Telegram Web Link
•◇• رفته بود دور میدون کارگر روز مزد پیدا کند تا به کمک او کوچه‌های محله را ضدعفونی کند. قبلِ کرونا کارگران را برای کارهای ساختمانی می‌برد تا سفره خانواده‌ای را رنگین کند. دید دو گارکر افغان ایستاده‌اند. گفت یکی‌تون بیاد بالا.
دو مرد افغان کمی باهم پچ پچ کردند و یکی سوار شد.
پرسید: چی می‌گفت؟
- داشت می‌گفت تو برو، چند وقتیه که کار نکردی.

زیبا موسوی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [دست‌هایش...]

زیر‌نویسِ صفحه‌ی تلویزیون را با صدای بلند می‌خواند و می‌خندید:
"دست‌هایتان را مرتب بشویید"
نگاهم کرد. چشمانِ غمگینم را از ردِ نگاهش دزدیدم.
با همان صدای پرانرژی و بی‌نظیر، طوری که من بشنوم گفت: حالا ببینم با این دست‌هایتان چه می‌کنید.
بلند خندید و شبکه را عوض کرد. بابا سال‌ها پیش دست‌هایش را در عملیات بیت‌المقدس جا گذاشته بود.

| الهه جعفرپور

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
داستانکِ [نفس در سینه]

+ مامان پس کی این کرونا تموم می‌شه؟ خسته شدم از این صداگیری که روی این ساز گذاشتم.
- انقدر مهمه؟
+ آره دیگه. صداش حبس شده. می‌دونم بعد قرنطینه هم مثل قبل نمی‌شه.
یک‌دفعه انگار چیزی یادش آمده باشد روی صورتش زد و گفت: الهی بمیرم برای نفست که مدت‌هاست پشت اون ماسک حبس شده. ببخشید. نباید اینو می‌گفتم.
اشک‌هایش مجال ندادند و دکمه قطع تماس تصویری را فشرد.

| سارا ملاعباسی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ارغنونِ زندگی]

تا زانو توی گل فرو می‌روی. کوچه‌های روستا پر شده از برف. روی مال‌روها هم. غروب ارغنونی و مه گرفته با صدای باد و باران و واق واق سگ‌ها خبر از شب سردی می‌دهند. پرده را می‌اندازم و می‌خزم زیر کرسی. هرچقدر مرگ توی کوچه‌ها شب‌گردی می‌کند، زندگی توی خانه‌های روستا جاری است.
این مریضی هرچقدر اسمش تازگی دارد، رسمش قدیمی است.
من سال‌هاست با سرفه‌های احمد بعد از جنگ خو گرفته‌ام.

| مرضیه کوکبی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [جشنواره]

بهمن ۱۴۰۰
مکان: تالار وحدت
مجری: سیمرغ بلورین بهترین فیلم، از نگاه تماشاگران اهدا می‌شود به فیلمِ
"در خانه می‌مانیم"
تشویق حضار

| مهدیه صالحی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• مادر سرش داد می‌زند: مگه صدبار بهت نگفتم مدادتو اینقدر نتراش.
پسر می‌گوید: صبر کن مامان، چیزی نمونده بهش برسم بذار بتراشم.
- نمی‌فهمم چی میگی. به چی برسی؟ من که چیزی نمی‌بینم.
- چطور نمی‌بینی؟ این‌جا رو نگاه، نوشته
corona made in china

| علی‌اصغر ریاحی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• + ماسکت رو چند خریدی؟
- قبل از کرونا دونه‌ای ۷۰۰۰ تومان خریدم.
+ چه خوب، توی مغازه ۲۵۰۰۰ بود، یه دونه تونستم بخرم، گذاشتم برای خانمم، آخه اون دیالیز می‌شه.

| زهرا کاظمی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کاغذهای خط‌خطی]

نمی‌دانم سبیل‌های شمشیرگونه‌اش او را در محل، آق سیروس کرده بود یا دستمال یزدی سرخ و سبزش. هرچه که بود همه اهالی حسابی جدا برایش باز می‌کردند. مخصوصا در این‌ روزهای منحوسِ کرونایی!
صبح بود. وارد محله شد! بی‌هیچ توقفی کلون سمت راستی در را کوبید. دست‌هایی از لایه چادر گلدار صورتی بیرون آمد. آق سیروس نگاهش را به زمین دوخت و پرسید: "لیست خریدت را آماده کردی حاج خانوم؟"
و لیست خرید پیرزن بود که رفت لای دستمال یزدی لوتی محل، کنار کاغذهای خط‌خطی دیگر!

| لطیفه سادات مرتضوی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تاج]

كودك: مامان گفتى خورشيد چه رنگيه؟
مادر: زرد، بعضى وقتا نارنجي.
كودك: گفتى زرد رنگ نوره؟
مادر: نه مامان. نور رنگش سفيده، رنگ چشمات...رنگ خدا.
كودك: مامان هنوز خورشيد رو سرت مى‌چرخه و كرونا درست مى‌كنه؟
مادر سرفه كرد و گوشى تلفن از دستش افتاد.

| شيده شريفی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• پسر: چرا به سوریه و فلسطین کمک می‌کنیم پدر؟ چرا می‌جنگیم؟
پدر نگاه عاقل اندر سفیهی به پسر انداخت و قاطعانه گفت: در سوریه نجنگیم باید در تهران بجنگیم.
پسر: چرا با کرونا در چین نجنگیدیم پدر؟؟
پدر: ...

| توحید انصاری

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [اتاق]

- ملالی نیست، تو آب رفتن خیس شدنم داره، راس می‌گفت داش آکل، "کمر مرد رو هیچی تا نمی‌کنه مگه یه زن"
- این طوری‌ها که شما ملتفت شدی نبوده سالار خان، به خدا آقاجونم جبر کرد که بیان...
- آره خوب، شوما باس با بالایی‌ها بپری تا بالا بشینی، اگه نه این پایین‌ها که...
صدای فاطمه گفتگویشان را قطع کرد: "محمدرضا، وقت دمنوش آویشن است، بگذار من برگردم آشپزخانه، بعد بیا بردارش"
نفسم را حبس کردم، سینی را از پشت در برداشتم، به اتاق برگشتم و بازدمم را با چند سرفه بیرون دادم. پیراهن صورتی زنانه را مرتب تا کردم، گذاشتمش داخل کشوی پایینی دراور و آن را به آرامی بستم. چسب پهن را برداشتم و دورتادور کشوی بالایی را چسباندم.

| محمدرضا بلورپارسا

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• ماسک بزرگ روی صورتش را جابه‌جا کرد و به طرفم آمد.
چاقو را به سمتم گرفت و با تحکم گفت: کیف پول، موبایل.

| حسین میرزائی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تعهد]

- یاسر... یاسر... عباس.
- عباس به گوشم.
- یاسر، مهمات ما در حال تموم شدنه، احمد و مرتضی پرواز کردند، بچه‌ها تا پای جان ایستاده‌اند.
چند سالِ بعد...
یکی زنگ بزنه تهران و بگه: ماسک و گان در حال تموم شدنه، دکتر قربانی و پرستار محمدی درگیر کرونا شدند، پرستارها تا پای جان در حال خدمت هستند.

| فاطمه عبدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [قابِ سفید]

چشمانش را که باز کرد، کمی چرخید. تلخندی زد، دخترش که قرار نبود بیاید! آمده بود.
با لباس سفید توی قاب نشسته بود. روبان مشکی هم کنارش.

| حمیدرضا قاسمی ندوشن

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [لعنت به کرونا]

واتس‌آپ رو باز کردم. خواهرزاده‌ چهار ساله‌‌ام برایم ویس گذاشته بود. این روزها فقط با صداش دلتنگیم رو پر می‌کنم.
سلام خاله جون. خیلی دلتنگتم اما این روزها خیلی خوشحالم از اینکه پدرم کنار ماست. اما مثل قبل حوصله بازی کردن با من رو نداره. نمی‌دونم کرونا کیه که پدر رو اینقدر عصبانی کرده. همش می‌گه لعنت به کرونا، جواب صاحبخونه‌ رو چی بدم! خاله تو می‌دونی کرونا کیه؟

| رویا کیانی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [سوسول بازی]

با اینکه حوصله‌ام خیلی سر رفته بود و خیلی دوست داشتم تو مهمونی شرکت کنم گفتم نه نمی‌تونم بیام.
- بابا این سوسول بازیا چیه و گوشی رو قطع کرد.
امروز دیدن چشم‌های اشک‌آلود دختر که به عکس پدر دوخته شده بود دردناک بود.

| شهربانو حسینی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [نیروی کمکی]

(گردانِ کووید ۱۹)
سرهنگ: گزارش کار بده سرباز.
- قربان! تا امروز به ۲۰۵ کشور حمله کردیم. ۸۶۰ هزار نفر رو اسیر کردیم و ۵۰ هزار نفر از نیروهاشون رو کشتیم.
سرهنگ: تعداد اُسرا و کشته شده‌ها کمه. باید با قدرت بیشتری عمل کنید.
- نیروی کمکی لازم داریم قربان.
سرهنگ: به تلاشتون ادامه بدید. گردان بی‌خیالی و سهل‌انگاری تو راهه.

| الهه ایزدی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [مرگ کرونا]

کرونا نبود، ما بودیم...
ما رفتیم، کرونا نرفت...
کرونا رفت، ما ماندیم...
کرونا کشت، ما نمردیم...
ما نکشتیم، کرونا مرد

| ماریا عطایی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کامیون فریزردار]

وقتی نوجوان بود آرزو داشت یک‌بار هم که شده توی آن کامیون‌های فریزردار بزرگ را ببیند. حالا به آرزویش رسیده بود. او نیز یکی از مسافران کامیون فریزردار حمل اجساد بود که بیمارستان المهرستِ کوئینز را به مقصد گورستانِ نیویورک ترک می‌کرد. روی پلاستیک سیاهی که جسدش را با آن پوشانده بودند، نوشته شده بود: محموله‌ی خطرناک، مرگ بر اثر کرونا.

| سعیده ملایی

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [۱۲]

به زور ایستاد. چقدر گرمش شده بود، توی این لباس و ماسک سمجی که صورتش را نقش می‌انداخت.
نگاهش به عقربه‌ها افتاد که نزدیک ۱۲ ایستاده بودند. بار قبلی هم که ساعت را دیده بود، ۱۲ بود.

| حمیدرضا قاسمی ندوشن

#کلمات_علیه_کرونا

@khodnevis_ir
2024/09/24 09:14:29
Back to Top
HTML Embed Code: