مهم نیست که چه اتفاقی با جسمت میافتد ، مدیتیشن کن ... هرگز شب هنگام به خواب نرو تا اینکه با خدا مناجات کرده باشی ... جسم تو به یادت خواهد آورد که سخت کار کردهای و نیاز به استراحت داری ، اما هر چه بیشتر که تقاضایش را نادیده بگیری و بر پروردگار متمرکز شوی ، به همان شدت همانند گویی آتشین در زندگیِ سُرورآمیز مشتعل میشوی ... آنگاه خواهی دانست که تو جسم نیستی ... پاراماهانسا یوگاناندا
@sedaye_daron
@sedaye_daron
Forwarded from قدرت بیکران درون (Sedaye daroon)
من، ارزش خود را میدانم
هرچه خود را بیشتر با عشق و پذیرش حمایت میکنم خود را بیشتر شایسته میبینم؛ وقتی ارزش، را حس میکنم احساس بهتری دارم؛
به زندگی اجازه میدهم تا مرا به مسیرهای زیبا و تازه ببرد.به ذهنم اجازه میدهمکه به ان سوی ان چه فکر میکنم و ممکن است، سیر کند.
من شایسته همه امکانات موجود هستم و شایستگی یک زندگی مهیج را دارم.
من نیاز دارم از محدوده کهنه گذشته خلاص شوم من شایسته خوبی ها هستم
لوئیز ال هی
@ghodratebikaranedaroon
هرچه خود را بیشتر با عشق و پذیرش حمایت میکنم خود را بیشتر شایسته میبینم؛ وقتی ارزش، را حس میکنم احساس بهتری دارم؛
به زندگی اجازه میدهم تا مرا به مسیرهای زیبا و تازه ببرد.به ذهنم اجازه میدهمکه به ان سوی ان چه فکر میکنم و ممکن است، سیر کند.
من شایسته همه امکانات موجود هستم و شایستگی یک زندگی مهیج را دارم.
من نیاز دارم از محدوده کهنه گذشته خلاص شوم من شایسته خوبی ها هستم
لوئیز ال هی
@ghodratebikaranedaroon
تو نه بدنت را خلق کردی و نه قادر به کنترلِ عملکرد بدنت هستی ... یک آگاهیِ بزرگتر از ذهنِ انسان کارها را پیش میبرد ... این همان آگاهی و شعوری است که تمام طبیعت را پایدار نگاه داشته است ... اکهارت تله
@sedaye_daron
@sedaye_daron
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هشیار باش - #اکهارت تُله
"توصیه من به جستجوگران معنوی: همین جستجو بزرگترین مانع شماست. جستجو را رها کرده به لحظه حال بیایید و افکار را متوقف کنید."
@sedaye_daron
"توصیه من به جستجوگران معنوی: همین جستجو بزرگترین مانع شماست. جستجو را رها کرده به لحظه حال بیایید و افکار را متوقف کنید."
@sedaye_daron
من زندگی کردم، نگاه کردم، خواندم، احساس کردم.
مگر با خواندن چه میشود کرد؟
با خواندن تقریبا همهچیز را میفهمی.
من هم میخوانم. ولی یک نوع خواندن در همه موارد مناسب نیست، بلکه هر خواننده نیاز به نوع خاصی از خواندن دارد. عدهای حتی یک عمر میخوانند ولی هرگز از حد متن فراتر نمیروند، آنها بهصفحهای میچسبند و نمیدانند که کلمات، همچون سنگهای بستر رودخانه برای رفتن به آن طرف رودخانه هستند. برای ما مهم رفتن به آن طرف رودخانه است.
#ژوزه_ساراماگو
@sedaye_daron
مگر با خواندن چه میشود کرد؟
با خواندن تقریبا همهچیز را میفهمی.
من هم میخوانم. ولی یک نوع خواندن در همه موارد مناسب نیست، بلکه هر خواننده نیاز به نوع خاصی از خواندن دارد. عدهای حتی یک عمر میخوانند ولی هرگز از حد متن فراتر نمیروند، آنها بهصفحهای میچسبند و نمیدانند که کلمات، همچون سنگهای بستر رودخانه برای رفتن به آن طرف رودخانه هستند. برای ما مهم رفتن به آن طرف رودخانه است.
#ژوزه_ساراماگو
@sedaye_daron
در سکوت بنشین و صبر کن ...
گاهی آنچه که اتفاق میافتد به مدیتیشن نزدیک است ولی شما درگیر چیزهای دیگر هستید ... آن صدای ساکن کوچک در درون شما است ، اما شما پر از سر و صدا هستید ، پر از درگیری و دل مشغولیها و مسئولیتها هستید و مدیتیشن همچون نجوا میآید ... مانند فریاد و شعار نمیآید ، بسیار آرام و ساکت میآید ، هیچ سر و صدایی ایجاد نمیکند ، حتی صدای گامها نیز شنیده نمیشود ؛ پس اگر درگیر باشی ، صبر میکند و میرود ... حداقل روزی یک ساعت ، در سکوت بنشین و منتظرش باش و هیچ کاری نکن ، تنها با چشمان بسته در انتظاری بزرگ بنشین ، با قلبی منتظر ، با قلبی گشوده ... فقط صبر کن ، پس اگر چیزی اتفاق بیفتد آمادگی دریافتش را داری ، اگر چیزی اتفاق نیفتاد ناامید نشو ... حتی یک ساعت در سکوت نشستن و اتفاقی نیفتادن نیز خوب است ... تو را آرام و ساکن میکند ، تو را متمرکزتر و ریشه دارتر میکند و آهسته آهسته درکی میان تو و موقعیت مراقبه گون به وجود میآید ؛ که تو در ساعت و اتاق مشخصی منتظر میشوی ، او خواهد آمد ، بیشتر و بیشتر خواهد آمد ... مدیتیشن چیزی نیست که از بیرون بیاید ، از هستهی درونی خودت میآید ، اما وقتی هوشیاری درونی میداند که هوشیاری بیرونی منتظرش است ، دیدار نزدیکتر میشود ... زیر درخت بنشین ، نسیم میوزد و برگهای درختان خش خش میکنند ... باد لمسات میکند ، دور و برت حرکت کرده و از تو عبور میکند ، اما نگذار فقط از کنارت عبور کند ؛ اجازه بده در درونات حرکت کند و از میانت گذر کند ... چشمانت را ببند و گویی که باد از میان درخت گذر میکند و برگها خش خش میکنند ، احساس کن که تو هم مانند درخت ، باز هستی و باد از میان تو عبور میکند - نه از کنارت ، بلکه درست از میانات ... اشو
@sedaye_daron
گاهی آنچه که اتفاق میافتد به مدیتیشن نزدیک است ولی شما درگیر چیزهای دیگر هستید ... آن صدای ساکن کوچک در درون شما است ، اما شما پر از سر و صدا هستید ، پر از درگیری و دل مشغولیها و مسئولیتها هستید و مدیتیشن همچون نجوا میآید ... مانند فریاد و شعار نمیآید ، بسیار آرام و ساکت میآید ، هیچ سر و صدایی ایجاد نمیکند ، حتی صدای گامها نیز شنیده نمیشود ؛ پس اگر درگیر باشی ، صبر میکند و میرود ... حداقل روزی یک ساعت ، در سکوت بنشین و منتظرش باش و هیچ کاری نکن ، تنها با چشمان بسته در انتظاری بزرگ بنشین ، با قلبی منتظر ، با قلبی گشوده ... فقط صبر کن ، پس اگر چیزی اتفاق بیفتد آمادگی دریافتش را داری ، اگر چیزی اتفاق نیفتاد ناامید نشو ... حتی یک ساعت در سکوت نشستن و اتفاقی نیفتادن نیز خوب است ... تو را آرام و ساکن میکند ، تو را متمرکزتر و ریشه دارتر میکند و آهسته آهسته درکی میان تو و موقعیت مراقبه گون به وجود میآید ؛ که تو در ساعت و اتاق مشخصی منتظر میشوی ، او خواهد آمد ، بیشتر و بیشتر خواهد آمد ... مدیتیشن چیزی نیست که از بیرون بیاید ، از هستهی درونی خودت میآید ، اما وقتی هوشیاری درونی میداند که هوشیاری بیرونی منتظرش است ، دیدار نزدیکتر میشود ... زیر درخت بنشین ، نسیم میوزد و برگهای درختان خش خش میکنند ... باد لمسات میکند ، دور و برت حرکت کرده و از تو عبور میکند ، اما نگذار فقط از کنارت عبور کند ؛ اجازه بده در درونات حرکت کند و از میانت گذر کند ... چشمانت را ببند و گویی که باد از میان درخت گذر میکند و برگها خش خش میکنند ، احساس کن که تو هم مانند درخت ، باز هستی و باد از میان تو عبور میکند - نه از کنارت ، بلکه درست از میانات ... اشو
@sedaye_daron
"معبدی در درون"
☆ معبدی برای خدا در درونت بساز، تا در هر زمان و هر موقعیت به آن داخل شوی، بی مقدمه و تمهید. معبدی که تحت اشراف هیچکس نیست جز خودش. وسیع و لایتناهی. لطیف و نورانی. معبدی درون تو، و تو درون معبد
@sedaye_daron
☆ معبدی برای خدا در درونت بساز، تا در هر زمان و هر موقعیت به آن داخل شوی، بی مقدمه و تمهید. معبدی که تحت اشراف هیچکس نیست جز خودش. وسیع و لایتناهی. لطیف و نورانی. معبدی درون تو، و تو درون معبد
@sedaye_daron
Forwarded from hassan
عکس روي تو چو در آينه جام افتاد
عارف از خنده مي در طمع خام افتاد
حسن روي تو به يک جلوه که در آينه کرد
اين همه نقش در آيينه اوهام افتاد
اين همه عکس مي و نقش نگارين که نمود
يک فروغ رخ ساقيست که در جام افتاد
غيرت عشق زبان همه خاصان ببريد
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پي دوران نرود چون پرگار
هر که در دايره گردش ايام افتاد
در خم زلف تو آويخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد اي خواجه که در صومعه بازم بيني
کار ما با رخ ساقي و لب جام افتاد
زير شمشير غمش رقص کنان بايد رفت
کان که شد کشته او نيک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفي دگر است
اين گدا بين که چه شايسته انعام افتاد
صوفيان جمله حريفند و نظرباز ولي
زين ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
#حافظ_جانان
@sedaye_daron
عارف از خنده مي در طمع خام افتاد
حسن روي تو به يک جلوه که در آينه کرد
اين همه نقش در آيينه اوهام افتاد
اين همه عکس مي و نقش نگارين که نمود
يک فروغ رخ ساقيست که در جام افتاد
غيرت عشق زبان همه خاصان ببريد
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پي دوران نرود چون پرگار
هر که در دايره گردش ايام افتاد
در خم زلف تو آويخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد اي خواجه که در صومعه بازم بيني
کار ما با رخ ساقي و لب جام افتاد
زير شمشير غمش رقص کنان بايد رفت
کان که شد کشته او نيک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفي دگر است
اين گدا بين که چه شايسته انعام افتاد
صوفيان جمله حريفند و نظرباز ولي
زين ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
#حافظ_جانان
@sedaye_daron
رهايي از خود ...
اشراق (به روشنایی رسیدن) ، سرور و شادي نيست ؛ ماوراي سرور است ... سرور حالتي هيجان انگيز است ، در حاليكه اشراق هيچ هيجاني ندارد ... سرور حالتي ذهني است ، حالتي زيبا ولي هنوز مربوط به دنياي ذهن ... سرور نوعي تجربه است ، در حاليكه اشراق از تجربه فراتر است ؛ زيرا در آن ديگر كسي باقي نمي ماند تا تجربه كند ... سرور همچنان در نفس شماست ، در حاليكه اشراق از نفس فراتر مي رود ... نه اينكه شما به اشراق مي رسيد ، بلكه ديگر «شما»يي وجود ندارد و فقط اشراق هست ... نه اينكه شما رها مي شويد ، و رها باقي مي مانيد ؛ آن رهايي ، خودتان هستيد ... اشو
@sedaye_daron
اشراق (به روشنایی رسیدن) ، سرور و شادي نيست ؛ ماوراي سرور است ... سرور حالتي هيجان انگيز است ، در حاليكه اشراق هيچ هيجاني ندارد ... سرور حالتي ذهني است ، حالتي زيبا ولي هنوز مربوط به دنياي ذهن ... سرور نوعي تجربه است ، در حاليكه اشراق از تجربه فراتر است ؛ زيرا در آن ديگر كسي باقي نمي ماند تا تجربه كند ... سرور همچنان در نفس شماست ، در حاليكه اشراق از نفس فراتر مي رود ... نه اينكه شما به اشراق مي رسيد ، بلكه ديگر «شما»يي وجود ندارد و فقط اشراق هست ... نه اينكه شما رها مي شويد ، و رها باقي مي مانيد ؛ آن رهايي ، خودتان هستيد ... اشو
@sedaye_daron
خودآگاهی ما همچون ریشه های درخت در زمین ، در خدا ریشه دارد ؛ خدا یعنی نهایت خودآگاهی ... مراقبه پلی است که تو را به سرچشمه وجودت می برد ... اگر جرعه ای از شور و نشاط بودن در سرچشمه وجودت را سر بکشی ، دیگر چیزهای زندگی بی معنا و بی اهمیت می شوند ... آنگاه می توانی همچنان به زندگی معمولی خود ادامه دهی ، اما آن بازی یک نقش و یک نمایش زیباست ... نقش خود را تا آنجا که می توانی خوب بازی کن ، زیرا اکنون می دانی که تو جزیی از آن نیستی ؛ آن فقط یک نقش است ؛ هستی تو نیست ... وقتی این پنجره گشوده شود دگرگون می شوی و این هدف اصلی رهروی است : گشودن پنجره خود آگاهی تا دریابی تو خدا هستی ... اشو
@sedaye_daron
@sedaye_daron
"انتظار" به عنوان یک وضعیت ذهنی را ، رها کن ... وقتی دیدی به "منتظر بودن" لغزیدی ، بلافاصله بیرون بیا ، و وارد این لحظه حاضر شو ... فقط باش ، و از بودن لذت ببر ...
@sedaye_daron
@sedaye_daron
Forwarded from hassan
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
#نظامی
@sedaye_daron
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
#نظامی
@sedaye_daron
چون در دنیای اتصال و مراقبه قدم بگذاری ، نگاه تو ، دورنمای تو بی درنگ دگرگون می شود ... این احساس به تو دست می دهد که تصادفی بدنیا نیامده ای ، بلکه نیازی از هستی را برطرف می کنی ... هستي پشتیبان توست اما این را فقط در سکوتی عمیق می توانی کشف کنی ، زمانیکه افکار ، ذهن و "خود" تو کاملا دست از کار کشیده باشند ... در آن آسمان صاف و روشن و بدون ابر ، خورشید طلوع خواهد کرد و در نور آن ، زندگی دگرگون خواهد شد ... زندگی معنا و مفهوم خواهد یافت و از پی معنا و مفهوم ، شور و نشاط و شادمانی خواهند آمد ... اشو
@sedaye_daron
@sedaye_daron
ذهنی که کلیت حرکت فکر را فهمیده باشد بطرز فوقالعادهای ساکت میشود ، مطلقاً ساکت ... این سکوت آغاز نو بودن است ...
کریشنا مورتی
@sedaye_daron
کریشنا مورتی
@sedaye_daron
آرامش از طریق مراقبه ...
در ذهن ریگی را مجسم کن که به درون برکه راکدی پرتاب میکنی و به تماشای امواج کوچکی مینشینی که ایجاد میکند. وقتی امواج کوچک فرو نشست، شاید که ریگ دیگری بر داری و پرتاب کنی ... این دقیقا همان اتفاقی است که در زمان مطرح کردن نیتهای خویش در میدان سکوت خالص ، رخ میدهد ... در این سکوت حتی ضعفترین نیتها موج زنان از میان لایههای زیرین آگاهی کیهانی که هر چیز را به هر چیز متصل میکند ، میگذرند ... اما اگر سکون آگاهی را تجربه نکنی ، اگر ذهن تو اقیانوس متلاطم و پر هرج و مرجی باشد ، حتی اگر آسمانخراشی را پرتاب کنی ، ممکن است حتی متوجه کوچکترین ارتعاش نشوی ...
@sedaye_daron
در ذهن ریگی را مجسم کن که به درون برکه راکدی پرتاب میکنی و به تماشای امواج کوچکی مینشینی که ایجاد میکند. وقتی امواج کوچک فرو نشست، شاید که ریگ دیگری بر داری و پرتاب کنی ... این دقیقا همان اتفاقی است که در زمان مطرح کردن نیتهای خویش در میدان سکوت خالص ، رخ میدهد ... در این سکوت حتی ضعفترین نیتها موج زنان از میان لایههای زیرین آگاهی کیهانی که هر چیز را به هر چیز متصل میکند ، میگذرند ... اما اگر سکون آگاهی را تجربه نکنی ، اگر ذهن تو اقیانوس متلاطم و پر هرج و مرجی باشد ، حتی اگر آسمانخراشی را پرتاب کنی ، ممکن است حتی متوجه کوچکترین ارتعاش نشوی ...
@sedaye_daron
دو چیز بسيار با اهميتاند : نثار موهبت عشق به ديگران و نثار موهبت سكوت به خودت ... به ديگران عشق بورز و زماني كه تنها هستي ، سكوت پيشه كن ... عاشقتر و ساكتتر شو ... با نشستن در سكوت شروع كن ... هر زمان كه فرصتي يافتي با چشماني بسته و بدون انجام دادن هيچ كاري فقط بنشين ... اين كار نشاط فراواني در تو ايجاد خواهد كرد و روزي خدا را به آستانه درب منزلت خواهد آورد ... اشو
@sedaye_daron
@sedaye_daron
کسی به شما توهینی میکند ، این اهانت معنایی ندارد ، مگر این که تو خود آن را بپذیری ... این آزادی دیگریست ، که بخواهد توهین کند ، این که تو آن را قبول کنی یا نه هم آزادی توست ... تنها چیزی را بپذیر که به آن نیاز داری ، تنها چیزی را بپذیر که تو را تغذیه میکند ... اشو
@sedaye_daron
@sedaye_daron
چشمان انسان می تواند دو کار را انجام دهد : یکی دیدن انرژی بی حد و حصر ، همچنان که در جهان جاری است و دیگری نگاه کردن به چیزهای این دنیاست ... هیچ یک از این کارکردها بر دیگری ارجح نیست ، به هر حال تربیت چشم ها برای اینکه فقط نگاه کند باختی ننگ آور و بیهوده است ... "دیدن" یعنی درون هر چیزی را عریان ساختن ... یعنی شاهد ناشناخته شدن و نگاهی گذرا به ناشناختنی انداختن ... همین که دیدن را آموختی می توانی هر چیزی را در این جهان به طریقی دیگر ببینی ... اکنون روح خود را بساز ، جنگاور شو ، دیدن بیاموز ؛ و آنگاه درخواهی یافت که در چشمانداز ما جهانهای تازه را پایان نیست ... همه به اشتباه فکر میکنند که "دیدن" با چشمان انجام میشود ... یک چنین اشتباهی کاملاً طبیعی است ...
📔 حقیقتی دیگر ، 📝 کارلوس کاستاندا
@sedaye_daron
📔 حقیقتی دیگر ، 📝 کارلوس کاستاندا
@sedaye_daron