☄نسلزد ضد "سیاست":
✍محمد امین سلیمانی
🔻یکی از ویژگیهای بارز نسلزد که بنابر مرکز امار امریکا متولدین میانه دهه ٩٠ میلادی تا سال ٢٠١٠ را شامل میشود که معاصر با متولدین دهه ٧٠ و ٨٠ هجریشمسی است, سیاستزدایی از حیات این نسل است.
🔻به عبارتی دقیقتر نسل زد نسلی است که به واسطه فردگرایی و مقید کردن اهداف زندگی و تعلقاتخاطر خویش به حیاتفردی,تابعیت مراجع فرافردی را برنمیتابد.لذا طی مواجه با متولدین این نسل, شاهد مرجعیتزدایی از مراجع فرافردی و تضعیف تعلقخاطر به انها خواهیم بود.
🔻بنابراین نسلزد در قیاس با گذشته وابستگی کمتری به اشکال مختلف اقتدار سیاسی چون احزاب,کمپینها,سندیکاها و... دارند.در مقابل تضعیف امر سیاسی و کاهش رغبت به مشارکت در ساختار قدرت,نسلزد بیشتر به دنبال تعمیق حقوق مدنی و گسترش مصونیتهای زیستفردی خویش در برابر محدودیتهای اعمال شده از جانب دولتهاست.
🔻به واسطه مرجعیت زدایی از مراجع فرافردی ,گریز از امرسیاسی و سلسله مراتب حزبی و سیاسی,نسل زد رهبری کاریزماتیک را برنمیتابد و بر ان است تا خود زمام امور خویش را ضمن پرهیز از زمامداری و مشارکت در سیاست بر عهده بگیرد.
🔻با این حال شکل و شمایل دیگری از رهبری کاریزماتیک را میتوان در فردیتمفرط نسلزد یافت و ان محبوبیت و سرسپردگی نسبی نسل زد به سوژههایاولیه روانشناسیانگیزشی است;سوژههایی که راهی جز کشیدن گلیم خویش از اب و منجیگری خود را پیشپای مخاطبانشان قرار نمیدهند و هرگونه نقد و کنش سیاسی برای تغییر محیط را تنها به عنوان حواله کردن مشکلات و نواقص فردی به جامعه تلقی میکنند.
در قاموس نسلزد, انسان از حیوانسیاسی به فردیتی کامیاب در حیطه شغلی تقلیل مییابد...
@kavosh_garan
✍محمد امین سلیمانی
🔻یکی از ویژگیهای بارز نسلزد که بنابر مرکز امار امریکا متولدین میانه دهه ٩٠ میلادی تا سال ٢٠١٠ را شامل میشود که معاصر با متولدین دهه ٧٠ و ٨٠ هجریشمسی است, سیاستزدایی از حیات این نسل است.
🔻به عبارتی دقیقتر نسل زد نسلی است که به واسطه فردگرایی و مقید کردن اهداف زندگی و تعلقاتخاطر خویش به حیاتفردی,تابعیت مراجع فرافردی را برنمیتابد.لذا طی مواجه با متولدین این نسل, شاهد مرجعیتزدایی از مراجع فرافردی و تضعیف تعلقخاطر به انها خواهیم بود.
🔻بنابراین نسلزد در قیاس با گذشته وابستگی کمتری به اشکال مختلف اقتدار سیاسی چون احزاب,کمپینها,سندیکاها و... دارند.در مقابل تضعیف امر سیاسی و کاهش رغبت به مشارکت در ساختار قدرت,نسلزد بیشتر به دنبال تعمیق حقوق مدنی و گسترش مصونیتهای زیستفردی خویش در برابر محدودیتهای اعمال شده از جانب دولتهاست.
🔻به واسطه مرجعیت زدایی از مراجع فرافردی ,گریز از امرسیاسی و سلسله مراتب حزبی و سیاسی,نسل زد رهبری کاریزماتیک را برنمیتابد و بر ان است تا خود زمام امور خویش را ضمن پرهیز از زمامداری و مشارکت در سیاست بر عهده بگیرد.
🔻با این حال شکل و شمایل دیگری از رهبری کاریزماتیک را میتوان در فردیتمفرط نسلزد یافت و ان محبوبیت و سرسپردگی نسبی نسل زد به سوژههایاولیه روانشناسیانگیزشی است;سوژههایی که راهی جز کشیدن گلیم خویش از اب و منجیگری خود را پیشپای مخاطبانشان قرار نمیدهند و هرگونه نقد و کنش سیاسی برای تغییر محیط را تنها به عنوان حواله کردن مشکلات و نواقص فردی به جامعه تلقی میکنند.
در قاموس نسلزد, انسان از حیوانسیاسی به فردیتی کامیاب در حیطه شغلی تقلیل مییابد...
@kavosh_garan
☄نسل زد:فردیت یا انفراد
✍محمدامین سلیمانی
🔻جنبشهای برخواسته از نسل زد نه جنبهای سیاسی بلکه مدنی دارد.نسل زد از مشارکت خود در مراجع فرافردی چشمپوشی میکند و عاملیتخود در برابر ساختار قدرت را نادیده میانگارد.
🔻 در نتیجه نسلزد برای محافظت خود در برابر قدرتی که به حال خود رهاشده فعالانه وارد عرصه قدرت نمیشود; بلکه در قالب جنبشهای مدنی دست به تعمیق مصونیت و ازادی خود میزند.به عبارتی دیگر نسل زد عاملیت خود را نه در ساختار قدرت که در مقابل ساختار قدرت بازمییابد.
🔻به سبب تضعیف امر سیاسی که به تعبیر اشمیت ریشه در پذیرش مراجع اقتدار دارد, نسل ضد از اجماع در قالب گروههای معین با جنبهای جمعگرایانه و ضمن پذیرش سلسلهمراتب عاجز است.بنابراین نسلزد افزون بر عدم تبعیت از رهبری کاریزماتیک, قادر به جامعهسازی(به تعبیری اشمیتی از کلمه) , بارشفکری در یک گفتمان واحد در جهت نقد ساختار قدرتحاکمه نیست و گرفتار انارشی ایدههاست.به علاوه نسل مذکور رابطهقدرت را نه به شکل عمودی و با دیدی از بالا به پایین که به شکلی افقی برمیتابد.
🔻 یکی دیگر از شاخصههای جنبشهای نسلزد تودهواری و الکن بودن زبان اعتراضی ان است.خلا نظری نسل زد,تحقق افراط گونه "لسه فر" در بین احاد ایشان و فقدان دستگاهنظری منسجم خود را در خشمی نشان میدهد که در تظاهرات سال ١٤٠١ در قالب الفاظ رکیک نقش بست.لذا تابوشکنی در شعارهارا نه ناشی از صراحت و صداقت ذاتی این طیف سنی که میتوان برخواسته از الکن بودن دستگاه فکریاش دانست.
🔻فردیتحاکم بر اعضای نسلزد رواداری را در بین انها به طرز جالبتوجهی نسبت به نسلهایگذشته تشدید میکند.اما فقدان توافق بر سر بستر مشترکی که بتوان از دل دیالکتیک این اندیشهها سلاح واحد نقادی را برعلیه ساختار قدرت ایجاد کرد, میسر نیست.
🔻نسلزد از برپایی اتوریته مختص به خود در برابر اتوریته قدرتحاکمه ناتوان است و ترجیح میدهد در قالب اجتماعی با اجزای منفک از هم به جدال با یک کل متحدالشکل و سیستماتیک برود...
بیگفتمانی نسلزد مغلوب گفتمانبد حاکمیت است...
@kavosh_garan
✍محمدامین سلیمانی
🔻جنبشهای برخواسته از نسل زد نه جنبهای سیاسی بلکه مدنی دارد.نسل زد از مشارکت خود در مراجع فرافردی چشمپوشی میکند و عاملیتخود در برابر ساختار قدرت را نادیده میانگارد.
🔻 در نتیجه نسلزد برای محافظت خود در برابر قدرتی که به حال خود رهاشده فعالانه وارد عرصه قدرت نمیشود; بلکه در قالب جنبشهای مدنی دست به تعمیق مصونیت و ازادی خود میزند.به عبارتی دیگر نسل زد عاملیت خود را نه در ساختار قدرت که در مقابل ساختار قدرت بازمییابد.
🔻به سبب تضعیف امر سیاسی که به تعبیر اشمیت ریشه در پذیرش مراجع اقتدار دارد, نسل ضد از اجماع در قالب گروههای معین با جنبهای جمعگرایانه و ضمن پذیرش سلسلهمراتب عاجز است.بنابراین نسلزد افزون بر عدم تبعیت از رهبری کاریزماتیک, قادر به جامعهسازی(به تعبیری اشمیتی از کلمه) , بارشفکری در یک گفتمان واحد در جهت نقد ساختار قدرتحاکمه نیست و گرفتار انارشی ایدههاست.به علاوه نسل مذکور رابطهقدرت را نه به شکل عمودی و با دیدی از بالا به پایین که به شکلی افقی برمیتابد.
🔻 یکی دیگر از شاخصههای جنبشهای نسلزد تودهواری و الکن بودن زبان اعتراضی ان است.خلا نظری نسل زد,تحقق افراط گونه "لسه فر" در بین احاد ایشان و فقدان دستگاهنظری منسجم خود را در خشمی نشان میدهد که در تظاهرات سال ١٤٠١ در قالب الفاظ رکیک نقش بست.لذا تابوشکنی در شعارهارا نه ناشی از صراحت و صداقت ذاتی این طیف سنی که میتوان برخواسته از الکن بودن دستگاه فکریاش دانست.
🔻فردیتحاکم بر اعضای نسلزد رواداری را در بین انها به طرز جالبتوجهی نسبت به نسلهایگذشته تشدید میکند.اما فقدان توافق بر سر بستر مشترکی که بتوان از دل دیالکتیک این اندیشهها سلاح واحد نقادی را برعلیه ساختار قدرت ایجاد کرد, میسر نیست.
🔻نسلزد از برپایی اتوریته مختص به خود در برابر اتوریته قدرتحاکمه ناتوان است و ترجیح میدهد در قالب اجتماعی با اجزای منفک از هم به جدال با یک کل متحدالشکل و سیستماتیک برود...
بیگفتمانی نسلزد مغلوب گفتمانبد حاکمیت است...
@kavosh_garan
☄ ویژگی جامعهشناس از نگاه پیر بوردیو
ویژگی جامعهشناس این است که موضوع مورد مطالعهاش میدان مبارزه است: میدان مبارزهی طبقاتی و مبارزهی علمی.
در وهلهی نخست، جامعهشناس در این مبارزات به عنوان کسی که سرمایه اقتصادی و فرهنگی معینی در اختیار دارد، جایگاهی در میدان طبقاتی اشغال میکند؛ همچنین وی به عنوان پژوهشگر در میدان تولید فرهنگی و به طور خاص در خرده میدانهای جامعهشناسی سرمایهی معینی در اختیار دارد. از این رو، باید به یاد داشته باشد آنچه میبیند یا نمیبیند، آنچه انجام میدهد یا نمیدهد -مثلا موضوعاتی که برای مطالعه انتخاب می کند- به موقعیت اجتماعی وی بازمی گردد، و از این رو تلاش کند تا کردار خود را کنترل کند.
درواقع، به باور من، یکی از علل اصلی خطا در جامعهشناسی رابطهی کنترل نشدهی جامعهشناس با موضوع مورد مطالعهاش است، یا به طور دقیقتر، در عدم آگاهی از این امر که نگاه به موضوع مورد مطالعه تماماً به دیدگاه جامعهشناس بازمی گردد، یعنی به موقعیتی که وی در فضای اجتماعی و در میدان علمی اشتغال کرده است. در واقع، به باور من، فرصتهایی که برای مشارکت در تولید واقعیت داریم به دو عامل اصلی بستگی دارد که هر دو مربوط است به موقعیتی که پژوهشگر اشغال کرده است: منفعتی برای شناختن و شناساندن (یا بالعکس، پنهان ماندن و پنهان کردن) واقعیت برای ما دارد و تواناییای که برای تولید آن داریم.
📒 «درسهایی از جامعهشناسی پییر بوردیو»، پاتریس بون ویتز
@kavosh_garan
ویژگی جامعهشناس این است که موضوع مورد مطالعهاش میدان مبارزه است: میدان مبارزهی طبقاتی و مبارزهی علمی.
در وهلهی نخست، جامعهشناس در این مبارزات به عنوان کسی که سرمایه اقتصادی و فرهنگی معینی در اختیار دارد، جایگاهی در میدان طبقاتی اشغال میکند؛ همچنین وی به عنوان پژوهشگر در میدان تولید فرهنگی و به طور خاص در خرده میدانهای جامعهشناسی سرمایهی معینی در اختیار دارد. از این رو، باید به یاد داشته باشد آنچه میبیند یا نمیبیند، آنچه انجام میدهد یا نمیدهد -مثلا موضوعاتی که برای مطالعه انتخاب می کند- به موقعیت اجتماعی وی بازمی گردد، و از این رو تلاش کند تا کردار خود را کنترل کند.
درواقع، به باور من، یکی از علل اصلی خطا در جامعهشناسی رابطهی کنترل نشدهی جامعهشناس با موضوع مورد مطالعهاش است، یا به طور دقیقتر، در عدم آگاهی از این امر که نگاه به موضوع مورد مطالعه تماماً به دیدگاه جامعهشناس بازمی گردد، یعنی به موقعیتی که وی در فضای اجتماعی و در میدان علمی اشتغال کرده است. در واقع، به باور من، فرصتهایی که برای مشارکت در تولید واقعیت داریم به دو عامل اصلی بستگی دارد که هر دو مربوط است به موقعیتی که پژوهشگر اشغال کرده است: منفعتی برای شناختن و شناساندن (یا بالعکس، پنهان ماندن و پنهان کردن) واقعیت برای ما دارد و تواناییای که برای تولید آن داریم.
📒 «درسهایی از جامعهشناسی پییر بوردیو»، پاتریس بون ویتز
@kavosh_garan
☄وقتی مدرسه نابرابری را تثبیت می کند
🔻دکتر فردین علیخواه
از بعضی خانوادهها سؤال میکنم که برای تحصیل فرزندشان چقدر شهریه پرداخت میکنند، با شنیدن پاسخ بیاختیار سوت ممتدی میزنم! به زمین نگاه میکنم و سرم را به چپ و راست تکان میدهم. 5، 10، 15 ، 20 میلیون تومان برای یک سال! از کسانی که مبلغ بالاتری پرداخت کردهاند میپرسم که این پول را در ازای دریافت چه خدماتی پرداخت میکنید. میگویند: دو زبان خارجی یاد میدهند، معلم نقاشیشان فلانی است، موسیقی و حرکات موزون یاد میدهند، کلاسهای ورزششان در فلان باشگاه است، از انواع هنرها میتوانند یکی را انتخاب و فرد شناختهشدهای در آن هنر به آنها درس بدهد، غذایشان تحت نظر یک متخصص تغذیه است، آنها را به موزهها، گالریها و کتابفروشیها میبرند، وضعیت پزشکیشان مدام چک میشود، برنامههای مشترک هنری با حضور ما ترتیب میدهند، برایشان کلاس قصهگویی و شاهنامهخوانی برگزار میکنند و ...
بوردیو؛ جامعهشناس فرانسوی چند دهه قبل به نقد جدی نظام آموزشی فرانسه پرداخت. او معتقد بود که کارکرد نظام آموزشی آن است که دانش آموزان را برای زندگی پس از مدرسه یا دانشگاه توانمند کند و به آنها مهارتهای لازم برای فرهیخته بودن را بیاموزد. منظور او از فرهیختگی، کسب منشها و شیوههای درک جهان، و نیز مهارتهایی بود که با داشتن آنها افراد احساس نکنند که در مقایسه با سایرین چیزی کم دارند. مثلاً دانش آموزان پس از اتمام دوره تحصیل بتوانند به یک زبان خارجی حرف بزنند، وقتی یک تابلوی نقاشی دیدند بگویند که این تابلو در چه سبک نقاشی شده است، اگر به یک موسیقی گوش کردند بگویند که این موسیقی در چه سبکی است، نام سازهای موسیقی را بهدرستی بدانند، با مهارتهای اجتماعی نظیر ایجاد ارتباط اجتماعی و نیز رفتار در موقعیتهای اجتماعی مختلف نظیر رستوران یا گالریهای هنری آشنا باشند. درمجموع توانایی رمزگشایی از عرصه اجتماع و هنر را کسب کنند.
از نظر او همه دانش آموزان با توان و قابلیتهای یکسانی وارد نظام مدرسه نمیشوند. برخی از آنها از قبل دارای خانواده فرهیختهای هستند و روشن است که اگر در مدرسه چنین چیزهایی به دانش آموزان یاد داده شود تواناییها آنان صرفاً تکمیل خواهد شد چون از زمینههای لازم برخوردارند. ولی عدهای از دانش آموزان هم هستند که در خانواده اصلاً چنین چیزهایی را نیاموختهاند و به تعبیری خانواده فقیری داشتهاند. وظیفه نظام آموزشوپرورش آن است که روی این دانش آموزان بیشتر کار کند. به آنان بیشتر آموزش بدهد تا همپای دانش آموزان دسته اول شوند. امری که برخی آنرا تبعیض مثبت میدانند. نظام آموزشوپرورش باید وضعیت را عادلانه پیش ببرد تا درنهایت دانش آموزان با تواناییهای مشابهی دوره تحصیل را به اتمام برسانند.
نظر بوردیو آن بود که نظام آموزشی فرانسه چنین نیست. درواقع نابرابری موجود در نظام آموزشی باعث میشود تا فقرا، با فرهنگ حاکم بر خانوادههای فقیر وارد و با همان فرهنگ خارج شوند. خانوادههایی که پولدارترند یا به تعبیر بوردیو سرمایه اقتصادی و فرهنگی بیشتری دارند فرزندان خود را به مدارس درجهیک میفرستند و خانوادههای کمدرآمد به مدارس ضعیف تر. نتیجه آنکه وارثان اقتصاد، هنر و سیاست همچنان وارث و مدعی این عرصه میمانند و وارثان فقر هم همچنان فقر را به نسل بعد از خود منتقل میکنند. نابرابری از طریق مدرسه مدام بازتولید میشود. بوردیو این امر را خشونت نمادین میداند. یعنی نظام آموزشوپرورش به شکل سمبلیک عدهای را از گردونه فرهیخته شدن و کسب مهارتهای اجتماعی لازم برای زندگی امروزی کنار میگذارد.
آنچه بوردیو چند دهه قبل در خصوص نظام آموزشی کشور فرانسه گفت ظاهراً به شکل زیرپوستی در کشور ما در حال وقوع است. متأسفانه در کشوری که در قانون اساسیاش بر آموزش رایگان تأکید شده است روزبهروز شاهد طبقاتی شدن امر آموزش هستیم. نکته جالب آنکه در مدارس دولتی هم شاهد طبقاتی شدن هستیم و مسئله فقط مدارس خصوصی/دولتی نیست. برخی از مدارس دولتی هم که در مناطق مرفه نشین شهرها قرار دارند با دریافت مستمر هزینه از والدین تلاش میکنند خدمات ویژهای به دانش آموزان ارائه دهند. و دراینبین آنچه مشهود است :
مدرسه در ایران بهتدریج تبدیل به سیستم تثبیت نابرابریهای اجتماعی میشود. ژنهای مرغوب که در خانوادههایی با سرمایه فرهنگی و اقتصادی بالا رشد میکنند به مدارس مطلوب میروند و میشوند وارثان اقتصاد و هنر، و ژنهای نامرغوب که والدین مرغوبی ندارند به مدارس ضعیف میروند و میشوند وارثان فقر!
سخن پایانی: مراقب باشیم. برخی از این مدارس چنین به والدین القاء می کنند که پدر و مادر خوب بودن یعنی کسی که چنین خدمات گران قیمتی را برای فرزندانش فراهم کند. در نوشته دیگری به این موضوع خواهم پرداخت.
@kavosh_garan
🔻دکتر فردین علیخواه
از بعضی خانوادهها سؤال میکنم که برای تحصیل فرزندشان چقدر شهریه پرداخت میکنند، با شنیدن پاسخ بیاختیار سوت ممتدی میزنم! به زمین نگاه میکنم و سرم را به چپ و راست تکان میدهم. 5، 10، 15 ، 20 میلیون تومان برای یک سال! از کسانی که مبلغ بالاتری پرداخت کردهاند میپرسم که این پول را در ازای دریافت چه خدماتی پرداخت میکنید. میگویند: دو زبان خارجی یاد میدهند، معلم نقاشیشان فلانی است، موسیقی و حرکات موزون یاد میدهند، کلاسهای ورزششان در فلان باشگاه است، از انواع هنرها میتوانند یکی را انتخاب و فرد شناختهشدهای در آن هنر به آنها درس بدهد، غذایشان تحت نظر یک متخصص تغذیه است، آنها را به موزهها، گالریها و کتابفروشیها میبرند، وضعیت پزشکیشان مدام چک میشود، برنامههای مشترک هنری با حضور ما ترتیب میدهند، برایشان کلاس قصهگویی و شاهنامهخوانی برگزار میکنند و ...
بوردیو؛ جامعهشناس فرانسوی چند دهه قبل به نقد جدی نظام آموزشی فرانسه پرداخت. او معتقد بود که کارکرد نظام آموزشی آن است که دانش آموزان را برای زندگی پس از مدرسه یا دانشگاه توانمند کند و به آنها مهارتهای لازم برای فرهیخته بودن را بیاموزد. منظور او از فرهیختگی، کسب منشها و شیوههای درک جهان، و نیز مهارتهایی بود که با داشتن آنها افراد احساس نکنند که در مقایسه با سایرین چیزی کم دارند. مثلاً دانش آموزان پس از اتمام دوره تحصیل بتوانند به یک زبان خارجی حرف بزنند، وقتی یک تابلوی نقاشی دیدند بگویند که این تابلو در چه سبک نقاشی شده است، اگر به یک موسیقی گوش کردند بگویند که این موسیقی در چه سبکی است، نام سازهای موسیقی را بهدرستی بدانند، با مهارتهای اجتماعی نظیر ایجاد ارتباط اجتماعی و نیز رفتار در موقعیتهای اجتماعی مختلف نظیر رستوران یا گالریهای هنری آشنا باشند. درمجموع توانایی رمزگشایی از عرصه اجتماع و هنر را کسب کنند.
از نظر او همه دانش آموزان با توان و قابلیتهای یکسانی وارد نظام مدرسه نمیشوند. برخی از آنها از قبل دارای خانواده فرهیختهای هستند و روشن است که اگر در مدرسه چنین چیزهایی به دانش آموزان یاد داده شود تواناییها آنان صرفاً تکمیل خواهد شد چون از زمینههای لازم برخوردارند. ولی عدهای از دانش آموزان هم هستند که در خانواده اصلاً چنین چیزهایی را نیاموختهاند و به تعبیری خانواده فقیری داشتهاند. وظیفه نظام آموزشوپرورش آن است که روی این دانش آموزان بیشتر کار کند. به آنان بیشتر آموزش بدهد تا همپای دانش آموزان دسته اول شوند. امری که برخی آنرا تبعیض مثبت میدانند. نظام آموزشوپرورش باید وضعیت را عادلانه پیش ببرد تا درنهایت دانش آموزان با تواناییهای مشابهی دوره تحصیل را به اتمام برسانند.
نظر بوردیو آن بود که نظام آموزشی فرانسه چنین نیست. درواقع نابرابری موجود در نظام آموزشی باعث میشود تا فقرا، با فرهنگ حاکم بر خانوادههای فقیر وارد و با همان فرهنگ خارج شوند. خانوادههایی که پولدارترند یا به تعبیر بوردیو سرمایه اقتصادی و فرهنگی بیشتری دارند فرزندان خود را به مدارس درجهیک میفرستند و خانوادههای کمدرآمد به مدارس ضعیف تر. نتیجه آنکه وارثان اقتصاد، هنر و سیاست همچنان وارث و مدعی این عرصه میمانند و وارثان فقر هم همچنان فقر را به نسل بعد از خود منتقل میکنند. نابرابری از طریق مدرسه مدام بازتولید میشود. بوردیو این امر را خشونت نمادین میداند. یعنی نظام آموزشوپرورش به شکل سمبلیک عدهای را از گردونه فرهیخته شدن و کسب مهارتهای اجتماعی لازم برای زندگی امروزی کنار میگذارد.
آنچه بوردیو چند دهه قبل در خصوص نظام آموزشی کشور فرانسه گفت ظاهراً به شکل زیرپوستی در کشور ما در حال وقوع است. متأسفانه در کشوری که در قانون اساسیاش بر آموزش رایگان تأکید شده است روزبهروز شاهد طبقاتی شدن امر آموزش هستیم. نکته جالب آنکه در مدارس دولتی هم شاهد طبقاتی شدن هستیم و مسئله فقط مدارس خصوصی/دولتی نیست. برخی از مدارس دولتی هم که در مناطق مرفه نشین شهرها قرار دارند با دریافت مستمر هزینه از والدین تلاش میکنند خدمات ویژهای به دانش آموزان ارائه دهند. و دراینبین آنچه مشهود است :
مدرسه در ایران بهتدریج تبدیل به سیستم تثبیت نابرابریهای اجتماعی میشود. ژنهای مرغوب که در خانوادههایی با سرمایه فرهنگی و اقتصادی بالا رشد میکنند به مدارس مطلوب میروند و میشوند وارثان اقتصاد و هنر، و ژنهای نامرغوب که والدین مرغوبی ندارند به مدارس ضعیف میروند و میشوند وارثان فقر!
سخن پایانی: مراقب باشیم. برخی از این مدارس چنین به والدین القاء می کنند که پدر و مادر خوب بودن یعنی کسی که چنین خدمات گران قیمتی را برای فرزندانش فراهم کند. در نوشته دیگری به این موضوع خواهم پرداخت.
@kavosh_garan
☄کارل مارکس یک دیالکتیسین و تحت اندیشه ی دیالکتیک بود.
نظریه پردازان مدعی اند که با رهنمون های اصیل مارکس کار می کنند ،و هرچند که هر کدام مدعی پیروی از نظریه مارکس هستند ،اما اختلاف های متعددی میان آنها وجود دارد.
مارکس اگرچه به عنوان جبرگرای اقتصادی سخن گفته است ولی به عنوان دیالکتیسین و تحت اندیشه دیالکتیک که همان روابط و تاثیر متقابل و دائمی میان بخش های گوناگون جامعه است، اقتصاد سیاسی را تعيين کننده ی همه بخش های جامعه نظیر سیاست، دین،نظام های فکری و ... می داند،
و اکثر مارکسیست های سنتی هم به پیروی از مارکس تحت عنوان جبرگراهای اقتصادی شناخته می شوند
زیرا این عوامل هم چنان که تحت تاثیر اقتصادند، بر عوامل اقتصادی نیز اثر گذارند.
اوج جبرگرایی اقتصادی در دومين دوره انترناسیونال کمونیستی میان سالهای ۱۸۸۹ و ۱۹۱۴ ، به عنوان تفسیر نظریه مارکسیستی است که اوج سرمایهداری بازار اولیه می باشد.
مارکسیست های جبرگرای اقتصادی بر این باور بودند که یک تحلیل گر باید ساختارهای سرمایهداری، به ویژه ساختارهای اقتصادی را بررسی کند و کشف فراگردهای موجود در این ساختارها که سقوط سرمایهداری را سبب می شوند، بر عهده جبرگرای اقتصادی است.
کائوتسکی درباره سقوط گریز ناپذیر سرمایهداری معتقد است: این گریز ناپذیر است که کارگران ساعت کمتر و دستمزد بیش تر را هدفشان قرار می دهند و با سازمان دهی خود با طبقه سرمایهداری و دولت می جنگند.
فتح قدرت سیاسی و سرنگونی فرمانروایی سرمایهداری در برنامه ی کاری شان می باشد.
سوسیالیسم گریز ناپذیر است ،زیرا نبرد طبقاتی و پيروزی پرولتاریا اجتنابناپذیر است.
انتقادهای که به این نظریه جبرگرای اقتصادی وارد می شود ،در حقیقت این است که با بی اهمیت جلوه دادن اندیشه و کنش فردی ،دیالکتیک نادیده گرفته شده است.
برای جبرگرای اقتصادی، ساختارهای اقتصادی سرمایهداری به عنوان تعيين کننده اندیشه و کنش فردی منجر به سکوت گرایی سیاسی می شود که با تفسیر مارکس سازگاری ندارد ،چون مارکس علاقمند به تلفیق نظریه با عمل است که برای کنش اهمیت خاصی قائل است.
✍️زهرا نجاتی
@kavosh_garan3
نظریه پردازان مدعی اند که با رهنمون های اصیل مارکس کار می کنند ،و هرچند که هر کدام مدعی پیروی از نظریه مارکس هستند ،اما اختلاف های متعددی میان آنها وجود دارد.
مارکس اگرچه به عنوان جبرگرای اقتصادی سخن گفته است ولی به عنوان دیالکتیسین و تحت اندیشه دیالکتیک که همان روابط و تاثیر متقابل و دائمی میان بخش های گوناگون جامعه است، اقتصاد سیاسی را تعيين کننده ی همه بخش های جامعه نظیر سیاست، دین،نظام های فکری و ... می داند،
و اکثر مارکسیست های سنتی هم به پیروی از مارکس تحت عنوان جبرگراهای اقتصادی شناخته می شوند
زیرا این عوامل هم چنان که تحت تاثیر اقتصادند، بر عوامل اقتصادی نیز اثر گذارند.
اوج جبرگرایی اقتصادی در دومين دوره انترناسیونال کمونیستی میان سالهای ۱۸۸۹ و ۱۹۱۴ ، به عنوان تفسیر نظریه مارکسیستی است که اوج سرمایهداری بازار اولیه می باشد.
مارکسیست های جبرگرای اقتصادی بر این باور بودند که یک تحلیل گر باید ساختارهای سرمایهداری، به ویژه ساختارهای اقتصادی را بررسی کند و کشف فراگردهای موجود در این ساختارها که سقوط سرمایهداری را سبب می شوند، بر عهده جبرگرای اقتصادی است.
کائوتسکی درباره سقوط گریز ناپذیر سرمایهداری معتقد است: این گریز ناپذیر است که کارگران ساعت کمتر و دستمزد بیش تر را هدفشان قرار می دهند و با سازمان دهی خود با طبقه سرمایهداری و دولت می جنگند.
فتح قدرت سیاسی و سرنگونی فرمانروایی سرمایهداری در برنامه ی کاری شان می باشد.
سوسیالیسم گریز ناپذیر است ،زیرا نبرد طبقاتی و پيروزی پرولتاریا اجتنابناپذیر است.
انتقادهای که به این نظریه جبرگرای اقتصادی وارد می شود ،در حقیقت این است که با بی اهمیت جلوه دادن اندیشه و کنش فردی ،دیالکتیک نادیده گرفته شده است.
برای جبرگرای اقتصادی، ساختارهای اقتصادی سرمایهداری به عنوان تعيين کننده اندیشه و کنش فردی منجر به سکوت گرایی سیاسی می شود که با تفسیر مارکس سازگاری ندارد ،چون مارکس علاقمند به تلفیق نظریه با عمل است که برای کنش اهمیت خاصی قائل است.
✍️زهرا نجاتی
@kavosh_garan3
عادت واره ها در ضمن معرفي شخصيت و يا هويت هر انساني, معرفِ فضاهاي فرهنگي و ميدان هايي است كه فرد در آنها زماني را گذرانده و رشد كرده است. به عبارتي, مي توان گفت كه "عادت واره هم مبين منش و خصلت و رفتار فردي است و هم مبين شكلي از زندگي و نوعي فضا يا جو اجتماعي كه در هيئت مجموعه اي از رسوم و ارزش ها و نهادهاي جمعي عينيت يافته است."
@kavosh_garan
@kavosh_garan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ویکتور فرانکل، روانپزشک اتریشی و از بازماندگان هولوکاست، با نگاهی ژرف به درون روان انسان، به ما نشان میدهد که رنج، اگرچه دردناک است، اما میتواند فرصتی برای رشد و کشف ابعاد پنهان وجودمان باشد. فرانکل که شخصاً دوران تاریک اردوگاههای کار اجباری را پشت سر گذاشته بود، با طرح این پرسش بنیادین که برای چه باید زندگی کنیم؟، ما را به سفری درونی دعوت میکند تا معنای هستی را در ژرفای وجود خود بیابیم
#ویکتور_فرانکل
@kavosh_garan
#ویکتور_فرانکل
@kavosh_garan
☄چکش مازلو:هر موضوعی یک میخ است...
.
✍محمدامین سلیمانی
🔻قانون "چکش مازلو" یا "چکش طلایی" بر یک خطایشناختی دلالت میکند; خطایی که ناشی از اتکای بیشاز حد بر یک اسلوبفکری است.طی این خطایشناختی کسب نتیجه و رضایتمندی از یک ابزارفکری واحد برای چند مرتبهنخست, چنین به اندیشمند تلقین میکند که استفاده از ان چهارچوبفکری برای دفعات اتی همانند گذشته میتواند در جهت شناختموضوع مفید باشد.
🔻لذا قانون "چکش مازلو" را میتوان نوعی تعمیم نابهجای "جز به کل" نیز به حساب اورد که در ان یک تفکر فراتر از قلمرویی که بر ان صادق است,گسترش مییابد.چنانچه اگر در مراحل اولیه این ابزارشناخت بود که در خدمت درک واقعیت قرار میگرفت,وقوع قانون "چکشطلایی" منجر میشود واقعیت در برابر یگانه ابزارشناخت زانو بزند و خویش را مقید به چهارچوبهای ان کند.
🔻به عبارتی دیگر بنابر قانون "چکش مازلو" در ابتدا فاعلشناسا روشخاصی را برای شناخت و درک موضوعاتمختلف به خدمت میگیرد.اما در اینده همین روششناخت به شکلی بتواره در برابر او قد علم میکند تا فاعلشناسا واقعیت را در برابر ان قربانی کند.راه گریز از این خطای شناختی تکثرابزارهایشناخت و پرهیز از انحصار است.
برای یک ذهن چکشوار هر موضوعی یک میخ است...
@kavosh_garan
.
✍محمدامین سلیمانی
🔻قانون "چکش مازلو" یا "چکش طلایی" بر یک خطایشناختی دلالت میکند; خطایی که ناشی از اتکای بیشاز حد بر یک اسلوبفکری است.طی این خطایشناختی کسب نتیجه و رضایتمندی از یک ابزارفکری واحد برای چند مرتبهنخست, چنین به اندیشمند تلقین میکند که استفاده از ان چهارچوبفکری برای دفعات اتی همانند گذشته میتواند در جهت شناختموضوع مفید باشد.
🔻لذا قانون "چکش مازلو" را میتوان نوعی تعمیم نابهجای "جز به کل" نیز به حساب اورد که در ان یک تفکر فراتر از قلمرویی که بر ان صادق است,گسترش مییابد.چنانچه اگر در مراحل اولیه این ابزارشناخت بود که در خدمت درک واقعیت قرار میگرفت,وقوع قانون "چکشطلایی" منجر میشود واقعیت در برابر یگانه ابزارشناخت زانو بزند و خویش را مقید به چهارچوبهای ان کند.
🔻به عبارتی دیگر بنابر قانون "چکش مازلو" در ابتدا فاعلشناسا روشخاصی را برای شناخت و درک موضوعاتمختلف به خدمت میگیرد.اما در اینده همین روششناخت به شکلی بتواره در برابر او قد علم میکند تا فاعلشناسا واقعیت را در برابر ان قربانی کند.راه گریز از این خطای شناختی تکثرابزارهایشناخت و پرهیز از انحصار است.
برای یک ذهن چکشوار هر موضوعی یک میخ است...
@kavosh_garan
☄تأملی بر تأخر ادراکی و کنشی مخاطرات اجتماعی و محیطی
🔻قسمت اول
✍️ دکتر حمید رزاقی، جامعهشناس
وقتی از مخاطره (ریسک) صحبت میکنیم، منظورمان یک موقعیت بالقوه است که احتمال وقوع خطر را دارد و ممکن است در آینده اتفاق بیفتد و در صورت حادث شدن صدمه و آسیب وارد میکند. مخاطره یک خطر بالقوه است که ظرفیت آسیب رساندن و صدمه زدن را دارد، اما هنوز به واقعیت نامطلوب، آسیب و فاجعه تبدیل نشده است، ولی هنگامی اتفاق افتاد و یا در حال وقوع بود، به خطر بالفعل تبدیل میشود و خسارت و آسیب میزند. مخاطرات (ریسکها) تا حدودی قابل شناسایی و کنترل هستند و سعی میشود از آنها اجتناب شود. اما مخاطراتی هم هستند که از دسترس آگاهیی ما پنهان میمانند و تا زمان آسیب زدنشان خود را آشکار نمیکنند و میتوانند به فاجعه منتهی شوند.
مخاطره زمانی که اتفاق افتاد و به خطر بالفعل تبدیل شد، آسیب میزند و صدمه ایجاد میکند. خطرِ حادث شده، آسیب بالقوه نیست بلکه آسیبِ به وقوع پیوسته است. آسیب و یا فاجعه، پیامد حادثۀ ناگوار است. خطرات و آسیبهای وارده میتوانند مخاطرات و آسیبهای پیدرپی دیگری را به دنبال داشته باشد و چرخۀ خطر و آسیبزایی ادامه پیدا کند. به طوری که وضعیت مخاطره میتواند به وضعیت خطرات و آسیبهای متوالی منجر شود. به طور مثال کشور ما از حدود ۲۰ سال پیش به این سو با افزایش نرخ تجرد مطلق و کاهش نرخ باروری روبرو بوده است که تا امروز به طور فزاینده تداوم پیدا کرده و به شکل کاهش بازتولید جمعیت در حال بروز است. این مسئله خود را در کاهش نرخ رشد جمعیت به رقم ۰/۷ در صد در سال ۱۴۰۲ نشان میدهد که حکایت از مخاطرۀ جمعیتی دارد. حال در صورتی که جامعه از عواقب آن آگاه و هوشیار نگردد و در جهت افزایش فرزندآوری رفتارش را تغییر ندهد و سیاستگذاری جمعیتی نتواند تمهیدات لازم و مؤثری را در راستای موالید بیشتر در خانواده اتخاذ کند، آنگاه روند کاهش جمعیت تا ۲۰ الی ۲۵ سال آینده ادامه پیدا خواهد کرد. در نتیجه مخاطرۀ رشد منفی جمعیت به «سقوط جمعیتی» منجر خواهد شد که تبعات ناگواری را به دنبال خواهد داشت.
نرخ رشد منفی جمعیت ضمن آن که باعث افت نیروی شاغل آماده به کار میشود، موجب افزایش جمعیت سالمند نیز خواهد شد. این خطر به نوبۀ خود منجر به افت ثروت و تولید ملی میشود که به دنبال آن ورشکستگیی صندوقهای بازنشستگی را به همراه میآورد و معیشت بازنشستگان و مستمریبگیران را به خطر خواهد افکند. هنگامی که نرخ رشد جمعیت و موالید مثبت و معنادار باشد، میتواند نیروی کار لازم را برای جامعه فراهم کند، تا در آینده به میزان معناداری جوانان وارد بازار کار شوند و بتوانند برای خود و جامعه ثروت تولید کنند، به طوری که سهمی از این ثروت در قالب بخشی از درآمدِ شاغلان به صورت پرداخت حق بیمه، در خدمت صندوقهای بازنشستگی در آید و بتواند حقوق بازنشستگان را به میزان مکفی تأمین کند و نیازهای بهداشتی و درمانیی آنها برآورده سازد. هنگامی که نرخ رشد جمعیت، منفی و معنادار باشد، عکس این فرایند اتفاق میافتد.
به بیان دیگر اگر ریسکِ نرخ رشد منفی جمعیت ناشی از کاهش نرخ باروری و افزایش نرخ تجرد جدی گرفته نشود، میتواند در آیندهای نه چندان دور تبدیل به مخاطرات و آسیبهای بعدی مانند سقوط جمعیتی و ورشکستگی صندوقهای بازنشستگی شود که به نوبۀ خود فقر اقشار بازنشسته و سالمند را در پی خواهد داشت. در این صورت ما با زنجیرۀ متوالی و چرخهای از مخاطرات و آسیب روبرو خواهیم شد که به آن جرم انباشتی مخاطرات و آسیبهای جمعیتی و اجتماعی اطلاق میشود.
@kavosh_garan
🔻قسمت اول
✍️ دکتر حمید رزاقی، جامعهشناس
وقتی از مخاطره (ریسک) صحبت میکنیم، منظورمان یک موقعیت بالقوه است که احتمال وقوع خطر را دارد و ممکن است در آینده اتفاق بیفتد و در صورت حادث شدن صدمه و آسیب وارد میکند. مخاطره یک خطر بالقوه است که ظرفیت آسیب رساندن و صدمه زدن را دارد، اما هنوز به واقعیت نامطلوب، آسیب و فاجعه تبدیل نشده است، ولی هنگامی اتفاق افتاد و یا در حال وقوع بود، به خطر بالفعل تبدیل میشود و خسارت و آسیب میزند. مخاطرات (ریسکها) تا حدودی قابل شناسایی و کنترل هستند و سعی میشود از آنها اجتناب شود. اما مخاطراتی هم هستند که از دسترس آگاهیی ما پنهان میمانند و تا زمان آسیب زدنشان خود را آشکار نمیکنند و میتوانند به فاجعه منتهی شوند.
مخاطره زمانی که اتفاق افتاد و به خطر بالفعل تبدیل شد، آسیب میزند و صدمه ایجاد میکند. خطرِ حادث شده، آسیب بالقوه نیست بلکه آسیبِ به وقوع پیوسته است. آسیب و یا فاجعه، پیامد حادثۀ ناگوار است. خطرات و آسیبهای وارده میتوانند مخاطرات و آسیبهای پیدرپی دیگری را به دنبال داشته باشد و چرخۀ خطر و آسیبزایی ادامه پیدا کند. به طوری که وضعیت مخاطره میتواند به وضعیت خطرات و آسیبهای متوالی منجر شود. به طور مثال کشور ما از حدود ۲۰ سال پیش به این سو با افزایش نرخ تجرد مطلق و کاهش نرخ باروری روبرو بوده است که تا امروز به طور فزاینده تداوم پیدا کرده و به شکل کاهش بازتولید جمعیت در حال بروز است. این مسئله خود را در کاهش نرخ رشد جمعیت به رقم ۰/۷ در صد در سال ۱۴۰۲ نشان میدهد که حکایت از مخاطرۀ جمعیتی دارد. حال در صورتی که جامعه از عواقب آن آگاه و هوشیار نگردد و در جهت افزایش فرزندآوری رفتارش را تغییر ندهد و سیاستگذاری جمعیتی نتواند تمهیدات لازم و مؤثری را در راستای موالید بیشتر در خانواده اتخاذ کند، آنگاه روند کاهش جمعیت تا ۲۰ الی ۲۵ سال آینده ادامه پیدا خواهد کرد. در نتیجه مخاطرۀ رشد منفی جمعیت به «سقوط جمعیتی» منجر خواهد شد که تبعات ناگواری را به دنبال خواهد داشت.
نرخ رشد منفی جمعیت ضمن آن که باعث افت نیروی شاغل آماده به کار میشود، موجب افزایش جمعیت سالمند نیز خواهد شد. این خطر به نوبۀ خود منجر به افت ثروت و تولید ملی میشود که به دنبال آن ورشکستگیی صندوقهای بازنشستگی را به همراه میآورد و معیشت بازنشستگان و مستمریبگیران را به خطر خواهد افکند. هنگامی که نرخ رشد جمعیت و موالید مثبت و معنادار باشد، میتواند نیروی کار لازم را برای جامعه فراهم کند، تا در آینده به میزان معناداری جوانان وارد بازار کار شوند و بتوانند برای خود و جامعه ثروت تولید کنند، به طوری که سهمی از این ثروت در قالب بخشی از درآمدِ شاغلان به صورت پرداخت حق بیمه، در خدمت صندوقهای بازنشستگی در آید و بتواند حقوق بازنشستگان را به میزان مکفی تأمین کند و نیازهای بهداشتی و درمانیی آنها برآورده سازد. هنگامی که نرخ رشد جمعیت، منفی و معنادار باشد، عکس این فرایند اتفاق میافتد.
به بیان دیگر اگر ریسکِ نرخ رشد منفی جمعیت ناشی از کاهش نرخ باروری و افزایش نرخ تجرد جدی گرفته نشود، میتواند در آیندهای نه چندان دور تبدیل به مخاطرات و آسیبهای بعدی مانند سقوط جمعیتی و ورشکستگی صندوقهای بازنشستگی شود که به نوبۀ خود فقر اقشار بازنشسته و سالمند را در پی خواهد داشت. در این صورت ما با زنجیرۀ متوالی و چرخهای از مخاطرات و آسیب روبرو خواهیم شد که به آن جرم انباشتی مخاطرات و آسیبهای جمعیتی و اجتماعی اطلاق میشود.
@kavosh_garan
☄تأملی بر تأخر ادراکی و کنشی مخاطرات اجتماعی و محیطی
🔻قسمت دوم
مثال دیگر مخاطرۀ اجتماعی، مسئلۀ طلاق است. دادههای مرکز آمار ایران نشان می دهد که در کشور به ازای ۳ ازدواج یک ازدواج به طلاق منجر میشود و میزان طلاق از سال ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۹ حدود ۲۸ درصد افزایش یافته است. امروز در تهران و بسیاری از شهرهای بزرگ نرخ طلاق با شتاب بیشتری رو به افزایش گذارده و به نهاد ازدواج و خانواده آسیب وارد کرده است. شیوع این آسیب (خطرِ بالفعل) به مخاطرات و آسیبهای اجتماعی دیگری ختم میشود. طلاق برای والدین افسردگی و بحرانهای روحی و رفتارهای پرخطر را به دنبال میآورد. مشکلات مالی را تشدید میکند. اضطرابها و خشونتهای بین فردی و اجتماعی را گسترش می دهد. فرزندان حاصل از طلاق را با مشکلات روحی و روانی و اقتصادی روبرو میکند و آنان را در معرض انواع دیگر آسیبهای اجتماعی مانند ترک تحصیل، رشد اعتیاد و بزهکاری فزاینده قرار میدهد. افرادی هم که مجرد باقی میمانند و دیگر ازدواج نمیکنند با خطرات و آسیبهایی مانند تنهایی، احساس بیمعنایی و معضلات اجتماعی مواجه میشوند. در واقع مخاطرۀ طلاق و گسترش آن تبعات و آسیبهای چند سویه و چند وجهی را برای فرد، خانواده و جامعه به دنبال دارد که به شکل چرخۀ مخاطره و آسیب متوالی نمایان میگردد.
مخاطرات اجتماعی مانند رشد منفی جمعیت و افزایش نرخ افسارگسیختۀ طلاق دو نمونهای هستند که دولت، نهادهای سیاستی و مردم نسبت به تداوم و شتابشان غفلت کردهاند و به چارهجویی، بازتابندگیی فعال و بازاندیشانه دربارهیشان نپرداختهاند و پیامدهایشان را به دوراندیشی و تصور نگذاشتهاند. به طوری که آثار و عواقبشان به شکل خطرات بالفعل و آسیبهای فزاینده در حال ظهور است و میرود خود را در قالب آسیبهای اجتماعیی فراگیر به ظهور برساند. به وجهی که اگر جامعه بیش از این در برابر امواج تخریبگرشان منفعل باشد و تأخیر نماید، با زنجیرهای از بحرانها و مخاطرات بالفعل شدۀ اجتماعی مواجه خواهیم شد. در اینجا با پدیدۀ تأخر ادراکی (فاصلۀ شناختی) و تأخر در اقدامات هوشیارانه در سطوح کلان (سیاستگذاری اجتماعی و جمعیتی)، میانه (سازمانها ذیربط) و خُرد (خانواده) در برابر احتمال وقوع سقوط جمعیتی و پیامدهای حاصل از رشد فزایندۀ طلاق مواجه خواهیم شد.
پدیدۀ تأخیر ادراکی ( تأخر و فاصلۀ شناختی) و تأخیر اقدام و کنش هوشیارانه (تأخر کُنشی) نسبت به سایر مخاطرات اجتماعی مانند کودکان کار، زنان سرپرست خانوار، تکدیگری، اعتیاد و بزهکاری و رفتارهای پُرخطر نیز در سطوح نهادی، عمومی و فردی مصداق دارد و حضور برجسته و قابل ملاحظهای را نشان میدهد، به وجهی که در پیدایش، وقوع و استمرار مخاطرات اجتماعی و پیامدهایشان نقش تعیینکنندهای دارد و هریک میتواند به زنجیرهای از بحرانها و آسیبهای انباشتی و فراگیر مبدل شود.
در حوزۀ مخاطرات محیطی نیز میتوان مثالهایی آورد. به طور نمونه امروز تغییرات اقلیمی ناشی از گرمایش جهانی میتواند منجر به تشدید خشکسالی شود و به کمآبی فزاینده و آتشسوزی جنگلها و در وضعیت حادتر به قحطی منتهی گردد و یا با آمدن بارشهای تند و مقطعی، شهرها و روستاها را ویران کند و تلفات انسانی به بار آورد. تغییرات اقلیمی میتواند در شهرهای ساحلی منشاء مخاطرات دیگری شود و اگر روند گرمایش زمین در ۱۰ الی ۱۵ سال آینده تداوم یافته و فزونی بگیرد، احتمال دارد آب سطح اقیانوسها و دریاها بالا آمده و از برخی شهرها را در خود فرو برد و یا گردبادها، بارانهای سیلآسا و طوفانهای بسا بزرگتر از آنچه تا کنون اتفاق افتاده است را ایجاد کند و در صورت وقوع آسیبها و خسارات جانی و مالی وارد کند و فاجعه بیافریند. به عبارت دیگر وقتی ریسکِ گردبادها و طوفانهای ساحلی اتفاق افتاد و حادث شد و شهرهای ساحلی را در هم کوبید، آسیب و فاجعه وارد میکند. در این حالت موقعیت مخاطره و آسیب بالقوه به موقعیت خطر و آسیب بالفعل تبدیل میشود. این وضعیت، مخاطره (ریسک) نیست، بلکه خطر (اتفاق) و آسیب تبدیل شده است.
@kavosh_garan
🔻قسمت دوم
مثال دیگر مخاطرۀ اجتماعی، مسئلۀ طلاق است. دادههای مرکز آمار ایران نشان می دهد که در کشور به ازای ۳ ازدواج یک ازدواج به طلاق منجر میشود و میزان طلاق از سال ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۹ حدود ۲۸ درصد افزایش یافته است. امروز در تهران و بسیاری از شهرهای بزرگ نرخ طلاق با شتاب بیشتری رو به افزایش گذارده و به نهاد ازدواج و خانواده آسیب وارد کرده است. شیوع این آسیب (خطرِ بالفعل) به مخاطرات و آسیبهای اجتماعی دیگری ختم میشود. طلاق برای والدین افسردگی و بحرانهای روحی و رفتارهای پرخطر را به دنبال میآورد. مشکلات مالی را تشدید میکند. اضطرابها و خشونتهای بین فردی و اجتماعی را گسترش می دهد. فرزندان حاصل از طلاق را با مشکلات روحی و روانی و اقتصادی روبرو میکند و آنان را در معرض انواع دیگر آسیبهای اجتماعی مانند ترک تحصیل، رشد اعتیاد و بزهکاری فزاینده قرار میدهد. افرادی هم که مجرد باقی میمانند و دیگر ازدواج نمیکنند با خطرات و آسیبهایی مانند تنهایی، احساس بیمعنایی و معضلات اجتماعی مواجه میشوند. در واقع مخاطرۀ طلاق و گسترش آن تبعات و آسیبهای چند سویه و چند وجهی را برای فرد، خانواده و جامعه به دنبال دارد که به شکل چرخۀ مخاطره و آسیب متوالی نمایان میگردد.
مخاطرات اجتماعی مانند رشد منفی جمعیت و افزایش نرخ افسارگسیختۀ طلاق دو نمونهای هستند که دولت، نهادهای سیاستی و مردم نسبت به تداوم و شتابشان غفلت کردهاند و به چارهجویی، بازتابندگیی فعال و بازاندیشانه دربارهیشان نپرداختهاند و پیامدهایشان را به دوراندیشی و تصور نگذاشتهاند. به طوری که آثار و عواقبشان به شکل خطرات بالفعل و آسیبهای فزاینده در حال ظهور است و میرود خود را در قالب آسیبهای اجتماعیی فراگیر به ظهور برساند. به وجهی که اگر جامعه بیش از این در برابر امواج تخریبگرشان منفعل باشد و تأخیر نماید، با زنجیرهای از بحرانها و مخاطرات بالفعل شدۀ اجتماعی مواجه خواهیم شد. در اینجا با پدیدۀ تأخر ادراکی (فاصلۀ شناختی) و تأخر در اقدامات هوشیارانه در سطوح کلان (سیاستگذاری اجتماعی و جمعیتی)، میانه (سازمانها ذیربط) و خُرد (خانواده) در برابر احتمال وقوع سقوط جمعیتی و پیامدهای حاصل از رشد فزایندۀ طلاق مواجه خواهیم شد.
پدیدۀ تأخیر ادراکی ( تأخر و فاصلۀ شناختی) و تأخیر اقدام و کنش هوشیارانه (تأخر کُنشی) نسبت به سایر مخاطرات اجتماعی مانند کودکان کار، زنان سرپرست خانوار، تکدیگری، اعتیاد و بزهکاری و رفتارهای پُرخطر نیز در سطوح نهادی، عمومی و فردی مصداق دارد و حضور برجسته و قابل ملاحظهای را نشان میدهد، به وجهی که در پیدایش، وقوع و استمرار مخاطرات اجتماعی و پیامدهایشان نقش تعیینکنندهای دارد و هریک میتواند به زنجیرهای از بحرانها و آسیبهای انباشتی و فراگیر مبدل شود.
در حوزۀ مخاطرات محیطی نیز میتوان مثالهایی آورد. به طور نمونه امروز تغییرات اقلیمی ناشی از گرمایش جهانی میتواند منجر به تشدید خشکسالی شود و به کمآبی فزاینده و آتشسوزی جنگلها و در وضعیت حادتر به قحطی منتهی گردد و یا با آمدن بارشهای تند و مقطعی، شهرها و روستاها را ویران کند و تلفات انسانی به بار آورد. تغییرات اقلیمی میتواند در شهرهای ساحلی منشاء مخاطرات دیگری شود و اگر روند گرمایش زمین در ۱۰ الی ۱۵ سال آینده تداوم یافته و فزونی بگیرد، احتمال دارد آب سطح اقیانوسها و دریاها بالا آمده و از برخی شهرها را در خود فرو برد و یا گردبادها، بارانهای سیلآسا و طوفانهای بسا بزرگتر از آنچه تا کنون اتفاق افتاده است را ایجاد کند و در صورت وقوع آسیبها و خسارات جانی و مالی وارد کند و فاجعه بیافریند. به عبارت دیگر وقتی ریسکِ گردبادها و طوفانهای ساحلی اتفاق افتاد و حادث شد و شهرهای ساحلی را در هم کوبید، آسیب و فاجعه وارد میکند. در این حالت موقعیت مخاطره و آسیب بالقوه به موقعیت خطر و آسیب بالفعل تبدیل میشود. این وضعیت، مخاطره (ریسک) نیست، بلکه خطر (اتفاق) و آسیب تبدیل شده است.
@kavosh_garan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
|همانندسازی با نقاب|
اسلاوی ژیژک فیلسوف و نظریه پرداز اسلونیایی
{ترجمه ویدئو از سوگل پورمهرام }
@kavosh_garan
|همانندسازی با نقاب|
اسلاوی ژیژک فیلسوف و نظریه پرداز اسلونیایی
{ترجمه ویدئو از سوگل پورمهرام }
@kavosh_garan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
☄ AdHDتبدیل به برند شده است
آرش حیدری، جامعهشناس، درباره ازدیاد مبتلایان به اختلال ADHD در فضای مجازی میگوید که ویژگی عمده ADHD این است که فرد مبتلا، هیچ درکی از زمان ندارد. اگر واقعا این همه آدم به AHDH مبتلا هستند، این نمود وضعیتی است که باید راجع به آن صحبت کرد.
در ادامه نیز حیدری تاکید میکند که این اختلال، گویی که امروزه تبدیل یک برند شده است.
@kavosh_garan
آرش حیدری، جامعهشناس، درباره ازدیاد مبتلایان به اختلال ADHD در فضای مجازی میگوید که ویژگی عمده ADHD این است که فرد مبتلا، هیچ درکی از زمان ندارد. اگر واقعا این همه آدم به AHDH مبتلا هستند، این نمود وضعیتی است که باید راجع به آن صحبت کرد.
در ادامه نیز حیدری تاکید میکند که این اختلال، گویی که امروزه تبدیل یک برند شده است.
@kavosh_garan
☄تأملی بر تأخر ادراکی و کنشی مخاطرات اجتماعی و محیطی
🔻قسمت سوم
✍️ دکتر حمید رزاقی، جامعهشناس
مخاطرات محیطی از سویی میتوانند قابل شناسایی و ادراک بشر باشند. این که ممکن است نسبت به احتمال وقوع آن آگاهی داشته باشیم و بتوانیم وقوعشان راپیشبینی کنیم. این که چقدر قدرت آسیب زدن دارند و این که قادر باشیم آسیبهای ناشی از آنها را کنترل و محدود کنیم و از سوی دیگر ممکن است که به سطح آگاهی و بازاندیشیی علمی و ادراک و بازتابندگی فعالِ مردمی در سطوح نهادی، عمومی و فردی نرسند و به مانند پاندمی کرونا به یکباره به فاجعه تبدیل شوند.
در مورد زلزله که بزرگترین مخاطره محیطیی شهرنشینان تهرانی است، نیز همینطور است. احتمال مخاطره زلزله در تهران وجود دارد و اگر در مقابل آن تمهیدات و آمادگیی لازم صورت نگیرد، در صورت وقوع بر حسب شدت و قدرت آن بلافاصله آسیبهایی مانند کشتار و تلفات و خرابی به بار میآورد. بعد از وقوع زلزله، احتمال مخاطرات دیگری ناشی از آن وجود دارد. خطر بعدی به دنبال زلزله، احتمال شیوع بیماریهایی نظیر وبا و تیفوس است. تصور کنید زلزله آمده و آدمها در سطح وسیعی جان باختهاند و جسدهایشان در شهر رها شده است و اگر از پیش مکانهایی در شهر برای دفن جانباختگان جایابی نشده باشد و سریعاً اقدام به دفنشان صورت نگیرد، احتمال گسترش بیماریهای واگیردار و احتمال مرگ و میرهای بیشتری وجود دارد.
بدین ترتیب اگر در برابر زلزله چه در سطح نهادی و سازمان های متولی و چه در سطح عمومی و ساکنان شهر، ادراک، آگاهی، حساسیت و نگرانیی فعال ایجاد نشده باشد و اقدامات لازم و مؤثری در مواجهه با آن در سطح زیرساختی و در سطح توانمندسازی فکری و مهارتی برای شهروندان پیشبینی نشده باشد و از قبل افق و استراتژی مدونی طراحی و به اجرا در نیامده باشد و نسبت به پیامدهای مخرباش غفلت صورت گرفته باشد و عواقباش جدی گرفته نشده باشد، آنگاه وضعیت مخاطرۀ بالقوه میتواند به وضعیت خطر و فاجعۀ بالفعل تبدیل میشود و تلفات و صدمات فزاینده و غیر قابل جبرانی را به شکل زنجیرهای در پی خواهد داشت. در این وضعیت نیز ما با فاصلۀ ادراکی و تأخر شناختی و انفعال رفتاری در برابر مخاطرۀ زلزله مواجه خواهیم بود.
از دیگر مخاطراتی که شهرهای بزرگ ایران با آن مواجهاند، آلودگیی هوا است. آلایندهها در هوای اغلب کلانشهرها به ویژه ذرات معلق کمتر از دو نیم میکرون ناشی از فعالیتهای کارخانهها، رفت و آمد کامیونهای گازوئیلسوز و مصرف بیحد و حصر سایر سوختهای فسیلی در وسائل نقلیه منجر به بیماریهای ریوی، سکتههای قلبی و مغزی و امراض عروقی و خونی میشود و هر ساله جان هزاران نفر را میگیرد. امروزه آلودگیی هوا از وضعیت مخاطره خارج شده و به وضعیت خطر بالفعل و آسیب رسیده است که به دنبال آن زنجیرۀ مخاطرات و آسیبهای سلامتی، بهداشتی و اجتماعی فراوانی را به همراه آورده است.
حال چنانچه همچنان پیامدهای انباشتیی آلودگیی هوا و ریزگردها را انکار کرده و یا کم اهمیت جلوه دهیم و آنها را به سطح باخبری و اقدام فعال نرسانیم و پیامدهای آن را عادی بپنداریم و اگر در سبک زندگی مصرفی خویش بازاندیشگیی فعال و بازاندیشی نکنیم و در مقابلش کنش خردورزانه انجام ندهیم، در آن صورت پیامدهای ناگوارش با حدّت بیشتری به صورت تلفات جانی، صدمات روانی و اجتماعی به وقوع میپیوندد و خسارات و هزینههای درمانی بس فزونتری را بر شهرنشینان و جامعه تحمیل خواهد کرد. بدین ترتیب چرخۀ متوالی مخاطره و آسیب ابعاد گستردهتری خواهد یافت. در این جا نیز با پدیدۀ تاخر ادراکی، فاصلۀ شناختی و انفعال عملی نسبت به خطرات آلودگیی هوا در سطوح نهادی و همگانی و شهروندی روبرو هستیم.
پدیدۀ فاصلۀ شناختی (تأخر ادراکی) و انفعال رفتاری (تأخر کُنشی) نیز نسبت به دیگر مخاطرات محیطی مانند فرونشست زمین، آلودگیهای میکروبی و صنعتی، آلودگی زبالههای شهری، آلودگیی صوتی و ترافیک سرسامآور، آلودگیهای غذا و اپیدمیها و پاندمیهای بیماریزا در سطوح نهادی، عمومی و شهروندی صادق است و حضور برجسته و معناداری دارد که در پیدایش، وقوع و استمرار و پیامدهای زنجیرهایشان نقش تعیینکنندهای ایفا میکند.
@kavosh_garan
🔻قسمت سوم
✍️ دکتر حمید رزاقی، جامعهشناس
مخاطرات محیطی از سویی میتوانند قابل شناسایی و ادراک بشر باشند. این که ممکن است نسبت به احتمال وقوع آن آگاهی داشته باشیم و بتوانیم وقوعشان راپیشبینی کنیم. این که چقدر قدرت آسیب زدن دارند و این که قادر باشیم آسیبهای ناشی از آنها را کنترل و محدود کنیم و از سوی دیگر ممکن است که به سطح آگاهی و بازاندیشیی علمی و ادراک و بازتابندگی فعالِ مردمی در سطوح نهادی، عمومی و فردی نرسند و به مانند پاندمی کرونا به یکباره به فاجعه تبدیل شوند.
در مورد زلزله که بزرگترین مخاطره محیطیی شهرنشینان تهرانی است، نیز همینطور است. احتمال مخاطره زلزله در تهران وجود دارد و اگر در مقابل آن تمهیدات و آمادگیی لازم صورت نگیرد، در صورت وقوع بر حسب شدت و قدرت آن بلافاصله آسیبهایی مانند کشتار و تلفات و خرابی به بار میآورد. بعد از وقوع زلزله، احتمال مخاطرات دیگری ناشی از آن وجود دارد. خطر بعدی به دنبال زلزله، احتمال شیوع بیماریهایی نظیر وبا و تیفوس است. تصور کنید زلزله آمده و آدمها در سطح وسیعی جان باختهاند و جسدهایشان در شهر رها شده است و اگر از پیش مکانهایی در شهر برای دفن جانباختگان جایابی نشده باشد و سریعاً اقدام به دفنشان صورت نگیرد، احتمال گسترش بیماریهای واگیردار و احتمال مرگ و میرهای بیشتری وجود دارد.
بدین ترتیب اگر در برابر زلزله چه در سطح نهادی و سازمان های متولی و چه در سطح عمومی و ساکنان شهر، ادراک، آگاهی، حساسیت و نگرانیی فعال ایجاد نشده باشد و اقدامات لازم و مؤثری در مواجهه با آن در سطح زیرساختی و در سطح توانمندسازی فکری و مهارتی برای شهروندان پیشبینی نشده باشد و از قبل افق و استراتژی مدونی طراحی و به اجرا در نیامده باشد و نسبت به پیامدهای مخرباش غفلت صورت گرفته باشد و عواقباش جدی گرفته نشده باشد، آنگاه وضعیت مخاطرۀ بالقوه میتواند به وضعیت خطر و فاجعۀ بالفعل تبدیل میشود و تلفات و صدمات فزاینده و غیر قابل جبرانی را به شکل زنجیرهای در پی خواهد داشت. در این وضعیت نیز ما با فاصلۀ ادراکی و تأخر شناختی و انفعال رفتاری در برابر مخاطرۀ زلزله مواجه خواهیم بود.
از دیگر مخاطراتی که شهرهای بزرگ ایران با آن مواجهاند، آلودگیی هوا است. آلایندهها در هوای اغلب کلانشهرها به ویژه ذرات معلق کمتر از دو نیم میکرون ناشی از فعالیتهای کارخانهها، رفت و آمد کامیونهای گازوئیلسوز و مصرف بیحد و حصر سایر سوختهای فسیلی در وسائل نقلیه منجر به بیماریهای ریوی، سکتههای قلبی و مغزی و امراض عروقی و خونی میشود و هر ساله جان هزاران نفر را میگیرد. امروزه آلودگیی هوا از وضعیت مخاطره خارج شده و به وضعیت خطر بالفعل و آسیب رسیده است که به دنبال آن زنجیرۀ مخاطرات و آسیبهای سلامتی، بهداشتی و اجتماعی فراوانی را به همراه آورده است.
حال چنانچه همچنان پیامدهای انباشتیی آلودگیی هوا و ریزگردها را انکار کرده و یا کم اهمیت جلوه دهیم و آنها را به سطح باخبری و اقدام فعال نرسانیم و پیامدهای آن را عادی بپنداریم و اگر در سبک زندگی مصرفی خویش بازاندیشگیی فعال و بازاندیشی نکنیم و در مقابلش کنش خردورزانه انجام ندهیم، در آن صورت پیامدهای ناگوارش با حدّت بیشتری به صورت تلفات جانی، صدمات روانی و اجتماعی به وقوع میپیوندد و خسارات و هزینههای درمانی بس فزونتری را بر شهرنشینان و جامعه تحمیل خواهد کرد. بدین ترتیب چرخۀ متوالی مخاطره و آسیب ابعاد گستردهتری خواهد یافت. در این جا نیز با پدیدۀ تاخر ادراکی، فاصلۀ شناختی و انفعال عملی نسبت به خطرات آلودگیی هوا در سطوح نهادی و همگانی و شهروندی روبرو هستیم.
پدیدۀ فاصلۀ شناختی (تأخر ادراکی) و انفعال رفتاری (تأخر کُنشی) نیز نسبت به دیگر مخاطرات محیطی مانند فرونشست زمین، آلودگیهای میکروبی و صنعتی، آلودگی زبالههای شهری، آلودگیی صوتی و ترافیک سرسامآور، آلودگیهای غذا و اپیدمیها و پاندمیهای بیماریزا در سطوح نهادی، عمومی و شهروندی صادق است و حضور برجسته و معناداری دارد که در پیدایش، وقوع و استمرار و پیامدهای زنجیرهایشان نقش تعیینکنندهای ایفا میکند.
@kavosh_garan
☄تأملی بر تأخر ادراکی و کنشی مخاطرات اجتماعی و محیطی
🔻قسمت چهارم (پایانی)
✍️ دکتر حمید رزاقی، جامعهشناس
☑️ در این میان میتوان با عنایت به اهمیت و فوریت موضوع و جهت مقابله با تأخر ادراکی و کاهش فاصلۀ شناختی و افزایش توانمندی عملی و مهارتی شهروندان در حوزۀ مخاطرات محیطی (طبیعی و انسانساخت) و به منظور ارتقای فرهنگ ریسک در سطح همگانی، راهکارهای ذیل را اتخاذ کرد و به اجراء گذارد:
– اولویتبندی مخاطرات محیطی (طبیعی و انسانساخت) در مناطق مختلف و شهرهای کشور.
– تغییر رویکرد انحصاریی کالبدمحور و سخت به رویکرد اجتماعمحور و نرم در مدیریت شهری.
– ارجحیت مدیریت ریسک نسبت به مدیریت بحران در مواجهه با مخاطرات محیطی (طبیعی و انسانساخت).
– جایگزینیی ساختار افقی، همیاری و داوطلبانۀ مردمی با ساختار دیوانسالاریی سلسله مراتب عمودی و دستوری در نظام مدیریت ریسک.
– ایجاد، گسترش و استقرار دائمیی شبکه اجتماعیی سراسریِ دفاع مدنی متشکل از سازمانهای مردمنهاد و اجتماعات محلهمحور در قالب تیمهای مراقبت و امداد و نجات و در راستای آموزش مستمر مهارتهای مقابله با ریسکهای محیطی به شهروندان.
– آموزش و تغییر رویکرد معطوف به ریسک و خطرات محیطی در تمامی سطوح مدیریتی و کارشناسیی مدیریت شهری.
– طراحی و یکپارچهسازیی نظام آموزش مخاطرات محیطی با محوریت سازمانهای تخصصیی مردمنهاد.
– طراحی و تدوین آموزشهای دانشی و مهارتی در سطح عمومی به شهروندان با سرفصلهای نظری و کاربردی.
– برگزاری دورههای میدانی و تمرینهای عملیاتی جهت آموزش مشارکتیی شهروندان.
– دعوت از اساتید و مربیان متخصص و حاذق جهت تولید محتوای درسی و تدریس حوزههای مخاطرات محیطی.
– برگزاری کلاسها و کارگاههای ارتقای فرهنگ ریسکهای محیطی در محلات و اماکن عمومی شهرها و روستاها.
– ترویج و ترغیب شهرنشینان به استفاده از فنآوری انرژیهای پاک و تجدیدپذیر.
– تشکیل و راه اندازی شبکۀ رادیویی و تلویزیونیی مخاطرات محیطی.
– تولید و عرضۀ دائمیی محتواهای آموزشی و مهارتی با رویکرد مخاطرات محیطی در رسانههای جمعی.
– برگزاری نشستها و سخنرانیها در فرهنگسراها، خانههای فرهنگ و سراهای محله با موضوعهای مخاطرات محیطی.
– حمایت از پژوهشهای کاربردی و مهارتی در زمینۀ مخاطرات محیطی.
– طراحی و نصب تبلیغات شهری در اماکن عمومی، مترو و اتوبوسهای شهری با رویکرد آموزش و مهارتی مقابله با مخاطرات محیطی.
@kavosh_garan
🔻قسمت چهارم (پایانی)
✍️ دکتر حمید رزاقی، جامعهشناس
☑️ در این میان میتوان با عنایت به اهمیت و فوریت موضوع و جهت مقابله با تأخر ادراکی و کاهش فاصلۀ شناختی و افزایش توانمندی عملی و مهارتی شهروندان در حوزۀ مخاطرات محیطی (طبیعی و انسانساخت) و به منظور ارتقای فرهنگ ریسک در سطح همگانی، راهکارهای ذیل را اتخاذ کرد و به اجراء گذارد:
– اولویتبندی مخاطرات محیطی (طبیعی و انسانساخت) در مناطق مختلف و شهرهای کشور.
– تغییر رویکرد انحصاریی کالبدمحور و سخت به رویکرد اجتماعمحور و نرم در مدیریت شهری.
– ارجحیت مدیریت ریسک نسبت به مدیریت بحران در مواجهه با مخاطرات محیطی (طبیعی و انسانساخت).
– جایگزینیی ساختار افقی، همیاری و داوطلبانۀ مردمی با ساختار دیوانسالاریی سلسله مراتب عمودی و دستوری در نظام مدیریت ریسک.
– ایجاد، گسترش و استقرار دائمیی شبکه اجتماعیی سراسریِ دفاع مدنی متشکل از سازمانهای مردمنهاد و اجتماعات محلهمحور در قالب تیمهای مراقبت و امداد و نجات و در راستای آموزش مستمر مهارتهای مقابله با ریسکهای محیطی به شهروندان.
– آموزش و تغییر رویکرد معطوف به ریسک و خطرات محیطی در تمامی سطوح مدیریتی و کارشناسیی مدیریت شهری.
– طراحی و یکپارچهسازیی نظام آموزش مخاطرات محیطی با محوریت سازمانهای تخصصیی مردمنهاد.
– طراحی و تدوین آموزشهای دانشی و مهارتی در سطح عمومی به شهروندان با سرفصلهای نظری و کاربردی.
– برگزاری دورههای میدانی و تمرینهای عملیاتی جهت آموزش مشارکتیی شهروندان.
– دعوت از اساتید و مربیان متخصص و حاذق جهت تولید محتوای درسی و تدریس حوزههای مخاطرات محیطی.
– برگزاری کلاسها و کارگاههای ارتقای فرهنگ ریسکهای محیطی در محلات و اماکن عمومی شهرها و روستاها.
– ترویج و ترغیب شهرنشینان به استفاده از فنآوری انرژیهای پاک و تجدیدپذیر.
– تشکیل و راه اندازی شبکۀ رادیویی و تلویزیونیی مخاطرات محیطی.
– تولید و عرضۀ دائمیی محتواهای آموزشی و مهارتی با رویکرد مخاطرات محیطی در رسانههای جمعی.
– برگزاری نشستها و سخنرانیها در فرهنگسراها، خانههای فرهنگ و سراهای محله با موضوعهای مخاطرات محیطی.
– حمایت از پژوهشهای کاربردی و مهارتی در زمینۀ مخاطرات محیطی.
– طراحی و نصب تبلیغات شهری در اماکن عمومی، مترو و اتوبوسهای شهری با رویکرد آموزش و مهارتی مقابله با مخاطرات محیطی.
@kavosh_garan
Forwarded from اتچ بات
☄گریز از واقعیت
درد زندگی انسان مدرن سرکوب میشود یا به تعویق میافتد، اما رنج و زجر زندگی چطور؟
بشر از جهل به طبیعت کاسته است، اما از جهل خود که مسبب رنج است چطور؟
از خشونت و درد تعمدی نسبت به خود و دیگران چطور؟ آیا کمتر شده است؟ انسان مدرن از درد زندگی تا توانسته گریخته و آن را به تعویق انداخته، اما جهل و خشونت بیشتر شده است
خشونت و خصومتی که بشر در قرن بیستم به مدد علم و فنآوری به همنوع خود نشان داد، گستردگی بیشتری یافته است
تکاپوی انسان مدرن در کاستن درد زندگی متاسفانه به کاهش رنج( جهل به خود ) و زجر منتهی نشده است
سپرهای تکنولوژیک در تجربه زندگی و طبیعت به جهل بیشتر انسانها به ماهیت خود انجامیده است. برای مثال کودکان ما لمس نمیکنند غذایی که میخورند چگونه از زمین به دست میآید
شکل روابط انسانی نیز در زندگی مدرن تنهایی و ناکامی فزاینده به همراه آورده است. تمرکز بر تحصیل و کار و قواعد چرخش جامعه مدرن و زمینههای فردی لذت و تفریح مجال روابط انسانی گذشته را از انسان امروزی سلب کرده است
افسردگی، اضطراب، وسواس و بیماری هایی چون سکته و سرطان و زخم معده و میگرن همگی هدیههای زندگی مدرن به بشر امروزی است
برشی از کتاب: از خط تا مثلث تعارض
نویسنده: نیما قربانی
@kavosh_garan
درد زندگی انسان مدرن سرکوب میشود یا به تعویق میافتد، اما رنج و زجر زندگی چطور؟
بشر از جهل به طبیعت کاسته است، اما از جهل خود که مسبب رنج است چطور؟
از خشونت و درد تعمدی نسبت به خود و دیگران چطور؟ آیا کمتر شده است؟ انسان مدرن از درد زندگی تا توانسته گریخته و آن را به تعویق انداخته، اما جهل و خشونت بیشتر شده است
خشونت و خصومتی که بشر در قرن بیستم به مدد علم و فنآوری به همنوع خود نشان داد، گستردگی بیشتری یافته است
تکاپوی انسان مدرن در کاستن درد زندگی متاسفانه به کاهش رنج( جهل به خود ) و زجر منتهی نشده است
سپرهای تکنولوژیک در تجربه زندگی و طبیعت به جهل بیشتر انسانها به ماهیت خود انجامیده است. برای مثال کودکان ما لمس نمیکنند غذایی که میخورند چگونه از زمین به دست میآید
شکل روابط انسانی نیز در زندگی مدرن تنهایی و ناکامی فزاینده به همراه آورده است. تمرکز بر تحصیل و کار و قواعد چرخش جامعه مدرن و زمینههای فردی لذت و تفریح مجال روابط انسانی گذشته را از انسان امروزی سلب کرده است
افسردگی، اضطراب، وسواس و بیماری هایی چون سکته و سرطان و زخم معده و میگرن همگی هدیههای زندگی مدرن به بشر امروزی است
برشی از کتاب: از خط تا مثلث تعارض
نویسنده: نیما قربانی
@kavosh_garan
Telegram
attach 📎
در بسیاری از نظامهای خودکامه ، دولت روی تحریک مردم علیه یکدیگر حساب می کند ، یعنی از جمعیت به عنوان خبرچین استفاده کرده است تا نگذارند همتایانشان دست از پا خطا کنند. این وسیله ای اسراف کارانه و بی ثمر برای کنترل است.
مقادیر زیادی وقت صرف فعالیت های نظارتی می شود و جمعیتی که در ترس دائم به سر می برد و به دوستان و خویشاوندان اعتماد ندارد همیشه در سطح زیر استاندارد عمل می کند.
کلان داده همهٔ مزایای دولت نظارتی قدیم را -با جنبه های منفی خیلی کمتر - به «برادر بزرگ» می دهد.
#براین_کلگ
کتاب: کلان دادهها (چگونه انقلاب اطلاعاتی زندگی ما را دگرگون میکند)
ترجمه: پری آزرموند
@kavosh_garan
مقادیر زیادی وقت صرف فعالیت های نظارتی می شود و جمعیتی که در ترس دائم به سر می برد و به دوستان و خویشاوندان اعتماد ندارد همیشه در سطح زیر استاندارد عمل می کند.
کلان داده همهٔ مزایای دولت نظارتی قدیم را -با جنبه های منفی خیلی کمتر - به «برادر بزرگ» می دهد.
#براین_کلگ
کتاب: کلان دادهها (چگونه انقلاب اطلاعاتی زندگی ما را دگرگون میکند)
ترجمه: پری آزرموند
@kavosh_garan
☄دیالکتیک روبنای فکری و زیربنای مادی:بازتولید یک لحظهتاریخی
✍محمد امین سلیمانی
🔻براساس یک کلیشه رایج که عمدتا ماحصل تفکر مارکسیسمارتودوکس مانند افکار "کارل کائوتسکی" است,مناسباتاقتصادی یگانه نیروی محرکه جامعه میباشد.فلذا روبنا که متشکل از نهادهای فکری جامعه است,تنها یک بازیگر منفعل و عاری از اراده مؤثر در جهت پیشبرد جامعه خواهد بود.
🔻روبنا و زیربنای جامعه یا به تعبیری مناسباتمادی و فکری دو امری هستند که نه رابطهعلی_معلولی یکجانبه که رابطهای دیالکتیکی دارند.دیالکتیکی نامیدن رابطه فیمابین این دو به معنای ان است که روبنا برای حفظ موجودیت خود ابزارهایمادی خویش را در زیربنا میجوید و متقابلا زیربنا در صدد است تا ابزارهایفکری موردنیاز خود را در روبنا بیابد.
🔻جهت قاطعتر زیربنا در این رابطه به معنای تکرار و تجدیدحیات جامعه است.تعین و هستی جامعه در گرو حفظ موجودیت هر دوی انهاست.با این حال بررسی سیر تکامل جوامع نشان میدهد ایجاد نهادهایفکری و تقسیمکار ذهنی جامعه پس از رویدادی حاصل شده که طی ان اجتماعی از انسانها در تعامل با طبیعت و تقسیمکار یدی، به افزونه و انباشتاقتصادی دست یافتند که اقشاری از جامعه را از کار صرف به امورات یدی بینیاز کرد و منجر به فراغت انان جهت تعین بخشیدن به نهادهای فکری جامعه شد.
به عبارتی دیگر سطح تکامل روبنایفکری جامعه رابطه معناداری با میزان رشد نیروهای مولده و افزونهاقتصادی دارد که برای رهایی از کار یدی ضروری است.
🔻پس از رهایی اقشاری از جوامع از کار یدی,نهادهای فکری جامعه در قالبکلی روبنا تشکل یافتند.تفکیک زیربنای مادی و روبنای فکری از یکدیگر سیمایی را برای جامعه پدید اورد که تعامل اندو با هم در جهت بازتولید و تجدید حیاتجامعه برآمد.طی اینرابطه روبنا با تامین ابزارهای فکری موردنیاز برای زیربنا در صدد رشد بیشتر نیروهای مولده و خلق افزونهاقتصادی است که مجددا به بازتولید مداوم انلحظهتاریخی، تفکیک و تخصص این دو از یکدیگر بیانجامد.
شاید با کمی اغماض بتوان گفت طی تاریخ "کار یدی" و افزونهاقتصادی " علت موجده" روبنا شد و متقابلا روبنا پس از تعینیافتن در مقام "علت مبقیه" زیربنا برآمد تا متقابلا حفظ موجودیت زیربنا به این رابطه ادامه دهد.
🔻لذا در تحلیل نهایی میتوان گفت فهم جهت قاطعتر زیربنا نسبت به روبنا در گرو فهم تقدم تقسیمکار یدی به تقسیمکار فکری طی تاریخجوامع ، ضرورت ایجاد افزونه نسبی اقتصادی برای پدید امدن تقسیمکار فکری و بازتولید مداوم این برههتاریخی سرنوشتساز طی هر لحظه از حیات هر جامعهای است.
@kavosh_garan
✍محمد امین سلیمانی
🔻براساس یک کلیشه رایج که عمدتا ماحصل تفکر مارکسیسمارتودوکس مانند افکار "کارل کائوتسکی" است,مناسباتاقتصادی یگانه نیروی محرکه جامعه میباشد.فلذا روبنا که متشکل از نهادهای فکری جامعه است,تنها یک بازیگر منفعل و عاری از اراده مؤثر در جهت پیشبرد جامعه خواهد بود.
🔻روبنا و زیربنای جامعه یا به تعبیری مناسباتمادی و فکری دو امری هستند که نه رابطهعلی_معلولی یکجانبه که رابطهای دیالکتیکی دارند.دیالکتیکی نامیدن رابطه فیمابین این دو به معنای ان است که روبنا برای حفظ موجودیت خود ابزارهایمادی خویش را در زیربنا میجوید و متقابلا زیربنا در صدد است تا ابزارهایفکری موردنیاز خود را در روبنا بیابد.
🔻جهت قاطعتر زیربنا در این رابطه به معنای تکرار و تجدیدحیات جامعه است.تعین و هستی جامعه در گرو حفظ موجودیت هر دوی انهاست.با این حال بررسی سیر تکامل جوامع نشان میدهد ایجاد نهادهایفکری و تقسیمکار ذهنی جامعه پس از رویدادی حاصل شده که طی ان اجتماعی از انسانها در تعامل با طبیعت و تقسیمکار یدی، به افزونه و انباشتاقتصادی دست یافتند که اقشاری از جامعه را از کار صرف به امورات یدی بینیاز کرد و منجر به فراغت انان جهت تعین بخشیدن به نهادهای فکری جامعه شد.
به عبارتی دیگر سطح تکامل روبنایفکری جامعه رابطه معناداری با میزان رشد نیروهای مولده و افزونهاقتصادی دارد که برای رهایی از کار یدی ضروری است.
🔻پس از رهایی اقشاری از جوامع از کار یدی,نهادهای فکری جامعه در قالبکلی روبنا تشکل یافتند.تفکیک زیربنای مادی و روبنای فکری از یکدیگر سیمایی را برای جامعه پدید اورد که تعامل اندو با هم در جهت بازتولید و تجدید حیاتجامعه برآمد.طی اینرابطه روبنا با تامین ابزارهای فکری موردنیاز برای زیربنا در صدد رشد بیشتر نیروهای مولده و خلق افزونهاقتصادی است که مجددا به بازتولید مداوم انلحظهتاریخی، تفکیک و تخصص این دو از یکدیگر بیانجامد.
شاید با کمی اغماض بتوان گفت طی تاریخ "کار یدی" و افزونهاقتصادی " علت موجده" روبنا شد و متقابلا روبنا پس از تعینیافتن در مقام "علت مبقیه" زیربنا برآمد تا متقابلا حفظ موجودیت زیربنا به این رابطه ادامه دهد.
🔻لذا در تحلیل نهایی میتوان گفت فهم جهت قاطعتر زیربنا نسبت به روبنا در گرو فهم تقدم تقسیمکار یدی به تقسیمکار فکری طی تاریخجوامع ، ضرورت ایجاد افزونه نسبی اقتصادی برای پدید امدن تقسیمکار فکری و بازتولید مداوم این برههتاریخی سرنوشتساز طی هر لحظه از حیات هر جامعهای است.
@kavosh_garan