Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎵 اجرای موزیک متن ماندگار فیلم «چشم اندازی در مه» (۱۹۸۸) ساخته شده توسط آهنگساز یونانی خانم «اِلِنی کاراندِرو»

نوازندهٔ ساز «اُبوا» : وَنجِلیس کِریستوپولوس
رهبر ارکستر: الکساندروس میرات
زمان اجرا: سال ۲۰۰۵ در آتن یونان

🎬 چشم اندازی در مه ١٩٨٨

Join 👉 @honar7modiran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎬 سکانس تاثیر گذار

"چشم اندازی در مه" یه شاهکاره که زیاد دیده نشده و لیاقتش بیشتر از ایناس. این فیلم یه شعر دوست داشتنی در قالب هنر سینماست که به خوبی می‌تونه مخاطب رو تحت تاثیر قرار بده...

🎥 Landscape in the Mist 1988

Join 👉 @honar7modiran
👤 #آنجلو_پولوس:
قصه چشم اندازی در مه فقط در مورد دو کودکی که به دنبال پدرشان باشند نیست. این سفری است برای آغاز زندگی. در این راه همه چیز را یاد می گیرند; عشق و مرگ، دروغ و حقیقت، زشتی و زیبایی.سفر راهی است برای یافتن آنچه زندگی به همه ما خواهد داد.


🎥 Landscape in the Mist 1988

Join 👉 @honar7modiran
چهارصد ضربه ١٩۵٩
کودکی ایوان ١٩۶٢
چشم اندازی در مه ١٩٨٨


Join 👉 @honar7modiran
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
۶/۷

سکانس فراموش نشدنی چشم اندازی در مه


🎥 Landscape in the Mist 1988

Join 👉 @honar7modiran
داستانی آشنا که روایت‌گر دو کودک است که در جستجوی پدر خود، ترک وطن می‌گویند و در این مسیر با ماجراهای بسیاری مواجه می‌شوند که گذر کردن از آن‌ها، باعث می‌شود به یک تغییر و تحول و رشدی درونی برسند. با توجه به اینکه فیلم زمان زیادی را در ایستگاه قطار، جاده و کلا، در سفر می‌گذراند، می‌توان آن را در دسته‌ی فیلم‌های ژانر جاده‌ای قرار داد. فیلم‌های ژانر جاده‌ای همگی از کهن‌الگوی پیرنگ رشد بهره می‌برند. کهن الگوی پیرنگ رشد، یک پیرنگ درونی است که ذهنیت شخصیت اصلی داستان و همراهش را اصلی‌ترین موضوع فیلم قلمداد می‌کند و تمامی نقاط عطف فیلم، نشانگر رشد یا فروپاشی اخلاقی یا درونی شخصیت‌های اصلی است. در این فیلم هم، با دو شخصیت اصلی که خواهر و برادر یکدیگر هستند مواجه‌ایم که در هر مرحله از سفر خود، به درک بیشتری از جهان خود می‌رسند.

🔘 آنجلوپولوس همیشه در فیلمهایش رگه‌هایی از سیاست، مسائل اجتماعی و جنگ را دنبال میکرد و با استفاده از اسطوره و تاریخ، جهان معاصر را نقد میکرد. او به دنبال نقد جهان سیاسی امروز با اشاره به جامعه یونانی بود.
فیلم «چشم اندازی در مه» را سیاسی‌ترین فیلم او دانسته‌اند. در انتهای فیلم «سه‌گانه: دشت گریان» گروهی از هنرمندان را نشان میدهد که با کشتی قصد مهاجرت به آمریکا را دارند. آوارگی و پناهندگی یونانی‌ها را میتوان از عناصر تکرارشونده سینمای او دانست.
آنجلوپولوس در مصاحبه ای میگوید: «در فیلم چشــم‌ اندازی در مه، مجسمه‌ای شکســته وجود دارد که در فیلم‌های دیگرم هم دیده میشود. تلاش میکنم که بفهمم این چه معنایی دارد و برای خودم چه معنی‌ای میدهد. اینها از ریشــه و اصالتمان می‌آیــد. نمیدانم که دقیقا یک یونانی اصیل هستم یا نــه. آزمایش «دی‌ان‌ای» نداده‌ام. یک یونانی کسی است که یونانی حرف میزند. همانطور که مارتین هایدگر میگوید: «تنها هویت ما زبان مادری ماست. خب، مادرم یونانی حرف میزد.»
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
وولا در صحنه‌ای که دست جـدا شـده‌ای را از دریا بیرون می‌کشند به‌ اروستس‌ می‌گوید:«چرا سر دوستات داد زدی؟» اروستس پاسخی‌ می‌دهد که سوگنامه‌ای است بر‌ هنر‌ پاک‌ و واقعی.
او می‌گوید: «مجبور بودم، غیر از فـرشته‌ها، کـی صدام را می‌شنید، آنها بـدون‌ تـئاتر‌ همشون‌ می‌میرند‌.»
#علیرضا_توانا

🎥 Landscape in the Mist 1988

Join 👉 @honar7modiran
📽 یادداشتی از چشم اندازی در مه 📽

فیلم چشم اندازی در مه نماد بارز سینمای اندیشه است. سینمایی از جنش شعر شعری نه از جنس «کلمه» که از جنس «تصویر».
سینمایی فراتر از کلیشه های رایج هالیوود و سینمای تجاری بازار فیلمی که با ذهن کلیشه ای و عادت یافته به بازار هنر نمیتوان آن را فهمید و تحمل کرد . سینمایی که ساختار رایج و سطحی سینمای هالیوود و بازار عامه پسند را با زیبایی ابتکاری خودش میشکند.
اگر سینمای کلیشه ای در روایت دراماتیک تیپ را به شخصیت تبدیل میکند تا درام را شکل دهد در سینمای اندیشه آنجلوپولوس هم تیپ و هم شخصیت محو میشوند تا هر دو به «موقعیت» تبدیل شوند. در چشم اندازی در مه ما با موقعیت ها مواجهیم . موقعیتهایی که هرکدام یک جهان مستقل اند و از سازوکار درونی همان جهان و همان موقعیت تبعیت میکنند نه از قواعد کلیشه ای و متعارف بیرونی . درست مثل جهان شعر . برف میآید اما همه ایستاده آن را تماشا میکنند زیرا در این جهان شاعرانه طبیعت با برف سخن میگوید و آدمیان دیگر نه موجودی در کنار سایر موجودات دیگر که به مثابه پاره ای از هستی به پاره ای دیگر از هستی گوش میدهند تا در «سکوت» با هم نجوا کنند مثل نجوای برف با زمین ، مثل نجوای دوربین با برف ، مثل نجوای آدمیان با فضای پیرامون ، مثل دویدن کودکان در برف ولی از تند به کند . از دویدن معمولی به اسلوموشن مثل نجوای نماها با مخاطب و همه در «سکوت». سکوتى شاعرانه سكوتى سرشار از گفتنیها گفتنیهای نگفتنی در قاب آنچه باید حرکت کند ایستاده است (انسانها) و آنچه باید گذارا باشد ماندگار است .(برف) دوبین به جای آنکه فقط چشم چران باشد (مثل سینمای هالیوود و سینمای عامه پسند قصه گو) خودش یک شخصیت است درون موقعیتی که خلق کرده دو کودکی که از پاسگاه بیرون می آیند انگار بیرون نمی آیند بلکه وارد می شوند وارد جهانی که امنیتش با ساختار نظامی درون پاسگاه متفاوت است امنیتی از جنس رهایی در دل طبیعت و نهایتا رها شدن در فضای هستی و یکی شدن با هستی مثل یکی شدن کودکان با دوربین مثل یکی شدن موسیقی زیبای فیلم با سکوت و غزل . قابهای آنجلوپولوس غزل است ، مثل غزل حافظ .
✍️#محمد_علیزاده_دهنوی

🎬 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
#تحلیل_نمایی
برگمن به ظرافتی تمام عیار ، حس و عاطفه انسانیِ عشق را در ساراباند با یک نما به ما تفهیم می‌نماید . می‌دانیم که رابطه یوهان و ماریان آنقدر ها خوب نبوده و نیست که کار به اینجا رسیده است ؛ به غربتی غمناک و طولانی .
حال ، برگمن این رجعت را با هارمونی رنگ لباس های ماریان و یوهان زینت می‌دهد . اگر بخواهیم نگاهی سمبلیک و استعاری به این قضیه داشته باشیم ، چنین می‌توان گفت :  مجموعه البسه ای که به تن ماریان هست ، غیر از پیراهنش ، همه به رنگ زرشکی هستند ؛ و از لباس هایی که بر تن یوهان هست ، تنها پیراهنش است که زرشکی‌رنگ است . فی‌الواقع این ترکیب لباس ها هستند که نقص یکدیگر را می‌پوشانند و یک کل واحد می‌آفرینند .
شاید بگویید که خب لابد اتفاقی بوده است ! اما خیر ؛ مگر می‌شود مولفی چون اینگمار برگمن  ، غافلانه چنین میزانسنی و بازی با رنگی پدید آورد ؟!
حجت عشق در همین آغاز کار ، بر ما تمام می‌شود ! عشق - در کلام برگمن - کامل‌ترینِ ناقص هاست و در اینجا به بهترین نحو ممکن تجلی می‌یابد ...
✍🏻 #علیرضا_صدرایی
@CinemaLogism

Join👉 @honar7modiran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#Gif
خیالات مثل برگهایی هستند که با باد برده می‌شوند.



🎬 Landscape in the Mist 1988

Join 👉 @honar7modiran
گاهی صحنه ها و تصاویر، از برخی آثار سینما چنان در روح و روان مخاطب رسوخ می کند که گذشت زمان نیز تاثیری در کمرنگ شدن آن ندارد. از منظر فیلمبرداری و کارگردانی دکوپاژ و قطع نماها و قالب بندی و کادرهای دوربین در آثار تئو آنجلوپولوس جدای از داشتن تمام ویژگی های زیبا شناسانه چنان با موسیقی غنی و تاثیر گذار النی کاریندرو در هم آمیخته که تصویر و موسیقی انگار گزاره واحدی است که قابل تفکیک نیست. آثار پولوس همچنین دارای مفاهیم عمیق انسانی چون تنهایی، غربت، عواطف انسانی و... است و دنیای بی روح و مسخ شده معاصر را به تصویر می کشد.
#علیرضا_فدایی_کرمانی

🎥 Landscape in the Mist 1988

Join 👉 @honar7modiran
این راه دشوار و اتفاقات دردناکی که وولا تجربه میکند، او را به درک سرابی که برای رسیدن به آن تقلا میکنند می رساند. وولا باکرگی اش را از دست میدهد.

همراهی خواهر و برادر با اورستیس جوان، پس از تجربه های گریز و وحشت، تباهی و مرگ که در طول سفر با آن مواجه شده اند، یک پناه امن برای سرگشتگی شان می سازد. اورستیس یک پرسه گرد است که با مینی بوس و موتوری که دارد شهر به شهر میرود تا با گروه تئاترش نمایش اجرا کند؛ مردان و نی که آخرین قطره های شراب عمرشان را هنوز در حسرت یک اجرای نمایش می نوشند. الکساندروس پدر رویاهایش را در وجود اورستیس می یابد و وولا عشق را با او تجربه میکند. آنجلوپلوس با نمایش لحظاتی خیره کننده و عمیقا سینمایی بدون استفاده از هر کلام اضافی ما را با احساس عمیق عشق که در وجود وولا جوانه زده همراه میکند. لحظه رقص وولا و اورستیس لب ساحل، یا حضور شبانه وولا در اتاق خالی اورستیس موقعیت های تکان دهنده ای از بلوغ و عشق و حسرت است. بازی تانیا پالایولوگو در نقش وولا بی تردید زیباترین نقش آفرینی یک کودک در سینماست. دختری که با نگاه تمام امید و عشق و حسرتش را نمایش میدهد. در اشک هایش شکست و سرخوردگی اش را فریاد میکند. و همه این احساسات در یک لحظه تمام چشم اندازهای روشنی که انتظارش را می کشید نابود میکند. به یاد بیاورید لحظه درخشان مواجهه وولا با اورستیس در کافه را، زمانی که اورستیس با یک مرد دیگر به کنج خلوتی میروند تا برای فروش موتورش صحبت کنند. در نما و سکانس های بعد وولا و الکساندروس تنها در جاده قدم میزنند و اورستیس که خودش را به وولا می رساند و در آغوش می گیردش. وولا گریه میکند و اورستیس می گوید نمی خواستم اینجوری تموم بشه». و این لحظه آغوش و جدایی آخرین امید وولا را نابود می سازد. و تمام پارادوکس های احساسی و جنسی دو کاراکتر چقدر دقیق و صریح نشان داده میشود.
آنجلوپلوس آرام و غریب شخصیتهای این شاهکار سینمایی را خلق میکند و به آنها بعد میدهد. و موسیقی شاهکار کارایندرو همنوا با تجلیات احساسات شخصیتها، این مسیر دردناک بزرگ شدن و فروپاشی چشم انداز در مه را چقدر زیبا می سراید. حالا دیگر وولا مثل اول فیلم در ذهن خود با پدرش سخن نمی گوید. اما باید این سفر را به پایان برسانند. و در پایان شگفت انگیز فیلم، این بار الکساندروس است که قصه آفرینش را برای خواهرش روایت میکند.
الکساندروس هم بزرگ شده. در مسیری که شاهد مرگ، تنهایی، اندوه و نومیدی بوده؛ در لحظه های غریبی مثل مواجهه با مرد ویولنیست در کافه خالی، جان دادن اسب، و سرخوردگی مردان و ن گروه نمایش و به حراج گذاشتن لباس های نمایش که مثل شخصیتهای آواره فیلم، در باد تکان می خورند و سرگردانند.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
به نظرم فیلمی که برات تموم نشه و ادامه ش رو تخیل کنی فیلم خوبیه.


چشم اندازی در مه (۱۹۸۸) از یادگارهای تاریخ سینما


Join 👉 @honar7modiran
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شاه بیت فیلم چشم اندازی در مه

کارگردان:تئو آنجلوپولوس
موسیقی:النی کاریندرو


Join 👉 @honar7modiran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
موسیقی زیبای فیلم چشم اندازی در مه مانند خود فیلم شاعرانه و یادآور داستان های اساطیری است.
🎥 Landscape in the Mist 1988

Join 👉 @honar7modiran
النی کاریندرو آهنگساز بزرگ فیلم چشم اندازی در مه مانند سایر کارهای مشترکش با آنجلوپولوس به یادماندنی است.
join👉 @honar7modiran
👤 #آنجلوپلوس

ـــ فاکنر می‌گوید دنیا به وجود آمده تا به رمان تبدیل شود و من می‌گویم دنیا به وجود آمده تا به فیلم تبدیل شود.

آنجلو پولوس در کنار بازیگران دوست داشتنی.
تانیا پالایولوگو به نقش" وولا "
میچیلیس زیک به نقش " الکساندروس"

🎥 Landscape in the Mist 1988

Join 👉 @honar7modiran
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
سکانس پایانی چشم اندازی درمه


🎥 Landscape in the Mist 1988

Join 👉 @honar7modiran
وولا به تنها کسی که یاریشان کرد، دلبسته‌ می‌شود. ولی این دلشدگی نیز نمی‌تواند او‌ را‌ از رفتن باز دارد‌. در‌ لحظهء جدایی، اروستس به‌ وولا که در آغوشش سخت می‌گرید، می‌گوید: «گریه کـن، شـاید کـسی صدات را بشنود، کسی که دنبالش می‌گردی...» سرانجام کسی که‌ اروستس‌، نمی‌شناخت، صدای گریهء وولا را شنید و او را به سوی خود فراخواند.
در ایستگاه آخر،وولا تـن پاکـش را فـدای‌ رسیدن به فضایی پاکتر می‌کند.همانند الکساندر قـهرمان فـیلم ایثار‌ تارکوفسکی‌ از همه‌‌ چیزش می‌گذردتا به حقیقت برسد؛و در انتها می‌رسد.
نظر آنجلوپولوس دربارهء نظامیان، در فیلم بسیار‌ روشن‌ است‌. نحوهء گرفتن پول بـلیت از یـک سرباز هم، اینچنین است. وولا می‌داند، که یک‌‌ سرباز‌ فقط در برابر جسم او حاضر اسـت پولی، هـرچند اندک، به او بدهد‌.
با‌ زاویـهء‌ دیـدی کـه آنجلوپولوس نسبت بـه‌ نـظامیان دارد، پایان ماجرای اروستس کـه‌ مـی‌خواهد به ارتش‌ برود‌، بسیار تلخ است.
آنجلوپولوس اعتقاد دارد، جامعهء صنعتی‌ کنونی، همانند آن سنگ‌شکن فـیلم‌ اسـت‌ که‌‌ می‌گوید: «از سر راه برید کنار. از ایـن‌جا دور شـید، ...شما را نـمی‌بینم.»
اروسـتس نـشانه‌ای‌ از‌ انسان سرگشتهء این قـرن‌ است، که تک افتاده و غریب در غربت زمین‌‌ گرفتارند‌. با‌ ترک گروه تئاتر، فروش موتور و جـدایی از وولا و الکـساندر، دلبستگی دیگری‌ برای او باقی نمی‌ماند‌. در‌ آخـرین‌ نـمایی کـه از اروسـتس در فـیلم داریم، در حالی کـه او تـنها‌ و غریبانه‌ دور شدن بچه‌ها را می‌نگرد و در قاب تصویر کوچک و کوچکتر می‌شود...
-«کاری که من‌ کردم‌ تـو تـئاتر بـهش می‌گویند پردهء آخر...»
این جمله از اروستس اسـت. او‌ فـروش‌‌ مـوتورش را پرده آخـر زنـدگیش می‌داند، و هنگامی‌ که‌ با‌ موتور به دنبال وولا و الکساندر است، در‌ اتوبان‌، به آنها می‌گوید: «موتور را نفروختم که شما را برسونم...» وولا می‌گرید و دوربین‌ با‌ حرکت چرخشی کامل به دور‌ وولا‌ که‌ در‌ آغـوش‌ اروستس‌ قرار گرفته است، می‌گردد، و این چرخش‌ و این‌ مدار بستهء حزن تا ابدیت جاری می‌گردد. براستی نمی‌دانم در طول یک‌ عمر‌، شاهد چند صحنه به این زیبایی‌‌ می‌توان بود. نمی‌دانم آن صـحنه‌ای‌ که وولا، الکساندر و اروستس ایستاده‌اند‌ و دستی‌ قطع شده‌ از عمق دریا بالا می‌آید و در آسمانها اوج‌ می‌گیرد، در سینما‌ تکرار‌ شدنی است؟ تنها نکته‌ای که به یقین‌ می‌دانم‌ این‌ است که، بعضی‌ صحنه‌ها‌ فقط یـک‌بار و بـه وسیلهء‌ یک‌‌ فیلمساز به صورت شاهکار و بی‌نظیر ساخته‌ می‌شوند. و صحنهء پایانی چشم اندازی در مه‌ از‌ آن‌ جمله است. هنگامی که تکدرخت (نشانهء‌ حقیقت‌) از مه‌ جدا می‌گردد، وولا و الکساندر ابتدا‌ آرام‌ به‌ طرف آن می‌روند و سپس به‌ طرفش‌ می‌دوند‌.
در‌ آغوشش‌ می‌گیرند. با آن‌ یکی‌ مـی‌شوند و آرامـش می‌یابند. یان درخت نـشانی از پدر حـقیقتشان دارد. همان‌طور که وولا گفته بود: «نور‌،تاریکی‌ و تو‌...» آنها از تاریکی‌ گذشتند، به نور رسیدند‌ و به‌ آن‌ «تو‌» که‌ درختی‌‌ پاک و مقدس است، پیوستند. درختی که نشانهء تلاش جاودانهء بشر برای رسیدن بـه جـاودانگی‌ است. رسیدن انسان از خاک به افلاک...
#علیرضا_توانا
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
آنجا که گویی جهان به انتهای خویش رسیده
در میزانسنی خلوت که در آن دوربین غربت و تنهایی کارکتر هایش را طواف می کند.
دیالوگ هایی به زبان می آید؛
پس این اولین باره
کوچولوی تک و تنهای من
کوچولوی تک و تنهای من
پس این اولین باره
قلبت خیلی تند می زنه
این اولین باره
پاهات می لرزن
احساست جوریه که انگار داری می میری

این سکانس و صحنه تجاوز خاموش و کر کننده ی این اثر یکی از غم انگیز ترین سکانس های خلق شده در سینما هستند.
گذر از کودکی به زنانگی و تجربه ی حسی غریب که به فروپاشي درونی منجر می شود.
ورود به صحنه ی تراژدیک زندگی و دنیای  تاریک بزرگ ترها بدون هیچ تکیه گاه.
معراج بی بازگشت و شاعرانه پولوس با گره خوردن به نت های عاصی کاریندرو یکی از بهترین تجربه های سینمایی من را رقم زده. سفری برای رسیدن به آغوش پدری نداشته و در نهایت وصال به آغوش پدری حقیقی در ملکوت.
تک تک سکانس ها و قاب های این اثر و ذره ذره اتم های جهان غم آلود آنجلو پولوس در راستای خلق یک تجربه وصف ناشدنی حرکت می کنند.
#پوریا_رضایی
🎥 Landscape in the Mist 1988

Join 👉 @honar7modiran
2024/11/16 13:02:47
Back to Top
HTML Embed Code: