جناب گاو
تجربه کشورها نیوزیلند، بخش۱ کشور بسیار زیبای نیوزیلند در اوائل دهه ۱۹۸۰ در وضعیت بد اقتصادی بود. این کشور کوچک، که در دههی ۱۹۵۰ از نظر مقدار متوسط درآمد شخصی در جایگاه سوم در کشورهای دنیا قرار داشت، در سال ۱۹۸۳ به مقام ۲۷اُم نزول کرده بود. نرخ بیکاریش…
آزادی از نوع ایرانی
دو مقالهی فوق در مورد نیوزیلند را بخوانید (اینجا و اینجا)، و بعد تصور کنید که سی سال است کمونیستهای وطنی در مورد "سیاستهای لیبرالی اقتصادی" در زمان ریاست جمهوری رفسنجانی (و حتی احمدینژاد!) مینالند! اگر نیوزیلند سیاستهای آزادی و لیبرالی اقتصادی اجرا کرد، و اگر سیاستهای هر دوره از ج.ا. را هم "لیبرالیسم اقتصادی" بنامیم، داستان آن زن در مثنوی تداعی میشود که جفتگیری الاغی نر را دید و آن را با همبستری شوهران مقایسه کرد (هشدار: محتوای بزرگسال)!
حتی در دههی ۱۳۶۰ هم، یعنی در اوج کمونیسمبازی نظام، مشخص شده بود که بسیاری از شرکتهای مصادرهشده باری بر روی دوش دولتاند. در دههی ۱۳۷۰، با فروپاشی بلوک شرق، بسیاری در جهان مسیر ازادی اقتصادی را انتخاب کردند، و در ایران هم فرصت خوبی برای این کار بود. خصوصیسازی خیلی از شرکتها در آن زمان یا دورههای بعدی انجام شد. ولی آیا واقعاً این دوره را میتوان دورهی سیاستهای آزادی اقتصادی نامید؟
با نیوزیلند مقایسه کنیم، هزاران تفاوت میبینیم، از جمله:
➖اولین تفاوت را در خود مدعیان طرفداری از اقتصاد آزاد در ایران باید دید! در نیوزیلند، خیلی ساده و سرراست و عمدتاً با استفاده از ابزار قانونگزاری، دولتزدایی و مقرراتزدایی کردند، خصوصیسازی کردند.... در ایران، مدعیان اقتصاد آزاد سهیم شدند در تعریف پروژههای دولتی توسعه، در نوشتن برنامههای پنجساله و دهساله توسعه (به سبک کشورهای سوسیالیستی)، در برنامهریزی دولتی.... اینان بر روی زمین غصبی موسسه دولتی تاسیس کردند (برای بسط اقتصاد آزاد!)، پروژههای دولتی گرفتند، برای مدیران دولتی کلاسهای مدیریت دولتی گذاشتند، و با تزریق مزخرفات مدیریتی آنها را باد کردند و به آنها توهم هر چه بیشتر دانش و برنامهریزی دادند.
➖خصوصیسازیها عمدتاً از درد ناچاری (زیانده بودن شرکتها) بود، خیلی از صنایع بزرگ خصوصی نشدند، و خیلیهاشان "خصولتی" شدند، یعنی تحویل نهادهایی شدند که به گونهای جزو حاکمیتند.
➖خصوصیسازیها با فساد گسترده همراه بود، و بسیاری از این خصوصیسازیها رانتی بود برای افراد صاحب رانت.
➖از حجم دولت در هیچ دورهای کم نشد، بلکه هر روز حجم دولت افزایش یافت. حتی برای مفهوم اقتصادی "رقابت"، شورای دولتی رقابت راه انداختند که کارش شد قیمتگذاری دستوری!
➖ نه تنها مقرراتزدایی نشد، بلکه مقررات و قوانین دستوپاگیر مرتباً اضافه شد، قوانینی که خیلی مواقع، نقض اصول مالکیت یا نقض آزادی و احترام قراردادها را داشت. در همان زمان رفسنجانی، قانون فاجعهبار کار تصویب شد که یکی از چپیترین قانون کارهای دنیاست. سازمان تعزیرات حکومتی (یکی از مخربترین سازمانها در اقتصاد) از ابداعات همان زمان است؛ نیز قیمتگذاری دستوری روی تقریباً همه چیز و تعیین نرخ دستمزد ادامه یافت.
➖ با وضع انواع مقررات، موجب انحصار و رانت و فساد گسترده در همه جا شدند.
➖محدودیتهای گسترده روی تجارت آزاد و واردات و صادرات ادامه یافت و بیشتر شد. همان زمان رفسنجانی بود که با یک عمل نابخردانهی محدودیت روی صادرات فرش، بازار فرش خود در دنیا را از دست دادیم. از محدودیت واردات برای سرپا نگاهداشتن شرکتهای خاص زیانده مانند خودروسازی استفاده کردند.
➖انواع و اقسام مجوزهای جدید برای کسبوکار الزامی شدند (در نیوزیلند برای راهاندازی یک شرکت یا تولید یکمحصول به هیچ مجوزی نیاز ندارید، و کل پروسهی "ثبت شرکت" یک ساعت هم نیاز ندارد. در ایران برای راهاندازی و گرفتن مجوزهای لازم برای یک محصول خوراکی لااقل ۶ ماه نیاز دارید).
➖به اسم توسعه، انواع پروژههای دولتی انجام شد، مانند سدسازیهای گسترده، ایجاد صنایع سنگین (و آببر مثلاً در قلب کویر!)، گسترش بیامان صنعت نیشکر در خوزستان،... در مورد نتایج آنها و تخریب محیطزیست قبلاً نوشتهام.
➖افزایش نقدینگی به شدت قبل و حتی شدیدتر ادامه یافت. الان ۵۰ سال است که در کشور تورم دورقمی داریم.
➖دولت فروشگاههای زنجیرهای رفاه راه انداخت!
➖در حوزهی مسکن، انواع قوانین در مورد کاربری زمین وضع کردند (به صورت متمرکز در تهران، برای همهی ایران!). هنوز مرغوبترین زمینها خیلی جاها در مالکیت دولت است.
➖حتی در جاهایی که به بخش خصوصی اجازهی کار و رقابت با بخش دولتی داده شد، آنها را به شدت محدود کردند. مثلاً در مورد مدارس و دانشگاههای خصوصی، تمام مطالب درسی و مدارک و خلاصه همه چیزشان باید مطابق با مدارس و دانشگاههای دولتی میبود. همچنین، دانشگاههای خصوصی باید با دانشگاههای دولتی رقابت کنند که بهترین دانشجوها را با استفاده از پول مفت دولتی جذب میکنند.
میتوانم این لیست را تا بینهایت با جزئیات ادامه دهم. واقعاً یا حماقتی بینهایت میطلبد، یا خباثتی بیحد، که در مورد هر دورهای از ج.ا. صحبت از "سیاستهای لیبرالی اقتصادی" شود.
@jenabegav
دو مقالهی فوق در مورد نیوزیلند را بخوانید (اینجا و اینجا)، و بعد تصور کنید که سی سال است کمونیستهای وطنی در مورد "سیاستهای لیبرالی اقتصادی" در زمان ریاست جمهوری رفسنجانی (و حتی احمدینژاد!) مینالند! اگر نیوزیلند سیاستهای آزادی و لیبرالی اقتصادی اجرا کرد، و اگر سیاستهای هر دوره از ج.ا. را هم "لیبرالیسم اقتصادی" بنامیم، داستان آن زن در مثنوی تداعی میشود که جفتگیری الاغی نر را دید و آن را با همبستری شوهران مقایسه کرد (هشدار: محتوای بزرگسال)!
حتی در دههی ۱۳۶۰ هم، یعنی در اوج کمونیسمبازی نظام، مشخص شده بود که بسیاری از شرکتهای مصادرهشده باری بر روی دوش دولتاند. در دههی ۱۳۷۰، با فروپاشی بلوک شرق، بسیاری در جهان مسیر ازادی اقتصادی را انتخاب کردند، و در ایران هم فرصت خوبی برای این کار بود. خصوصیسازی خیلی از شرکتها در آن زمان یا دورههای بعدی انجام شد. ولی آیا واقعاً این دوره را میتوان دورهی سیاستهای آزادی اقتصادی نامید؟
با نیوزیلند مقایسه کنیم، هزاران تفاوت میبینیم، از جمله:
➖اولین تفاوت را در خود مدعیان طرفداری از اقتصاد آزاد در ایران باید دید! در نیوزیلند، خیلی ساده و سرراست و عمدتاً با استفاده از ابزار قانونگزاری، دولتزدایی و مقرراتزدایی کردند، خصوصیسازی کردند.... در ایران، مدعیان اقتصاد آزاد سهیم شدند در تعریف پروژههای دولتی توسعه، در نوشتن برنامههای پنجساله و دهساله توسعه (به سبک کشورهای سوسیالیستی)، در برنامهریزی دولتی.... اینان بر روی زمین غصبی موسسه دولتی تاسیس کردند (برای بسط اقتصاد آزاد!)، پروژههای دولتی گرفتند، برای مدیران دولتی کلاسهای مدیریت دولتی گذاشتند، و با تزریق مزخرفات مدیریتی آنها را باد کردند و به آنها توهم هر چه بیشتر دانش و برنامهریزی دادند.
➖خصوصیسازیها عمدتاً از درد ناچاری (زیانده بودن شرکتها) بود، خیلی از صنایع بزرگ خصوصی نشدند، و خیلیهاشان "خصولتی" شدند، یعنی تحویل نهادهایی شدند که به گونهای جزو حاکمیتند.
➖خصوصیسازیها با فساد گسترده همراه بود، و بسیاری از این خصوصیسازیها رانتی بود برای افراد صاحب رانت.
➖از حجم دولت در هیچ دورهای کم نشد، بلکه هر روز حجم دولت افزایش یافت. حتی برای مفهوم اقتصادی "رقابت"، شورای دولتی رقابت راه انداختند که کارش شد قیمتگذاری دستوری!
➖ نه تنها مقرراتزدایی نشد، بلکه مقررات و قوانین دستوپاگیر مرتباً اضافه شد، قوانینی که خیلی مواقع، نقض اصول مالکیت یا نقض آزادی و احترام قراردادها را داشت. در همان زمان رفسنجانی، قانون فاجعهبار کار تصویب شد که یکی از چپیترین قانون کارهای دنیاست. سازمان تعزیرات حکومتی (یکی از مخربترین سازمانها در اقتصاد) از ابداعات همان زمان است؛ نیز قیمتگذاری دستوری روی تقریباً همه چیز و تعیین نرخ دستمزد ادامه یافت.
➖ با وضع انواع مقررات، موجب انحصار و رانت و فساد گسترده در همه جا شدند.
➖محدودیتهای گسترده روی تجارت آزاد و واردات و صادرات ادامه یافت و بیشتر شد. همان زمان رفسنجانی بود که با یک عمل نابخردانهی محدودیت روی صادرات فرش، بازار فرش خود در دنیا را از دست دادیم. از محدودیت واردات برای سرپا نگاهداشتن شرکتهای خاص زیانده مانند خودروسازی استفاده کردند.
➖انواع و اقسام مجوزهای جدید برای کسبوکار الزامی شدند (در نیوزیلند برای راهاندازی یک شرکت یا تولید یکمحصول به هیچ مجوزی نیاز ندارید، و کل پروسهی "ثبت شرکت" یک ساعت هم نیاز ندارد. در ایران برای راهاندازی و گرفتن مجوزهای لازم برای یک محصول خوراکی لااقل ۶ ماه نیاز دارید).
➖به اسم توسعه، انواع پروژههای دولتی انجام شد، مانند سدسازیهای گسترده، ایجاد صنایع سنگین (و آببر مثلاً در قلب کویر!)، گسترش بیامان صنعت نیشکر در خوزستان،... در مورد نتایج آنها و تخریب محیطزیست قبلاً نوشتهام.
➖افزایش نقدینگی به شدت قبل و حتی شدیدتر ادامه یافت. الان ۵۰ سال است که در کشور تورم دورقمی داریم.
➖دولت فروشگاههای زنجیرهای رفاه راه انداخت!
➖در حوزهی مسکن، انواع قوانین در مورد کاربری زمین وضع کردند (به صورت متمرکز در تهران، برای همهی ایران!). هنوز مرغوبترین زمینها خیلی جاها در مالکیت دولت است.
➖حتی در جاهایی که به بخش خصوصی اجازهی کار و رقابت با بخش دولتی داده شد، آنها را به شدت محدود کردند. مثلاً در مورد مدارس و دانشگاههای خصوصی، تمام مطالب درسی و مدارک و خلاصه همه چیزشان باید مطابق با مدارس و دانشگاههای دولتی میبود. همچنین، دانشگاههای خصوصی باید با دانشگاههای دولتی رقابت کنند که بهترین دانشجوها را با استفاده از پول مفت دولتی جذب میکنند.
میتوانم این لیست را تا بینهایت با جزئیات ادامه دهم. واقعاً یا حماقتی بینهایت میطلبد، یا خباثتی بیحد، که در مورد هر دورهای از ج.ا. صحبت از "سیاستهای لیبرالی اقتصادی" شود.
@jenabegav
این را کوتاه بگویم و بگذرم:
تمام معنی زندگی انسان، تمام آنچیزی که او را از بقیهی جانوران متمایز میکند، رفتن ورای خودش است! تمام تراژدیهای انسانی هم از این ناشی میشود.
نکتهی مهمی که بسیاری از دوستان لیبرال من نمیبینند یا نادیده میگیرند این است که رفاه کامل و آزادی کامل در یک جامعهی انسانی به خودی خود نمیتواند شادی و رضایت کامل بیاورد؛ انسان در درون خودش این بار، این وظیفه، بگوییم این اشتیاق را، دارد که از خودش فرا رود.
سنتهای دینی (از هندوئیسم تا آئین حضرت بودا تا دین حضرت زرتشت تا ادیان ابراهیمی) جوابهای الهی مختلف برای این سرنوشت انسانیاند. وقتی این سنتها از بین بروند یا استحاله پیدا کنند، انواع و اقسام انحرافات جای خالی آنها را در جواب به آن سرشت میگیرند. تمام جاذبهی ایدئولوژیها در این است که برای این سئوال انسانی، برای آن رفتن ورای شخصِ منفردِ انسانی، جوابی عرضه میکنند، اگر چه جوابهایی غلط.
در آئین ادویتهی هندوان، انسان در توهم است و راه نجاتش در اتحاد با حقیقت است. در آئین بودا، انسان در رنج است و راه نجاتش در وصول به نیروانه است. در مسیحیت، انسان در گناه است و راه نجاتش در تمسک به کلمهی الهی است. در اسلام، انسان در غفلت است و راه نجاتش آگاهی به حقیقت اعلاست. آنکه توهم و رنج و گناه و غفلت را منکر میشود یا راه برونرفت از آنها را در وجود فردی شخص (در رفاه صرف یا آزادی فردی یا...) یا در جوابهای غلط ایدئولوژیک میجوید، نمیداند که راهش فقط به سوی جهنم (یا به تعبیر بودایی، به سوی زایش و مردن دائم در چرخ سمساره) است.
@jenabegav
تمام معنی زندگی انسان، تمام آنچیزی که او را از بقیهی جانوران متمایز میکند، رفتن ورای خودش است! تمام تراژدیهای انسانی هم از این ناشی میشود.
نکتهی مهمی که بسیاری از دوستان لیبرال من نمیبینند یا نادیده میگیرند این است که رفاه کامل و آزادی کامل در یک جامعهی انسانی به خودی خود نمیتواند شادی و رضایت کامل بیاورد؛ انسان در درون خودش این بار، این وظیفه، بگوییم این اشتیاق را، دارد که از خودش فرا رود.
سنتهای دینی (از هندوئیسم تا آئین حضرت بودا تا دین حضرت زرتشت تا ادیان ابراهیمی) جوابهای الهی مختلف برای این سرنوشت انسانیاند. وقتی این سنتها از بین بروند یا استحاله پیدا کنند، انواع و اقسام انحرافات جای خالی آنها را در جواب به آن سرشت میگیرند. تمام جاذبهی ایدئولوژیها در این است که برای این سئوال انسانی، برای آن رفتن ورای شخصِ منفردِ انسانی، جوابی عرضه میکنند، اگر چه جوابهایی غلط.
در آئین ادویتهی هندوان، انسان در توهم است و راه نجاتش در اتحاد با حقیقت است. در آئین بودا، انسان در رنج است و راه نجاتش در وصول به نیروانه است. در مسیحیت، انسان در گناه است و راه نجاتش در تمسک به کلمهی الهی است. در اسلام، انسان در غفلت است و راه نجاتش آگاهی به حقیقت اعلاست. آنکه توهم و رنج و گناه و غفلت را منکر میشود یا راه برونرفت از آنها را در وجود فردی شخص (در رفاه صرف یا آزادی فردی یا...) یا در جوابهای غلط ایدئولوژیک میجوید، نمیداند که راهش فقط به سوی جهنم (یا به تعبیر بودایی، به سوی زایش و مردن دائم در چرخ سمساره) است.
@jenabegav
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وحیدی (وزیر کشور): "عکسبرداری از متخلفین حجاب مثل عکسبردای از متخلفین راهنمایی و رانندگی امری عادی و قانونی است، جهت کنترل و شناسایی مجرمین."
مسئلهی قانونی بودن یا غیرقانونی بودن یک عمل امر ظریفی است. مثلاً، اگر شما به یک استاد محترم بگویید "خوک زشت کثیف"، عملی غیرقانونی انجام دادهاید (چون اهانت کردهاید)، ولی اصلاً غیرقانونی نیست که به یک خوک زشت کثیف بگویید "استاد محترم".
آقای وحیدی با درس خوبی که اینجا مطرح کردند نشان دادند که استاد محترمی هستند.
@jenabegav
مسئلهی قانونی بودن یا غیرقانونی بودن یک عمل امر ظریفی است. مثلاً، اگر شما به یک استاد محترم بگویید "خوک زشت کثیف"، عملی غیرقانونی انجام دادهاید (چون اهانت کردهاید)، ولی اصلاً غیرقانونی نیست که به یک خوک زشت کثیف بگویید "استاد محترم".
آقای وحیدی با درس خوبی که اینجا مطرح کردند نشان دادند که استاد محترمی هستند.
@jenabegav
شکی نیست که روشنفکران ایرانی از زمان فتحعلیشاه قاجار هر کدام به نوعی و نحوی سعی میکردند که راه رفتهی فرنگیان را بروند و از آنها بیاموزند. اما معلومم نیست که چرا عموماً بدترین قسمتها را گرفتند! میتوانستند یکی دو چیزی هم از سنت محافظهکارانهی انگلیس و سنت لیبرال آمریکایی (هر دو با محترم شمردن حقوق مالکیت و عدم برنامهریزی متمرکز)، یا لوکالیسم سوئیسی، یا مدارای امپراتوری اتریش نسبت به فرهنگهای مختلف یاد بگیرند.
ولی در عوضش همهاش دل در تندرویهای انقلاب فرانسه و برنامهریزی فرهنگی از نوع فرانسوی، بلشویسم روسی، تمرکزگرایی پروس (و ارثیهدارش آلمان قبل از جنگ جهانی دو) داشتند. از روشنفکران دورهی مشروطه و لاس زدنشان با بلشویکها بگیر، تا روشنفکران دورهی رضاشاه که علاج ایران را در یکی کردن و همشکل کردن لباس و زبان و فرهنگ میدانستند و همان را به رضاشاه القا کردند، تا دلبستگی رضاشاه به فاشیستهای اروپایی، تا دوران محمدرضاشاه و برنامهریزی توسعه و غصب مالکیتها و خوار شمردن سنتهای محلی، تا دلبستگی شریعتی و جلال آلاحمد و بهشتی و بقیهی روشنفکران (مکلا یا معمم) و دانشجویان به سوسیالیسم.....
#الاشارات_و_التنبیهات
@jenabegav
ولی در عوضش همهاش دل در تندرویهای انقلاب فرانسه و برنامهریزی فرهنگی از نوع فرانسوی، بلشویسم روسی، تمرکزگرایی پروس (و ارثیهدارش آلمان قبل از جنگ جهانی دو) داشتند. از روشنفکران دورهی مشروطه و لاس زدنشان با بلشویکها بگیر، تا روشنفکران دورهی رضاشاه که علاج ایران را در یکی کردن و همشکل کردن لباس و زبان و فرهنگ میدانستند و همان را به رضاشاه القا کردند، تا دلبستگی رضاشاه به فاشیستهای اروپایی، تا دوران محمدرضاشاه و برنامهریزی توسعه و غصب مالکیتها و خوار شمردن سنتهای محلی، تا دلبستگی شریعتی و جلال آلاحمد و بهشتی و بقیهی روشنفکران (مکلا یا معمم) و دانشجویان به سوسیالیسم.....
#الاشارات_و_التنبیهات
@jenabegav
جناب گاو
دروغ و راست قجری اگر در اینترنت جستوجویی کنید، هر شش گزارش فوق را به وفور مییابید. البته وفور چیزی در اینترنت به معنی راستی آن نیست، پس بیایید مورد به مورد بررسی کنیم! ۱-اِلبته عجیب نیست که ثروتمندی در حمام یک سطح شیبدار مرمری داشته باشد، و یک بار هم به…
از گذاشتن این مطلب سخیف👆 عذر میخواهم. فقط خواستم ببینید که چگونه هر روز دروغی نو درباره تاریخ #قاجار و ناصرالدینشاه ساخته میشود.
طرف دروغی به این سخافت بافته، بقیه هم باور کرده، آن را انتشار میدهند و آن را لکه ننگین دیگری در کارنامه قاجار میخوانند. وقتی هم که میگویی که دروغ است، تازه طلبکارت میشوند که چرا تطهیر قاجار میکنی!
ملیجک بچهای بود به غایت نازیبارو و لجباز! یکبار در خردسالی به تصادف یا به قضای الهی جان شاه را از حادثهای نجات داد، و بعد از آن شاه در دیدن او اقبال خوب و لطف الهی میدید. درباریان از اینکه شاه این بچهی هیچکاره و رعیتزاده را حتی از شاهزادهها عزیزتر میداشت عصبانی بودند و این را خیلی علنی ابراز میکردند، ولی هیچگاه هیچ رفتار غیراخلاقی در رابطهی آن دو، نه از سوی شاه و نه از سوی ملیجک، گزارش نشده. ملیجک بزرگ که شد لقب عزیزالسلطان گرفت و ناصرالدینشاه دخترش را به او داد. بعد از ناصرالدینشاه، دختر شاه از او طلاق گرفت و او این بار نوه ناصرالدینشاه (از کامرانمیرزا) را به زنی گرفت. تا زمان پهلوی که فوت شد، کسی از او فسادی یا عملی غیراخلاقی گزارش نکرده است.
#دروغ_قجری
@jenabegav
طرف دروغی به این سخافت بافته، بقیه هم باور کرده، آن را انتشار میدهند و آن را لکه ننگین دیگری در کارنامه قاجار میخوانند. وقتی هم که میگویی که دروغ است، تازه طلبکارت میشوند که چرا تطهیر قاجار میکنی!
ملیجک بچهای بود به غایت نازیبارو و لجباز! یکبار در خردسالی به تصادف یا به قضای الهی جان شاه را از حادثهای نجات داد، و بعد از آن شاه در دیدن او اقبال خوب و لطف الهی میدید. درباریان از اینکه شاه این بچهی هیچکاره و رعیتزاده را حتی از شاهزادهها عزیزتر میداشت عصبانی بودند و این را خیلی علنی ابراز میکردند، ولی هیچگاه هیچ رفتار غیراخلاقی در رابطهی آن دو، نه از سوی شاه و نه از سوی ملیجک، گزارش نشده. ملیجک بزرگ که شد لقب عزیزالسلطان گرفت و ناصرالدینشاه دخترش را به او داد. بعد از ناصرالدینشاه، دختر شاه از او طلاق گرفت و او این بار نوه ناصرالدینشاه (از کامرانمیرزا) را به زنی گرفت. تا زمان پهلوی که فوت شد، کسی از او فسادی یا عملی غیراخلاقی گزارش نکرده است.
#دروغ_قجری
@jenabegav
جناب گاو
از گذاشتن این مطلب سخیف👆 عذر میخواهم. فقط خواستم ببینید که چگونه هر روز دروغی نو درباره تاریخ #قاجار و ناصرالدینشاه ساخته میشود. طرف دروغی به این سخافت بافته، بقیه هم باور کرده، آن را انتشار میدهند و آن را لکه ننگین دیگری در کارنامه قاجار میخوانند.…
میگویند: "دورهی قاجار تاریکتر از آن است و ذهن مردم در مورد آن دوران روشنتر از آن است که بخواهی با این حرفها تطهیرش کنی!"
میگویم: "باشد! اصلاً بگو #قاجار و به خصوص ناصرالدینشاه بدترین و عوضیترین! ولی چرا این همه دروغ؟ از زمان مشروطه دروغسازیها شروع شد و تا امروز هم ادامه دارد. اگر به آن بدی بوده که میگویید، دیگر این قدر دروغبافی نیاز نیست! آن هم در مورد دورهای که اگر تعداد کسانی که در موردش دید مثبت دارند را بشماری، به زحمت به هزار نفر برسد (شامل اینجانب)! چرا همان دروغهایی که بعضاً مرغ پخته را به خنده درمیآورد، اینقدر تکرار میشود؟ چرا هر روز دروغی نو ساخته میشود و انتشار مییابد؟!"
از دورهی ناصری تنها ۱۲۰ سال گذشته، و هزاران هزار مدرک و سند از همان زمان موجود است (خاطرات شاه و درباریان و روشنفکران و منتقدان و خارجیها و روزنامهها و .....). بسیار راحت است که، در مورد هر داستانی مربوط به آن دوران، صحت و سقم آن را سنجید. ولی برای هیچ دورهای به اندازهی آن دوره و دورهی مشروطه دروغ سرهم نشده! چرا؟!
کافی است شخصی با اوضاع دورهی ناصری کمترین آشنایی واقعبینانه داشته باشد تا فوری خیلی از دروغها را تشخیص دهد (مثل داستان ساختگی در پست قبلی). ولی نگاه اکثر مردم به این دوره آنقدر معوج و اشتباه است که حتی این دروغهای مسخره را نیز به راحتی باور میکنند.
دروغ بودنِ دروغها را میشود نشان داد! ولی تصویری که از آن دوره در ذهن مردم شکل گرفته را به راحتی نمیشود تغییر داد. در طول صد سال گذشته، با درهم آمیختنِ راست با بسیاری دروغها، با حذف و سانسور بسیاری از وقایع، با نادیده گرفتن کانتکست و پسزمینهی تاریخی، و با فیلمهای "تاریخی" که در مورد آن دوره در زمان پهلوی و ج.ا. ساخته شده، تصویری بسیار معوج در ذهن مردم شکل گرفته است. تغییر این تصویر ذهنی است که تقریباً از محالات است!
@jenabegav
میگویم: "باشد! اصلاً بگو #قاجار و به خصوص ناصرالدینشاه بدترین و عوضیترین! ولی چرا این همه دروغ؟ از زمان مشروطه دروغسازیها شروع شد و تا امروز هم ادامه دارد. اگر به آن بدی بوده که میگویید، دیگر این قدر دروغبافی نیاز نیست! آن هم در مورد دورهای که اگر تعداد کسانی که در موردش دید مثبت دارند را بشماری، به زحمت به هزار نفر برسد (شامل اینجانب)! چرا همان دروغهایی که بعضاً مرغ پخته را به خنده درمیآورد، اینقدر تکرار میشود؟ چرا هر روز دروغی نو ساخته میشود و انتشار مییابد؟!"
از دورهی ناصری تنها ۱۲۰ سال گذشته، و هزاران هزار مدرک و سند از همان زمان موجود است (خاطرات شاه و درباریان و روشنفکران و منتقدان و خارجیها و روزنامهها و .....). بسیار راحت است که، در مورد هر داستانی مربوط به آن دوران، صحت و سقم آن را سنجید. ولی برای هیچ دورهای به اندازهی آن دوره و دورهی مشروطه دروغ سرهم نشده! چرا؟!
کافی است شخصی با اوضاع دورهی ناصری کمترین آشنایی واقعبینانه داشته باشد تا فوری خیلی از دروغها را تشخیص دهد (مثل داستان ساختگی در پست قبلی). ولی نگاه اکثر مردم به این دوره آنقدر معوج و اشتباه است که حتی این دروغهای مسخره را نیز به راحتی باور میکنند.
دروغ بودنِ دروغها را میشود نشان داد! ولی تصویری که از آن دوره در ذهن مردم شکل گرفته را به راحتی نمیشود تغییر داد. در طول صد سال گذشته، با درهم آمیختنِ راست با بسیاری دروغها، با حذف و سانسور بسیاری از وقایع، با نادیده گرفتن کانتکست و پسزمینهی تاریخی، و با فیلمهای "تاریخی" که در مورد آن دوره در زمان پهلوی و ج.ا. ساخته شده، تصویری بسیار معوج در ذهن مردم شکل گرفته است. تغییر این تصویر ذهنی است که تقریباً از محالات است!
@jenabegav
Telegram
جناب گاو
دروغ و راست قجری
اگر در اینترنت جستوجویی کنید، هر شش گزارش فوق را به وفور مییابید. البته وفور چیزی در اینترنت به معنی راستی آن نیست، پس بیایید مورد به مورد بررسی کنیم!
۱-اِلبته عجیب نیست که ثروتمندی در حمام یک سطح شیبدار مرمری داشته باشد، و یک بار هم…
اگر در اینترنت جستوجویی کنید، هر شش گزارش فوق را به وفور مییابید. البته وفور چیزی در اینترنت به معنی راستی آن نیست، پس بیایید مورد به مورد بررسی کنیم!
۱-اِلبته عجیب نیست که ثروتمندی در حمام یک سطح شیبدار مرمری داشته باشد، و یک بار هم…
دجالشناسی
بخش۱
✍حسن محمودی
شخصیتی که در مسیحیت به اسم "ضدمسیح" و در ادبیات اسلامی با "دجال" شناخته میشود، شاید بیشتر از آنکه به شخصی خاص اشاره داشته باشد، به نحوی سمبولیک به نظام یا روشی اشاره دارد که در آخرالزمان بر جهان حاکم میشود (و فراموش نکنید که زبان ادیان بسیاری اوقات سمبولیک است). دجال در ظهور خود با "سنت" دشمنی میورزد، ولی حتی بیشتر از ضدیت، سنت را استحاله میکند و آن را به نفع خود به کار میگیرد! شیطان بیش از آن که خدا را نفی کند، خود را جای خدا مینشاند! به قول یکی از عرفای مسیحی، شیطان بوزینهی مقلد خداست.منظور ما از دجال در این مقاله هم نظامهای دجالی و هم اشخاص مرتبط با آن است.
قرن بیستم ظهور انواع سیستمها و اشخاص دجالفعل و دجالوَش را دید. ذات تکنولوژی نوین نظامی و رسانهای و نیز ظهور پروپاگاندا و عوامگرایی فرصت تمرکز قدرت و فریب گسترده را فراهم کرده است، و طبعا آدمی دنبال وسوسه شیطان و میوه ممنوعه راه میافتد و فرعونوار ادعای نمایندگی خدا میکند. شناخت دجال کار مشکلی است، از آن لحاظ که از همان اول با تضاد و تناقض سروکار دارد. برای رسیدن به حقیقت امر ظواهر را باید وارونه کرد! دجالها اشخاص و انقلاباتیاند که «فَرَج» یا گشایش دروغیناند. با واژههای رنگین و وعدههای دروغِ گشایش میآیند، ولی نکبت و کفر و فساد میآورند.
بشر قرن بیستم، محرومشده از آگاهی که سنت میدهد، و بهره نبرده از خلوص دل و روشنی ضمیر که یک زندگی طبیعیتر به انسان عطا میکند، خیلی راحت در دام میافتد. ظواهر (کراوات، عمامه، ریش و حجاب و مدرک و شعارها و اطوار) هم ابدا اعتبار ندارند. و لیک شاید بتوان معیارهایی چند برای شناخت افعال و اشخاص دجالگونه داد.
۱-وعدههای آرمانی! برای توضیح، اجازه دهید کمی از عقل سنتی استفاده کنیم: در مذاهب سنتی از دل بستن به دنیای زودگذر و سرای سپنج نهی شده است. نه تنها زندگی این جهانی موقتی و سرشار از رنج است، بلکه ذات این دنیا پست و مکار است و حتی خوبیهای آن بینقص نیست. این دنیا جای آرامش و دل بستن نیست و هرکه در این دنیا، چه به لحاظ مادی و چه به لحاظ معنایی، دنبال سراب باشد، خیلی زود ناامید خواهد شد. این بدبینی به دنیا و مردمش اساس عقل محافظهکارانه قدیم بود. حتی وقتی مصلح آخرالزمان ظهور کند، حکومت عادلانه تاسیس میکند، ولی این ابدا به معنای آن نیست که رنج و فقر و درد و حتی گناه از بین میرود. این جهان به بهشت تبدیل نمیشود، بلکه فقط ارکان حکومت عادلانه میشود.
ویژگی اول دجالها همین وعده تبدیل سرای سپنج دون به مدینه فاضله است. چه از لحاظ مادی که وعده رفاه همیشگی و ریشهکن کردن فقر و غیره میدهند، و چه از لحاظ معنوی که وعده اخلاق و ایمان و عدالت کامل و هرچیز دیگر بهشتی را در این دنیا میدهند. آرمانگرایی اولین نشانه دجالهاست. معمولا اولین وعدههای آنها وعدههای مادی (مجانی شدن آب و برق) است که بعدا جایش را به وعدههای معنوی (برقراری اسلام ناب یا سوسیالیسم کامل) میدهد.
۲-دجالوشان پوپولیست و عوامفریبند. بر خلاف مذاهب و عقل سنتی که اکثر مردم (و یا حالت مسلط نفوس) را غافل و نادان و ظالم میشمارد، و بر خلاف پیامبران که نصیحت کرده، مورد آزار واقع میشدند، دجالها جذاب و مردمپسند، و در عین حال چاپلوس مردماند. دجالها خود را به مردم تشبه ظاهری میکنند، و امت شهیدپرور و دموکرات آریایی وعرب و ترک را به مفاخره میاندازند. هویت (قومی، جنسی ، طبقهای و فرهنگی) درست میکنند.
۳-دجال کارشیطان را فقط با تمرکز قدرت میتواند جلو ببرد. تمام دجالیون قرن بیستم، از سوسیالیستها و ناسیونالیستها و اسلامیستها و فمینیستها و مارکسیستهای آمریکایی (لیبرال فرهنگی چپ) و تکنوکراتهای هرزه جهان، برای برپا کردن بت بزرگ دولت محتاج برنامهریزی متمرکزند. دولتی که در تمام شئون جامعه حضور دارد و از تمام منابع مادی ومعنوی جامعه انگلوار تغذیه میکند. از گروهها و افراد مستقل، به خصوص از سنتیها، بسیار منزجرند. البته توجه کنید که دجالوشها در ابتدای کار از شعار آزادی آبایی ندارند. ولی کاملا دولتپرستند (البته فقط دولت خودشان را قبول دارند).
اصولا دجالها را از شعارشان نمیتوان شناخت. همه جور شعاری میدهند. واژهای نیست که ندزدند: عدالت، آزادی، رفاه، دموکراسی، اسلام، مسیحیت، حقوق بشر، عرفان، اخلاق! خلاصه دستشان برای استفاده از واژهها بسته نیست. غلیان احساسات و اشعار زیبا هم به وفور از ایشان سر میزند. مثلا توجه بفرمایید که تقریبا تمام شعرای شهیر معاصر چپی بودهاند. حتی شعار سنت هم سر میدهند (فاشیستهای ایتالیا و سلفیهای سنی و غیره). ولی در پس شعارها و اشکها حقیقتی ندارند. در واقع به چیزی به جز بت قدرت و پول و نفس عقیدهای ندارند، گرچه آن را در پشت حجابی از سخنان زیبا پنهان کنند.
ادامه دارد...
@jenabegav
بخش۱
✍حسن محمودی
شخصیتی که در مسیحیت به اسم "ضدمسیح" و در ادبیات اسلامی با "دجال" شناخته میشود، شاید بیشتر از آنکه به شخصی خاص اشاره داشته باشد، به نحوی سمبولیک به نظام یا روشی اشاره دارد که در آخرالزمان بر جهان حاکم میشود (و فراموش نکنید که زبان ادیان بسیاری اوقات سمبولیک است). دجال در ظهور خود با "سنت" دشمنی میورزد، ولی حتی بیشتر از ضدیت، سنت را استحاله میکند و آن را به نفع خود به کار میگیرد! شیطان بیش از آن که خدا را نفی کند، خود را جای خدا مینشاند! به قول یکی از عرفای مسیحی، شیطان بوزینهی مقلد خداست.منظور ما از دجال در این مقاله هم نظامهای دجالی و هم اشخاص مرتبط با آن است.
قرن بیستم ظهور انواع سیستمها و اشخاص دجالفعل و دجالوَش را دید. ذات تکنولوژی نوین نظامی و رسانهای و نیز ظهور پروپاگاندا و عوامگرایی فرصت تمرکز قدرت و فریب گسترده را فراهم کرده است، و طبعا آدمی دنبال وسوسه شیطان و میوه ممنوعه راه میافتد و فرعونوار ادعای نمایندگی خدا میکند. شناخت دجال کار مشکلی است، از آن لحاظ که از همان اول با تضاد و تناقض سروکار دارد. برای رسیدن به حقیقت امر ظواهر را باید وارونه کرد! دجالها اشخاص و انقلاباتیاند که «فَرَج» یا گشایش دروغیناند. با واژههای رنگین و وعدههای دروغِ گشایش میآیند، ولی نکبت و کفر و فساد میآورند.
بشر قرن بیستم، محرومشده از آگاهی که سنت میدهد، و بهره نبرده از خلوص دل و روشنی ضمیر که یک زندگی طبیعیتر به انسان عطا میکند، خیلی راحت در دام میافتد. ظواهر (کراوات، عمامه، ریش و حجاب و مدرک و شعارها و اطوار) هم ابدا اعتبار ندارند. و لیک شاید بتوان معیارهایی چند برای شناخت افعال و اشخاص دجالگونه داد.
۱-وعدههای آرمانی! برای توضیح، اجازه دهید کمی از عقل سنتی استفاده کنیم: در مذاهب سنتی از دل بستن به دنیای زودگذر و سرای سپنج نهی شده است. نه تنها زندگی این جهانی موقتی و سرشار از رنج است، بلکه ذات این دنیا پست و مکار است و حتی خوبیهای آن بینقص نیست. این دنیا جای آرامش و دل بستن نیست و هرکه در این دنیا، چه به لحاظ مادی و چه به لحاظ معنایی، دنبال سراب باشد، خیلی زود ناامید خواهد شد. این بدبینی به دنیا و مردمش اساس عقل محافظهکارانه قدیم بود. حتی وقتی مصلح آخرالزمان ظهور کند، حکومت عادلانه تاسیس میکند، ولی این ابدا به معنای آن نیست که رنج و فقر و درد و حتی گناه از بین میرود. این جهان به بهشت تبدیل نمیشود، بلکه فقط ارکان حکومت عادلانه میشود.
ویژگی اول دجالها همین وعده تبدیل سرای سپنج دون به مدینه فاضله است. چه از لحاظ مادی که وعده رفاه همیشگی و ریشهکن کردن فقر و غیره میدهند، و چه از لحاظ معنوی که وعده اخلاق و ایمان و عدالت کامل و هرچیز دیگر بهشتی را در این دنیا میدهند. آرمانگرایی اولین نشانه دجالهاست. معمولا اولین وعدههای آنها وعدههای مادی (مجانی شدن آب و برق) است که بعدا جایش را به وعدههای معنوی (برقراری اسلام ناب یا سوسیالیسم کامل) میدهد.
۲-دجالوشان پوپولیست و عوامفریبند. بر خلاف مذاهب و عقل سنتی که اکثر مردم (و یا حالت مسلط نفوس) را غافل و نادان و ظالم میشمارد، و بر خلاف پیامبران که نصیحت کرده، مورد آزار واقع میشدند، دجالها جذاب و مردمپسند، و در عین حال چاپلوس مردماند. دجالها خود را به مردم تشبه ظاهری میکنند، و امت شهیدپرور و دموکرات آریایی وعرب و ترک را به مفاخره میاندازند. هویت (قومی، جنسی ، طبقهای و فرهنگی) درست میکنند.
۳-دجال کارشیطان را فقط با تمرکز قدرت میتواند جلو ببرد. تمام دجالیون قرن بیستم، از سوسیالیستها و ناسیونالیستها و اسلامیستها و فمینیستها و مارکسیستهای آمریکایی (لیبرال فرهنگی چپ) و تکنوکراتهای هرزه جهان، برای برپا کردن بت بزرگ دولت محتاج برنامهریزی متمرکزند. دولتی که در تمام شئون جامعه حضور دارد و از تمام منابع مادی ومعنوی جامعه انگلوار تغذیه میکند. از گروهها و افراد مستقل، به خصوص از سنتیها، بسیار منزجرند. البته توجه کنید که دجالوشها در ابتدای کار از شعار آزادی آبایی ندارند. ولی کاملا دولتپرستند (البته فقط دولت خودشان را قبول دارند).
اصولا دجالها را از شعارشان نمیتوان شناخت. همه جور شعاری میدهند. واژهای نیست که ندزدند: عدالت، آزادی، رفاه، دموکراسی، اسلام، مسیحیت، حقوق بشر، عرفان، اخلاق! خلاصه دستشان برای استفاده از واژهها بسته نیست. غلیان احساسات و اشعار زیبا هم به وفور از ایشان سر میزند. مثلا توجه بفرمایید که تقریبا تمام شعرای شهیر معاصر چپی بودهاند. حتی شعار سنت هم سر میدهند (فاشیستهای ایتالیا و سلفیهای سنی و غیره). ولی در پس شعارها و اشکها حقیقتی ندارند. در واقع به چیزی به جز بت قدرت و پول و نفس عقیدهای ندارند، گرچه آن را در پشت حجابی از سخنان زیبا پنهان کنند.
ادامه دارد...
@jenabegav
جناب گاو
دجالشناسی بخش۱ ✍حسن محمودی شخصیتی که در مسیحیت به اسم "ضدمسیح" و در ادبیات اسلامی با "دجال" شناخته میشود، شاید بیشتر از آنکه به شخصی خاص اشاره داشته باشد، به نحوی سمبولیک به نظام یا روشی اشاره دارد که در آخرالزمان بر جهان حاکم میشود (و فراموش نکنید که…
دجالشناسی
بخش۲
✍حسن محمودی
۴-ویژگی عصر ما باد است. معمولا دجالوشان پرباد و پر جذبه و پر وعده و کاریزماتیکاند. میانهای با حیا و احتیاط و خشوع و فروتنی ندارند. منظور از فروتنی الفاظ و ادا و اطوار نیست، چرا که کاری راحتتر از فروتنی جاهلانه نیست. منظور فروتنی در ادعاهاست. شخصی ممکن است هزار عکس با آفتابه داشته باشد، ولی هم وعده آب و برق مجانی و هم رساندن به مقام انسانیت بدهد.
دجالوَشان خود را خداگونه و بسیار جدی میگیرند، و نه با مباحثه آزاد و نه با طنز آزاد میانهای ندارند. چون به عقل سلیم متکی نبودند، بلکه به شلوغبازی و چاچولبازی و شانتاژ و دروغ تکیه دارند که عمر کوتاهی دارد. اکثر دجالصفتان به شدت فراافکن و عاشق مسایل جهانیاند، و معمولا یک «دشمن» هم دارند. با مسألهای نظیر فلسطین ذوق میکنند، چون فرصتی عالی است برای فراافکنی. متاسفانه ما ایرانیها در ۱۵۰ سال اخیر بسیار بادی بودهایم و کلی ایدهفروش و شخصیت دجالی ممتاز به عالم معرفی کردهایم. شرح آن بماند برای مقاله بعدی «انقلاب ما انفجار باد بود».
۵- دشمنی ظاهری یا باطنی با طبیعت. طبیعت انسانها را به سمت خدا میبرد و تشویق به اندیشیدنی ژرف میکند. حکومتهای دجالی عملا بزرگترین دشمنان طبیعت بودهاند و مسلما احترامی برای طبیعت قائل نیستند.
نیز با زیبایی دشمن است و زیبایی، به خصوص نوع ساده و طبیعیتر آن را، بر نمیتابد. اصراری دارد بر یا نابودی زیبایی، یا با جایگزین کردن آن با ایجاد اعوجاج در شمّ زیباییشناسی افراد و تبدیل زیبایی به امری لوکس و تجملاتی.
۶-کلا دجال نه میانهای با آزادی دارد و نه امور طبیعی، بلکه عاشق تصنع است که در برنامه ریزیهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی نمود مییابد. گفته شد که مدام در حال فتنهگری و دستکاری طبیعت (محیط زیست، بازار آزاد ، نقشهای طبیعی افراد و مردان و زنان) برای ایجاد بهشت است. به زور میخواهد منابع جامعه را به سمتهای خاص ببرد و برای این کار قیمتهای طبیعی را به هم میزند و مالیات را بالا میبرد. اما متاسفانه، این ملاک بعد از دستیابی به قدرت قابل مشاهده است. کلا دجال از وعدههای خود پُر میگوید، اما از روشهای خود زیاد حرفی نمیزند.
۷- گندهگوزیِ دجالصفتان با نخبهگرایی آنها ارتباط دارد. تمام دجالهای تاریخ با حمایت و انرژی افراد دانشگاهی و تحصیل کرده روی کار میآیند. هرچند طبیعتا نیروهای مسلح در نهایت دست بالا را میگیرند. اقشار شهری حقوقبگیر و دانشجوی علاف مشقنویس بیشترین علاقه را به کفر در ایدهها و وعدهها نشان میدهد. هم وعدههای پوپولیستی و هم حل مشکلات دنیا. از طرفی کل نظام تقلیدی دانشگاهی پر است از این ایدهآلیسم اخته و دنیاپرستی کور. خود تحصیلات دانشگاهی به خصوص از نوع اضافی و کاذبش (متاسفانه اکثر تحصیلات) عقلکاه و بادآفرین و حجابی بس سنگین است. گوسفندترین و متعصب ترین پیروان سوسیالیسم یا اسلامیسم یا بدترین هندوهای افراطی اکثراً مزین به مدارک دانشگاهیاند، و با آن برای اربابان و بتهای خود یک سپر ایدئولوژیک درست میکنند که حقیقت و آگاهی از آن عبور نمیکند. ضمن آنکه برای یک فرد عادی، تبارشناسی این همه گروهها و ایدهها و نیز شخصیتشناسی آدمها مشکل است. بدین گونه دجالها ضحاکگونه مغز جوان میخورند.
۸-دشمنی با نهادها و سنتهای اصیل نشانه بسیار خوبی برای دجالشناسی است، هرچند محتاج آگاهی از سنتهاست. سنت ریشه در تاریخ دارد و لذا دست دجال را میبندد. لذا دجال غالبا نوینگرا ونوینپسند است. ایدهی «پیشرفت»، که یعنی تاریخ در حال ترقی است (با پیشرفت تکنولوژیک و رونق اقتصادی اشتباه نشود)، خود بزرگترین دروغ است. یکی از دلایلی که تشویق میکنیم خوانندکان را به بازنگری دوره قاجار و مثلا مرحوم ناصرالدینشاه، همین است که میزان دشمنی با آن مرحوم (به فرض آگاهی تاریخی که اکثر مردم ندارند) نشانه بسیار خوبی از دروغ یک فرد یا حرکت است.
برعکس، «عقلانیت» چنان تعریف متزلزلی میتواند داشته باشد که معمولا تبدیل میشود به سلاحی مانند بقیه اسلحه دجال که هیچ حرکت «غیر عقلی» ندارد.
کوتاه سخن آنکه، غالب دجالها با جریان اومانیسم و «بشرمحوری» در ارتباط هستند. همینطور غالب علوم به اصطلاح اجتماعی، که ریشه در اومانیسم و بهشت انسانی دارند. اصولا فکر ایجاد مدینه فاضله بشری در این دنیا و با مناسبات این دنیا از رنسانس ریشه میگیرد. غالب کنشگران سیاسی مدرن از همان نحلهاند و دنبال آشوب و ایدهی نوین زیر پرچم پیشرفت و در نتیجه غیر قابل اعتماد.
ادامه در بخش بعد
@jenabegav
بخش۲
✍حسن محمودی
۴-ویژگی عصر ما باد است. معمولا دجالوشان پرباد و پر جذبه و پر وعده و کاریزماتیکاند. میانهای با حیا و احتیاط و خشوع و فروتنی ندارند. منظور از فروتنی الفاظ و ادا و اطوار نیست، چرا که کاری راحتتر از فروتنی جاهلانه نیست. منظور فروتنی در ادعاهاست. شخصی ممکن است هزار عکس با آفتابه داشته باشد، ولی هم وعده آب و برق مجانی و هم رساندن به مقام انسانیت بدهد.
دجالوَشان خود را خداگونه و بسیار جدی میگیرند، و نه با مباحثه آزاد و نه با طنز آزاد میانهای ندارند. چون به عقل سلیم متکی نبودند، بلکه به شلوغبازی و چاچولبازی و شانتاژ و دروغ تکیه دارند که عمر کوتاهی دارد. اکثر دجالصفتان به شدت فراافکن و عاشق مسایل جهانیاند، و معمولا یک «دشمن» هم دارند. با مسألهای نظیر فلسطین ذوق میکنند، چون فرصتی عالی است برای فراافکنی. متاسفانه ما ایرانیها در ۱۵۰ سال اخیر بسیار بادی بودهایم و کلی ایدهفروش و شخصیت دجالی ممتاز به عالم معرفی کردهایم. شرح آن بماند برای مقاله بعدی «انقلاب ما انفجار باد بود».
۵- دشمنی ظاهری یا باطنی با طبیعت. طبیعت انسانها را به سمت خدا میبرد و تشویق به اندیشیدنی ژرف میکند. حکومتهای دجالی عملا بزرگترین دشمنان طبیعت بودهاند و مسلما احترامی برای طبیعت قائل نیستند.
نیز با زیبایی دشمن است و زیبایی، به خصوص نوع ساده و طبیعیتر آن را، بر نمیتابد. اصراری دارد بر یا نابودی زیبایی، یا با جایگزین کردن آن با ایجاد اعوجاج در شمّ زیباییشناسی افراد و تبدیل زیبایی به امری لوکس و تجملاتی.
۶-کلا دجال نه میانهای با آزادی دارد و نه امور طبیعی، بلکه عاشق تصنع است که در برنامه ریزیهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی نمود مییابد. گفته شد که مدام در حال فتنهگری و دستکاری طبیعت (محیط زیست، بازار آزاد ، نقشهای طبیعی افراد و مردان و زنان) برای ایجاد بهشت است. به زور میخواهد منابع جامعه را به سمتهای خاص ببرد و برای این کار قیمتهای طبیعی را به هم میزند و مالیات را بالا میبرد. اما متاسفانه، این ملاک بعد از دستیابی به قدرت قابل مشاهده است. کلا دجال از وعدههای خود پُر میگوید، اما از روشهای خود زیاد حرفی نمیزند.
۷- گندهگوزیِ دجالصفتان با نخبهگرایی آنها ارتباط دارد. تمام دجالهای تاریخ با حمایت و انرژی افراد دانشگاهی و تحصیل کرده روی کار میآیند. هرچند طبیعتا نیروهای مسلح در نهایت دست بالا را میگیرند. اقشار شهری حقوقبگیر و دانشجوی علاف مشقنویس بیشترین علاقه را به کفر در ایدهها و وعدهها نشان میدهد. هم وعدههای پوپولیستی و هم حل مشکلات دنیا. از طرفی کل نظام تقلیدی دانشگاهی پر است از این ایدهآلیسم اخته و دنیاپرستی کور. خود تحصیلات دانشگاهی به خصوص از نوع اضافی و کاذبش (متاسفانه اکثر تحصیلات) عقلکاه و بادآفرین و حجابی بس سنگین است. گوسفندترین و متعصب ترین پیروان سوسیالیسم یا اسلامیسم یا بدترین هندوهای افراطی اکثراً مزین به مدارک دانشگاهیاند، و با آن برای اربابان و بتهای خود یک سپر ایدئولوژیک درست میکنند که حقیقت و آگاهی از آن عبور نمیکند. ضمن آنکه برای یک فرد عادی، تبارشناسی این همه گروهها و ایدهها و نیز شخصیتشناسی آدمها مشکل است. بدین گونه دجالها ضحاکگونه مغز جوان میخورند.
۸-دشمنی با نهادها و سنتهای اصیل نشانه بسیار خوبی برای دجالشناسی است، هرچند محتاج آگاهی از سنتهاست. سنت ریشه در تاریخ دارد و لذا دست دجال را میبندد. لذا دجال غالبا نوینگرا ونوینپسند است. ایدهی «پیشرفت»، که یعنی تاریخ در حال ترقی است (با پیشرفت تکنولوژیک و رونق اقتصادی اشتباه نشود)، خود بزرگترین دروغ است. یکی از دلایلی که تشویق میکنیم خوانندکان را به بازنگری دوره قاجار و مثلا مرحوم ناصرالدینشاه، همین است که میزان دشمنی با آن مرحوم (به فرض آگاهی تاریخی که اکثر مردم ندارند) نشانه بسیار خوبی از دروغ یک فرد یا حرکت است.
برعکس، «عقلانیت» چنان تعریف متزلزلی میتواند داشته باشد که معمولا تبدیل میشود به سلاحی مانند بقیه اسلحه دجال که هیچ حرکت «غیر عقلی» ندارد.
کوتاه سخن آنکه، غالب دجالها با جریان اومانیسم و «بشرمحوری» در ارتباط هستند. همینطور غالب علوم به اصطلاح اجتماعی، که ریشه در اومانیسم و بهشت انسانی دارند. اصولا فکر ایجاد مدینه فاضله بشری در این دنیا و با مناسبات این دنیا از رنسانس ریشه میگیرد. غالب کنشگران سیاسی مدرن از همان نحلهاند و دنبال آشوب و ایدهی نوین زیر پرچم پیشرفت و در نتیجه غیر قابل اعتماد.
ادامه در بخش بعد
@jenabegav
جناب گاو
دجالشناسی بخش۲ ✍حسن محمودی ۴-ویژگی عصر ما باد است. معمولا دجالوشان پرباد و پر جذبه و پر وعده و کاریزماتیکاند. میانهای با حیا و احتیاط و خشوع و فروتنی ندارند. منظور از فروتنی الفاظ و ادا و اطوار نیست، چرا که کاری راحتتر از فروتنی جاهلانه نیست. منظور…
دجال شناسی
بخش۳
✍حسن محمودی
۹-دروغ: این ملاک بسیار مهمی است، هرچند بدیهی مینماید! مشکل آنجاست که دروغسنجی محتاج یک حقیقتطلبی و از خودگذشتگی ضدسانتیمانتال است. دجالوَشان در سه زمینه محتاج دروغند: دروغ در مورد گذشته به خصوص گذشتهی سنتی، دروغ در مورد جهان خارج، و دروغ در مورد وعدههایشان. مثلاً، نویسندگان انقلابی بسیار در مورد ظلم خانها و شاهان گذشته، و فمینیستها راجع به ظلم پدر و شوهر داستانسرایی میکنند و دروغها میبافند. این داستانها هم سانتیمانتال و برای ایجاد اشک، و نیز برای ایجاد حس تکبر در خواننده (که یعنی شما خواننده روشنفکر بهترید از متوسط ملت) درست شده است. تاریخ دجالگونگی یعنی تاریخ شانتاژ و عوامفریبی. باید بلافاصله مچ دروغگوی خیرخواه را گرفت و پتهاش را روی آب ریخت، و به حکم عقل و قرآن و شرع نباید دیگر به آنها اطمینان کرد. چیزی به اسم دروغ ارزشی یا دروغ بیضرر نداریم. امام حسن عسکری میفرمایند دروغ درب اتاقی است که تمام بدیها در آن است (قریب به مضمون).
بنابراین دفعه بعد که یک داستان دروغ درباره قاجار شنیدید، یا درباره ظلم افسانهای فلان شوهر، دروغهایی که ظاهرا دروغ های بیضرر هستند و ظاهرا نیت خیر دارند، بلافاصله یقه دروغگو را بگیرید. این راستگویی و راستجویی از دیوانگی و غرور جلوگیری میکند.
البته صنعت دروغگویی هم متناسب با سواد و با جریان اطلاعات پیشرفت کرده است. مثلا واقعیات گزینشی (facts) گفته می شود تا حقایق (truths) پوشیده شود. دروغگویی با اعداد به ویژه راحت است، گویی که اعداد برای پوشاندن حقیقت درست شدهاند.
نمیتوان از یک فرد عادی یا حتی مطلع انتظار داشت تمام دروغها را بشناسد، اما خوشبختانه دروغگو ترک عادت نمیکند و یکبار که مچش گرفته شد دیگر لازم نیست به حرفهای بعدی او توجه شود. ضمنا دروغگویی از طریق فیلم و تصویر و موسیقی راحتتر است از دروغ کلامی. مطلب هرچه سانتیمانتالتر، هرچه عاطفیتر، کاذب تر! بشر خدا نیست و بنابراین نمیتواند برای همه کس و همه چیز دل بسوزاند. وقتی عواطف بیش از اندازه محتاج فیلم و موسیقی و شعر باشد، نشان از کذب و بیحقیقتی دارد.
۱۰- اگر فردی و جریانی سابقه سینهزنی زیر پرچم دجال را داشت، معمولا توبه نمیکند. توبه گرگ مرگ است و این جماعت مرگِ نفسِ فرعونسرشت را قبول نمیکنند، هرچند شعارها به مقتضای جهت وزش باد تغییر میکند. حتی بالا رفتن سن هم ایدئولوژیست فرصتطلب را به عاقل فروتن و واقعبین تبدیل نمیکند. به هیچ عنوان به میراثخواران دجال اعتماد نکنید.
نهایتا دجالیسم روح زمانه است و گرفتار نشدن در دام آن محتاج ایستادگی در برابر روح زمانه است و مجاهده میطلبد. در یک کلام، باید به انسان بدبین بود و خوشبینی و امید را برای خدا نگاه داشت. اگر مردم این بیاعتمادی و کفری که نسبت به خدا دارند به بندگان خدا داشتند، اینقدر عمرشان تلف نمیشد! مشکل اینجاست که چیز قدرتمندی (به جز دولت چه می تواند باشد؟) باید جای خدا را پر کند. برای همین است که طرف ممکن است هزار جور فلسفه آزادی بداند و ببافد، اما بدون اعتقادات سنتی به ناچار به یکی از گونه های فاشیسم یا «پیشرفت تاریخی» خواهد غلطید. راه دیگری نیست! به همین دلیل است که برای آزادیطلبان واقعی، سیستم قاجار سنتی (با تمام عیوبش که نیک از آن آگاهیم) برتر از پهلویهاست، ولی شستشوی مغزی صدسال اخیر این مطلب را دشوار کرده است.
بخش۱
بخش۲
@jenabegav
بخش۳
✍حسن محمودی
۹-دروغ: این ملاک بسیار مهمی است، هرچند بدیهی مینماید! مشکل آنجاست که دروغسنجی محتاج یک حقیقتطلبی و از خودگذشتگی ضدسانتیمانتال است. دجالوَشان در سه زمینه محتاج دروغند: دروغ در مورد گذشته به خصوص گذشتهی سنتی، دروغ در مورد جهان خارج، و دروغ در مورد وعدههایشان. مثلاً، نویسندگان انقلابی بسیار در مورد ظلم خانها و شاهان گذشته، و فمینیستها راجع به ظلم پدر و شوهر داستانسرایی میکنند و دروغها میبافند. این داستانها هم سانتیمانتال و برای ایجاد اشک، و نیز برای ایجاد حس تکبر در خواننده (که یعنی شما خواننده روشنفکر بهترید از متوسط ملت) درست شده است. تاریخ دجالگونگی یعنی تاریخ شانتاژ و عوامفریبی. باید بلافاصله مچ دروغگوی خیرخواه را گرفت و پتهاش را روی آب ریخت، و به حکم عقل و قرآن و شرع نباید دیگر به آنها اطمینان کرد. چیزی به اسم دروغ ارزشی یا دروغ بیضرر نداریم. امام حسن عسکری میفرمایند دروغ درب اتاقی است که تمام بدیها در آن است (قریب به مضمون).
بنابراین دفعه بعد که یک داستان دروغ درباره قاجار شنیدید، یا درباره ظلم افسانهای فلان شوهر، دروغهایی که ظاهرا دروغ های بیضرر هستند و ظاهرا نیت خیر دارند، بلافاصله یقه دروغگو را بگیرید. این راستگویی و راستجویی از دیوانگی و غرور جلوگیری میکند.
البته صنعت دروغگویی هم متناسب با سواد و با جریان اطلاعات پیشرفت کرده است. مثلا واقعیات گزینشی (facts) گفته می شود تا حقایق (truths) پوشیده شود. دروغگویی با اعداد به ویژه راحت است، گویی که اعداد برای پوشاندن حقیقت درست شدهاند.
نمیتوان از یک فرد عادی یا حتی مطلع انتظار داشت تمام دروغها را بشناسد، اما خوشبختانه دروغگو ترک عادت نمیکند و یکبار که مچش گرفته شد دیگر لازم نیست به حرفهای بعدی او توجه شود. ضمنا دروغگویی از طریق فیلم و تصویر و موسیقی راحتتر است از دروغ کلامی. مطلب هرچه سانتیمانتالتر، هرچه عاطفیتر، کاذب تر! بشر خدا نیست و بنابراین نمیتواند برای همه کس و همه چیز دل بسوزاند. وقتی عواطف بیش از اندازه محتاج فیلم و موسیقی و شعر باشد، نشان از کذب و بیحقیقتی دارد.
۱۰- اگر فردی و جریانی سابقه سینهزنی زیر پرچم دجال را داشت، معمولا توبه نمیکند. توبه گرگ مرگ است و این جماعت مرگِ نفسِ فرعونسرشت را قبول نمیکنند، هرچند شعارها به مقتضای جهت وزش باد تغییر میکند. حتی بالا رفتن سن هم ایدئولوژیست فرصتطلب را به عاقل فروتن و واقعبین تبدیل نمیکند. به هیچ عنوان به میراثخواران دجال اعتماد نکنید.
نهایتا دجالیسم روح زمانه است و گرفتار نشدن در دام آن محتاج ایستادگی در برابر روح زمانه است و مجاهده میطلبد. در یک کلام، باید به انسان بدبین بود و خوشبینی و امید را برای خدا نگاه داشت. اگر مردم این بیاعتمادی و کفری که نسبت به خدا دارند به بندگان خدا داشتند، اینقدر عمرشان تلف نمیشد! مشکل اینجاست که چیز قدرتمندی (به جز دولت چه می تواند باشد؟) باید جای خدا را پر کند. برای همین است که طرف ممکن است هزار جور فلسفه آزادی بداند و ببافد، اما بدون اعتقادات سنتی به ناچار به یکی از گونه های فاشیسم یا «پیشرفت تاریخی» خواهد غلطید. راه دیگری نیست! به همین دلیل است که برای آزادیطلبان واقعی، سیستم قاجار سنتی (با تمام عیوبش که نیک از آن آگاهیم) برتر از پهلویهاست، ولی شستشوی مغزی صدسال اخیر این مطلب را دشوار کرده است.
بخش۱
بخش۲
@jenabegav
مباحثهی بلاهت با خباثت!
این بیژن عبدالکریمی با طرف طوری بحث میکند، انگار که ایشان و همسنخان ایشان ذرهای صداقت در اعمال و رفتارشان دارند، و انگار که مشکل ایشان آگاه نبودن از "اسلام رحمانی" و "شیوهی پیامبرگونه" و یا نوعی جهل بنیادگرایانه است!
خیر! مشکل اصلی امثال ایشان جهل نیست، بلکه نفاق و کفر است! همین جا هیچ مشکلی نمیبیند که با کلامی سخیف به مرحوم مهسا امینی تهمت بندد (گناهی به مراتب بدتر از "بدحجابی")، ولی چنان حرف میزند که انگار تمام اهتمامش اسلام و شرع است.
با این فاسقان نباید بحث کرد! یک مسلمان راستین و آگاه خودش را وارد بحث با کسی که صداقت ندارد نمیکند. به اینها فقط میتوان گفت: یا ایّها الکافرون، لا اَعبُدُ ما تعبدون..... و رد شد!
@jenabegav
این بیژن عبدالکریمی با طرف طوری بحث میکند، انگار که ایشان و همسنخان ایشان ذرهای صداقت در اعمال و رفتارشان دارند، و انگار که مشکل ایشان آگاه نبودن از "اسلام رحمانی" و "شیوهی پیامبرگونه" و یا نوعی جهل بنیادگرایانه است!
خیر! مشکل اصلی امثال ایشان جهل نیست، بلکه نفاق و کفر است! همین جا هیچ مشکلی نمیبیند که با کلامی سخیف به مرحوم مهسا امینی تهمت بندد (گناهی به مراتب بدتر از "بدحجابی")، ولی چنان حرف میزند که انگار تمام اهتمامش اسلام و شرع است.
با این فاسقان نباید بحث کرد! یک مسلمان راستین و آگاه خودش را وارد بحث با کسی که صداقت ندارد نمیکند. به اینها فقط میتوان گفت: یا ایّها الکافرون، لا اَعبُدُ ما تعبدون..... و رد شد!
@jenabegav
Telegram
جناب گاو آرشیو
🔸مهدی جمشیدی: وضعیت پوشش #مهسا_امینی افتضاح بود/ هرکس بگوید حجاب جزو اسلام نیست از اسلام خارج شده است...
💢مناظره کامل همینک در👇👇👇
🔗 http://youtu.be/OgpB6K_93kw
🔹 بیژن عبدالکریمی: غرب قلبها رو به خودش جذب کرده / کار هر کوتولهای نیست که وارد عرصه فرهنگ…
💢مناظره کامل همینک در👇👇👇
🔗 http://youtu.be/OgpB6K_93kw
🔹 بیژن عبدالکریمی: غرب قلبها رو به خودش جذب کرده / کار هر کوتولهای نیست که وارد عرصه فرهنگ…
آخوند سیاسی همیشه بلای دین و مملکت بود! از همان آخوندهای طرفدار مشروطه بگیر به این طرف:
https://www.tg-me.com/whynationsfail2019/4678
https://www.tg-me.com/whynationsfail2019/4678
Telegram
چرا ملتها شکست میخورند؟
به عموم ملّت حکم خدا را اعلام میداریم. الیوم همّت در دفع این سفّاک جبّار و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمین از اهمّ واجبات و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرّمات و بذل جهد در استحکام و استقرار مشروطیّت به منزلهٔ جهاد در رکاب امام زمان ارواحنافداه…
دو برند چای، دو جهانبینی در حکمرانی
✍یادداشتی بیژن اشتری
❌مقایسهٔ دو برند «چای جهان» و «چای دبش» میتواند فواید زیادی برای همهٔ ما ایرانیها داشته باشد.
👈چای جهان یکی از معروفترین برندهای چای در دوران قبل از انقلاب بود.
مالک و مدیر چای جهان کارآفرین نابغهای بود به نام «محمدصادق فاتح یزدی» که به مرور زمان مجموعهای از کارخانهها و شرکتهای تولیدی، از چای و پتو و روغن خوراکی تا روغن موتور را در اطراف کرج تأسیس کرد.
آن هم بدون گرفتن یک دلار ارز ترجیحی یا حمایت و رانت...
او یک سرمایهگذار کلاسیک بود که صرفاً با استفاده از خلاقیتهای خود و ساختاری که به وی اجازهٔ تولید و کسبوکار میداد توانست به رفاه و رونق اقتصادی کشورش کمک کند؛
سرمایهداری که در ضمن علاقهٔ بیحد و حصری هم به کارهای خیریه و عامالمنفعه داشت، اما زمانه تبدار بود و بیمار.
چریکهای کمونیست فدایی خلق به این نتیجه رسیده بودند که فاتح یزدی یک بورژوا کومپرادور است که خون کارگران را در شیشه کرده و هیچ وظیفه ای ضروریتر از ترور انقلابی او نیست.
فاتح یزدی در مرداد ۱۳۵۳ در زیر پل تاج با شلیک سه گلوله کشته شد و سازمان چریکهای فدایی خلق رسماً مسئولیت این قتل را پذیرفت.
«غلامحسین ساعدی»، داستاننویس و نمایشنامه نویس معروف، یکی دو سال پس از انقلاب افشا میکند:
«فتحعلی پناهیان را از نزدیک میشناختم، جوان بیستوچند سالهای بود... بچهٔ عجیبی بود. همان بود که سرمایهدار گردنکلفت کرجی (فاتح یزدی) را کشت، همان که چای جهان را داشت.»
شرکتهای فاتح یزدی نیز پس از انقلاب مصادره شد.
👈چای دبش یک برند انقلابی است که برخلاف چای جهان که صرفاً از محصولات باغهای چای ایران استفاده میکرد صرفاً وابسته به واردات چای از خارج است.
مدیرعامل این شرکت آقای اکبر رحیمی متولد ۱۳۵۰ است و از ۳۵ سالگی مشغول این کار شده است.
بنا به گفتهٔ سازمان بازرسی کل کشور، ۷۹ درصد ارز ترجیحی برای واردات چای به شرکت چای دبش اختصاص داده شده
(مبلغی حدود سه میلیارد دلار، برابر یکچهارم درآمد سالانهٔ نفتی کشور).
این اقدام با هماهنگی و تأیید وزارت صمت، وزارت جهاد کشاورزی و بانک مرکزی از سال ۹۸ و طی سه سال صورت گرفته است.
قرار بوده شرکت دبش از این سه میلیارد دلار ارز با نرخ ترجیحی برای واردات ماشینآلات و چای از هندوستان استفاده کند
اما بخش قابلتوجهی از این مبلغ را در جاهای دیگر هزینه کرده و به جای واردات چای مرغوب از هند چای نامرغوب از کنیا وارد کرده است.
آری، چای جهان نماد یک رژیم سرمایهداری غربگرا بود.
چای دبش نماد یک رژیم انقلابی مستقل و خودکفاست که رشتههای وابستگی به امپریالیسم جهانی را قطع کرده است!
🍁تلگرامخونه
🍁 @TelgeramKhone
@jenabegav
✍یادداشتی بیژن اشتری
❌مقایسهٔ دو برند «چای جهان» و «چای دبش» میتواند فواید زیادی برای همهٔ ما ایرانیها داشته باشد.
👈چای جهان یکی از معروفترین برندهای چای در دوران قبل از انقلاب بود.
مالک و مدیر چای جهان کارآفرین نابغهای بود به نام «محمدصادق فاتح یزدی» که به مرور زمان مجموعهای از کارخانهها و شرکتهای تولیدی، از چای و پتو و روغن خوراکی تا روغن موتور را در اطراف کرج تأسیس کرد.
آن هم بدون گرفتن یک دلار ارز ترجیحی یا حمایت و رانت...
او یک سرمایهگذار کلاسیک بود که صرفاً با استفاده از خلاقیتهای خود و ساختاری که به وی اجازهٔ تولید و کسبوکار میداد توانست به رفاه و رونق اقتصادی کشورش کمک کند؛
سرمایهداری که در ضمن علاقهٔ بیحد و حصری هم به کارهای خیریه و عامالمنفعه داشت، اما زمانه تبدار بود و بیمار.
چریکهای کمونیست فدایی خلق به این نتیجه رسیده بودند که فاتح یزدی یک بورژوا کومپرادور است که خون کارگران را در شیشه کرده و هیچ وظیفه ای ضروریتر از ترور انقلابی او نیست.
فاتح یزدی در مرداد ۱۳۵۳ در زیر پل تاج با شلیک سه گلوله کشته شد و سازمان چریکهای فدایی خلق رسماً مسئولیت این قتل را پذیرفت.
«غلامحسین ساعدی»، داستاننویس و نمایشنامه نویس معروف، یکی دو سال پس از انقلاب افشا میکند:
«فتحعلی پناهیان را از نزدیک میشناختم، جوان بیستوچند سالهای بود... بچهٔ عجیبی بود. همان بود که سرمایهدار گردنکلفت کرجی (فاتح یزدی) را کشت، همان که چای جهان را داشت.»
شرکتهای فاتح یزدی نیز پس از انقلاب مصادره شد.
👈چای دبش یک برند انقلابی است که برخلاف چای جهان که صرفاً از محصولات باغهای چای ایران استفاده میکرد صرفاً وابسته به واردات چای از خارج است.
مدیرعامل این شرکت آقای اکبر رحیمی متولد ۱۳۵۰ است و از ۳۵ سالگی مشغول این کار شده است.
بنا به گفتهٔ سازمان بازرسی کل کشور، ۷۹ درصد ارز ترجیحی برای واردات چای به شرکت چای دبش اختصاص داده شده
(مبلغی حدود سه میلیارد دلار، برابر یکچهارم درآمد سالانهٔ نفتی کشور).
این اقدام با هماهنگی و تأیید وزارت صمت، وزارت جهاد کشاورزی و بانک مرکزی از سال ۹۸ و طی سه سال صورت گرفته است.
قرار بوده شرکت دبش از این سه میلیارد دلار ارز با نرخ ترجیحی برای واردات ماشینآلات و چای از هندوستان استفاده کند
اما بخش قابلتوجهی از این مبلغ را در جاهای دیگر هزینه کرده و به جای واردات چای مرغوب از هند چای نامرغوب از کنیا وارد کرده است.
آری، چای جهان نماد یک رژیم سرمایهداری غربگرا بود.
چای دبش نماد یک رژیم انقلابی مستقل و خودکفاست که رشتههای وابستگی به امپریالیسم جهانی را قطع کرده است!
🍁تلگرامخونه
🍁 @TelgeramKhone
@jenabegav
جناب گاو
دو برند چای، دو جهانبینی در حکمرانی ✍یادداشتی بیژن اشتری ❌مقایسهٔ دو برند «چای جهان» و «چای دبش» میتواند فواید زیادی برای همهٔ ما ایرانیها داشته باشد. 👈چای جهان یکی از معروفترین برندهای چای در دوران قبل از انقلاب بود. مالک و مدیر چای جهان کارآفرین نابغهای…
اساسا چای دبش، در مواردی چای کنیایی هم وارد نمیکرد!
چای ایرانی را با رویه صادرات به کنیا حمل میکردند و با همان کانتینر وحتی بدون فک پلمپ آن چای را به ایران تحت نام چای هندی وارد میکردند.
@jenabegav
چای ایرانی را با رویه صادرات به کنیا حمل میکردند و با همان کانتینر وحتی بدون فک پلمپ آن چای را به ایران تحت نام چای هندی وارد میکردند.
@jenabegav
ریچارد داوکینز
ایدهی اصلاح نژادی برای انسان در دو قرن گذشته توسط بعضی ایدئولوژیها (مثلاً توسط نازیها در آلمان) مطرح شده است و حتی تلاشهایی برای این کار هم انجام گرفته است.
آقا و مقتدای آتئیستهای تهاجمی عالم، جناب ریچارد داوکینز، در بارهی این ایده توئیتی زده، و نسیم طالب جوابش را داده. ریچارد داوکینز گفته: "این که یوجنیکس (اصلاح نژاد بشری=eugenics) را به دلایل ایدئولوژیک و سیاسی و اخلاقی محکوم کنیم یک چیز است، و اینکه بگوییم که چنین چیزی در عمل نمیتواند موفق شود، چیز دیگری است. مسلماً میتواند موفق شود! چنین کاری (اصلاح نژادی) برای سگها و گاوها و اسبها و خوکها و گل رُز جواب داده، پس چرا برای انسانها جواب ندهد؟! واقعیات کاری به ایدئولوژی ندارد!"
در جواب، نسیم طالب گفته: "داوکینز نادان نمیفهمد که چنین اصلاح نژادی فقط و صرفاً برای یک عملکرد خاص جواب میدهد. مثلاً گاوهایی بسازیم که شیر زیادی میدهند یا اشخاصی که سریع ۱۰۰متر شنا کنند. انسانها بسیاری ابعاد دارند، و محیط هم به گونهای غیرقابل پیشبینی تغییر میکند...... این [سخن داوکینز] ورژن عمیقتر برنامهریزی متمرکز است."
در حقیقت، داوکینز در اینجا بسیاری از دانستههای علم زیستشناسی (رشتهی خودش!) را نادیده میگیرد: سالهاست که زیستشناسان میدانند که اکثر قریب به اتفاق اصلاح نژادهای انجام شده روی حیوانات و گیاهان در سطح ژنتیک تغییراتی "مخرب" اند و موجب از دست رفتن غیرقابل برگشت بعضی عملکردهای ژنها یا پروتئینهای مربوطه میشوند. این حتی در مورد وقتی که جانور حاصل به نظر قویتر بیاید (مثل نژاد سگ بولداگ) درست است. در نتیجه، اگر این حیوانات در طبیعت به حال خود رها شوند فوری نابود میشوند (شامل بولداگ!)، و یا ژنشان خیلی زود در دریای ژن حیوانات تغییرنیافته مضمحل میشود.
ولی مشکل حتی حادتر از این حرفهاست. پیشرفتهای جدید در زمینهی دیاناِی و زیست شناسی رشدی کاملاً ایدههای قدیمی که هنوز داوکینز به آنها پایبند است را زیر سؤال بردهاند (مثل ایدهی "ژن خودخواه"). بیست سال پیش تصور میشد که با کاوش کامل ژنها، میتوان بسیاری از بیماریها (به خصوص بیماریهای ارثی) را درمان کرد یا از آنها پیشگیری کرد. اکنون دیگر چنین امیدی نمیرود. برای بحثی در این باره این مصاحبه با زیستشناس سرشناس پروفسور دنیس نوبل از دانشگاه آکسفورد را ببینید.
اما مشکل اصلی داوکینز عقب بودن از قافلهی علم نیست. مشکل اصلی او علم (science) نیست، بلکه علمزدگی یا ساینتیسم (scientism) است: این باور که علوم تجربی تنها فراهمکنندهی حقیقتاند و اینکه انسان با علوم تجربی توانسته بر جهل نهادین خود غالب شود.
و معمولاً یکی از میوههای ساینتیسم ایمان به برنامهریزی متمرکز، برای اصلاح امور، با قدرت علم و دانش است!
@jenabegav
ایدهی اصلاح نژادی برای انسان در دو قرن گذشته توسط بعضی ایدئولوژیها (مثلاً توسط نازیها در آلمان) مطرح شده است و حتی تلاشهایی برای این کار هم انجام گرفته است.
آقا و مقتدای آتئیستهای تهاجمی عالم، جناب ریچارد داوکینز، در بارهی این ایده توئیتی زده، و نسیم طالب جوابش را داده. ریچارد داوکینز گفته: "این که یوجنیکس (اصلاح نژاد بشری=eugenics) را به دلایل ایدئولوژیک و سیاسی و اخلاقی محکوم کنیم یک چیز است، و اینکه بگوییم که چنین چیزی در عمل نمیتواند موفق شود، چیز دیگری است. مسلماً میتواند موفق شود! چنین کاری (اصلاح نژادی) برای سگها و گاوها و اسبها و خوکها و گل رُز جواب داده، پس چرا برای انسانها جواب ندهد؟! واقعیات کاری به ایدئولوژی ندارد!"
در جواب، نسیم طالب گفته: "داوکینز نادان نمیفهمد که چنین اصلاح نژادی فقط و صرفاً برای یک عملکرد خاص جواب میدهد. مثلاً گاوهایی بسازیم که شیر زیادی میدهند یا اشخاصی که سریع ۱۰۰متر شنا کنند. انسانها بسیاری ابعاد دارند، و محیط هم به گونهای غیرقابل پیشبینی تغییر میکند...... این [سخن داوکینز] ورژن عمیقتر برنامهریزی متمرکز است."
در حقیقت، داوکینز در اینجا بسیاری از دانستههای علم زیستشناسی (رشتهی خودش!) را نادیده میگیرد: سالهاست که زیستشناسان میدانند که اکثر قریب به اتفاق اصلاح نژادهای انجام شده روی حیوانات و گیاهان در سطح ژنتیک تغییراتی "مخرب" اند و موجب از دست رفتن غیرقابل برگشت بعضی عملکردهای ژنها یا پروتئینهای مربوطه میشوند. این حتی در مورد وقتی که جانور حاصل به نظر قویتر بیاید (مثل نژاد سگ بولداگ) درست است. در نتیجه، اگر این حیوانات در طبیعت به حال خود رها شوند فوری نابود میشوند (شامل بولداگ!)، و یا ژنشان خیلی زود در دریای ژن حیوانات تغییرنیافته مضمحل میشود.
ولی مشکل حتی حادتر از این حرفهاست. پیشرفتهای جدید در زمینهی دیاناِی و زیست شناسی رشدی کاملاً ایدههای قدیمی که هنوز داوکینز به آنها پایبند است را زیر سؤال بردهاند (مثل ایدهی "ژن خودخواه"). بیست سال پیش تصور میشد که با کاوش کامل ژنها، میتوان بسیاری از بیماریها (به خصوص بیماریهای ارثی) را درمان کرد یا از آنها پیشگیری کرد. اکنون دیگر چنین امیدی نمیرود. برای بحثی در این باره این مصاحبه با زیستشناس سرشناس پروفسور دنیس نوبل از دانشگاه آکسفورد را ببینید.
اما مشکل اصلی داوکینز عقب بودن از قافلهی علم نیست. مشکل اصلی او علم (science) نیست، بلکه علمزدگی یا ساینتیسم (scientism) است: این باور که علوم تجربی تنها فراهمکنندهی حقیقتاند و اینکه انسان با علوم تجربی توانسته بر جهل نهادین خود غالب شود.
و معمولاً یکی از میوههای ساینتیسم ایمان به برنامهریزی متمرکز، برای اصلاح امور، با قدرت علم و دانش است!
@jenabegav
Telegram
جناب گاو آرشیو
داوکینز و برنامهریزی مرکزی
بعضیها دینشان را به قدرت و شکوه دنیوی میفروشند!
از آنها حقیرتر کسانیاند که دینشان را به ثروت میفروشند!
از آنها حقیرتر آنهایند که دینشان را به دو لقمه نان (مانند آنچه اربابی جلوی سگش میاندازد) میفروشند!
از همه حقیرتر آنهاییاند که دینشان را به خودارضاییهای ذهنی هرروزهشان میفروشند!
➖➖➖➖➖➖
قرآن: [در روز قیامت] آنانکه به استضعاف کشانده شدند به مستکبران گویند: «اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم!»
مستکبران به آن مستضعفان پاسخ دهند: «آیا ما شما را از هدایت بازداشتیم بعد از آنکه [هدایت] به سراغ شما آمد [و آن را دریافتید]؟! بلکه شما خود مجرم بودید!» سوره سبا ۳۱-۳۲
#الاشارات_و_التنبیهات
@jenabegav
از آنها حقیرتر کسانیاند که دینشان را به ثروت میفروشند!
از آنها حقیرتر آنهایند که دینشان را به دو لقمه نان (مانند آنچه اربابی جلوی سگش میاندازد) میفروشند!
از همه حقیرتر آنهاییاند که دینشان را به خودارضاییهای ذهنی هرروزهشان میفروشند!
➖➖➖➖➖➖
قرآن: [در روز قیامت] آنانکه به استضعاف کشانده شدند به مستکبران گویند: «اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم!»
مستکبران به آن مستضعفان پاسخ دهند: «آیا ما شما را از هدایت بازداشتیم بعد از آنکه [هدایت] به سراغ شما آمد [و آن را دریافتید]؟! بلکه شما خود مجرم بودید!» سوره سبا ۳۱-۳۲
#الاشارات_و_التنبیهات
@jenabegav
نمیدانم در مورد از دست رفتن هنرهای خوشنویسی و تذهیب بیشتر ناراحت باشم، یا در مورد از دست رفتن عقل هموطنانم! طرف سالهاست که جلوی چشم میبیند که دولت اگر به طلا هم دست بزند خاکستر میشود، ولی باز امیدش را به دولت بسته!
و او تنها نیست! هر کسی که در این مملکت هرجا مشکلی میبیند امید دارد دولت وارد شود و "کاری بکند"!
@jenabegav
و او تنها نیست! هر کسی که در این مملکت هرجا مشکلی میبیند امید دارد دولت وارد شود و "کاری بکند"!
@jenabegav
بیش باد:
https://www.tg-me.com/whynationsfail2019/4682
این را هم دوباره میفرستم، برای مقدمهای بر تاریخ ابتدای مشروطه:
https://telegra.ph/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B7%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D8%A7%D9%88%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%AF%DB%8C-09-28
https://www.tg-me.com/whynationsfail2019/4682
این را هم دوباره میفرستم، برای مقدمهای بر تاریخ ابتدای مشروطه:
https://telegra.ph/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B7%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B2%D8%A7%D9%88%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%82%D8%A7%D8%AF%DB%8C-09-28
Telegram
چرا ملتها شکست میخورند؟
گفتن از مشروطه ایران بحق یک کانال جدا میخواهد تا درک شود تاریخ معاصر به چه حد پر از دروغ و دونگ روشنفکرانه است. توده هم که نه چیزی میداند و نه مایل است بداند. انقلاب پشت انقلاب و لاف و لوفهای توخالی که لاله دمیده و سر زد سپیده. آخر آخرش هم این شد که میبینید.…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فرهنگ لغات: تعریف واژه توتالیترین
حکومتِ "توتالیترین" (تمامیتخواه): نظامی که چیزی حتی در حد این نمایشهای خودجوش را هم تحمل نمیکند (نمایشهایی که حتی سیاسی نیز نیست)!
البته که بهانهاش را دارد: جریحهدار کردن فلان چیز عمومی، یا چیزهای دیگری از این دست!
ولی کیست که نداند که اینها همهاش بهانه است، چرا که خود حکومت هرجا که بخواهد و هر جا خودش مجوز داده باشد (حتی در مراسم مذهبی)، دلقکهایش هزار ابتذال و رکاکت انجام میدهند و کسی کارشان ندارد.
حکومت توتالیترین حکومتی است که از هر چیز مردمی و خودجوش متنفر است: یا (ترجیحاً) آن را ممنوع میکند، یا اگر نتوانست سعی میکند آن را به نفع خود مصادره کند و تا حد امکان آن را حکومتی/دولتی کند.
@jenabegav
حکومتِ "توتالیترین" (تمامیتخواه): نظامی که چیزی حتی در حد این نمایشهای خودجوش را هم تحمل نمیکند (نمایشهایی که حتی سیاسی نیز نیست)!
البته که بهانهاش را دارد: جریحهدار کردن فلان چیز عمومی، یا چیزهای دیگری از این دست!
ولی کیست که نداند که اینها همهاش بهانه است، چرا که خود حکومت هرجا که بخواهد و هر جا خودش مجوز داده باشد (حتی در مراسم مذهبی)، دلقکهایش هزار ابتذال و رکاکت انجام میدهند و کسی کارشان ندارد.
حکومت توتالیترین حکومتی است که از هر چیز مردمی و خودجوش متنفر است: یا (ترجیحاً) آن را ممنوع میکند، یا اگر نتوانست سعی میکند آن را به نفع خود مصادره کند و تا حد امکان آن را حکومتی/دولتی کند.
@jenabegav
احمدینژاد در مقابل چارلز سوم
بخش۱
✍حسن محمودی
احمدینژاد که طرفتان سبز میشود، رفتارش دوستانه و با لبخند و کاریزماتیک است. دستت را به گرمی میفشارد و گونهات را ماچ میکند، و اگر بشناسدت شوخی هم میکند. به حرفهایت گوش میدهد و سرش را تکان میدهد. هر شکایتی داشته باشی میفهمد. اگر مذهبی باشد با تو دعا میخواند و اگر ضدمذهبی باشی با تو رفیق همپیاله عرق است، یا لااقل با تو سمپاتی دارد. با هم آواز میخوانید و گیتار میزنید و اشک میریزید و جُک میگویید. از جنس تو است. خانوادهاش هم از جنس خانواده تو. کلی با آفتابه و پیژامه عکس دارد.
شاه چارلز اما کاملا موجود متفاوتی از تو است. اولا تقریبا محال است اجازه دیدارش را داشته باشی. اگر هم خیلی بخت داشته باشی و با اسکورتش از خیابانت رد شود، خیابان را قرق میکنند که نتوانی نزدیک شوی! شاید فقط بتوانی دستت را تکان بدهی و یا باید مودبانه ایستاده و کلاهت را برداری. اگر هم خیلی در زندگی هنرنمایی کردی و مشرف حضور قبله عالم شدی، باید با لباس و آداب تمام باشد و بهترین و فاخرترین رفتار خودت را نشان دهی. شاید یک نگاه جدی گذرا نصیبت شود. ولی نه صمیمیتی در کار است، نه صحبت اضافهای و نه ابراز احساساتی، به غیر از یک تشکر و تعارف بسیار مختصر و رسمی. دیدار با شاه خستهکننده و انجام وظیفه است، هرچند ممکن است بعد از دیدار رضایت و آرامش عجیبی داشته باشی.
احمدینژاد نه تنها همدل و یار توست، بلکه با تو همفکری هم میکند. سوادش بالاست. ملکالمتکلمین است. مدرک اقتصاد از هاروارد و مدرک مدیریت و جامعهشناسی از استانفورد و تحصیلات حوزوی و کارشناسی ارشد علوم اسلامی و لیسانس موسیقی از برلین دارد. با تو شعر نو میخواند و از فلسفه و روشهای نوین مدیریت و اقتصاد توحیدی-جهادی میگوید. او برای شکایات تو، هرچه میخواهد باشد (محو فقر، قدرت ملی، حکومت اسلام، پرولتاریا، اسرائیل، تشکیل ترکستان و غیره)، درمان دارد و بحث علمی میکند. راهکار ارائه میدهد. برایت هویت درست میکند. دشمنشناسی یادت میدهد. وعده میدهد.
از آن طرف چارلز سوم و امپراطور ژاپن و شیخ دوبی به قول عبدالکریم سروش بیسوادند. اصلا نمیتوانند و نمیخواهند بحث کنند. اینقدر ازدواج فامیلی داشتهاند که اصلا بحث هوش مطرح نیست. صحبتهای پیش پا افتاده بلدند، آنهم فقط در اندرونی. به مشکلات تو توجهی ندارند و فقط مالیات نسبتا کمی برای اداره قصر و حرم خود میخواهند. انتظار دارند مشکلات خودت را به دوش حکومت نیندازی. شاهان متکبرند و تافته جدا بافته. در واقع اگر تکبر نشان ندهند، نارضایتی ودردسر ایجاد میشود. همیشه باید دور و آسمانی باقی بمانند.
این که گفتیم در حقیقت مقایسهای عام است میان یک سیاستمدار "مردمگرا" و محبوب توده از یک طرف، و یک شاه سنتی از طرف دیگر. میتوانید، به جای احمدینژاد، مصدق یا کاسترو یا چهگوارا یا شاملو یا ملکالمتکلمین را قرار دهید، و به جای چارلز هم امپراطور ژاپن، شاه مراکش، و یا همین ناصرالدینشاه خودمان را.
خوب، با توصیفات بالا که هزار صفحه دیگر میتواند ادامه پیدا کند، هر انسان باهوش تحصیلکردهای طبعاً باید سراغ احمدینژادها برود و امثال چارلز را هم باید از قصرشان انداخت بیرون. فایده شاه چیست در برابر تحصیلات و خیالات ما؟ خیلی واضح است تفاوت خوب و بد. آیا چنین نیست ای برادر؟!
فقط یک مسأله کوچک بغرنج وجود دارد: هرجای دنیا شاه بیرون رفت و احمدینژادگونهای سرکار آمد، اوضاع بسیار سیاهتر شد. از انقلاب فرانسه تا روسیه تا همین مشروطه خودمان تا انقلابات دیگر. مردم احساس کردند کلاه گشادی سرشان رفته است.
یک مشاهده ساده دیگر هم روی اعصابت میرود: انگلیسیها، که هشتصد سال سابقه علم سیاست و دموکراسی دارند، خیلی محکم به نظام سلطنتی قدیمی خود چسبیدهاند. موقع دعواهای سیاسی، خیلی از انگلیسیها چنین گویند که "بله هرچه شود من با اعلیحضرت شاه ایستادهام"(I am with his majesty). حتی یکبار هم که شاه برکنار و اعدام شد و کرامول دیکتاتور سرکار آمد، بعد از مرگش استخوانهای انقلابی را در آوردند و به نمایش گذاشتند و پسر شاه را به تخت برگردادند. یعنی چه؟! عجب ملت عقبافتادهای!
بعد یادت میآید که ژاپنیها هم که خیلی با فرهنگند همین کار را کردند و تمام حکومتهای پادشاهی از باثباتترین و با فرهنگترین کشورهایند. آن قدر که رجوع به نظام سلطنتی سنتی ارتقای روحی و فرهنگی را تقریبا تضمین میکند. جالب آنکه، با وجود اینکه امثال چارلز مشروب مینوشند و احمدینژادها در دعای کمیل و مراسم روضه زار میزنند، ایمان مردم و زیبایی مساجد و خلوص اعمال و نفوذ اذکار در حکومت چارلزها بسی بیشتر از احمدینژادهاست!
عجب! شاید توطئهای یا شاید نکتهای عمیق در کار است! یا شاید دقیقتر که بنگری حکمت سادهای در کار است. حکمتی ساده، اما نادلپذیر....
ادامه دارد....
@jenabegav
بخش۱
✍حسن محمودی
احمدینژاد که طرفتان سبز میشود، رفتارش دوستانه و با لبخند و کاریزماتیک است. دستت را به گرمی میفشارد و گونهات را ماچ میکند، و اگر بشناسدت شوخی هم میکند. به حرفهایت گوش میدهد و سرش را تکان میدهد. هر شکایتی داشته باشی میفهمد. اگر مذهبی باشد با تو دعا میخواند و اگر ضدمذهبی باشی با تو رفیق همپیاله عرق است، یا لااقل با تو سمپاتی دارد. با هم آواز میخوانید و گیتار میزنید و اشک میریزید و جُک میگویید. از جنس تو است. خانوادهاش هم از جنس خانواده تو. کلی با آفتابه و پیژامه عکس دارد.
شاه چارلز اما کاملا موجود متفاوتی از تو است. اولا تقریبا محال است اجازه دیدارش را داشته باشی. اگر هم خیلی بخت داشته باشی و با اسکورتش از خیابانت رد شود، خیابان را قرق میکنند که نتوانی نزدیک شوی! شاید فقط بتوانی دستت را تکان بدهی و یا باید مودبانه ایستاده و کلاهت را برداری. اگر هم خیلی در زندگی هنرنمایی کردی و مشرف حضور قبله عالم شدی، باید با لباس و آداب تمام باشد و بهترین و فاخرترین رفتار خودت را نشان دهی. شاید یک نگاه جدی گذرا نصیبت شود. ولی نه صمیمیتی در کار است، نه صحبت اضافهای و نه ابراز احساساتی، به غیر از یک تشکر و تعارف بسیار مختصر و رسمی. دیدار با شاه خستهکننده و انجام وظیفه است، هرچند ممکن است بعد از دیدار رضایت و آرامش عجیبی داشته باشی.
احمدینژاد نه تنها همدل و یار توست، بلکه با تو همفکری هم میکند. سوادش بالاست. ملکالمتکلمین است. مدرک اقتصاد از هاروارد و مدرک مدیریت و جامعهشناسی از استانفورد و تحصیلات حوزوی و کارشناسی ارشد علوم اسلامی و لیسانس موسیقی از برلین دارد. با تو شعر نو میخواند و از فلسفه و روشهای نوین مدیریت و اقتصاد توحیدی-جهادی میگوید. او برای شکایات تو، هرچه میخواهد باشد (محو فقر، قدرت ملی، حکومت اسلام، پرولتاریا، اسرائیل، تشکیل ترکستان و غیره)، درمان دارد و بحث علمی میکند. راهکار ارائه میدهد. برایت هویت درست میکند. دشمنشناسی یادت میدهد. وعده میدهد.
از آن طرف چارلز سوم و امپراطور ژاپن و شیخ دوبی به قول عبدالکریم سروش بیسوادند. اصلا نمیتوانند و نمیخواهند بحث کنند. اینقدر ازدواج فامیلی داشتهاند که اصلا بحث هوش مطرح نیست. صحبتهای پیش پا افتاده بلدند، آنهم فقط در اندرونی. به مشکلات تو توجهی ندارند و فقط مالیات نسبتا کمی برای اداره قصر و حرم خود میخواهند. انتظار دارند مشکلات خودت را به دوش حکومت نیندازی. شاهان متکبرند و تافته جدا بافته. در واقع اگر تکبر نشان ندهند، نارضایتی ودردسر ایجاد میشود. همیشه باید دور و آسمانی باقی بمانند.
این که گفتیم در حقیقت مقایسهای عام است میان یک سیاستمدار "مردمگرا" و محبوب توده از یک طرف، و یک شاه سنتی از طرف دیگر. میتوانید، به جای احمدینژاد، مصدق یا کاسترو یا چهگوارا یا شاملو یا ملکالمتکلمین را قرار دهید، و به جای چارلز هم امپراطور ژاپن، شاه مراکش، و یا همین ناصرالدینشاه خودمان را.
خوب، با توصیفات بالا که هزار صفحه دیگر میتواند ادامه پیدا کند، هر انسان باهوش تحصیلکردهای طبعاً باید سراغ احمدینژادها برود و امثال چارلز را هم باید از قصرشان انداخت بیرون. فایده شاه چیست در برابر تحصیلات و خیالات ما؟ خیلی واضح است تفاوت خوب و بد. آیا چنین نیست ای برادر؟!
فقط یک مسأله کوچک بغرنج وجود دارد: هرجای دنیا شاه بیرون رفت و احمدینژادگونهای سرکار آمد، اوضاع بسیار سیاهتر شد. از انقلاب فرانسه تا روسیه تا همین مشروطه خودمان تا انقلابات دیگر. مردم احساس کردند کلاه گشادی سرشان رفته است.
یک مشاهده ساده دیگر هم روی اعصابت میرود: انگلیسیها، که هشتصد سال سابقه علم سیاست و دموکراسی دارند، خیلی محکم به نظام سلطنتی قدیمی خود چسبیدهاند. موقع دعواهای سیاسی، خیلی از انگلیسیها چنین گویند که "بله هرچه شود من با اعلیحضرت شاه ایستادهام"(I am with his majesty). حتی یکبار هم که شاه برکنار و اعدام شد و کرامول دیکتاتور سرکار آمد، بعد از مرگش استخوانهای انقلابی را در آوردند و به نمایش گذاشتند و پسر شاه را به تخت برگردادند. یعنی چه؟! عجب ملت عقبافتادهای!
بعد یادت میآید که ژاپنیها هم که خیلی با فرهنگند همین کار را کردند و تمام حکومتهای پادشاهی از باثباتترین و با فرهنگترین کشورهایند. آن قدر که رجوع به نظام سلطنتی سنتی ارتقای روحی و فرهنگی را تقریبا تضمین میکند. جالب آنکه، با وجود اینکه امثال چارلز مشروب مینوشند و احمدینژادها در دعای کمیل و مراسم روضه زار میزنند، ایمان مردم و زیبایی مساجد و خلوص اعمال و نفوذ اذکار در حکومت چارلزها بسی بیشتر از احمدینژادهاست!
عجب! شاید توطئهای یا شاید نکتهای عمیق در کار است! یا شاید دقیقتر که بنگری حکمت سادهای در کار است. حکمتی ساده، اما نادلپذیر....
ادامه دارد....
@jenabegav
جناب گاو
احمدینژاد در مقابل چارلز سوم بخش۱ ✍حسن محمودی احمدینژاد که طرفتان سبز میشود، رفتارش دوستانه و با لبخند و کاریزماتیک است. دستت را به گرمی میفشارد و گونهات را ماچ میکند، و اگر بشناسدت شوخی هم میکند. به حرفهایت گوش میدهد و سرش را تکان میدهد. هر شکایتی…
احمدینژاد در مقابل چارلز سوم
بخش۲
✍حسن محمودی
....فکر میکنی و یادت میآید که احمدینژادها جذاب بودند، ولی هرزگی سیاسی داشتند و هرچه میطلبیدی میگفتند. ولی هردفعه که با آنها سروکار داشتی، چیزی از تو دزدیده میشد. بعد هم که سرکار آمدند، هزار زنجیر و محدودیت و مالیات بر گردنت نهادند. خواستند برای زندگیت و فرهنگت و ارتباطت با بقیه برنامهریزی کنند و قانون وضع کنند. یادت میآید که چارلز شاه احتیاجی به ایدئولوژی نداشت، چون مشروعیت او آسمانی، یا لااقل برگرفته از سنت، بود و پسرش هم خودبهخود وارث حکومت. پس احتیاج به غل و زنجیر و لشکر بزرگ مفتخور ایدئولوژی نداشتند.
یادت میآید که لازم نبود پشت وانت شاه بدوی و لازم نبود نعره شعار بزنی. یادت میآید که ملاقات با شاه سطح سلیقه و عزت تو را بالا میبرد و دنبال احمدینژادها دویدن تو را بیارزش و دورانداختنی میکرد.
بعد سن تو بالا میرود و میفهمی که مساله این بود که جذابیت امثال احمدینژادهای تاریخ در واقع از خودشیفتگی تو سرچشمه میگرفت! در واقع احمدینژادها خودت را به خودت فروختند و البته جنس بدی بودی. در بهترین حالت دنیایی آرمانی میخواستی بر اساس آرزوهای ناممکن و غالبا نامطلوب و بچهگانه خودت. شاید روشنفکر التقاطی و ایدهفروش تنبل و فاسدی بودی. شاید یک دانشگاهی پرمدعا وکممایه یا آخوندی بیسواد و پرمدعا بودی. در بدترین حالت یک دزد لاشی بیاخلاق و بیعار بودی که زیر بار یک نظم طبیعی جامعه و اقتصاد نمیخواستی بروی و یاغی بودی. از نفس امارهات نمی توانستی بگذری، ولی به یمن احمدینژاد، آن را با واژههای خالی و گندهگویی و لاف آرایش کردی. نظم را با عقده جایگزین کردی. زیر بار سنت نرفتی، چون خودت میخواستی جای شاه و سنت و آسمان و خدا را اشغال کنی.
اگر به جای آموزشهای تصنعی حوزه و دانشگاه روی ایمان و قلبت کار کرده بودی، اگر تواضع یاد گرفته بودی، یا لااقل اگر برای عقل سلیمِ صدها نسل پیشین احترامی قائل بودی، سرت اینجور کلاه نمیرفت. میوه ممنوعه را نمیخوردی. اینقدری راجع به دنیای دون فانی خیالپردازی نمیکردی و انتظارات بیجا نداشتی. میفهمیدی که فرضاً هر چیز دنیا را درست کنی، جای دیگری خراب میشود. میفهمیدی که هنر آن است که با دنیای طبیعی نجنگی و بدترش نکنی. فروتنی واقعی (تسلیم در برابر نظم آسمانی جهان) را با ریاکاری و تواضع دروغین و نمایشی جایگزین نمیکردی. آنقدر عزت نفس داشتی که گدای دلسوزی کاذبِ دلواپسان وپوپولیستها نشوی. آنقدر اندیشه خالص داشتی که در دام چاچولبازها نیفتی. عشقت به خودت و دنیایت باعث شد از باطن غافل و گرفتار ظاهر شوی.
البته هر نظام بشری حتی نظامهای سنتی هم لاجرم دچار فساد و انحطاط میشود. مثال کامل آن هم حوزه های علمیه هستند که مدت زمان طولانی (حداقل ۲۰۰ سال و یا از زمان اولین "حجتالاسلام" در جهان شیعه، جناب محمد باقر شفتی ) و با روندی رو به رشد فرعون تربیت کردهاند. اما حداقل قدرت این تشکیلات تا قبل از ظهور دولت توتالیتر بسیار محدودتر بود.
بخش اول، اینجا
@jenabegav
بخش۲
✍حسن محمودی
....فکر میکنی و یادت میآید که احمدینژادها جذاب بودند، ولی هرزگی سیاسی داشتند و هرچه میطلبیدی میگفتند. ولی هردفعه که با آنها سروکار داشتی، چیزی از تو دزدیده میشد. بعد هم که سرکار آمدند، هزار زنجیر و محدودیت و مالیات بر گردنت نهادند. خواستند برای زندگیت و فرهنگت و ارتباطت با بقیه برنامهریزی کنند و قانون وضع کنند. یادت میآید که چارلز شاه احتیاجی به ایدئولوژی نداشت، چون مشروعیت او آسمانی، یا لااقل برگرفته از سنت، بود و پسرش هم خودبهخود وارث حکومت. پس احتیاج به غل و زنجیر و لشکر بزرگ مفتخور ایدئولوژی نداشتند.
یادت میآید که لازم نبود پشت وانت شاه بدوی و لازم نبود نعره شعار بزنی. یادت میآید که ملاقات با شاه سطح سلیقه و عزت تو را بالا میبرد و دنبال احمدینژادها دویدن تو را بیارزش و دورانداختنی میکرد.
بعد سن تو بالا میرود و میفهمی که مساله این بود که جذابیت امثال احمدینژادهای تاریخ در واقع از خودشیفتگی تو سرچشمه میگرفت! در واقع احمدینژادها خودت را به خودت فروختند و البته جنس بدی بودی. در بهترین حالت دنیایی آرمانی میخواستی بر اساس آرزوهای ناممکن و غالبا نامطلوب و بچهگانه خودت. شاید روشنفکر التقاطی و ایدهفروش تنبل و فاسدی بودی. شاید یک دانشگاهی پرمدعا وکممایه یا آخوندی بیسواد و پرمدعا بودی. در بدترین حالت یک دزد لاشی بیاخلاق و بیعار بودی که زیر بار یک نظم طبیعی جامعه و اقتصاد نمیخواستی بروی و یاغی بودی. از نفس امارهات نمی توانستی بگذری، ولی به یمن احمدینژاد، آن را با واژههای خالی و گندهگویی و لاف آرایش کردی. نظم را با عقده جایگزین کردی. زیر بار سنت نرفتی، چون خودت میخواستی جای شاه و سنت و آسمان و خدا را اشغال کنی.
اگر به جای آموزشهای تصنعی حوزه و دانشگاه روی ایمان و قلبت کار کرده بودی، اگر تواضع یاد گرفته بودی، یا لااقل اگر برای عقل سلیمِ صدها نسل پیشین احترامی قائل بودی، سرت اینجور کلاه نمیرفت. میوه ممنوعه را نمیخوردی. اینقدری راجع به دنیای دون فانی خیالپردازی نمیکردی و انتظارات بیجا نداشتی. میفهمیدی که فرضاً هر چیز دنیا را درست کنی، جای دیگری خراب میشود. میفهمیدی که هنر آن است که با دنیای طبیعی نجنگی و بدترش نکنی. فروتنی واقعی (تسلیم در برابر نظم آسمانی جهان) را با ریاکاری و تواضع دروغین و نمایشی جایگزین نمیکردی. آنقدر عزت نفس داشتی که گدای دلسوزی کاذبِ دلواپسان وپوپولیستها نشوی. آنقدر اندیشه خالص داشتی که در دام چاچولبازها نیفتی. عشقت به خودت و دنیایت باعث شد از باطن غافل و گرفتار ظاهر شوی.
البته هر نظام بشری حتی نظامهای سنتی هم لاجرم دچار فساد و انحطاط میشود. مثال کامل آن هم حوزه های علمیه هستند که مدت زمان طولانی (حداقل ۲۰۰ سال و یا از زمان اولین "حجتالاسلام" در جهان شیعه، جناب محمد باقر شفتی ) و با روندی رو به رشد فرعون تربیت کردهاند. اما حداقل قدرت این تشکیلات تا قبل از ظهور دولت توتالیتر بسیار محدودتر بود.
بخش اول، اینجا
@jenabegav