Telegram Web Link
نشرسرای خودنویس pinned «•◇• نشرسرای خودنویس برگزار می‌کند: مسابقه داستانکِ #کلمات_علیه_کرونا این روزها ایرانِ عزیزمان هم مثل کشورهای دیگرِ جهان، درگیر ویروس کروناست. ویروسی ناشناخته که هنوز برای آن درمانی پیدا نکرده‌اند و ما را روزهای طولانی در خانه‌هایمان قرنطینه کرده است. برای…»
•◇• خودنویسی‌هایِ عزیز

باتوجه به استقبال شما از مسابقه، جایزه‌ی هفتگی به جوایز #کلمات_علیه_کرونا اضافه شد.

هر هفته ۳ داستان پرطرفدار
برنده‌ی ۲۰۰ هزار تومان بن خرید کتاب الکترونیک می‌شود.

انتخاب داستان‌های برترِ هفتگی براساس [تعداد لایکِ اینستاگرام] است.

تا جمعه ۱۵ فروردین ماه فرصت دارید.
شنبه ۱۶ فروردین ماه،
به ۶ داستانِ پرطرفدار
جوایز اهدا می‌شود. 🌱

📱 instagram.com/khodnevis99

@khodnevis_ir
•◇• و اما هدیه‌ی نوروزیِ ما به خودنویسی‌ها

آموزش داستانک‌نویسی با احسان رضایی
[پخش زنده]
سه‌شنبه ۱۲ و چهارشنبه ۱۳ فروردین ماه
ساعت ۲۱ در صفحه‌ی اینستاگرام خودنویس

📱 instagram.com/khodnevis99

@khodnevis_ir
•◇• دست‌هاشونو کمتر از بیست ثانیه می‌شورن، همین برای ما کافیه.
حرف‌های درِگوشی دو کرونا ویروس

| طاهره راهی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تجارت کرونایی]

پیام بازرگانی بین سریال شروع شد.
تخفیف ویژه محصولات ما در ایام کرونا برای کارکنان زحمتکش نظام پزشکی کشور.
تلویزیون در اتاق استراحت پرستارها روشن بود، ولی کسی در اتاق نبود.

| مجید حسینی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• - مامان! می‌شه واسم اون عروسکی که اون روز دیدیمو بخری؟
با لبخند گرمی به صورت فرزندش خیره شد و گفت:
- چرا نشه؟! هروقت کارم تموم شد برات می‌خرم.
دخترش هم به او لبخندی زد و بعد از تکان دادن دستش تماس را قطع کرد.
لبخند تلخی زد و ماسکش را بیشتر روی صورتش کشید؛ باید ادامه می‌داد.
حداقل برای اینکه بتواند دوباره دخترش را بغل کند باید ادامه می‌داد...

| فاطمه سعیدیان

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• گلاب‌پاش رو پر الکل کرد.
نشست کنار عکس روبان مشکی‌ زده‌ی حاجی.
هر کس برای عرض تسلیت می‌اومد چند قطره می‌ریخت کف دستش.

| سیدمحمدکاظم امیرحیدری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [در بند خدمت]

یادم هست دو ماه پیش بود جلوی برج آزادی؛ وقتی داشت دسته جارویش را عقب جلو می‌کرد گفت: دیگه از فردا من نیستم تا سوژه عکس‌های تو باشم. سی سال خدمتم را پر کردم...
به گمانم حاجی دو دوتای سال‌های خدمتش را اشتباه کرده و الّا چهل روز تی‌کشی در این اتاق‌های شش تخت‌خوابه مسیح دانشوری چه معنایی می‌تواند بدهد؟!

| لطیفه سادات مرتضوی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [چرا که نه؟]

- شما به قتل عام مردم جهان محکوم هستید.
- چرا؟ دولتِ آمریکا برای شما خود را به زحمت انداخته.
- برای ما؟
- بله، ما بدهکاری‌ها و خرج‌های شما رو دیده‌ایم، پیشنهادی که به ذهن ما خطور کرد، حذف مریض‌ها و ضعیف‌ها و پیرهاست.
به طور کلّی، هر که خدمات کمتری به دولت‌ها ارائه دهد. - پس بفرما که برای قتل عام، باید تشکر هم کنیم.
- چرا که نه؟

| علیرضا حسن‌تبار

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [هبوط]

من جهل را باور نداشتم. تا اینکه..
جهل با دست‌های زمخت مردانه‌اش به شانه‌ام زد و مردی جوان را نشانم داد و گفت: ای کاش لباس نارنجی رنگش ضمانت جانش را در مقابل لاشه‌ی دستکش‌های بی‌جان در کنار خیابان بکند.

| محدثه نظری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [آگهی ترحیم]

بازگشت همه به سوی اوست.
به اطلاع می‌رسانیم، هزینه‌ی مراسم ختم و ترحیم عزیز گرانقدر، صرف خرید ماسک و مواد ضدعفونی کننده برای بستگان و آشنایان دور و نزدیک می‌شود.
عدم حضور شما دوستان و آشنایان گرامی، باعث شادی روح مرحوم و تسکین خاطر بازماندگان می‌شود.

| رویا کیانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• کسی حوصله اداهایش را نداشت. قهر کرده بود و غذا نمی‌خورد. پیرزن خودش را رساند پشت پنجره اتاق ۶۹.
- مادر به‌قربونت چرا قهر کردی؟ بخور فدات شم. مادر منتظره زود خوب شی‌ها.
پسر مثل برق گرفته‌ها سرش را بلند کرد و‌ کلماتی نامفهوم گفت. لبخند زد و آب دهانش تا روی غذا کش آمد.
اشک‌های پیرزن رو‌ی گونه‌اش سر خورد.
- دو شبه بی‌تو خوابم نمی‌بره مونسم.
نگهبان تا فهمید به‌سرعت آمد پشت پنجره و دست‌های پیرزن را از نرده‌ها جدا کرد.
خانم وقتی میگن ملاقات کرونایی ممنوعه یعنی همه جا. حالا خوبه پسرت شیرین عقله.

| حامد اشتری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• یکی از اطرافیان می‌گفت:
چرا جلوی کرونا رو تو همون چین نگرفتن تا به کشورهای دیگه وارد نشه؟
یاد لحظه‌ای افتادم که همین شخص می‌گفت: چرا باید مقابل داعش تو سوریه و عراق بجنگیم!

| فاطمه لاری‌زاده

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• - دوستان، لطف کنید و یه فاتحه برای پدر بنده بفرستید... دیشب عمرشون رو دادند به شما...
- وای! خدا صبرت بده عزیزم! لعنت به کرونا که عزیزانمون رو ازمون گرفت...
- ممنونم. ولی پدرم به خاطر سکته فوت کردند.
- اِ؟ خب پس... خیالم راحت شد.

| احمد نوری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• پسر جوان عاشق دختری بود که چند روز از عمرش باقی نمانده بود. به چشم‌های دختر نگاه کرد. همه‌ی رویاهایش را درون آن‌ها دید.
دست‌های بی‌رمق دختر را در دست‌هایش گرفت.
بعد از چند دقیقه پرستار در حالی که مجهز به دستکش و ماسک بود با صدای بلندی سر پسر فریاد زد: چرا دست‌هایش را لمس کردی؟
پسر سرش را پایین انداخت.
- اون یک بیمار آلوده به کروناست. چند روز بیشتر زنده نیست.
+ می دونم. منم یک سرطانی هستم. چند روز بیشتر زنده نیستم.

| کاظم رستمی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• اعضای محترم کانال خودنویس

پخش زنده‌ی آموزش داستانک‌نویسی با احسان رضایی [داستان‌نویس و منتقد ادبی] را فراموش نکنید.

امشب ساعت ۲۱
در صفحه‌ی اینستاگرام خودنویس

📱 instagram.com/khodnevis99

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [در خانه بمانیم]

در اتاق استراحت سه پرستار سرتاپا سفیدپوش، باحالت نشسته، غرق در خواب…
کمی آن طرف‌تر، پرستار جوان درحالی‌که پرونده‌ای به دست دارد در راهروی بیمارستان از حال می‌رود.
آن‌طرف‌تر سفیدپوشی با بغض به خبرنگاران می‌گوید که یک ماه است فرزندش را ندیده‌.
آن‌سوی راهرو اتاق خالی پزشک و آخرین نسخه‌ی روی میز که به نام خودش نوشته شده…
کمی جلوتر، سفیدپوشی که خستگی امانش را بریده، اما پشت لباسش نوشته "ما سفید پوشیدیم تا شما سیاه نپوشید"
آن‌طرف‌تر، پرستاری با کبودی‌های جای ماسک روی صورتش به دوربین لبخند می‌زند!
و اما…
چند کوچه جلوتر…
خانواده‌ای بار سفر می‌بست…

| انیسه بامدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• دکتر وقتی جواب سی‌تی اسکن را خواند گفت:
شما به کرونای خفیف دچار شده‌اید حواستان را جمع کنید. شما باید در قرنطینه‌ی کامل به سر ببرید. شما نباید به دیدن دوست یا خانواده بروید. نباید با کسی ارتباط داشته باشید. چه بسا ویروسی که بقیه دارند به شما منتقل شود. مثل درختی که در دل کویری خشک روییده باشد گفتم: دکتر من همه‌ی عزیزانم را از دست داده‌ام.

| کاظم رستمی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• من هر روز به مادربزرگ سر می‌زدم. یه روز داشتم این مطلب رو برای مادربزرگ می‌خوندم: تنها نسلی که از دایناسورها باقی‌مونده لاک پشته. حالا که فکرشو می‌کنم می‌بینم تنها لاک پشته که وقتی وضعیت رو خطرناک می‌بینه خودش رو تو خونه‌اش حبس می‌کنه.
مادربزرگ لبخندی زد و گفت: خدا کنه تا حالا کرونا رو به خونه‌ام دعوت نکرده باشی.
فهمیدم با سر زدنم چقدر عزیزم رو به خطر انداختم.

| طوبی همتی‌فر

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
2024/09/25 13:25:47
Back to Top
HTML Embed Code: