•◇• - ضمانت میدید هر کسی که از لحظه ورود شما به شهر، در اماکنی که شما حضور داشتید، مبتلا شد، مسئولیتش متوجه شماست؟
- بله.
- پس اینجا رو امضا کنید.
| حاتم ابتسام
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- بله.
- پس اینجا رو امضا کنید.
| حاتم ابتسام
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• صدای مرا از برههی عجیب تاریخی میشنوید.
اینجا، زمین، اواخر سدهی چهاردهم خورشیدی. جای جای زمین پر از راکتورهای هستهای، پر از زیرزمینهای موشکی، پر از آزمایشگاههای الکترونیکی و پزشکی.
همهی این مدعیان هوش و قدرت در کهکشان راه شیری، از مقابله با موجودی میکروسکوپی عاجز شدهاند.
این پیام رمزنگاری شده را هرچه سریعتر به کرات دیگر مخابره کنید.
| ریحانه آزاد
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
اینجا، زمین، اواخر سدهی چهاردهم خورشیدی. جای جای زمین پر از راکتورهای هستهای، پر از زیرزمینهای موشکی، پر از آزمایشگاههای الکترونیکی و پزشکی.
همهی این مدعیان هوش و قدرت در کهکشان راه شیری، از مقابله با موجودی میکروسکوپی عاجز شدهاند.
این پیام رمزنگاری شده را هرچه سریعتر به کرات دیگر مخابره کنید.
| ریحانه آزاد
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [دوربرگردون]
شش ساعت تو صف آمپول با حال نزار نشسته حداقل یک میلیون برای خرید هر آمپول ...
بالاخره نوبتش شد ولی حالا با ده میلیون تومان هم نمیتونه بخره چون تنها داروخانهای که داشت تمام کرد.
با ناامیدی برمیگرده و به ماسکهایی فکر میکنه که تو انبار تلمبار کرده و به پیرمردی که هفته قبل با سه هزار تومان پول برای خرید ماسک سی هزار تومانی آمده بود و از مغازهاش دست خالی برگشت.
| سحر محمدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
شش ساعت تو صف آمپول با حال نزار نشسته حداقل یک میلیون برای خرید هر آمپول ...
بالاخره نوبتش شد ولی حالا با ده میلیون تومان هم نمیتونه بخره چون تنها داروخانهای که داشت تمام کرد.
با ناامیدی برمیگرده و به ماسکهایی فکر میکنه که تو انبار تلمبار کرده و به پیرمردی که هفته قبل با سه هزار تومان پول برای خرید ماسک سی هزار تومانی آمده بود و از مغازهاش دست خالی برگشت.
| سحر محمدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• نشسته بود روی کاناپه، سرش پایین بود.
با خودکار روی یک تکه کاغذ مینوشت: کرونا، کرونا...
و بعد با غیظ رویش را خطخطی میکرد.
گاهی هم دست تو قیافهاش میبرد و شکلش را عوض می.کرد و حروفش را پس و پیش و جلو و عقب میداد و هر بار میدید که شکل و قیافه جدید و ناشناختهای پیدا میکند.
وحشت کرد. تصمیم گرفت تمامی چهرههایش را یکی یکی بر روی کاغذ بیاورد. نوشت:
کرونا، اکرون، ناکرو، وناکر، روناک،
نکروا، انکرو، وانکر، روانک، کروان...
وقتی سرش را بالا گرفت، چشمش به سیاهی رفت.
نفسش بند آمد. قلبش به تپش افتاد. شدت سرفهها امانش را بریدند. چهرهاش سیاه و مچاله شد و در لابهلای چهرههای درهم پیچیده کرونا، گم شد.
| بهروز مرتاض
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
با خودکار روی یک تکه کاغذ مینوشت: کرونا، کرونا...
و بعد با غیظ رویش را خطخطی میکرد.
گاهی هم دست تو قیافهاش میبرد و شکلش را عوض می.کرد و حروفش را پس و پیش و جلو و عقب میداد و هر بار میدید که شکل و قیافه جدید و ناشناختهای پیدا میکند.
وحشت کرد. تصمیم گرفت تمامی چهرههایش را یکی یکی بر روی کاغذ بیاورد. نوشت:
کرونا، اکرون، ناکرو، وناکر، روناک،
نکروا، انکرو، وانکر، روانک، کروان...
وقتی سرش را بالا گرفت، چشمش به سیاهی رفت.
نفسش بند آمد. قلبش به تپش افتاد. شدت سرفهها امانش را بریدند. چهرهاش سیاه و مچاله شد و در لابهلای چهرههای درهم پیچیده کرونا، گم شد.
| بهروز مرتاض
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [جوانه امید]
به ابرهای خاکستری و غمگین آسمان زل زده بود و به ظلمتی که شهر را فراگرفته بود فکر میکرد که با تابش ناگهانی پرتوهای طلایی خورشید از پشت ابرها چشمانش را برای لحظهای بست که "لاتقنطوا من رحمه الله" در مقابلش نقش بست.
امروز بیست و سومین روزی بود که شاید روی تخت بیمارستان، قرنها طول کشیده بود.
ولی با دیدن روزنه نور از دل ابرهای تیره، کورسوی امیدی در چشمانش جوانه زد.
به سختی نفس میکشید اما میجنگید تا فقط یکبار دیگر کودکش را در آغوش بگیرد.
| فائزه سعادتی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
به ابرهای خاکستری و غمگین آسمان زل زده بود و به ظلمتی که شهر را فراگرفته بود فکر میکرد که با تابش ناگهانی پرتوهای طلایی خورشید از پشت ابرها چشمانش را برای لحظهای بست که "لاتقنطوا من رحمه الله" در مقابلش نقش بست.
امروز بیست و سومین روزی بود که شاید روی تخت بیمارستان، قرنها طول کشیده بود.
ولی با دیدن روزنه نور از دل ابرهای تیره، کورسوی امیدی در چشمانش جوانه زد.
به سختی نفس میکشید اما میجنگید تا فقط یکبار دیگر کودکش را در آغوش بگیرد.
| فائزه سعادتی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پل سفید]
روی پل سفید ایستادهام
دستهای بدون دستکشم را از جیب بیرون میآورم. سینهام را پر میکنم از هوای تازه.
به خورشید که داشت در کارون غرق میشد، نگاه میکنم...
| معصومه عالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
روی پل سفید ایستادهام
دستهای بدون دستکشم را از جیب بیرون میآورم. سینهام را پر میکنم از هوای تازه.
به خورشید که داشت در کارون غرق میشد، نگاه میکنم...
| معصومه عالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کلاغ و زاغ]
کلاغی پنیری را دید و به منقار گرفت و بالای درختی نشست.
کلاغ با دیدن روباه گفت:
من دیگه گول نمیخورم هرچی ازم تعریف کنی.
روباه فکری کرد تا پنیر را به دست آورد، گفت:
میدونی آقاموشه کرونا گرفته؟ خودم دیدم که اون پنیر رو رها کرد و رفت.
کلاغ باز گول خورد و پنیر را رها کرد.
| اکبر کاردان
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
کلاغی پنیری را دید و به منقار گرفت و بالای درختی نشست.
کلاغ با دیدن روباه گفت:
من دیگه گول نمیخورم هرچی ازم تعریف کنی.
روباه فکری کرد تا پنیر را به دست آورد، گفت:
میدونی آقاموشه کرونا گرفته؟ خودم دیدم که اون پنیر رو رها کرد و رفت.
کلاغ باز گول خورد و پنیر را رها کرد.
| اکبر کاردان
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [مُردن به وقت کرونا]
حالا دیگر صدر جدول، بالاتر از معدنچی ايستادهای دکتر،
مردن برای نمردن دیگری، سختترین کار دنیاست.
از شلوغی بیزار بودی و حالا دیگر در خلوتترین قبرستان دنیایی،
درست سر بزنگاه رفتی، به وقت کرونا.
| مائده ولیزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
حالا دیگر صدر جدول، بالاتر از معدنچی ايستادهای دکتر،
مردن برای نمردن دیگری، سختترین کار دنیاست.
از شلوغی بیزار بودی و حالا دیگر در خلوتترین قبرستان دنیایی،
درست سر بزنگاه رفتی، به وقت کرونا.
| مائده ولیزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تو را نمیخواهم]
امروز ماهگرد من و اونه. یکماهه که باهمیم. روز اولی که وارد زندگیم شد، بدنم گر گرفت، نفسم تنگ شد. فکر میکردم میتونم به زندگی با اون ادامه بدم ولی منو از همه جدا کرد، از پدر و مادرم، از دوست و آشنا.
اون فقط میخواد با من تنها باشه. اما من تنهایی رو دوست ندارم. خیلی به من وابسته شده، اما من میخوام ازش جدا شم. تصمیم رو گرفتم، میخوام با قدرت در مقابلش بایستم و بگم:
کرونا! لطفا از زندگیم برو بیرون.
| رویا کیانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
امروز ماهگرد من و اونه. یکماهه که باهمیم. روز اولی که وارد زندگیم شد، بدنم گر گرفت، نفسم تنگ شد. فکر میکردم میتونم به زندگی با اون ادامه بدم ولی منو از همه جدا کرد، از پدر و مادرم، از دوست و آشنا.
اون فقط میخواد با من تنها باشه. اما من تنهایی رو دوست ندارم. خیلی به من وابسته شده، اما من میخوام ازش جدا شم. تصمیم رو گرفتم، میخوام با قدرت در مقابلش بایستم و بگم:
کرونا! لطفا از زندگیم برو بیرون.
| رویا کیانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• نمیدانم مخفف چه هستی؟!
با آمدنت
صدها نفر بینانِ شب شدند. آنها میگویند شاید تو به معنی:
ک ر و ن ا: (کاهش رشد و نزول اقتصادی) باشی
عدهای از آینده به شدت ترسیدند. آنها میگویند شاید تو به معنی:
ک ر و ن ا: (کاهش روحیه و ناامیدی انسانها) باشی
اما کسانی بودند که با آمدنت، قلبهاشان صمیمانه برای کمک به هم تپید. آنها میگویند شاید هم، تو آمدهای تا این معنا را دوباره زنده کنی:
ک ر و ن ا: (کانون رشد و نمو اخلاقی)
| الهه اردکانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
با آمدنت
صدها نفر بینانِ شب شدند. آنها میگویند شاید تو به معنی:
ک ر و ن ا: (کاهش رشد و نزول اقتصادی) باشی
عدهای از آینده به شدت ترسیدند. آنها میگویند شاید تو به معنی:
ک ر و ن ا: (کاهش روحیه و ناامیدی انسانها) باشی
اما کسانی بودند که با آمدنت، قلبهاشان صمیمانه برای کمک به هم تپید. آنها میگویند شاید هم، تو آمدهای تا این معنا را دوباره زنده کنی:
ک ر و ن ا: (کانون رشد و نمو اخلاقی)
| الهه اردکانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [قول]
- باز هم تبریک دکتر. دیگه تموم شد. هنوز هم خیال ندارید برید خونه؟
دستکش لاتکس را از دستم درمیآورم و با لبخند، شیرینی دانمارکی را از توی جعبه برمیدارم: چرا... چرا... دیگه میرم.
- حتما همسرتون خیلی دلتنگتونه. دو ماه دوری شوخی نیست. اونهم برای یه تازه عروس.
لبخندی میزنم و زیر لب زمزمه میکنم: اگه تشویق اون نبود، شاید طاقت نمیاوردم..
شیرینی را توی دهانم میگذارم و یواشکی حلقهام را لمس میکنم. شیرینی خاطره روز عقد و قول و قرارهایی که پایش ماندیم، دوباره توی وجودم میدود...
| فاطمه شایان پویا
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- باز هم تبریک دکتر. دیگه تموم شد. هنوز هم خیال ندارید برید خونه؟
دستکش لاتکس را از دستم درمیآورم و با لبخند، شیرینی دانمارکی را از توی جعبه برمیدارم: چرا... چرا... دیگه میرم.
- حتما همسرتون خیلی دلتنگتونه. دو ماه دوری شوخی نیست. اونهم برای یه تازه عروس.
لبخندی میزنم و زیر لب زمزمه میکنم: اگه تشویق اون نبود، شاید طاقت نمیاوردم..
شیرینی را توی دهانم میگذارم و یواشکی حلقهام را لمس میکنم. شیرینی خاطره روز عقد و قول و قرارهایی که پایش ماندیم، دوباره توی وجودم میدود...
| فاطمه شایان پویا
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• برس را برداشت.
تک سرفه زد.
یک متر از آیینه فاصله گرفت.
| مهدی خدادادی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
تک سرفه زد.
یک متر از آیینه فاصله گرفت.
| مهدی خدادادی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [بهار پشت پنجره]
ایران خسخسی کرد و سعی کرد سینه گرفتهاش را کمی صاف کند.
ماسکی که دیشب دوخته بود را برداشت.
نگاهی به رختخواب همیشه پهن گوشه اتاق و جسم نحیفی که روزبه روز رنگ پریدهتر میشد انداخت.
عفت از گوشه حیاط داد زد: جز هلال احمر داروخونه دیگهای این روزا باز نیست. نری که نفست بند میاد زن.
ایران چادرش را روی سرش مرتب کرد و به پنجره اتاق نگاه کرد.
بهار پشت پنجره منتظرش بود.
| سمیه کاتبی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
ایران خسخسی کرد و سعی کرد سینه گرفتهاش را کمی صاف کند.
ماسکی که دیشب دوخته بود را برداشت.
نگاهی به رختخواب همیشه پهن گوشه اتاق و جسم نحیفی که روزبه روز رنگ پریدهتر میشد انداخت.
عفت از گوشه حیاط داد زد: جز هلال احمر داروخونه دیگهای این روزا باز نیست. نری که نفست بند میاد زن.
ایران چادرش را روی سرش مرتب کرد و به پنجره اتاق نگاه کرد.
بهار پشت پنجره منتظرش بود.
| سمیه کاتبی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کرونا دادگاه]
متهم: کووید۱۹ با نام مستعار کرونا.
شاکی: بشریت.
اتهام: آسیب جسمی و روحی و قتل.
حکم دادگاه: قصاص با آب و صابون تا نابودی کامل.
مجری حکم: تمام ابناء بشر.
| علیرضا هایل مقدم
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
متهم: کووید۱۹ با نام مستعار کرونا.
شاکی: بشریت.
اتهام: آسیب جسمی و روحی و قتل.
حکم دادگاه: قصاص با آب و صابون تا نابودی کامل.
مجری حکم: تمام ابناء بشر.
| علیرضا هایل مقدم
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [همنفس]
- خدا شاهده پاتو از این در بذاری بیرون زنگ میزنم پلیس و بیمارستان میگم که کرونا داری.
- زنگ بزن! بندهی خدا خودتم میبرن دو هفته تو قرنطینه.
- من رو دیگه برای چی؟
- چون زن و شوهریم دیگه!
- بیخود! میرم طلاق میگیرم.
| حاتم ابتسام
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- خدا شاهده پاتو از این در بذاری بیرون زنگ میزنم پلیس و بیمارستان میگم که کرونا داری.
- زنگ بزن! بندهی خدا خودتم میبرن دو هفته تو قرنطینه.
- من رو دیگه برای چی؟
- چون زن و شوهریم دیگه!
- بیخود! میرم طلاق میگیرم.
| حاتم ابتسام
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [مقصر]
تقصیر خودش بود.
توی باشگاه، وقتی که دوستش اشارهای به من کرد. با نشان دادن چند تا فیگور بدن، چندان اهمیتی به من نشان نداد:
- بیخیالِ این ریزه میزهها! مردم هم دیگه زیاد بزرگش کردند. الکی که این عضلات را پرورش ندادیم!
نباید حریفش را دستِکم میگرفت. وقتی که داشت با گوشی آیفون شیکش، آخرین جملات عاشقانهاش را، لبخند به لب، برای نامزد بیچارهاش تایپ میکرد من درست زیر انگشتانش بین شاسیهای حروف پناه گرفته بودم.
نامزدش حالا از کووید 19 متنفره!
| محمود مرادی گُمشتپه
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
تقصیر خودش بود.
توی باشگاه، وقتی که دوستش اشارهای به من کرد. با نشان دادن چند تا فیگور بدن، چندان اهمیتی به من نشان نداد:
- بیخیالِ این ریزه میزهها! مردم هم دیگه زیاد بزرگش کردند. الکی که این عضلات را پرورش ندادیم!
نباید حریفش را دستِکم میگرفت. وقتی که داشت با گوشی آیفون شیکش، آخرین جملات عاشقانهاش را، لبخند به لب، برای نامزد بیچارهاش تایپ میکرد من درست زیر انگشتانش بین شاسیهای حروف پناه گرفته بودم.
نامزدش حالا از کووید 19 متنفره!
| محمود مرادی گُمشتپه
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [زندگی ادامه داره]
جانباز شیمیایی جنگ بود و با یک سرما خوردگی کوچک، دو سه ماه سرفه میکرد. از چند ماه پیش، تاریخ مراسم عقدکنان پسرش ۱۳ رجب و وضع حمل دخترش ۵ فروردین تعیین شده بود. حالا هر دو افتاده بود توی ایام قرنطینه کرونا.
نمیدانست چه باید بکند. هیچکدام قابل تأخیر نبود.
برای عقدکنان تعداد مهمانان را به حداقل رساندند. او و تعدادی از بستگان با ماسک و دستکش در محضر حاضر شدند.
نوزاد خوشگل دخترش هم با سلامتی به دنیا آمد.
روی تخت بیمارستان در حالی که به شدت سرفه میکرد، گفت: کرونا نمیتونه جریان امید و زندگی را متوقف کنه.
خدایا شکرت.
| علیرضا مسرتی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
جانباز شیمیایی جنگ بود و با یک سرما خوردگی کوچک، دو سه ماه سرفه میکرد. از چند ماه پیش، تاریخ مراسم عقدکنان پسرش ۱۳ رجب و وضع حمل دخترش ۵ فروردین تعیین شده بود. حالا هر دو افتاده بود توی ایام قرنطینه کرونا.
نمیدانست چه باید بکند. هیچکدام قابل تأخیر نبود.
برای عقدکنان تعداد مهمانان را به حداقل رساندند. او و تعدادی از بستگان با ماسک و دستکش در محضر حاضر شدند.
نوزاد خوشگل دخترش هم با سلامتی به دنیا آمد.
روی تخت بیمارستان در حالی که به شدت سرفه میکرد، گفت: کرونا نمیتونه جریان امید و زندگی را متوقف کنه.
خدایا شکرت.
| علیرضا مسرتی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پیک]
دکمهی زنگ را که فشار دادم، خانمی در لباس فضایی با ماسک و دستکش درب را باز کرد.
_ بفرمایید اینم جنسهایی که سفارش داده بودید.
نگاه تحقیرآمیزی به دستم کرد و سرش را تکانی داد و با اکراه اجناس را گرفت و زیر لب غرغرکنان گفت:
_ هی میگن از خونههاتون خارج نشید، هیچکس گوش نمیده.
و درب را محکم بست. با خودم گفتم:
یعنی منظورش من بودم؟! خب اگه من نبودم، چجوری میتونست با آرامش خونه بمونه!
| رویا کیانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دکمهی زنگ را که فشار دادم، خانمی در لباس فضایی با ماسک و دستکش درب را باز کرد.
_ بفرمایید اینم جنسهایی که سفارش داده بودید.
نگاه تحقیرآمیزی به دستم کرد و سرش را تکانی داد و با اکراه اجناس را گرفت و زیر لب غرغرکنان گفت:
_ هی میگن از خونههاتون خارج نشید، هیچکس گوش نمیده.
و درب را محکم بست. با خودم گفتم:
یعنی منظورش من بودم؟! خب اگه من نبودم، چجوری میتونست با آرامش خونه بمونه!
| رویا کیانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تنهایی]
هر دو سه روز یکبار، میآمد و یک کارتن الکل میخرید و میرفت.
دیروز که آمد ندادم. چهخبر بود. یک پیرزن تنها بیشتر نبود.
امشب تا مغازه را ببندم، ساعت از دوازده گذشته بود. روبه روی عابر بانک دیدمش. داشت با الکل و دستمال، عابر بانکها را ضدعفونی میکرد.
سرم را پایین انداختم و از کنارش گذشتم.
ساک دستیاش را برداشت و رفت سراغ عابربانک بعدی.
صدای تلق و تلوق بههم خوردن شیشههای الکل، گوش شب را پر کرده بود.
| مجتبی صفدری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
هر دو سه روز یکبار، میآمد و یک کارتن الکل میخرید و میرفت.
دیروز که آمد ندادم. چهخبر بود. یک پیرزن تنها بیشتر نبود.
امشب تا مغازه را ببندم، ساعت از دوازده گذشته بود. روبه روی عابر بانک دیدمش. داشت با الکل و دستمال، عابر بانکها را ضدعفونی میکرد.
سرم را پایین انداختم و از کنارش گذشتم.
ساک دستیاش را برداشت و رفت سراغ عابربانک بعدی.
صدای تلق و تلوق بههم خوردن شیشههای الکل، گوش شب را پر کرده بود.
| مجتبی صفدری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• - مامان
با مهربانی نگاهش میکنم.
شنل بلندی بر تن دارد و نقاب مشکی رنگی بر صورتش گذاشته است.
+ جانم پسرم
- من میخوام قهرمان شم و کل دنیا رو نجات بدم.
+ ببین پسرم، لازم نیست کار بزرگی انجام بدی. همین که تند و تند دستهاتو بشوری و از خونه بیرون نری، جان هزاران نفر رو نجات دادی.
| زینب پورباقر
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
با مهربانی نگاهش میکنم.
شنل بلندی بر تن دارد و نقاب مشکی رنگی بر صورتش گذاشته است.
+ جانم پسرم
- من میخوام قهرمان شم و کل دنیا رو نجات بدم.
+ ببین پسرم، لازم نیست کار بزرگی انجام بدی. همین که تند و تند دستهاتو بشوری و از خونه بیرون نری، جان هزاران نفر رو نجات دادی.
| زینب پورباقر
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir