Telegram Web Link
•◇• زن نیم ساعت ورزش کرد. فصل آخر یک کتاب را خواند و بعد از کلی آرایش مشغول پختن فسنجان شد...
مرد آن سوی اتاق دعا می‌کرد، قرنطینه فعلاً ادامه داشته باشد!

| الهام درویشی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• توپ دَر کردن یعنی چی بابا؟ این سوالیه که پسرم می‌پرسه، تو آینده‌ای نزدیک. جواب نمی‌دم سوالاتشو ادامه می‌ده. ترافیک، روبوسی، دست دادن، آغوش، تشییع جنازه، جشن و مهمونی، سینما، بازار، پیک نیک، دوستی، عشق، عشق یعنی چی بابا؟
از جواب دادن می‌مونم. با بغض بیدار می‌شم.
الان دیگه می‌دونم اگه شکستش ندیم آینده‌مون وحشتناکه...

| رضا نجفی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• آزمایش سرطانش مثبت شد.
دکتر گفت: شش ماه بیشتر شانس زنده ماندن نداری.
لبخندی زد و گفت: من آدم خوش‌شانسی هستم، کرونا را شکست داده‌ام.

| ایمان خاقانی‌زاده

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [روزهای کشدار]

عاشق تفریح بود. روزهای اول هر روزش یک قرن می‌گذشت. به روز nام قرنطینه که نزدیک می‌شدند سجده‌هایش سرسره دخترش، تک درخت رو به پنجره صحرایش و فیلم‌های تکراری تلویزیون، سینما آن هم از نوع اکران ویژه برایش شد. تابه‌ی روی گاز تنور نان که می‌شد، به روستا می‌رفت. کیک‌های پیمانه شده با لیوان فرانسوی دسته‌دار او را به کافه‌های آن سر دنیا می‌برد. گاهی هم تنها پنیر پیتزا می‌توانست روزهای کشدار قرنطینه را خوشمزه کند‌‌. حالا دیگر عاشق خانه‌اش شده بود.

| نسرین رفیعی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پروانه‌ی سپید]

پنجره را کمی باز کرده بود. نسیم ملایمی می‌وزید و ته مانده‌اش هوای گرفته‌ی اطرافم را لطیف کرد. سرش را خم کرده بود به سمت بیرون.
خواستم چیزی بگویم که سرفه‌ام گرفت.
-بیدار شدی عزیزم؟
پنجره را بست و آمد کنارم.
-خداروشکر انگار حالت بهتره؟
سرفه کردم و آرام گفتم بله.
همان یک وجبی که از صورتش پیدا بود سرخ شده بود و از عرق برق می‌زد. مثل پروانه‌ای شده بود که توی آتش افتاده است. پروانه‌ای سفیدپوش.

| راضیه سلیمی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [قرنطینه]

راستی امروز چند شنبه است؟

| لیلا قربانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [قتل یا خودکشی]

- اینطوری نرو بیرون!
- من از چیزی نمی‌ترسم.
- تو داری خودکشی می‌کنی.
- نه این اسمش خودکشی نیست عزیزم.
- اشتباه کردم، تو هم داری خودکشی می‌کنی هم قتل!
- من فقط می‌خوام خودم خلاص بشم.
- پس بذار سرطان کار خودشو بکنه!

| مریم جعفری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [سخت‌ترین لحظه]

روی سینه‌اش با ماژیک آبی نوشته دکتر فرهاد. سرفه امانش نمی‌دهد، شانه‌هاش تکان می‌خورد. به سختی نفس می‌کشد. می‌رود سمت اتاق معاینه. برگه دفترچه را می‌کند. ماسکش را پایین می‌کشد، دستور بستری دکتر فرهاد را برای تشخیص کویید ۱۹ می‌نویسند و زیرش مهر می‌زند.
سرفه امانش را می‌برد‌ به سختی نفس می‌کشد. سرش را به پشتی صندلی تکیه می‌دهد. پرستار در را باز می‌کند. به چشمان قرمز دکتر نگاه می‌کند.‌ برگه بستری را از دست دکتر می‌گیرد. تن پرستار سنگین می‌شود روی زمین‌های سرد بیمارستان می‌نشیند.‌

تقدیم به روح شهید دکترفرهاد متخصص بیماری‌های عفونی بیمارستان بهشتی کاشان.

| عاطفه شاطری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• قرنطینه ملی بود اما آن‌ها مثل هرروز سرکارشان حاضر می‌شدند...
کودکانِ کاری که همه عمرشان قرنطینه بودند!

| الهام درویشی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خط‌خطی]

گوش پاک‌کنِ بزرگ را توی حلقم فرو کرده بود. صورتم داغ بود ولی می‌لرزیدم. گفته بودم: «دکتر، خانمم آسم داره؛ میگن برای اونا بدتره!» سرخیِ خط‌های عمیق صورتش روی طلقِ محافظ افتاده بود و انعکاسِ قرمزیِ لپ‌هایم زیر انبوهِ ریش‌ها روی طلق‌اش پیدا. انگار که آینه.
خط‌های صورتش در همین چند ساعت بیش‌تر شده.
«نفس‌هات تنگن؟!»
«اداشون رو درمیارن!»
خطِ لبخند به خط‌خطیِ صورتش اضافه می‌شود.
«منفیه. از استرسه. برو راحت خانمت رو ببوس.»

| محمد یوسفی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• قرنطینه که تمام شود به دادگاه می‌روند.
زن اول که فهمیده مرد زن دوم دارد و زن دوم که فهمیده مرد تمام شب‌هایی که شیفت بود را کنار زن اولش بوده است!

| الهام درویشی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [برای زینب]

كرونا كه شنيد دخترك فقير ايلامي خودش را كشته، اشك ريخت.

| محمد لطفی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• اینجا ایران نبود که همه بسیج و متحد بشن!
از تیم درمان و ارتش و سپاه و طلبه و مردم...
لباسای مجهزشون رو می‌دیدم، اما من حتی ماسک هم نداشتم...
چه چاره‌ای بود جز فکر کردن به گور دسته‌ جمعی...

| فاطمه‌ لاری‌‌زاده

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [عشق احمقانه]

زن‌گفت: فاصله‌گذاری اجتماعیه. و خودش رو کنار کشید.
مرد ماسکش را برداشت و جلو آمد. ماسکِ زن را برداشت: بخاطرت از هیچی نمی‌ترسم.
هر دو خندیدند.

| معصومه خوانساری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [قناری]

درکت می‌کنم.
بعد از قرنطینه آزادت می‌کنم.

| لیلا قربانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [عشق، جنون، نقطه سرخط]

کرونا به جانش افتاده بود و همسرش از خانه رفته بود اما هروقت وارد اتاق خالی همسرش می‌شد در می‌زد.

| سیدمرتضی امیری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• وارد پوشه نامه‌های نفرستاده شد و روی اولین نامه کلیک کرد. نگاهی به ساعتش انداخت. وقتی برایش نمانده بود. با دیدن عکس پدر اشک در چشمانش حلقه زد. یادش آمد که روپوش سفید او اولین برخوردش با پزشکی بود. آن آخرها که دیگر خیلی کمتر روپوش را می‌دید. زنگ گوشی از جا پراندش:
- پس کجایی؟ الان مراسم شروع می‌شه‌ها! ببین می‌تونی نذاری ما از این تحصیلمون فارغ بشیم!
- الان میام. کار داشتم.
برای پدرش بوس فرستاد. مثل همیشه. به خصوص اون زمانی که فقط می‌تونست از پشت شیشه چنددقیقه‌ای ببیندش. زیر عکس خندان پدر نوشته شده بود: شهید مدافع سلامت...

| سیدمحمدرضا دادگستر

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [رزمنده]

مادربزرگ تمام وزنش را روی عصا انداخت. همه‌ی توانش را جمع کرد تا از جایش بلند شود. نگاهی به عکس‌های روی دیوار انداخت. نفس عمیقی کشید و گفت «پسرم... تو رو صدام ملعون برد» اشک در چشمانش جاری شد و همچنان که سرش را تکان می‌داد با صدای گرفته‌اش گفت «این کرونای لعنتی پسر عزیزتو» وسایل پزشکی که از نوه‌اش به جا مانده بود کنار وسایل غواصی پسرش گذاشت.
و آرام روی صندلی نشست و به منظره‌ای که روبه‌رویش بود خیره ماند.

| حیدر حسینی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [قرنطینه]

خیابونا خلوت بودن. همه قرنطینه رو قبول کرده بودن. داشت با ماشین از خیابون عبور می‌کرد، همون کارگرای فصلی که همیشه دور میدون می‌ایستند رو دید.
رفت جلو نفری یه تراول پنجاهی بهشون داد گفت برید خونه‌هاتون...

| سمیرا چوبداری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• مرد موتوری، فشفشه و شمع را می‌گذارد پشت در. دستان کفی‌ام را می‌کشم روی ‌شماره‌ی سال‌های عمرم. دقایقی بعد خواهم فهمید برای فوت‌کردن شمع تولدم چه آرزویی کنم. کیک را هم می‌زنم و چشمم می‌افتد به برگه‌ی سونوگرافی که روی در یخچال چسبانده بودم. به خط سبز دورِ «پوزتیو». به اینکه وقتی دیدیش سفت بغلم کردی و اشک ریختی. ماسک را روی صورتم جابه‌جا می‌کنم و با سرفه‌های تیز روی تخت دراز می‌کشم. نمی‌دانم چقدر می‌گذرد. اما آمده‌ای. صدای خوشحالت پشت پلک‌های سنگینم می‌نشیند که به کسی می‌گویی «نگاتیوه». دست می‌کشم روی شکمم. بدنم جان می‌گیرد دوباره. چشمان خیسم را باز نمی‌کنم و قبل‌ از‌ اینکه زنگ فِر بپیچد توی خانه، آرزو می‌کنم.

| سعیده کامرانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
2024/09/22 15:34:25
Back to Top
HTML Embed Code: