•◇• داستانکِ [قرنطینه]
دور تا دور جنگل را ساخت و ساز کردهاند.
در ورودی جنگل یک تابلو کاشته شده است؛
"منطقه حفاظت شده"
| رضا بیگلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دور تا دور جنگل را ساخت و ساز کردهاند.
در ورودی جنگل یک تابلو کاشته شده است؛
"منطقه حفاظت شده"
| رضا بیگلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [احیاء]
با حساب کتابهای خودش، یقین داشت که جهنمی است. اما حالا که «کتاب اعمال»ش را به دست راستش داده بودند، هم خوشحال بود، هم متعجب.
کتاب را باز کرد. از هر ده خط، نه خطش گناه بود. تندتند ورق زد تا به صفحهی آخر رسید و خط آخر:
"... با این همه، شما در سال ۱۳۹۹، با ایثار و تلاش شبانهروزی، جان یک انسان مبتلا به کرونا را نجات دادید و به حکم آیهی «و من أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعا»، مشمول مغفرت الهی قرار گرفتهاید. بهشت، گوارای وجودتان باد."
| حامد صاحبی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
با حساب کتابهای خودش، یقین داشت که جهنمی است. اما حالا که «کتاب اعمال»ش را به دست راستش داده بودند، هم خوشحال بود، هم متعجب.
کتاب را باز کرد. از هر ده خط، نه خطش گناه بود. تندتند ورق زد تا به صفحهی آخر رسید و خط آخر:
"... با این همه، شما در سال ۱۳۹۹، با ایثار و تلاش شبانهروزی، جان یک انسان مبتلا به کرونا را نجات دادید و به حکم آیهی «و من أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعا»، مشمول مغفرت الهی قرار گرفتهاید. بهشت، گوارای وجودتان باد."
| حامد صاحبی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [در امان خدا]
چشمهای عسلیاش را که باز کرد، مرد پرستار از نگاه زیبایش او را شناخت. همان زنی که چند ماهی میشد با دخترک موطلاییاش مشغول فروختن عروسکهای دستساز خودش در چهارراه قبل از بیمارستان بود. مرد پرستارگفت: بچهات کو؟همان که دستانش همیشه در دستت بود؟
چشمهای بیرمقش پر شد از باران دلتنگی و لبهای کمرنگش گفت: درامان خدا...
| سمیه حیدری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
چشمهای عسلیاش را که باز کرد، مرد پرستار از نگاه زیبایش او را شناخت. همان زنی که چند ماهی میشد با دخترک موطلاییاش مشغول فروختن عروسکهای دستساز خودش در چهارراه قبل از بیمارستان بود. مرد پرستارگفت: بچهات کو؟همان که دستانش همیشه در دستت بود؟
چشمهای بیرمقش پر شد از باران دلتنگی و لبهای کمرنگش گفت: درامان خدا...
| سمیه حیدری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [هم سلولی]
جهان در وحشت بیماری: قرنطینهی سراسری تا سه هفتهی دیگر ادامه خواهد داشت.
رادیو را خاموش کرد. ایستاد پشت میلههای زنگزدهی پنجره. دستی به لالهی گوشش کشید، همان گوشی که هنوز سالم بود و گوشواره داشت. انگار تمام دنیا جا شده باشد در سلول کوچک اتاقش، جایی پشت کوههای مریوان و همهی آدمهاش از سرخ، زرد، سفید و سیاه شده باشند هم سلولیاش. از حفرهی کوچک زیر پیشانی به تهماندهی صورتش در شیشهی پنجره نگاه کرد: آمیختهای سیاه از پوست و گوشت گداخته. شکاف نازک لب را باز کرد و خندهای بلند سر داد.
| مهسا برومند
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
جهان در وحشت بیماری: قرنطینهی سراسری تا سه هفتهی دیگر ادامه خواهد داشت.
رادیو را خاموش کرد. ایستاد پشت میلههای زنگزدهی پنجره. دستی به لالهی گوشش کشید، همان گوشی که هنوز سالم بود و گوشواره داشت. انگار تمام دنیا جا شده باشد در سلول کوچک اتاقش، جایی پشت کوههای مریوان و همهی آدمهاش از سرخ، زرد، سفید و سیاه شده باشند هم سلولیاش. از حفرهی کوچک زیر پیشانی به تهماندهی صورتش در شیشهی پنجره نگاه کرد: آمیختهای سیاه از پوست و گوشت گداخته. شکاف نازک لب را باز کرد و خندهای بلند سر داد.
| مهسا برومند
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [مدادرنگی]
- وای چه کردین! عجب رنگایی دوختید!
ماسک لیمویی با گانِ زیتونی، فیروزهای با گانِ گلبهی، خردلی با بنفش!
- آخه دلم میگرفت هربار
میدیدمشون، یا سرتاپا سفید بودن یا آبی...
| فاطمه عظیمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- وای چه کردین! عجب رنگایی دوختید!
ماسک لیمویی با گانِ زیتونی، فیروزهای با گانِ گلبهی، خردلی با بنفش!
- آخه دلم میگرفت هربار
میدیدمشون، یا سرتاپا سفید بودن یا آبی...
| فاطمه عظیمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تنها در خانه]
پیرزن همانطور که بیحوصله کانالهای تلویزیون را جابهجا میکرد، ناگهان موضوعی توجهش را جلب کرد:
+ اینروزها برای سلامتی پدر و مادرتان هم که شده در خانه بمانید.
لبخند بیروحی بر لبانش نشست و با خودش گفت: چه فرزندان خوبی دارم که سالهاست برای سلامتی من در خانههایشان ماندند...
| حانیه صفاری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
پیرزن همانطور که بیحوصله کانالهای تلویزیون را جابهجا میکرد، ناگهان موضوعی توجهش را جلب کرد:
+ اینروزها برای سلامتی پدر و مادرتان هم که شده در خانه بمانید.
لبخند بیروحی بر لبانش نشست و با خودش گفت: چه فرزندان خوبی دارم که سالهاست برای سلامتی من در خانههایشان ماندند...
| حانیه صفاری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [فلفل سیاه]
- واقعا نمیدونستم!
- چی رو؟
- فلفل سیاه یه درخت نیمه انگلیه!
دماغش چین خورد و سرش را به نشانهی انزجار تکان داد: اَه منظورت چیه نیمه انگلی؟
- قیافت رو اونجوری نکن عزیزم، یعنی برای رشد کردن نیاز به میزبان داره.
- و میزبانش!
- طبیعیه! دم دستترین چیز ممکن، جاندار هم نوعش.
- درختها که جون ندارن!
- این مانع نمیشه که فلفل سیاه قاتلش نشه!
نیمروهای جلز ولز کن خال مخالی را جلویش گذاشت، بوی آنها را بلعید: خواصش رو که میدونی!
- آره شروع یه صبح دوباره با تو!
رادیو را خاموش کرد، دلش برای یک صبحانهی گرم تنگ شده بود.
| سحر شالباف
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- واقعا نمیدونستم!
- چی رو؟
- فلفل سیاه یه درخت نیمه انگلیه!
دماغش چین خورد و سرش را به نشانهی انزجار تکان داد: اَه منظورت چیه نیمه انگلی؟
- قیافت رو اونجوری نکن عزیزم، یعنی برای رشد کردن نیاز به میزبان داره.
- و میزبانش!
- طبیعیه! دم دستترین چیز ممکن، جاندار هم نوعش.
- درختها که جون ندارن!
- این مانع نمیشه که فلفل سیاه قاتلش نشه!
نیمروهای جلز ولز کن خال مخالی را جلویش گذاشت، بوی آنها را بلعید: خواصش رو که میدونی!
- آره شروع یه صبح دوباره با تو!
رادیو را خاموش کرد، دلش برای یک صبحانهی گرم تنگ شده بود.
| سحر شالباف
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تقاص]
بِجُنب پسر، خوب جلوشون کارتون بچین که توی دید نباشن، این ماسک و محلولا حکم طلا دارن. چند روز دیگه دوبل میندازیم به ملت.
اَه این گوشیم که دائم زنگ میخوره.
بله؟
از بیمارستان؟
آره بَچمه! از تنگی تنفس بیهوش شده...؟!
مشکوک به...
| الهه صادقیزاد
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
بِجُنب پسر، خوب جلوشون کارتون بچین که توی دید نباشن، این ماسک و محلولا حکم طلا دارن. چند روز دیگه دوبل میندازیم به ملت.
اَه این گوشیم که دائم زنگ میخوره.
بله؟
از بیمارستان؟
آره بَچمه! از تنگی تنفس بیهوش شده...؟!
مشکوک به...
| الهه صادقیزاد
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ماسک]
شیمیایی زدند.
ماسکتو بذار.
علی ماسک در دست کنار یکی از بچههای آبادان نشست، گذاشت روی صورتش...صدای خمپاره...
بیست سال بعد
علی توی بخش بیماریهای شیمیایی-تنفسی روی تخت بود. به سختی نفس میکشید این بیست سال رو... صدای پرستارها رو میشنید. کاش این بخش رو خالی میکردیم. کروناییها زیاد شدند. نمیتونیم کنترلشون کنیم. دو سه تا بچه ۱۰، ۱۲ ساله هم هستن.
علی دیگه صدایی نمیشنید.
دکتر رو خبر کنید. ماساژ قلبی...
علی ماسکش رو برای همیشه بخشید.
| کوثر دانش
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
شیمیایی زدند.
ماسکتو بذار.
علی ماسک در دست کنار یکی از بچههای آبادان نشست، گذاشت روی صورتش...صدای خمپاره...
بیست سال بعد
علی توی بخش بیماریهای شیمیایی-تنفسی روی تخت بود. به سختی نفس میکشید این بیست سال رو... صدای پرستارها رو میشنید. کاش این بخش رو خالی میکردیم. کروناییها زیاد شدند. نمیتونیم کنترلشون کنیم. دو سه تا بچه ۱۰، ۱۲ ساله هم هستن.
علی دیگه صدایی نمیشنید.
دکتر رو خبر کنید. ماساژ قلبی...
علی ماسکش رو برای همیشه بخشید.
| کوثر دانش
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانک [آخرین عکس]
فایل عکسهای چندسال پیش را باز کردم،
- عه، این رو ببین! اینجا کرونا اومده بود، همش توی خونه بودیم و کارهای مختلف میکردیم، این کیک رو هم من پختم.
خندیدم،
- خیلی ناشی بودم!
عکس بعدی پدربزرگ و مادربزرگ کنار هم نشسته بودند، اشک در چشمانم جمع شد،
- این آخرین عکسیه که ازشون دارم،
سرفه کردم و اشکهایم سرازیر شد،
- من اونها رو بغل کردم و بوسیدم...
احساس میکنم که یه قاتلم!
| شکیبا زارعزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
فایل عکسهای چندسال پیش را باز کردم،
- عه، این رو ببین! اینجا کرونا اومده بود، همش توی خونه بودیم و کارهای مختلف میکردیم، این کیک رو هم من پختم.
خندیدم،
- خیلی ناشی بودم!
عکس بعدی پدربزرگ و مادربزرگ کنار هم نشسته بودند، اشک در چشمانم جمع شد،
- این آخرین عکسیه که ازشون دارم،
سرفه کردم و اشکهایم سرازیر شد،
- من اونها رو بغل کردم و بوسیدم...
احساس میکنم که یه قاتلم!
| شکیبا زارعزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [هفت سین]
عید امسال فرق داشت باهمه سالها. همه حاضر بودند.
حتی اونهایی که عموما عید شیفت نمیموندند.
دکتر احمدی
پرستار صمدی
سه تا سین واسه سفره هفتسین کم داریم... الان سال تحویل میشه... سرنگ، سرم، سه راهی انژیوکت رو روی سفره گذاشتند.
همه توی سالن بخش جمع شده بودیم.
پزشکها، پرستارها، بیمارهای کرونایی.
یا مقلبالقلوب والابصار...
یا محولالحول والاحوال...
یا مدبراللیل والنهار...
آغاز سال ۱۳۹۹
| کوثر دانش
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
عید امسال فرق داشت باهمه سالها. همه حاضر بودند.
حتی اونهایی که عموما عید شیفت نمیموندند.
دکتر احمدی
پرستار صمدی
سه تا سین واسه سفره هفتسین کم داریم... الان سال تحویل میشه... سرنگ، سرم، سه راهی انژیوکت رو روی سفره گذاشتند.
همه توی سالن بخش جمع شده بودیم.
پزشکها، پرستارها، بیمارهای کرونایی.
یا مقلبالقلوب والابصار...
یا محولالحول والاحوال...
یا مدبراللیل والنهار...
آغاز سال ۱۳۹۹
| کوثر دانش
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• موقع رفتن برای بدرقه که نیامدن فهمیدم ناراحتن.
رضا داد زد: تا تو بیایی من ماشینو روشن میکنم.
اشارهای به رایا کردم و در اتاق مادر و پدر را نشان دادم.
رایا با بیحوصلگی و بدخلقی گفت: تو که میدونی ۷۰ سالشونه چرا از ظهر هی میگی کرونا سالمندارو میکشه؟ نگا، رفتن تو اتاق دارن غصه میخورن که اگه مردن کی از ما مراقبت کنه تا کرونا نگیریم...
| اسرا سبحانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
رضا داد زد: تا تو بیایی من ماشینو روشن میکنم.
اشارهای به رایا کردم و در اتاق مادر و پدر را نشان دادم.
رایا با بیحوصلگی و بدخلقی گفت: تو که میدونی ۷۰ سالشونه چرا از ظهر هی میگی کرونا سالمندارو میکشه؟ نگا، رفتن تو اتاق دارن غصه میخورن که اگه مردن کی از ما مراقبت کنه تا کرونا نگیریم...
| اسرا سبحانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• هوای ابری و بارانی و دل تنگم و دوری از پدر و مادر کهنسال و بیماری که، هر سال این روزها در کنارشان در شهر ساری بودم و حالا بهدلیل شیوع ویروس کرونا در خانهشان مجبور به قرنطینه بودند، باعث قطرات اشکی بود که گرمیشان را بر پهنای صورتم در این عصر دلگیر حس میکردم که صدای پسرم مرا بهخود آورد که میگفت:
مامان حالا که دیگه کسی خونمون نمیاد میتونم موز بخورم؟ آخه اون میدونست که در خانهی ما فقط وقتی قرار است مهمان بیاید موز خریداری میشود.
| مریم غریب
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
مامان حالا که دیگه کسی خونمون نمیاد میتونم موز بخورم؟ آخه اون میدونست که در خانهی ما فقط وقتی قرار است مهمان بیاید موز خریداری میشود.
| مریم غریب
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [دلواپس لبخند]
مادربزرگ رادیو را در طاقچه آسایشگاه گذاشت، لبخندی بر لب نشاند و سر جای خود رفت. برای چندمین بار در ذهنش مرور کرد:
- «شنوندگان عزیز به اطلاع میرسانم، ویروس کووید ۱۹ بیشتر تاثیر خود را روی افراد سالمند میگذارد»
الحمدلله، خیالش راحت شد، اینروزها مدام نگران نوههایش بود...
| فاطمه پرستار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
مادربزرگ رادیو را در طاقچه آسایشگاه گذاشت، لبخندی بر لب نشاند و سر جای خود رفت. برای چندمین بار در ذهنش مرور کرد:
- «شنوندگان عزیز به اطلاع میرسانم، ویروس کووید ۱۹ بیشتر تاثیر خود را روی افراد سالمند میگذارد»
الحمدلله، خیالش راحت شد، اینروزها مدام نگران نوههایش بود...
| فاطمه پرستار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• - مامان من خیلی گرسنه نیستم اما میشه توی این بشقاب بیشتر غذا بریزی؟
مادر: برای چی عزیزم؟
- آخه بابای حسین کارگره و این روزا نمیتونه بره سر کار شاید سفرهشون...
مادر: اتفاقا منم خیلی گرسنه نیستم...
پدر: منم...
| فاطمه بلوردی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
مادر: برای چی عزیزم؟
- آخه بابای حسین کارگره و این روزا نمیتونه بره سر کار شاید سفرهشون...
مادر: اتفاقا منم خیلی گرسنه نیستم...
پدر: منم...
| فاطمه بلوردی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [زمینِ خالی]
ماهبانو خم بود. خمیده راه می.رفت و محکمترین زنِ روستا بود.
چادر طوسیرنگش را جمع کرد.
جلد مقواییِ کتاب ریاضی سلما را از ساکش بیرون آورد و از ارتفاعِ کمِ قامت کوتاهش بر زمین پرتاب کرد و روی آن نشست. دو تا بر روی سنگ زد و گفت: میبینی حاجی؟
گورم را کنار تو کنده بودم.
حالا اگر از این بیماری کرونا بمیرم، آوارهی کدام خاکم میکنند که نفسهایت را نشنوم؟
| الهه جعفرپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
ماهبانو خم بود. خمیده راه می.رفت و محکمترین زنِ روستا بود.
چادر طوسیرنگش را جمع کرد.
جلد مقواییِ کتاب ریاضی سلما را از ساکش بیرون آورد و از ارتفاعِ کمِ قامت کوتاهش بر زمین پرتاب کرد و روی آن نشست. دو تا بر روی سنگ زد و گفت: میبینی حاجی؟
گورم را کنار تو کنده بودم.
حالا اگر از این بیماری کرونا بمیرم، آوارهی کدام خاکم میکنند که نفسهایت را نشنوم؟
| الهه جعفرپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• هياهو زمين را فرا گرفته است...
گويا آمدهاي كه زندگيام را و زندگيهايشان را درگير خودت كني. تو مانند يك عاشق حسادت داري، همه ما را براي خودت ميخواهي ولي ما فراري از تو هستيم.
تو دچار عشق يكطرفه هستي!
اما از عشقت دست نميكشي.
ما عشق تو را نميخواهيم، برگرد...
| زهرا درویش
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
گويا آمدهاي كه زندگيام را و زندگيهايشان را درگير خودت كني. تو مانند يك عاشق حسادت داري، همه ما را براي خودت ميخواهي ولي ما فراري از تو هستيم.
تو دچار عشق يكطرفه هستي!
اما از عشقت دست نميكشي.
ما عشق تو را نميخواهيم، برگرد...
| زهرا درویش
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• رفته رفته، همه دنیا را گرفته،
و کسی نفهمید که از تنور خانهی کی جوشیدن گرفت.
| فرشته رضایی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
و کسی نفهمید که از تنور خانهی کی جوشیدن گرفت.
| فرشته رضایی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [علت خروج]
یکهفته که از دانشگاه آمدنش گذشت، چمدانش را به سختی از پلههای خوابگاه کشید و پایین آورد.
با بیاعتنائی خودکار را از روی میز سرپرستی برداشت و داخل دفتر خروجی نوشت:
نگار صامتی/ ورودی بهمن ۹۸ /علت خروج: کرونا
| فاطمه محمودی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
یکهفته که از دانشگاه آمدنش گذشت، چمدانش را به سختی از پلههای خوابگاه کشید و پایین آورد.
با بیاعتنائی خودکار را از روی میز سرپرستی برداشت و داخل دفتر خروجی نوشت:
نگار صامتی/ ورودی بهمن ۹۸ /علت خروج: کرونا
| فاطمه محمودی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [اخم و لبخند]
ناگهان در کوچه دست مادرش را رها کرد و به سمت خانمی که با ماسک رد میشد دوید.
گفت: سلام میشه یه لحظه...
- چی میخوای دخترجون؟ فاصله بگیر.
+ فقط یه لحظه اگه میشه جلو بیایید.
زن با ترس و نگرانی صورتش را که با ماسک پوشیده بود جلو آورد.
دخترک با ماژیک قرمز روی ماسکش یک لبخند کشید و گفت: حالا قشنگتر شدید.
| سارا ملاعباسی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
ناگهان در کوچه دست مادرش را رها کرد و به سمت خانمی که با ماسک رد میشد دوید.
گفت: سلام میشه یه لحظه...
- چی میخوای دخترجون؟ فاصله بگیر.
+ فقط یه لحظه اگه میشه جلو بیایید.
زن با ترس و نگرانی صورتش را که با ماسک پوشیده بود جلو آورد.
دخترک با ماژیک قرمز روی ماسکش یک لبخند کشید و گفت: حالا قشنگتر شدید.
| سارا ملاعباسی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir