•◇• داستانکِ [سوپ]
بیمار: پرستار من میتونم ماسکمو دربیارم و سوپ بخورم؟
پرستار: نخیر اگه فقط یکم رعایت میکردین الان سالم خونه نشسته بودین و اونوقت هرچقدر دوست داشتین میتونستین سوپ میل کنید. مارو هم به زحمت نمیانداختین.
بیمار: اگه خونهای به همراه سوپ داشتم الان اینجا نبودم.
| ماریا عطایی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
بیمار: پرستار من میتونم ماسکمو دربیارم و سوپ بخورم؟
پرستار: نخیر اگه فقط یکم رعایت میکردین الان سالم خونه نشسته بودین و اونوقت هرچقدر دوست داشتین میتونستین سوپ میل کنید. مارو هم به زحمت نمیانداختین.
بیمار: اگه خونهای به همراه سوپ داشتم الان اینجا نبودم.
| ماریا عطایی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [غمِ ستاره]
تنها چیزی که برایش مهم بود فروش آدامسهای تریدنت بود و میخواست در همین ایستگاه دروازه دولت از شرّ همه آنها خلاص شود.
شاید فقط ستاره بود که ترسی از این غول بیشاخ و دم نداشت. یادم میآید گفته بود من از شکیب، بیشتر از کرونا میترسم!
و این هر دو غم، جانفرساست...
| شقایق سیفی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
تنها چیزی که برایش مهم بود فروش آدامسهای تریدنت بود و میخواست در همین ایستگاه دروازه دولت از شرّ همه آنها خلاص شود.
شاید فقط ستاره بود که ترسی از این غول بیشاخ و دم نداشت. یادم میآید گفته بود من از شکیب، بیشتر از کرونا میترسم!
و این هر دو غم، جانفرساست...
| شقایق سیفی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• مردم دهانشان را بستند، تا از بوی آب و آهک لرز نکنند...
پنجره را بست و سرفهکنان دفترچهاش را درآورد و نوشت:
از : دکتر ویلمیت
به: سرهنگ ویل
کاپیتان،
از خودمان
به خودمان
بدرود
| امیررضا هاشمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
پنجره را بست و سرفهکنان دفترچهاش را درآورد و نوشت:
از : دکتر ویلمیت
به: سرهنگ ویل
کاپیتان،
از خودمان
به خودمان
بدرود
| امیررضا هاشمی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
.
•◇• نکاتِ مهم
دوستان جدیدی که به جمع خودنویسیها ملحق شدید لازم است چند نکتهی مهم را قبل ارسال داستانک بدانید
۱. اثر فرم داستانی داشته باشد نه شعر و دلنوشته و ...
۲. کمتر از ۱۰۰ کلمه باشد. [بسیار مهم است]
۳. از زمانی که اثر شما توسط نشرسرای خودنویس دریافت شد، به دلیل بالا بودن استقبال شما، داستانکهای تایید شده دو الی سه روز بعد منتشر خواهند شد. [در همان روز ارسال، پیگیر انتشارش نشوید]
۴. محدودیت تعداد داستانک نداریم و هرچندتا که دوست داشتید بنویسید و بفرستید.
۵. به دلیل بررسی و انتشار روزانهی آثار، امکان بیان ایرادات کارهای تایید نشده از سوی داورها وجود ندارد. [درخواست نکنید]
۶. متن داستانک را برایمان بفرستید و از ارسال فایل word یا عکس خودداری کنید.
۷. برای داستانکهایتان اسم انتخاب کنید. برای درج در سایت نیاز است.
📚 کتاب بخوانید و از این توفیق اجباریِ قرنطینه استفادهی کامل ببرید.
ممنون از همراهیتان 🌱
@khodnevis_ir
•◇• نکاتِ مهم
دوستان جدیدی که به جمع خودنویسیها ملحق شدید لازم است چند نکتهی مهم را قبل ارسال داستانک بدانید
۱. اثر فرم داستانی داشته باشد نه شعر و دلنوشته و ...
۲. کمتر از ۱۰۰ کلمه باشد. [بسیار مهم است]
۳. از زمانی که اثر شما توسط نشرسرای خودنویس دریافت شد، به دلیل بالا بودن استقبال شما، داستانکهای تایید شده دو الی سه روز بعد منتشر خواهند شد. [در همان روز ارسال، پیگیر انتشارش نشوید]
۴. محدودیت تعداد داستانک نداریم و هرچندتا که دوست داشتید بنویسید و بفرستید.
۵. به دلیل بررسی و انتشار روزانهی آثار، امکان بیان ایرادات کارهای تایید نشده از سوی داورها وجود ندارد. [درخواست نکنید]
۶. متن داستانک را برایمان بفرستید و از ارسال فایل word یا عکس خودداری کنید.
۷. برای داستانکهایتان اسم انتخاب کنید. برای درج در سایت نیاز است.
📚 کتاب بخوانید و از این توفیق اجباریِ قرنطینه استفادهی کامل ببرید.
ممنون از همراهیتان 🌱
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [کرونای عشق!]
پدر من ۳۳ سال است که به کرونا مبتلا شده؛ همین نزدیکیها، در یکی از محلههای شهر شیراز.
سالهاست که سرفه و سینهدرد همدم پدر شده و مادرم عاشقانه پرستار محبوب خود شده است.
نه خبرنگاری این لحظات را ثبت میکند و نه وزیر بهداشت نگران حالش شده است. یادگاری کربلای ۵ چه قدر درد دارد برای پدرم...
| شقایق سیفی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
پدر من ۳۳ سال است که به کرونا مبتلا شده؛ همین نزدیکیها، در یکی از محلههای شهر شیراز.
سالهاست که سرفه و سینهدرد همدم پدر شده و مادرم عاشقانه پرستار محبوب خود شده است.
نه خبرنگاری این لحظات را ثبت میکند و نه وزیر بهداشت نگران حالش شده است. یادگاری کربلای ۵ چه قدر درد دارد برای پدرم...
| شقایق سیفی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [شتاب براي مرگ]
ترافيك طولاني عوارضي...
خبرنگار : مقصدتون كجاست ؟
راننده آمبولانس: واديالسلام قم ، يك كرونايي ميبرم.
آمبولانس حركت ميكند و ترافيك سنگين مسافران پشت سر آن به راه میافتند.
| سحر محمدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
ترافيك طولاني عوارضي...
خبرنگار : مقصدتون كجاست ؟
راننده آمبولانس: واديالسلام قم ، يك كرونايي ميبرم.
آمبولانس حركت ميكند و ترافيك سنگين مسافران پشت سر آن به راه میافتند.
| سحر محمدی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• چند روزی اخم کرده بود.
پرسیدم چته؟
گفت: چند روزیست که نگفتی دوستم داری!
ولی من گفته بودم
گفتم:
ماسک یادت نره
دستکش واست گذاشتم
ماشین رو ضدعفونی کردم
اصلا ولش کن،
خودم میرم خرید
| شبنم عباسی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
پرسیدم چته؟
گفت: چند روزیست که نگفتی دوستم داری!
ولی من گفته بودم
گفتم:
ماسک یادت نره
دستکش واست گذاشتم
ماشین رو ضدعفونی کردم
اصلا ولش کن،
خودم میرم خرید
| شبنم عباسی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پدرِ پزشک]
محسن به حرف مادر گوش نداد و به داخل کوچه دوید. منتظر است پدر بعد از بیست و یک روز به خانه برگردد.
او هنوز کودک است و مدام غر میزند: «کرونا همه را به هم نزدیک کرده و بابا را از ما دور. کِی قرار است کارهای بابا در بیمارستان تمام شود؟!»
| شقایق سیفی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
محسن به حرف مادر گوش نداد و به داخل کوچه دوید. منتظر است پدر بعد از بیست و یک روز به خانه برگردد.
او هنوز کودک است و مدام غر میزند: «کرونا همه را به هم نزدیک کرده و بابا را از ما دور. کِی قرار است کارهای بابا در بیمارستان تمام شود؟!»
| شقایق سیفی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• هواپیماها سقوط میکنند، قطارها از ریل خارج میشوند، جنگلها خود را آتش میزنند، ویروسها دست به انقراض بشر زدهاند و جهان دیگر باید چطور بگوید ما را کنار هم میخواهد، جهانِ بزرگِ هفت میلیارد آدمیِ ما، بچه شده، کف کهکشان به شکم خوابیده و اشک میریزد و سیستانِمان را آب میبرد، پا میکوبد و کرمانشاهِمان را میلرزاند، داد میزند که ما جهانِ درونِمان را بزرگ کنیم و یاد بگیریم به ندای قلبِمان گوش دهیم، ولی ما هندزفری توی گوشهایمان چپاندیم و صدای شجریان را تا آخرِ هشدار ممکن است به گوشهایتان آسیب وارد شودش زیاد کردیم، جهان لجش گرفت و حتی شجریان را خواباند روی تخت بیمارستان، و بلندتر داد زد، مرا باور کنید!
| باران پهلوان مقدم
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
| باران پهلوان مقدم
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• دوربین عکاسیم رو برداشتم. دیگه تحمل این حس و حال وحشتناک رو نداشتم. تو این اوضاع قرنطینه میخواستم خاطرات خوشی رو ثبت کنم. همین که پام رو از اتاق بیرون گذاشتم صدای مامان به گوشم خورد.
- کجا پسر؟! مگه نمیبینی از دست کرونا وضعیت شهر رو قرمز اعلام کردند؟!
من: مامان این ویروس زورش به ما جوونا نمیرسه، سراغ مسنها میره و اونا رو میکشه.
که یهو صدای اخبار فضای خونه رو پر کرد. نگاه کردم.
پدربزرگ کنار رادیو ماسک اکسیژنش رو به صورتش زد.
| حسین کریمپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- کجا پسر؟! مگه نمیبینی از دست کرونا وضعیت شهر رو قرمز اعلام کردند؟!
من: مامان این ویروس زورش به ما جوونا نمیرسه، سراغ مسنها میره و اونا رو میکشه.
که یهو صدای اخبار فضای خونه رو پر کرد. نگاه کردم.
پدربزرگ کنار رادیو ماسک اکسیژنش رو به صورتش زد.
| حسین کریمپور
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
نشرسرای خودنویس
•◇• و اما هدیهی نوروزیِ ما به خودنویسیها آموزش داستانکنویسی با احسان رضایی [پخش زنده] سهشنبه ۱۲ و چهارشنبه ۱۳ فروردین ماه ساعت ۲۱ در صفحهی اینستاگرام خودنویس 📱 instagram.com/khodnevis99 @khodnevis_ir
•◇• اطلاعیه
قسمت دوم آموزش داستانکنویسی با احسان رضایی
امشب ساعت ۲۱
در پخش زندهی صفحهی اینستاگرام خودنویس
📱 instagram.com/khodnevis99
@khodnevis_ir
قسمت دوم آموزش داستانکنویسی با احسان رضایی
امشب ساعت ۲۱
در پخش زندهی صفحهی اینستاگرام خودنویس
📱 instagram.com/khodnevis99
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [رنج پدرانه]
بابامحمد را سالهاست که میشناسم.
کم حرف و چشم به راه.
حالا او ته قلب مهربانش، از کرونا ناراحت نیست. میگوید: «حالا فهمیدم چرا بچههایم را خیلی وقت است ندیدهام، آنها فقط برای سلامتی من به سرای سالمندان نمیآیند...»
| شقایق سیفی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
بابامحمد را سالهاست که میشناسم.
کم حرف و چشم به راه.
حالا او ته قلب مهربانش، از کرونا ناراحت نیست. میگوید: «حالا فهمیدم چرا بچههایم را خیلی وقت است ندیدهام، آنها فقط برای سلامتی من به سرای سالمندان نمیآیند...»
| شقایق سیفی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پدر]
پدر در خانه را بیرمق میزند، شانههایش افتادهتر شدهاند، میگوید:
”دیگه نمیتونم برم مغازه، وگرنه پلمپ میشه! “
مادر مغموم به سمت آب و وایتکس میرود و به جان دستگیرهها و سطوح میافتد.
دستهایم را نگاه میکنم؛ سرخ و پر از جای زخم حاصل از مواد شوینده!
با لبخند به پدر گفتم:
” الان دستهاتون رو بشورید، مهم اینه که تو خونه میمونیم!“
| شکیبا زارعزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
پدر در خانه را بیرمق میزند، شانههایش افتادهتر شدهاند، میگوید:
”دیگه نمیتونم برم مغازه، وگرنه پلمپ میشه! “
مادر مغموم به سمت آب و وایتکس میرود و به جان دستگیرهها و سطوح میافتد.
دستهایم را نگاه میکنم؛ سرخ و پر از جای زخم حاصل از مواد شوینده!
با لبخند به پدر گفتم:
” الان دستهاتون رو بشورید، مهم اینه که تو خونه میمونیم!“
| شکیبا زارعزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [ضیافت در ووهان]
جنگسالار یانکی رو به دوستش کرد و گفت: ما رویاهای زیادی در سر داریم، همهی چراگاههای دنیا از آنِ ما است، هزاران کابوی شجاع را به سراسر جهان میفرستیم تا خون بریزند و ویران کنند از مِدیترانه تا عراق، از سیسیل تا چرنوبیل!
دوستش لبخندی زد و گفت: رفیق! راه آسانتری نیز وجود دارد؛ تو را به خوردن یک کاسه سوپ خفاش در ووهان دعوت میکنم، بعد رویاهای مشترکمان، تاجی میشود که برقش چشمان جهانیان را خواهد ربود!
| سعیده ملایی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
جنگسالار یانکی رو به دوستش کرد و گفت: ما رویاهای زیادی در سر داریم، همهی چراگاههای دنیا از آنِ ما است، هزاران کابوی شجاع را به سراسر جهان میفرستیم تا خون بریزند و ویران کنند از مِدیترانه تا عراق، از سیسیل تا چرنوبیل!
دوستش لبخندی زد و گفت: رفیق! راه آسانتری نیز وجود دارد؛ تو را به خوردن یک کاسه سوپ خفاش در ووهان دعوت میکنم، بعد رویاهای مشترکمان، تاجی میشود که برقش چشمان جهانیان را خواهد ربود!
| سعیده ملایی
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [بذر]
- این نهالهایی که پارسال کاشتیم شکوفه زدن! دیدی؟
- آره، یکی دو روزه.
- امسال بکاریم بازم. اصلاً کاش پارسال بیشتر میکاشتیم.
- پارسال عید رو همهش شمال بودیم و اینور اونور.
- امسال عوضش رو درمیآریم. اینقدر درخت میکاریم که اینجا رو بکنیم شمال!
- یه چی میگیا. هیچ جا شمال نمیشه!
- ما هم بالاخره باید از یه جایی شروع کنیم دیگه.
| حاتم ابتسام
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
- این نهالهایی که پارسال کاشتیم شکوفه زدن! دیدی؟
- آره، یکی دو روزه.
- امسال بکاریم بازم. اصلاً کاش پارسال بیشتر میکاشتیم.
- پارسال عید رو همهش شمال بودیم و اینور اونور.
- امسال عوضش رو درمیآریم. اینقدر درخت میکاریم که اینجا رو بکنیم شمال!
- یه چی میگیا. هیچ جا شمال نمیشه!
- ما هم بالاخره باید از یه جایی شروع کنیم دیگه.
| حاتم ابتسام
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• برگهای چنار هر روز از روز قبل بزرگتر میشوند و سبزتر. دم صبح که میشود، گنجشکها میآیند و از سر و کول درختان پایین و بالا میروند و صدایشان تبدیل میشود به لذتبخشترین صدای دنیا.
با وجود این ماسک عجیب و غریب، نمیتوانم از نوازشِ نسیم بهاری بهرهمند شوم، اما خداوند از پشت این پنجره هر صبح با تابش نور برایم پیغام امید میفرستد و هر شب در رخ مهتاب، برایم از حکمت و رحمتش لالایی میخواند..
| نرگس اخگری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
با وجود این ماسک عجیب و غریب، نمیتوانم از نوازشِ نسیم بهاری بهرهمند شوم، اما خداوند از پشت این پنجره هر صبح با تابش نور برایم پیغام امید میفرستد و هر شب در رخ مهتاب، برایم از حکمت و رحمتش لالایی میخواند..
| نرگس اخگری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [پرستار]
دستم طرف قلبم رفت، دخترم را صدا زدم تا قرصهایم را بیاورد. بعد از خوردن قرصها نفس عمیقی کشیدم، تلویزیون را روشن کردم.
”به مدد الهی کرونا را شکست دادیم“
لبخندی زدم، به سرفه افتادم، چند پاف اسپری توی دهانم زدم و با خودم گفتم:
”گذشت ولی یادگاریهاش، نفس دکترها و پرستارهای زیادی رو قطع و وصل میکنه! “
| شکیبا زارعزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
دستم طرف قلبم رفت، دخترم را صدا زدم تا قرصهایم را بیاورد. بعد از خوردن قرصها نفس عمیقی کشیدم، تلویزیون را روشن کردم.
”به مدد الهی کرونا را شکست دادیم“
لبخندی زدم، به سرفه افتادم، چند پاف اسپری توی دهانم زدم و با خودم گفتم:
”گذشت ولی یادگاریهاش، نفس دکترها و پرستارهای زیادی رو قطع و وصل میکنه! “
| شکیبا زارعزاده
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• قم- نهم بهمن ماه 1398
+همه چیز آمادهاست دیگه؟!
-تالار که هماهنگ شده، کارت عروسیها رو هم انتخاب کردیم، انشاءالله ماه بعد سفارش میدم.
قم- نهم فروردین1399
-لباس سفیدتو پوشیدی عروس خانوم؟
+با اجازهی بزرگترا بله
-بریم که کار خدا بود شب عروسیمون خدمت به مردم باشه.
و آن دو دانشجوی پزشکی، زندگی مشترکشان را در بیمارستان و در کنار بیماران شروع کردند تا مفهوم تازهای از انسانیت را به رخ جهان بکشند..
| نرگس اخگری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
+همه چیز آمادهاست دیگه؟!
-تالار که هماهنگ شده، کارت عروسیها رو هم انتخاب کردیم، انشاءالله ماه بعد سفارش میدم.
قم- نهم فروردین1399
-لباس سفیدتو پوشیدی عروس خانوم؟
+با اجازهی بزرگترا بله
-بریم که کار خدا بود شب عروسیمون خدمت به مردم باشه.
و آن دو دانشجوی پزشکی، زندگی مشترکشان را در بیمارستان و در کنار بیماران شروع کردند تا مفهوم تازهای از انسانیت را به رخ جهان بکشند..
| نرگس اخگری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [گهواره]
درب حیاط محکم به هم کوبیده شد.
صدای تلویزیون بلند بود.گویندهی اخبار میگفت: اطلاعیه شماره یک...
گفتم: تا الان کجا بودی مرد؟ ساعت دوازده و نیمه.
چند سرفهی خشک کرد. دست راستش را از جیب کت مخملیاش بیرون کشید. اسپری را بیرون آورد به دهانش فرو برد و گفت: توی صف.
میلهی بافتنی را میپیچاندم. گفتم: حالا ماسک گیرت اومد؟
گفت: نه، ولی به جاش یه کفن گیرم اومد.
صدای گریهی بچه از توی گهواره بلند شد.
| ایمان نصیری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
درب حیاط محکم به هم کوبیده شد.
صدای تلویزیون بلند بود.گویندهی اخبار میگفت: اطلاعیه شماره یک...
گفتم: تا الان کجا بودی مرد؟ ساعت دوازده و نیمه.
چند سرفهی خشک کرد. دست راستش را از جیب کت مخملیاش بیرون کشید. اسپری را بیرون آورد به دهانش فرو برد و گفت: توی صف.
میلهی بافتنی را میپیچاندم. گفتم: حالا ماسک گیرت اومد؟
گفت: نه، ولی به جاش یه کفن گیرم اومد.
صدای گریهی بچه از توی گهواره بلند شد.
| ایمان نصیری
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
•◇• داستانکِ [آرزوی بوسه]
گَردِ قاب عکس را گرفت و دوباره آن را روی طاقچه گذاشت...
مثل همیشه قربان صدقه چشمان توی عکس رفت...
- الهی که روی ماهت را ببوسم مادر...
حالا این روزها همه مادرهای روی زمین، حال او را خوب میفهمیدند، احساس مادری که ۳۰ سال پسر مفقودالاثرش را نبوسیده بود...
| مژگان بهرمن
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir
گَردِ قاب عکس را گرفت و دوباره آن را روی طاقچه گذاشت...
مثل همیشه قربان صدقه چشمان توی عکس رفت...
- الهی که روی ماهت را ببوسم مادر...
حالا این روزها همه مادرهای روی زمین، حال او را خوب میفهمیدند، احساس مادری که ۳۰ سال پسر مفقودالاثرش را نبوسیده بود...
| مژگان بهرمن
#کلمات_علیه_کرونا
@khodnevis_ir