Forwarded from روزشمارِنودوشش💚مهدی موسوی💚
صدای مهماندار ِ جوان در ِ گوشم
صدای پرت شدن توی ابرهای سیاه
صدای حرکت ماری سه رنگ در مغزم
صدای اشهد ان لا اله الا الله...
.
شعر : استاد دکتر #سید_مهدی_موسوی
خط و ادیت #مهدی_خدابخش
@roozshomar_96
صدای پرت شدن توی ابرهای سیاه
صدای حرکت ماری سه رنگ در مغزم
صدای اشهد ان لا اله الا الله...
.
شعر : استاد دکتر #سید_مهدی_موسوی
خط و ادیت #مهدی_خدابخش
@roozshomar_96
به گوشم میرسه از دور
صدای خشم همخونا
صدای تو که پیچیده
دوباره توو خیابونا
با اینکه کینهی دیوا
تو رو دزدیده از پیشم
اگه که ساکته دنیا
صدای خشم تو میشم
اگه دیوارای زندون
جدامون میکنن از هم
با خون روی زمین بنویس
نمیترسی، نمیترسم
اگه گولّه، اگه باتوم
اگه بر خاک افتادی
قرار ما همین فردا
کنارِ برجِ آزادی
بزن فریاد، تا کابوس
از اینجا تا ابد گم شه
طلسم دیوا رو بشکن
که ایران مال مردم شه
نترس از این شب کشدار
که دست گرگ و خفّاشه
ندیدم هیچ ظلمی رو
بتونه تا ابد باشه
اگه دیوارای زندون
جدامون میکنن از هم
با خون روی زمین بنویس
نمیترسی، نمیترسم
اگه گولّه، اگه باتوم
اگه بر خاک افتادی
قرار ما همین فردا
کنارِ برجِ آزادی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
صدای خشم همخونا
صدای تو که پیچیده
دوباره توو خیابونا
با اینکه کینهی دیوا
تو رو دزدیده از پیشم
اگه که ساکته دنیا
صدای خشم تو میشم
اگه دیوارای زندون
جدامون میکنن از هم
با خون روی زمین بنویس
نمیترسی، نمیترسم
اگه گولّه، اگه باتوم
اگه بر خاک افتادی
قرار ما همین فردا
کنارِ برجِ آزادی
بزن فریاد، تا کابوس
از اینجا تا ابد گم شه
طلسم دیوا رو بشکن
که ایران مال مردم شه
نترس از این شب کشدار
که دست گرگ و خفّاشه
ندیدم هیچ ظلمی رو
بتونه تا ابد باشه
اگه دیوارای زندون
جدامون میکنن از هم
با خون روی زمین بنویس
نمیترسی، نمیترسم
اگه گولّه، اگه باتوم
اگه بر خاک افتادی
قرار ما همین فردا
کنارِ برجِ آزادی
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
بلیطِ یکسره تا هیچ... تا تهِ دنیا
که قلبِ آدم، گاهی نیاز دارد به...
فرودگاهِ امام و صدات در چمدان
که فحش میدهد و اعتراض دارد به...
.
صفِ مچاله شده تا درِ بهشت [زرشک!]
برای دست تکان دادن آنورِ شیشه
صدای بیل زدن در بلندگوی سیاه
برای کندنِ یک سرو خسته از ریشه
به راهحل نرسیدن که زندگی سخت است
که فرض کردنِ چیزی برای اثباتم
که روسری تو افتاده از سرت انگار
کسی گره زده خود را تهِ کراواتم!
برای کیسهای از خاک، داخل جیبم
برای یک چمدانِ پُر از فراموشی
برای آنهمه رؤیای منفجر شده در...
برای هقهقِ مادر که آنورِ گوشی...
.
که تو سکوت که تو درد تو سیاهی تو...
که هی شکنجه و هی ترس و هی شب و هی ما...
که جمع کردنِ بیتکّههات! از سالن
برای پرت شدن داخل هواپیما
صدای مهماندارِ جوان درِ گوشم
صدای پرت شدن توی ابرهای سیاه
صدای حرکت ماری سهرنگ در مغزم
صدای اشهدُ انْ لا اله الّا الله...
.
فرار کردنِ از غیرِقابلِ تغییر
صدای خندهی شیطان و مردمِ مبهوت!
به خواب رفتنِ تو روی صندلیِ بغل
به خواب رفتنِ من روی صندلی و سکوت...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
که قلبِ آدم، گاهی نیاز دارد به...
فرودگاهِ امام و صدات در چمدان
که فحش میدهد و اعتراض دارد به...
.
صفِ مچاله شده تا درِ بهشت [زرشک!]
برای دست تکان دادن آنورِ شیشه
صدای بیل زدن در بلندگوی سیاه
برای کندنِ یک سرو خسته از ریشه
به راهحل نرسیدن که زندگی سخت است
که فرض کردنِ چیزی برای اثباتم
که روسری تو افتاده از سرت انگار
کسی گره زده خود را تهِ کراواتم!
برای کیسهای از خاک، داخل جیبم
برای یک چمدانِ پُر از فراموشی
برای آنهمه رؤیای منفجر شده در...
برای هقهقِ مادر که آنورِ گوشی...
.
که تو سکوت که تو درد تو سیاهی تو...
که هی شکنجه و هی ترس و هی شب و هی ما...
که جمع کردنِ بیتکّههات! از سالن
برای پرت شدن داخل هواپیما
صدای مهماندارِ جوان درِ گوشم
صدای پرت شدن توی ابرهای سیاه
صدای حرکت ماری سهرنگ در مغزم
صدای اشهدُ انْ لا اله الّا الله...
.
فرار کردنِ از غیرِقابلِ تغییر
صدای خندهی شیطان و مردمِ مبهوت!
به خواب رفتنِ تو روی صندلیِ بغل
به خواب رفتنِ من روی صندلی و سکوت...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
من از کجای شعر، تو را در بیاورم؟
از صندلی که بی تو نشستهست در اتاق؟
از پنجره که بسته شده رو به آفتاب؟
یا از درختِ خشک شده در میان باغ؟
من از کجای شعر تو را در بیاورم؟
یخچالِ خالی از همهچی غیرِ الکلِ...؟
از کوچههای جنزدهی مشهد و کرج؟
تهرانِ تا همیشهی تاریخ، غلغله؟!
.
لپتاپِ هنگکردهی یک عمر روی میز؟
از لا به لای بیکسیِ چند تا کتاب؟
میدانِ مه گرفتهی آزادی و سکوت؟
از آخرین شلوغیِ میدانِ انقلاب؟
زندانِ بیاجازه به هر چیز، غیر رنج؟
افزایشِ جهانی و پیوستهی دما؟!
از روزنامههای سمج روی پیشخوان؟
از عشقبازی من و تو توی سینما؟
برنامههای تلویزیون موقع ناهار؟
از کودکیِ گم شدهام لای ابرها؟
از گریههای مادر و بابا کنار در؟
از صحنهی دویدن تو لای قبرها؟
از شعرهای حافظ و سعدی و مولوی؟
از حرفهای غمزدهی شمس یا فروغ؟
از دستبندِ سبزِ بدونِ امیدِ من؟
یا دوربینِ زل زده به چهرهی دروغ؟!
.
سجّادهای که پهن شده داخل اتاق؟
از خواندن و نوشتن و هی انتظار و شک؟
از کیفهای پُر شده با درد و مدرسه؟
از مشقهای خط زده با مزّهی کتک؟
از کافههای قهوه و سیگار و بستنی؟
از شعرهای خوانده شده در فضای باز؟
از خوابگاه و مزّهی تکرارِ تخممرغ؟
از بازداشتگاه، پس از چند اعتراض؟
از مسجدِ محلّه، صدای اذان، غروب؟
از متروی شلوغتر از خاطرات ما؟
لبخندهای آخرِ مادربزرگ که...؟
از ترسهای بسته به راهِ نجاتِ ما؟
آه ای وطن! که گم شدهای در تمامِ من!
آه ای وطن! شکستهترین شکلِ باورم!
من از کجای شعر، تو را در بیاورم؟
من از کجای شعر، تو را در بیاورم؟...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از صندلی که بی تو نشستهست در اتاق؟
از پنجره که بسته شده رو به آفتاب؟
یا از درختِ خشک شده در میان باغ؟
من از کجای شعر تو را در بیاورم؟
یخچالِ خالی از همهچی غیرِ الکلِ...؟
از کوچههای جنزدهی مشهد و کرج؟
تهرانِ تا همیشهی تاریخ، غلغله؟!
.
لپتاپِ هنگکردهی یک عمر روی میز؟
از لا به لای بیکسیِ چند تا کتاب؟
میدانِ مه گرفتهی آزادی و سکوت؟
از آخرین شلوغیِ میدانِ انقلاب؟
زندانِ بیاجازه به هر چیز، غیر رنج؟
افزایشِ جهانی و پیوستهی دما؟!
از روزنامههای سمج روی پیشخوان؟
از عشقبازی من و تو توی سینما؟
برنامههای تلویزیون موقع ناهار؟
از کودکیِ گم شدهام لای ابرها؟
از گریههای مادر و بابا کنار در؟
از صحنهی دویدن تو لای قبرها؟
از شعرهای حافظ و سعدی و مولوی؟
از حرفهای غمزدهی شمس یا فروغ؟
از دستبندِ سبزِ بدونِ امیدِ من؟
یا دوربینِ زل زده به چهرهی دروغ؟!
.
سجّادهای که پهن شده داخل اتاق؟
از خواندن و نوشتن و هی انتظار و شک؟
از کیفهای پُر شده با درد و مدرسه؟
از مشقهای خط زده با مزّهی کتک؟
از کافههای قهوه و سیگار و بستنی؟
از شعرهای خوانده شده در فضای باز؟
از خوابگاه و مزّهی تکرارِ تخممرغ؟
از بازداشتگاه، پس از چند اعتراض؟
از مسجدِ محلّه، صدای اذان، غروب؟
از متروی شلوغتر از خاطرات ما؟
لبخندهای آخرِ مادربزرگ که...؟
از ترسهای بسته به راهِ نجاتِ ما؟
آه ای وطن! که گم شدهای در تمامِ من!
آه ای وطن! شکستهترین شکلِ باورم!
من از کجای شعر، تو را در بیاورم؟
من از کجای شعر، تو را در بیاورم؟...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
نوشتار من در مورد وضعیت ایران در این روزها، در سایت انجمن قلم نروژ، (به زبان انگلیسی):
https://norskpen.no/nb_NO/2020/01/17/mehdi-mousavi-iran-could-be-one-of-the-worlds-best-countries-but-not-with-this-regime/
https://norskpen.no/nb_NO/2020/01/17/mehdi-mousavi-iran-could-be-one-of-the-worlds-best-countries-but-not-with-this-regime/
Forwarded from سید مهدی موسوی
شعری مشترک از من و «فاطمه اختصاری» نازنین:
خستهام، غمگینم، گریهتر از غم هستم
برف میبارد و من توی جهنّم هستم
اوّل اسم کسی یخ زده بر روی لبم
برف میبارد و دنیام سیاه است، شبم!
نامههایی که ندادم به خودم، در دستم
برف میبارد و عمری ست زمستان هستم
صبر در باور من مرده اگر درد کم است
شب بلند است، ولی طاقت این مرد کم است
دردها دارم و شاید که به درمان نرسد
شب بلند است و قرار است به پایان نرسد
بعد تو گم شدم از خانه و دنیا گم شد
رود سرگشته شدم، ساحل دریا گم شد
پنجره خسته شد از بازیِ بیهودهی خود
یک نفر با چمدان آنورِ درها گم شد
بعد تو شیشهی مشروب بغل کرد مرا
تا سحر یکسره نوشید کسی تا گم شد
عشق، چی بود؟ توهّم زده بودم انگار!
قرص را خوردم و امّیدِ به فردا گم شد
اشک من سیل شد و شُست جهان را شب و روز
بویت از خاطرهی خانه نمیرفت هنوز
وصل میکرد کسی زندگیام را به عقب
خوابم آشفتهی چشمان تو میشد هر شب
در سرم گریهی دلتنگترین آدم بود
قرص میخوردم و بدجور تو را یادم بود...
.
خستهام، غمگینم، گریهتر از دیروزم
خانه سرد است و من از شدّت تب میسوزم
برف میبارد و شب راه خودش را بلد است
هرچه انکار کنم آخر این قصّه بد است
مرد میمیرد و شب، نامهرسان خواهد شد
خانهام سردترین جای جهان خواهد شد
.
@seyedmehdimoosavi2
خستهام، غمگینم، گریهتر از غم هستم
برف میبارد و من توی جهنّم هستم
اوّل اسم کسی یخ زده بر روی لبم
برف میبارد و دنیام سیاه است، شبم!
نامههایی که ندادم به خودم، در دستم
برف میبارد و عمری ست زمستان هستم
صبر در باور من مرده اگر درد کم است
شب بلند است، ولی طاقت این مرد کم است
دردها دارم و شاید که به درمان نرسد
شب بلند است و قرار است به پایان نرسد
بعد تو گم شدم از خانه و دنیا گم شد
رود سرگشته شدم، ساحل دریا گم شد
پنجره خسته شد از بازیِ بیهودهی خود
یک نفر با چمدان آنورِ درها گم شد
بعد تو شیشهی مشروب بغل کرد مرا
تا سحر یکسره نوشید کسی تا گم شد
عشق، چی بود؟ توهّم زده بودم انگار!
قرص را خوردم و امّیدِ به فردا گم شد
اشک من سیل شد و شُست جهان را شب و روز
بویت از خاطرهی خانه نمیرفت هنوز
وصل میکرد کسی زندگیام را به عقب
خوابم آشفتهی چشمان تو میشد هر شب
در سرم گریهی دلتنگترین آدم بود
قرص میخوردم و بدجور تو را یادم بود...
.
خستهام، غمگینم، گریهتر از دیروزم
خانه سرد است و من از شدّت تب میسوزم
برف میبارد و شب راه خودش را بلد است
هرچه انکار کنم آخر این قصّه بد است
مرد میمیرد و شب، نامهرسان خواهد شد
خانهام سردترین جای جهان خواهد شد
.
@seyedmehdimoosavi2
مامان! تمام زندگیام درد میکند
دارد چه کار با خودش این مرد میکند؟!
.
دارد مرا شبیه همان بچّهی لجوج
که تا همیشه گریه نمیکرد میکند!
این باد از کدام جهنّم رسیده است
که برگ، برگ، برگ مرا زرد میکند
هی میرسد به نقطهی پایان، به خودکشی
یک لحظه مکث، بعد عقبگرد میکند
ابریست غوطهور وسط خوابهای مرد
که آتشِ نگاهِ مرا سرد میکند
بیفایدهست سعی کنم مثلتان شوم
دنیای خوب! باز مرا طرد میکند
هی فکر میکنم… و به جایی نمیرسم
هی فکر میکنم… و سرم درد میکند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
دارد چه کار با خودش این مرد میکند؟!
.
دارد مرا شبیه همان بچّهی لجوج
که تا همیشه گریه نمیکرد میکند!
این باد از کدام جهنّم رسیده است
که برگ، برگ، برگ مرا زرد میکند
هی میرسد به نقطهی پایان، به خودکشی
یک لحظه مکث، بعد عقبگرد میکند
ابریست غوطهور وسط خوابهای مرد
که آتشِ نگاهِ مرا سرد میکند
بیفایدهست سعی کنم مثلتان شوم
دنیای خوب! باز مرا طرد میکند
هی فکر میکنم… و به جایی نمیرسم
هی فکر میکنم… و سرم درد میکند...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
خبرِ باد، خبرِ بد
خبرِ بوقای ممتد
خبر پرندهای که
دیگه به خونه نیومد
شهر گم شده توی دود
حسرت هوای تازه
گریه با متن خبرها
هی جنازه رو جنازه
بغض دنیا توو گلومه
دارم از گریه میمیرم
آرزوهای یه نسلو
باید از کی پس بگیرم؟!
.
خسته مثل شمعِ در باد
نسل گریه، نسل فریاد
موشکای اشتباهی
یه هواپیما که افتاد...
.
پشت میلهها اسیرن
خبرای خوب هفته
هر کی لبخند رو لبش داشت
جلوی گلوله رفته
باورم نمیشه دیگه
خبرای خوش توو راهه
«اون پرنده مردنی بود»
«وقتی خونهمون سیاهه»
.
بغض دنیا توو گلومه
دارم از گریه میمیرم
آرزوهای یه نسلو
باید از کی پس بگیرم؟!
.
خسته مثل شمعِ در باد
نسل گریه، نسل فریاد
موشکای اشتباهی
یه هواپیما که افتاد...
.
سید مهدی موسوی
.
* پرنده مردنیست/ فروغ فرخزاد
* این خانه سیاه است/ فیلمی از فروغ فرخزاد
@seyedmehdimoosavi2
خبرِ بوقای ممتد
خبر پرندهای که
دیگه به خونه نیومد
شهر گم شده توی دود
حسرت هوای تازه
گریه با متن خبرها
هی جنازه رو جنازه
بغض دنیا توو گلومه
دارم از گریه میمیرم
آرزوهای یه نسلو
باید از کی پس بگیرم؟!
.
خسته مثل شمعِ در باد
نسل گریه، نسل فریاد
موشکای اشتباهی
یه هواپیما که افتاد...
.
پشت میلهها اسیرن
خبرای خوب هفته
هر کی لبخند رو لبش داشت
جلوی گلوله رفته
باورم نمیشه دیگه
خبرای خوش توو راهه
«اون پرنده مردنی بود»
«وقتی خونهمون سیاهه»
.
بغض دنیا توو گلومه
دارم از گریه میمیرم
آرزوهای یه نسلو
باید از کی پس بگیرم؟!
.
خسته مثل شمعِ در باد
نسل گریه، نسل فریاد
موشکای اشتباهی
یه هواپیما که افتاد...
.
سید مهدی موسوی
.
* پرنده مردنیست/ فروغ فرخزاد
* این خانه سیاه است/ فیلمی از فروغ فرخزاد
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سایه ها
همهی آنچه می خواستی دربارهی قافیه بدانی اما هیچوقت جرأت نمی کردی بپرسی!
سید مهدی موسوی
آموزش قافیه برای شعر و ترانه ی فارسی چندان دشوار نیست. اما اگر بحث علمی را کنار بگذاریم و کاربردی به آن نگاه کنیم از این هم ساده تر می شود و در یک جلسه قابل یادگیری است...
ادامهی این #مقاله را در وبسایت سایهها بخوانید:
http://sayeha.org/?p=1030
سید مهدی موسوی
آموزش قافیه برای شعر و ترانه ی فارسی چندان دشوار نیست. اما اگر بحث علمی را کنار بگذاریم و کاربردی به آن نگاه کنیم از این هم ساده تر می شود و در یک جلسه قابل یادگیری است...
ادامهی این #مقاله را در وبسایت سایهها بخوانید:
http://sayeha.org/?p=1030
Forwarded from سید مهدی موسوی
عقاب عاشق خانه! بدون پر برگشت
غریب رفت، غریبانهتر پدر برگشت
رسید و دستش را، روی زنگ خانه گذاشت
طلوع كرد دوباره ستارهای كه نداشت!
دوید مادر و در چشمهای او نِگریست
ـ «سلام...»
بعد در آن بازوان خسته گریست
كه تشنه است كویری كه در تنش دارد
كه هفت سال و دو ماه است كه عطش دارد
ـ «کدام سِحر، کدامین خزان اسیرت كرد
کدام برف به مویت نشست و پیرت كرد
كه هفت سال غمانگیز، بیصدا بودی
چقدر خواندمت امّا... بگو كجا بودی؟!
.
همینكه چشم گشودم به... مرد خانه نبود
رسید نامهات امّا... نه! عاشقانه نبود
حدیث غمزهی لیلا و مرگ مجنون بود
رسید نامهات امّا وصیّت خون بود
نگاه كن پسرت را كه شكل درد شده
كه هفت سال شكستهست تا كه مرد شده!
كه رفت شوكت خورشید و سایهها ماندند
تو كوچ كردی و با ما كنایهها ماندند
كه هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط كنایه شنیدیم و -آه!- دم نزدیم
نمرده بودی و پر میزدند كركسها
به خواستگاری من آمدند ناكسها!
شكنجه دیدی و اینجا از عافیت گفتند
نمرده بودی و صد بار تسلیت گفتند
تمام شهر، گرفتار ترس و بیم شدند
تو زنده بودی و این بچّهها یتیم شدند
هر آنكه ماند گرفتار واژهی «خود» شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه میشد، شد!!
.
به باد طعنه گرفتند كار مَردَم را
سكوت كردم و خوردم صدای دردم را
منی كه مونس رنج دقایقت بودم
سكوت كردم و ماندم... كه عاشقت بودم!!»
.
نگاه كردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! غم نداشت، پدر واقعاً خود غم بود!!
.
پدر شكستن ابری میان هق هق بود
پدر اگرچه غریبه، هنوز عاشق بود
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
غریب رفت، غریبانهتر پدر برگشت
رسید و دستش را، روی زنگ خانه گذاشت
طلوع كرد دوباره ستارهای كه نداشت!
دوید مادر و در چشمهای او نِگریست
ـ «سلام...»
بعد در آن بازوان خسته گریست
كه تشنه است كویری كه در تنش دارد
كه هفت سال و دو ماه است كه عطش دارد
ـ «کدام سِحر، کدامین خزان اسیرت كرد
کدام برف به مویت نشست و پیرت كرد
كه هفت سال غمانگیز، بیصدا بودی
چقدر خواندمت امّا... بگو كجا بودی؟!
.
همینكه چشم گشودم به... مرد خانه نبود
رسید نامهات امّا... نه! عاشقانه نبود
حدیث غمزهی لیلا و مرگ مجنون بود
رسید نامهات امّا وصیّت خون بود
نگاه كن پسرت را كه شكل درد شده
كه هفت سال شكستهست تا كه مرد شده!
كه رفت شوكت خورشید و سایهها ماندند
تو كوچ كردی و با ما كنایهها ماندند
كه هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط كنایه شنیدیم و -آه!- دم نزدیم
نمرده بودی و پر میزدند كركسها
به خواستگاری من آمدند ناكسها!
شكنجه دیدی و اینجا از عافیت گفتند
نمرده بودی و صد بار تسلیت گفتند
تمام شهر، گرفتار ترس و بیم شدند
تو زنده بودی و این بچّهها یتیم شدند
هر آنكه ماند گرفتار واژهی «خود» شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه میشد، شد!!
.
به باد طعنه گرفتند كار مَردَم را
سكوت كردم و خوردم صدای دردم را
منی كه مونس رنج دقایقت بودم
سكوت كردم و ماندم... كه عاشقت بودم!!»
.
نگاه كردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! غم نداشت، پدر واقعاً خود غم بود!!
.
پدر شكستن ابری میان هق هق بود
پدر اگرچه غریبه، هنوز عاشق بود
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from سید مهدی موسوی
شعری مشترک و قدیمی از من و منیره حسینی:
.
وقتی نیستم
برایم جای خالی بگذار
کنار بوقها و ترافیکها
کنار بیقراری میدانها
کنار قرارهایت
با کسی که من نیستم
تا فقط
کبودیای باشم روی گردنت
که از کنار تمام آدمها و جای خالی من
رد میشود
دور میدانها میچرخم
دور سرت
دور ساعتی که دورم میزند
کنار قرارهایت
با کسی که من نیستم
دور سرگیجهای
که حتی به قرصها جواب منفی میدهد
وقتی نیستم
برایم جای خالی بگذار
کنار چراغخوابی که روشن مانده است
کنار سماوری که خاموش
کنار لباسخوابی که پایین تخت افتاده
به جنازهای کبود فکر کن
که گوشهی پیادهرو
با بستههای خالی قرص
با ساعتی مردانه در دست
تمام امروز را
در کابوس ساعت ۵
با خودش به خواب برده است...
.
@seyedmehdimoosavi2
.
وقتی نیستم
برایم جای خالی بگذار
کنار بوقها و ترافیکها
کنار بیقراری میدانها
کنار قرارهایت
با کسی که من نیستم
تا فقط
کبودیای باشم روی گردنت
که از کنار تمام آدمها و جای خالی من
رد میشود
دور میدانها میچرخم
دور سرت
دور ساعتی که دورم میزند
کنار قرارهایت
با کسی که من نیستم
دور سرگیجهای
که حتی به قرصها جواب منفی میدهد
وقتی نیستم
برایم جای خالی بگذار
کنار چراغخوابی که روشن مانده است
کنار سماوری که خاموش
کنار لباسخوابی که پایین تخت افتاده
به جنازهای کبود فکر کن
که گوشهی پیادهرو
با بستههای خالی قرص
با ساعتی مردانه در دست
تمام امروز را
در کابوس ساعت ۵
با خودش به خواب برده است...
.
@seyedmehdimoosavi2
Forwarded from Hamed.Moghaddam حامد مقدم 🎤
"موندنی ترین صدا"
ترانه: سید مهدی موسوی
آهنگساز: مهرداد نصرتی
تنظیم: بهرنگ قدرتی
خواننده: حامد مقدم
@HamedMoghaddamMusic
Instagram.com/Hamed.moghaddam
ترانه: سید مهدی موسوی
آهنگساز: مهرداد نصرتی
تنظیم: بهرنگ قدرتی
خواننده: حامد مقدم
@HamedMoghaddamMusic
Instagram.com/Hamed.moghaddam
Moondanitarin Seda
Hamed Moghaddam
"موندنی ترین صدا"، نسخهٔ صوتی (ام پی تری)
ترانه: سید مهدی موسوی
آهنگساز: مهرداد نصرتی
تنظیم: بهرنگ قدرتی
خواننده: حامد مقدم
@HamedMoghaddamMusic
Instagram.com/Hamed.moghaddam
ترانه: سید مهدی موسوی
آهنگساز: مهرداد نصرتی
تنظیم: بهرنگ قدرتی
خواننده: حامد مقدم
@HamedMoghaddamMusic
Instagram.com/Hamed.moghaddam
زنهایی را میشناسم
كه ادكلن مردانه میزنند
و مردهایی را
كه موهایشان را از پشت سر میبندند
امّا كروموزومها
سالها پیش تصمیمشان را گرفتهاند
اصلا بیا از اوّل بازی كنیم
مردی در سوئد
زنش را كتك میزند
زنی در ایران
موهایش را در باد رها میكند
چیزی عوض نمیشود
ما ادامهی خوابهای پدرانمان هستیم
كه گاهی
از غار بیرون میآییم
و برای تصوّر خورشید
دست تكان میدهیم
چیزی عوض نمیشود
حتی بدون سرنیزههای چوبی ما
حتی بدون دعاهای جادوگر
حتی بدون عصر یخبندان
دایناسورها منقرض خواهند شد
كروموزومها
سالها پیش تصمیمشان را گرفتهاند
تنها گاهی ترنسسكشوالها
به چیزهایی شك میكنند
امّا
چیزی عوض نمیشود...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
كه ادكلن مردانه میزنند
و مردهایی را
كه موهایشان را از پشت سر میبندند
امّا كروموزومها
سالها پیش تصمیمشان را گرفتهاند
اصلا بیا از اوّل بازی كنیم
مردی در سوئد
زنش را كتك میزند
زنی در ایران
موهایش را در باد رها میكند
چیزی عوض نمیشود
ما ادامهی خوابهای پدرانمان هستیم
كه گاهی
از غار بیرون میآییم
و برای تصوّر خورشید
دست تكان میدهیم
چیزی عوض نمیشود
حتی بدون سرنیزههای چوبی ما
حتی بدون دعاهای جادوگر
حتی بدون عصر یخبندان
دایناسورها منقرض خواهند شد
كروموزومها
سالها پیش تصمیمشان را گرفتهاند
تنها گاهی ترنسسكشوالها
به چیزهایی شك میكنند
امّا
چیزی عوض نمیشود...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
تبارشناسی و بررسی شعر سیاسی فارسی از آغاز تا امروز
دکتر سید مهدی موسوی
فایل صحبتهای من (سید مهدی موسوی) با موضوع "شعر سیاسی فارسی از آغاز تا نیما" در گروه تلگرامی:
@Atheists_Community
@Atheists_Community
ناامیدم...
میپرسد چرا استوریهای آموزشیات را ادامه نمیدهی؟ چرا شعر جدید نمینویسی؟ چرا رمانت را تمام نمیکنی؟ چرا لایو نمیگذاری؟ چرا...
.
من جز ناامیدی مطلق از همهکس و همهچیز حرفی برای گفتن ندارم.
از فهمیده شدن یا تاثیرگذاری استوریهایم ناامیدم وقتی هیچ تغییری در اطرافم حس نمیکنم. در جامعهای که نه جامعهاش قابل تغییر است و نه حاکمانش، نه مزدور حکومتش به اخلاق پابند است و نه مخالف حکومتش، نه هنرمند و روشنفکرش میاندیشد نه مردم عامیاش...
.
از شعر گفتن و داستان نوشتن ناامیدم وقتی نه تکنیکهایش درک میشود و نه محتوایش. وقتی به نظر منتقد، من و فلانی و فلانی شاعران بزرگ جوان هستیم بالا میآورم! نه اینکه دچار غرور باشم، بلکه حاضر نیستم در لیست بهترینهایی باشم که ادامهی آن لیست را هر موجود مبتذل و متوسطالحال و بیاستعدادی اشغال کند که حتی حاضر نیستم زیر شکنجه شعری همچون آنها بسرایم!
وقتی به صفحات مجازی میروم هر روز موج جدیدی است و بحثی و دعوایی و سرگرمی... من خستهام! من برای بازی کردن پیر شدهام. دلم میخواهد از هنر و ادبیات حرف بزنم و گوشی برای شنیدن نیست. وقتی بیش از نیمی از شاگردان سابقم (تو بخوان هنرجو! برای من لفظ "شاگردی" از خدا هم مقدستر است!!) هم من و ادبیات و هنر را ناامید کردهاند چه انتظاری از مخاطب دارم؟ چه انتظاری...
.
اسم کتاب بعدیام (اگر کتابی باشد) "در ستایش ناامیدی" است. اینقدر ناامیدم که توان انتشارش را ندارم. در ایران که بودم چهار سال شاعریام را (تا بعد مرگم شعر ضعیفی از من نمانَد) سوزاندم... یک بار هم دزد لپتاپم را برد و پنج سال شاعریام نابود شد (آنچه چاپ نشده بود)... یک بار هم اطلاعات سپاه، وسایل خانهام را برد و نوشتهها و اشعار چهار سالم را نابود کرد (آنچه چاپ نشده بود) الان به خودم و دزد و سپاه "خستهنباشید" میگویم و فقط آرزو میکنم که کاش همین پانزده کتاب را هم چاپ نمیکردم و از من چیزی نمیماند.
تمام آرزویم از زندگی این است که برگردم ایران و در آنجا بمیرم. که مامان را دوباره سالم و سرحال ببینم. که ایران آزاد شود و بعد از چند نسل این مردم با هم مهربانتر شوند. که خانواده را در آغوش بگیرم و بگویم دیگر برای همیشه در خانه هستم...
.
اینکه هنوز مینویسم و خلق میکنم اعتیاد است! وگرنه میدانم که بیهوده است.. سالهاست از آخرین بدی که در حق انسانی کردهام میگذرد و نه عذاب وجدانی دارم و نه دلمشغولی. از مردن هراسی ندارم هرچند برایم با زندگی علیالسویه است و به همان مقدار بیمعنا.
فقط ادامه میدهم تا ادامه داده باشم... و لبخند میزنم به دوربین...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
میپرسد چرا استوریهای آموزشیات را ادامه نمیدهی؟ چرا شعر جدید نمینویسی؟ چرا رمانت را تمام نمیکنی؟ چرا لایو نمیگذاری؟ چرا...
.
من جز ناامیدی مطلق از همهکس و همهچیز حرفی برای گفتن ندارم.
از فهمیده شدن یا تاثیرگذاری استوریهایم ناامیدم وقتی هیچ تغییری در اطرافم حس نمیکنم. در جامعهای که نه جامعهاش قابل تغییر است و نه حاکمانش، نه مزدور حکومتش به اخلاق پابند است و نه مخالف حکومتش، نه هنرمند و روشنفکرش میاندیشد نه مردم عامیاش...
.
از شعر گفتن و داستان نوشتن ناامیدم وقتی نه تکنیکهایش درک میشود و نه محتوایش. وقتی به نظر منتقد، من و فلانی و فلانی شاعران بزرگ جوان هستیم بالا میآورم! نه اینکه دچار غرور باشم، بلکه حاضر نیستم در لیست بهترینهایی باشم که ادامهی آن لیست را هر موجود مبتذل و متوسطالحال و بیاستعدادی اشغال کند که حتی حاضر نیستم زیر شکنجه شعری همچون آنها بسرایم!
وقتی به صفحات مجازی میروم هر روز موج جدیدی است و بحثی و دعوایی و سرگرمی... من خستهام! من برای بازی کردن پیر شدهام. دلم میخواهد از هنر و ادبیات حرف بزنم و گوشی برای شنیدن نیست. وقتی بیش از نیمی از شاگردان سابقم (تو بخوان هنرجو! برای من لفظ "شاگردی" از خدا هم مقدستر است!!) هم من و ادبیات و هنر را ناامید کردهاند چه انتظاری از مخاطب دارم؟ چه انتظاری...
.
اسم کتاب بعدیام (اگر کتابی باشد) "در ستایش ناامیدی" است. اینقدر ناامیدم که توان انتشارش را ندارم. در ایران که بودم چهار سال شاعریام را (تا بعد مرگم شعر ضعیفی از من نمانَد) سوزاندم... یک بار هم دزد لپتاپم را برد و پنج سال شاعریام نابود شد (آنچه چاپ نشده بود)... یک بار هم اطلاعات سپاه، وسایل خانهام را برد و نوشتهها و اشعار چهار سالم را نابود کرد (آنچه چاپ نشده بود) الان به خودم و دزد و سپاه "خستهنباشید" میگویم و فقط آرزو میکنم که کاش همین پانزده کتاب را هم چاپ نمیکردم و از من چیزی نمیماند.
تمام آرزویم از زندگی این است که برگردم ایران و در آنجا بمیرم. که مامان را دوباره سالم و سرحال ببینم. که ایران آزاد شود و بعد از چند نسل این مردم با هم مهربانتر شوند. که خانواده را در آغوش بگیرم و بگویم دیگر برای همیشه در خانه هستم...
.
اینکه هنوز مینویسم و خلق میکنم اعتیاد است! وگرنه میدانم که بیهوده است.. سالهاست از آخرین بدی که در حق انسانی کردهام میگذرد و نه عذاب وجدانی دارم و نه دلمشغولی. از مردن هراسی ندارم هرچند برایم با زندگی علیالسویه است و به همان مقدار بیمعنا.
فقط ادامه میدهم تا ادامه داده باشم... و لبخند میزنم به دوربین...
.
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از زمين و زمان گرفته دلم
از تمامِ جهانيان سيرم
اوّل قصه گفته باشم كه
آخرين بند شعر، میميرم!
هيچ حرفی نزن از اين كابوس
هيچ چيزی نگو از اين فرياد
نفرِ سوّمی ست آنورِ خط
كه به اين گريه گوش خواهد داد
مثلاً از ستاره شعر بخوان
يا كه از خاطراتِ خوبِ شمال!!
به سكوت تو گوش خواهد داد
يك نفر پشتِ گوشیِ اِشغال
يا كه از گيسوانِ يار بگو!
يا كه از هجر و از غم دوری!
با صداي ترقّهها خفه شو
توی اين چارشنبهی زوری
به تو چه حبس ماه، آنورِ ابر
به تو چه برگِ سبزِ رفته به باد؟!
اساماس كن به دوست و دشمن:
عيد بر عاشقان مبارك باد!!
.
به تو چه از گرسنگی مردن
به تو چه روزنامه تعطيل است
عيدیات را بگير با لبخند
وقت زيبای سالتحويل است!
به خودت ياد هيچ چيز نيُفت
پرت كن از جهان حواسش را
جلوی دوربينِ مخفیِ شب
بو نكن آخرين لباسش را
يك نفر توی كوچه پشت سرت
يك نفر پشتِ گوشیِ تلفن
با خودت توی خواب حرف نزن
با صدای بلند گريه نكن
تن بده... تن بده به بازیِ تن
كه از اين روزها گريزی نيست
آخرِ قصّه، آخر قصّه ست!
آخرِ قصّه هيچ چيزی نيست
اسم يك ناشناس روی لبم
تكّهای از لباس تو در مشت
تا كه در روزنامه بنويسند:
مهدیِ موسوی خودش را کشت!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2
از تمامِ جهانيان سيرم
اوّل قصه گفته باشم كه
آخرين بند شعر، میميرم!
هيچ حرفی نزن از اين كابوس
هيچ چيزی نگو از اين فرياد
نفرِ سوّمی ست آنورِ خط
كه به اين گريه گوش خواهد داد
مثلاً از ستاره شعر بخوان
يا كه از خاطراتِ خوبِ شمال!!
به سكوت تو گوش خواهد داد
يك نفر پشتِ گوشیِ اِشغال
يا كه از گيسوانِ يار بگو!
يا كه از هجر و از غم دوری!
با صداي ترقّهها خفه شو
توی اين چارشنبهی زوری
به تو چه حبس ماه، آنورِ ابر
به تو چه برگِ سبزِ رفته به باد؟!
اساماس كن به دوست و دشمن:
عيد بر عاشقان مبارك باد!!
.
به تو چه از گرسنگی مردن
به تو چه روزنامه تعطيل است
عيدیات را بگير با لبخند
وقت زيبای سالتحويل است!
به خودت ياد هيچ چيز نيُفت
پرت كن از جهان حواسش را
جلوی دوربينِ مخفیِ شب
بو نكن آخرين لباسش را
يك نفر توی كوچه پشت سرت
يك نفر پشتِ گوشیِ تلفن
با خودت توی خواب حرف نزن
با صدای بلند گريه نكن
تن بده... تن بده به بازیِ تن
كه از اين روزها گريزی نيست
آخرِ قصّه، آخر قصّه ست!
آخرِ قصّه هيچ چيزی نيست
اسم يك ناشناس روی لبم
تكّهای از لباس تو در مشت
تا كه در روزنامه بنويسند:
مهدیِ موسوی خودش را کشت!
سید مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2