#تحلیل_نمایی
برگمن به ظرافتی تمام عیار ، حس و عاطفه انسانیِ عشق را در ساراباند با یک نما به ما تفهیم مینماید . میدانیم که رابطه یوهان و ماریان آنقدر ها خوب نبوده و نیست که کار به اینجا رسیده است ؛ به غربتی غمناک و طولانی .
حال ، برگمن این رجعت را با هارمونی رنگ لباس های ماریان و یوهان زینت میدهد . اگر بخواهیم نگاهی سمبلیک و استعاری به این قضیه داشته باشیم ، چنین میتوان گفت : مجموعه البسه ای که به تن ماریان هست ، غیر از پیراهنش ، همه به رنگ زرشکی هستند ؛ و از لباس هایی که بر تن یوهان هست ، تنها پیراهنش است که زرشکیرنگ است . فیالواقع این ترکیب لباس ها هستند که نقص یکدیگر را میپوشانند و یک کل واحد میآفرینند .
شاید بگویید که خب لابد اتفاقی بوده است ! اما خیر ؛ مگر میشود مولفی چون اینگمار برگمن ، غافلانه چنین میزانسنی و بازی با رنگی پدید آورد ؟!
حجت عشق در همین آغاز کار ، بر ما تمام میشود ! عشق - در کلام برگمن - کاملترینِ ناقص هاست و در اینجا به بهترین نحو ممکن تجلی مییابد ...
✍🏻 #علیرضا_صدرایی
@CinemaLogism
Join👉 @honar7modiran
برگمن به ظرافتی تمام عیار ، حس و عاطفه انسانیِ عشق را در ساراباند با یک نما به ما تفهیم مینماید . میدانیم که رابطه یوهان و ماریان آنقدر ها خوب نبوده و نیست که کار به اینجا رسیده است ؛ به غربتی غمناک و طولانی .
حال ، برگمن این رجعت را با هارمونی رنگ لباس های ماریان و یوهان زینت میدهد . اگر بخواهیم نگاهی سمبلیک و استعاری به این قضیه داشته باشیم ، چنین میتوان گفت : مجموعه البسه ای که به تن ماریان هست ، غیر از پیراهنش ، همه به رنگ زرشکی هستند ؛ و از لباس هایی که بر تن یوهان هست ، تنها پیراهنش است که زرشکیرنگ است . فیالواقع این ترکیب لباس ها هستند که نقص یکدیگر را میپوشانند و یک کل واحد میآفرینند .
شاید بگویید که خب لابد اتفاقی بوده است ! اما خیر ؛ مگر میشود مولفی چون اینگمار برگمن ، غافلانه چنین میزانسنی و بازی با رنگی پدید آورد ؟!
حجت عشق در همین آغاز کار ، بر ما تمام میشود ! عشق - در کلام برگمن - کاملترینِ ناقص هاست و در اینجا به بهترین نحو ممکن تجلی مییابد ...
✍🏻 #علیرضا_صدرایی
@CinemaLogism
Join👉 @honar7modiran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#Gif
خیالات مثل برگهایی هستند که با باد برده میشوند.
🎬 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
خیالات مثل برگهایی هستند که با باد برده میشوند.
🎬 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
گاهی صحنه ها و تصاویر، از برخی آثار سینما چنان در روح و روان مخاطب رسوخ می کند که گذشت زمان نیز تاثیری در کمرنگ شدن آن ندارد. از منظر فیلمبرداری و کارگردانی دکوپاژ و قطع نماها و قالب بندی و کادرهای دوربین در آثار تئو آنجلوپولوس جدای از داشتن تمام ویژگی های زیبا شناسانه چنان با موسیقی غنی و تاثیر گذار النی کاریندرو در هم آمیخته که تصویر و موسیقی انگار گزاره واحدی است که قابل تفکیک نیست. آثار پولوس همچنین دارای مفاهیم عمیق انسانی چون تنهایی، غربت، عواطف انسانی و... است و دنیای بی روح و مسخ شده معاصر را به تصویر می کشد.
✍ #علیرضا_فدایی_کرمانی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
✍ #علیرضا_فدایی_کرمانی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
این راه دشوار و اتفاقات دردناکی که وولا تجربه میکند، او را به درک سرابی که برای رسیدن به آن تقلا میکنند می رساند. وولا باکرگی اش را از دست میدهد.
همراهی خواهر و برادر با اورستیس جوان، پس از تجربه های گریز و وحشت، تباهی و مرگ که در طول سفر با آن مواجه شده اند، یک پناه امن برای سرگشتگی شان می سازد. اورستیس یک پرسه گرد است که با مینی بوس و موتوری که دارد شهر به شهر میرود تا با گروه تئاترش نمایش اجرا کند؛ مردان و نی که آخرین قطره های شراب عمرشان را هنوز در حسرت یک اجرای نمایش می نوشند. الکساندروس پدر رویاهایش را در وجود اورستیس می یابد و وولا عشق را با او تجربه میکند. آنجلوپلوس با نمایش لحظاتی خیره کننده و عمیقا سینمایی بدون استفاده از هر کلام اضافی ما را با احساس عمیق عشق که در وجود وولا جوانه زده همراه میکند. لحظه رقص وولا و اورستیس لب ساحل، یا حضور شبانه وولا در اتاق خالی اورستیس موقعیت های تکان دهنده ای از بلوغ و عشق و حسرت است. بازی تانیا پالایولوگو در نقش وولا بی تردید زیباترین نقش آفرینی یک کودک در سینماست. دختری که با نگاه تمام امید و عشق و حسرتش را نمایش میدهد. در اشک هایش شکست و سرخوردگی اش را فریاد میکند. و همه این احساسات در یک لحظه تمام چشم اندازهای روشنی که انتظارش را می کشید نابود میکند. به یاد بیاورید لحظه درخشان مواجهه وولا با اورستیس در کافه را، زمانی که اورستیس با یک مرد دیگر به کنج خلوتی میروند تا برای فروش موتورش صحبت کنند. در نما و سکانس های بعد وولا و الکساندروس تنها در جاده قدم میزنند و اورستیس که خودش را به وولا می رساند و در آغوش می گیردش. وولا گریه میکند و اورستیس می گوید نمی خواستم اینجوری تموم بشه». و این لحظه آغوش و جدایی آخرین امید وولا را نابود می سازد. و تمام پارادوکس های احساسی و جنسی دو کاراکتر چقدر دقیق و صریح نشان داده میشود.
آنجلوپلوس آرام و غریب شخصیتهای این شاهکار سینمایی را خلق میکند و به آنها بعد میدهد. و موسیقی شاهکار کارایندرو همنوا با تجلیات احساسات شخصیتها، این مسیر دردناک بزرگ شدن و فروپاشی چشم انداز در مه را چقدر زیبا می سراید. حالا دیگر وولا مثل اول فیلم در ذهن خود با پدرش سخن نمی گوید. اما باید این سفر را به پایان برسانند. و در پایان شگفت انگیز فیلم، این بار الکساندروس است که قصه آفرینش را برای خواهرش روایت میکند.
الکساندروس هم بزرگ شده. در مسیری که شاهد مرگ، تنهایی، اندوه و نومیدی بوده؛ در لحظه های غریبی مثل مواجهه با مرد ویولنیست در کافه خالی، جان دادن اسب، و سرخوردگی مردان و ن گروه نمایش و به حراج گذاشتن لباس های نمایش که مثل شخصیتهای آواره فیلم، در باد تکان می خورند و سرگردانند.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
همراهی خواهر و برادر با اورستیس جوان، پس از تجربه های گریز و وحشت، تباهی و مرگ که در طول سفر با آن مواجه شده اند، یک پناه امن برای سرگشتگی شان می سازد. اورستیس یک پرسه گرد است که با مینی بوس و موتوری که دارد شهر به شهر میرود تا با گروه تئاترش نمایش اجرا کند؛ مردان و نی که آخرین قطره های شراب عمرشان را هنوز در حسرت یک اجرای نمایش می نوشند. الکساندروس پدر رویاهایش را در وجود اورستیس می یابد و وولا عشق را با او تجربه میکند. آنجلوپلوس با نمایش لحظاتی خیره کننده و عمیقا سینمایی بدون استفاده از هر کلام اضافی ما را با احساس عمیق عشق که در وجود وولا جوانه زده همراه میکند. لحظه رقص وولا و اورستیس لب ساحل، یا حضور شبانه وولا در اتاق خالی اورستیس موقعیت های تکان دهنده ای از بلوغ و عشق و حسرت است. بازی تانیا پالایولوگو در نقش وولا بی تردید زیباترین نقش آفرینی یک کودک در سینماست. دختری که با نگاه تمام امید و عشق و حسرتش را نمایش میدهد. در اشک هایش شکست و سرخوردگی اش را فریاد میکند. و همه این احساسات در یک لحظه تمام چشم اندازهای روشنی که انتظارش را می کشید نابود میکند. به یاد بیاورید لحظه درخشان مواجهه وولا با اورستیس در کافه را، زمانی که اورستیس با یک مرد دیگر به کنج خلوتی میروند تا برای فروش موتورش صحبت کنند. در نما و سکانس های بعد وولا و الکساندروس تنها در جاده قدم میزنند و اورستیس که خودش را به وولا می رساند و در آغوش می گیردش. وولا گریه میکند و اورستیس می گوید نمی خواستم اینجوری تموم بشه». و این لحظه آغوش و جدایی آخرین امید وولا را نابود می سازد. و تمام پارادوکس های احساسی و جنسی دو کاراکتر چقدر دقیق و صریح نشان داده میشود.
آنجلوپلوس آرام و غریب شخصیتهای این شاهکار سینمایی را خلق میکند و به آنها بعد میدهد. و موسیقی شاهکار کارایندرو همنوا با تجلیات احساسات شخصیتها، این مسیر دردناک بزرگ شدن و فروپاشی چشم انداز در مه را چقدر زیبا می سراید. حالا دیگر وولا مثل اول فیلم در ذهن خود با پدرش سخن نمی گوید. اما باید این سفر را به پایان برسانند. و در پایان شگفت انگیز فیلم، این بار الکساندروس است که قصه آفرینش را برای خواهرش روایت میکند.
الکساندروس هم بزرگ شده. در مسیری که شاهد مرگ، تنهایی، اندوه و نومیدی بوده؛ در لحظه های غریبی مثل مواجهه با مرد ویولنیست در کافه خالی، جان دادن اسب، و سرخوردگی مردان و ن گروه نمایش و به حراج گذاشتن لباس های نمایش که مثل شخصیتهای آواره فیلم، در باد تکان می خورند و سرگردانند.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
به نظرم فیلمی که برات تموم نشه و ادامه ش رو تخیل کنی فیلم خوبیه.
چشم اندازی در مه (۱۹۸۸) از یادگارهای تاریخ سینما
Join 👉 @honar7modiran
چشم اندازی در مه (۱۹۸۸) از یادگارهای تاریخ سینما
Join 👉 @honar7modiran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
موسیقی زیبای فیلم چشم اندازی در مه مانند خود فیلم شاعرانه و یادآور داستان های اساطیری است.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
النی کاریندرو آهنگساز بزرگ فیلم چشم اندازی در مه مانند سایر کارهای مشترکش با آنجلوپولوس به یادماندنی است.
join👉 @honar7modiran
join👉 @honar7modiran
👤 #آنجلوپلوس
ـــ فاکنر میگوید دنیا به وجود آمده تا به رمان تبدیل شود و من میگویم دنیا به وجود آمده تا به فیلم تبدیل شود.
آنجلو پولوس در کنار بازیگران دوست داشتنی.
تانیا پالایولوگو به نقش" وولا "
میچیلیس زیک به نقش " الکساندروس"
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
ـــ فاکنر میگوید دنیا به وجود آمده تا به رمان تبدیل شود و من میگویم دنیا به وجود آمده تا به فیلم تبدیل شود.
آنجلو پولوس در کنار بازیگران دوست داشتنی.
تانیا پالایولوگو به نقش" وولا "
میچیلیس زیک به نقش " الکساندروس"
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
وولا به تنها کسی که یاریشان کرد، دلبسته میشود. ولی این دلشدگی نیز نمیتواند او را از رفتن باز دارد. در لحظهء جدایی، اروستس به وولا که در آغوشش سخت میگرید، میگوید: «گریه کـن، شـاید کـسی صدات را بشنود، کسی که دنبالش میگردی...» سرانجام کسی که اروستس، نمیشناخت، صدای گریهء وولا را شنید و او را به سوی خود فراخواند.
در ایستگاه آخر،وولا تـن پاکـش را فـدای رسیدن به فضایی پاکتر میکند.همانند الکساندر قـهرمان فـیلم ایثار تارکوفسکی از همه چیزش میگذردتا به حقیقت برسد؛و در انتها میرسد.
نظر آنجلوپولوس دربارهء نظامیان، در فیلم بسیار روشن است. نحوهء گرفتن پول بـلیت از یـک سرباز هم، اینچنین است. وولا میداند، که یک سرباز فقط در برابر جسم او حاضر اسـت پولی، هـرچند اندک، به او بدهد.
با زاویـهء دیـدی کـه آنجلوپولوس نسبت بـه نـظامیان دارد، پایان ماجرای اروستس کـه مـیخواهد به ارتش برود، بسیار تلخ است.
آنجلوپولوس اعتقاد دارد، جامعهء صنعتی کنونی، همانند آن سنگشکن فـیلم اسـت که میگوید: «از سر راه برید کنار. از ایـنجا دور شـید، ...شما را نـمیبینم.»
اروسـتس نـشانهای از انسان سرگشتهء این قـرن است، که تک افتاده و غریب در غربت زمین گرفتارند. با ترک گروه تئاتر، فروش موتور و جـدایی از وولا و الکـساندر، دلبستگی دیگری برای او باقی نمیماند. در آخـرین نـمایی کـه از اروسـتس در فـیلم داریم، در حالی کـه او تـنها و غریبانه دور شدن بچهها را مینگرد و در قاب تصویر کوچک و کوچکتر میشود...
-«کاری که من کردم تـو تـئاتر بـهش میگویند پردهء آخر...»
این جمله از اروستس اسـت. او فـروش مـوتورش را پرده آخـر زنـدگیش میداند، و هنگامی که با موتور به دنبال وولا و الکساندر است، در اتوبان، به آنها میگوید: «موتور را نفروختم که شما را برسونم...» وولا میگرید و دوربین با حرکت چرخشی کامل به دور وولا که در آغـوش اروستس قرار گرفته است، میگردد، و این چرخش و این مدار بستهء حزن تا ابدیت جاری میگردد. براستی نمیدانم در طول یک عمر، شاهد چند صحنه به این زیبایی میتوان بود. نمیدانم آن صـحنهای که وولا، الکساندر و اروستس ایستادهاند و دستی قطع شده از عمق دریا بالا میآید و در آسمانها اوج میگیرد، در سینما تکرار شدنی است؟ تنها نکتهای که به یقین میدانم این است که، بعضی صحنهها فقط یـکبار و بـه وسیلهء یک فیلمساز به صورت شاهکار و بینظیر ساخته میشوند. و صحنهء پایانی چشم اندازی در مه از آن جمله است. هنگامی که تکدرخت (نشانهء حقیقت) از مه جدا میگردد، وولا و الکساندر ابتدا آرام به طرف آن میروند و سپس به طرفش میدوند.
در آغوشش میگیرند. با آن یکی مـیشوند و آرامـش مییابند. یان درخت نـشانی از پدر حـقیقتشان دارد. همانطور که وولا گفته بود: «نور،تاریکی و تو...» آنها از تاریکی گذشتند، به نور رسیدند و به آن «تو» که درختی پاک و مقدس است، پیوستند. درختی که نشانهء تلاش جاودانهء بشر برای رسیدن بـه جـاودانگی است. رسیدن انسان از خاک به افلاک...
✍ #علیرضا_توانا
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
در ایستگاه آخر،وولا تـن پاکـش را فـدای رسیدن به فضایی پاکتر میکند.همانند الکساندر قـهرمان فـیلم ایثار تارکوفسکی از همه چیزش میگذردتا به حقیقت برسد؛و در انتها میرسد.
نظر آنجلوپولوس دربارهء نظامیان، در فیلم بسیار روشن است. نحوهء گرفتن پول بـلیت از یـک سرباز هم، اینچنین است. وولا میداند، که یک سرباز فقط در برابر جسم او حاضر اسـت پولی، هـرچند اندک، به او بدهد.
با زاویـهء دیـدی کـه آنجلوپولوس نسبت بـه نـظامیان دارد، پایان ماجرای اروستس کـه مـیخواهد به ارتش برود، بسیار تلخ است.
آنجلوپولوس اعتقاد دارد، جامعهء صنعتی کنونی، همانند آن سنگشکن فـیلم اسـت که میگوید: «از سر راه برید کنار. از ایـنجا دور شـید، ...شما را نـمیبینم.»
اروسـتس نـشانهای از انسان سرگشتهء این قـرن است، که تک افتاده و غریب در غربت زمین گرفتارند. با ترک گروه تئاتر، فروش موتور و جـدایی از وولا و الکـساندر، دلبستگی دیگری برای او باقی نمیماند. در آخـرین نـمایی کـه از اروسـتس در فـیلم داریم، در حالی کـه او تـنها و غریبانه دور شدن بچهها را مینگرد و در قاب تصویر کوچک و کوچکتر میشود...
-«کاری که من کردم تـو تـئاتر بـهش میگویند پردهء آخر...»
این جمله از اروستس اسـت. او فـروش مـوتورش را پرده آخـر زنـدگیش میداند، و هنگامی که با موتور به دنبال وولا و الکساندر است، در اتوبان، به آنها میگوید: «موتور را نفروختم که شما را برسونم...» وولا میگرید و دوربین با حرکت چرخشی کامل به دور وولا که در آغـوش اروستس قرار گرفته است، میگردد، و این چرخش و این مدار بستهء حزن تا ابدیت جاری میگردد. براستی نمیدانم در طول یک عمر، شاهد چند صحنه به این زیبایی میتوان بود. نمیدانم آن صـحنهای که وولا، الکساندر و اروستس ایستادهاند و دستی قطع شده از عمق دریا بالا میآید و در آسمانها اوج میگیرد، در سینما تکرار شدنی است؟ تنها نکتهای که به یقین میدانم این است که، بعضی صحنهها فقط یـکبار و بـه وسیلهء یک فیلمساز به صورت شاهکار و بینظیر ساخته میشوند. و صحنهء پایانی چشم اندازی در مه از آن جمله است. هنگامی که تکدرخت (نشانهء حقیقت) از مه جدا میگردد، وولا و الکساندر ابتدا آرام به طرف آن میروند و سپس به طرفش میدوند.
در آغوشش میگیرند. با آن یکی مـیشوند و آرامـش مییابند. یان درخت نـشانی از پدر حـقیقتشان دارد. همانطور که وولا گفته بود: «نور،تاریکی و تو...» آنها از تاریکی گذشتند، به نور رسیدند و به آن «تو» که درختی پاک و مقدس است، پیوستند. درختی که نشانهء تلاش جاودانهء بشر برای رسیدن بـه جـاودانگی است. رسیدن انسان از خاک به افلاک...
✍ #علیرضا_توانا
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
آنجا که گویی جهان به انتهای خویش رسیده
در میزانسنی خلوت که در آن دوربین غربت و تنهایی کارکتر هایش را طواف می کند.
دیالوگ هایی به زبان می آید؛
پس این اولین باره
کوچولوی تک و تنهای من
کوچولوی تک و تنهای من
پس این اولین باره
قلبت خیلی تند می زنه
این اولین باره
پاهات می لرزن
احساست جوریه که انگار داری می میری
این سکانس و صحنه تجاوز خاموش و کر کننده ی این اثر یکی از غم انگیز ترین سکانس های خلق شده در سینما هستند.
گذر از کودکی به زنانگی و تجربه ی حسی غریب که به فروپاشي درونی منجر می شود.
ورود به صحنه ی تراژدیک زندگی و دنیای تاریک بزرگ ترها بدون هیچ تکیه گاه.
معراج بی بازگشت و شاعرانه پولوس با گره خوردن به نت های عاصی کاریندرو یکی از بهترین تجربه های سینمایی من را رقم زده. سفری برای رسیدن به آغوش پدری نداشته و در نهایت وصال به آغوش پدری حقیقی در ملکوت.
تک تک سکانس ها و قاب های این اثر و ذره ذره اتم های جهان غم آلود آنجلو پولوس در راستای خلق یک تجربه وصف ناشدنی حرکت می کنند.
✍ #پوریا_رضایی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
در میزانسنی خلوت که در آن دوربین غربت و تنهایی کارکتر هایش را طواف می کند.
دیالوگ هایی به زبان می آید؛
پس این اولین باره
کوچولوی تک و تنهای من
کوچولوی تک و تنهای من
پس این اولین باره
قلبت خیلی تند می زنه
این اولین باره
پاهات می لرزن
احساست جوریه که انگار داری می میری
این سکانس و صحنه تجاوز خاموش و کر کننده ی این اثر یکی از غم انگیز ترین سکانس های خلق شده در سینما هستند.
گذر از کودکی به زنانگی و تجربه ی حسی غریب که به فروپاشي درونی منجر می شود.
ورود به صحنه ی تراژدیک زندگی و دنیای تاریک بزرگ ترها بدون هیچ تکیه گاه.
معراج بی بازگشت و شاعرانه پولوس با گره خوردن به نت های عاصی کاریندرو یکی از بهترین تجربه های سینمایی من را رقم زده. سفری برای رسیدن به آغوش پدری نداشته و در نهایت وصال به آغوش پدری حقیقی در ملکوت.
تک تک سکانس ها و قاب های این اثر و ذره ذره اتم های جهان غم آلود آنجلو پولوس در راستای خلق یک تجربه وصف ناشدنی حرکت می کنند.
✍ #پوریا_رضایی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
نمی خواستم آخرش اینطور باشه!
قول داده بودم ببرمتون ایستگاه قطار.
🎬 چشم اندازی در مه ١٩٨٨
Join 👉 @honar7modiran
قول داده بودم ببرمتون ایستگاه قطار.
🎬 چشم اندازی در مه ١٩٨٨
Join 👉 @honar7modiran
سوت قطار عطر پدر بود کمی تلخ تر، گریزی نامتناهی، دختر و پسر بچه ای با درونی آغشته به انتظار ژانری درام اما جنایی و جنایتکار اصلی این داستان امید بود! امیدواری بود که از طعم شور درد و خستگی می کاست.
امیدواری بود؛ نه هراس از پلیس را داشت، نه از خوابیدن در راهرو قطار، نه از سردی هوا، نه از زانو زدن در برف و نه از پرسه در مه.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
امیدواری بود؛ نه هراس از پلیس را داشت، نه از خوابیدن در راهرو قطار، نه از سردی هوا، نه از زانو زدن در برف و نه از پرسه در مه.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
...باید امـشب بـروم.
بـاید امـشب چـمدانی را
کـه به اندازهء پیراهن تنهایی من جا دارد،بردارم
و به سمتی بروم، که درختان حماسی پیداست...
الکساندر: نترس، آن داستان را برایت تعریف میکنم...اول خلقت تاریکی بود، اول سیاهی بود، بعد روشـنایی آمد...
در صحنهای، در تاریکی مطلق، دو مسافر کوچک فیلم به مرز رسیدهاند، بر قایقی مینشینند. وولا بار دیگر سؤال ابتدای فیلم را از الکساندر تکرار میکند: -«میترسی؟» -«نه،نمیترسم...»
در حالی کـه صـدای گلولهای سکوت فضا را میشکند، دو کودک از مرز میگذرند. سیاهی و تاریکی مطلق به نور خیرهکنندهای تبدیل میشود. دو کودک از جمع جدا شدهاند، از کثرت گذشتهاند و پس از گذشتن از مرز تاریکی به نوری رسیدهاند که جلوهای از بـهشت مـوعود است. جـلوهای از وحدت و یگانگی است. این بار وولا میگوید: «میترسم!» الکساندر که در چهرهاش یقین موج میزند، او را به آرامش ابدی و بـه روشنایی ممتد تا بینهایت نوید میدهد. او داستان خلقت را برای وولا میگوید. کـه بـدون شـک خود آنها خلقتی دوباره یافتهاند.
الکساندر در مونولوگی میگوید، چیزهای زیادی هست که بین راه آنها را میترساند، «ولی آنها خـوشحال هـستند چون راه افتادند». نفس حرکت، ارزش این اعتقاد که آنها راهشان را انتخاب کردهاند و برای رسـیدن بـه هـدفشان تلاش میکنند، آنها را در برابر ترس از خطرات مقاوم میکند. جالب توجه است، تنها جایی که وولا دچـار تردید، میشود. همسفرش آلکساندر بر او شوریده است. طوری که وولا را به تحسین و تماشاگران را بـه شگفتی وا میدارد. وولا میگوید: «الکـساندر خـیلی بزرگ شده، امروز مثل آدمهای بزرگ عصبانی شد...»
✍ #علیرضا_توانا
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
بـاید امـشب چـمدانی را
کـه به اندازهء پیراهن تنهایی من جا دارد،بردارم
و به سمتی بروم، که درختان حماسی پیداست...
الکساندر: نترس، آن داستان را برایت تعریف میکنم...اول خلقت تاریکی بود، اول سیاهی بود، بعد روشـنایی آمد...
در صحنهای، در تاریکی مطلق، دو مسافر کوچک فیلم به مرز رسیدهاند، بر قایقی مینشینند. وولا بار دیگر سؤال ابتدای فیلم را از الکساندر تکرار میکند: -«میترسی؟» -«نه،نمیترسم...»
در حالی کـه صـدای گلولهای سکوت فضا را میشکند، دو کودک از مرز میگذرند. سیاهی و تاریکی مطلق به نور خیرهکنندهای تبدیل میشود. دو کودک از جمع جدا شدهاند، از کثرت گذشتهاند و پس از گذشتن از مرز تاریکی به نوری رسیدهاند که جلوهای از بـهشت مـوعود است. جـلوهای از وحدت و یگانگی است. این بار وولا میگوید: «میترسم!» الکساندر که در چهرهاش یقین موج میزند، او را به آرامش ابدی و بـه روشنایی ممتد تا بینهایت نوید میدهد. او داستان خلقت را برای وولا میگوید. کـه بـدون شـک خود آنها خلقتی دوباره یافتهاند.
الکساندر در مونولوگی میگوید، چیزهای زیادی هست که بین راه آنها را میترساند، «ولی آنها خـوشحال هـستند چون راه افتادند». نفس حرکت، ارزش این اعتقاد که آنها راهشان را انتخاب کردهاند و برای رسـیدن بـه هـدفشان تلاش میکنند، آنها را در برابر ترس از خطرات مقاوم میکند. جالب توجه است، تنها جایی که وولا دچـار تردید، میشود. همسفرش آلکساندر بر او شوریده است. طوری که وولا را به تحسین و تماشاگران را بـه شگفتی وا میدارد. وولا میگوید: «الکـساندر خـیلی بزرگ شده، امروز مثل آدمهای بزرگ عصبانی شد...»
✍ #علیرضا_توانا
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
👤 #آنجلو_پولوس
هربار فیلمی می سازم با خود می گویم این فیلم آخرین کار من است اما بعد... گویی دو پیرمرد در کافه یی نشسته اند. بهار است و آنها جهان پیرامون خود و به ویژه زنان زیبا را تماشا می کنند. زنی زیبا از در خارج می شود. یکی از پیرمردها می گوید:"تا کی این کار را ادامه دهیم؟" و دوست سالخورده اش پاسخ می دهد:"تا آخر کار". برای من سینما به حکایت آن دو پیرمرد چشم چران شباهت دارد.
Join 👉 @honar7modiran
هربار فیلمی می سازم با خود می گویم این فیلم آخرین کار من است اما بعد... گویی دو پیرمرد در کافه یی نشسته اند. بهار است و آنها جهان پیرامون خود و به ویژه زنان زیبا را تماشا می کنند. زنی زیبا از در خارج می شود. یکی از پیرمردها می گوید:"تا کی این کار را ادامه دهیم؟" و دوست سالخورده اش پاسخ می دهد:"تا آخر کار". برای من سینما به حکایت آن دو پیرمرد چشم چران شباهت دارد.
Join 👉 @honar7modiran
سفر ادیسهوار بچهها از میان جهان ترسناکی که آنها را به حیرت میاندازد و میترساند، فقط با این فکر دنـبال مـیشود که پدر دست یافتنی است. اما بچهها چگونه پدر خود را خواهند شناخت، آنها چه تصوری از او دارند!، چه عکس از او دارند!، او در کجاست! اشتیاق بچهها به دیدن پدر چنان فضای فیلم را پر میسازد که کمتر تماشاگری اصـلا بـه این فکر میافتد که در جستجوی آنها شک کند.
حال، بد نیست که کمی هم به ایثار تارکوفسکی توجه کنیم، به یاد داریم که در ایثار تـارکوفسکی، آلکـساندر پسرکی داشت به نام کـوچک مرد, و ایـن کـوچک مرد در پایان فیلم از خود میپرسید که«منظورت چه بود، پدر، که میگفتی در ابتدا کلمه بود». تارکوفسکی فیلم را به پسر کوچکش تقدیم کرده بـود. آیـا مـیان این اشاره به انجیل یوحنا و اشارهء الکساندر کـوچک بـه قصهء کهن سفر پیدایش ارتباطی است؟ آیا میان درختی که تارکوفسکی در ایثار خود در خاک نشانده بود و درختی که اورستس در فیلم سـیاه شـده در پشـت مه میبیند و الکساندر کوچک به رؤیت آن تحقق میبخشد ارتباطی است؟ حـتی میان نامهای آلکساندر؟
به گمان چنین است. اشارهء انجیل یوحنا به کلمه نور و تاریکی در اینجا با روایت قدیمتر تـورات، سـفر پیـدایش، درآمیخته میشود و قصهء قدیمی خلقت با تصویری که بر دل مینشیند و عـقل را مـتحیر میکند، به گویاترین نحو بازگو میشود. بیشک، ایمان تارکوفسکی در پایان عصر جدید همانقدر گرامی است کـه بـیخدایی نـیچه در پایان قرن گذاشته. اما زمان گذشت از بیخدایی، در فرهنگ غربی، نزدیک شده اسـت. آثـاری هـنری از این دست، بیشک، زبان گویای این گذشتاند.
🔘 چشماندازی در مه غم ناداشتههاست. آنجلوپولوس همچون تـارکوفسکی مـعتقد است که:«زندگی جز یک آغاز نیست...و ما نامیرا هستیم!» تارکوفسکی فیلمهایش را ابزاری برای یافتن پاسـخی درسـت بـه این پرسش میداند: «خواهم مرد یا نه؟» ویژگیهای مشترکی که بین آنجلوپولوس و تارکوفسکی وجود دارد.(مانند نماد درخت به عنوان حقیقت) چـشماندازی در مـه، نـیز تبدیل به یک بیانیهء فلسفی میشود، در پاسخ به عطش سیری ناپذیر انسان برای یـافتن عـلت و مفهوم زندگی. بهترین طریق برای نشان دادن این معنی، شعر است. فیلمسازانی مانند آنـجلوپولوس فـیلمهایشان را بـا شعر و شعور میسازند. نگاهی به صحنههای شعرگونه، نوستالگیا، صحرای سرخ و...سفر به سیترا، نـشان مـیدهد که همگی در جهت یافتن زبانی است، که بتوان درد زیستن و راز جاودانگی را به بهترین شـکل مـمکن انـتقال داد.
نمونه برای اثبات در چشماندازی در مه فراوان است. از همان ابتدای فیلم، حرکت قطار در ایستگاه تا پدیـدار شـدن درخت در انتهای آن، و تمام صحنههایی که دختر و پسر از پدرشان و برای پدرشان میگویند، و یـا آن صـحنهء درخـشان جدایی اروستس از وولا و الکساندر.
آنجلوپولوس از ابزار سینمایی نیز به بهترین شکل برای القای اندیشهء شعرگونهاش اسـتفاده کـرده اسـت. سود جستن از پلان سکانسهای زیبا، تدوین نرم و احساسی،و موسیقی تأثیرگذار از آن جملهاند. فراموش نـکنیم صـحنهء زیبایی را که دختر در کنار دریا اشک میریزد یا صحنهای که با حرکت آهسته فیلمبرداری شده اسـت و در آن وولا و الکـساندر از میان جمعیتی که بهت زده به ریزش برف چشم دوختهاند میگریزند.
ایـن صـحنهها، به همراه دیالوگهای حساب شده، در کلیت فـیلم ریـتم شـعر گونهای را به وجود آوردهاند، که با فـیلمبرداری زیـبا، مجموعهای را تشکیل میدهند، که ساختار زیبایی شناسی فیلم را میسازد.
✍ #علیرضا_توانا
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
حال، بد نیست که کمی هم به ایثار تارکوفسکی توجه کنیم، به یاد داریم که در ایثار تـارکوفسکی، آلکـساندر پسرکی داشت به نام کـوچک مرد, و ایـن کـوچک مرد در پایان فیلم از خود میپرسید که«منظورت چه بود، پدر، که میگفتی در ابتدا کلمه بود». تارکوفسکی فیلم را به پسر کوچکش تقدیم کرده بـود. آیـا مـیان این اشاره به انجیل یوحنا و اشارهء الکساندر کـوچک بـه قصهء کهن سفر پیدایش ارتباطی است؟ آیا میان درختی که تارکوفسکی در ایثار خود در خاک نشانده بود و درختی که اورستس در فیلم سـیاه شـده در پشـت مه میبیند و الکساندر کوچک به رؤیت آن تحقق میبخشد ارتباطی است؟ حـتی میان نامهای آلکساندر؟
به گمان چنین است. اشارهء انجیل یوحنا به کلمه نور و تاریکی در اینجا با روایت قدیمتر تـورات، سـفر پیـدایش، درآمیخته میشود و قصهء قدیمی خلقت با تصویری که بر دل مینشیند و عـقل را مـتحیر میکند، به گویاترین نحو بازگو میشود. بیشک، ایمان تارکوفسکی در پایان عصر جدید همانقدر گرامی است کـه بـیخدایی نـیچه در پایان قرن گذاشته. اما زمان گذشت از بیخدایی، در فرهنگ غربی، نزدیک شده اسـت. آثـاری هـنری از این دست، بیشک، زبان گویای این گذشتاند.
🔘 چشماندازی در مه غم ناداشتههاست. آنجلوپولوس همچون تـارکوفسکی مـعتقد است که:«زندگی جز یک آغاز نیست...و ما نامیرا هستیم!» تارکوفسکی فیلمهایش را ابزاری برای یافتن پاسـخی درسـت بـه این پرسش میداند: «خواهم مرد یا نه؟» ویژگیهای مشترکی که بین آنجلوپولوس و تارکوفسکی وجود دارد.(مانند نماد درخت به عنوان حقیقت) چـشماندازی در مـه، نـیز تبدیل به یک بیانیهء فلسفی میشود، در پاسخ به عطش سیری ناپذیر انسان برای یـافتن عـلت و مفهوم زندگی. بهترین طریق برای نشان دادن این معنی، شعر است. فیلمسازانی مانند آنـجلوپولوس فـیلمهایشان را بـا شعر و شعور میسازند. نگاهی به صحنههای شعرگونه، نوستالگیا، صحرای سرخ و...سفر به سیترا، نـشان مـیدهد که همگی در جهت یافتن زبانی است، که بتوان درد زیستن و راز جاودانگی را به بهترین شـکل مـمکن انـتقال داد.
نمونه برای اثبات در چشماندازی در مه فراوان است. از همان ابتدای فیلم، حرکت قطار در ایستگاه تا پدیـدار شـدن درخت در انتهای آن، و تمام صحنههایی که دختر و پسر از پدرشان و برای پدرشان میگویند، و یـا آن صـحنهء درخـشان جدایی اروستس از وولا و الکساندر.
آنجلوپولوس از ابزار سینمایی نیز به بهترین شکل برای القای اندیشهء شعرگونهاش اسـتفاده کـرده اسـت. سود جستن از پلان سکانسهای زیبا، تدوین نرم و احساسی،و موسیقی تأثیرگذار از آن جملهاند. فراموش نـکنیم صـحنهء زیبایی را که دختر در کنار دریا اشک میریزد یا صحنهای که با حرکت آهسته فیلمبرداری شده اسـت و در آن وولا و الکـساندر از میان جمعیتی که بهت زده به ریزش برف چشم دوختهاند میگریزند.
ایـن صـحنهها، به همراه دیالوگهای حساب شده، در کلیت فـیلم ریـتم شـعر گونهای را به وجود آوردهاند، که با فـیلمبرداری زیـبا، مجموعهای را تشکیل میدهند، که ساختار زیبایی شناسی فیلم را میسازد.
✍ #علیرضا_توانا
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سفر اودیسه وار انسان در پی درخت معرفت
بعضی فیلمهارو باید شنید...
سکانس پایانی فیلم چشم اندازی در مه؛
موسیقی عالی رو با این سکانس چشم نواز بشنوید و ببینید...
از بهترین سکانس های تاریخ سینما
سکانس آخر شاهکار سینمای یونان
ترکیبی زیبا از موسیقی و تصویر در فیلم "چشم اندازی در مه" ساخته تئو آنجلو پلوس.
از دیدن این سکانس لذت ببرید .
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
بعضی فیلمهارو باید شنید...
سکانس پایانی فیلم چشم اندازی در مه؛
موسیقی عالی رو با این سکانس چشم نواز بشنوید و ببینید...
از بهترین سکانس های تاریخ سینما
سکانس آخر شاهکار سینمای یونان
ترکیبی زیبا از موسیقی و تصویر در فیلم "چشم اندازی در مه" ساخته تئو آنجلو پلوس.
از دیدن این سکانس لذت ببرید .
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
قبل از اینکه بخواهیم چشم اندازی در مه را نقد کنیم، قبل از اینکه بخواهیم از تکنیک سینمایی و قاب بندی و چیدمان صحنه فیلم بگوییم.......
باید به این نکته توجه کرد که آنجلوپولوس قبل از اقدام به فیلمسازی، یک دغدغه داشته.
دغدغه انسان امروزی که گاها خودش را فراموش کرده.دغدغه مندی انجلوپولوس در عصری که بسیاری از فیلمسازان دغدغه ای ندارند و صرفا برای سرگرمی و گیشه فیلم میسازند، قبل از هر نقدی، باید مورد توجه قرار گیرد.
اول انسانیت در وجود انجلوپولوس جوانه زده و رشد کرده و سپس چشم اندازی در مه ساخته شده و نتیجه اش آن شده که درونیات کارگردان در فیلمش انعکاس یافته. به نظر میرسد جهان ما برای اصلاح شدن نیازمند فیلمسازانی از جنس انجلوپولوس و برگمان و تا حدودی جان فورد است و نه فیلمسازانی از جنس هیچکاک، هر چند تکنیک عالی هیچکاک بر هیچکس پوشیده نیست.
✍ #حامد_یوسفی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
باید به این نکته توجه کرد که آنجلوپولوس قبل از اقدام به فیلمسازی، یک دغدغه داشته.
دغدغه انسان امروزی که گاها خودش را فراموش کرده.دغدغه مندی انجلوپولوس در عصری که بسیاری از فیلمسازان دغدغه ای ندارند و صرفا برای سرگرمی و گیشه فیلم میسازند، قبل از هر نقدی، باید مورد توجه قرار گیرد.
اول انسانیت در وجود انجلوپولوس جوانه زده و رشد کرده و سپس چشم اندازی در مه ساخته شده و نتیجه اش آن شده که درونیات کارگردان در فیلمش انعکاس یافته. به نظر میرسد جهان ما برای اصلاح شدن نیازمند فیلمسازانی از جنس انجلوپولوس و برگمان و تا حدودی جان فورد است و نه فیلمسازانی از جنس هیچکاک، هر چند تکنیک عالی هیچکاک بر هیچکس پوشیده نیست.
✍ #حامد_یوسفی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran