ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها میشد با خود ببرد هر جا که خواست.
🎬 چشم اندازی در مه ١٩٨٨
Join 👉 @honar7modiran
🎬 چشم اندازی در مه ١٩٨٨
Join 👉 @honar7modiran
مـرغ دریایی، نام مردی است که پشت حصاری فلزی با دسـتانش بال میزند، تا به پرواز در آید و از حصار عبور کند. او در آرزوی مکانی بهتر میسوزد.
الکساندر به او مقصدش را میگوید، ولی سؤال دیـگرش را بـیپاسخ مـیگذارد. تفاوت الکساندر به مرغ دریایی این است که او در حال سکون، خـیال پرواز دارد، ولی الکـساندر در حرکت به پرواز در میآید. او پسر بچهای است که به وضوح در طول فیلم مرد میشود. او که در ابتدای فـیلم بـاید پاسـخ سؤال، «نمیترسی؟» وولا را بدهد؟ در انتهای فیلم به ایمانی دست مییابد، که به وولا میگوید: «نترس...». او بـه تـدریج از حـالت مطیع بودن خارج میشود و خود تبدیل به موجودی مستقل و مختار میگردد.
ویژگی حیرتانگیز و درخور توجه فیلم از نخستین نما تا آخرین نما، در این است که کمتر فیلمی تا بدین حد در هر فصل خود کامل و با این همه در کل دارای وحدت اسـت. البـته، رشتهء وحدت همان سفر ادیسهوار است.
نخستین فصل فیلم از حیث ایجاز و تأثیر عاطفی بیمانند است: تماشاگر بیدرنگ به درون فیلم کشیده میشود. در همین فصل ویژگی غریب این سفر بـرای تـماشاگر روشـن میشود: کوشش بچهها برای سـوار شـدن بـه قطار، در شبهای متعدد، به طوری که روزنامه فروش ایستگاه آنها را میشناسد؛ وداع هر روزهء آنها با «مـرغ دریـایی»، دیـوانهای در پشت حصارهای تیمارستان که خود را«مرغ دریایی»مـیداند، امـا از خیس شدن بالهایش میترسد و برای همین درجا پرواز میکند(تهور بچهها را با ترس او مقایسه کنید)؛ و خواب هر شب، که بـا رؤیـایی از دیـدار پدر همراه است؛ مقصد نیز آلمان است (شاید این مقصد بـرای تماشاگر ایرانی چندان عجیب ننماید، اما باید توجّه داشت که میان آلمان و یونان چند کشور قرار دارد و در واقع مـانند ایـن اسـت که بچهها بخواهند به امریکا بروند).
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
الکساندر به او مقصدش را میگوید، ولی سؤال دیـگرش را بـیپاسخ مـیگذارد. تفاوت الکساندر به مرغ دریایی این است که او در حال سکون، خـیال پرواز دارد، ولی الکـساندر در حرکت به پرواز در میآید. او پسر بچهای است که به وضوح در طول فیلم مرد میشود. او که در ابتدای فـیلم بـاید پاسـخ سؤال، «نمیترسی؟» وولا را بدهد؟ در انتهای فیلم به ایمانی دست مییابد، که به وولا میگوید: «نترس...». او بـه تـدریج از حـالت مطیع بودن خارج میشود و خود تبدیل به موجودی مستقل و مختار میگردد.
ویژگی حیرتانگیز و درخور توجه فیلم از نخستین نما تا آخرین نما، در این است که کمتر فیلمی تا بدین حد در هر فصل خود کامل و با این همه در کل دارای وحدت اسـت. البـته، رشتهء وحدت همان سفر ادیسهوار است.
نخستین فصل فیلم از حیث ایجاز و تأثیر عاطفی بیمانند است: تماشاگر بیدرنگ به درون فیلم کشیده میشود. در همین فصل ویژگی غریب این سفر بـرای تـماشاگر روشـن میشود: کوشش بچهها برای سـوار شـدن بـه قطار، در شبهای متعدد، به طوری که روزنامه فروش ایستگاه آنها را میشناسد؛ وداع هر روزهء آنها با «مـرغ دریـایی»، دیـوانهای در پشت حصارهای تیمارستان که خود را«مرغ دریایی»مـیداند، امـا از خیس شدن بالهایش میترسد و برای همین درجا پرواز میکند(تهور بچهها را با ترس او مقایسه کنید)؛ و خواب هر شب، که بـا رؤیـایی از دیـدار پدر همراه است؛ مقصد نیز آلمان است (شاید این مقصد بـرای تماشاگر ایرانی چندان عجیب ننماید، اما باید توجّه داشت که میان آلمان و یونان چند کشور قرار دارد و در واقع مـانند ایـن اسـت که بچهها بخواهند به امریکا بروند).
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آنچه در این فیلم شگفت انگیز زده، مردی است موسوم به مرغ دریایی. بچه ها با عزم سفر و در جستجوی پدر بدون بلیط عازم ایستگاه قطارند. در مسیر مردم حاشیه غمزده شهر برای شروع روزی تازه ازکنار هم در حال گذرند. پسرک کوچک به همراه خواهرش خود را به کنار یک حصار توری میرساند. آنسوی حصار مردی که بیشتر به عقلا مجانین میماند دستهایش را به سان بال یک پرنده تکان میدهد. بچه ها او را مرغ دریایی صدا میکنند. او بعد از مکالمه کوتاه با بچه ها جمله ای شگفت آور که باید کمیک به نظر بیاید به زبان می آورد:
جمله ای تراژیک و دردآور:
– میخواد بارون بباره
باید برم
بالهام خیس میشه.
این سه جمله دیالوگ، جادویی ترین جمله ایست که در سراسر فیلم میشنویم.
هیچگاه نتوانستم به خود بقبولانم که او یک انسان است نه یک مرغ دریایی و شاید واقعی ترین مرغ دریاییست که در تمام عمرم دیده ام.
بچه ها او را باور کرده اند او یک مرغ دریاییست.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
جمله ای تراژیک و دردآور:
– میخواد بارون بباره
باید برم
بالهام خیس میشه.
این سه جمله دیالوگ، جادویی ترین جمله ایست که در سراسر فیلم میشنویم.
هیچگاه نتوانستم به خود بقبولانم که او یک انسان است نه یک مرغ دریایی و شاید واقعی ترین مرغ دریاییست که در تمام عمرم دیده ام.
بچه ها او را باور کرده اند او یک مرغ دریاییست.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
نترس. برایت ماجرا را خواهم گفت: در ابتدا تاریکی بود و بعد نور پدید آمد...
🎬 چشم اندازی در مه ١٩٨٨
Join 👉 @honar7modiran
🎬 چشم اندازی در مه ١٩٨٨
Join 👉 @honar7modiran
_مرغ دریایی:
«می خواد بارون بباره بال هام خیس میشن.»
+الکساندر: «من میرم آلمان...»
_مرغ دریایی:
«هر روز مـیری آلمان؟...آلمـان چهجوریه؟»
🎬 چشم اندازی در مه ١٩٨٨
Join 👉 @honar7modiran
«می خواد بارون بباره بال هام خیس میشن.»
+الکساندر: «من میرم آلمان...»
_مرغ دریایی:
«هر روز مـیری آلمان؟...آلمـان چهجوریه؟»
🎬 چشم اندازی در مه ١٩٨٨
Join 👉 @honar7modiran
در آغاز بی نظمی کامل بود، بعد نور به وجود آمد و نور از تاریکی جدا شد و زمین از دریا... و بعد رودخانه ها و دریاچه ها و کوه ها شکل گرفتند... و بعد گل ها و درختان و پرندگان و حیوانات...
فیلم با این داستان ناتمام آغاز می شود که خواهر برای برادرش تعریف می کند اما ادامه داستان سفر آنهاست، سفری پر فراز و نشیب در جستجوی حقیقت.
چشم اندازی در مه» با قصه خواندن وولا برای برادر کوچکش الکساندروس آغاز میشود. روایت آفرینش که در تاریکی آغاز میشود و وقتی مادر در اتاق خوابشان را باز میکند و شکاف نور بر چهره های وولا و الکساندر روشنایی می افکند، روایت ناتمام می ماند. الکساندروس از ناتمام ماندن همیشگی این داستان گلایه میکند. انگار قصه آفرینش با رسیدن به انسان از ادامه باز می ماند. این هشدار تلخ و وحشتناک آنجلوپلوس به مخاطب است، و نیک می دانیم چشم اندازی در مه، همان تصور مبهم و زیبایی است که این خواهر و برادر از انسان دارند و در واقعیت مثل همان قصه آفرینش ناتمام است. وولا و الکساندروس می خواهند سفری را آغاز کنند که آنها را به پدر گمشده شان برساند، به آلمان، کشور رویاها و پناهگاه مهاجران. مخفیانه خانه را ترک میکنند تا سفر اودیسه وارشان را آغاز کنند. سفر وولا و الکساندروس اما این بار متفاوت از سفرهای دیگر آنجلوپلوس است.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
فیلم با این داستان ناتمام آغاز می شود که خواهر برای برادرش تعریف می کند اما ادامه داستان سفر آنهاست، سفری پر فراز و نشیب در جستجوی حقیقت.
چشم اندازی در مه» با قصه خواندن وولا برای برادر کوچکش الکساندروس آغاز میشود. روایت آفرینش که در تاریکی آغاز میشود و وقتی مادر در اتاق خوابشان را باز میکند و شکاف نور بر چهره های وولا و الکساندر روشنایی می افکند، روایت ناتمام می ماند. الکساندروس از ناتمام ماندن همیشگی این داستان گلایه میکند. انگار قصه آفرینش با رسیدن به انسان از ادامه باز می ماند. این هشدار تلخ و وحشتناک آنجلوپلوس به مخاطب است، و نیک می دانیم چشم اندازی در مه، همان تصور مبهم و زیبایی است که این خواهر و برادر از انسان دارند و در واقعیت مثل همان قصه آفرینش ناتمام است. وولا و الکساندروس می خواهند سفری را آغاز کنند که آنها را به پدر گمشده شان برساند، به آلمان، کشور رویاها و پناهگاه مهاجران. مخفیانه خانه را ترک میکنند تا سفر اودیسه وارشان را آغاز کنند. سفر وولا و الکساندروس اما این بار متفاوت از سفرهای دیگر آنجلوپلوس است.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پدر عزیز این نامه را می نویسم چرا که تصمیم گرفته ایم برای یافتنت رهسپار شویم. ما هیچ گاه تو را ندیده ایم و دلمان برایت تنگ شده است. ما همیشه درباره تو حرف می زنیم. مادر از رفتنمان ناراحت خواهد شد. ما جایی در عمق وجودمان او را دوست داریم. گمان نکن که اینچنین نیست_اما او هیچ چیز را درک نمی کند. ما چیزی از ظاهرت نمی دانیم. الکساندر چیزهای عجیبی می گوید. او درباره تو رویا می بیند. ما خیلی دلمان برایت تنگ شده است. گاهی در راه بازگشت از مدرسه تصور می کنم که صدای پای تو را از پشت سرم می شنوم و وقتی سرم را می چرخانم، کسی را آنجا نمی بینم و بعد شدیداً احساس تنهایی می کنم. ما نمی خواهیم که باری روی دوشت باشیم. فقط می خواهیم تو را بشناسیم و سپس به راه خود خواهیم رفت...»
اگر جواب مون رو خواستی بدی، این کار رو با صدای قطار بکن:
تاتان _ تاتان...
من اینجام... من منتظر شمام...
تاتان _ تاتان...
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
اگر جواب مون رو خواستی بدی، این کار رو با صدای قطار بکن:
تاتان _ تاتان...
من اینجام... من منتظر شمام...
تاتان _ تاتان...
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
فصل دوم، پیاده کردن بچهها از قـطار و تـحویل آنها به پلیس و بردن آنها به نزد داییشان، غرابت ماجرا را بیشتر میکند؛بچهها پدری ندارند و بـودن پدرشـان در آلمـان، قصهای است که مادرشان برای آنها ساخته است و در واقع، چون بچهها حـتی تـصویری از پدر خـود نیز ندیدهاند، شوق آنها به دیدن پدر، نه به واسطهء نامهربانی مادر، بلکه اشتیاق آنـها بـه دیـدن پدر خود و در آغوش گرفتن اوست؛ در یکی از حدیث نفسها، یکی از بچهها در نامهای که به پدر خود مـینویسد(بـه کدام آدرس!) به او اطمینان میدهد که آنها نمیخواهند سربار او باشند و پس از دیدن او به نزد مـادرشان بـاز مـیگردند.
#سعید_کاشانی
🔘 در جایی از فیلم دایی آنها اشاره میکند که ممکن است این دو کودک حاصل رابطهای نامشروع باشند و اصلا معلوم نباشد پدر واقعیشان کیست. و اصلا همینکه پدرشان به احتمال زیاد آنها را رها کرده هم، دلیلی باشد بر اینکه جستجوی این کودکان بیمورد است.
ولی هر چه که بیشتر به جلو میرویم، میفهمیم که پدر، شکل و شمایل استعاریتری به خود میگیرد. پدر کسی است که قهرمانان داستان به وجود او «ایمان» دارند و هر چقدر هم که جهان بیرون بیرحمانه وجود او را برایشان انکار کند، آنها باز هم به سوی او حرکت میکنند. پدر کسی است که بعد از هر مرحلهی سخت زندگیشان، با او درد و دل میکنند و در ذهن خود، نامهای برای او مینویسند.
#محمدعلی_رضی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
#سعید_کاشانی
🔘 در جایی از فیلم دایی آنها اشاره میکند که ممکن است این دو کودک حاصل رابطهای نامشروع باشند و اصلا معلوم نباشد پدر واقعیشان کیست. و اصلا همینکه پدرشان به احتمال زیاد آنها را رها کرده هم، دلیلی باشد بر اینکه جستجوی این کودکان بیمورد است.
ولی هر چه که بیشتر به جلو میرویم، میفهمیم که پدر، شکل و شمایل استعاریتری به خود میگیرد. پدر کسی است که قهرمانان داستان به وجود او «ایمان» دارند و هر چقدر هم که جهان بیرون بیرحمانه وجود او را برایشان انکار کند، آنها باز هم به سوی او حرکت میکنند. پدر کسی است که بعد از هر مرحلهی سخت زندگیشان، با او درد و دل میکنند و در ذهن خود، نامهای برای او مینویسند.
#محمدعلی_رضی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یکی از شاعرانه ترین صحنه های تاریخِ سینما، چندثانیه از فیلمِ زیبایِ "چشم اندازی در مه" اثرِ "تئو آنجلوپولوس" فیلم سازِ بزرگِ یونانی.
صحنه ای پر از حس و حالِ زیبا که موسیقیِ بی نظیرِ "النی کارایندرو" تا مدت ها آدمی را درگیر خواهد کرد.
موسیقی متن چشم اندازی در مه🎶
آهنگساز: #النی_کاریندرو
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
صحنه ای پر از حس و حالِ زیبا که موسیقیِ بی نظیرِ "النی کارایندرو" تا مدت ها آدمی را درگیر خواهد کرد.
موسیقی متن چشم اندازی در مه🎶
آهنگساز: #النی_کاریندرو
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
همیشه «چشم اندازی در مه» و تا اونجا دیدم که برف بارید و همه آدما مثل مجسمه به آسمون خیره بودن و دو کودک تونستن از پاسگاه فرار کنن... هیچ وقت دیگه دلم نخواست بدونم بقیه فیلم چی میشه، آخه اگر بقیه فیلمو ببینم معلوم نیست سر اون دوتا کودک چی میاد... کاش میشد زندگی رو هم همین جوری یه جا نگه داشت و تو یه لحظه خوبش، تا همیشه زندگی کرد... راستش رو بخوای اینطوری اون دوتا کودک بدون دردسر تو مه گم میشن.
🔘 .این برش تبیین جهانیست؛ که محصول بی تفاوتی انسان هاست، انسان هایی که در پی ارضا خواسته های خود خالیشان هستند.
چنین جهانی سرد؛ خالی و ترسناک تر از خشونت و پرخاشگریست.
احساس رها شدگی و دوست داشتنی نبودن یکی از بزرگترین ترس ها و دغدغه های انسان مدرن است.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
🔘 .این برش تبیین جهانیست؛ که محصول بی تفاوتی انسان هاست، انسان هایی که در پی ارضا خواسته های خود خالیشان هستند.
چنین جهانی سرد؛ خالی و ترسناک تر از خشونت و پرخاشگریست.
احساس رها شدگی و دوست داشتنی نبودن یکی از بزرگترین ترس ها و دغدغه های انسان مدرن است.
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
در صحنه ای که جمعیت دست از کار می کشند تا بارش برف را تماشا کنند، از کارگران خواستیم لباس نیم تنه زرد رنگ خود را بپوشند. خب فکر کردم که استفاده دوباره از الگوی رنگ در برخی سکانس ها ایده خوبی باشد. به این ترتیب در سکانس ایستگاه قطار، کارگرانی را می بینیم که با لباس زرد در کنار ریل قطار حرکت می کنند. اینها بداهه هایی است که در زمان فیلمبرداری اتفاق می افتد و از قبل برایش برنامه و طرحی نداشته اید.
برای من انتخاب محل مناسب فیلمبرداری اهمیت فوق العاده ای دارد. همیشه در یک محل فیلمبرداری می کنم و البته همیشه هم برای اینکه به بهترین نتیجه برسم، آن را تغییر می دهم. تنها چیزی که تغییر نمی کند، همان حس صحنه است که البته می توانم برای آن هم به شیوه های مختلف عمل کنم.
👤 #آنجلوپلوس
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
برای من انتخاب محل مناسب فیلمبرداری اهمیت فوق العاده ای دارد. همیشه در یک محل فیلمبرداری می کنم و البته همیشه هم برای اینکه به بهترین نتیجه برسم، آن را تغییر می دهم. تنها چیزی که تغییر نمی کند، همان حس صحنه است که البته می توانم برای آن هم به شیوه های مختلف عمل کنم.
👤 #آنجلوپلوس
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
این که چرا فیلم با وجود اینکه اصالت خودش را با پیرنگ ذهنی و جهان ذهنیات نشان میدهد اما در عین حال بیشتر از نصف فیلم را با اتفاقاتی بیرونی و درگیریهایی فیزیکی همراه هستیم، سوالی است که بسیاری از کسانی که اشکالاتی را به این فیلم وارد میکنند میپرسند. فیلم در ایجاد توازن میان این دو وجه از پیرنگ از نظر بسیاری نمیتواند توازن ایجاد کند و همین ناتوانی باعث شده که آن را در ردهی فیلمهای متوسط کارنامهی آنجلوپولوس قرار بدهند. همچنین، نقطهگذاریهایی که بتوانند ذهنیت و جهان بیرون در روایت فیلم را از یکدیگر جدا کنند، نقش رضایت بخشی ندارند و در فیلم به ناگه در اوج یک درگیری بیرونی، وارد جهان شاعرانهی ذهن میشویم، مانند صحنهای که کودکان در پاسگاه بازداشت شدهاند و با بارش یک برف، به راحتی از چنگ پلیسها فرار میکنند.
میتوان در دفاع از اینکه چرا آنجلوپولوس از پیرنگ بیرونی و ذهنی به یک اندازه استفاده کرده گفت که با توجه به اینکه فیلم استعارهای است از کلیت زندگی انسان، هم ذهنیات و هم درگیریهای بیرونی در این کلیت جای میگیرند و این انتخاب آنجلوپولوس نشانگر آگاهی او به این مسئله است. در واقع، میتوان گفت که دلیل اینکه در فیلم با درگیریهای ذهنی و بیرونی به یک اندازه مواجهایم، این است که آنجلوپولوس میخواسته فیلمش را بیشتر و بیشتر کلی و جهانشمول کند. چنین قدمی بسیار جسورانه است و ایجاد توازن میان این دو وجه کار سختی است که آنجلوپولوس در بعضی صحنهها نتوانسته این توازن را به خوبی ایجاد کند، که حتی این عدم توازن را میتوان به شاعرانگی فیلم نسبت داد. نکتهی قابل توجه این است که فیلم چشماندازی در مه یکی از آثار سینمای سوبژکتیو آنجلوپولوس است و وقتی که با یک اثر سوبژکتیو مواجه هستیم، سلیقه و نزدیکی ذهنیت مخاطب با ذهنیت مولف نقش مهمی در خوب یا بد بودن اثر دادر. اگر از لحاظ سینمایی بخواهیم به اثر نگاه کنیم، میتوانیم بگوییم که تنها اشکالی که میتوان به اثر گرفت، برخی ابهامات فرمی آن است که از آن صحبت کردیم.
در غیر این صورت، با یک فیلم ژرفنگر مواجهایم که مفهومی جهانشمول را برای مخاطبان خود بازنمایی میکند و با فیلمبرداری چشمنواز و طراحی صحنهی دقیق خود، به هر بینندهای از لحاظ بصری، لذتی بیبدیل منتقل میکند.
✍ #محمدعلی_رضی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
میتوان در دفاع از اینکه چرا آنجلوپولوس از پیرنگ بیرونی و ذهنی به یک اندازه استفاده کرده گفت که با توجه به اینکه فیلم استعارهای است از کلیت زندگی انسان، هم ذهنیات و هم درگیریهای بیرونی در این کلیت جای میگیرند و این انتخاب آنجلوپولوس نشانگر آگاهی او به این مسئله است. در واقع، میتوان گفت که دلیل اینکه در فیلم با درگیریهای ذهنی و بیرونی به یک اندازه مواجهایم، این است که آنجلوپولوس میخواسته فیلمش را بیشتر و بیشتر کلی و جهانشمول کند. چنین قدمی بسیار جسورانه است و ایجاد توازن میان این دو وجه کار سختی است که آنجلوپولوس در بعضی صحنهها نتوانسته این توازن را به خوبی ایجاد کند، که حتی این عدم توازن را میتوان به شاعرانگی فیلم نسبت داد. نکتهی قابل توجه این است که فیلم چشماندازی در مه یکی از آثار سینمای سوبژکتیو آنجلوپولوس است و وقتی که با یک اثر سوبژکتیو مواجه هستیم، سلیقه و نزدیکی ذهنیت مخاطب با ذهنیت مولف نقش مهمی در خوب یا بد بودن اثر دادر. اگر از لحاظ سینمایی بخواهیم به اثر نگاه کنیم، میتوانیم بگوییم که تنها اشکالی که میتوان به اثر گرفت، برخی ابهامات فرمی آن است که از آن صحبت کردیم.
در غیر این صورت، با یک فیلم ژرفنگر مواجهایم که مفهومی جهانشمول را برای مخاطبان خود بازنمایی میکند و با فیلمبرداری چشمنواز و طراحی صحنهی دقیق خود، به هر بینندهای از لحاظ بصری، لذتی بیبدیل منتقل میکند.
✍ #محمدعلی_رضی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
در نخستین حضورشان در شهر غریب، اولین مواجهه مستقیمشان با مرگ را تجربه میکنند. جسد اسبی که بر سفیدی برف آخرین نفسهایش را میکشد در حالی که الکساندروس می گرید و در پس زمینه جشن و شادی و میگساری یک عروسی در جریان است. سفیدی لباس عروس و سفیدی برف با مرز سیاه مرگ از هم جدا میشود.
🔘 آلکساندر در مونولوگی وولا میگوید: «پدر جـون تـو چـقدر دوری...الکساندر میگه تو خوابش تو خیلی نزدیک بودی، اینقدر که اگر دستش را جلو مـیآورد تـرا لمس میکرد...».
و در صـحنهای بسیار زیبا و شاعرانه برای جان دادن اسبی از کار افتاد اشک میریزد. اشکی که بـیشتر بـرای ارزشهای از دست رفتهء انسانی است. (در فاصلهء مرگ اسب، دختری را به اجبار به مـراسم ازدواجـش بـاز میگردانند.) الکساندر در نهایت برای خواهرش، داستان خلقت را میگوید، که نشانهای از تکامل روحی و معنوی است.
✍ #علیرضا_توانا
🔘 فیلم با صحنههایی شاعرانه مانند مرگ آن اسب در مراسم عروسی یا برف آمدن در پاسگاه و غرق شدن پلیسها در زیبایی آن، صحنههایی را با حال وهوایی شاعرانه به مخاطب عرضه میکند که پیرنگ فیلم را به سمت پیرنگی کاملا درونی هدایت میکند. در عین حال، با نشان دادن صحنههایی از درگیریهای بیرونی و فیزیکی قهرمانان فیلم نظیر تلاش برای فرار از دست پلیسها یا مخفیانه سوار قطار شدن، پیرنگ فیلم را به سمت پیرنگی بیرونی حرکت میدهد. فیلم جایی میان جهان ذهن و جهان بیرون در حال قدم زدن است. اینکه اصالت فیلم با کدامیک است، با پلان آخر فیلم که چشم انداز درختی را در مه نشان میدهد، معلوم میشود. پلان آخر فیلم، که میتوان آن را استعارهی حکیمانهی آنجلوپولس از جهان پس از مرگ دانست، همان چشم اندازی است در مه که تنها قطعیتی است که در زندگیمان میتوانیم از آن سخن بگوییم. این که مسیر پیش رویمان را هیچگاه نمیتوانیم واضح ببینیم و ابهام و عدم قطعیت، تنها چیزهایی هستند که میتوان با قطعیت از آنها سخن گفت!
✍ #محمدعلی_رضی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
🔘 آلکساندر در مونولوگی وولا میگوید: «پدر جـون تـو چـقدر دوری...الکساندر میگه تو خوابش تو خیلی نزدیک بودی، اینقدر که اگر دستش را جلو مـیآورد تـرا لمس میکرد...».
و در صـحنهای بسیار زیبا و شاعرانه برای جان دادن اسبی از کار افتاد اشک میریزد. اشکی که بـیشتر بـرای ارزشهای از دست رفتهء انسانی است. (در فاصلهء مرگ اسب، دختری را به اجبار به مـراسم ازدواجـش بـاز میگردانند.) الکساندر در نهایت برای خواهرش، داستان خلقت را میگوید، که نشانهای از تکامل روحی و معنوی است.
✍ #علیرضا_توانا
🔘 فیلم با صحنههایی شاعرانه مانند مرگ آن اسب در مراسم عروسی یا برف آمدن در پاسگاه و غرق شدن پلیسها در زیبایی آن، صحنههایی را با حال وهوایی شاعرانه به مخاطب عرضه میکند که پیرنگ فیلم را به سمت پیرنگی کاملا درونی هدایت میکند. در عین حال، با نشان دادن صحنههایی از درگیریهای بیرونی و فیزیکی قهرمانان فیلم نظیر تلاش برای فرار از دست پلیسها یا مخفیانه سوار قطار شدن، پیرنگ فیلم را به سمت پیرنگی بیرونی حرکت میدهد. فیلم جایی میان جهان ذهن و جهان بیرون در حال قدم زدن است. اینکه اصالت فیلم با کدامیک است، با پلان آخر فیلم که چشم انداز درختی را در مه نشان میدهد، معلوم میشود. پلان آخر فیلم، که میتوان آن را استعارهی حکیمانهی آنجلوپولس از جهان پس از مرگ دانست، همان چشم اندازی است در مه که تنها قطعیتی است که در زندگیمان میتوانیم از آن سخن بگوییم. این که مسیر پیش رویمان را هیچگاه نمیتوانیم واضح ببینیم و ابهام و عدم قطعیت، تنها چیزهایی هستند که میتوان با قطعیت از آنها سخن گفت!
✍ #محمدعلی_رضی
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
غیر از وولا و الکساندر، شـخصیت دیـگری نیز وجود دارد که در قسمتی از سـفرشان بـا آنها هـمراه مـیشود، و در قـسمتی دیگر از آن دو جدا میگردد. هنگامی که وولا و الکـساندر در مـسیری پر پیچوخم، از سر بالایی یک جاده بالا میروند، با اروستس مواجه میشوند. او آنـها را بـه وسیلهء ماشین گروه نمایش به شـهر میرساند. اروستس تنها کـسی اسـت که، بچهها درک میکنند، میتوان بـه او اعـتماد کرد.او بازیگر تئاتر است، و جوانترین عضو گروه نمایش دورهگرد، که از شهری به شـهر دیـگر میروند و از این راه امرار معاش مـیکنند. گـروه نـمایش محلی را برای اجـرا نـمییابند.
🔘 در جایی، صاحب یک رستوران در صورتی حاضر میشود به الکساندر گـرسنه، سـاندویجی بدهد، که او تمامی میزهای رستورانش را تـمیز کـند.
پیـرمردی درایـن صـحنه ویولن مینوازد. عـامل مـشترک پیرمرد و الکساندر که هر دو گرسنه هستند، پاکی و سرگردانی آنهاست. فروشنده، پیرمرد را از مغازهاش بیرون میکند، پیرمرد گـرسنه مـیماند بـیرون میکند، پیرمرد گرسنه میماند و تنها کسی کـه او را مـشتاقانه تـشویق مـیکند، الکـساندر اسـت. نوازنده دورهگرد با پایینآوردن سر از الکساندر تشکر میکند و میرود، ولی هنر او در جامعهء کنونی به اندازهء یک ساندویچ ارزش ندارد.
پدربزرگ تئاتر و پدر بزرگ موسیقی هر دو محکوم به نیستیاند.
صحبت از بیماری پدربزرگ تئاتر، مـیشود. پدر بـزرگ نمادی از هنرمندان گذشته و هنر اصیل است، در حالی که هیچگاه او را در طول فیلم نمیبینیم، با او احـساس سـمپاتی و همدردی میکنیم. از نگاه آنجلوپولوس سرنوشت ایـن گـروه در مناسبات اجـتماعی نـوین کـه مملو از بیعدالتی است، فـنا شدن و از هم پاشیدن است.
در صحنهای دیـگر تئاتر سمبلی از تاریخ و واقعیت میگردد، بازیگران سیار هر کدام گوشهای از تاریخ کشورشان را بیان میکنند. تنها تماشاگران آنها الکساندر و وولا هستند، و صحنه و دکورشان، زمین و دریاست.
قبل از اینکه نمایششان آغاز گردد، مردی بـه طـرفشان میدود و میگوید: «سالن نمایش را در برابر پول زیادی اجازه میدهند...»این آخرین نمایش گروه، شروع نشده، پایان میگیرد، و در انتها شاهد حراج لباسهای تئاتر هستیم. اروستس به دیدار پدربزرگ میرود.
پدر بزرگ از آن هنگام که گروه، محلی را برای نمایش پیدا نکردهاند، مرده است. اروستس میگوید: «تشییع جنازه را دوست ندارم...» و از آنها برای هـمیشه جـدا میشود.
بعد از آنکه الکساندر با کار و رنج موفق به گرفتن یک ساندویج شـده اسـت، میبینیم که نظامیان در حال ادای احـترام بـه پرچمی هـستند کـه پایـین کشیده میشود. الکساندر، در حالی که هـمهء رهـگذران ثابت ایستادهاند، به این مسئله بیتوجه است و از جلوی نظامیان عبور میکند. بـه نـظر میرسد، نظامیان به جای حرمت نـهادن به حقوق انسانها بـه پارچـهای بسنده کردهاند.
✍ #علیرضا_توانا
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
🔘 در جایی، صاحب یک رستوران در صورتی حاضر میشود به الکساندر گـرسنه، سـاندویجی بدهد، که او تمامی میزهای رستورانش را تـمیز کـند.
پیـرمردی درایـن صـحنه ویولن مینوازد. عـامل مـشترک پیرمرد و الکساندر که هر دو گرسنه هستند، پاکی و سرگردانی آنهاست. فروشنده، پیرمرد را از مغازهاش بیرون میکند، پیرمرد گـرسنه مـیماند بـیرون میکند، پیرمرد گرسنه میماند و تنها کسی کـه او را مـشتاقانه تـشویق مـیکند، الکـساندر اسـت. نوازنده دورهگرد با پایینآوردن سر از الکساندر تشکر میکند و میرود، ولی هنر او در جامعهء کنونی به اندازهء یک ساندویچ ارزش ندارد.
پدربزرگ تئاتر و پدر بزرگ موسیقی هر دو محکوم به نیستیاند.
صحبت از بیماری پدربزرگ تئاتر، مـیشود. پدر بـزرگ نمادی از هنرمندان گذشته و هنر اصیل است، در حالی که هیچگاه او را در طول فیلم نمیبینیم، با او احـساس سـمپاتی و همدردی میکنیم. از نگاه آنجلوپولوس سرنوشت ایـن گـروه در مناسبات اجـتماعی نـوین کـه مملو از بیعدالتی است، فـنا شدن و از هم پاشیدن است.
در صحنهای دیـگر تئاتر سمبلی از تاریخ و واقعیت میگردد، بازیگران سیار هر کدام گوشهای از تاریخ کشورشان را بیان میکنند. تنها تماشاگران آنها الکساندر و وولا هستند، و صحنه و دکورشان، زمین و دریاست.
قبل از اینکه نمایششان آغاز گردد، مردی بـه طـرفشان میدود و میگوید: «سالن نمایش را در برابر پول زیادی اجازه میدهند...»این آخرین نمایش گروه، شروع نشده، پایان میگیرد، و در انتها شاهد حراج لباسهای تئاتر هستیم. اروستس به دیدار پدربزرگ میرود.
پدر بزرگ از آن هنگام که گروه، محلی را برای نمایش پیدا نکردهاند، مرده است. اروستس میگوید: «تشییع جنازه را دوست ندارم...» و از آنها برای هـمیشه جـدا میشود.
بعد از آنکه الکساندر با کار و رنج موفق به گرفتن یک ساندویج شـده اسـت، میبینیم که نظامیان در حال ادای احـترام بـه پرچمی هـستند کـه پایـین کشیده میشود. الکساندر، در حالی که هـمهء رهـگذران ثابت ایستادهاند، به این مسئله بیتوجه است و از جلوی نظامیان عبور میکند. بـه نـظر میرسد، نظامیان به جای حرمت نـهادن به حقوق انسانها بـه پارچـهای بسنده کردهاند.
✍ #علیرضا_توانا
🎥 Landscape in the Mist 1988
Join 👉 @honar7modiran
❗️بزرگترین و مهمترین کارگردانان سینما که شاید آنها را نشناسید!
▫️زمانبندی این ویدئو:
0:00 مقدمه ٢٠٢١_کره ای
00:59 لاو دیاز (نورته، پایان تاریخ ٢٠١٣، از آنچه از قبل بوده ٢٠١۴، تکامل یک خانواده فیلیپینی ٢٠٠۴)
05:36 آندژی ژووافسکی (تسخیر ١٩٨١، شيطان ١٩٧٢، برگوی نقره ای ١٩٨٨)
09:07 مایا درن ( سایه های نیمروز ١٩۴٣، در زمین ١٩۴۶، گهواره جادوگر ١٩۴٣، زندگی خصوصی یک گربه ١٩۴۴)
12:14 گلوبر روشا ( زمین محنت زده ١٩۶٧، Idade da Terra،خدا و شیطان در سرزمین خورشید١٩۶۴)
15:59 تئو آنجلوپولوس ( ابدیت و یک روز ١٩٩٨، چشم اندازی در مه ١٩٨٨، علفزار گریان ٢٠٠۴)
19:34 توشیو ماتسوموتو ( ازدواج شیطانی ١٩٧١، تشیع جنازه گل های رُز ١٩۶٩، یک فیلم کوتاه)
23:14 لاریسا شپیتکو (عروج ١٩٧٧، بال ها ١٩۶۶)
24:47 ناگیسا اوشیما (در قلمرو احساسات ١٩٧۶، پسر ١٩۶٩)
27:17 استن برکج ( فیلم های کوتاه)
30:08 جیبریل دیوپ مامبتی (توکی بوکی ١٩٧٣، Hyenas، پسران بد)
33:10 فرانتیشک ولاچیل (مارکتا لازاروا ١٩۶٧، دره زنبورها ١٩۶٨)
36:52 Conclusion
Join 👉 @honar7modiran
▫️زمانبندی این ویدئو:
0:00 مقدمه ٢٠٢١_کره ای
00:59 لاو دیاز (نورته، پایان تاریخ ٢٠١٣، از آنچه از قبل بوده ٢٠١۴، تکامل یک خانواده فیلیپینی ٢٠٠۴)
05:36 آندژی ژووافسکی (تسخیر ١٩٨١، شيطان ١٩٧٢، برگوی نقره ای ١٩٨٨)
09:07 مایا درن ( سایه های نیمروز ١٩۴٣، در زمین ١٩۴۶، گهواره جادوگر ١٩۴٣، زندگی خصوصی یک گربه ١٩۴۴)
12:14 گلوبر روشا ( زمین محنت زده ١٩۶٧، Idade da Terra،خدا و شیطان در سرزمین خورشید١٩۶۴)
15:59 تئو آنجلوپولوس ( ابدیت و یک روز ١٩٩٨، چشم اندازی در مه ١٩٨٨، علفزار گریان ٢٠٠۴)
19:34 توشیو ماتسوموتو ( ازدواج شیطانی ١٩٧١، تشیع جنازه گل های رُز ١٩۶٩، یک فیلم کوتاه)
23:14 لاریسا شپیتکو (عروج ١٩٧٧، بال ها ١٩۶۶)
24:47 ناگیسا اوشیما (در قلمرو احساسات ١٩٧۶، پسر ١٩۶٩)
27:17 استن برکج ( فیلم های کوتاه)
30:08 جیبریل دیوپ مامبتی (توکی بوکی ١٩٧٣، Hyenas، پسران بد)
33:10 فرانتیشک ولاچیل (مارکتا لازاروا ١٩۶٧، دره زنبورها ١٩۶٨)
36:52 Conclusion
Join 👉 @honar7modiran
Telegram
attach 📎