Telegram Web Link
شب، ناگهان چقدر غم‌انگیز است
این آسمان چقدر غم‌انگیز است
شکل زمان چقدر غم‌انگیز است
یعنی جهان چقدر غم‌انگیز است
وقتی که تو بدون وطن باشی

یعنی که در میان شب تردید
در این زمانه‌ای که نباید دید
در شهر ترس و بی‌کسی و تهدید
یک رود پُرغرورِ پُر از امّید
جاری به انتهای لجن باشی!

در پشت این عداوتِ دیرینه
پیروزیِ «شکست»، بر آیینه
با دردِ شهرِ شبزده در سینه
در پشت ابرهای پُر از کینه
در حال آفتاب شدن باشی

گرچه مرام شهر شما بد بود
تنها عذاب و غصّه‌ی ممتد بود
تنها سکوت و گریه‌ی بی‌حد بود
چیزی مهم نبود و نخواهد بود
وقتی در انتظارِ ترن باشی

یک قلب ماند و تیر، پس از رفتن
یاد مرا بمیر! پس از رفتن
برگرد از این مسیر پس از رفتن
از من خبر نگیر پس از رفتن
باید به فکرِ مردنِ من باشی
باید به فکر مردن من باشی...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خون تازه نشسته رو لب‌هام
بغض، پک می‌زنه به سیگارت
ناخن و باورم شکسته شده
مثل آوازهای گیتارت

می‌نویسم بدونِ هر کلمه
روی کاغذ دوباره با خونم
توی مغزم تویی که می‌خونی
من سرِ حرف‌هام می‌مونم

تف به این زندگی که ما رو کرد
اوّلش قبر و آخرش قبره
خوابِ بارونِ تیر می‌بینه
آسمونی که خالی از ابره

توو خیابون و من رژه می‌رن
این سؤالا که بی‌جواب‌ترن
نمی‌تونن منو بخوابونن
قرص‌هام از خودم خراب‌ترن

تن نمی‌دم به حوض و آکواریوم
تا که می‌خشکه آخرش برکه
ماهیِ قصّه‌های نیمه‌شبم
سرم از درد داره می‌ترکه

حقّ ما اینه آخر قصّه
زیر مشت و لگد کبود بشیم
تا خود صبح، درددل بکنیم
توی سیگارهات دود بشیم

من چی‌ام؟! هیچِ تا ابد هیچم!
صفر گنده پس از ممیّزها
روح یه شاعرم که پاره شده
بین رؤیا و خطّ‌قرمزها

خفه می‌شم که خوب می‌دونم
تو صدات انعکاس بغض منه
خفه می‌شم که خوب می‌دونی
درد در حال بیشتر شدنه

اون‌ورِ شیشه شهر، تاریکه
بوی خون می‌ده این‌ورِ شیشه
من به حرفات باز مطمئنم:
همه‌چی واقعا عوض می‌شه!

مثل یه قهرمان بازنده
مشت‌هامو به باد می‌کوبم
بغلم کن از این‌همه کابوس
بغلم کن برادرِ خوبم...

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
صدای "شمس" می‌آید که می‌کند ما را
یواشکی جلوی دیگران نظربازی
مرا به زور کسی روی تخت می‌بندد
تو را به زور کسی می‌برد به سربازی

دو عقربه وسطِ گردباد افتادند
برای بردنِ ته‌مانده‌ی من از پیشت
آدامس می‌چسبانم به رفتنِ کفشم
تو گریه‌ای و پُر از خستگی‌ست ته‌ریشت

تو می‌زنی با ناخن به دست لرزانم
به تارهای غم‌انگیزِ زیرِ روسری‌ام
که شمس می‌خوانی، زیرِ ماهِ افسونگر
به قرنِ چندمِ کابوسه‌هات! می‌بری‌ام

تو شمس می‌خوانی مثل «شمع»، گریه‌کنان!
شب جنون‌زده «عین‌القضات» خواهد شد
کسی که آمده تا شعر بشنود از تو
دوباره عاشق آن چشم‌هات خواهد شد

تو می‌روی وسطِ جنگ باطل و باطل
برای دادنِ پوتین به دشمنِ فرضی!
مرا بغل کرده، یک پتوی گریه شده
تو در کنار تفنگت یواش می‌لرزی

زنی که شرعا و عرفا نمی‌توانی را
فرار می‌کند از تو به گوشه‌ی تختم
که می‌کشند به دیوار، عجزِ ناخن‌هام
که تازه می‌فهمم که چقدر بدبختم

صدای شمس می‌آید درون جمجمه‌ام
که در اتاق برقصم که مولوی بشوم
که تا سحر، وسطِ شعر زندگی بکنم
که بعد عاشق «آقای موسوی» بشوم

چه آتشی‌ست که می‌رقصدم به تنهایی
کمی نمانده زنِ قصّه‌هات دود شود
لبان بوسه‌ی هرگز نداده باد کنند
که از تصوّر تو گردنش کبود شود

دراز می‌کشد آرام در شبی مرده
زنی که بوده و هرگز نبوده‌ام پیشت
که دست می‌کشم از تو، از این گناه لجوج
که دست می‌کشم آهسته روی ته‌ریشت

تو ایستاده‌ای آن‌سوی مرزها در باد
بدون هیچ دلیلی هنوز دلتنگی
و دست می‌کشی آرام بر تفنگ عبوس
و می‌گذاری تویش گلوله‌ی جنگی

تو فکر مورچه‌هایی بدون آذوقه...
تفنگ داری و باید که قتل‌عام کند
آدامس می‌جوی و فکر می‌کنی شاید
گلوله‌ای کابوسِ تو را تمام کند...
.
صدای شمس می‌آید که نوحه می‌خواند
که فصل عشق، تمام است و قرن جادو نیست
بلند می‌شوم از خواب و چشم می‌مالم
تو نیستی و تمام ملافه‌ام خونی‌ست

تو نیستی و تمامِ اتاق را هستی
که بوی موهایت مانده روی دامن من
صدای شمس می‌آید از آن‌ورِ دیوار
یواش می‌رقصم... تن تتن تتن تن تن...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
همیشه وقتی به این موضوع فکر می‌کنم که چه‌چیز از ربوده شدن به دست نیروهای سپاه و بازجویی و اعتراف اجباری و شکنجه بدتر است، هزاران جواب مثل مرگ عزیزان و... جلوی چشمم می‌آید، اما تنها جوابی که قانعم می کند «عادی شدن» است!

توضیح دادنِ این موضوع، کمی سخت است، پس بهتر است برایتان یک خاطره تعریف کنم:
بعضی از طرفداران یا شاگردان من روزگاری بوده است که برای شنیدن یک شعر از دهان مهدی موسوی یا دیدنش از نزدیک، حاضر بودند حتی روحشان را به شیطان بفروشند. اما کافی است به همین آدم‌ها نزدیک شوی و به بودن و داشتنت عادت کنند، بعد از چند ماه یا چند سال ممکن است روزها کنارشان باشی و از تو نخواهند برایشان شعر بخوانی یا وسط شعر خواندن تو عکس سلفی از خودشان بگیرند! یا حتی علاقه‌ای به حضور در کارگاهت و شنیدن حرف‌هایت نداشته باشند.

فکر نکنید این معضل «عادی شدن» مختص به سلبریتی‌هاست. خود شما تا به حال عادی نشده‌اید؟ آیا معشوق یا همسر شما هنوز مثل روز اول به شما تمایل جنسی دارد؟ آیا جوک‌ها و لوس‌شدن‌ها و بغض‌ها و نظرات شما کماکان برایش جذاب است؟ آیا وقتی از سرِ کار یا خرید برمی‌گردید هنوز هم قلبش از هیجان و خوشحالی، تند و تند می‌زند؟ آیا خود شما بارها عادی نشده‌اید؟

اما برای منِ لعنتیِ نفرین‌شده، هیچ‌چیز و هیچ‌کس عادی نمی‌شود. نه ذره‌ای از هیجانم به تنی که دوستش داشته‌ام کم می‌شود، نه انتظار و عصبانیت‌های هیجانی‌ام فروکش می‌کند و نه نزدیک‌شدنم به کسی، از جایگاهش در نظر من می‌کاهد.
از آن‌طرف اتفاقات بد هم برایم عادی نمی‌شوند. دیدن «پرایویت نامبر» روی گوشی یا رفتن به «دادگاه انقلاب» بار هزارمش هم که باشد، باعث تشنج و غم بی‌پایان من می‌شود. فکر می‌کنم بخش «عادت کردنِ» مغز من، سال‌هاست که بر اثر ضربه‌ای در فوتبال یا هر چیز دیگر از کار افتاده است!

به من می‌گوید که در معرفی مقاله‌ات ننویس: «امیدوارم مورد پسند واقع شود». می‌گوید جایگاه استادی و اسطوره‌ای خودت را حفظ کن تا فردا روز نشاشند به سر تا پای هیکلت و بگذار این مردمِ فراموشکار قدر تو را بدانند. درست می‌گوید! اما من لجوجانه تلاش می‌کنم برای «عادی شدن»! برای از‌دست‌دادنِ جایگاهِ مراد/ استاد/ اسطوره/ سلبریتی/ یا هر کوفت و زهرمار دیگری. چون غربال را دستم گرفته‌ام تا دوست‌داشتن‌های هیجانی و دیوانگی‌های زودگذر را به سطل آشغال روانه کنم!

«فروغِ» عزیزم برایش یک دریچه کافی بود که صد سال بعد، کسی پشت آن حرف‌هایش را بفهمد. برای من یک نفر کافی است که شعرهایم، حرف‌هایم، تنم، روحم، گریه‌هایم، غرزدن‌هایم، دیوانگی‌هایم و... برایش عادی نشود. که بعد از صد سال دلش برای شنیدن شعر تازه‌ام یا آغوش غمگینم بلرزد. که دنیای پشت کلماتم را عاشقانه بپرستد. نه حتی مثل «دوبوار» به «سارتر» که در دیوانگی‌اش فراز و فرودی باشد، نه حتی مثل «مولوی» به «شمس» که پشت دیوار قایم شود و شاگردانش شمس را آواره‌ی بیابان کنند... برای من دوست‌داشتن نوعی دیوانگیِ عقلانی! است که نه شک می‌کنی و نه کم می‌شود و نه عادی. دوست‌داشتنِ یک کتاب، یک فیلم، یک پسر، یک دختر، یک گل، یک اندیشه، یک نویسنده، یک شهر یا هر چیز دیگر...
من برای عادی نشدنِ چیزها و وقایع و آدم‌ها عمری جنگیده‌ام و ترجیح می‌دهم آخرین دایناسور رو به انقراض باشم در جهانی که به قول «زویا پیرزاد»: عادت می‌کنیم...

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
پست بالا را ظاهرا شش سال پیش نوشته و در کانال تلگرامم گذاشته بودم. امروز آن را دوست عزیزی برایم فوروارد کرد. خواندمش و دیدم که چقدر زبان حال است. که حرف‌هایم و دردهایم چقدر در این بیست سی سال اخیر تغییر نکرده‌اند. نمی‌دانم این خوب است یا بد. فقط می‌دانم که چنین است و زنده‌ام که روایت کنم... زنده‌ام که بنویسم‌...
از آن شراب که از چشم‌هات مانده به یاد
به من زیاد بده
رها کن آن موها را دوباره در دلِ باد
مرا به باد بده

نگاه می‌کنم و غیر تو نمی‌بینم
که در میانِ تنی
دلم هوای تو را کرده است و غمگینم
اگرچه پیشِ منی

نگاه کن وسطِ گریه کردن و گِله‌ها
دو چشمِ مستم را
تو در کنار منی پشتِ مرز و فاصله‌ها
بگیر دستم را

بده شراب، به این شوقِ در تنم باقی
مرا تصوّر کن
از آن شراب که داری به چشم‌ها ساقی!
پیاله را پُر کن

از آنچه در وسطِ اشک‌هات می‌ریزی
در این پیاله بریز
دلم گرفته شبیهِ غروبِ پاییزی
دلم گرفته عزیز!

کجاست حسّ فراموشیِ تهِ مستی؟!
به من شراب بده
سؤال می‌کنم از تو که پاسخم هستی
به من جواب بده...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
کارگاه ادبی چهارشنبه‌ها - ۲

کارگاه ادبی چهارشنبه‌ها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلاب‌هاوس آموزشکده توانا برگزار می‌شود. در این کارگاه به معرفی کتاب و فیلم و شعرخوانی و نقد ادبی پرداخته می‌شود.

دومین جلسه این کارگاه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱ برگزار شد.

فایل کامل را در یوتیوب بشنوید:
https://youtu.be/shAvFkPpIiU

با در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/wednsdays-8

#کارگاه_ادبی #چهارشنبه_ها #مهدی_موسوی #ادبیات #فیلم #کتاب #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
چهارشنبه‌ها با مهدی موسوی، ۲ - آرش احترامی، شاعر

مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در این قسمت از برنامه چهارشنبه‌ها میزبان آرش احترامی، شاعر، است و با او درباره آثارش و همچنین مسائل روز ایران صحبت می‌کند

این برنامه ۱۸ خرداد ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.

https://youtu.be/WVomRCPVe-E

در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/live-t2-2/s-wuoKtgHW7wY

#چهارشنبه_ها #آرش_احترامی #لایو_ایونت #مهدی_موسوی

@Tavaana_TavaanaTech
شبیه بولدوزرم! چون که زندگی خشن است
تمام دنیا از مرگ باغ مطمئن است!

چه کوچک است و غم انگیز آرزوهاتان!
بهشت گاو پر از کاه و یونجه و پهن است

شبیه بولدوزرم حمله ور به هر چیزی
به شور و حال بهار و به باد پاییزی

به عم قزی غریب و به گاو بی پستان
به برف های زمستان و داغ تابستان

شبیه بولدوزرم حمله ور به هر ایده
به آنچه قدرت در مغزهایمان ریده

به اعتقاد به هر آرمان و آینده
به هر کنش که تصور کنی به جز خنده!

شبیه بولدوزرم حمله ور به سطح زبان
اثاثیاست هر واژه-احمدِ نگران!!

تضاد دودویی خوب و بد، درست و غلط
یه جور توصیه ی مردسالارانه ی آلت مدار در مورد ننه و فک و فامیلا و مخصوصاً عمه ت!!

شبیه بولدوزرم حمله ور به احساسِ...
به چیزهای رمانتیک داخل کاسه!

به دور بودن و دلتنگی و به تنهایی
به شورت و کرست جلف پری دریایی!!

شبیه بولدوزرم حمله ور به لمپن ها
به تیزی داش آکل در آن شب تنها

به چرخ دادن زنجیر و تار موی سبیل
به قلعه نوعی و پروین و مردم تعطیل

شبیه بولدوزرم حمله ور به هر کافه
به بوی بنگ و علف در میان نسکافه

به بحث توده ی مظلوم زیر باد خنک!
و شایعات عمومردکانِ! خاله زنک

شبیه بولدوزرم حمله ور به هر شب شعر

اینجا از دوستان عذر می خواهم که شعر را قطع می کنم اما مطمئناً در هیچ شب شعری هنر و شعر جایی نخواهد داشت که بخواهیم در قالب شعر حرفی درباره اش بزنیم. تازه هر نقدی هم بکنیم فردا طبق مصداق فحش را بینداز صاحبش برش می دارد یکی از دوستانت شاکی می شود که منظورت من بودم؟!

شبیه بولدوزرم حمله ور به این مردم
به حزب بادترین! از لس آنجلس تا قم

به طرح استقبال از عموی خاله ی غول!
به عاشقانه دویدن جلوی هر مسؤول

شبیه بولدوزرم حمله ور به هر دینی
که خوب و بد را چیده ست داخل سینی

فرشته ای عصبی توی جاده ای خاکی
به هر خدای بداخلاقِ از همه شاکی

شبیه بولدوزرم حمله ور به بی غم ها
لباس طبق مُدی از نژاد آدم ها

به مغز کار نکرده به خواب طولانی
میان اسکی و مشروب و سکس و مهمانی

شبیه بولدوزرم حمله ور به آلت ها
تلاش در پی زن در تمام حالت ها

تلاش در پی شوهر، لباس و تور سفید
به برده های ویاگرای اصل، نوع جدید!

شبیه بولدوزرم حمله ور به تلویزیون
به رقص مسخره ی چند خوک یا میمون

به آخرین سریال و به آخرین بازی
تلاش «بیست و سی» موقع خبرسازی

شبیه بولدوزرم حمله ور به خواب «اِوین»
شکنجه کردن خورشید توی زیرزمین

به هر ترانه ی مسموم از تصوّرِ زهر
به بازجویی و اعدام در «رجایی شهر»

شبیه بولدوزرم حمله ور به هر قصّاب
سکوت دنیایی که به خواب رفته... به خواب

به زندگی که کتابی ته کمد شده است!
به گوسفند که راضی به نقش خود شده است


نگو سکوت کنم، وقت مرگ این باغ است
شبیه بولدوزرم، بولدوزر سرش داغ است!

شبیه بولدوزرم توی دادگاه جدید
شبیه بولدوزرم پشت مرز، در تبعید

شبیه بولدوزرم مثل آینه در نور
شبیه بولدوزرم بعدِ اعترافِ به زور

شبیه بولدوزرم جان گرفته از تن تو
شبیه بولدوزرم بعد گریه کردن تو

بدون ترس، بدون وطن، بدون درد
خراب می شوم امّا خراب خواهم کرد

برای ساختن راه تازه منتظرم
شبیه مردی تنها، شبیه بولدوزرم...

سید مهدی موسوی
https://www.tg-me.com/seyedmehdimoosavi2

@seyedmehdimoosavi2
کارگاه ادبی چهارشنبه‌ها - ۳

کارگاه ادبی چهارشنبه‌ها هر هفته با حضور مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در کلاب‌هاوس آموزشکده توانا برگزار می‌شود. در این کارگاه به معرفی کتاب و فیلم و شعرخوانی و نقد ادبی پرداخته می‌شود.
سومین جلسه این کارگاه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱ برگزار شد.
در یوتیوب:
https://youtu.be/cl7YbKF644Q

در ساندکلاد:
https://soundcloud.com/tavaana/wednsdays-9

#کارگاه_ادبی #چهارشنبه_ها #مهدی_موسوی #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
تصمیمِ دادن و نگرفتن
با بادها معامله کردن
حرفیدنِ پلنگِ پتو را
از دست خواب‌ها گله کردن!
از خاطراتِ مردِ نبوده
خود را به‌زور حامله کردن
از هرچه هست جیغ زدن در...
در هیچ‌چی مداخله کردن

یک مشت شعرِ چاپ‌نباید!
از آدمی که غیرمجاز است
دیوارِ دکمه‌های تو بسته
تا پنجره که موی تو باز است
ما را به درد خود بگذارد
هر کس که اهل ناز و نیاز است
موهای یار این‌همه کوتاه!
شب مثل چیزِ چیز، دراز است...

اندیشه‌ی سکوت به لبخند
اندیشه‌ی بکش به درون‌تر
با قرص‌هام رابطه دارم
از قصّه‌هات اهل جنون‌تر
ماتیکِ قرمزِ تو در این متن
شرح دلی‌ست از همه خون‌تر
از فردهای حل‌شده در جمع
از جمع‌های تلویزیون‌تر

زن: انتهای سوزش سوزن
زن: ابتدای واژه‌ی زندان
انگیزه‌ی تبادل کالا
از دست شوهرش به نگهبان
سر خم نکردنت... و شکستن!
بیلاخ یک درخت به طوفان
تا خودکشی تو وسطِ من
تا خودکشی من وسطِ وان

از روزهای درس و شکنجه
کابوس‌های مدرسه رفتن
تا کشفِ ترسناکِ تنِ خود
شب‌ها کلاس هندسه رفتن!
از ابتدای کوچه دویدن
تا انتهای وسوسه رفتن
از یک قفس به نام «تعهّد»
تا واژه‌ی مقدّسِ «رفتن»

فحشی به نظم و این‌همه قانون
در جستجوی یک زن تازه
آواز در پیاده‌روی تو!
سنگی به شیشه‌های مغازه
ویراژ توی مغز جماعت
در پشت یک رنوی قراضه
داخل شدن بدون مجوّز
خارج شدن بدون اجازه

این زن برهنه است، برهنه
در کوچه‌اش پلیس ندارد
ابروش را مداد کشیده
چشم خمار و گیس ندارد
پیغمبری‌ست خسته و تنها
که آیه و حدیث ندارد
که سال‌هاست گریه‌ی محض است
با اینکه چشم خیس ندارد

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
شدیم آتش و بوی جهنم آوردیم
برای مدفن گمنامتان غم آوردیم
رسیده‌اید به جایی كه قله‌ی عشق است
رسیده‌ایم ‌به ‌جایی ‌كه... ما ‌كم آوردیم!
نخواستم‌ كه ‌به ‌من ‌درس آب و نان ‌بدهی
مرا گرفته و از خواب‌ها تكان بدهی
نخواستم كه بگویم: «پدر بمان با من»
زمین نخواست تو را تا به من زمان بدهی
نخواستم كه بگویی چه می‌شود بی ‌تو
نخواستم كه به من راه را نشان بدهی
«قبول» كردی و كردم، جدایی و غم را
كه ‌خواستی بروی تا كه «امتحان» بدهی
نخواستم بنویسم زمانه از سنگ است
نخواستم بنویسم ولی دلم تنگ است↓
برای تو كه مرا بیش و بیشتر بودی
صدای اطمینان، روی قفل در بودی!
برای تو كه دوباره مرا بغل بكنی
تویی كه از دل این بچّه باخبر بودی
برای اسم قشنگت كه یاری‌ام می‌داد
طلسم آرامش، موقعِ خطر بودی
برای تو كه تمامی خوب‌های منی
برای تو كه خلاصه كنم: پدر بودی!!
قرار شد كه به من غربت جهان برسد
قرار شد پدر من به آسمان برسد
كه منتظر باشم تا دوباره در بزنی
كسی بیاید و تنها پلاكتان برسد!
تو نیستی و من و برج‌های تكراری
تو نیستی و من و عشق‌های بازاری
تو نیستی و مرا می‌جوند هی شک‌ها
تو نیستی و من و خنده‌ی مترسک‌ها
تو نیستی و من و روزهای شبزده‌ام
تو نیستی و من و قلبِ خارج از رده‌ام!
تو ساختی همه‌ام را، اگرچه سوختمت
كه توی «كنگره» با سكّه‌ای فروختمت!
فروختم همه‌ی خاطرات دورم را
فروختم همه‌ی خویش را، غرورم را
فروختم به سرانگشت‌ها و تحسین‌ها
و گم شدم وسطِ بوق‌ها و ماشین‌ها
و گم شدم وسطِ شهر و بازیِ مُدها
میان خنده‌ی «هرچند»ها و«لابد»ها
و گم شدند تمامی آن اصولی كه...
و گم شدم وسطِ كیف‌های پولی كه...
پدر! صریح بگویم، صریح و بی‌پرده
پدر! نگاه بكن: مهدی‌ات كم آورده!
بگیر دست مرا مثل كودكی‌هایم
بگیر دست مرا... پا‌به‌پات می‌آیم
بگیر و پاره ‌كن این روزهای‌ زشت مرا
به دست حادثه نسپار سرنوشت مرا...
نشسته است زمستان، بهار خوابیده
شبی كه ساعت شمّاطه‌دار خوابیده
بگیر دست مرا، مثل مرده‌ها سردم!
پدر! كمك بكن از راهِ رفته برگردم
كه از زمانه بپرسم: چرا، چرا و چرا؟؟؟
كه افتخار كنم عكس روی طاقچه را
كه افتخار كنم خنده‌ی قشنگت را
كه باز بوسه زنم لوله‌ی تفنگت را
كه باز زنده كنم خاطرات دورم را
كه پس بگیرم از این سال‌ها غرورم را
هزار تركش اندوه، مانده توی سرم
نگاه می‌كنم و از همیشه گیج‌ترم
هزار مدفن گمنام روبروی من است
هزار ابر لجوجند توی چشمِ ترم
كه ‌بیست ‌سال ‌گذشته‌ست، بیست ‌سالِ ‌تمام
هنوز منتظرم، مثل قبل منتظرم!
نمی‌رسیم به هم مثل ریل‌های قطار
كه آسمان ‌تو ‌دور است ‌و من ‌شكسته ‌پرم
تمام عشق، تمامِ زمان، تمام زمین
تمام شعر من و اشک‌های مختصرم↓
تمام آنچه ‌كه باید، تمام ‌آنچه ‌كه نیست
برای خوب‌ترین واژه‌ی جهان:
پدرم!

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«بخیه»
خواننده و آهنگساز: یاسین صفاتیان
شعر: فاطمه اختصاری
@fateme_ekhtesari
ناگهان زنگ می‌زند تلفن، ناگهان وقت رفتنت باشد...
مرد هم گریه می‌کند وقتی سرِ من روی دامنت باشد

بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات
واقعاً عاشق خودش باشی، واقعاً عاشق تنت باشد

روبرویت گلوله و باتوم، پشت سر خنجر رفیقانت
توی دنیای دوست‌داشتنی!! بهترین دوست، دشمنت باشد

دل به آبی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی
بعد، در راه دوست جان بدهی... دوستت عاشق زنت باشد!

چمدانی نشسته بر دوشت، زخم‌هایی به قلب مغلوبت
پرتگاهی به نام آزادی مقصدِ راه‌آهنت باشد

عشق، مکثی‌ست قبل بیداری... انتخابی میان جبر و جبر
جام سم توی دست لرزانت، تیغ هم روی گردنت باشد

خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکی درمی‌آوری... شاید
هجده «تیر» بی‌سرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد

سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
که به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ
که به سلامتی گوسفند، قبل از مرگ

که به سلامتی جام بعدی و گیجی
که به سلامتی مرگ‌های تدریجی...

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
چهارشنبه‌ها با مهدی موسوی، ۵ - مهدی حاجتی، فعال سیاسی

مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، در این قسمت از برنامه چهارشنبه‌ها میزبان مهدی حاجتی، کنشگر سیاسی است و با او درباره فعالیت‌هایش و مسائل روز ایران صحبت می‌کند.

این برنامه ۸ تیر ۱۴۰۱ در اینستاگرام آموزشکده توانا به صورت زنده برگزار شد.

ویدیوی کامل این برنامه را در لینک زیر ببینید:
https://youtu.be/EWf0xx5JXuQ

یا در ساندکلاد بشنوید:
https://soundcloud.com/tavaana/live-t2-6

#مهدی_حاجتی #مهدی_موسوی #چهارشنبه_ها #یاری_مدنی_توانا

@Tavaana_TavaanaTech
2024/09/24 20:34:45
Back to Top
HTML Embed Code: