هر چه انجام می دهی ، یا نمی دهی ، غیر مادی است ... فقط سرشار از محبت باش ، هشیار باش ، آنرا با شادی و نشاط انجام بده ... هر کاری می کنی ، آن را طوری انجام بده ، گویی در این برهه از زمان این عالی ترین کار در دنیاست ... اشو
@sedaye_daron
@sedaye_daron
تا زمانیکه در وجودت نغمه سرایی نکنی و زندگیت رقص نشود ، تا زمانیکه هستی را جشن نگیری ، ممکن نیست خدا را بشناسی ... زیرا خدا اوج آواز و ترانه ، اوج رقص و پایکوبی و اوج جشن زندگی است ... خدا به مردم غمگین تعلق ندارد ... خدا از آن کسانی است که اهل عشق و خنده اند ... هستی یک بازی بزرگ است ، آنرا جدی نگیر ... آنرا با ترانه ای در قلبت بپذیر و شادمانه از آن سپاسگزاری کن ... با گامهای سبک و با خنده ای در درون قلبت در دنیا پیش برو تا ناگهان در کنار همه هستی الهی شوی ... اشو
@sedaye_daron
@sedaye_daron
بدان که در دنیا هیچ چیز مفت نیست و چیزی که بایستی آموخته شود لازمه اش طی طریق سخت است ... پس اگر قصد یادگیری داری باید نسبت به خود سخت گیر و انعطاف ناپذیر باشی ... دون خوان ماتیوس
@sedaye_daron
@sedaye_daron
علل نشخوار ذهنی ...
نشخوار ذهنی یکی از علل رایج پایین بودن انرژی درونی در انسانهاست ... این هدر رفتن بیرویه انرژی درونی میتواند باعث کسالت و خستگی ذهنی شود ... هر زمان احساس کردیم که در حال گفتگو با خودمان هستیم ، آگاه شویم و دست از گفتگو با من درونی کاذب برداریم ... من های کاذب بیشماری در باطن انسان قرار دارند که یکی از کارهای مهم آنها جلوگیری از ارتباط و اتصال انسان با خود برتر خویش میباشد ... از انرژی درونی برای مشاهده خود استفاده نمائیم ؛ نه برای مشاهده دیگران ... هر کسی به اندازه کافی دارای انرژی هست تا روی خودش کار کند ... فقط لازم است بیاموزیم چگونه قسمت اعظم انرژیمان را برای مقاصد مفید حفظ کنیم بجای اینکه آنرا در مسیر بیبازده هدر دهیم .
@sedaye_daron
نشخوار ذهنی یکی از علل رایج پایین بودن انرژی درونی در انسانهاست ... این هدر رفتن بیرویه انرژی درونی میتواند باعث کسالت و خستگی ذهنی شود ... هر زمان احساس کردیم که در حال گفتگو با خودمان هستیم ، آگاه شویم و دست از گفتگو با من درونی کاذب برداریم ... من های کاذب بیشماری در باطن انسان قرار دارند که یکی از کارهای مهم آنها جلوگیری از ارتباط و اتصال انسان با خود برتر خویش میباشد ... از انرژی درونی برای مشاهده خود استفاده نمائیم ؛ نه برای مشاهده دیگران ... هر کسی به اندازه کافی دارای انرژی هست تا روی خودش کار کند ... فقط لازم است بیاموزیم چگونه قسمت اعظم انرژیمان را برای مقاصد مفید حفظ کنیم بجای اینکه آنرا در مسیر بیبازده هدر دهیم .
@sedaye_daron
اگرچه این بدن بسیار هوشمند است اما نمیتواند تفاوت بین یک موقعیت و وضعیت واقعی و یک فکر را بداند ... بنابراین به تمام افکار چنان واکنش نشان میدهد که گویی آن فکر یک واقعیت است ... نمیداند که آن فقط یک فکر است ... برای بدن یک فکر هراسآور و نگران کننده به معنای این است که "من در خطر هستم" و مطابق آن واکنش نشان میدهد ، هرچند شاید شما در بستر گرم و نرم خودتان خوابیده باشید ... قلب تندتر میتپد ، ماهیچهها جمع میشوند و تنفس سریعتر میشود ... "این یک افزایشِ انرژی است ... اما از آنجا که آن خطر فقط ساخته و پرداخته ذهن است ، آن انرژی هیچ راه خروجی ندارد" ... پس بخشی از آن به عقب به ذهن خورانده میشود و بنابراین افکاری حتی دلواپسانهتر تولید میکند ؛ و بقیهی آن انرژی ، سمی شده و در عملکرد هماهنگ بدن تداخل ایجاد میکند ... اکهارت تله
@sedaye_daron
@sedaye_daron
مراقبه و نيايش ، انفجار خودآگاهي توست كه تا ژرف ترين نقطه و دوردست تر از انفجار اتمي گسترش مي يابد ... بين اين دو انفجار تفاوت زيادي وجود دارد ، انفجار اتمي ويرانگر است اما انفجاري كه از راه مراقبه در خود آگاهي رخ مي دهد آبادكننده و آفريننده است ... مراقبه به اين دليل غرش شير است كه در همان لحظه كه انسان از درون خويش آگاه مي شود – نترس مي شود ، زيرا پي مي برد مرگي وجود ندارد و او جاودان است ... هيچكس نمي تواند انسان مراقبه گر را برده سازد ، تو مي تواني او را بكشي اما نمي تواني برده اش سازي ؛ نمي تواني روحش را از بين ببري ، مي تواني جسم او را به بند بكشي اما وجودش را نه ... او اينك آزادي را مي شناسد و آزادي را نمي توان ستاند ، زيرا آزادي شهامتي فراوان به بار مي آورد ... او مي تواند با تمام دنيا بجنگد ، تمام مراقبه گران بزرگ به تنهايي با اين دنياي نادان به جنگ برخاسته اند ... در دوران مختلف ، مراقبه گران در برابر حماقت هاي جمعي بشر ايستاده اند ... مراقبه گران را سلاخي كرده اند ، به قتل رسانده اند ، مسمومشان ساخته اند اما هيچ يك از اين كارها ، فايده اي نداشته است ... انسان دوباره به حالت مراقبه مي رسد : غرش شير بلند مي شود و يكبار ديگر انساني راستين به پا مي خيزد كه آماده است همه چيز را فداي حقيقت كند ... اشو
@sedaye_daron
@sedaye_daron
نخستين گام راه حقيقت ، خندان بودن و به رقص درآمدن درژرفاي وجود است ، بايد تمام مانعها را از راه اين رقص برداري ... بايد تمام چيزهايي را كه از تبديل شدن زندگي به جشن شادي جلوگيري مي كنند دور بريزي و ما دروجود خود بارهايي را حمل مي كنيم كه ضد شادماني است ... دينداري با عبوس بودن مترادف گشته است ، انسانهاي ديندار بسيار غمگين بنظر مي رسند ، انگار كه خنديدن گناه است ، نمي توانند آواز بخوانند ، نمي توانند برقصند ، نمي توانند شادي كنند ، از زندگي گريزانند ، اين راه رسيدن به حقيقت نيست ! ... زندگي را دوست بدار ، چيزهاي كوچك زندگي ، چيزهاي بسيار كوچك زندگي را دوست بدار : خوردن ، راه رفتن ، خوابيدن ... فعاليتهاي معمولي زندگي را به شادماني تبديل ساز ، آنها را با چنان شوري به انجام برسان كه به رقص دگرگون شوند ، آنگاه حقيقت دور نخواهد بود ؛ لحظه به لحظه به حقيقت نزديك خواهي شد ... همين كه شادي در وجودت فوران كند ، حقيقت در تو فرود مي آيد و حقيقت رهايي بخش است ... اشو
@sedaye_daron
@sedaye_daron
بیداری ...
"بیداری راه زندگی است ... شما فقط به نسبتی که بیدار هستید زندهاید" ... بیداری و هشیار زیستن تفاوت میان مرده بودن یا زنده بودن است ... روشن ضمیران تعریف دیگری از زنده بودن دارند ، تعریف آنها بر مبنای بیداری است ... آنها نمیگویند که شما زنده هستید چون میتوانید نفس بکشید ، آنها میگویند شما زنده هستید اگر بیدار باشید ؛ بنابراین جز افراد بیدار ، هیچ کس واقعاً زنده نیست ، غیر از این باشد شما جنازههایی هستید در حال راه رفتن ، حرف زدن و انجام کارها ... شما در خواب عمل میکنید ، به همین دلیل به طور پیوسته میلغزید ... شما به انجام دادن کارهایی که نمیخواهید انجام دهید ، ادامه میدهید و به انجام کارهایی که تصمیم گرفتهاید انجام ندهید ، ادامه میدهید ؛ این حماقت نیست؟ ... چرا پیوسته در گودالها فرو میافتید؟ ... چرا بطور پیوسته گمراه میشوید؟ ... "زیرا که هشیار نیستید" ... چشم دارید ، اما نمیتوانید ببینید ... گوش دارید ، اما نمیتوانید بشنوید ... اما باز هم بر این باورید که بیدار هستید ، پس این ایده و تصور باطل را کاملاً رها کنید ... "بنابراین اولین چیز که باید در شما جا بیفتد ، این است که شما خواب هستید ، مطلقاً خواب" ... اینگونه شاید تلاشی برای بیداری انجام دهید ... اشو
@sedaye_daron
"بیداری راه زندگی است ... شما فقط به نسبتی که بیدار هستید زندهاید" ... بیداری و هشیار زیستن تفاوت میان مرده بودن یا زنده بودن است ... روشن ضمیران تعریف دیگری از زنده بودن دارند ، تعریف آنها بر مبنای بیداری است ... آنها نمیگویند که شما زنده هستید چون میتوانید نفس بکشید ، آنها میگویند شما زنده هستید اگر بیدار باشید ؛ بنابراین جز افراد بیدار ، هیچ کس واقعاً زنده نیست ، غیر از این باشد شما جنازههایی هستید در حال راه رفتن ، حرف زدن و انجام کارها ... شما در خواب عمل میکنید ، به همین دلیل به طور پیوسته میلغزید ... شما به انجام دادن کارهایی که نمیخواهید انجام دهید ، ادامه میدهید و به انجام کارهایی که تصمیم گرفتهاید انجام ندهید ، ادامه میدهید ؛ این حماقت نیست؟ ... چرا پیوسته در گودالها فرو میافتید؟ ... چرا بطور پیوسته گمراه میشوید؟ ... "زیرا که هشیار نیستید" ... چشم دارید ، اما نمیتوانید ببینید ... گوش دارید ، اما نمیتوانید بشنوید ... اما باز هم بر این باورید که بیدار هستید ، پس این ایده و تصور باطل را کاملاً رها کنید ... "بنابراین اولین چیز که باید در شما جا بیفتد ، این است که شما خواب هستید ، مطلقاً خواب" ... اینگونه شاید تلاشی برای بیداری انجام دهید ... اشو
@sedaye_daron
احساس گناه
احساس گناه هميشه سبب شيزوفرني مي شود. اگر اين احساس عميق شود، مي تواند شخصيت شما را كاملا دوپاره كند.
ماده و معنا كاملا به هم پيوسته اند. تقسيم ميان ماده و معنا، به علت احساس گناه پديد مي آيد. از بروز اين احساس دوري كنيد. ماديات و معنويات هميشه با هم بوده اند.
هيچ راهي براي جدا كردن آنها وجود ندارد.
بايد از احساس گناه رها شويد و آنرا رها كنيد. در غير اينصورت ، احساس گناه باعث شيزوفرني مي شود.
با عميق شدن احساس گناه، تبديل به دو شخصيت مي شويد و اين دو شخصيت به قدري از هم دور مي شوند كه هرگز امكان ملاقات آنها وجود نخواهد داشت. تا حد امكان ساده و طبيعي باشيد و ميان معنويات و ماديات تفاوتي قايل نشويد.
هنگاميكه ميان ماديت و معنويات تفاوت قايل مي شويد، دنيا را محكوم مي كنيد و معنويات را والاتر مي پنداريد.
شب هنگام كه ماه را در آسمان مي بينيد و از آن لذت مي بريد يا وقتي كودكي را در حال لبخند مي بينيد و از آن لبخند احساس شادي مي كنيد، آيا درباره تفاوت ميان ماديات و معنويات فكر مي كنيد؟
اينكه چه چيز مادي و چه چيز معنوي است؟ ...
گلي در حال شكفتن است و با شكفتن آن چيزي درون شما شكوفا مي شود.
غذايي در حال پخته شدن است و بوي خوش آن به شما احساسات خوبي مي دهد... و ناگهان حس سرور به شما دست ميدهد.
اينك كداميك از اينها مادي و كداميك معنوي هستند؟
#اوشو
@sedaye_daron
احساس گناه هميشه سبب شيزوفرني مي شود. اگر اين احساس عميق شود، مي تواند شخصيت شما را كاملا دوپاره كند.
ماده و معنا كاملا به هم پيوسته اند. تقسيم ميان ماده و معنا، به علت احساس گناه پديد مي آيد. از بروز اين احساس دوري كنيد. ماديات و معنويات هميشه با هم بوده اند.
هيچ راهي براي جدا كردن آنها وجود ندارد.
بايد از احساس گناه رها شويد و آنرا رها كنيد. در غير اينصورت ، احساس گناه باعث شيزوفرني مي شود.
با عميق شدن احساس گناه، تبديل به دو شخصيت مي شويد و اين دو شخصيت به قدري از هم دور مي شوند كه هرگز امكان ملاقات آنها وجود نخواهد داشت. تا حد امكان ساده و طبيعي باشيد و ميان معنويات و ماديات تفاوتي قايل نشويد.
هنگاميكه ميان ماديت و معنويات تفاوت قايل مي شويد، دنيا را محكوم مي كنيد و معنويات را والاتر مي پنداريد.
شب هنگام كه ماه را در آسمان مي بينيد و از آن لذت مي بريد يا وقتي كودكي را در حال لبخند مي بينيد و از آن لبخند احساس شادي مي كنيد، آيا درباره تفاوت ميان ماديات و معنويات فكر مي كنيد؟
اينكه چه چيز مادي و چه چيز معنوي است؟ ...
گلي در حال شكفتن است و با شكفتن آن چيزي درون شما شكوفا مي شود.
غذايي در حال پخته شدن است و بوي خوش آن به شما احساسات خوبي مي دهد... و ناگهان حس سرور به شما دست ميدهد.
اينك كداميك از اينها مادي و كداميك معنوي هستند؟
#اوشو
@sedaye_daron
متعالی تر از حال ...
برخی سالکان به اهمیت "حال" پی برده اند و ضرورت حضور در آن را توصیه می کنند ... این خوب است ، اما هنوز نمی دانند که چنین کیفیتی خود مقدمه ی کار است نه پایان کار ... زیرا مرحله ای متعالی تر از "حال" نیز وجود دارد که در هر دوره ای فقط اندکی به آن وارد می شوند ، و آن ؛ رها کردن خود "حال" است ... فکر نکردن به آن و در اندیشه اش فرو نرفتن است ... سالکی که بتواند آگاهانه ، حال و دو سویِ عَدَمش ، یعنی گذشته و آینده را رها کند ، به کرانه ی بیکرانگی رسیده است و از رنج زمان یکجا خلاص شده است ... اینجا همان پریدن به ورطه ی "ناشناختنی" است ... منتها رسیدن به این مرحله ، تنها راهش ، عبور از "حال" است ... مسعود ریاعی
@sedaye_daron
برخی سالکان به اهمیت "حال" پی برده اند و ضرورت حضور در آن را توصیه می کنند ... این خوب است ، اما هنوز نمی دانند که چنین کیفیتی خود مقدمه ی کار است نه پایان کار ... زیرا مرحله ای متعالی تر از "حال" نیز وجود دارد که در هر دوره ای فقط اندکی به آن وارد می شوند ، و آن ؛ رها کردن خود "حال" است ... فکر نکردن به آن و در اندیشه اش فرو نرفتن است ... سالکی که بتواند آگاهانه ، حال و دو سویِ عَدَمش ، یعنی گذشته و آینده را رها کند ، به کرانه ی بیکرانگی رسیده است و از رنج زمان یکجا خلاص شده است ... اینجا همان پریدن به ورطه ی "ناشناختنی" است ... منتها رسیدن به این مرحله ، تنها راهش ، عبور از "حال" است ... مسعود ریاعی
@sedaye_daron
اجازه دادن ...
سرّ بزرگ دانش معنوي ، اين است كه بدون انجام دادن كاري ، اجازه مي دهيد همه چيز رخ دهد ... ذهن بسيار سطحي و كم عمق است ؛ با درك همين نكته ، ديدگاهي جديد در ما پديد مي آيد ؛ رها كردن امور ... ذهن هميشه دوست دارد در امور مختلف دخالت كند و آرزوهاي خود را دخالت دهد ، ذهن دوست دارد همه چيز براساس خواسته هايش پيش رود و مشكل اصلي همين است ... ما ذراتي بسيار كوچك دراين هستي بي كرانيم و اين كه دوست داشته باشيم دنيا مطابق عقايدمان پيش رود ، احمقانه است ؛ معناي واقعي حماقت ، همين است ... درست مثل اينكه موجهاي اقيانوس بكوشند به تنهايي كار كنند ، آنها بخشي از اقيانوس وسيع هستند ... آنها از وجود خود چيزي ندارند ؛ زيرا فقط تجلي اقيانوسند ... ما نيز دقيقا به همين گونه ايم ، سپس جايي براي رفتن و هدفي براي رسيدن وجود نخواهد داشت ؛ پس شكستي در پي نخواهد بود و آرامشي عميق ما را فرا مي گيرد ... معناي اعتماد و تسليم ، همين است ... در اين صورت ، زندگي رنگ جديد به خود مي گيرد و به اين ترتيب ، تنشي كه بطور معمول وجود دارد ، ناپديد مي شود ... اشو
@sedaye_daron
سرّ بزرگ دانش معنوي ، اين است كه بدون انجام دادن كاري ، اجازه مي دهيد همه چيز رخ دهد ... ذهن بسيار سطحي و كم عمق است ؛ با درك همين نكته ، ديدگاهي جديد در ما پديد مي آيد ؛ رها كردن امور ... ذهن هميشه دوست دارد در امور مختلف دخالت كند و آرزوهاي خود را دخالت دهد ، ذهن دوست دارد همه چيز براساس خواسته هايش پيش رود و مشكل اصلي همين است ... ما ذراتي بسيار كوچك دراين هستي بي كرانيم و اين كه دوست داشته باشيم دنيا مطابق عقايدمان پيش رود ، احمقانه است ؛ معناي واقعي حماقت ، همين است ... درست مثل اينكه موجهاي اقيانوس بكوشند به تنهايي كار كنند ، آنها بخشي از اقيانوس وسيع هستند ... آنها از وجود خود چيزي ندارند ؛ زيرا فقط تجلي اقيانوسند ... ما نيز دقيقا به همين گونه ايم ، سپس جايي براي رفتن و هدفي براي رسيدن وجود نخواهد داشت ؛ پس شكستي در پي نخواهد بود و آرامشي عميق ما را فرا مي گيرد ... معناي اعتماد و تسليم ، همين است ... در اين صورت ، زندگي رنگ جديد به خود مي گيرد و به اين ترتيب ، تنشي كه بطور معمول وجود دارد ، ناپديد مي شود ... اشو
@sedaye_daron
زندگی را سرشار از عشق كنيد ...
ولی شما خواهيد گفت : "ما هميشه عشق می ورزيم" و من به شما می گويم كه شما به ندرت عشق می ورزيد ... شايد اشتياق عشق را داشته باشيد ، ولی بين او دو تفاوتی بس عظيم وجود دارد ... عشق ورزيدن و نياز به عشق داشتن دو چيز كاملاً متفاوت هستند ... بيشتر ما در تمام زندگی همچون كودكانی باقی می مانيم ، زيرا همه دنبال عشق هستند ... عشق ورزيدن چيزی بسيار اسرارآميز است و اشتياق عشق را داشتن چيزی بسيار بچه گانه ... كودكان خردسال عشق می خواهند ، وقتی مادر به آنان عشق می دهد ، رشد می كنند ؛ آنان همچنين از ديگران نيز عشق می خواهند و خانواده به آنان عشق می دهد ... سپس وقتی بزرگ شدند ، اگر شوهر باشند ، از زنانِ شان عشق می خواهند و اگر زن باشند ، از شوهرانِ شان عشق می خواهند ... و هركس كه خواهان عشق باشد در رنج است ، زيرا عشق چيزی نيست كه بتوان آن را خواست ... عشق را فقط می توان داد ... در خواستن عشق ؛ تضمينی وجود ندارد كه بتوانی آن را به دست آوری. و اگر آن شخصی كه از او تقاضای عشق داری ، او نيز از تو انتظار عشق را داشته باشد ، مشكل ايجاد خواهد شد ... مانند ملاقات دو گدا است كه باهم و از هم ، گدایی می كنند ... اشو
@sedaye_daron
ولی شما خواهيد گفت : "ما هميشه عشق می ورزيم" و من به شما می گويم كه شما به ندرت عشق می ورزيد ... شايد اشتياق عشق را داشته باشيد ، ولی بين او دو تفاوتی بس عظيم وجود دارد ... عشق ورزيدن و نياز به عشق داشتن دو چيز كاملاً متفاوت هستند ... بيشتر ما در تمام زندگی همچون كودكانی باقی می مانيم ، زيرا همه دنبال عشق هستند ... عشق ورزيدن چيزی بسيار اسرارآميز است و اشتياق عشق را داشتن چيزی بسيار بچه گانه ... كودكان خردسال عشق می خواهند ، وقتی مادر به آنان عشق می دهد ، رشد می كنند ؛ آنان همچنين از ديگران نيز عشق می خواهند و خانواده به آنان عشق می دهد ... سپس وقتی بزرگ شدند ، اگر شوهر باشند ، از زنانِ شان عشق می خواهند و اگر زن باشند ، از شوهرانِ شان عشق می خواهند ... و هركس كه خواهان عشق باشد در رنج است ، زيرا عشق چيزی نيست كه بتوان آن را خواست ... عشق را فقط می توان داد ... در خواستن عشق ؛ تضمينی وجود ندارد كه بتوانی آن را به دست آوری. و اگر آن شخصی كه از او تقاضای عشق داری ، او نيز از تو انتظار عشق را داشته باشد ، مشكل ايجاد خواهد شد ... مانند ملاقات دو گدا است كه باهم و از هم ، گدایی می كنند ... اشو
@sedaye_daron
اگر می خواهی شکارچی بشوی باید عادات زندگیت را بشکنی ... تا وقتی که شکارچی شبیه به طعمه اش باشد پیش بینی اعمالش نیز خیلی آسان است ... پس همیشه در دسترس خواهند بود ... دون خوان ماتیوس
@sedaye_daron
@sedaye_daron
در دنيا بمان اما از آن تاثير نپذير و از آن هويت نگير ... راه رهرویي ، زندگي كردن در دنياست در عين نبودن در دنيا ... "زندگي كردن در دنيا بدون اجازه دادن به دنيا براي زندگي كردن در تو ... گذشتن از دنيا با آگاهي كامل از اينكه همه چيز گذراست ، پس نبايد آشفته و پريشان شد" ... اگر اينگونه زندگي كني ، براي تو بدبختي و خوشبختي ، شكست و پيروزي يكسان خواهد بود ... و اگر به مرحله اي برسي كه بتواني نور و تاريكي ، زندگي و مرگ را يكسان بداني ، سكوت و آرامشي ژرف ، تعادل و توازن در تو پديد مي آيد ... آن سكوت ژرف همان حقيقت است ... اشو
@sedaye_daron
@sedaye_daron
اگر زنده ماندی، اگر مقاومت کردی : "آواز بخوان ، رویا ببین ، مست کن ! ... زمانهی زمهریر است : عاشق شو ، شتاب کن" ! ... بادِ ساعات ، خیابانها را جارو میکند ، معبرها را ... درختان منتظرند : تو منتظر نباش ، "موعدِ زندگیست ، یگانه فرصتات" ... !
@sedaye_daron
@sedaye_daron
زندگی در چهارچوب ...
در چارچوب زندگي كردن ، زندگي كردن در تاريكي و ناشايستگي است ... تن دادن به پستي و خواري است ... زيرا وجود ما نيازمند همه آسمان است و فقط آنگاه مي تواند به رقص و آواز و شادي در آيد و گرنه عليل و از كار افتاده مي شود و هيچ فضايي براي پرواز و حركت وجود نخواهد داشت ... انسان در چارچوب زندگي مي كند ، چارچوب بدن ، چارچوب ذهن ، چارچوب عواطف و خلق ... زنداني پشت زنداني ديگر ، از تمامي اين چارچوبها مي توان فراتر رفت ... انسان هيچگاه نبايد به هيچ حد و مرزي تن دهد ... هرگاه به مرزي رسيدي ، بكوش تا از آن فراتر روي ... آنگاه كه از تمام حد و مرزها فراتر روي ، آنگاه كه به بي نهايت دست يابي ، به هستي مي رسي ، به خانه مي رسي ... اشو
@sedaye_daron
در چارچوب زندگي كردن ، زندگي كردن در تاريكي و ناشايستگي است ... تن دادن به پستي و خواري است ... زيرا وجود ما نيازمند همه آسمان است و فقط آنگاه مي تواند به رقص و آواز و شادي در آيد و گرنه عليل و از كار افتاده مي شود و هيچ فضايي براي پرواز و حركت وجود نخواهد داشت ... انسان در چارچوب زندگي مي كند ، چارچوب بدن ، چارچوب ذهن ، چارچوب عواطف و خلق ... زنداني پشت زنداني ديگر ، از تمامي اين چارچوبها مي توان فراتر رفت ... انسان هيچگاه نبايد به هيچ حد و مرزي تن دهد ... هرگاه به مرزي رسيدي ، بكوش تا از آن فراتر روي ... آنگاه كه از تمام حد و مرزها فراتر روي ، آنگاه كه به بي نهايت دست يابي ، به هستي مي رسي ، به خانه مي رسي ... اشو
@sedaye_daron
وقتی انسان تصمیم می گیرد كاری را انجام دهد باید با تمام وجود آن را بپذیرد و انجام دهد و مسئولیت تام و تمام آن چه را می كند بپذیرد ... كاری كه انسان می كند مهم نیست ، اول باید بداند چرا آن كار را می كند و آن وقت باید هر چه را كه برای انجام آن لازم است ، بدون كوچكترین تردید و كمترین پشیمانی بپذیرد ...
دون خوان ماتیوس ، 📔 سفر به دیگر سو
@sedaye_daron
دون خوان ماتیوس ، 📔 سفر به دیگر سو
@sedaye_daron
Forwarded from hassan
از سوز و ساز و حسرت و از داغ دل پُرم
محزونتر از کمانچه ی کیهان کلهرم
داغم چنان که شعله ی فریاد و دودِ داد
پنهان نمی شود به قبای تظاهرم
آبم ولی به آتش خود نیستم جواب
نانم ولی به سفرهی خود، سخت آجرم
شعرم که جز به روز سرودن نمیرسم
بغضم که جز به درد شکستن نمیخورم
نفرین به من که خلق، مرا رشتههای مهر
یک یک بریده اند، ولی من نمی برم
من مثل اشک، منتظر پلک هم زدن
مثل حباب منتظر یک تلنگرم!
#مرتضی_لطفی
@sedaye_daron
محزونتر از کمانچه ی کیهان کلهرم
داغم چنان که شعله ی فریاد و دودِ داد
پنهان نمی شود به قبای تظاهرم
آبم ولی به آتش خود نیستم جواب
نانم ولی به سفرهی خود، سخت آجرم
شعرم که جز به روز سرودن نمیرسم
بغضم که جز به درد شکستن نمیخورم
نفرین به من که خلق، مرا رشتههای مهر
یک یک بریده اند، ولی من نمی برم
من مثل اشک، منتظر پلک هم زدن
مثل حباب منتظر یک تلنگرم!
#مرتضی_لطفی
@sedaye_daron