•◇• داستانکِ [دختر]
دختر روی زمین نشسته و اطراف را نگاه میکند.
دختر: مامان یادته پارسال کجا بودیم. آفرین، شمال بودیم، لب دریا، شنبازی میکردیم و با بابا میخندیدیم، مامانجونم دلم برات تنگ شده دوست دارم بغلت کنم.
دختر دستش را روی سنگ قبر مادرش میکشد و با زبان کودکانه نوشته روی سنگ را میخواند.
(شهید سلامت)
سپس بوسهای به عکس میزند و قبر را در آغوش میگیرد.
| محمدرضا جمشیدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دختر روی زمین نشسته و اطراف را نگاه میکند.
دختر: مامان یادته پارسال کجا بودیم. آفرین، شمال بودیم، لب دریا، شنبازی میکردیم و با بابا میخندیدیم، مامانجونم دلم برات تنگ شده دوست دارم بغلت کنم.
دختر دستش را روی سنگ قبر مادرش میکشد و با زبان کودکانه نوشته روی سنگ را میخواند.
(شهید سلامت)
سپس بوسهای به عکس میزند و قبر را در آغوش میگیرد.
| محمدرضا جمشیدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [لباس محافظ]
- پدرجان بهتری؟
پیرمرد ماسکش را پایین داده بود و داشت میخندید،
گفت: خانوم پرستار نوهام ها.
بعد صفحه گوشی را سمت او گرفت و گفت: نازی بالام، بگو مرسی بابایی رو خوب کردین.
دختربچه یک سال و نیمه داشت دست تکان میداد.
سینهاش سوخت، اشکش پشت عینک محافظ پناه گرفت، چند قطره شیر لباسش را تر کرد.
| مونا اویسی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- پدرجان بهتری؟
پیرمرد ماسکش را پایین داده بود و داشت میخندید،
گفت: خانوم پرستار نوهام ها.
بعد صفحه گوشی را سمت او گرفت و گفت: نازی بالام، بگو مرسی بابایی رو خوب کردین.
دختربچه یک سال و نیمه داشت دست تکان میداد.
سینهاش سوخت، اشکش پشت عینک محافظ پناه گرفت، چند قطره شیر لباسش را تر کرد.
| مونا اویسی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ما علیه خودمان]
دستگیرهی در پایین آمد و محسن با ابزارِ کارش، لنگلنگان وارد خانه شد. پسرم جلو دوید و گفت: سلام بابا. بچهی همسایه بغلی میگه بابات مهندس ساختمون نیست. کارگره.
محسن گفت: سلام عزیزم. برو کنار. اول باید دستامو بشورم.
صفحهی اول با فونت درشت نوشته بود: کرونا علیه کارگران روزمزد.
روزنامه را مچاله کردم، روی آن الکل اسپری کردم و روی دستگیرهی در کشیدم.
| پریماه رحیمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دستگیرهی در پایین آمد و محسن با ابزارِ کارش، لنگلنگان وارد خانه شد. پسرم جلو دوید و گفت: سلام بابا. بچهی همسایه بغلی میگه بابات مهندس ساختمون نیست. کارگره.
محسن گفت: سلام عزیزم. برو کنار. اول باید دستامو بشورم.
صفحهی اول با فونت درشت نوشته بود: کرونا علیه کارگران روزمزد.
روزنامه را مچاله کردم، روی آن الکل اسپری کردم و روی دستگیرهی در کشیدم.
| پریماه رحیمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [انگل اجتماعی]
همه نکات بهداشتی را مرور کرد: "ماسک و دستکش لاتکس به اندازه کافی، ژل ضدعفونی کننده، پد الکلی، همه رو برداشتم". به هر حال توی دورهمی دوستانه در این شرایط لازم میشدند. چندلحظه بعد صدای ترمزی سکوت شهر قرنطینه را شکست. سطل زباله وسط کوچه بود. سراسیمه پیاده و به سطل نزدیک شد. یک جفت کفش پاره بچگانه و اندکی بعد سرِ کوچک پسربچه با موهای ژولیده از داخل سطل بیرون آمد.
صدایش را بالا برد: "کِی قراره شما انگلهای اجتماعی رو جمع کنند خدا عالمه...زود باش گندی که زدی رو جمع کن میخوام رد شم".
| پریسا هاشمی دهنوی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
همه نکات بهداشتی را مرور کرد: "ماسک و دستکش لاتکس به اندازه کافی، ژل ضدعفونی کننده، پد الکلی، همه رو برداشتم". به هر حال توی دورهمی دوستانه در این شرایط لازم میشدند. چندلحظه بعد صدای ترمزی سکوت شهر قرنطینه را شکست. سطل زباله وسط کوچه بود. سراسیمه پیاده و به سطل نزدیک شد. یک جفت کفش پاره بچگانه و اندکی بعد سرِ کوچک پسربچه با موهای ژولیده از داخل سطل بیرون آمد.
صدایش را بالا برد: "کِی قراره شما انگلهای اجتماعی رو جمع کنند خدا عالمه...زود باش گندی که زدی رو جمع کن میخوام رد شم".
| پریسا هاشمی دهنوی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• مادر ــ سه تا کلمه بگو تا برات قصه بگم.
دختر ــ کرونا، زمین، فرشتهها.
مادر ــ فرشتهها زمین را در آغوش گرفتند، کرونا فرارکرد.
دختر ــ فرشتهها کرونا را در آغوش گرفتند، زمین خندید.
| نفیسه ملکلو
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دختر ــ کرونا، زمین، فرشتهها.
مادر ــ فرشتهها زمین را در آغوش گرفتند، کرونا فرارکرد.
دختر ــ فرشتهها کرونا را در آغوش گرفتند، زمین خندید.
| نفیسه ملکلو
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [تعطیلی]
- مامان! مگه نمیگویند بچهها کرونا نمیگیرند؟
مامان: خوب.
- پس چرا شما میری سرکار ولی ما رو تعطیل کردند؟
| شهربانو حسینی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- مامان! مگه نمیگویند بچهها کرونا نمیگیرند؟
مامان: خوب.
- پس چرا شما میری سرکار ولی ما رو تعطیل کردند؟
| شهربانو حسینی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• بچهها بهانه میگرفتند. خصوصا امروز که سیزدهبدر است. همسرم چهارصبح توی پذیرایی چادر زد و رفت. دلم گرفت از کسانی که سیزدهبدرشان، سیزدهبدر ما را در این قرنطینه خراب کرد.
با این حال همسرم را بدرقه کردم. مثل هرروز، فالله خیر حافظا خواندم. و او رفت که امنیت بوستانها و پارکها تامین شود...
| مریم حاجیعلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
با این حال همسرم را بدرقه کردم. مثل هرروز، فالله خیر حافظا خواندم. و او رفت که امنیت بوستانها و پارکها تامین شود...
| مریم حاجیعلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [مادر عروسک ها]
به زیرزمین خانهشان که مدتی کارگاه دوخت ماسک شده بود رفت.
در هیاهوی چرخ خیاطیها دزدکی یک برش پارچه و مقداری نخ برداشت و سریع پلهها را بالا رفت.
تنها مادرش در هنگام شام متوجه ماسک کوچک و کج و کوله روی صورت عروسک دخترش شد.
| سارا ملاعباسی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
به زیرزمین خانهشان که مدتی کارگاه دوخت ماسک شده بود رفت.
در هیاهوی چرخ خیاطیها دزدکی یک برش پارچه و مقداری نخ برداشت و سریع پلهها را بالا رفت.
تنها مادرش در هنگام شام متوجه ماسک کوچک و کج و کوله روی صورت عروسک دخترش شد.
| سارا ملاعباسی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [فاصله]
گریههای مامان از همه بلندتر است. خوشحالم ک خواهرم را نمیبینم، چهره معصومش موقع گریه دلم را آب میکند. هیچ صدایی از بابا نمیشنوم، هیچوقت تو مراسم ختم مشکی نمیپوشد، گریه هم که اصلا. غمش که زیاد باشد فقط از درون مچاله میشود.
کسی داد میزند "گفتم کسی حق نداره از صدمتر جلوتر بیاد، ویروس هنوزم میتونه منتقل شه"
آخ مامان، میدانم دلت نمیآید بچهات را تنها بذاری. حالا بدون بوسه تو چطور خداحافظی کنم؟
| صدف میرالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
گریههای مامان از همه بلندتر است. خوشحالم ک خواهرم را نمیبینم، چهره معصومش موقع گریه دلم را آب میکند. هیچ صدایی از بابا نمیشنوم، هیچوقت تو مراسم ختم مشکی نمیپوشد، گریه هم که اصلا. غمش که زیاد باشد فقط از درون مچاله میشود.
کسی داد میزند "گفتم کسی حق نداره از صدمتر جلوتر بیاد، ویروس هنوزم میتونه منتقل شه"
آخ مامان، میدانم دلت نمیآید بچهات را تنها بذاری. حالا بدون بوسه تو چطور خداحافظی کنم؟
| صدف میرالی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• با خودش تصور میکرد اگر بمیرد در مراسم خاکسپاریاش صدها نفر شرکت خواهند کرد.
مراسم سوم و هفته و چهلم داخل یک تالار مجلل...
و تاج گلهای اعیانی آمیخته با عطرهای میلیونی لباسهای مشکی...
حالا چندین متر دورتر فقط چهار-پنج نفر با ماسک و دستکش ایستادهاند...
اشتباه کرده بود...
فقط خودش ماند و خدا...
| ریحانه رستگارمقدم
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
مراسم سوم و هفته و چهلم داخل یک تالار مجلل...
و تاج گلهای اعیانی آمیخته با عطرهای میلیونی لباسهای مشکی...
حالا چندین متر دورتر فقط چهار-پنج نفر با ماسک و دستکش ایستادهاند...
اشتباه کرده بود...
فقط خودش ماند و خدا...
| ریحانه رستگارمقدم
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• نفسم را حبس کردم و یکبار دیگر در ذهنم مرور کردم.
چند ضربه محکم به سرنگ زد و مایع زرد را داخل سرم خالی کرد.
گفت: پنج روز رو رد کردی. ایشالا به زودی از کرونا خلاص میشی.
با بیرون دادن نفس گفتم: از کرونا شاید اما از چشمهای شما نه.
در سکوت نگاهم کرد. لعنت فرستادم به این ماسکها که نمیفهمی زیرش لبخند است یا هیچ.
| حامد اشتری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
چند ضربه محکم به سرنگ زد و مایع زرد را داخل سرم خالی کرد.
گفت: پنج روز رو رد کردی. ایشالا به زودی از کرونا خلاص میشی.
با بیرون دادن نفس گفتم: از کرونا شاید اما از چشمهای شما نه.
در سکوت نگاهم کرد. لعنت فرستادم به این ماسکها که نمیفهمی زیرش لبخند است یا هیچ.
| حامد اشتری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [شلیک]
هر ۲۰۵ کشور را گرفت. دیگر انگیزهای برای زنده بودن نداشت. اسپری الکل را روی سرش گذاشت و شلیک کرد.
الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
هر ۲۰۵ کشور را گرفت. دیگر انگیزهای برای زنده بودن نداشت. اسپری الکل را روی سرش گذاشت و شلیک کرد.
الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• پشت نردهها ایستاده بود.
به جوانهایی نگاه میکرد که پنهانی داخل شده بودند و سلفی میگرفتند.
به مزارهای بیسبزه و هفتسین.
چقدر حرف آماده کرده بود که بزند...
اما از نگهبانی که کنار نردهها ایستاده بود خجالت کشید.
آرام گفت سال نو مبارک حمیدم...دوس...حرفش را خورد.
یاد رمز قشنگشان افتاد.
لبخند زد و گفت یادت باشه...
صدای حمید در گوشش پیچید....یادم هست...یادم هست.
| زهرا کشاورز گرامی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
به جوانهایی نگاه میکرد که پنهانی داخل شده بودند و سلفی میگرفتند.
به مزارهای بیسبزه و هفتسین.
چقدر حرف آماده کرده بود که بزند...
اما از نگهبانی که کنار نردهها ایستاده بود خجالت کشید.
آرام گفت سال نو مبارک حمیدم...دوس...حرفش را خورد.
یاد رمز قشنگشان افتاد.
لبخند زد و گفت یادت باشه...
صدای حمید در گوشش پیچید....یادم هست...یادم هست.
| زهرا کشاورز گرامی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کووید ۲۰]
- بس کن مامان، دنیا تعطیل شده، این کرونا داره همه رو به کشتن میده، اونوقت تو گیر دادی من مشق بنویسم و درس بخونم؟
- بخون پسرم، بخون که شاید تو سازندهی داروی کووید ۲۰ باشی.
| علیرضا حسنتبار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- بس کن مامان، دنیا تعطیل شده، این کرونا داره همه رو به کشتن میده، اونوقت تو گیر دادی من مشق بنویسم و درس بخونم؟
- بخون پسرم، بخون که شاید تو سازندهی داروی کووید ۲۰ باشی.
| علیرضا حسنتبار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [گزارش یک درمان خیلی خیلی واقعی]
- آقا، اصلا نگران نباشید. واکسن کرونا پیدا شده!
- «واقعا؟ خیلی عالیه»
- الان میام بهتون تزریق میکنم تا خوب شید.
- «لطفا از همونجایی که وایستادید تزریق کنید آقای دکتر، نزدیک نشید»
- آااا.. تموم شد. درد که نداشت قربان؟ این هم نتیجهی آزمایشتون. حالتون الان کاملا خوبه.
- «ازتون مچکرم. شما بهترین دکتر دنیا هستید»
- آقا، الان که حالتون خوبه میایید با من بازی کنید؟
- «بله بابایی، میام.»
بازی شروع میشود، مرد ماسک را روی صورتش میگذارد و تلاش میکند سرفهی خودش را نگه دارد.
| حسام رهبری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- آقا، اصلا نگران نباشید. واکسن کرونا پیدا شده!
- «واقعا؟ خیلی عالیه»
- الان میام بهتون تزریق میکنم تا خوب شید.
- «لطفا از همونجایی که وایستادید تزریق کنید آقای دکتر، نزدیک نشید»
- آااا.. تموم شد. درد که نداشت قربان؟ این هم نتیجهی آزمایشتون. حالتون الان کاملا خوبه.
- «ازتون مچکرم. شما بهترین دکتر دنیا هستید»
- آقا، الان که حالتون خوبه میایید با من بازی کنید؟
- «بله بابایی، میام.»
بازی شروع میشود، مرد ماسک را روی صورتش میگذارد و تلاش میکند سرفهی خودش را نگه دارد.
| حسام رهبری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [نگرانیِ یک گربه]
نگهبانِ محلّه، کوچهی گلدشت را تا انتها قدم میزند تا به کیوسک خود برگردد. در همین فرصت گربههای ونک جلسهی مهمی میگیرند.
رئیسِ گربهها: آیا متوجه شدید که آدمهای شهر یک جور دیگری هستند؟!..
گربهها: آری، آدمها کمتر شدهاند!
سگ پیری که از آنجا رد میشد، صدای آنها را شنید. او گفت: قیافهی آدمها تغییر کرده! دهانشان سفید رنگ شده است!
رئیسِ گربهها اما نگران بود. او گفت دیشب دو تا از تولههای جدید ناگهان در خیابان افتادهاند و دیگر بلند نشدهاند. ممکن است اتفاقی افتاده باشد که آدمها میدانند و ما نمیدانیم!
نگهبان دوباره آمد و گربهها متفرق شدند...
| میثم علیزاده افشار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
نگهبانِ محلّه، کوچهی گلدشت را تا انتها قدم میزند تا به کیوسک خود برگردد. در همین فرصت گربههای ونک جلسهی مهمی میگیرند.
رئیسِ گربهها: آیا متوجه شدید که آدمهای شهر یک جور دیگری هستند؟!..
گربهها: آری، آدمها کمتر شدهاند!
سگ پیری که از آنجا رد میشد، صدای آنها را شنید. او گفت: قیافهی آدمها تغییر کرده! دهانشان سفید رنگ شده است!
رئیسِ گربهها اما نگران بود. او گفت دیشب دو تا از تولههای جدید ناگهان در خیابان افتادهاند و دیگر بلند نشدهاند. ممکن است اتفاقی افتاده باشد که آدمها میدانند و ما نمیدانیم!
نگهبان دوباره آمد و گربهها متفرق شدند...
| میثم علیزاده افشار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• نشسته بودیم و داشتیم با خونواده صحبت میکردیم.
بابام برگشت گفت: امسال تنها سالیه که میوهها و شکلاتهامون تا سیزده بهدر دووم آورده!
با این حرفش، یهو همه غم دنیا نشست رو دلم.
دوباره این فکر تو ذهنم تداعی شد که هرسال چه ذوقی داشتیم واسه ماهی نگه داشتن،
اما الان شدیم چند تا ماهی
که تو تنگ خونههامون حبس شدیم.
| محمدمهدی کنعانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
بابام برگشت گفت: امسال تنها سالیه که میوهها و شکلاتهامون تا سیزده بهدر دووم آورده!
با این حرفش، یهو همه غم دنیا نشست رو دلم.
دوباره این فکر تو ذهنم تداعی شد که هرسال چه ذوقی داشتیم واسه ماهی نگه داشتن،
اما الان شدیم چند تا ماهی
که تو تنگ خونههامون حبس شدیم.
| محمدمهدی کنعانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• و در واپسین ایام سنه یکهزار و سیصد و نود و هشت هجری شمسی، از چین و ماچین رخت بسته، راهی بلاد پارس شدیم. آنجا که مردمانش جملگی در سرای خویش ماندی، از یکدیگر فاصله بگرفتندی، بر دستها و صورتها، دستکش و ماسک بنهادی و معانقه را بالکل، وداع گفتندی. چون وضع بر این منوال یافته و موضع را بر اقامت و ابتلای خلق، موافق نیافتیم، به طرفه العینی، رحل سفر بربسته، دیارشان را به قصد روم و یونان بدرود گفتیم. باشد که احوال دیگر بلاد، بیشتر بر وفق مراد آید!
«سفرنامه کروناویروس خفاشیانی»
| محمدحسن مردانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
«سفرنامه کروناویروس خفاشیانی»
| محمدحسن مردانی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خواب]
مادر چراغها را خاموش کرد.
پاورچین وارد اتاق بچهها شد.
مثل دو فرشته در خواب ناز بودند.
آوا و بهار، شیرینی زندگیش بودند. اینروزها با همدستی هم آتش میسوزاندند. چشمش به ورقهی تا شدهای افتاد.
آن را برداشت. زیر نور چراغ خواب ورقه را باز کرد.
خط بهار بود؛ کرونا متشکریم که باعث شدی مامان تو خونه بمونه و برای ما غذاهای خوشمزه بپزه. برای آوا کتاب قصه بخونه و به من املا بگه.
متشکریم که با بابا آشتی کردند و دیگه سرشون درد نمیکنه.
بابا باهامون بازی میکنه.
کرونا متشکریم...
امضا
بهار، آوا
| عزیزه غلامی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
مادر چراغها را خاموش کرد.
پاورچین وارد اتاق بچهها شد.
مثل دو فرشته در خواب ناز بودند.
آوا و بهار، شیرینی زندگیش بودند. اینروزها با همدستی هم آتش میسوزاندند. چشمش به ورقهی تا شدهای افتاد.
آن را برداشت. زیر نور چراغ خواب ورقه را باز کرد.
خط بهار بود؛ کرونا متشکریم که باعث شدی مامان تو خونه بمونه و برای ما غذاهای خوشمزه بپزه. برای آوا کتاب قصه بخونه و به من املا بگه.
متشکریم که با بابا آشتی کردند و دیگه سرشون درد نمیکنه.
بابا باهامون بازی میکنه.
کرونا متشکریم...
امضا
بهار، آوا
| عزیزه غلامی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir