نمی خواستم آخرش اینطور باشه!
قول داده بودم ببرمتون ایستگاه قطار.
🎬 چشم اندازی در مه ١٩٨٨
Join 👉 @honar7modiran
قول داده بودم ببرمتون ایستگاه قطار.
🎬 چشم اندازی در مه ١٩٨٨
Join 👉 @honar7modiran
سوت قطار عطر پدر بود کمی تلخ تر، گریزی نامتناهی، دختر و پسر بچه ای با درونی آغشته به انتظار ژانری درام اما جنایی و جنایتکار اصلی این داستان امید بود! امیدواری بود که از طعم شور درد و خستگی می کاست.
امیدواری بود؛ نه هراس از پلیس را داشت، نه از خوابیدن در راهرو قطار، نه از سردی هوا، نه از زانو زدن در برف و نه از پرسه در مه.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
امیدواری بود؛ نه هراس از پلیس را داشت، نه از خوابیدن در راهرو قطار، نه از سردی هوا، نه از زانو زدن در برف و نه از پرسه در مه.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
...باید امـشب بـروم.
بـاید امـشب چـمدانی را
کـه به اندازهء پیراهن تنهایی من جا دارد،بردارم
و به سمتی بروم، که درختان حماسی پیداست...
الکساندر: نترس، آن داستان را برایت تعریف میکنم...اول خلقت تاریکی بود، اول سیاهی بود، بعد روشـنایی آمد...
در صحنهای، در تاریکی مطلق، دو مسافر کوچک فیلم به مرز رسیدهاند، بر قایقی مینشینند. وولا بار دیگر سؤال ابتدای فیلم را از الکساندر تکرار میکند: -«میترسی؟» -«نه،نمیترسم...»
در حالی کـه صـدای گلولهای سکوت فضا را میشکند، دو کودک از مرز میگذرند. سیاهی و تاریکی مطلق به نور خیرهکنندهای تبدیل میشود. دو کودک از جمع جدا شدهاند، از کثرت گذشتهاند و پس از گذشتن از مرز تاریکی به نوری رسیدهاند که جلوهای از بـهشت مـوعود است. جـلوهای از وحدت و یگانگی است. این بار وولا میگوید: «میترسم!» الکساندر که در چهرهاش یقین موج میزند، او را به آرامش ابدی و بـه روشنایی ممتد تا بینهایت نوید میدهد. او داستان خلقت را برای وولا میگوید. کـه بـدون شـک خود آنها خلقتی دوباره یافتهاند.
الکساندر در مونولوگی میگوید، چیزهای زیادی هست که بین راه آنها را میترساند، «ولی آنها خـوشحال هـستند چون راه افتادند». نفس حرکت، ارزش این اعتقاد که آنها راهشان را انتخاب کردهاند و برای رسـیدن بـه هـدفشان تلاش میکنند، آنها را در برابر ترس از خطرات مقاوم میکند. جالب توجه است، تنها جایی که وولا دچـار تردید، میشود. همسفرش آلکساندر بر او شوریده است. طوری که وولا را به تحسین و تماشاگران را بـه شگفتی وا میدارد. وولا میگوید: «الکـساندر خـیلی بزرگ شده، امروز مثل آدمهای بزرگ عصبانی شد...»
✍ #علیرضا_توانا
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
بـاید امـشب چـمدانی را
کـه به اندازهء پیراهن تنهایی من جا دارد،بردارم
و به سمتی بروم، که درختان حماسی پیداست...
الکساندر: نترس، آن داستان را برایت تعریف میکنم...اول خلقت تاریکی بود، اول سیاهی بود، بعد روشـنایی آمد...
در صحنهای، در تاریکی مطلق، دو مسافر کوچک فیلم به مرز رسیدهاند، بر قایقی مینشینند. وولا بار دیگر سؤال ابتدای فیلم را از الکساندر تکرار میکند: -«میترسی؟» -«نه،نمیترسم...»
در حالی کـه صـدای گلولهای سکوت فضا را میشکند، دو کودک از مرز میگذرند. سیاهی و تاریکی مطلق به نور خیرهکنندهای تبدیل میشود. دو کودک از جمع جدا شدهاند، از کثرت گذشتهاند و پس از گذشتن از مرز تاریکی به نوری رسیدهاند که جلوهای از بـهشت مـوعود است. جـلوهای از وحدت و یگانگی است. این بار وولا میگوید: «میترسم!» الکساندر که در چهرهاش یقین موج میزند، او را به آرامش ابدی و بـه روشنایی ممتد تا بینهایت نوید میدهد. او داستان خلقت را برای وولا میگوید. کـه بـدون شـک خود آنها خلقتی دوباره یافتهاند.
الکساندر در مونولوگی میگوید، چیزهای زیادی هست که بین راه آنها را میترساند، «ولی آنها خـوشحال هـستند چون راه افتادند». نفس حرکت، ارزش این اعتقاد که آنها راهشان را انتخاب کردهاند و برای رسـیدن بـه هـدفشان تلاش میکنند، آنها را در برابر ترس از خطرات مقاوم میکند. جالب توجه است، تنها جایی که وولا دچـار تردید، میشود. همسفرش آلکساندر بر او شوریده است. طوری که وولا را به تحسین و تماشاگران را بـه شگفتی وا میدارد. وولا میگوید: «الکـساندر خـیلی بزرگ شده، امروز مثل آدمهای بزرگ عصبانی شد...»
✍ #علیرضا_توانا
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
👤 #آنجلو_پولوس
هربار فیلمی می سازم با خود می گویم این فیلم آخرین کار من است اما بعد... گویی دو پیرمرد در کافه یی نشسته اند. بهار است و آنها جهان پیرامون خود و به ویژه زنان زیبا را تماشا می کنند. زنی زیبا از در خارج می شود. یکی از پیرمردها می گوید:"تا کی این کار را ادامه دهیم؟" و دوست سالخورده اش پاسخ می دهد:"تا آخر کار". برای من سینما به حکایت آن دو پیرمرد چشم چران شباهت دارد.
Join 👉 @honar7modiran
هربار فیلمی می سازم با خود می گویم این فیلم آخرین کار من است اما بعد... گویی دو پیرمرد در کافه یی نشسته اند. بهار است و آنها جهان پیرامون خود و به ویژه زنان زیبا را تماشا می کنند. زنی زیبا از در خارج می شود. یکی از پیرمردها می گوید:"تا کی این کار را ادامه دهیم؟" و دوست سالخورده اش پاسخ می دهد:"تا آخر کار". برای من سینما به حکایت آن دو پیرمرد چشم چران شباهت دارد.
Join 👉 @honar7modiran
سفر ادیسهوار بچهها از میان جهان ترسناکی که آنها را به حیرت میاندازد و میترساند، فقط با این فکر دنـبال مـیشود که پدر دست یافتنی است. اما بچهها چگونه پدر خود را خواهند شناخت، آنها چه تصوری از او دارند!، چه عکس از او دارند!، او در کجاست! اشتیاق بچهها به دیدن پدر چنان فضای فیلم را پر میسازد که کمتر تماشاگری اصـلا بـه این فکر میافتد که در جستجوی آنها شک کند.
حال، بد نیست که کمی هم به ایثار تارکوفسکی توجه کنیم، به یاد داریم که در ایثار تـارکوفسکی، آلکـساندر پسرکی داشت به نام کـوچک مرد, و ایـن کـوچک مرد در پایان فیلم از خود میپرسید که«منظورت چه بود، پدر، که میگفتی در ابتدا کلمه بود». تارکوفسکی فیلم را به پسر کوچکش تقدیم کرده بـود. آیـا مـیان این اشاره به انجیل یوحنا و اشارهء الکساندر کـوچک بـه قصهء کهن سفر پیدایش ارتباطی است؟ آیا میان درختی که تارکوفسکی در ایثار خود در خاک نشانده بود و درختی که اورستس در فیلم سـیاه شـده در پشـت مه میبیند و الکساندر کوچک به رؤیت آن تحقق میبخشد ارتباطی است؟ حـتی میان نامهای آلکساندر؟
به گمان چنین است. اشارهء انجیل یوحنا به کلمه نور و تاریکی در اینجا با روایت قدیمتر تـورات، سـفر پیـدایش، درآمیخته میشود و قصهء قدیمی خلقت با تصویری که بر دل مینشیند و عـقل را مـتحیر میکند، به گویاترین نحو بازگو میشود. بیشک، ایمان تارکوفسکی در پایان عصر جدید همانقدر گرامی است کـه بـیخدایی نـیچه در پایان قرن گذاشته. اما زمان گذشت از بیخدایی، در فرهنگ غربی، نزدیک شده اسـت. آثـاری هـنری از این دست، بیشک، زبان گویای این گذشتاند.
🔘 چشماندازی در مه غم ناداشتههاست. آنجلوپولوس همچون تـارکوفسکی مـعتقد است که:«زندگی جز یک آغاز نیست...و ما نامیرا هستیم!» تارکوفسکی فیلمهایش را ابزاری برای یافتن پاسـخی درسـت بـه این پرسش میداند: «خواهم مرد یا نه؟» ویژگیهای مشترکی که بین آنجلوپولوس و تارکوفسکی وجود دارد.(مانند نماد درخت به عنوان حقیقت) چـشماندازی در مـه، نـیز تبدیل به یک بیانیهء فلسفی میشود، در پاسخ به عطش سیری ناپذیر انسان برای یـافتن عـلت و مفهوم زندگی. بهترین طریق برای نشان دادن این معنی، شعر است. فیلمسازانی مانند آنـجلوپولوس فـیلمهایشان را بـا شعر و شعور میسازند. نگاهی به صحنههای شعرگونه، نوستالگیا، صحرای سرخ و...سفر به سیترا، نـشان مـیدهد که همگی در جهت یافتن زبانی است، که بتوان درد زیستن و راز جاودانگی را به بهترین شـکل مـمکن انـتقال داد.
نمونه برای اثبات در چشماندازی در مه فراوان است. از همان ابتدای فیلم، حرکت قطار در ایستگاه تا پدیـدار شـدن درخت در انتهای آن، و تمام صحنههایی که دختر و پسر از پدرشان و برای پدرشان میگویند، و یـا آن صـحنهء درخـشان جدایی اروستس از وولا و الکساندر.
آنجلوپولوس از ابزار سینمایی نیز به بهترین شکل برای القای اندیشهء شعرگونهاش اسـتفاده کـرده اسـت. سود جستن از پلان سکانسهای زیبا، تدوین نرم و احساسی،و موسیقی تأثیرگذار از آن جملهاند. فراموش نـکنیم صـحنهء زیبایی را که دختر در کنار دریا اشک میریزد یا صحنهای که با حرکت آهسته فیلمبرداری شده اسـت و در آن وولا و الکـساندر از میان جمعیتی که بهت زده به ریزش برف چشم دوختهاند میگریزند.
ایـن صـحنهها، به همراه دیالوگهای حساب شده، در کلیت فـیلم ریـتم شـعر گونهای را به وجود آوردهاند، که با فـیلمبرداری زیـبا، مجموعهای را تشکیل میدهند، که ساختار زیبایی شناسی فیلم را میسازد.
✍ #علیرضا_توانا
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
حال، بد نیست که کمی هم به ایثار تارکوفسکی توجه کنیم، به یاد داریم که در ایثار تـارکوفسکی، آلکـساندر پسرکی داشت به نام کـوچک مرد, و ایـن کـوچک مرد در پایان فیلم از خود میپرسید که«منظورت چه بود، پدر، که میگفتی در ابتدا کلمه بود». تارکوفسکی فیلم را به پسر کوچکش تقدیم کرده بـود. آیـا مـیان این اشاره به انجیل یوحنا و اشارهء الکساندر کـوچک بـه قصهء کهن سفر پیدایش ارتباطی است؟ آیا میان درختی که تارکوفسکی در ایثار خود در خاک نشانده بود و درختی که اورستس در فیلم سـیاه شـده در پشـت مه میبیند و الکساندر کوچک به رؤیت آن تحقق میبخشد ارتباطی است؟ حـتی میان نامهای آلکساندر؟
به گمان چنین است. اشارهء انجیل یوحنا به کلمه نور و تاریکی در اینجا با روایت قدیمتر تـورات، سـفر پیـدایش، درآمیخته میشود و قصهء قدیمی خلقت با تصویری که بر دل مینشیند و عـقل را مـتحیر میکند، به گویاترین نحو بازگو میشود. بیشک، ایمان تارکوفسکی در پایان عصر جدید همانقدر گرامی است کـه بـیخدایی نـیچه در پایان قرن گذاشته. اما زمان گذشت از بیخدایی، در فرهنگ غربی، نزدیک شده اسـت. آثـاری هـنری از این دست، بیشک، زبان گویای این گذشتاند.
🔘 چشماندازی در مه غم ناداشتههاست. آنجلوپولوس همچون تـارکوفسکی مـعتقد است که:«زندگی جز یک آغاز نیست...و ما نامیرا هستیم!» تارکوفسکی فیلمهایش را ابزاری برای یافتن پاسـخی درسـت بـه این پرسش میداند: «خواهم مرد یا نه؟» ویژگیهای مشترکی که بین آنجلوپولوس و تارکوفسکی وجود دارد.(مانند نماد درخت به عنوان حقیقت) چـشماندازی در مـه، نـیز تبدیل به یک بیانیهء فلسفی میشود، در پاسخ به عطش سیری ناپذیر انسان برای یـافتن عـلت و مفهوم زندگی. بهترین طریق برای نشان دادن این معنی، شعر است. فیلمسازانی مانند آنـجلوپولوس فـیلمهایشان را بـا شعر و شعور میسازند. نگاهی به صحنههای شعرگونه، نوستالگیا، صحرای سرخ و...سفر به سیترا، نـشان مـیدهد که همگی در جهت یافتن زبانی است، که بتوان درد زیستن و راز جاودانگی را به بهترین شـکل مـمکن انـتقال داد.
نمونه برای اثبات در چشماندازی در مه فراوان است. از همان ابتدای فیلم، حرکت قطار در ایستگاه تا پدیـدار شـدن درخت در انتهای آن، و تمام صحنههایی که دختر و پسر از پدرشان و برای پدرشان میگویند، و یـا آن صـحنهء درخـشان جدایی اروستس از وولا و الکساندر.
آنجلوپولوس از ابزار سینمایی نیز به بهترین شکل برای القای اندیشهء شعرگونهاش اسـتفاده کـرده اسـت. سود جستن از پلان سکانسهای زیبا، تدوین نرم و احساسی،و موسیقی تأثیرگذار از آن جملهاند. فراموش نـکنیم صـحنهء زیبایی را که دختر در کنار دریا اشک میریزد یا صحنهای که با حرکت آهسته فیلمبرداری شده اسـت و در آن وولا و الکـساندر از میان جمعیتی که بهت زده به ریزش برف چشم دوختهاند میگریزند.
ایـن صـحنهها، به همراه دیالوگهای حساب شده، در کلیت فـیلم ریـتم شـعر گونهای را به وجود آوردهاند، که با فـیلمبرداری زیـبا، مجموعهای را تشکیل میدهند، که ساختار زیبایی شناسی فیلم را میسازد.
✍ #علیرضا_توانا
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سفر اودیسه وار انسان در پی درخت معرفت
بعضی فیلمهارو باید شنید...
سکانس پایانی فیلم چشم اندازی در مه؛
موسیقی عالی رو با این سکانس چشم نواز بشنوید و ببینید...
از بهترین سکانس های تاریخ سینما
سکانس آخر شاهکار سینمای یونان
ترکیبی زیبا از موسیقی و تصویر در فیلم "چشم اندازی در مه" ساخته تئو آنجلو پلوس.
از دیدن این سکانس لذت ببرید .
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
بعضی فیلمهارو باید شنید...
سکانس پایانی فیلم چشم اندازی در مه؛
موسیقی عالی رو با این سکانس چشم نواز بشنوید و ببینید...
از بهترین سکانس های تاریخ سینما
سکانس آخر شاهکار سینمای یونان
ترکیبی زیبا از موسیقی و تصویر در فیلم "چشم اندازی در مه" ساخته تئو آنجلو پلوس.
از دیدن این سکانس لذت ببرید .
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
قبل از اینکه بخواهیم چشم اندازی در مه را نقد کنیم، قبل از اینکه بخواهیم از تکنیک سینمایی و قاب بندی و چیدمان صحنه فیلم بگوییم.......
باید به این نکته توجه کرد که آنجلوپولوس قبل از اقدام به فیلمسازی، یک دغدغه داشته.
دغدغه انسان امروزی که گاها خودش را فراموش کرده.دغدغه مندی انجلوپولوس در عصری که بسیاری از فیلمسازان دغدغه ای ندارند و صرفا برای سرگرمی و گیشه فیلم میسازند، قبل از هر نقدی، باید مورد توجه قرار گیرد.
اول انسانیت در وجود انجلوپولوس جوانه زده و رشد کرده و سپس چشم اندازی در مه ساخته شده و نتیجه اش آن شده که درونیات کارگردان در فیلمش انعکاس یافته. به نظر میرسد جهان ما برای اصلاح شدن نیازمند فیلمسازانی از جنس انجلوپولوس و برگمان و تا حدودی جان فورد است و نه فیلمسازانی از جنس هیچکاک، هر چند تکنیک عالی هیچکاک بر هیچکس پوشیده نیست.
✍ #حامد_یوسفی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
باید به این نکته توجه کرد که آنجلوپولوس قبل از اقدام به فیلمسازی، یک دغدغه داشته.
دغدغه انسان امروزی که گاها خودش را فراموش کرده.دغدغه مندی انجلوپولوس در عصری که بسیاری از فیلمسازان دغدغه ای ندارند و صرفا برای سرگرمی و گیشه فیلم میسازند، قبل از هر نقدی، باید مورد توجه قرار گیرد.
اول انسانیت در وجود انجلوپولوس جوانه زده و رشد کرده و سپس چشم اندازی در مه ساخته شده و نتیجه اش آن شده که درونیات کارگردان در فیلمش انعکاس یافته. به نظر میرسد جهان ما برای اصلاح شدن نیازمند فیلمسازانی از جنس انجلوپولوس و برگمان و تا حدودی جان فورد است و نه فیلمسازانی از جنس هیچکاک، هر چند تکنیک عالی هیچکاک بر هیچکس پوشیده نیست.
✍ #حامد_یوسفی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
✍ #نادین_حصاری
فیلم، شروعی از میان تاریکی دارد و با دیالوگ (تو ترسیدی؟ ) آغاز می شود. در ادامه نیز تاریکی و نور و سایه ابزارها برای نشان دادن مفهوم فیلم هستند...
🎬 چشم اندازی در مه ١٩٨٨
Join 👉 @honar7modiran
فیلم، شروعی از میان تاریکی دارد و با دیالوگ (تو ترسیدی؟ ) آغاز می شود. در ادامه نیز تاریکی و نور و سایه ابزارها برای نشان دادن مفهوم فیلم هستند...
🎬 چشم اندازی در مه ١٩٨٨
Join 👉 @honar7modiran
این فیلم، در طرح خود از استعاره سود میجوید، در همان اولین پلان فیلم، از استعاره سود میجوید. صفحه تاریک است، دو کودک از قعر تاریکی به جلوی دوربین میآیند و آنها را میبینیم، سپس سعی می کنند سوار بر قطاری بشوند تا سفرشان آغاز بشود. این که دو کودک از دل تاریکی وارد فیلم میشوند، همان استعارهای است که از آن گفتیم. دو کودک داستان ما، معلوم نیست چگونه، از کجا و با چه گذشتهای پا به این مکان میگذارند، تنها چیزی که دربارهشان میدانیم، این است که سفری در پیش دارند و هدفشان، جستجوی پدر است.
این استعاره زمانی به معنای خود دست پیدا میکند که دو کودک، در انتهای فیلم و با رد شدن از مرز آلمان، دوباره به قعر همان تاریکیای فرو میروند که گویی در ابتدای فیلم از همانجا آمده بودند. در انتهای فیلم، تکلیف اینکه آیا دو کودک توانستهاند جان سالم به در ببرند یا نه معلوم نیست و هیچ پاسخی به این سوال که آیا پدرشان پیدا شده نیز داده نمیشود. در واقع، انگیزهی اصلی قهرمانان داستان در انتهای فیلم فراموش شده و پاسخی به یکی از سوالات اصلی فیلم داده نمیشود و سرنوشت پیرنگ فیلم در هالهای از ابهام باقی میماند؛ و همین نکته نشانگر عدول سازمانیافتهی آنجلوپولوس از قواعد فیلمسازی است. زیرا که آنجلوپولوس با این عمل، نه هدف سفر و نتیجهاش، بلکه خود نفس سفر و طی کردن مسیر را بدل به مهمترین عنصر درونمایگانی فیلمش میکند.
داستان سفر این دو کودک را اگر استعارهای از مسیر زندگی هر انسانی در طول زندگیاش بخوانیم، پر بیراه نگفتهایم. آنها انسانهایی هستند که معلوم نیست از چه مبدأ و نقطهی آغازی پا به این جهان میگذارند، سفری پر از سختی و مراحل مختلف را طی میکنند و در انتها نیز، با مرگ احتمالیشان (زیرا که در انتهای فیلم کودکان در تاریکی گم میشوند و صدای شلیک تیر میآید)، دوباره پا به جهانی ناشناخته میگذارند که همچون مبدأ و نقطهی آغازشان، گنگ است. ما انسانها نیز در طول مسیر زندگی خود با چنین کلیتی مواجهایم. همچون آن کودکان، از اینکه چگونه زندگیمان شروع شد و چگونه پا به این جهان گذاشتیم نا آگاهایم و در انتها نیز هیچ دید روشنی از پایان زندگی و جهان پس از مرگمان نداریم. تنها چیزی که میتوانیم از آن مطمئن باشیم و با ژرفنگری به دید روشنی نسبت به آن دست یابیم، مسیر زندگیمان و مراحلی است که در آن طی میکنیم. و آنجلوپولوس نیز با استفادهای هوشمندانه از ژانر جادهای و عنصر سفر، به خوبی توانسته این عناصر را در فیلمی شاعرانه که به دنبال بازنمایی وضعیت زندگی است بگنجاند.
فیلم آنجلوپولوس، با اینکه به طور کلی مسیر زندگی انسان را تصویر میکند، اما به دنبال دادن پند و اندرز اخلاقی برای بهتر طی کردن مسیر زندگی نیست. این فیلم هیچ پیام و پند و اندرزی را در خود جای نداده و به شکلی حکیمانه، همراه با بیننده و قهرمانان داستان خود، به دنبال جستجو است. آنجلوپولوس به شکلی شاعرانه به دنبال بازنمایی وضعیت زندگی انسان، مراحلی که در طول زندگی طی میکند و احساستی که در این مسیر شکل میگیرند است. بیدلیل نیست که قهرمانان داستان فیلم در «جستجوی» چیزی هستند و به دنبال آن حرکت میکنندو ما نیز رد این جستجو را دنبال میکنیم. «پدر»، که هدف این کودکان است، هر چقدر که در فیلم به جلوتر پیش میرویم، بیشتر و بیشتر به مفهومی استعاری و بنیادین بدل میشود. این که آیا این دو کودک پدری مشخص دارند یا نه در فیلم، در هالهای از ابهام است.
تا به انتهای فیلم پدر بیشتر از اینکه موجودی واقعی از جنس پوست و استخوان باقی بماند، بدل به مفهومی انتزاعی میشود که ایمان داشتن به وجود او و راز و نیاز کردن با او، قدرت ادامه دادن مسیر را به کودکان میدهد. کودکان بعد از مرحله از زندگی، خطاب به پدر چیزی میگویند و از سختیهای راه، چیزهایی که یاد گرفتهاند و شوق بسیاری که برای دیدار او دارند صحبت میکنند. پدر، مفهومی انتزاعی است که ایمان داستن به آن قهرمانان داستان را به حرکت در میآورد و به آنها دلیلی برای ادامه دادن میدهد و اینکه آیا اصلا وجود دارد یا نه، در هالهای از ابهام است.
با توجه به اینکه کلیت داستان فیلم استعارهای از زندگی انسان است، پدر نیز میتواند استعارهای از باوری باشد که انسان را در این مسیر همراهی میکند. با توجه به اینکه در تورات و انجیل، خدا را «پدر» خطاب میکنند، میتوان گفت که مفهوم پدر در این فیلم، میتواند استعارهای از خداوند باشد. دو قهرمان، در جستجوی خداوند سفری را طی میکنند و در این سفر به رشدی درونی میرسند. رابطهای که قهرمانان داستان با خداوند برقرار میکنند بی شباهت به رابطهای که انسانهای مومن با خدای خود برقرار میکنند نیست و از همین جهت است که این موضوع قابل بررسی است.
✍ #محمدعلی_رضی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
این استعاره زمانی به معنای خود دست پیدا میکند که دو کودک، در انتهای فیلم و با رد شدن از مرز آلمان، دوباره به قعر همان تاریکیای فرو میروند که گویی در ابتدای فیلم از همانجا آمده بودند. در انتهای فیلم، تکلیف اینکه آیا دو کودک توانستهاند جان سالم به در ببرند یا نه معلوم نیست و هیچ پاسخی به این سوال که آیا پدرشان پیدا شده نیز داده نمیشود. در واقع، انگیزهی اصلی قهرمانان داستان در انتهای فیلم فراموش شده و پاسخی به یکی از سوالات اصلی فیلم داده نمیشود و سرنوشت پیرنگ فیلم در هالهای از ابهام باقی میماند؛ و همین نکته نشانگر عدول سازمانیافتهی آنجلوپولوس از قواعد فیلمسازی است. زیرا که آنجلوپولوس با این عمل، نه هدف سفر و نتیجهاش، بلکه خود نفس سفر و طی کردن مسیر را بدل به مهمترین عنصر درونمایگانی فیلمش میکند.
داستان سفر این دو کودک را اگر استعارهای از مسیر زندگی هر انسانی در طول زندگیاش بخوانیم، پر بیراه نگفتهایم. آنها انسانهایی هستند که معلوم نیست از چه مبدأ و نقطهی آغازی پا به این جهان میگذارند، سفری پر از سختی و مراحل مختلف را طی میکنند و در انتها نیز، با مرگ احتمالیشان (زیرا که در انتهای فیلم کودکان در تاریکی گم میشوند و صدای شلیک تیر میآید)، دوباره پا به جهانی ناشناخته میگذارند که همچون مبدأ و نقطهی آغازشان، گنگ است. ما انسانها نیز در طول مسیر زندگی خود با چنین کلیتی مواجهایم. همچون آن کودکان، از اینکه چگونه زندگیمان شروع شد و چگونه پا به این جهان گذاشتیم نا آگاهایم و در انتها نیز هیچ دید روشنی از پایان زندگی و جهان پس از مرگمان نداریم. تنها چیزی که میتوانیم از آن مطمئن باشیم و با ژرفنگری به دید روشنی نسبت به آن دست یابیم، مسیر زندگیمان و مراحلی است که در آن طی میکنیم. و آنجلوپولوس نیز با استفادهای هوشمندانه از ژانر جادهای و عنصر سفر، به خوبی توانسته این عناصر را در فیلمی شاعرانه که به دنبال بازنمایی وضعیت زندگی است بگنجاند.
فیلم آنجلوپولوس، با اینکه به طور کلی مسیر زندگی انسان را تصویر میکند، اما به دنبال دادن پند و اندرز اخلاقی برای بهتر طی کردن مسیر زندگی نیست. این فیلم هیچ پیام و پند و اندرزی را در خود جای نداده و به شکلی حکیمانه، همراه با بیننده و قهرمانان داستان خود، به دنبال جستجو است. آنجلوپولوس به شکلی شاعرانه به دنبال بازنمایی وضعیت زندگی انسان، مراحلی که در طول زندگی طی میکند و احساستی که در این مسیر شکل میگیرند است. بیدلیل نیست که قهرمانان داستان فیلم در «جستجوی» چیزی هستند و به دنبال آن حرکت میکنندو ما نیز رد این جستجو را دنبال میکنیم. «پدر»، که هدف این کودکان است، هر چقدر که در فیلم به جلوتر پیش میرویم، بیشتر و بیشتر به مفهومی استعاری و بنیادین بدل میشود. این که آیا این دو کودک پدری مشخص دارند یا نه در فیلم، در هالهای از ابهام است.
تا به انتهای فیلم پدر بیشتر از اینکه موجودی واقعی از جنس پوست و استخوان باقی بماند، بدل به مفهومی انتزاعی میشود که ایمان داشتن به وجود او و راز و نیاز کردن با او، قدرت ادامه دادن مسیر را به کودکان میدهد. کودکان بعد از مرحله از زندگی، خطاب به پدر چیزی میگویند و از سختیهای راه، چیزهایی که یاد گرفتهاند و شوق بسیاری که برای دیدار او دارند صحبت میکنند. پدر، مفهومی انتزاعی است که ایمان داستن به آن قهرمانان داستان را به حرکت در میآورد و به آنها دلیلی برای ادامه دادن میدهد و اینکه آیا اصلا وجود دارد یا نه، در هالهای از ابهام است.
با توجه به اینکه کلیت داستان فیلم استعارهای از زندگی انسان است، پدر نیز میتواند استعارهای از باوری باشد که انسان را در این مسیر همراهی میکند. با توجه به اینکه در تورات و انجیل، خدا را «پدر» خطاب میکنند، میتوان گفت که مفهوم پدر در این فیلم، میتواند استعارهای از خداوند باشد. دو قهرمان، در جستجوی خداوند سفری را طی میکنند و در این سفر به رشدی درونی میرسند. رابطهای که قهرمانان داستان با خداوند برقرار میکنند بی شباهت به رابطهای که انسانهای مومن با خدای خود برقرار میکنند نیست و از همین جهت است که این موضوع قابل بررسی است.
✍ #محمدعلی_رضی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
#قابهای_ماندگار 🖼 "معصومیت"
نمایی از شاهکار تئو آنجلوپولوس
💢 فیلم: چشم اندازی در مه ۱۹۸۸
Join 👉 @honar7modiran
نمایی از شاهکار تئو آنجلوپولوس
💢 فیلم: چشم اندازی در مه ۱۹۸۸
Join 👉 @honar7modiran
وولا و الکساندروس در مسیر سفری که برای شناخت گذشته خود در آن گام نهاده اند، بزرگ میشوند و به درک حقیقت تلخ آفرینش نائل میشوند. در کودکی به بلوغ میرسند و درد را با تمام وجود لمس میکنند. چشم اندازی در مه مسیری است برای بلوغ، اما تلخ و سینه سوز است. نه تصویری از مادر می بینیم و نه امیدی به رسیدن به پدر داریم. الکساندروس در خوابهایش پدر رویایی شان را تجسم می کند و وولا از رویاهای برادر کوچکش محافظت میکند.
دو کودک به سوی درخت میدوند، آن را در آغوش میگیرند و از فاصلهی دور به نظر میرسد که با درخت یکی شدهاند. آنها عروج کردهاند. تلاش آنها برای پیدا کردن پدرشان احتمالاً به مرگشان ختم شد.
از نمای پایانی فیلم میتوان برداشتهای مختلفی کرد، ولی دقیقاً به خاطر همین است که یکی از بهترین نماهای پایانی در تاریخ سینماست.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
دو کودک به سوی درخت میدوند، آن را در آغوش میگیرند و از فاصلهی دور به نظر میرسد که با درخت یکی شدهاند. آنها عروج کردهاند. تلاش آنها برای پیدا کردن پدرشان احتمالاً به مرگشان ختم شد.
از نمای پایانی فیلم میتوان برداشتهای مختلفی کرد، ولی دقیقاً به خاطر همین است که یکی از بهترین نماهای پایانی در تاریخ سینماست.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
در مورد نمای پایانی چشم اندازی در مه:
اولین پایانی که برای چشم اندازی در مه نوشتم، دو کودک را نشان میداد که در مه گم میشوند. اما پس از خواندن فیلمنامه برای دخترم، نتوانستم اندوه موجود در چشمانش را تحمل کنم. این موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و او حق را به دخترم داد. دخترم دائم از من میپرسید: خانه کجاست؟ پدر کجاست؟ نمیتوانستم جوابی به او بدهم، اما سعی کردم با قرار دادن درخت در پایان فیلم، به شیوه ی خودم پاسخش را بدهم..
👤 #آنجلوپلوس
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
اولین پایانی که برای چشم اندازی در مه نوشتم، دو کودک را نشان میداد که در مه گم میشوند. اما پس از خواندن فیلمنامه برای دخترم، نتوانستم اندوه موجود در چشمانش را تحمل کنم. این موضوع را با همسرم در میان گذاشتم و او حق را به دخترم داد. دخترم دائم از من میپرسید: خانه کجاست؟ پدر کجاست؟ نمیتوانستم جوابی به او بدهم، اما سعی کردم با قرار دادن درخت در پایان فیلم، به شیوه ی خودم پاسخش را بدهم..
👤 #آنجلوپلوس
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
داستان سفر این دو کودک را میتوان استعاره ای از مسیر زندگی هر انسانی در طول زندگی اش بخوانیم. آن ها انسان هایی هستند که معلوم نیست از چه مبدأ و نقطه ی آغازی پا به این جهان می گذارند، سفری پر از سختی و مراحل مختلف را طی می کنند و در انتها نیز، با مرگ احتمالی شان، دوباره پا به جهانی ناشناخته می گذارند که همچون مبدأ و نقطه ی آغازشان، گنگ و مبهم است.
پلان آخر فیلم، که می توان آن را استعاره ی حکیمانه ی آنجلو پولوس از جهان پس از مرگ دانست. همان چشم اندازی است در مه، که تنها قطعیتی است که در زندگی مان می توانیم از آن سخن بگوییم. این که مسیر پیش رویمان را هیچ گاه نمی توانیم واضح ببینیم و ابهام و عدم قطعیت، تنها چیزهایی هستند که می توان با قطعیت از آن ها سخن گفت...
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
پلان آخر فیلم، که می توان آن را استعاره ی حکیمانه ی آنجلو پولوس از جهان پس از مرگ دانست. همان چشم اندازی است در مه، که تنها قطعیتی است که در زندگی مان می توانیم از آن سخن بگوییم. این که مسیر پیش رویمان را هیچ گاه نمی توانیم واضح ببینیم و ابهام و عدم قطعیت، تنها چیزهایی هستند که می توان با قطعیت از آن ها سخن گفت...
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چشم اندازی در مه،
شاهکاری از جنس سفر. باز هم آنجلوپولوس، باز هم سینمایی صامت و کرکننده، لطیف و برنده!
افسوس که “سفر” همانگونه که چنین سکانسزیبایی را میآفریند همواره با رنج و درد توام میشود و تو اگر اهل زندگی بودی، اگر خواستی روشنایی را از دل داستانهای نیمهکاره بیرون بکشی، خواسته یا ناخواسته میپردازی هزینههارا، خانه و وطن را به مقصدی نامعلوم ترک میگویی، از مرغاندریایی ترسیده از باران جدا میشوی، موتور عزیزت را به حراج میگذاری و میفروشی خودت را در ایستگاه آخر.
حالا دیگر نخواهی ترسید، در گذشتن از زمینهای خاکستری و سرد، به حقیقت رسیدهای
و اما یکسوال جاماند، حقیقت چه بود؟
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
شاهکاری از جنس سفر. باز هم آنجلوپولوس، باز هم سینمایی صامت و کرکننده، لطیف و برنده!
افسوس که “سفر” همانگونه که چنین سکانسزیبایی را میآفریند همواره با رنج و درد توام میشود و تو اگر اهل زندگی بودی، اگر خواستی روشنایی را از دل داستانهای نیمهکاره بیرون بکشی، خواسته یا ناخواسته میپردازی هزینههارا، خانه و وطن را به مقصدی نامعلوم ترک میگویی، از مرغاندریایی ترسیده از باران جدا میشوی، موتور عزیزت را به حراج میگذاری و میفروشی خودت را در ایستگاه آخر.
حالا دیگر نخواهی ترسید، در گذشتن از زمینهای خاکستری و سرد، به حقیقت رسیدهای
و اما یکسوال جاماند، حقیقت چه بود؟
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
Landscape in the Mist - قسمت ۱۳
پادکست صندلی
درباره فیلم چشماندازی در مه به کارگردانی تئو آنجلوپولوس.
🎙#پرنیان_روشن
@sandalipodcast
Join 👉@honar7modiran
🎙#پرنیان_روشن
@sandalipodcast
Join 👉@honar7modiran
▪️تئو آنجلوپولوس
ــ فیلمهای من همیشه بر یک وسعت زمانی تکیه دارند، برای وارد شدن به فیلم، چشم باید فرصت پیمودن فاصله بین فضا، بازیگر و چشمانداز را داشته باشد… «چشماندازی در مه» فقط راجع به دو کودک که در جستوجوی پدرشان راهی سفر میشوند نیست. بلکه سفریست برای ورود به آغاز زندگی.آنها در مسیرشان همهچیز میآموزند: از عشق و مرگ و دروغ و حقیقت تا زیبایی و تباهی…
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
ــ فیلمهای من همیشه بر یک وسعت زمانی تکیه دارند، برای وارد شدن به فیلم، چشم باید فرصت پیمودن فاصله بین فضا، بازیگر و چشمانداز را داشته باشد… «چشماندازی در مه» فقط راجع به دو کودک که در جستوجوی پدرشان راهی سفر میشوند نیست. بلکه سفریست برای ورود به آغاز زندگی.آنها در مسیرشان همهچیز میآموزند: از عشق و مرگ و دروغ و حقیقت تا زیبایی و تباهی…
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran