•◇• داستانکِ [مهمان ناخوانده]
شادی را نیافتند.
شادی را ساختند.
داخل خانهای که مدتها، دَرَش به روی کرونا بسته بود.
| ناهید سوختانلو
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
شادی را نیافتند.
شادی را ساختند.
داخل خانهای که مدتها، دَرَش به روی کرونا بسته بود.
| ناهید سوختانلو
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• - باباجون اون آقاهه که تو کوچه داره تو زبالهها رو میگرده کرونا نمیگیره؟
و از پشت شیشه مرد فقیر را نشان داد.
پدر سرش را از پنجره بیرون آورد، نگاهی به مرد کرد و به دخترش گفت: خدا هیچ بندهشو بیروزی نمیذاره، و خودش محافظ همهاس.
و با صدای بلند گفت: آقا یه لحظه صبر کن.
و با کیف پولش بیرون رفت.
| شهپر کاوه
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
و از پشت شیشه مرد فقیر را نشان داد.
پدر سرش را از پنجره بیرون آورد، نگاهی به مرد کرد و به دخترش گفت: خدا هیچ بندهشو بیروزی نمیذاره، و خودش محافظ همهاس.
و با صدای بلند گفت: آقا یه لحظه صبر کن.
و با کیف پولش بیرون رفت.
| شهپر کاوه
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ریه]
در ریههایش غوغایی به پا بود. همهجا سفید شده بود و درختان شکوفه نمیدادند.
اکسیژن گیرشان نمیآمد. چه سرزمین سرد و بیاکسیژنی شده بود، مثل دیگر کرات شاید؛ به آرزویش رسید و سفرش را با عروج از زمین آغاز کرد.
| شلیر رستمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
در ریههایش غوغایی به پا بود. همهجا سفید شده بود و درختان شکوفه نمیدادند.
اکسیژن گیرشان نمیآمد. چه سرزمین سرد و بیاکسیژنی شده بود، مثل دیگر کرات شاید؛ به آرزویش رسید و سفرش را با عروج از زمین آغاز کرد.
| شلیر رستمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• آن کودکی که آسمان نقاشیاش را سیاه کرد تا پدر کارگرش زیر آفتاب نسوزد را یادت هست؟نکند در این روزهای گیر و دار کرونا، مشغول کشیدن جاروبرقی خیابانی برای پدر رفتگرش باشد...
| محدثه کاظمزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
| محدثه کاظمزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [گرد کتاب]
دوستت دارم کرونا، گرد کتابهایم را گرفتی و اجازه دادی نفسی تازه کنند.
دوستت دارم کرونا،
آلبوم عکسهایم را نشانم دادی.
دوستت دارم کرونا
| شلیر رستمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دوستت دارم کرونا، گرد کتابهایم را گرفتی و اجازه دادی نفسی تازه کنند.
دوستت دارم کرونا،
آلبوم عکسهایم را نشانم دادی.
دوستت دارم کرونا
| شلیر رستمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• شَب و روزِم قاطی شده بود، لب تابو دائم به شارژ و روشن نگه میداشتم که از اون ور قرنطینه صدای اولین کلماتِ عماد کوچولو رو بشنوم، خواهرم میگفت که زوده حالا، خیلی خالهی عجولی هستی نکنه میخوای بچم بگه قسطنطنیه...
با خودم فکر کردم عماد تنها چیزیه که الان منو زنده نگه داشته، اسمشو گذاشتم عماد که پناهِ دلِ من باشه، امید باشه
دقیقا تیکهی گم شدهی پازلِ این روزا...
| رها شاهلو
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
با خودم فکر کردم عماد تنها چیزیه که الان منو زنده نگه داشته، اسمشو گذاشتم عماد که پناهِ دلِ من باشه، امید باشه
دقیقا تیکهی گم شدهی پازلِ این روزا...
| رها شاهلو
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ماهیها آن سویِ دیوار منتظرش بودند]
از آن سویِ دیوار بوی ماهی میآمد، حتی صدای دریا را میشنید که پشت دیوار سرفه میکرد!
دلتنگ بود، مثل نفسهایش،
این ترس بود که زانوهایش را سست کرده بود، اما صبر کرد.
میدانست کسی پشت دیوار انتظارش را میکشد.
صبر کرد و بالاخره دیوار فرو ریخت.
پاهایش را درون آب انداخت و ماهیها به استقبالش آمدند.
دریا آرام بود و دیگر خبری از سرفههای ممتد و خشدارش نبود!
حالا به اندازه کافی وقت داشتند؛ کافی به معنای یک عمرِ دوباره برای زندگی…
| ماریا نصیری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
از آن سویِ دیوار بوی ماهی میآمد، حتی صدای دریا را میشنید که پشت دیوار سرفه میکرد!
دلتنگ بود، مثل نفسهایش،
این ترس بود که زانوهایش را سست کرده بود، اما صبر کرد.
میدانست کسی پشت دیوار انتظارش را میکشد.
صبر کرد و بالاخره دیوار فرو ریخت.
پاهایش را درون آب انداخت و ماهیها به استقبالش آمدند.
دریا آرام بود و دیگر خبری از سرفههای ممتد و خشدارش نبود!
حالا به اندازه کافی وقت داشتند؛ کافی به معنای یک عمرِ دوباره برای زندگی…
| ماریا نصیری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کرونا دوام نمیآوَرَد]
- پدربزرگ؟ شما چرا انقدر اهل بیرون رفتنید؟ بیایید برویم خانه دیگر! خسته شدم از بیرون ماندن!
- پسرجان، تو نمیدانی بر من چهها گذشته!!
- چهها گذشته؟
- یکزمانی، وقتی همسن تو بودم، یک ویروس آمد و تمام زندگیمان را بهم ریخت.
- چگونه؟
- بگذار از اول برایت تعریف کنم!...
| مریم قنبرنژاد
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- پدربزرگ؟ شما چرا انقدر اهل بیرون رفتنید؟ بیایید برویم خانه دیگر! خسته شدم از بیرون ماندن!
- پسرجان، تو نمیدانی بر من چهها گذشته!!
- چهها گذشته؟
- یکزمانی، وقتی همسن تو بودم، یک ویروس آمد و تمام زندگیمان را بهم ریخت.
- چگونه؟
- بگذار از اول برایت تعریف کنم!...
| مریم قنبرنژاد
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• کاسه بشقابهای مهمونی، تو کابینت داشتن با سفره بزرگه دردودل میکردن.
اونا میگفتن از وقتی که این کرونای لعنتی اومده، دیگه کسی سراغی از ما نمیگیره، سفره میگفت: نگید توروخدا که دلم خونه، چون هر روز یه تای جدید میخورم، هی دارم کوچیک و کوچیکتر میشم.
یکی از بشقابها به سفره گفت: فکر میکنی دوباره بتونیم مهمون تو بشیم و یه خودی نشون بدیم؟
سفره آهی کشید و خودش رو چسبوند به در کابینت، که شاید صدای در زدن مهمون رو بشنوه.
| طوبی همتیفر
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
اونا میگفتن از وقتی که این کرونای لعنتی اومده، دیگه کسی سراغی از ما نمیگیره، سفره میگفت: نگید توروخدا که دلم خونه، چون هر روز یه تای جدید میخورم، هی دارم کوچیک و کوچیکتر میشم.
یکی از بشقابها به سفره گفت: فکر میکنی دوباره بتونیم مهمون تو بشیم و یه خودی نشون بدیم؟
سفره آهی کشید و خودش رو چسبوند به در کابینت، که شاید صدای در زدن مهمون رو بشنوه.
| طوبی همتیفر
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ[آقا معلم]
- خانم پرستار! ... ۲۳ ساله ... دارم سر کلاس میگم "هر نفسی ... که فرو میرود ... ممد حیات است و چون ... بر میآید مفرح ذات" و برای بچهها ... معنی میکنم.
ولی این ویروس ریزه میزه ... ثابت کرد ... که تا الان ... معنیش رو ... اونجور که باید ... درک نمیکردم. حالا ... با تک تک سلولهام ... دارم حسش میکنم.
- ایشالا که زود حالتون خوب میشه آقای رستمی. شما نباید زیاد حرف بزنید. فعلا فقط باید استراحت کنید. دانش آموزاتون منتظر شما هستن.
| سیدمرتضی اجلالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- خانم پرستار! ... ۲۳ ساله ... دارم سر کلاس میگم "هر نفسی ... که فرو میرود ... ممد حیات است و چون ... بر میآید مفرح ذات" و برای بچهها ... معنی میکنم.
ولی این ویروس ریزه میزه ... ثابت کرد ... که تا الان ... معنیش رو ... اونجور که باید ... درک نمیکردم. حالا ... با تک تک سلولهام ... دارم حسش میکنم.
- ایشالا که زود حالتون خوب میشه آقای رستمی. شما نباید زیاد حرف بزنید. فعلا فقط باید استراحت کنید. دانش آموزاتون منتظر شما هستن.
| سیدمرتضی اجلالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [به همین سادگی!]
بیب . . . ببیب! . . . الان منزل نیستیم، میتونید پیام بذارید!
- این چهارمین باره، جواب نمیدن!
چند گام عقبتر رفت، شیشههای کدر خانه از پس شاخ و برگ درهم کشیدهی درختان تازه به برگ نشسته معلوم بودند، کسی خانه نبود!
- چکار . . . خدای من!
- چی شد؟! رد نگاهش را گرفت، کف وایتکس به سمتشان شیرجه میزد.
| سحر شالباف
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
بیب . . . ببیب! . . . الان منزل نیستیم، میتونید پیام بذارید!
- این چهارمین باره، جواب نمیدن!
چند گام عقبتر رفت، شیشههای کدر خانه از پس شاخ و برگ درهم کشیدهی درختان تازه به برگ نشسته معلوم بودند، کسی خانه نبود!
- چکار . . . خدای من!
- چی شد؟! رد نگاهش را گرفت، کف وایتکس به سمتشان شیرجه میزد.
| سحر شالباف
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• چشمانش را نیمه باز کرد. دستش را روی دسته صندلی گذاشت و عقبتر نشست.
خدمتکارِ بخش گفت: سلام خانم رحمانی ببخشید بیدارتون کردم،۲ ماسک جدید خدمت شما برای سهمیه امروزتون.
لبخندی زد و ماسک را گذاشت داخل کیفش...
ساعت ۸ که کارش تمام شد رفت جلوی عابر بانک، ۱۰عدد ماسک از کیفش درآورد و داد به پسرِ دستفروش.
پسرک بلند شد و گفت: ممنونم خانم، ۱۰ روز پیش هم شما بودید درسته؟!
| محمدطه چمران
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
خدمتکارِ بخش گفت: سلام خانم رحمانی ببخشید بیدارتون کردم،۲ ماسک جدید خدمت شما برای سهمیه امروزتون.
لبخندی زد و ماسک را گذاشت داخل کیفش...
ساعت ۸ که کارش تمام شد رفت جلوی عابر بانک، ۱۰عدد ماسک از کیفش درآورد و داد به پسرِ دستفروش.
پسرک بلند شد و گفت: ممنونم خانم، ۱۰ روز پیش هم شما بودید درسته؟!
| محمدطه چمران
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کووید عاشق]
عاشقش شدهام. زیبا میخندد، حتی همین حالا که من در وجودش رخنه کردهام و روی تخت با ناتوانی دراز به دراز افتاده است.
میخندد، به سرشاخه پُرشکوفهای که از پنجره بیمارستان سرک میکشد.
دستش را با آخرین توانش دراز میکند سمت پنجره تا قرص خورشید را با انگشتانش بگیرد. دستش روی کاور سفیدی که به تن دارد، فرو میافتد.
جهان او هنوز هم زیباست. عاشقش شدهام و میخواهم چون تیرهام از وجود سراسر روشنش رخت بربندم. خودم را میاندازم روی انگشتانش و در قطرات الکل که بر پوستش افشان میکنند، غرق میکنم!
| گالیا توانگر
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
عاشقش شدهام. زیبا میخندد، حتی همین حالا که من در وجودش رخنه کردهام و روی تخت با ناتوانی دراز به دراز افتاده است.
میخندد، به سرشاخه پُرشکوفهای که از پنجره بیمارستان سرک میکشد.
دستش را با آخرین توانش دراز میکند سمت پنجره تا قرص خورشید را با انگشتانش بگیرد. دستش روی کاور سفیدی که به تن دارد، فرو میافتد.
جهان او هنوز هم زیباست. عاشقش شدهام و میخواهم چون تیرهام از وجود سراسر روشنش رخت بربندم. خودم را میاندازم روی انگشتانش و در قطرات الکل که بر پوستش افشان میکنند، غرق میکنم!
| گالیا توانگر
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [باران]
باران بهاری پرصدا میبارید.
عاشق باران بود. اما حیف قرنطینه بود. در خیال رو به آسمان کرد و از برخورد قطرههای باران بر صورتش لذت برد...
با صدای مادر به خودش آمد: رویا، دخترم وقتشه، سریع به اورژانس زنگ بزن.
ماسک زد ودستکشهایش را پوشید، وارد اتاق شد.
او به فرشتهی کوچولو که در بغل مادرش به دور از هیاهوی قرنطینه خوابیده بود نگاه کرد
چه تابلوی زیبایی...
خیلی دلش میخواست آنها را بغل کند، اما حیف در قرنطینه بودند...
- عزیزم، این فرشتهی کوچولو رو چی صدا بزنم؟
- باران...
| عزیزه غلامی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
باران بهاری پرصدا میبارید.
عاشق باران بود. اما حیف قرنطینه بود. در خیال رو به آسمان کرد و از برخورد قطرههای باران بر صورتش لذت برد...
با صدای مادر به خودش آمد: رویا، دخترم وقتشه، سریع به اورژانس زنگ بزن.
ماسک زد ودستکشهایش را پوشید، وارد اتاق شد.
او به فرشتهی کوچولو که در بغل مادرش به دور از هیاهوی قرنطینه خوابیده بود نگاه کرد
چه تابلوی زیبایی...
خیلی دلش میخواست آنها را بغل کند، اما حیف در قرنطینه بودند...
- عزیزم، این فرشتهی کوچولو رو چی صدا بزنم؟
- باران...
| عزیزه غلامی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پاپ و تابلوی رافائل]
پاپ درحال تبریک به مردم در شب سال نو در میدان سنتپیتر واتیکان بود که یک زن آسیایی دست او را کشید. پاپ به شدت عصبانی شد و چند بار روی دست زن ضربه زد. قلب زن شکست...چند هفته بعد پاپ برای محوطهی خالی واتیکان که بر اثر کرونا خالی شده بود دعا میخواند. دعا تمام شد. سرش را بالا گرفت، در نظرش چهره زن آسیایی که با چشمان بسته اشک میریخت روی تابلوی مصائب مسیح رافائل نقش بسته بود!
| سعیده ملایی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
پاپ درحال تبریک به مردم در شب سال نو در میدان سنتپیتر واتیکان بود که یک زن آسیایی دست او را کشید. پاپ به شدت عصبانی شد و چند بار روی دست زن ضربه زد. قلب زن شکست...چند هفته بعد پاپ برای محوطهی خالی واتیکان که بر اثر کرونا خالی شده بود دعا میخواند. دعا تمام شد. سرش را بالا گرفت، در نظرش چهره زن آسیایی که با چشمان بسته اشک میریخت روی تابلوی مصائب مسیح رافائل نقش بسته بود!
| سعیده ملایی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• صدایی بم در سرش پیچید: "جواب بده!"
زن نگاهی به نگهبان غول پیکر کرد و بعد چشمان منتظر قاضی را دید. با صدایی که نمیدانست از کجای سرش بیرون میآمد گفت: "من مجبور بودم. شغلم..." قاضی گفت: "شما در تاریخ 26 اسفند 98، ساعت صفر، همان موقع که بدون ماسک و دستکش بیرون رفتید، ویروس گرفتید و 30 نفر را آلوده کردید. شما مجرمید! شما به علت خودکشی و قتل 11 نفر تا ابد در خانهی بیسقف و سیاه خود زندانی میمانید. ببریدش!"
صدای بم گفت :"بیفت جلو!" زن داد زد:"عادلانه نیست!"
| عادل دولتشاهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
زن نگاهی به نگهبان غول پیکر کرد و بعد چشمان منتظر قاضی را دید. با صدایی که نمیدانست از کجای سرش بیرون میآمد گفت: "من مجبور بودم. شغلم..." قاضی گفت: "شما در تاریخ 26 اسفند 98، ساعت صفر، همان موقع که بدون ماسک و دستکش بیرون رفتید، ویروس گرفتید و 30 نفر را آلوده کردید. شما مجرمید! شما به علت خودکشی و قتل 11 نفر تا ابد در خانهی بیسقف و سیاه خود زندانی میمانید. ببریدش!"
صدای بم گفت :"بیفت جلو!" زن داد زد:"عادلانه نیست!"
| عادل دولتشاهی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [شکر]
اخبار از نان شب هم برایش واجبتر بود. بچهها شلوغ میکردند، صدای تلویزیون را بالاتر برد که بهتر بشنود.
- هموطنان عزیز! لطفاً از خانههای خود بیرون نیایید. امنترین مکان، خانههای شماست.
اخبار که تمام شد رو کرد به ما و گفت:
- خداراشکر که لااقل خانه امن است.
لبخندی زد و با خودش زمزمه کرد:
- این ویروس بیشتر از صدام میفهمد...
| محمدرضا هوری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
اخبار از نان شب هم برایش واجبتر بود. بچهها شلوغ میکردند، صدای تلویزیون را بالاتر برد که بهتر بشنود.
- هموطنان عزیز! لطفاً از خانههای خود بیرون نیایید. امنترین مکان، خانههای شماست.
اخبار که تمام شد رو کرد به ما و گفت:
- خداراشکر که لااقل خانه امن است.
لبخندی زد و با خودش زمزمه کرد:
- این ویروس بیشتر از صدام میفهمد...
| محمدرضا هوری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [حسرت]
وقتی از راهرو رد میشدم تلویزیون داشت دوباره نکات ایمنی را یادآوری میکرد تا به کرونا مبتلا نشویم.
در آخر هم گفت: از هم دور میشویم تا بتوانیم دوباره همدیگر را در آغوش بگیریم.
داخل آسانسور فکر میکردم که از وقتی پدرم به جنگ رفت، از او جدا شدم و هنوز هم حسرت آغوشش را دارم.
از آسانسور خارج شدم. پرستاری با سرعت پیش من آمد.
- خانم دکتر، چند تا از بیمارای مبتلا به کرونا حالشون خیلی بده. عجله کنید.
با سرعت و مصمم میروم تا بلکه دیگر کسی حسرت آغوش عزیزانش را نکشد.
| محمد شاهباغی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
وقتی از راهرو رد میشدم تلویزیون داشت دوباره نکات ایمنی را یادآوری میکرد تا به کرونا مبتلا نشویم.
در آخر هم گفت: از هم دور میشویم تا بتوانیم دوباره همدیگر را در آغوش بگیریم.
داخل آسانسور فکر میکردم که از وقتی پدرم به جنگ رفت، از او جدا شدم و هنوز هم حسرت آغوشش را دارم.
از آسانسور خارج شدم. پرستاری با سرعت پیش من آمد.
- خانم دکتر، چند تا از بیمارای مبتلا به کرونا حالشون خیلی بده. عجله کنید.
با سرعت و مصمم میروم تا بلکه دیگر کسی حسرت آغوش عزیزانش را نکشد.
| محمد شاهباغی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [درمان]
پسرک در روز چهلم قرنطینه، درحالیکه روی لبه مبل راه میرفت متوجه خواهرش شد که مشغول رنگ کردن نقاشیش بود. جهتش را تنظیم کرد. همه توانش را در پایش جمع کرد. روی نقاشی خواهر فرود آمد. فریاد دختر به هوا بلند شد. مادر پیشبند بسته، از آشپزخانه بیرون آمد. دیگر نای داد و بیداد کردن نداشت. با انگشت، دسته موهایش را پشت گوشش برد. در دل گفت: اگر این تعطیلی مدرسهها ادامه پیدا کند خودم زودتر از دانشمندان درمانش را کشف میکنم!
| زینب باقری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
پسرک در روز چهلم قرنطینه، درحالیکه روی لبه مبل راه میرفت متوجه خواهرش شد که مشغول رنگ کردن نقاشیش بود. جهتش را تنظیم کرد. همه توانش را در پایش جمع کرد. روی نقاشی خواهر فرود آمد. فریاد دختر به هوا بلند شد. مادر پیشبند بسته، از آشپزخانه بیرون آمد. دیگر نای داد و بیداد کردن نداشت. با انگشت، دسته موهایش را پشت گوشش برد. در دل گفت: اگر این تعطیلی مدرسهها ادامه پیدا کند خودم زودتر از دانشمندان درمانش را کشف میکنم!
| زینب باقری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir