یادتونه توی "شبهای برره" رفتن مانور!! بعد کلی کشته و زخمی و اسیر دادن؟ آخرش هم از دشمن فرضی شکست خورده بودن...
واسه خارجیا اینا طنزه اما واسه ما ایرانیا خاطرهست 😭
گاهی به مقر آمریکاییها حمله میکنیم هیچچی آمریکایی کشته نمیشه ولی موفق میشیم یه هواپیما پر از نخبه و انسان بیگناه رو ساقط کنیم و بکشیم و به مردم چندین روز دروغ بگیم.
حالا هم که در یه عملیات درونگروهی!! موفق شدیم ناوچهی خودمون رو با همهی افراد داخلش از بین ببریم.
توی کتاب ۱۹۸۴ "برادر بزرگ" همیشه یه دشمن فرضی میسازه که باهاش در جنگه! جمهوری اسلامی نیاز به دشمن فرضی نداره چون میتونه با مردم کشورش بجنگه...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
واسه خارجیا اینا طنزه اما واسه ما ایرانیا خاطرهست 😭
گاهی به مقر آمریکاییها حمله میکنیم هیچچی آمریکایی کشته نمیشه ولی موفق میشیم یه هواپیما پر از نخبه و انسان بیگناه رو ساقط کنیم و بکشیم و به مردم چندین روز دروغ بگیم.
حالا هم که در یه عملیات درونگروهی!! موفق شدیم ناوچهی خودمون رو با همهی افراد داخلش از بین ببریم.
توی کتاب ۱۹۸۴ "برادر بزرگ" همیشه یه دشمن فرضی میسازه که باهاش در جنگه! جمهوری اسلامی نیاز به دشمن فرضی نداره چون میتونه با مردم کشورش بجنگه...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
گاو، موجود نیمهخوشبختیست
جفت دارد، کمی علف دارد!
دست سلّاخ چیز برّاقیست
که به این زندگی شرف دارد
عشق، بیماری غمانگیزیست
جمع یک عضو جنسی و عادت
خنده در چند خانهی دلگیر
گریه با تیکتاک یک ساعت
مرگ، اسمیست شکل یک چاقو
بر سرِ گاوِ نیمهخوشبختم
عشق، یک اسم دیگر از آن است
که نشستهست داخل تختم
زندگی بچّهای بدون توپ
گیج، در یک زمین خاکی بود
باختن بی مسابقه، بی هیچ!
زندگی چیز دردناکی بود
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
جفت دارد، کمی علف دارد!
دست سلّاخ چیز برّاقیست
که به این زندگی شرف دارد
عشق، بیماری غمانگیزیست
جمع یک عضو جنسی و عادت
خنده در چند خانهی دلگیر
گریه با تیکتاک یک ساعت
مرگ، اسمیست شکل یک چاقو
بر سرِ گاوِ نیمهخوشبختم
عشق، یک اسم دیگر از آن است
که نشستهست داخل تختم
زندگی بچّهای بدون توپ
گیج، در یک زمین خاکی بود
باختن بی مسابقه، بی هیچ!
زندگی چیز دردناکی بود
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
به تنهايی مرد، قبل سفر
به سنگينی بغض، رو حنجره
شده سهمم از اينهمه روز و شب
اتاقی بدون در و پنجره
به اينكه تو رو داشتم قانعم
به مرگی كه شايد بياد دلخوشم
میكوبم سرم رو به كابوسهام
خودم رو دارم توو خودم میكشم
يه خوابه فقط توی بیخوابيام
يه اسمه فقط رو لب خونیام
نمیترسم از حكم حبس ابد
منی كه توو چشمات زندونیام
منو توی زنجير موهات ببند
كه ديوونه میشم توو اين رابطه
صدای زمين و زمان توو سرم
ولی اون كه عاشقتره ساكته
بزن با تبر تا خلاصم كني
غروری توو اين سرو افتاده نيست
منو رد كن از بغض ديوارها
گذشتن از اين روزها ساده نيست
دلت رو به چی خوش كنم توو قفس
كه فردا از امروز من بدتره
كه گاهی دلت موندگاره ولی
سفر آدمو با خودش میبره
نمیتونه اين مرد شادی كنه
نمیتونه كه مثل مردم بشه
خداحافظی میكنه با خودش
میخواد كه بره تا ابد گم بشه
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
به سنگينی بغض، رو حنجره
شده سهمم از اينهمه روز و شب
اتاقی بدون در و پنجره
به اينكه تو رو داشتم قانعم
به مرگی كه شايد بياد دلخوشم
میكوبم سرم رو به كابوسهام
خودم رو دارم توو خودم میكشم
يه خوابه فقط توی بیخوابيام
يه اسمه فقط رو لب خونیام
نمیترسم از حكم حبس ابد
منی كه توو چشمات زندونیام
منو توی زنجير موهات ببند
كه ديوونه میشم توو اين رابطه
صدای زمين و زمان توو سرم
ولی اون كه عاشقتره ساكته
بزن با تبر تا خلاصم كني
غروری توو اين سرو افتاده نيست
منو رد كن از بغض ديوارها
گذشتن از اين روزها ساده نيست
دلت رو به چی خوش كنم توو قفس
كه فردا از امروز من بدتره
كه گاهی دلت موندگاره ولی
سفر آدمو با خودش میبره
نمیتونه اين مرد شادی كنه
نمیتونه كه مثل مردم بشه
خداحافظی میكنه با خودش
میخواد كه بره تا ابد گم بشه
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سایه ها
"نزدیکی" هشتمین اثر "فاطمه اختصاری" مجموعهای پلیژانریک است که میتوان به بیانی دیگر آن را ضدداستانی هایپرتکست نامید.
اثری که با توجه به لینکهای بسیار آن به عکسها، ویدئوها و نوشتههای سایتهای مختلف، خارج از فضای مجازی و به شکل چاپی قابل تصور نیست.
"نزدیکی" را میتوان نوعی اتوبیوگرافی فلسفی-روانشناختی پستمدرن دانست که با تمام سادگیهای ظاهریاش، مخاطب را از ابتدا تا به انتها به چالش میکشد و با بیان هجوآلود خود از هر قضاوتی طفره میرود.
این مجموعه، در اردیبهشت ۱۳۹۹ توسط #نشر سایهها منتشر شده است و به صورت رایگان در اختیار مخاطبان قرار گرفته شده است.
برای دانلود این مجموعه، وارد لینک زیر شوید:
http://sayeha.org/ap3926
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
اثری که با توجه به لینکهای بسیار آن به عکسها، ویدئوها و نوشتههای سایتهای مختلف، خارج از فضای مجازی و به شکل چاپی قابل تصور نیست.
"نزدیکی" را میتوان نوعی اتوبیوگرافی فلسفی-روانشناختی پستمدرن دانست که با تمام سادگیهای ظاهریاش، مخاطب را از ابتدا تا به انتها به چالش میکشد و با بیان هجوآلود خود از هر قضاوتی طفره میرود.
این مجموعه، در اردیبهشت ۱۳۹۹ توسط #نشر سایهها منتشر شده است و به صورت رایگان در اختیار مخاطبان قرار گرفته شده است.
برای دانلود این مجموعه، وارد لینک زیر شوید:
http://sayeha.org/ap3926
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa
«حسن» آن گوشه نشستهست که دودی بکند
خسته بر سیخ رود... بعد صعودی بکند
.
«عاطفه» گوشهی هال است در آغوش کسی
نه که از سکس... که «مهشید» حسودی بکند!
.
«مریمِ» مست به دنبال «علی» میگردد
باید آن کار که دیر است به زودی بکند
▪️
.
ضبط روشن شد و یکباره همه کنده شدند
اسمها در وسط خانه پراکنده شدند
جامها رفت هوا... نوش! [صدایی آمد]
خنده در گریه شده... گریهی در خنده شدند
سرِ من گیج از اندیشهی در هستی بود
زن عقدیم کمی آنورِ بدمستی بود
لب به لب بود در آغوش کسی، کنج اتاق
من پیِ جاذبهی فلسفهام در اخلاق
عشق آن است که از قدرت «من» میکاهد
لذّت آن است که او خواسته، او میخواهد
بوسه میداد به رحمانیتِ عامش که...
من، پُر از لذّتِ دیدن وسط آتش که...
.
خانه از هوش شد و پنجره دیواری شد
زنِ عقدیم به رقص آمده و ماری شد
بعد پیچید در آغوش زنانی دیگر
من به خود آمدم از طیّ جهانی دیگر
بسته شد، باز شد و بستهی لذّت، مشتش
مردی آهسته در آغوش گرفت از پشتش
همه راضی و منِ سوخته بدتر راضی
بعد سیگار درآورد به آتشبازی
آتشِ فندکِ دلخسته، لبِ سیگارش
او پیِ کار خود و جمع، همه در کارش
بَعد رفتیم به مستیِ اتاقی دیگر
بُعد تنهایی و لذّت، وسطِ ما سه نفر
شب سه قسمت شده از چشم و لب بیهوشش
عادلانه وسط مرد و من و آغوشش
شب سه قسمت شده از مرد و منِ در بندش
عادلانه وسطِ حادثهی لبخندش
حرکت دست و لبش حالت بازی دارد!
شبِ موهاش سرانجام درازی دارد
همهی فلسفهها جمع شده در شادی
زن عقدیم، برهنه! وسطِ آزادی
گوشهای پرت شده غیرتم و تنپوشش
عشق در چشمم و در چشمش و در آغوشش
▪️
.
پچپچِ جمعشده توی اتاق بغلی
حسن و عاطفه و مریم و مهشید و علی
جمعِ آماده شده، خندهی آماده شده
پچپچ و حرکت سرهای تکان داده شده
جمع بیمار، شبِ بیهدفِ سرگردان
بحث داغ من و تو، باعثِ خوشحالیِشان!
بحث بدبختی من، بحثِ توِ هرجایی
باعث حرف زدن در وسط تنهایی
تا دمِ خانه سرِ ما هیجان و لبخند
تا فراموش کنند اینهمه تنها هستند
▪️
.
بعد مسواک زدن، توی توالت ریدن
بعد بیحرفزدن پشت به هم خوابیدن...
.
فلسفه خواندن ما در وسط تختی که...
بُهت و ترسیدنِ از اینهمه خوشبختی که...
.
نقشهی فانتزی و تجربههایی تازه
عشق و دیوانگیِ درهم و بیاندازه
خواب من روی کتاب و صفحاتِ باقی
پایبندی تو به نسبیتِ اخلاقی
خانهای ساخته از عشق و کتاب و کاغذ
بغلی سفتتر از سفتتر از سفتتر از...
.
طرح انسانی یک حسّ فراانسانی
طرح لبخند تو در خواب و شب طولانی...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خسته بر سیخ رود... بعد صعودی بکند
.
«عاطفه» گوشهی هال است در آغوش کسی
نه که از سکس... که «مهشید» حسودی بکند!
.
«مریمِ» مست به دنبال «علی» میگردد
باید آن کار که دیر است به زودی بکند
▪️
.
ضبط روشن شد و یکباره همه کنده شدند
اسمها در وسط خانه پراکنده شدند
جامها رفت هوا... نوش! [صدایی آمد]
خنده در گریه شده... گریهی در خنده شدند
سرِ من گیج از اندیشهی در هستی بود
زن عقدیم کمی آنورِ بدمستی بود
لب به لب بود در آغوش کسی، کنج اتاق
من پیِ جاذبهی فلسفهام در اخلاق
عشق آن است که از قدرت «من» میکاهد
لذّت آن است که او خواسته، او میخواهد
بوسه میداد به رحمانیتِ عامش که...
من، پُر از لذّتِ دیدن وسط آتش که...
.
خانه از هوش شد و پنجره دیواری شد
زنِ عقدیم به رقص آمده و ماری شد
بعد پیچید در آغوش زنانی دیگر
من به خود آمدم از طیّ جهانی دیگر
بسته شد، باز شد و بستهی لذّت، مشتش
مردی آهسته در آغوش گرفت از پشتش
همه راضی و منِ سوخته بدتر راضی
بعد سیگار درآورد به آتشبازی
آتشِ فندکِ دلخسته، لبِ سیگارش
او پیِ کار خود و جمع، همه در کارش
بَعد رفتیم به مستیِ اتاقی دیگر
بُعد تنهایی و لذّت، وسطِ ما سه نفر
شب سه قسمت شده از چشم و لب بیهوشش
عادلانه وسط مرد و من و آغوشش
شب سه قسمت شده از مرد و منِ در بندش
عادلانه وسطِ حادثهی لبخندش
حرکت دست و لبش حالت بازی دارد!
شبِ موهاش سرانجام درازی دارد
همهی فلسفهها جمع شده در شادی
زن عقدیم، برهنه! وسطِ آزادی
گوشهای پرت شده غیرتم و تنپوشش
عشق در چشمم و در چشمش و در آغوشش
▪️
.
پچپچِ جمعشده توی اتاق بغلی
حسن و عاطفه و مریم و مهشید و علی
جمعِ آماده شده، خندهی آماده شده
پچپچ و حرکت سرهای تکان داده شده
جمع بیمار، شبِ بیهدفِ سرگردان
بحث داغ من و تو، باعثِ خوشحالیِشان!
بحث بدبختی من، بحثِ توِ هرجایی
باعث حرف زدن در وسط تنهایی
تا دمِ خانه سرِ ما هیجان و لبخند
تا فراموش کنند اینهمه تنها هستند
▪️
.
بعد مسواک زدن، توی توالت ریدن
بعد بیحرفزدن پشت به هم خوابیدن...
.
فلسفه خواندن ما در وسط تختی که...
بُهت و ترسیدنِ از اینهمه خوشبختی که...
.
نقشهی فانتزی و تجربههایی تازه
عشق و دیوانگیِ درهم و بیاندازه
خواب من روی کتاب و صفحاتِ باقی
پایبندی تو به نسبیتِ اخلاقی
خانهای ساخته از عشق و کتاب و کاغذ
بغلی سفتتر از سفتتر از سفتتر از...
.
طرح انسانی یک حسّ فراانسانی
طرح لبخند تو در خواب و شب طولانی...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from فاطمه اختصاری
Nazdiki-FatemehEkhtesari.pdf
5.3 MB
تنه زد یک نفر به من انگار
غرولند یک آدم عوضی!
پدرم روزنامه می خوانَد
مادرم توی فکر آشپزی
توی کوچه کسی به جرمِ خودش
رفت با چشمبند در گونی
او که همجنس دردهایم بود
همه گفتند زیر لب: ...
.
نه! نخواهم نوشت با اینکه
قافیه فکر دیگری دارد
قبل اعدام زد به من لبخند
گفت: دیوار هم دری دارد!
گریه کردم یواش در بغلت
دورتر از نگاهِ گیجِ زنم
غدّه شد... در گلوم ماند و نشد...
حرفهایی که خواستم بزنم
تنه زد یک نفر به من انگار
وسط شعر، حال من بد شد
مطمئنّم که هیچوقت، عزیز!
جای خالیت پُر نخواهد شد
پُر نکرد و کسی نخواهد کرد
جای آن شانههای محکم را
ریختم توی جوی آب و لجن
قرصهای روانپزشکم را
اینطرف: چشمهای خیس زنم
آنطرف: دستهای شاعر تو
نصفهشب توی تخت در بغلش
گریه کردم فقط به خاطر تو
مَردُمِ آرزوی مرگ و عذاب
دستهایی که دائماً مشتند!!
نه فقط تو! که در تمام جهان
هر کسی فرق داشت را کشتند!
تنه زد یک نفر به من انگار
پدرم، مادرم، زنم، همهکس...
من به پرواز فکر میکردم
مثل یک مرغ مرده توی قفس
مثل یک نقشهی جزیرهی گنج
قایمت کردهام میان خودم
جرمم این بود: تجربه کردم!
جرمم این بود: عاشق تو شدم!
تن ندادم به قافیه هرگز
یک "سه نقطه" که مثل مردم شد
قایمت کرد توی خاطره ها
توی انبوه جمعیت، گم شد...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
غرولند یک آدم عوضی!
پدرم روزنامه می خوانَد
مادرم توی فکر آشپزی
توی کوچه کسی به جرمِ خودش
رفت با چشمبند در گونی
او که همجنس دردهایم بود
همه گفتند زیر لب: ...
.
نه! نخواهم نوشت با اینکه
قافیه فکر دیگری دارد
قبل اعدام زد به من لبخند
گفت: دیوار هم دری دارد!
گریه کردم یواش در بغلت
دورتر از نگاهِ گیجِ زنم
غدّه شد... در گلوم ماند و نشد...
حرفهایی که خواستم بزنم
تنه زد یک نفر به من انگار
وسط شعر، حال من بد شد
مطمئنّم که هیچوقت، عزیز!
جای خالیت پُر نخواهد شد
پُر نکرد و کسی نخواهد کرد
جای آن شانههای محکم را
ریختم توی جوی آب و لجن
قرصهای روانپزشکم را
اینطرف: چشمهای خیس زنم
آنطرف: دستهای شاعر تو
نصفهشب توی تخت در بغلش
گریه کردم فقط به خاطر تو
مَردُمِ آرزوی مرگ و عذاب
دستهایی که دائماً مشتند!!
نه فقط تو! که در تمام جهان
هر کسی فرق داشت را کشتند!
تنه زد یک نفر به من انگار
پدرم، مادرم، زنم، همهکس...
من به پرواز فکر میکردم
مثل یک مرغ مرده توی قفس
مثل یک نقشهی جزیرهی گنج
قایمت کردهام میان خودم
جرمم این بود: تجربه کردم!
جرمم این بود: عاشق تو شدم!
تن ندادم به قافیه هرگز
یک "سه نقطه" که مثل مردم شد
قایمت کرد توی خاطره ها
توی انبوه جمعیت، گم شد...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
شعری از مجموعهی "انقراض پلنگ ایرانی با افزایش بیرویهی تعداد گوسفندان":
.
شتر از خانه رفت سمت کویر
شیر غرّید گوشهی تصویر
گرگ غرّید در ادامهی شیر
بعد روباه داد زد: تکبیر!
جفتگیری گوسفند و الاغ
گربه دنبال موش رفت یواش
ببر مشروب خورد با اوباش
کوسه در فکرِ کرمِ دندانهاش
بز به روباه گفت: آدم باش!
جفتگیری گوسفند و الاغ
آخرین لاکپشت راه افتاد
اسب شیهه کشید در دل باد
ماند ساکت، قناری آزاد
بعد، روباه سهم بز را داد
جفتگیری گوسفند و الاغ
رفت در عمق آب، بچّهوزغ
کبک افتاد از هوا شترق!!
جغد میخواند در شب مطلق
سگ به روباه گفت: ای احمق!
جفتگیری گوسفند و الاغ
لاشخورها نگاه پشت نگاه
چند کفتار در ادامهی راه
لاشهی سگ میان حوض سیاه
تسلیت گفت زیر لب روباه
جفتگیری گوسفند و الاغ
در افق، قار قار چند کلاغ
خبر صلح و دوستی در باغ
خبر مرگ آدم و شلّاق
جفتگیری گوسفند و الاغ
لاکپشتی هنوز اوّل راه...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
.
شتر از خانه رفت سمت کویر
شیر غرّید گوشهی تصویر
گرگ غرّید در ادامهی شیر
بعد روباه داد زد: تکبیر!
جفتگیری گوسفند و الاغ
گربه دنبال موش رفت یواش
ببر مشروب خورد با اوباش
کوسه در فکرِ کرمِ دندانهاش
بز به روباه گفت: آدم باش!
جفتگیری گوسفند و الاغ
آخرین لاکپشت راه افتاد
اسب شیهه کشید در دل باد
ماند ساکت، قناری آزاد
بعد، روباه سهم بز را داد
جفتگیری گوسفند و الاغ
رفت در عمق آب، بچّهوزغ
کبک افتاد از هوا شترق!!
جغد میخواند در شب مطلق
سگ به روباه گفت: ای احمق!
جفتگیری گوسفند و الاغ
لاشخورها نگاه پشت نگاه
چند کفتار در ادامهی راه
لاشهی سگ میان حوض سیاه
تسلیت گفت زیر لب روباه
جفتگیری گوسفند و الاغ
در افق، قار قار چند کلاغ
خبر صلح و دوستی در باغ
خبر مرگ آدم و شلّاق
جفتگیری گوسفند و الاغ
لاکپشتی هنوز اوّل راه...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
parandekoochoooloo.pdf
2.7 MB
پرنده کوچولو، نه پرنده بود! نه کوچولو!
مجموعهشعری از سید مهدی موسوی
مجموعهشعری از سید مهدی موسوی
fereshteha_khodkoshi_kardand.pdf
692.6 KB
فرشتهها خودکشی کردند
مجموعهشعری از سید مهدی موسوی
مجموعهشعری از سید مهدی موسوی
Forwarded from سید مهدی موسوی
گفتگودرتهران.pdf
1.8 MB
نسخه ی کامل رمان "گفتگو در تهران"
نویسنده: سید مهدی موسوی
نویسنده: سید مهدی موسوی
Forwarded from سید مهدی موسوی
دلقکبازی جلوی جوخه اعدام.pdf
2.8 MB
دلقکبازی جلوی جوخهی اعدام
مجموعهشعری از سیدمهدی موسوی
مجموعهشعری از سیدمهدی موسوی
Forwarded from سید مهدی موسوی
Be Raveshe Samurai Mobile.pdf
2.3 MB
به روش سامورایی
مجموعهشعری از سید مهدی موسوی
مجموعهشعری از سید مهدی موسوی
[همدیگر را بغل میکنند
و میبوسند...]
تلویزیون را خاموش میکنم
کنارت دراز میکشم
مردی هستم با کتابی در دست
بدنی پُرمو
و زودانزالی مفرط
که به درد هیچ سریالی نمیخورم
زنی هستی
با شکم بیرونزده
چشمهای ریز
و کتابی در دست
که به درد هیچ سریالی نمیخوری
امّا آرامش
نه از سیمها رد میشود
نه در ۴۲ اینچ فلترون جا میگیرد
آرامش تویی
که حتّی وقتی خرّ و پف میکنم
با لبخند میخوابی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
و میبوسند...]
تلویزیون را خاموش میکنم
کنارت دراز میکشم
مردی هستم با کتابی در دست
بدنی پُرمو
و زودانزالی مفرط
که به درد هیچ سریالی نمیخورم
زنی هستی
با شکم بیرونزده
چشمهای ریز
و کتابی در دست
که به درد هیچ سریالی نمیخوری
امّا آرامش
نه از سیمها رد میشود
نه در ۴۲ اینچ فلترون جا میگیرد
آرامش تویی
که حتّی وقتی خرّ و پف میکنم
با لبخند میخوابی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
میخواستم که برگردم از غربتم
به ایران، به انبوهی از خاطره
نباید که اون کوچههای عزیز
توو تنهایی محض، یادم بره
نمیخواستم قاطی اشکهام
به مشتی غریبه تبسّم کنم
شکوه دماوند یادم بره
نمیخواستم ریشهمو گم کنم
بلیطی خریدم به سمت بهشت
اگرچه کمی دور، شاید که دیر!
نمیشد که قایم کنم حسّمو
میخندید چشمام تموم مسیر
رسیدم به اون سرزمین بزرگ
رسیدم به اون خاک اسطورهای
پلیسا نگاشون پر از کینه بود
توی قلبم افتاد دلشورهای
نگا کردم از شیشهی تاکسی
به خورشیدِ مخفی شده پشت دود
به جز عکسِ تبلیغِ رو بیلبورد
توو هیچ صورتی ردّ شادی نبود
توی میدونا سهم هر کارگر
فقط منّت و کار بیمُزد بود
کسی که میاومد به خونهت شبا
جای خواب خوش، خندهی دزد بود
جوونا میگشتن پیِ ساقیا
برای فراموشی و دلخوشی
خبرهای هر روزنامه فقط:
تجاوز به هم، قتل یا خودکشی
نه راهی، نه امّید یه معجزه
واسه نسلی که گم شده توو سراب
یکی مُرد، امّا میگشتن هنوز
پلیسا پیِ دختر بدحجاب!
کنار خیابون قدم میزدن
دو تا بچّهی کار، یه فاحشه
نه! ایران من نیست این لعنتی
نباید ته قصّهمون بد بشه
همه میخورن تا که خورده نشن
باید زنده بودش به هر قیمتی!!
به من سرزمین منو پس بدین
نه! ایران من نیست این لعنتی...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
به ایران، به انبوهی از خاطره
نباید که اون کوچههای عزیز
توو تنهایی محض، یادم بره
نمیخواستم قاطی اشکهام
به مشتی غریبه تبسّم کنم
شکوه دماوند یادم بره
نمیخواستم ریشهمو گم کنم
بلیطی خریدم به سمت بهشت
اگرچه کمی دور، شاید که دیر!
نمیشد که قایم کنم حسّمو
میخندید چشمام تموم مسیر
رسیدم به اون سرزمین بزرگ
رسیدم به اون خاک اسطورهای
پلیسا نگاشون پر از کینه بود
توی قلبم افتاد دلشورهای
نگا کردم از شیشهی تاکسی
به خورشیدِ مخفی شده پشت دود
به جز عکسِ تبلیغِ رو بیلبورد
توو هیچ صورتی ردّ شادی نبود
توی میدونا سهم هر کارگر
فقط منّت و کار بیمُزد بود
کسی که میاومد به خونهت شبا
جای خواب خوش، خندهی دزد بود
جوونا میگشتن پیِ ساقیا
برای فراموشی و دلخوشی
خبرهای هر روزنامه فقط:
تجاوز به هم، قتل یا خودکشی
نه راهی، نه امّید یه معجزه
واسه نسلی که گم شده توو سراب
یکی مُرد، امّا میگشتن هنوز
پلیسا پیِ دختر بدحجاب!
کنار خیابون قدم میزدن
دو تا بچّهی کار، یه فاحشه
نه! ایران من نیست این لعنتی
نباید ته قصّهمون بد بشه
همه میخورن تا که خورده نشن
باید زنده بودش به هر قیمتی!!
به من سرزمین منو پس بدین
نه! ایران من نیست این لعنتی...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from آموزشکده توانا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
میزگرد آنلاین: چرا تمامیتخواهان از کارتون میترسند؟
در این برنامه مانا نیستانی، کارتونیست، از تجربه حرفهایاش میگوید و به همراه مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، به برخورد حکومتهای دیکتاتوری از جمله جمهوری اسلامی با کارتون و طنز و هنر میپردازد.
این برنامه اردیبهشت ۱۳۹۹ به صورت زنده از فیسبوک و اینستاگرام آموزشکده توانا پخش شد.
https://bit.ly/2Xs8pjk
ساندکلاد:
https://bit.ly/2APg1Vw
#لایو_ایونت
#کارتون #دیکتاتور #طنز #مانا_نیستانی #سیدمهدی_موسوی
@Tavaana_TavaanaTech
در این برنامه مانا نیستانی، کارتونیست، از تجربه حرفهایاش میگوید و به همراه مهدی موسوی، شاعر و نویسنده، به برخورد حکومتهای دیکتاتوری از جمله جمهوری اسلامی با کارتون و طنز و هنر میپردازد.
این برنامه اردیبهشت ۱۳۹۹ به صورت زنده از فیسبوک و اینستاگرام آموزشکده توانا پخش شد.
https://bit.ly/2Xs8pjk
ساندکلاد:
https://bit.ly/2APg1Vw
#لایو_ایونت
#کارتون #دیکتاتور #طنز #مانا_نیستانی #سیدمهدی_موسوی
@Tavaana_TavaanaTech
Forwarded from سید مهدی موسوی
شاید از صبح، یک زن تنها
بالشش را گرفته در آغوش
شاید از صبح، گریه میکرده
یک نفر پشتِ گوشیِ خاموش
شاید از صبح، دوستی شاعر
خون چکیدهست از سرِ قلمش
شاید از صبح، مادرم با بغض
روسری را گره زده به غمش
شاید از صبح، جملهای نصفه
بعدِ افسوس و کاش... منتظر است
شاید از صبح، گربهای کوچک
پای ظرف غذاش منتظر است
شاید از صبح گریه میکرده
توی یک واگن سریعالسّیر
اوّلین روزهای بیخبری
آخرین انتظارِ صبحبهخیر
شاید از صبح بوده زیر سِرُم
یک طرفدار با تنی بیحس
نرسیده به هیچجا و کسی
شاید از صبح، آخرین اساماس
شاید از صبح، گوشهی گنجه
بغض کرده عروسکی ساکت
شاید از صبح، آخرین شعرم
همهجا پُر شده در اینترنت
شاید از صبح میزده باران
بر سر روزهای تابستان
شاید از صبح گشته دنبالم
پدرم توی چند قبرستان
شاید از صبح، اسم من بوده
وسط هر مقالهی بیربط
شاید از صبح، گریهدار شده
کلّ آهنگهای داخل ضبط
شاید از صبح، آسمان ابریست
خون گرم است آنچه میبارد!
شاید از صبح، دشمن سابق
باز حس کرده دوستم دارد!!
.
شاید از صبح، شاید از قبلاً
شهر، در اختیار ابلیس است
شاید از صبح، شاید از قبلاً
یک نفر رفته، بالشی خیس است
شاید از صبح، آخرین امّید
جملهای محضِ دلخوشی بوده
شاید از صبح، پشتِ یک درِ قفل
دختری فکر خودکشی بوده
شاید از صبح، پای یک تلفن
مرد، سیگار بوده با سیگار
مرکزِ ثقلِ شایعات، منم!
خبرم رفته داخل اخبار
شاید از صبح نیستم امّا
کف و دیوار خانهام خونیست
شاید از صبح، گفتنِ اسمم
داخل شهر، غیرقانونیست!
شاید از صبح، بوسهای در باد
آخرین شکل ارتباط شده
شاید از صبح، در نبودن من
کلّ دنیا تظاهرات شده!
■
.
نیستم! تو نشستهای آرام
ظاهراً وضع زندگی عالیست!
نیستم! جشن عید فطر شده!
همهی شهر، غرق خوشحالیست
نیستم! هیچچی عوض نشده
غیر اسمی که داخل گوشیست
نیستم! یا نبودهام هرگز
زندگی حاصل فراموشیست
نیستم! مثل آخرین بوسه
نیستم! مثل لحظهی تردید
نیستم! مثل جملهای غمگین
که نوشتیم با مدادِ سفید
نیستم! مثل جنّ زیر پتو
نیستم! مثل چیزهای غلط
نیستم! مثل رد شدن از شهر
مثل یک مرد ناشناس فقط...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بالشش را گرفته در آغوش
شاید از صبح، گریه میکرده
یک نفر پشتِ گوشیِ خاموش
شاید از صبح، دوستی شاعر
خون چکیدهست از سرِ قلمش
شاید از صبح، مادرم با بغض
روسری را گره زده به غمش
شاید از صبح، جملهای نصفه
بعدِ افسوس و کاش... منتظر است
شاید از صبح، گربهای کوچک
پای ظرف غذاش منتظر است
شاید از صبح گریه میکرده
توی یک واگن سریعالسّیر
اوّلین روزهای بیخبری
آخرین انتظارِ صبحبهخیر
شاید از صبح بوده زیر سِرُم
یک طرفدار با تنی بیحس
نرسیده به هیچجا و کسی
شاید از صبح، آخرین اساماس
شاید از صبح، گوشهی گنجه
بغض کرده عروسکی ساکت
شاید از صبح، آخرین شعرم
همهجا پُر شده در اینترنت
شاید از صبح میزده باران
بر سر روزهای تابستان
شاید از صبح گشته دنبالم
پدرم توی چند قبرستان
شاید از صبح، اسم من بوده
وسط هر مقالهی بیربط
شاید از صبح، گریهدار شده
کلّ آهنگهای داخل ضبط
شاید از صبح، آسمان ابریست
خون گرم است آنچه میبارد!
شاید از صبح، دشمن سابق
باز حس کرده دوستم دارد!!
.
شاید از صبح، شاید از قبلاً
شهر، در اختیار ابلیس است
شاید از صبح، شاید از قبلاً
یک نفر رفته، بالشی خیس است
شاید از صبح، آخرین امّید
جملهای محضِ دلخوشی بوده
شاید از صبح، پشتِ یک درِ قفل
دختری فکر خودکشی بوده
شاید از صبح، پای یک تلفن
مرد، سیگار بوده با سیگار
مرکزِ ثقلِ شایعات، منم!
خبرم رفته داخل اخبار
شاید از صبح نیستم امّا
کف و دیوار خانهام خونیست
شاید از صبح، گفتنِ اسمم
داخل شهر، غیرقانونیست!
شاید از صبح، بوسهای در باد
آخرین شکل ارتباط شده
شاید از صبح، در نبودن من
کلّ دنیا تظاهرات شده!
■
.
نیستم! تو نشستهای آرام
ظاهراً وضع زندگی عالیست!
نیستم! جشن عید فطر شده!
همهی شهر، غرق خوشحالیست
نیستم! هیچچی عوض نشده
غیر اسمی که داخل گوشیست
نیستم! یا نبودهام هرگز
زندگی حاصل فراموشیست
نیستم! مثل آخرین بوسه
نیستم! مثل لحظهی تردید
نیستم! مثل جملهای غمگین
که نوشتیم با مدادِ سفید
نیستم! مثل جنّ زیر پتو
نیستم! مثل چیزهای غلط
نیستم! مثل رد شدن از شهر
مثل یک مرد ناشناس فقط...
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM