•◇• داستانکِ [نبردِ من]
- چی شد که نابود شدید؟
- نقشهی من دقیقِ دقیق بود جنابِ قاضی. حواسم به همه چیز بود. به راحتی منتقل میشدم. تو جاهایی که فکرشو نمیکردن کمین میکردم. ولی اونا همه چیزو رعایت کردن و خیلی ب فکر همدیگه بودن. باید بگم کارشون حرف نداشت. من کووید ِ۱۹ بودم و اونا انسانِ۲۰...
| سیدمرتضی اجلالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- چی شد که نابود شدید؟
- نقشهی من دقیقِ دقیق بود جنابِ قاضی. حواسم به همه چیز بود. به راحتی منتقل میشدم. تو جاهایی که فکرشو نمیکردن کمین میکردم. ولی اونا همه چیزو رعایت کردن و خیلی ب فکر همدیگه بودن. باید بگم کارشون حرف نداشت. من کووید ِ۱۹ بودم و اونا انسانِ۲۰...
| سیدمرتضی اجلالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• مادربزرگم قرآن را از روی تاقچه برداشت و به من گفت: برو یه کاسه آب بیار.
وقتی مادرم از زیر قرآن رد شد، به مادربزرگم گفت: امروز توی اورژانس شیفتم...
مادربزرگم به اینگونه بدرقه کردنها عادت داشت...آخرینبار بابابزرگم را هنگام اعزام به جبهه از زیر قرآن رد کرده بود. در حالی که اشک توی چشمان مادربزرگم حلقه زده بود من کاسهی آب را پشت سر مادرم ریختم.
| حسین صادقیزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
وقتی مادرم از زیر قرآن رد شد، به مادربزرگم گفت: امروز توی اورژانس شیفتم...
مادربزرگم به اینگونه بدرقه کردنها عادت داشت...آخرینبار بابابزرگم را هنگام اعزام به جبهه از زیر قرآن رد کرده بود. در حالی که اشک توی چشمان مادربزرگم حلقه زده بود من کاسهی آب را پشت سر مادرم ریختم.
| حسین صادقیزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• پدرم آدم شوخطبعی بود اما از وقتی کرونای لعنتی چترش را روی زمین پهن کرده بود اوقات نداشت! یک روز که در خانه به کمک مادرم سبزی پاک میکرد ناگهان زد زیر خنده و به لهجه شیرین مازندرانی گفت کرونا تی پی یر بسوزه تی خانه خراب ب بو که همه مردای خانه نه شین هکردی.
| زیبا موسوی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
| زیبا موسوی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داروهاتو نوشتم توی دفترچه، خدا را شکر خطر رفع شده. در ضمن حتما ماسک بزن...
بیمار: ممنونم آقای دکتر.. ولی مگه ماسک گیر میاد!
پرستار: آقای دکتر یه بیمار مشکوک به ویروس کرونا اومد..
دکتر: الان میام.
پرستار: آقای دکتر، ماسکت کو....
| حسین صادقیزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
بیمار: ممنونم آقای دکتر.. ولی مگه ماسک گیر میاد!
پرستار: آقای دکتر یه بیمار مشکوک به ویروس کرونا اومد..
دکتر: الان میام.
پرستار: آقای دکتر، ماسکت کو....
| حسین صادقیزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• پسر همسایه روبهروییمون تقریبا یک روز در میان میاومد و هرچی میخواستم برام میخرید و از پنجره تو کوچه بهم میداد و میگفت:
حاج خانم ضد عفونیشون کردم خیالت راحت.
تا دیروز مادرش از پشت پنجره صدام زد و گفت: پسرش کرونا گرفته و بستریه. گفتم: نگران نباش دعای خیر مردم محله پشت سرشه.
| فرشته رضایی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
حاج خانم ضد عفونیشون کردم خیالت راحت.
تا دیروز مادرش از پشت پنجره صدام زد و گفت: پسرش کرونا گرفته و بستریه. گفتم: نگران نباش دعای خیر مردم محله پشت سرشه.
| فرشته رضایی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [رویای صادقه]
باورم نمیشد بالاخره همه چیز به دست من تموم شد و من تونستم موفق بشم. لباس سفیدم، توی این جشن همراهم هست هیچ لباس سیاهی نیست.
روشنایی همه جا بود...
خیالم راحته هنوز تنمه، لباس سفید خوشگلمو میگم که اجازه نمیده کسی لباس سیاه بپوشه. و توی بیمارستانم و باید این خواب رو به واقعیت تبدیل کنم.
| فاطمه محمدزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
باورم نمیشد بالاخره همه چیز به دست من تموم شد و من تونستم موفق بشم. لباس سفیدم، توی این جشن همراهم هست هیچ لباس سیاهی نیست.
روشنایی همه جا بود...
خیالم راحته هنوز تنمه، لباس سفید خوشگلمو میگم که اجازه نمیده کسی لباس سیاه بپوشه. و توی بیمارستانم و باید این خواب رو به واقعیت تبدیل کنم.
| فاطمه محمدزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [اینستاگرام]
پایان عمر ویروس، از آنچه در اخبار اینستاگرامی میبینید، به شما نزدیکتر است!
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
پایان عمر ویروس، از آنچه در اخبار اینستاگرامی میبینید، به شما نزدیکتر است!
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [لبخند دسته گل]
امشب عروسیش بود.
قرار بود کلی مهمون داشته باشن و تا صبح بزنن و برقصن و حالا فقط چند نفری با ماسک و بدون بغل راهیشان کرده بودند.
به دستکشهای تو دستش خیره مونده بود. حتی خودکاری که باهاش عقدنامشونو امضا کرده بود هم نتونسته بود لمس کنه.
کسی به شیشهی ماشین زد.
قطره اشک مزاحمی جلوی دیدش را گرفته بود.
پنجره را پایین کشید و دخترک گلفروش را نظاره کرد که وسط حرفایش میگفت: چه دستهگل قشنگی داری.
دسته گل را به دخترک داد و چراغ سبز شد.
دیگر جای بغض، تصویر لبخند دخترک، خنده را مهمان لبهایش کرد.
| غزاله شمالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
امشب عروسیش بود.
قرار بود کلی مهمون داشته باشن و تا صبح بزنن و برقصن و حالا فقط چند نفری با ماسک و بدون بغل راهیشان کرده بودند.
به دستکشهای تو دستش خیره مونده بود. حتی خودکاری که باهاش عقدنامشونو امضا کرده بود هم نتونسته بود لمس کنه.
کسی به شیشهی ماشین زد.
قطره اشک مزاحمی جلوی دیدش را گرفته بود.
پنجره را پایین کشید و دخترک گلفروش را نظاره کرد که وسط حرفایش میگفت: چه دستهگل قشنگی داری.
دسته گل را به دخترک داد و چراغ سبز شد.
دیگر جای بغض، تصویر لبخند دخترک، خنده را مهمان لبهایش کرد.
| غزاله شمالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [انتظار]
مرد، سیگاری از جیب کتش بیرون میآورَد. بعد از مکثی کوتاه، انگار چیزی یادش افتاده باشد دوباره سیگار را درون جیبش میگذارد. دستهایش را گره کرده و عرض اتاق را برای بار چندم طی میکند. در شیشهای باز میشود و مرد جوانی به سمت او میآید.
- نگران نباشید. جواب تستشون منفیه.
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
مرد، سیگاری از جیب کتش بیرون میآورَد. بعد از مکثی کوتاه، انگار چیزی یادش افتاده باشد دوباره سیگار را درون جیبش میگذارد. دستهایش را گره کرده و عرض اتاق را برای بار چندم طی میکند. در شیشهای باز میشود و مرد جوانی به سمت او میآید.
- نگران نباشید. جواب تستشون منفیه.
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• + چینیا چجوری سگو گربه رو میخورن؟
- آره واقعا حالم بد میشه.
+ غذا حاضره؟
- یا ببین چه جوجهای درست کردم!
| امین بهلولی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- آره واقعا حالم بد میشه.
+ غذا حاضره؟
- یا ببین چه جوجهای درست کردم!
| امین بهلولی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [گرسنگی]
گفت: قبلا که چیزی میخوردن و خردههاش میریخت روی زمین، میرفتم اونا رو جمع میکردم. الان که دیگه هیچکس از خونه بیرون نمیاد! کاش حواسشون به گرسنگی منم بود.
و از لبه ایوان همسایه پر زد.
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
گفت: قبلا که چیزی میخوردن و خردههاش میریخت روی زمین، میرفتم اونا رو جمع میکردم. الان که دیگه هیچکس از خونه بیرون نمیاد! کاش حواسشون به گرسنگی منم بود.
و از لبه ایوان همسایه پر زد.
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [گان + ماسک + امید]
پرستار دستی روی برآمدگی زیر گان استریل بیمارستانی کشید، به مرد جوان بستری زیر ماسک اکسیژن نگاهی کرد، از زیر ماسک نقابی شفافش، خطاب به مرد گفت: اسمشو میگذاریم امید.
| هما ایرانپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
پرستار دستی روی برآمدگی زیر گان استریل بیمارستانی کشید، به مرد جوان بستری زیر ماسک اکسیژن نگاهی کرد، از زیر ماسک نقابی شفافش، خطاب به مرد گفت: اسمشو میگذاریم امید.
| هما ایرانپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• خیره تو چشام نگاه کرد.
این روزا این طرز نگاهش عادتم شده بود. ته چشماش موجی از دلواپسی رو میدیدم. وقتی فهمید دارم حرفاشو از تو نگاش میخونم سرشو پایین انداخت. روزی که اومدم تو این حرفه باهاش شرط کرده بودم که پرستاری عشقمه و ازم نگیرتش.
فقط سرشو پایین انداخت و با صدای نگرونش گفت:
یادت نره که برای نفس کشیدن به تو احتیاج دارم. مواظب خودت باش...
| لیلا نوربار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
این روزا این طرز نگاهش عادتم شده بود. ته چشماش موجی از دلواپسی رو میدیدم. وقتی فهمید دارم حرفاشو از تو نگاش میخونم سرشو پایین انداخت. روزی که اومدم تو این حرفه باهاش شرط کرده بودم که پرستاری عشقمه و ازم نگیرتش.
فقط سرشو پایین انداخت و با صدای نگرونش گفت:
یادت نره که برای نفس کشیدن به تو احتیاج دارم. مواظب خودت باش...
| لیلا نوربار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کونارا]
- پدر جان! نمیترسی مریض شی؟
- شکم گشنه مگه کونارا سرش میشه؟
- کرونا پدر جان.
- فرقش چیه؟ بذار ببینم، انگار یه نفر داره یه کیسه پُر میذاره کنار سطل!
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- پدر جان! نمیترسی مریض شی؟
- شکم گشنه مگه کونارا سرش میشه؟
- کرونا پدر جان.
- فرقش چیه؟ بذار ببینم، انگار یه نفر داره یه کیسه پُر میذاره کنار سطل!
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• - خانجون به چی زل زدی؟
+ انگار اینام فهمیدن.
- کیا؟
+ گنجشکا، انگار فهمیدن چه خبره و از ما فاصله میگیرن.
- واقعا؟؟
+ چند روزه میام پشت پنجره تا براشون دونه بریزم ولی ازشون خبری نیست که نیست، شاید رفتن تو قرنطینه.
| فروزان حسینخانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
+ انگار اینام فهمیدن.
- کیا؟
+ گنجشکا، انگار فهمیدن چه خبره و از ما فاصله میگیرن.
- واقعا؟؟
+ چند روزه میام پشت پنجره تا براشون دونه بریزم ولی ازشون خبری نیست که نیست، شاید رفتن تو قرنطینه.
| فروزان حسینخانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خداحافظ]
بغلش میکنم. صورت کوچکش رو میبوسم. به شوهرم نگاه میکنم. گردنبندم رو درمیارم. میدم به شوهرم. با گریه میگم: قول بده مواظبش باشی.
چیزی نمیگه. میتونم ترس رو تو چشماش تشخیص بدم. دوباره به هردوشون نگاه میکنم. کفشهام رو میپوشم. میرم سمت آسانسور. زیر لب میگم: خداحافظ دخترم، خداحافظ.
اشکهام رو پاک میکنم. نمیخوام با گریه، مریضهام رو ناامید کنم.
ندونستم کی رسیدم. از ماشین پیاده میشم. گریهام رو کنترل میکنم. میرم نزدیکتر. آروم میگم: منم اومدم...
| سارای خدنگان
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
بغلش میکنم. صورت کوچکش رو میبوسم. به شوهرم نگاه میکنم. گردنبندم رو درمیارم. میدم به شوهرم. با گریه میگم: قول بده مواظبش باشی.
چیزی نمیگه. میتونم ترس رو تو چشماش تشخیص بدم. دوباره به هردوشون نگاه میکنم. کفشهام رو میپوشم. میرم سمت آسانسور. زیر لب میگم: خداحافظ دخترم، خداحافظ.
اشکهام رو پاک میکنم. نمیخوام با گریه، مریضهام رو ناامید کنم.
ندونستم کی رسیدم. از ماشین پیاده میشم. گریهام رو کنترل میکنم. میرم نزدیکتر. آروم میگم: منم اومدم...
| سارای خدنگان
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [دخترک]
دخترکِ داستانم دارد از دست میرود. هنوز خیلی جوان است و آرزوها دارد. دلم برایش میسوزد. برای این که ویروس زودتر از بین برود، کمی دمای بدن زمین را بالا و دمای تن دخترک را پایین میآورم. حالا بهتر شد. دوست نداشتم دخترک داستانم بمیرد.
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دخترکِ داستانم دارد از دست میرود. هنوز خیلی جوان است و آرزوها دارد. دلم برایش میسوزد. برای این که ویروس زودتر از بین برود، کمی دمای بدن زمین را بالا و دمای تن دخترک را پایین میآورم. حالا بهتر شد. دوست نداشتم دخترک داستانم بمیرد.
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [آمینِ مادر]
واردِ حیاطی بزرگ و قدیمی شد. پیرِمردِ پدر و قامتِ خمیدهی مادرش را جلوی نردهی چوبیِ ایوان دید لبخند زد و از دور با اشارهی دست در آغوششان کشید.
با صدای بلند گفت: " برایتان میوه و نان و مقداری خوارو بار آوردم. شسته و ضدعفونی و بسته بندی شده است.
مثلِ هر دفعه سبدِ پیکنیکِ بزرگی را گذاشت کنارِ حیاط و دستهها و اطرافش را اسپری الکل زد..
اشکِ چشمانش را پاک کرد و گفت: " هرچی لازم داشتید تلفن بزنید سه روزِ دیگر میآیم، از خانه بیرون نروید.
پیرمرد فریاد زد: "خدا خیرت بدهد بابا"
و صدای گریه آلودِ مادر بگوشش رسید
"آمین"
| بیبی زهرا بهشتی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
واردِ حیاطی بزرگ و قدیمی شد. پیرِمردِ پدر و قامتِ خمیدهی مادرش را جلوی نردهی چوبیِ ایوان دید لبخند زد و از دور با اشارهی دست در آغوششان کشید.
با صدای بلند گفت: " برایتان میوه و نان و مقداری خوارو بار آوردم. شسته و ضدعفونی و بسته بندی شده است.
مثلِ هر دفعه سبدِ پیکنیکِ بزرگی را گذاشت کنارِ حیاط و دستهها و اطرافش را اسپری الکل زد..
اشکِ چشمانش را پاک کرد و گفت: " هرچی لازم داشتید تلفن بزنید سه روزِ دیگر میآیم، از خانه بیرون نروید.
پیرمرد فریاد زد: "خدا خیرت بدهد بابا"
و صدای گریه آلودِ مادر بگوشش رسید
"آمین"
| بیبی زهرا بهشتی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [فرقی نمیکند]
برای بعضیها که فرقی نکرد. همیشه ماسک داشتند؛ یک روز ماسک خوشحالی، یک روز ناراحتی، روز دیگر ماسک بیتفاوتی. حالا هم ماسک بهداشتی میزنند. چه فرقی میکند؟ مهم این است که همیشه ماسک داشته باشند.
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
برای بعضیها که فرقی نکرد. همیشه ماسک داشتند؛ یک روز ماسک خوشحالی، یک روز ناراحتی، روز دیگر ماسک بیتفاوتی. حالا هم ماسک بهداشتی میزنند. چه فرقی میکند؟ مهم این است که همیشه ماسک داشته باشند.
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خواهران خانهی شصت متری]
- مهتا؟
+ هوم؟!
- میگم این کرونا تموم شد بعدش میتونیم بریم کلی خوش بگذرونیم مگه نه؟
مهتا میخندد.
+ یه جور میگی انگار داریم تو سوئیس زندگی میکنیم. واسه مایی که شیش نفره داریم تو یه خونه شصت متری اجارهای زندگی میکنیم که فرقی نداره قبل و بعدش.
به قیافهی آویزون خواهرش نگاه میکند و مشتی به بازویش میزند.
+ ولی آره میریم ازون فلافل کثیفا میزنیم با دوغ که همه بهمون بخندن کی ساندویچو با دوغ میخوره!
صدای خندهی خواهرش دلش را کمی تکان میدهد و یاد اجارهی این ماه میفتد.
| غزاله شمالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- مهتا؟
+ هوم؟!
- میگم این کرونا تموم شد بعدش میتونیم بریم کلی خوش بگذرونیم مگه نه؟
مهتا میخندد.
+ یه جور میگی انگار داریم تو سوئیس زندگی میکنیم. واسه مایی که شیش نفره داریم تو یه خونه شصت متری اجارهای زندگی میکنیم که فرقی نداره قبل و بعدش.
به قیافهی آویزون خواهرش نگاه میکند و مشتی به بازویش میزند.
+ ولی آره میریم ازون فلافل کثیفا میزنیم با دوغ که همه بهمون بخندن کی ساندویچو با دوغ میخوره!
صدای خندهی خواهرش دلش را کمی تکان میدهد و یاد اجارهی این ماه میفتد.
| غزاله شمالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir