابِ دیدنِ یار
گریه با صدای نوار
گریه با عبور قطار
گریه موقع دیدار
گریه داخل بازار
گریه کردنِ بسیار
گریه کردن بسیار
چشمِ تا ابد بیدار
روحِ تا ابد بیمار
گریه با صدای سهتار
گریه توی هقهقِ نِی
گریههای پیدرپی
بین ناخن و گیتار
با نوازش ویولن
با دوندهی ماراتون
فصل ناتمامِ شکار
موشهای در دیوار
گربههای آدمخوار
برجسازی سردار
اعترافِ تحتفشار
خنده از سرِ اجبار
گریه از سرِ اجبار
طعم خون، تهِ انبار
طعم خون، تهِ اخبار
خونِ در تهِ ادرار
روی برگهی اقرار
نعشهای بر سرِ دار
کشتههای در بلوار
خونِ در خیابانها
بغض تیربارانها
در دل زمستانها
باز انتظار بهار
باز انتظار بهار
با گلی که در کاشیست
سبزهای که نقاشیست
تیغ و صورت کفیام
شعرهای فلسفیام
بوسه توی خانهی تو
شعر عاشقانهی تو
هیچچی طبیعی نیست
هیچچی طبیعی نیست
هیچچی طبیعی نیست...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
چشمهام مصنوعیست
بیضههام مصنوعیست
خوابهام مصنوعیست
ترسهام مصنوعیست
ابرهام مصنوعیست
بادهام مصنوعیست
برگهام مصنوعیست
هیچچی طبیعی نیست
کشتههای در بلوار
جملههای بر دیوار
خندهی «رضا گلزار»
گریههای کودکِ کار
عکسِ توی گوشیها
نرخ خودفروشیها
بغضِ دائمِ خواهر
اینهمه سکوت پدر
ذکر گفتن مادر
چشمهای ناباور
گِرد ماندن میدان
ظهر داغ تابستان
گاوهای بیپستان
خواب دیدن زندان
بغضهای در سینه
ترسهای دیرینه
شهر مملو از کینه
عکس توی آیینه
بو و مزّهی ساندیس
چشمهای قرمزِ خیس
اشک ابرهای خسیس
کوچهی بدون پلیس
زل زدن به سقف اتاق
زل زدن به سقف اتاق
زل زدن به سقف اتاق
زل زدن به سقف اتاق
صحبتِ درِگوشی
سکسِ بیهماغوشی
ترسِ از فراموشی
شمعِ رو به خاموشی
عشقهای مدّتدار
اضطرابِ دیدنِ یار
گریه با صدای نوار
گریه با عبور قطار
گریه موقع دیدار
گریه داخل بازار
گریه کردنِ بسیار
گریه کردن بسیار
چشمِ تا ابد بیدار
روحِ تا ابد بیمار
گریه با صدای سهتار
گریه توی هقهقِ نِی
گریههای پیدرپی
بین ناخن و گیتار
با نوازش ویولن
با دوندهی ماراتون
فصل ناتمامِ شکار
موشهای در دیوار
گربههای آدمخوار
برجسازی سردار
اعترافِ تحتفشار
خنده از سرِ اجبار
گریه از سرِ اجبار
طعم خون، تهِ انبار
طعم خون، تهِ اخبار
خونِ در تهِ ادرار
روی برگهی اقرار
نعشهای بر سرِ دار
کشتههای در بلوار
خونِ در خیابانها
بغض تیربارانها
در دل زمستانها
باز انتظار بهار
باز انتظار بهار
با گلی که در کاشیست
سبزهای که نقاشیست
تیغ و صورت کفیام
شعرهای فلسفیام
بوسه توی خانهی تو
شعر عاشقانهی تو
هیچچی طبیعی نیست
هیچچی طبیعی نیست
هیچچی طبیعی نیست...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
موزیکها و ترانههای منتخب یک سال اخیر
در ویژهبرنامهی «بامداد» با اجرای #مهدی_موسوی
در سالگرد قتل #مهسا_امینی
و آغاز جنبش #زن_زندگى_آزادى
منتظر نظرات و کامنتهای شما هستم:
https://youtu.be/oCBIsGsLcYw?si=rvgcbJj2V_kw2vuU
در ویژهبرنامهی «بامداد» با اجرای #مهدی_موسوی
در سالگرد قتل #مهسا_امینی
و آغاز جنبش #زن_زندگى_آزادى
منتظر نظرات و کامنتهای شما هستم:
https://youtu.be/oCBIsGsLcYw?si=rvgcbJj2V_kw2vuU
YouTube
ویژه برنامه سالگرد قتل مهسا امینی و آغاز جنبش زن زندگی آزادی
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
با احترام به: منوچهر احترامی، پوریایی، گربههای گوهردشت و تمام یوزپلنگهایی که با من دویدهاند!
چند تصویرِ تا همیشه سیاه
اوجِ تصویرسازیِ من بود
آنکه در کوچه ناگهان له شد
گربهی نازنازیِ «من» بود
گربهی «لیلی» از اتاق آمد
با همان چشمهای بازیگوش
خون و شلاق در سرم پیچید
حکم او: مرگ! جرم او: آغوش!
پای یک حوضِ خالی از ماهی
شیطنت کرد گربهی «پوری»
بعد از مرزها فرار شد و
بعد هم مُرد از غمِ دوری
گربهی «مصطفی» بهانه گرفت
غر زد از دردهاش آهسته
در هجوم شکنجهها جان داد
توی سلول، دست و پا بسته!
گربهی «مهدی» اعتراض نکرد
تنبل و خسته توی خانه نشست
تا که یک صبحِ زود پیدا شد
لاشهاش توی کوچهای بنبست
ناقلا بود گربهی «مهری»
یک پرستو! بهصورت علنی
تا که یک روز نوبت او شد
مثل یک جنس دورریختنی!
چند راز بزرگ افشا شد
با فضولیِ گربهی «اکبر»
بعد از آن تا ابد از او نشنید
هیچکس، هیچوقت، هیچ خبر
گربهی «هادی» اهل دعوا بود
«مرگ بر...» را نوشت بر دیوار
مانده از او میان حافظهها
پوزخندی کنار چوبهی دار
■
توی چشمش هزار گریهی تلخ
توی قلبش هزار گربهی شاد
تا ابد در حیاط میچرخد
وطنم مثل گربهای آزاد...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
چند تصویرِ تا همیشه سیاه
اوجِ تصویرسازیِ من بود
آنکه در کوچه ناگهان له شد
گربهی نازنازیِ «من» بود
گربهی «لیلی» از اتاق آمد
با همان چشمهای بازیگوش
خون و شلاق در سرم پیچید
حکم او: مرگ! جرم او: آغوش!
پای یک حوضِ خالی از ماهی
شیطنت کرد گربهی «پوری»
بعد از مرزها فرار شد و
بعد هم مُرد از غمِ دوری
گربهی «مصطفی» بهانه گرفت
غر زد از دردهاش آهسته
در هجوم شکنجهها جان داد
توی سلول، دست و پا بسته!
گربهی «مهدی» اعتراض نکرد
تنبل و خسته توی خانه نشست
تا که یک صبحِ زود پیدا شد
لاشهاش توی کوچهای بنبست
ناقلا بود گربهی «مهری»
یک پرستو! بهصورت علنی
تا که یک روز نوبت او شد
مثل یک جنس دورریختنی!
چند راز بزرگ افشا شد
با فضولیِ گربهی «اکبر»
بعد از آن تا ابد از او نشنید
هیچکس، هیچوقت، هیچ خبر
گربهی «هادی» اهل دعوا بود
«مرگ بر...» را نوشت بر دیوار
مانده از او میان حافظهها
پوزخندی کنار چوبهی دار
■
توی چشمش هزار گریهی تلخ
توی قلبش هزار گربهی شاد
تا ابد در حیاط میچرخد
وطنم مثل گربهای آزاد...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
.
نکند پنجرهای ﭘﺸﺖ ﺻﻠﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮنی ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻳﻦ «اساماس» ﺩﺭ جایی ﺛﺒﺖ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ گریهی ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ، ﺿﺒﻂ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ ﺷﺎﻫﺪ ﺩﻋﻮﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻤّﺎﻡ، ﺗﻮ ﺭﺍ میبینند
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺍﺯ ﻣﺮﺍ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ میداند ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ میدانم!
ﻧﮑﻨﺪ پسفردا ﺗﻴﺘﺮِ ﻳﮏِ «ﮐﻴﻬﺎﻧﻢ»
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺧﻨﻪ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﻳﻤﺎﻧﻢ ﺷﮏ
ﻧﮑﻨﺪ ﻟﻮ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﮐﺘﮏ
ﻧﮑﻨﺪ نامهی ﺟﻌﻠﻲ ﻣﺮﺍ ﭘُﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ اینهمه ﺑﺪ، ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺳﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﺗﻠﺨﻢ ﻭ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺳﻢ
ﻏﻴﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ همهی آدمها میترسم
ﻫﻤﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺟﺎﺳﻮﺳﻨﺪ!
ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ حلقهی ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ میبوسند
ﻟﺨﺖ ﺩﺭ جیغترین لحظهی ﺗﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻓﮑﺮِ ﺩﺭﺭﻓﺘنِ ﺍﺯ ﻫﺮ شبِ ﺳﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
خستهام ﺍﺯ ﺷﺐ ﻧﻔﺮﻳﻦﺷﺪﻩ ﺩﺭ بیرحمی
خستهام... میترسم... ﻭ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ میفهمی!...
کاشکی ﺁﺧﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺯ، بهاری ﺑﺎﺷﺪ
کاشکی ﺩﺭ ﺑﻐﻠﺖ، ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭی ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﺎشکی ﺍﺯ ﻫﻤﻪ مخفی ﺑﺸﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﺎدی
ﮐﺎشکی ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩی
ﮐﺎشکی ﺑﺪ ﻧﺸﻮﺩ ﺁﺧﺮِ ﺍﻳﻦ قصّهی ﺑﺪ
ﮐﺎشکی ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﺑﻴﻢ... ولی ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ...
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺭ، ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭﺧﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭفونی ﺩﺍﺧﻞ ﺗﺨﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ میبینند...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نکند پنجرهای ﭘﺸﺖ ﺻﻠﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮنی ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻳﻦ «اساماس» ﺩﺭ جایی ﺛﺒﺖ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ گریهی ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ، ﺿﺒﻂ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ ﺷﺎﻫﺪ ﺩﻋﻮﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻤّﺎﻡ، ﺗﻮ ﺭﺍ میبینند
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺍﺯ ﻣﺮﺍ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ میداند ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ میدانم!
ﻧﮑﻨﺪ پسفردا ﺗﻴﺘﺮِ ﻳﮏِ «ﮐﻴﻬﺎﻧﻢ»
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺧﻨﻪ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﻳﻤﺎﻧﻢ ﺷﮏ
ﻧﮑﻨﺪ ﻟﻮ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﮐﺘﮏ
ﻧﮑﻨﺪ نامهی ﺟﻌﻠﻲ ﻣﺮﺍ ﭘُﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ اینهمه ﺑﺪ، ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺳﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﺗﻠﺨﻢ ﻭ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺳﻢ
ﻏﻴﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ همهی آدمها میترسم
ﻫﻤﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺟﺎﺳﻮﺳﻨﺪ!
ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ حلقهی ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ میبوسند
ﻟﺨﺖ ﺩﺭ جیغترین لحظهی ﺗﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻓﮑﺮِ ﺩﺭﺭﻓﺘنِ ﺍﺯ ﻫﺮ شبِ ﺳﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
خستهام ﺍﺯ ﺷﺐ ﻧﻔﺮﻳﻦﺷﺪﻩ ﺩﺭ بیرحمی
خستهام... میترسم... ﻭ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ میفهمی!...
کاشکی ﺁﺧﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺯ، بهاری ﺑﺎﺷﺪ
کاشکی ﺩﺭ ﺑﻐﻠﺖ، ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭی ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﺎشکی ﺍﺯ ﻫﻤﻪ مخفی ﺑﺸﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﺎدی
ﮐﺎشکی ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩی
ﮐﺎشکی ﺑﺪ ﻧﺸﻮﺩ ﺁﺧﺮِ ﺍﻳﻦ قصّهی ﺑﺪ
ﮐﺎشکی ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﺑﻴﻢ... ولی ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ...
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺭ، ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭﺧﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭفونی ﺩﺍﺧﻞ ﺗﺨﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ میبینند...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
پای یک کامپیوتر گیجم، سرِ من درد میکند به جنون
کارگرهای شهرداری را میبَرَد سمت روستا کامیون
خواهرم شعر میشود از لب، بغل دوستدخترش هر شب
من به خود فکر میکنم اغلب توی حمّامِ گریه با صابون!
دست تو: چوب و کُلت و چوبهی دار [البته شورت خانمت به کنار!]
که مساویتر از منی انگار! پیش چشمان بستهی قانون
خسته از مغزِ خالی و پُرها، مشت میکوبمت به آجرها
پیک خالی! بگو به دکترها: زخم ما رشد میکند به درون
سور بالا و جشن پایینها، در عزا و عروسی اینها
بوق گوسالهها و ماشینها... سرِ چی بود؟ چند قطرهی خون!
بچّهماهی خیال دریا داشت، گاو هم دوستان خود را داشت
آنچه اندازهی خودم جا داشت، پشت من بود و خانهی حلزون
دست بردن به متن قرآنها، خبر خودکشی میدانها
پخش ساندیس در خیابانها، بازیِ موز بود با میمون
حذف مو و تنِ زنِ «تختی»، کشف یک جورِ راحت از سختی
بحث در معضلات خوشبختی، سریال جدید تلویزیون
دیر کردیم و باز هم زود است... عشق، یک کافه غرق در دود است
فصل آغاز قصّه این بودهست: شرح کاندوم خریدنِ مجنون!!
راهسازی برای ویرانه، جنگ یک مشت مست و دیوانه
خندهی گرگهای در خانه، اشک تمساحهای در بیرون
نه دلت میبرد مرا نه صدات، خستهام -آه!- از تمام جهات
دلخوشم به کدام راه نجات؟ منِ زیرِ کتابها مدفون
هرچه از «هیچ» رنج میبردم، بغض خود را به زور میخوردم
داشتم ذرّه ذرّه میمردم پشت این عکسهای گوناگون
هرچه در شهر اتّفاق افتاد، رفت دنیا به باد یا با باد!
باز در تو ادامه خواهم داد... از تو ای شعر! واقعا ممنون!!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
کارگرهای شهرداری را میبَرَد سمت روستا کامیون
خواهرم شعر میشود از لب، بغل دوستدخترش هر شب
من به خود فکر میکنم اغلب توی حمّامِ گریه با صابون!
دست تو: چوب و کُلت و چوبهی دار [البته شورت خانمت به کنار!]
که مساویتر از منی انگار! پیش چشمان بستهی قانون
خسته از مغزِ خالی و پُرها، مشت میکوبمت به آجرها
پیک خالی! بگو به دکترها: زخم ما رشد میکند به درون
سور بالا و جشن پایینها، در عزا و عروسی اینها
بوق گوسالهها و ماشینها... سرِ چی بود؟ چند قطرهی خون!
بچّهماهی خیال دریا داشت، گاو هم دوستان خود را داشت
آنچه اندازهی خودم جا داشت، پشت من بود و خانهی حلزون
دست بردن به متن قرآنها، خبر خودکشی میدانها
پخش ساندیس در خیابانها، بازیِ موز بود با میمون
حذف مو و تنِ زنِ «تختی»، کشف یک جورِ راحت از سختی
بحث در معضلات خوشبختی، سریال جدید تلویزیون
دیر کردیم و باز هم زود است... عشق، یک کافه غرق در دود است
فصل آغاز قصّه این بودهست: شرح کاندوم خریدنِ مجنون!!
راهسازی برای ویرانه، جنگ یک مشت مست و دیوانه
خندهی گرگهای در خانه، اشک تمساحهای در بیرون
نه دلت میبرد مرا نه صدات، خستهام -آه!- از تمام جهات
دلخوشم به کدام راه نجات؟ منِ زیرِ کتابها مدفون
هرچه از «هیچ» رنج میبردم، بغض خود را به زور میخوردم
داشتم ذرّه ذرّه میمردم پشت این عکسهای گوناگون
هرچه در شهر اتّفاق افتاد، رفت دنیا به باد یا با باد!
باز در تو ادامه خواهم داد... از تو ای شعر! واقعا ممنون!!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
«نَگمه» یک اسم فارغ از معناست
«چکمه» یک شیء دوستداشتنی
«خواب» یک کودتا علیه زمان
«زندگی» طعم میوهای دهنی
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
یک: زنی ترسناک در کوچه
دو: قدمهای مرد منحرفی
سه: تماشای آخرین تزریق
چار: هفتاد سال بیهدفی
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
بچهی «رستم» و «هلن سیکسو»
بچهی «آل پاچینو» و «مجنون»
بچهی «حافظ» و «سیمون دوبووار»
بچهی «معدهدرد» و «تلویزیون»!
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
ضرب مشتقّ پنج در سی و دو
جذر پنجاه و پنج در هشتاد
شصت و یک به توان سیصد و هشت
صفرِ پشتِ ممیّزِ آزاد
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
مشت «موسی» به صورت مقتول
«خضر» در قصهای عجیبغریب
قتل «جرجیس» و باز زنده شدن
شکّ «عیسای ناصری» به صلیب
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
قایقِ بی «کیان پیرفلک»
معنی آخرین نگاه «ندا»
لمس وحشت از آنور کلمه
حسّ موسیقی بدون صدا
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
خوابِ یک شاعرِ تمامشده
معنیِ رنج، در نوشتنِ رنج
گیجیِ یک جهانِ پستمدرن
مهرهای ناشناس در شطرنج
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
آخرین سطرهای در تبعید
حسّ پیروزیِ درونِ شکست
لذتِ مرگِ انتخابشده
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
بعد مرگش مهم نخواهد بود...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
«چکمه» یک شیء دوستداشتنی
«خواب» یک کودتا علیه زمان
«زندگی» طعم میوهای دهنی
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
یک: زنی ترسناک در کوچه
دو: قدمهای مرد منحرفی
سه: تماشای آخرین تزریق
چار: هفتاد سال بیهدفی
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
بچهی «رستم» و «هلن سیکسو»
بچهی «آل پاچینو» و «مجنون»
بچهی «حافظ» و «سیمون دوبووار»
بچهی «معدهدرد» و «تلویزیون»!
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
ضرب مشتقّ پنج در سی و دو
جذر پنجاه و پنج در هشتاد
شصت و یک به توان سیصد و هشت
صفرِ پشتِ ممیّزِ آزاد
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
مشت «موسی» به صورت مقتول
«خضر» در قصهای عجیبغریب
قتل «جرجیس» و باز زنده شدن
شکّ «عیسای ناصری» به صلیب
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
قایقِ بی «کیان پیرفلک»
معنی آخرین نگاه «ندا»
لمس وحشت از آنور کلمه
حسّ موسیقی بدون صدا
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
خوابِ یک شاعرِ تمامشده
معنیِ رنج، در نوشتنِ رنج
گیجیِ یک جهانِ پستمدرن
مهرهای ناشناس در شطرنج
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
آخرین سطرهای در تبعید
حسّ پیروزیِ درونِ شکست
لذتِ مرگِ انتخابشده
«مهدیِ موسوی» کدامیک است؟
بعد مرگش مهم نخواهد بود...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from دِلِ لَــعْلْ
خیلی وقت است که یاد گرفتهام فقط سرم را تکان بدهم و بحث نکنم.
این عطش ما آدمها برای ثابت کردن نظراتمان به دیگران، دیگر سالهاست برایم احمقانه جلوه میکند...
#سید_مهدی_موسوی
📚هزاروچندشب
این عطش ما آدمها برای ثابت کردن نظراتمان به دیگران، دیگر سالهاست برایم احمقانه جلوه میکند...
#سید_مهدی_موسوی
📚هزاروچندشب
نوشتم که از بغض خالی بشم
که خون دلم، توی خودکار بود
درو باز کردم به تنهاییام
که پشتِ درِ خونه، دیوار بود!
سر کوه رفتم که خورشید رو
بیارم به رؤیای شهر سیاه
جنازهش توی خواب، یخ بسته بود
نشستم به گریه پس از چند ماه
کشیدم تو هر کوچه، عکس تو رو
که این شهر غمگینو عاشق کنم
دویدم به سمت زنی که نبود
که رو شونهی باد، هقهق کنم
به سمت جهان باز شد پنجره
بپیچه توی خونه، کابوس و دود
به در زل زدم مثل دیوونهها
به جز گریه هیچکس به یادم نبود
کدوم دیو دزدید خواب منو؟
کدوم کوه یخ، دستمو سرد کرد؟
کدوم زن به من جرئت عشق داد؟
کدوم گریه آخر منو مرد کرد؟
کدوم چوبهی دار، تو مغزمه؟!
که قایم شدن پشت من مشتهام!
خودم رو کجای خودم کشتهام؟!
که خونی شده کلّ انگشتهام
تو این روزهای بدِ لعنتی
امیدم به رؤیای عشقه هنوز
که خورشید پا میشه از خواب مرگ
که میریزه دیوار حتماً یه روز...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
که خون دلم، توی خودکار بود
درو باز کردم به تنهاییام
که پشتِ درِ خونه، دیوار بود!
سر کوه رفتم که خورشید رو
بیارم به رؤیای شهر سیاه
جنازهش توی خواب، یخ بسته بود
نشستم به گریه پس از چند ماه
کشیدم تو هر کوچه، عکس تو رو
که این شهر غمگینو عاشق کنم
دویدم به سمت زنی که نبود
که رو شونهی باد، هقهق کنم
به سمت جهان باز شد پنجره
بپیچه توی خونه، کابوس و دود
به در زل زدم مثل دیوونهها
به جز گریه هیچکس به یادم نبود
کدوم دیو دزدید خواب منو؟
کدوم کوه یخ، دستمو سرد کرد؟
کدوم زن به من جرئت عشق داد؟
کدوم گریه آخر منو مرد کرد؟
کدوم چوبهی دار، تو مغزمه؟!
که قایم شدن پشت من مشتهام!
خودم رو کجای خودم کشتهام؟!
که خونی شده کلّ انگشتهام
تو این روزهای بدِ لعنتی
امیدم به رؤیای عشقه هنوز
که خورشید پا میشه از خواب مرگ
که میریزه دیوار حتماً یه روز...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
امسال هم پیراهن خونی من، مُد بود
امسال هم رؤیایمان آنچه نمیشد بود
امروز هم با گریه و گیتار میخوابی
امروز هم غمگینترین جشنِ تولّد بود
از گریهام در خانهای در حال ویرانی
از چیزهایی که نمیگویم... که میدانی...
شهریور است و شهر ما عمریست پاییز است
چیزی نمیگویم که میدانی دلم چیز است
این روزها... این روزها بدجور بیرحمند
این هیچکسهایی که دردت را نمیفهمند
چشمان تو خونی، لبت خونی، دلت خونی
از تو بدش میآید این دنیای طاعونی
میترسی از این دشنهها که داخل سینیست
میترسی از دنیا که قبرستان غمگینیست
قبل از شروع بازیات، زد سوت پایان را
در ماه تیرش تجربه کردیم باران را
که روزها خوابید و خوابیدیم در رؤیا
شبها جلوی چشممان بردند یاران را
که مرده بودیم و هنوز این زندگی جان داشت
یک درصدِ ناچیزتر، امّید، امکان داشت
میسوخت از تب، خوابهای واقعی میدید
بیمار روی تخت من، بدجور هذیان داشت
نصف جهان در رقص شد، نصف جهان در خون
گل داد آخر سینههای عاشقان در خون
خاموش شد مثل چراغی آخرِ دنیا
فریادهای آخرین آوازهخوان در خون
خاموش شد تاریخ... قرن بیفروغی بود
جز «فصل سرد» تو، همهچیزش دروغی بود!...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
امسال هم رؤیایمان آنچه نمیشد بود
امروز هم با گریه و گیتار میخوابی
امروز هم غمگینترین جشنِ تولّد بود
از گریهام در خانهای در حال ویرانی
از چیزهایی که نمیگویم... که میدانی...
شهریور است و شهر ما عمریست پاییز است
چیزی نمیگویم که میدانی دلم چیز است
این روزها... این روزها بدجور بیرحمند
این هیچکسهایی که دردت را نمیفهمند
چشمان تو خونی، لبت خونی، دلت خونی
از تو بدش میآید این دنیای طاعونی
میترسی از این دشنهها که داخل سینیست
میترسی از دنیا که قبرستان غمگینیست
قبل از شروع بازیات، زد سوت پایان را
در ماه تیرش تجربه کردیم باران را
که روزها خوابید و خوابیدیم در رؤیا
شبها جلوی چشممان بردند یاران را
که مرده بودیم و هنوز این زندگی جان داشت
یک درصدِ ناچیزتر، امّید، امکان داشت
میسوخت از تب، خوابهای واقعی میدید
بیمار روی تخت من، بدجور هذیان داشت
نصف جهان در رقص شد، نصف جهان در خون
گل داد آخر سینههای عاشقان در خون
خاموش شد مثل چراغی آخرِ دنیا
فریادهای آخرین آوازهخوان در خون
خاموش شد تاریخ... قرن بیفروغی بود
جز «فصل سرد» تو، همهچیزش دروغی بود!...
مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
پاییز آمدهست که خود را ببارمت!
پاییز: نامِ دیگرِ «من دوست دارمت»
.
بر باد میدهم همهی بودِ خویش را
یعنی تو را به دست خودت میسپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...
وقتی که در میان خودم میفشارمت
پایان تو رسیده گلِ کاغذیِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار میکنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا میگذارمت!
پاییز من، عزیزِ غمانگیزِ برگریز!
یک روز میرسم... و تو را میبهارمت!!
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
پاییز: نامِ دیگرِ «من دوست دارمت»
.
بر باد میدهم همهی بودِ خویش را
یعنی تو را به دست خودت میسپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...
وقتی که در میان خودم میفشارمت
پایان تو رسیده گلِ کاغذیِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار میکنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا میگذارمت!
پاییز من، عزیزِ غمانگیزِ برگریز!
یک روز میرسم... و تو را میبهارمت!!
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
امروز رأس ساعت ۱۸:۳۰ به وقت تهران
در کانال وان
با برنامهی زندهی «بامداد»
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
در کانال وان
با برنامهی زندهی «بامداد»
شعر و موسیقی و ترانه
با واتساپ برنامه تماس بگیرید و شعر بخوانید:
+4740572356
اگر به ماهواره و «کانال وان» دسترسی ندارید
میتوانید برنامه را زنده از اینجا ببینید:
https://ch1.cc/live-tv/
برنامهی این هفتهی #بامداد
با شعرخوانی شاعران و ترانهسرایان
و پخش موسیقی
با اجرای #مهدی_موسوی
تنها برنامهی زندهی ادبی در تلویزیونهای فارسی
برنامه را در یوتیوب ببینید:
https://youtu.be/Vp6DdiTuE9A
با شعرخوانی شاعران و ترانهسرایان
و پخش موسیقی
با اجرای #مهدی_موسوی
تنها برنامهی زندهی ادبی در تلویزیونهای فارسی
برنامه را در یوتیوب ببینید:
https://youtu.be/Vp6DdiTuE9A
YouTube
برنامه ادبی هنری بامداد در کانال وان با اجرای سید مهدی موسوی ۳۱ شهریور ۱۴۰۲ Mehdi Moosavi
@MehdiMousavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi
برنامه بامداد، برنامهای مخصوص شعر و موسیقی
هر جمعه عصر از شبکه ماهوارهای چنل وان
با اجرای سید مهدی موسوی
برای شعرخوانی در زمان اجرای برنامه تماس بگیرید
یا دکلمههایتان را به واتساپ مجله ادبی بامداد بفرستید.
Mehdi Moosavi