Telegram Web Link
•◇• - خیلی کرونایی!
- کرونایی؟
- آره دیگه کرونایی.
- نمیفهم.
- خودخواهی دیگه.
- خب چرا می‌گی کرونایی؟
- خب کرونا هم با خودخواهی منتشر می‌شه!

| مهدی خدادادی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [جبهه سفید]

پوست دستش به شدت مي‌سوخت و همين طور گونه‌هايش، گل‌هاي قرمزي بر صورتش نقش بسته بود، حتي روي بيني و اطراف لب‌هايش.
سرگيجه و خستگي امانش را بريده بود و نگاهش با حسرت فقط به درب خروجي.
بالا سر حاج خانوم رفت كه علائم چك كنه و بعد خداحافظي كنه.
حاج خانوم لبخند رو لباش نقش بسته و به عكسي كه تو دستشه نگاه مي‌كنه.
- خدا عمرت بده دخترم.
نگاهش به عكس افتاد: اين آقا كيه حاج خانوم؟
- پسرم سي سال پيش رفت واسه كمك ولي ديگه برنگشت، ميگن ماسكش رو اونجا گم كرد.
- ولي اين‌بار من و شما با هم به خونه برمی‌گرديم.

| سحر محمدي

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [فرصت دوباره]

اول خرداد بود و من سرفه‌کنان، برای همسری اشک می‌ریختم که غریبانه به خاک سپرده می‌شد. چقدر گفت: انقدر همه چیز رو به شوخی نگیر، شیوع این ویروس جدیه، فکر نکن مرگ واسه همسایه‌ست. کمی به خاطر ما رعایت کن.
از خواب بیدار شدم. امروز چندمه؟
- اول فروردین.
با خوشحالی نفس عمیقی کشیدم.
خدایا شکرت که بهم فرصتی دوباره برای جبران دادی.

| رویا کیانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [محاکمه]

- «مشارکت در قتل»؟ اونم قتل هفت نفر؟ آزار من به یه مورچه هم نرسیده. اشتباه شده.
+ این‌جا هیچ اشتباهی نمی‌شه. یادته سال ۱۳۹۹ به اصرار تو، خانوادگی رفتید سفر تفریحی؟ اون سفر باعث شد پدر، مادر و همسرت مبتلا بشن و بمیرن. دو پرستار و یک پزشک هم به خاطر اونا از دنیا رفتن.
- خب من که نمی‌دونستم...
+ بهت هشدار نداده بودند؟ احتمالشو نمی‌دادی؟
- باشه. قبول. اما اینا که شدن ۶ نفر!
+ نفر هفتم خودت بودی که به‌خاطر بی‌احتیاطی کرونا گرفتی و مُردی. تو مستحق عذابی. ببریدش.
- نه... خواهش می‌کنم... بهم رحم کنید...

| حامد صاحبی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [انسانیت کرونا]

برایش دست زدند و گفتند: باز هم به انسانیت کرونا، بچه‌ها را نمی‌کشد.
امّا هیچ کس نگفت که چگونه بدون مادر، بزرگش کنم؟
هیچ‌کس نگفت که بدون مادرش، هر روز خواهد مُرد...

| علیرضا حسن‌تبار

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• مامان دستامو ببین، به دستکش لاتکس حساسيت نشون داده، اما باید بیمارستان بمونم.
حساسیت دست‌های من بهتر از ریه‌های درگیر شده‌ی ارمغانه...

| طاهره راهی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [بدقولی]

همه در یک خط ایستاده بودیم، با فاصله‌ی یک متر از یکدیگر. سه چهار نفر بیشتر نبودیم.
نگاه‌ها همه به یک نقطه خیره بود. دونفر سفیدپوش از ماشین پیاده شدند، خواستم قدمی به سمتشان بردارم که با شنیدن صدایی درجا میخکوب شدم "نباید از پنجاه متر نزدیک‌تر بریم"...
سوگلم را به خاک سپردند و حتی نتوانستم برای آخرین‌بار ببینمش.
ناگهان صدایی در سرم پیچید:
بابا، بابا…
چشمانم را باز کردم.
سوگل بالای سرم ایستاده بود!
- بابا بیدارشو دیگه. دیرشد!
نگاهم به سمت چمدان‌های گوشه اتاق چرخید. نه…نمی‌توانستم…
قاطعانه گفتم: امسال از سفر خبری نیست!با ناراحتی گفت: ولی تو قول دادی!
آرام زیرلب زمزمه کردم: الان بدقولی بهترین کاره…

| انیسه بامدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ظرف‌های کثیف]

اخبار اعلام کرد: به غیر از فروشگاه‌های بزرگ و داروخانه‌ها و مراکز درمانی...تمام ادارات و بانک ها و... تعطیل می‌باشد. پسر عینکش را تکانی داد و به دستان مادرش که مشغول شستن ظرف‌های کثیف بود نگاهی انداخت و زیرلب گفت: اما تو هیچ‌وقت تعطیل نمی‌شوی!
بلند شد و به آشپزخانه رفت و رو به مادر گفت: من ظرف‌ها را آب می‌کشم...

| سمیه حیدری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [قایم باشکِ کرونایی]

دو هفته‌ای بود که خانه نرفته بودم.
به خیال آنکه پسر سه‌ساله‌ام خواب باشد با کلید در را باز کردم. یکهو پسرم مثل توپ به سمتم دوید.
ولی من مثل جن‌زده‌ها خودم را عقب کشیدم! پسرم با این حرکت مثل مجسمه سرجایش خشک شد و ماتش برد.
به من خیره شده بود و من دستانم را روی صورتم گرفتم که اشک‌هایم را نبیند.
مادرش به دادم رسید: بیا پسرم! بیا مگه نگفتم بابا اومد نباید بری بغلش. قرار بود بابا اول بره حموم، چشم بذاره تو بری قایم بشی تا بیاد پیدات کنه!

| مجید حسینی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تب]

از قدیم میگن: برای کسی تب کن که برات بمیره.
کرونا! من برات تب کردما...

| رویا کیانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• الو صديقه، سلام. کِشامون تموم شده.
خیاط‌ها برای دوختن ماسک‌ منتظر کِش هستن..

| طاهره راهی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [سلطنت کرونایی]

تاج شاهانه را که سرش گذاشت هم قیافه و هم ماهیتش عوض شد و او را از ویروسی ساده به ویروسی مهلک و خطرناک تبدیل کرد.
از همه بدتر تنها بود. پس به کشورهای مختلف رفت تا دوستی پیدا کند ولی هیچ‌کس او را دوست نداشت و یک روز یک دکتر با واکسن، تاج شاهانه‌اش را برداشت و دوران پادشاهی‌اش را برای همیشه در جهان خاتمه داد.

| میترا یزدچی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [چه کسی در زد؟]

کرونا آمد. نبودیم. رفت.

| الهه ایزدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [نامه‌ای به خدا]

امید به اینترنت وصل شد. پای درس انشا که نشست. معلم از او، پرسید: امید انشات رو بخون.
امید دفترش را باز کرد و با لبخند نگاهی به پدر و مادرش انداخت. که هر کدام در سمت راست و‌ چپ او ایستاده بودند و گفت: امروز، هفت فروردینه و من بیشتر از همیشه خندیدم. بازی کردم. خدایا ازت ممنونم که صدای قلبمو شنیدی. می‌شه این دوران رو تمدید کنی؟ تا تموم دادگاه‌های جهان هیچ وقت باز نشن.
تا من بیشتر بابا و مامان داشته باشم.
امید این را گفت و دفترش را بست.

| زری ابو

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [لباسِ سفید]

وقتی که بچه‌دار بشم، عکس‌های این روز‌ها رو بهش نشون می‌دم و می‌گم ببین عزیزم، اینجا چهل و هشت ساعته که نخوابیدم، دقیقا یه ماه هم می‌شد که پدربزرگ و مادربزرگت رو ندیده بودم.
اینم منم. این کبودی‌های روی صورتم رو می‌بینی؟ چیزی نیست جای ماسکه.
راستی این خانم رو ببین کنار من ایستاده، همکارم بود.
یادمه قرار بود آخر اون ماه با نامزدش عروسی کنه. می‌گفت هنوز هیچی نشده بابام به شوخی بهم می‌گه دخترم با روپوش سفید رفتی دانشگاه، با لباس سفید هم بری سر خونه و زندگیت. همون هم شد. یه هفته بعد با لباس سفید بردنش.

| امیرحسین دولتی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• زمستان نم بارانی که ته مانده کوله بارش بود را به زمین می‌کوبید.
روی شیشه دونقطه کنار هم کشیدم و زیرش یک خط منحنی.
آدمک می‌خندید اما چشم‌هایش جاری می‌شدند.
نکند شیشه هم آلوده شده باشد؟!
آن طرف پنجره همه چیز در سکوت غرقِ آلودگی ‌بود. انگار همه بعد از تجربه آن ویروس لعنتی در خانه‌هایشان برای همیشه خوابیده بودند. در قفس را که باز کردم در دستم جا گرفت.
چقدر این‌روزها شبیه بهم بودیم. این‌بار اشک‌های من جاری شد روی پرهایش.
زمزمه کردم: برو...و به بهار بگو این‌بار سبزتر از همیشه بیا. این خاکستری‌ها به سادگی سبز نمی‌شود.

| نازنین سلوک

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• - نگار بابا دستاتو میذاری اینجا با هم نقاشی بکشیم؟
- نقاشی چی؟
- نقاشی دستامون، هر دستی رو بهتر کشیدیم میذاریم‌ روی مقوا و از روش، یه دست مقوایی می‌کشیم.
- نقاشی مقوایی؟
- اونو لازم داریم برای الگویِ یه عالمه دستکش نایلونی!

| طاهره راهی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [او کجاست؟]

بود. کرونا آمد. رفت.

| الهه ایزدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• چطور می‌تواند هنوز رادیو گوش کند؟ قرمه سبزی بپزد؟ سه روز نشده که مُرده، مردی با آن قد و بالا.
می‌بینی که می‌تواند.
حتما عاشقش نبوده.
اما بوده، همه می‌دانند.
چرا به هم نریخت؟
شاید این صدای رادیوی خانه او نیست.
هست. حتی این بوی عطر هم مال اوست.
تو اگر من بمیرم باز رادیو گوش می‌کنی؟
گوش می‌کنم، شاید بگوید این خواب است، بیدار شو، آفتاب زده، کرونا تمام شده و تو زنده ای.

| مسعود لک

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• مسابقه داستانکِ کلمات علیه کرونا
[زیر ۱۰۰ کلمه]

در این روزهای ویروسی که در قرنطینه هستیم دست به قلم شوید و در مسابقه‌ی نشرسرای خودنویس شرکت کنید و جایزه ببرید.

🎁 جوایز:
◇ هر هفته سه داستان برتر از نگاه مخاطبان [تعداد لایک]
برنده‌ی ۲۰۰ هزار تومان بن خرید کتاب الکترونیک
و درنهایت سه برنده‌ی نقدی
◇ یک میلیون تومانی، ۷۰۰ و ۵۰۰ هزار تومانی به انتخاب داورها

[مهلت ارسال آثار تا ۳۰ فروردین ماه]

برای اطلاعات بیشتر عضو کانال خودنویس شوید 👇

https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAFS5-3l8D6siwTCukA
2024/09/25 11:25:38
Back to Top
HTML Embed Code: