•◇• زن دلشورهی عجیبی داشت.
شوهرش رو بدرقه کرد و برای هزارمینبار گفت: نمیشه حالا نَری؟
در جواب شنید: شکم گرسنه کرونا نمیفهمه، ما هیچی! شکم این بچهها رو باید سیر کرد دیگه!
زن با بغض، اسپریِ الکل و دستکش بهش داد و گفت: مراقب خودت باش.
| الهه دانشمند
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
شوهرش رو بدرقه کرد و برای هزارمینبار گفت: نمیشه حالا نَری؟
در جواب شنید: شکم گرسنه کرونا نمیفهمه، ما هیچی! شکم این بچهها رو باید سیر کرد دیگه!
زن با بغض، اسپریِ الکل و دستکش بهش داد و گفت: مراقب خودت باش.
| الهه دانشمند
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• امام غریبم،
وقتی درهای حرمت رو بسته دیدم دلم شکست.
در خونهام رو بستم تا زودتر درهای حرمت باز بشه.
به دیدن کسی نرفتم تا زودتر، زائران به دیدنت بیان.
| مریم حسیناک
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
وقتی درهای حرمت رو بسته دیدم دلم شکست.
در خونهام رو بستم تا زودتر درهای حرمت باز بشه.
به دیدن کسی نرفتم تا زودتر، زائران به دیدنت بیان.
| مریم حسیناک
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [قرنطینه]
- الو، کجایی؟
- حصر خانگی!
- چی کار کردی؟
- من کاری نکردم. همه کارها رو اون کرد.
- پس تو چرا زندانی شدی؟
- تاوان گناهِ اون رو میدم.
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- الو، کجایی؟
- حصر خانگی!
- چی کار کردی؟
- من کاری نکردم. همه کارها رو اون کرد.
- پس تو چرا زندانی شدی؟
- تاوان گناهِ اون رو میدم.
| الهه ایزدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [شکایت]
_ آقای قاضی! من، تنها عدالت را میخواهم.
_ از چه کسی شکایت داری؟ چه میخواهی؟
_ دیهی همسرم را، از آنکه بیتوجه به بیماری بود و او را مریض کرد،
یک سال عمر تحصیلی فرزندم را، از آنکه تجهیزات پزشکی را احتکار کردند
و اجاره بهای خانهام را، از آنکه خود را قرنطینه نکرد
و آرامشم را، از آنکه آمار را ده برابر درشت نشان داد.
| علیرضا حسنتبار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
_ آقای قاضی! من، تنها عدالت را میخواهم.
_ از چه کسی شکایت داری؟ چه میخواهی؟
_ دیهی همسرم را، از آنکه بیتوجه به بیماری بود و او را مریض کرد،
یک سال عمر تحصیلی فرزندم را، از آنکه تجهیزات پزشکی را احتکار کردند
و اجاره بهای خانهام را، از آنکه خود را قرنطینه نکرد
و آرامشم را، از آنکه آمار را ده برابر درشت نشان داد.
| علیرضا حسنتبار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• اگر منم سیگاری بودم توی بالکن مینشستم دود میگرفتم و به هیولاهایی که توی کوچهها وول می خوردن خیره میشدم. ممکن بود چندتاشون رو بشناسم و براشون دست تکون بدم، برای یکیشون فندکمو میانداختم تا سیگارشو روشن کنه، برای اون یکی دو دستی استیکر قلب میساختم، به بچه گودزیلا متلک میانداختم و خاکستر سیگارمو میریختم روی سر کچل اژدهای هفت سر، شاید خودمم قل میخوردم بینشون با هم یه عصر جدید حجر میساختیم.
| الهام سیدحسینی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
| الهام سیدحسینی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• برای سلامتی پدرم،
نذر کرده بودم مبعث را به زیارت امام رضا بروم...
بیماری پدرم خوب شد ولی درهای حرم بسته بود.
احساس گناه میکنم که فقط برای سلامتی پدرِ خودم دعا کردم.
| نفیسه ملکلو
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
نذر کرده بودم مبعث را به زیارت امام رضا بروم...
بیماری پدرم خوب شد ولی درهای حرم بسته بود.
احساس گناه میکنم که فقط برای سلامتی پدرِ خودم دعا کردم.
| نفیسه ملکلو
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• عناصر لازم در یک داستانک چیست؟
با رعایت چه نکاتی میتوانیم یک داستانکِ استانداردِ جذاب بنویسیم؟
چه چیزهایی در متنِ داستانمان باید بنویسیم و ننویسیم؟
به سایتِ خودنویس سر بزنید و مطلب جدید را بخوانید.
#کلمات_علیه_کرونا
متنِ آموزش داستانکنویسی با چندنکتهی ساده در سایت 👇
https://b2n.ir/648333
📱 khodnevis.ir/اخبار
@khodnevis_ir
با رعایت چه نکاتی میتوانیم یک داستانکِ استانداردِ جذاب بنویسیم؟
چه چیزهایی در متنِ داستانمان باید بنویسیم و ننویسیم؟
به سایتِ خودنویس سر بزنید و مطلب جدید را بخوانید.
#کلمات_علیه_کرونا
متنِ آموزش داستانکنویسی با چندنکتهی ساده در سایت 👇
https://b2n.ir/648333
📱 khodnevis.ir/اخبار
@khodnevis_ir
•◇• درخت بود که از پشت پنجره بامن نجوا میکرد.
یواشکی گفت: کرونا را دوست دارم خیلی منتظرش بودم.
باتعجب پرسیدم: چرا؟
گفت: بین خودمان بماند، آخر مادر مهربانم زمین را میگویم، خیلی بیمار است. نه آبی در دل دارد نه هوایی در سر. فرزندانم به انتظار سبز شدن نشستهاند.
فقط او بود که توانست کمی کمک کند.
پرسیدم: چگونه؟!
باصدای بلندتری پاسخ داد: انسان! دست انسان را از سرمان کوتاه کرد.
دیگر نتوانستم نگاهش کنم.
فقط شنیدم که زیرلب میگفت ممنون کرونا، ممنون!
| المیرا عسگرزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
یواشکی گفت: کرونا را دوست دارم خیلی منتظرش بودم.
باتعجب پرسیدم: چرا؟
گفت: بین خودمان بماند، آخر مادر مهربانم زمین را میگویم، خیلی بیمار است. نه آبی در دل دارد نه هوایی در سر. فرزندانم به انتظار سبز شدن نشستهاند.
فقط او بود که توانست کمی کمک کند.
پرسیدم: چگونه؟!
باصدای بلندتری پاسخ داد: انسان! دست انسان را از سرمان کوتاه کرد.
دیگر نتوانستم نگاهش کنم.
فقط شنیدم که زیرلب میگفت ممنون کرونا، ممنون!
| المیرا عسگرزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• خفقان است. همهی وجودم خفقان است. نفسم بالا نمیآید. حتی از جناغ سينه تا گلویم را دارد میسوزاند این خفقان.
میخواهم زانوان کِرخت شدهام را از جا بکنم، نمیتوانم. ميخواهم هزار و یک کار دیگر بکنم، نمیشود؛ نمیتوانم!
اشکهایم از شدت ناتوانی بر گونههايم به راه میافتند. مادرم با چشمانى دلواپس در چهارچوب در ظاهر ميشود. در حالى كه ماسكش بىفكر دور گردنش آويزان است. ميگويد:
- خوب ميشوى.
من اما، نگاهم نقطهى فرود آمدهى ماسك را دنبال ميكند كه جاى من نرم بر سينهاش فشرده مىشود.
| اسما سعید
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
میخواهم زانوان کِرخت شدهام را از جا بکنم، نمیتوانم. ميخواهم هزار و یک کار دیگر بکنم، نمیشود؛ نمیتوانم!
اشکهایم از شدت ناتوانی بر گونههايم به راه میافتند. مادرم با چشمانى دلواپس در چهارچوب در ظاهر ميشود. در حالى كه ماسكش بىفكر دور گردنش آويزان است. ميگويد:
- خوب ميشوى.
من اما، نگاهم نقطهى فرود آمدهى ماسك را دنبال ميكند كه جاى من نرم بر سينهاش فشرده مىشود.
| اسما سعید
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [خیاط]
باصدای زنگ، چادر سفید گلسرخیاش را روی سرش مرتب کرد.
چفت بالای در را پایین انداخت و دو لنگهی در باز شد.
- سلام. بیزحمت بستهها رو بذارید توی زیرزمین.
- سلام. چشم. شما لباسها رو زودتر از بقیه، تحویل بیمارستان میدید. خدا قوت.
- ممنون.
- خواهرم این پارچهها چند دست چرخیده تا بُرِش بخوره. حداقل بذارید ۲۴ ساعت بمونه بعد باز کنید.
در را بست.
روپوش و ماسک و دستکش و عینکش را پوشید.
- بسمالله الرحمن رحیم
سرش را پایین انداخت و از پلههای زیر زمین پایین رفت.
| زهره طالبیعلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
باصدای زنگ، چادر سفید گلسرخیاش را روی سرش مرتب کرد.
چفت بالای در را پایین انداخت و دو لنگهی در باز شد.
- سلام. بیزحمت بستهها رو بذارید توی زیرزمین.
- سلام. چشم. شما لباسها رو زودتر از بقیه، تحویل بیمارستان میدید. خدا قوت.
- ممنون.
- خواهرم این پارچهها چند دست چرخیده تا بُرِش بخوره. حداقل بذارید ۲۴ ساعت بمونه بعد باز کنید.
در را بست.
روپوش و ماسک و دستکش و عینکش را پوشید.
- بسمالله الرحمن رحیم
سرش را پایین انداخت و از پلههای زیر زمین پایین رفت.
| زهره طالبیعلی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• یک دنیا سکوت و نیمکتهای خالی و تخته سیاهی که هنوز جای دست بچهها به رویش نشان از زندگی دارد، دفترهای نقاشی و آدمکهای خیالی با دنیای سبز و زیبای درونشان، لبخندهای بیریا و دعواهای بیکینه و گذرا و صدای چکش و آهن و همهمهی کودکان و زنگ تفریح و شور و شوق زندگی و کودک آبنبات بر دهان و توپ پلاستیکی بر دست...
تنها خیالی که در اینروزها لبخند بر لبم میآورد، دیدار دوبارهی بهشت و فرشتههایش...
| فریده عبدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
تنها خیالی که در اینروزها لبخند بر لبم میآورد، دیدار دوبارهی بهشت و فرشتههایش...
| فریده عبدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• - بذار کرونا تموم بشه، من میدونم با تو.
+ اتفاقا منم منتظرم کرونا تموم بشه.
- که چی؟
+ اونوقته که سفت بغلت کنم و صورت نازتو ببوسم مامان قشنگم.
| زینب آزاد
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
+ اتفاقا منم منتظرم کرونا تموم بشه.
- که چی؟
+ اونوقته که سفت بغلت کنم و صورت نازتو ببوسم مامان قشنگم.
| زینب آزاد
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [بیقرار]
همچنان به قرار بعدی فکر میکرد
اما در قبر،
دیگر راهی برای خیابانگردی نبود.
| آزاده عطار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
همچنان به قرار بعدی فکر میکرد
اما در قبر،
دیگر راهی برای خیابانگردی نبود.
| آزاده عطار
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• پادرد داشت.
دکتر بهش گفته بود: حتما زیاد پای تخته میایستی.
گفته بود: بله، معلم ریاضی هستم مجبورم.
این روزها گردنش درد میکنه از بس پا به پای دانش آموزاش "آنلاینه"
| ثنا آسترکی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دکتر بهش گفته بود: حتما زیاد پای تخته میایستی.
گفته بود: بله، معلم ریاضی هستم مجبورم.
این روزها گردنش درد میکنه از بس پا به پای دانش آموزاش "آنلاینه"
| ثنا آسترکی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ماسک]
صدای انفجار گوشش را پر کرده بود.
بالاخره راهی پیدا کرد و خود را به سنگر رساند.
علی را دید که گوشه سنگر جلو بینیاش را با دست گرفته.
ماسک را از صورتش برداشت و روی صورت او گذاشت و گفت: نفس بکش.
- برگشت! مریض برگشت.
پرستار ماسک اکسیژن را روی صورت مرد گذاشت و گفت: ریههاش بدجور عفونت کردند، پدرجان نفس بکش.
| سارا ملاعباسی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
صدای انفجار گوشش را پر کرده بود.
بالاخره راهی پیدا کرد و خود را به سنگر رساند.
علی را دید که گوشه سنگر جلو بینیاش را با دست گرفته.
ماسک را از صورتش برداشت و روی صورت او گذاشت و گفت: نفس بکش.
- برگشت! مریض برگشت.
پرستار ماسک اکسیژن را روی صورت مرد گذاشت و گفت: ریههاش بدجور عفونت کردند، پدرجان نفس بکش.
| سارا ملاعباسی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پنجره]
همیشه وقتی به خانه برمیگشتم چراغ اتاقش خاموش بود،
اما این روزها هر روز از پنجره روبهرو میدیدمش که از روی ویلچر، تنها تصویری که از جهان داشته تصویر محدود همین پنجره بوده،
تمام روزهای سالش...
روی کاغذی نوشتم: میگذرند روزهای بیرمق، زندگی در مُشت بستهاش آنقدر ستاره دارد که بی ماه نمانیم...
دید و خواند و خندید و به انتهای کوچه چشم دوخت...
| مهدی صالحیپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
همیشه وقتی به خانه برمیگشتم چراغ اتاقش خاموش بود،
اما این روزها هر روز از پنجره روبهرو میدیدمش که از روی ویلچر، تنها تصویری که از جهان داشته تصویر محدود همین پنجره بوده،
تمام روزهای سالش...
روی کاغذی نوشتم: میگذرند روزهای بیرمق، زندگی در مُشت بستهاش آنقدر ستاره دارد که بی ماه نمانیم...
دید و خواند و خندید و به انتهای کوچه چشم دوخت...
| مهدی صالحیپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [فرشتگانِ سالمند]
پیرمرد دلنگران پای اخبار نشسته بود که فریاد زد: حاجخانم میگن این مرضی که تازه اومده فقط برای پیرا خطرناکه. خب الحمدلله!
پیرزن خندید و گفت: هنوز فکر میکنی جوونی مرد؟
پیرمرد چند لحظهای ساکت ماند و بعد با صدایی گرفته جواب داد: زنده و مردهی ما که فرقی نداره دیگه؛ تن بچههامون سلامت.
| کیارش نوشی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
پیرمرد دلنگران پای اخبار نشسته بود که فریاد زد: حاجخانم میگن این مرضی که تازه اومده فقط برای پیرا خطرناکه. خب الحمدلله!
پیرزن خندید و گفت: هنوز فکر میکنی جوونی مرد؟
پیرمرد چند لحظهای ساکت ماند و بعد با صدایی گرفته جواب داد: زنده و مردهی ما که فرقی نداره دیگه؛ تن بچههامون سلامت.
| کیارش نوشی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• زن که دچار فوبیای کرونا شده بود، نزد همسرش رفت و از ترس خود برای او گفت.
همسرش که کتاب حافظ در دست داشت آخرین بیت شعر کتاب را با صدای بلند خواند...
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد؟
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید.
| ماندانا غریبوند
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
همسرش که کتاب حافظ در دست داشت آخرین بیت شعر کتاب را با صدای بلند خواند...
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد؟
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید.
| ماندانا غریبوند
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [معلولیت]
قرنطینه باعث شد بیشتر در چشمهای خواهرکم بنگرم.
عمریست که جسمش او را قرنطینه کرده و من اما،
غافل از احوال او...
| سیده حمیده مومنی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
قرنطینه باعث شد بیشتر در چشمهای خواهرکم بنگرم.
عمریست که جسمش او را قرنطینه کرده و من اما،
غافل از احوال او...
| سیده حمیده مومنی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• میانگین سن جانباختگان مبتلا بالای ۶۵ سال است و...
رادیو را خاموش میکند و اشکهای لابهلای چروک گونههای زن را با نوک انگشت میگیرد.
اگه من مُردم چیکار میکنی؟
حرفشم نزن، من بزرگتر از توام.
| الهه صادقیزاد
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
رادیو را خاموش میکند و اشکهای لابهلای چروک گونههای زن را با نوک انگشت میگیرد.
اگه من مُردم چیکار میکنی؟
حرفشم نزن، من بزرگتر از توام.
| الهه صادقیزاد
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir