Telegram Web Link
ديد‌بان آزار
Photo
🔹شهلا لاهیجی درگذشت

#شهلا_لاهیجی، نویسنده، پژوهشگر، مترجم و مدیر انتشارات روشنگران و مطالعات زنان و از اولین زنان ناشر بعد از انقلاب، درگذشت. او سال‌ها تلاش کرد علی‌رغم سرکوب و سانسور، این انتشارات را یا به عبارت بهتر نشر اندیشه فمینیستی را پابرجا نگه دارد، انتشاراتی که باعث‌وبانی چاپ کتب متعددی در حوزه زنان، جنسیت و فمینیسم در ایران بوده است. همواره صدایی علیه سانسور در نشر بود.

در مصاحبه‌ای گفته بود: «به دلیل آرمان‌‌گرایی که در انتخاب آثار دارم، نمی‌‌توانم به دنبال این باشم که پرفروش‌‌ها را هم داشته باشم. موسسه ما یک موسسه درجه یک از نظر اقتصادی نیست. ولی می‌‌توانیم این افتخار را داشته باشیم که تمام آثارمان براساس یک اندیشه منتشر شده است. وقتی موسسه‌‌ای با این شرایط ۶۰ کتابش در معرض قفل است و تقریبا بی‌‌جواب چطور می‌‌تواند سرپا بایستد؟ آیا وزارت ارشاد قصد دارد ما را از طریق اقتصادی نابود کند؟ چنین قصدی برای یک حکومت نسبت به ناشر نه‌‌تنها غیرمنصفانه که خنده‌‌دار است. جنگ فیل و مورچه می‌‌شود. اما وجود دارد.»

در متنی با عنوان «سیمین عزیز! به سوگت نمی‌نشینم» در واکنش به مرگ سیمین بهبهانی نوشت: «من با شعرهای سیمین بزرگ شدم. با سیمین نوجوانی کردم، با او عشق را شناختم، اندوه را شناختم، زن را شناختم، اندوه زن‌بودن و قدرت زنانه را.» به سوگ شهلا لاهیجی نمی‌نشینیم. بسیاری از نوجوانان و زنان جوان و ... با کتاب‌هایی که او بانی انتشارشان شد، دور هم جمع شدند، فمینیسم خواندند و کتاب‌ها را دست‌به‌دست کردند. اگرچه ده‌ها کتابش را قفل کردند و اجازه انتشار ندادند، اما او یک انتشارات را به نام مبارزات زنان و اندیشه فمینیستی، برپا و حفظ کرد.
🔹در ستایش نیاز به دیگری

«سوگواری کن و سازماندهی کن»

نویسنده: ساناز عظیمی‌پور

رنج از‌دست‌دادن و سوگواری آن محدود به تجربه‌ مرگ اطرافیان یا جدایی از شریک عاطفی یا دوستی نمی‌شود. تجربیاتی مانند طردشدن از گروه یا جامعه، بیماری، آوارگی، تبعید، زندانی‌شدن، جنگ یا انقلاب تجربیاتی هستند که در جریان زندگی، شکافی عمیق ایجاد می‌کنند. سوگ زندگی به شکلی که قبل از جنگ می‌شناختم، سوگ آنچه که در کشور دیگر یا خارج از زندان بودم، یا حتی سوگ از‌دست‌رفتن امکان بازگشت به خانه.

ما -شاید امروز بیش از هر زمان دیگر- در مواجهه‌ با جهان حاضر سوگواریم. فجایعی که جلوی چشمان ما اتفاق می‌افتد نسبت ما را با یکدیگر و با جهانی که در آن زندگی می‌کنیم - احتمالا برای همیشه- تغییر داده است. «دیگر به عقب باز نمی‌گردیم»، جمله‌ای که بارها در خیزش ژینا شنیدیم، به گمانم بیش از هرچیز بیانگر همین تغییر است. ما هنوز سوگوار بیش از شش میلیون نفری هستیم که در کرونا بی‌رحمانه از دست رفتند. ما هنوز سوگوار کشته‌های خاوران، کشته‌های آبان، کشته‌‌های انقلاب ژینا و همه کشته‌شدگان این سالها هستیم. ولی چرا باید در جهانی که هر‌روز ما را به -بازگشت به زندگی روزمره و چرخه‌ تولید- فرا می‌خواند، سوگواری کنیم؟

فلسفه‌ فمینیستی به ما یادآوری می‌کند که سوگواری اساسا امری سیاسی‌ است. اینکه سوگواری لازمه‌ به‌رسمیت‌شناختن پیوند‌های عاطفی ماست. پیوندهای عاطفی‌ای که نه فقط بخشی از ما، بلکه اساسا کل وجود ما را تشکیل داده‌اند. اینکه خلاف تصویر قالب از انسان مستقل و خوشبخت در سرمایه‌داری، که انسانی بدون «وابستگی» یا نیاز است، «ما» اساسا به‌صورت مفرد و مجزا از دیگری بدون وابستگی و نیاز به دیگری وجود نداریم. به بیانی دیگر، «من» فقط و فقط در پیوندها، وابستگی‌ و نیازم به دیگری‌ است که تعریف می‌شوم. اهمیت این این نوع نگاه، علاوه بر زیر‌سوال‌بردن نظام فردگرایی سرمایه‌داری، در به‌چالش‌کشیدن فهم رایج از اتونومی‌ و استقلال شخصی نیز هست. اتونومی نه در نفی مطلق وابستگی، بلکه در رابطه‌ با آن تعریف می‌شود. سوگ به معنی مواجه‌شدن با  «شکنندگی» نیز هست. شکنندگی به معنی پذیرش رادیکال این امر که ما اساسا آسیب‌پذیر هستیم. پذیرفتن این آسیب‌پذیری می‌تواند نقطه‌ آغازین برای ورود به نوع جدیدی از رابطه با خود و «دیگری» باشد. رابطه‌ای که قبل از هرچیز آسیب‌پذیری متقابل را به رسمیت می‌شناسد. باتلر علاوه بر این عدم توانایی تحمل‌کردن رنج و طی‌نکردن دوره‌ سوگ جمعی به‌عنوان جامعه را به یکی از مهم‌ترین دلایل پیشروی چرخه‌ خشونت در جهان امروز می‌داند.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2261/

@harasswatch
تسلیت_۳۰۰_تن_از_فعالان_مدنی_و_فرهنگی_به_مناسبت_درگذشت_شهلا_لاهیجی.pdf
94.7 KB
تسلیت_۳۰۰_تن_از_فعالان_مدنی_و_فرهنگی_به_مناسبت_درگذشت_شهلا_لاهیجی.pdf
ديد‌بان آزار
Photo
#نیلوفر حامدی و #الهه_محمدی، پس از ۱۵ ماه «بازداشت موقت» به قید وثیقه از زندان اوین آزاد شدند.

غنچه قوامی: ۱۵ ماه برای این قاب انتظار کشیدیم. انتظاری نه از جنس انسداد عمل و خیره‌شدن و منفعلانه چشم‌دوختن به وهم و واهیات، که از جنس حفظ سنگر و ساخته‌ها. دست‌های زیادی به نام شما بهم گره خوردند، محکم‌تر یکدیکر را چسبیدند، به پشتوانه شما که نمی‌خواستید و نگذاشتید خون ژینا بر زمین بماند، به بهای از دست دادن آزادی، دورافتادن از عزیزانتان و رنج‌های گفته و ناگفته، مشقت‌های گفتنی و ناگفتنی ۱۵ ماهه.

آزاد شدید و حالا می‌توانید خیل متن‌هایی را که برایتان و درباره‌ حضورتان در آن لحظه نوشته شده بخوانید، رسانه، عرصه نمایش  لحظات پرشکوه، کنش‌های قهرمانانه و یک‌آنی‌های خیره‌کننده است و با تداوم و تاریخ، با ترسیم راه‌های آمده و راه‌های پیش رو ناسازگار. اما در انتظارتان بوده‌اند خیل کسانی که عملکردتان را با اتکا به یک‌به‌یک قدم‌های پشت سر گذاشته این سالیان و در امتداد آن معنا کردند، عکس‌ و نامتان را در پیوند با مبارزات قدمت‌دار جنبش زنان بالا بردند، به شما متصل ماندند و‌ به قول سین عزیز دربندمان با شما شدند و شدیم «یک تن در جغرافیاهای مختلف»، در برابر بهتان و دیوار.

حالا خنده‌هایتان بلندتر است و قدم‌هایتان آزادتر.‌ این آزادی نابهنگام، مبارک و مرهم عزیزان جان‌به‌لب‌آمده‌تان، مبارک و مرهم این تن جمعی زخم‌خورده و سرکوب‌ناپذیر، و مبارک «زن، زندگی، آزادی»

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
به‌رسم هر دیداری با مادری دادخواه که اضطراب فرزندش را دارد، وقتی از ماشین پیاده شدم، اول دست‌هایشان را بوسیدم.
لحظه‌های اول نمی‌دانستم آنجا به‌عنوان یک رهگذر رفته‌ام یا خبرنگار بی‌حس و حال. به هر حال رفتم. حمایت از مادران معترض اعدام، به هر شکل و شیوه‌ای وظیفه ما است که خود را جزئی از زن زندگی آزادی می‌بینیم.

مادر سه زندانی محکوم به اعدام به نام‌های پژمان فاتحی، محمد فرامرزی و وفا آذربار آنجا حضور داشتند. خانواده یکی از زندانیان خود را در ماشین حبس کرده و مادران پژمان فاتحی و محمد فرامرزی هرکدام تصویر پسرشان را در دست گرفته و با ماژیکی بالای آن نوشته‌ بودند: «اعدام نکنید»

یک سال و نیم است که نه تماسی با فرزندانشان داشته‌اند و نه دیداری. حتی نمی‌دانند آن‌ها را در کدام زندان نگهداری می‌کنند و هربار جلوی یک زندان می‌روند تا بفهمند فرزندانشان کجا هستند؟

مادر سه نفر از این زندانیان سیاسی پس از یک سال و نیم بی‌خبری، سرمای زمستان را درحالی در خیابان‌های ولنجک سر می‌کنند که بارها با انتشار ویدیوهایی خبر از گرفتن اعتراف اجباری از فرزندانشان داده‌اند و از سازمان‌های حقوق بشری درخواست کمک برای لغو حکم اعدام را کرده‌اند. مادر یکی از متهمان می‌گوید: «ما به حکم اعدام اعتراض کردیم، اما می‌خوان همونو اجرایی کنن.»

می‌گوید به او گفته‌اند اگر با یک مرد برود برای پیگیری کار فرزندش بهتر است اما پسرش تنها مرد خانواده محسوب می‌شود: «من هیچ‌کس رو ندارم فقط این پسر و یک دختر دارم. بچه‌هام پدر ندارن و خودمم بیماری خاص دارم.» در سرما کمی صبر می‌کنیم. دوست داشتم هرچه زودتر آن‌ها را با یک ماشین راهی مقصدی کنم. از صبح سرپا بودند و می‌توانستم بفهمم که چقدر خسته شده‌اند.

دو روز گذشته، حالا نیروهای امنیتی خانواده‌های زندانیان را چنان تحت فشار گذاشته‌اند که همگی به شهرهای خود بازگشته‌اند. نگران حالشان هستم اما از ترسشان حتی جواب تلفن کسی هم نمی‌دهند. همسر یکی از متهمان وقتی از فرط نگرانی با او تماس می‌گیرم، می‌‌گوید به خانواده‌اش گفته‌اند: «با این سر و صدا نمی‌تونی پسرتو نجات بدی. فقط دست ماست که نجات بدیم یا ندیم.»

از حس و حال عجیبم حوالی صبح شدن هوا برایش می‌گویم، اینکه وقتی موقع برگشت سوار اتوبوس شدم، طناب دار دور گردنم حس کردم و به مرز خفگی رسیدم. در مقابل از چند روز اخیر خانواده‌اش برایم روایت می‌کند: «طلوع صبح که میشه، من دیگه دیوونه میشم.»

چند روز است که طلوع صبح بویِ مرگ می‌دهد. ترس دارم که خبر اعدام شدنشان را بخوانم. به لوستر که نگاه می‌کنم، انگار چیزی از آن آویزان است که می‌خواهد خفه‌ام کند. حتی گردنبندی که یادگار خواهرم است که ۱۱ سال فرسنگ‌ها دور از کشورش مانده، برای گردنم سنگین است.

حمایت از این مادران، در امتدادهای آرمان‌های ژن ژیان ئازادی است. همانطور که فعالان مدنی در بیانیه اتحاد و همبستگی فعالان مدنی در مخالفت با اعدام نوشته بودند: «زن زندگی آزادی یعنی پایان دادن به احکام ارتجاعی «اعدام»، بدون هیچ چون‌وچرایی.
اگر شعار و نام قیامی که با خون (مهسا) ژینا امینی آغاز شد، زن زندگی آزادی است، پس باید هر چه رساتر اعلام کنیم که اعدام یک قتل عمد حکومتی است و هیچ انسانی با هیچ دلیلی نباید اعدام شود. ما تنها با تلاش جمعی برای «الغای اعدام» می‌توانیم «زندگی» را محقق کنیم. زندگی‌ای که یکی از ارکان اصلی قیام جاری است و‌ علیه ارتجاع، کشتار و عادی‌سازی از حربه‌ی اعدام در مقام تاکتیکی سرکوبگر علیه اعتراضات برحق مردمی است.»

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹برای تولد #سها_مرتضایی، فعال صنفی دانشجویی و دانشجوی محروم از تحصیل که در زندان اوین محبوس است

نویسنده: ناشناس

سُها جان

آزادی، چشیدنش و تماشایش، مال خودت باشد یا رفیقی دیگر، تا روزی که مثل اکسیژن توی جان همۀمان نرفته یا مثل باران موهای رهای همۀمان را خیس نکرده، ناقص و بی‌معنی‌ است انگار. این «ما»ی ناکامل آزاد هست و نیست تا روزی که ما مساوی «همه» نشود. تا روزی که میان رفقایت که عکست و کیکی در دست دارند، یک دیوار لعنتی فاصله نباشد. تا روزی که سهم همۀ ما شنیدن صدایت، بوسیدنت، در آغوش کشیدنت باشد. تا آن روز که بیایی، به همراه دیگر خواهرانمان بیایی، این «ما»ی دلتنگ چشم‌به‌راه آمدنت نشسته‌ است.

سال گذشته که عزیزانت پشت دیوارهای زندان جمع شدند و با عکس و کیکی در دست تولدت را از پشت تلفن  تبریک گفتند، من کنارت در صف تلفن ایستاده بودم و تصویر لبخند و خوشحالی‌ات را در ذهن حک می‌کردم، که زیباترین بود. امروز آن تصویر زیبا رو مرور می‌کنم و تمام لحظه‌های به‌یادماندنی زمستان گذشته را. به امید آزادی‌ات سها جان و قاب کردن زیباترین عکس دسته‌جمعی‌مان، همه‌مان، کنار هم، دست‌هامان دور گردن هم و در حال خندیدن، طوری که صدای خندیدنمان در تمام شهر بپیچد. تولدت مبارک

@harasswatch
🔹هم‌صدایی بیش از ۳۰۰ کنشگر فمینیست در برابر احکام اعدام

🔹«اعدام هرگز و برای هیچ‌کس»


ما با مادرانی که در مقابل اوین حضور یافتند، همراه می‌شویم. در کنار همسران‌ زندانیانی می‌ایستیم که ما را به یاری فراخوانده‌اند و به این طریق همراه و هم‌صدای تمام کسانی هستیم که به حکم اعدام یک «نه» مطلق می‌گویند.

فرم امضای بیانیه و اسامی امضاکنندگان:
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSf1OG76ivV9-B-WSWLU1U8szfagw5SaKWZVAn3nOOpD9mSPyA/viewform

متن کامل بیانیه: https://harasswatch.com/news/2267/

@harasswatch
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وکیل محمد قبادلو، رئیسیان در صفحه‌ توییتر خود از صدور ابلاغیه اجرای حکم اعدام محمد قبادلو در تاریخ سه‌شنبه ۳ بهمن‌ماه (فردا) خبر داده‌ است. او‌ با ارائه توضیحاتی درباره روند رسیدگی به پرونده قبادلو اعلام کرده: «اجرای حکم ‎#محمد_قبادلو هیچ مجوز قانونی ندارد و بی تردید ‎#قتل محسوب می‌گردد.»

ویدئو مربوط به ۱۹ دی‌ماه سال گذشته است و فریاد دادخواهانه مادر #محمد_قبادلو را مقابل زندان رجایی شهر ، علیه حکم ناعادلانه اعدام پسرش در میان جمعیتی که در اعتراض به اجرای حکم در مقابل زندان حضور یافته می‌شنوید.

#محمد_قبادلو 
#نه_به_اعدام
#زن_زندگی_آزادی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدئوی منتشرشده در صفحه معصومه احمدی مادر محمد قبادلو:

جان فرزندم در دستان شماست

#محمد_قبادلو
از صفحه نرگس محمدی: ۶۱ زن زندانی سیاسی-عقیدتی اوین در اعتراض به اعدام و برای توقف اعدام، اعتصاب غذا می‌کنند.

روز سه‌شنبه یک بار دیگر سرزمین ایران شاهد به دار آویخته‌شدن جوانانش بود. محمد قبادلو در شرایطی به دار آویخته شد که حتی حکم قطعی برای اعدام وجود نداشت. خبر اعدام جوانان ایران، موجی از خشم و اعتراض را در جامعه رقم زده است.

زنان زندانی سیاسی- عقیدتی اوین در اعتراض به اعدام‌های اخیر و برای «توقف اعدام»، روز پنجشنبه پنجم بهمن‌ماه، در اعتصاب غذای عمومی خواهند بود‌‌.

زنان زندانی برای زنده نگه‌داشتن نام اعدام‌شدگان و برای زنده‌ماندن صدها انسانی که در زندان‌های جمهوری اسلامی در سراسر کشور در صف اعدامند، مقاومت خواهند کرد و روز پنجم بهمن‌ماه، اعتراض خود را با اعتصاب غذای دسته‌جمعی‌شان نشان خواهند داد.

صدای ما باشید علیه اعدام
به گزارش شبکه حقوق بشر کردستان، زینب جلالیان، زندانی سیاسی محکوم به حبس ابد در زندان یزد، در اعتراض به اعدام‌های اخیر و در حمایت از اعتصاب غذای ۶۱ زن زندانی سیاسی و عقیدتی در زندان اوین برای «اعتراض به اعدام و توقف اعدام» همراهی خود با این فراخوان را اعلام کرد.

یکی از نزدیکان این زندانی سیاسی کُرد در گفت‌وگو با شبکه حقوق بشر کردستان می‌گوید: «با وجود این‌که زینب جلالیان در شرایط ایزوله زندان یزد نگهداری می‌شود و تماس‌های تلفنی او شدیدا محدود شده است، اما امروز پس از اطلاع از اعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی در چند ماه گذشته و با حمایت از خواست عمومی مردم برای لغو حکم اعدام در ایران، اعلام کرد، او هم روز پنج‌شنبه ۵ بهمن همراه با ۶۱ زن زندانی سیاسی و عقیدتی، در زندان یزد اعتصاب غذا خواهد کرد.»
🔹بازنشر یادداشتی سوگوارانه از هم‌بندی شیرین علم‌هولی

🔹حافظه جمعی و جای خالی اعدام‌شدگان

شیرین علم‌هولی، سحرگاه یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ماه ۱۳۸۹ پس از گذراندن یک سال و ۹ ماه حبس در زندان اوین تهران به اتهام محاربه و بدون اطلاع خانواده و وکلایش در زندان اوین اعدام شد. متن پیش رو، نوشته یکی از هم‌بندیان او است که توسط کمیته گزارشگران حقوق بشر تنظیم و در اردیبهشت‌ماه سال ۹۰ منتشر شده است:

شب بود، آمدند دنبال شیرین، همه مات مانده بودند که کجا می‌برندش. بی‌لباس. بی‌وسیله، تا بچه‌ها به خودشان بیایند، شیرین را از در بند بردند بیرون و در بسته شد. بچه‌ها، مستأصل و نگران، پشت میله‌های در بند سرک می‌کشیدند، داد می‌زدند. خبری از شیرین می‌خواستند. چیزی انگار توی دل همه چنگ می‌انداخت. ته چشم‌های همه، یک حرف بود. کسی دلش نمی‌خواست حدسی بزند. کسی دلش نمی‌خواست فکر کند که شیرین را کجا برده‌اند. دل توی دل کسی نبود. هی راهرو را می‌رفتند تا دم در بند، در می‌زدند. کسی باز نمی‌کرد. برمی‌گشتند توی اتاق. چند نفری کتاب‌های دعایشان را بیرون ‌آورده بودند. توی صورت همه، یک حس ناگفتنی بود. ترس، اضطراب. چیزی که نمی‌شد توصیفش کرد. کسی دلش نمی‌خواست حرف بزند. شیرین را برده بودند.

زندانی‌های مالی، با برووبیایی که داشتند، در‌به‌در به دنبال خبر بودند. هیچ‌کس آن‌شب توی بند نخوابید. بعضی‌ها توی راهرو نشسته بودند و تسبیح دستشان بود. برخی دیگر توی حمام سیگار می‌کشیدند. زندانی‌های مالی آن‌شب، پشت‌به‌پشت بچه‌های سیاسی ایستادند و نخوابیدند و دعا کردند و خواب به چشمشان نیامدند. این شب لعنتی تمام نمی‌شد. هیچ‌کس خبری از شیرین نمی‌داد. یکی از بچه‌های مالی که توی دفتر رفت‌و‌آمد داشت، آمد و گفت که بردندش انفرادی. بعضی‌ها یواشکی گریه می‌کردند. تمام ترس عالم انگار توی دل بچه‌های این بند بود. نکند شیرین برنگردد. هیچ‌کس دلش نمی‌خواست حتی فکر کند. بچه‌ها به خودشان امیدواری می‌دادند که هنوز حکمش توی دیوان است. هنوز قطعی نشده است. نمی‌شود که حکم قطعی‌نشده را اجرا کنند. آن شب لعنتی تمام نمی‌شد. راهروی بند را وجب کردیم زیر پاهایمان تا صبح.

و صبح دیگر کسی امیدی نداشت به بازگشت شیرین. بغض بود توی گلوی همه. بغضی که کسی نمی‌خواستند رهایش کنند. صبح که شد مأمور آمد توی اتاق. نگاه کرد و تسلیت گفت. گفت که وسایلش را جمع کنیم. تمام بچه‌های اتاق یخ زده بودند انگار. خشم بود و بغض و کینه. بعضی‌ها رویشان را برگرداندند و زدند زیر گریه. کسی دلش را نداشت برود سراغ وسایل شیرین. بچه‌های‌ تخت‌های‌ کناری، بالا و پایین، در سکوت دیوانه‌کننده اتاق، وسایلش را جمع کردند و دادند دست مأمور. او باز تسلیت گفت و رفت. اتاق سیاسی‌ها ماند و تختی که خالی مانده بود از شیرین. از بوی شیرین. از نگاه شیرین. از مقاومتش. از خنده‌هایش. یک اتاق بود و جای خالی شیرین که هرجا سر برمی‌گرداندی، می‌زد توی چشمت.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2275/

@harasswatch
🔹نمایشنامه «بند اعدام»

🔹خوانشی دراماتیک از بند نسوان زندان خرم‌آباد

نویسنده: شیوا موسی‌زاده

این نمایشنامه بر اساس مواجهات و یادداشت‌های من در زندان زنان خرم‌آباد نوشته شده است. دربند نسوان چندین زن محکوم به اعدام با جرائم مختلف از جمله قتل و مواد مخدر زندگی می‌کردند و در آستانه اجراشدن حکم، روز را به شب و شب را به روز می‌گذراندند. طبق گفت‌و‌گوهایی که با این زنان داشتم، ازقضا همگی قربانی مردانی شده‌ که وضعیت بحرانی امروز را برایشان رقم زده بودند. رقیه، زنی که بعد از 12سال شکنجه‌کشیدن توسط همسرش یک‌روز در دفاع از خود، چاقویش به هدف می‌خورد و مرد درجا می‌میرد. یا فرشته دختری بیست‌ساله از حاشیه‌های پایین شهر، که در نوجوانی پدرش او را مورد تعرض و تجاوز قرار داده، او را درگیر اعتیاد به شیشه کرده و کتک می‌زد. روزی فرشته در دفاع از خود، جان پدر را می‌گیرد.

تمامی این زنان قربانی پدر/مردسالاری سیستماتیک و فقر تحمیل‌شده بودند و اگر پای حرف‌هایشان می‌نشستی داستان‌هایی داشتند که ناشنیدنی و متفاوت از الگو‌واره‌های زندگی طبقه متوسط است، آن‌ها اقلیتی از حواشی «نامردمانی» هستند که همواره در حال جرم‌انگاری‌شدن از سوی نهادهای قضایی به‌سبب همان قوانین زن‌ستیزانه و فقیرسازانه‌اند. آن‌ها برای من سوژه‌هایی واقعی از جهانی وارونه‌اند که در بی‌صدایی مطلق محذوف گشته‌اند. سعی کرده‌ام تا جای ممکن، وابسته به شرایط، واقعیت را در فرم دیالوگ‌نویسی و دیالکتیکی که در کلیت متن رخ می‌دهد، طوری بیان کنم که نه از خط دراماتیک‌بیرون بزند و نه دست‌به‌دامان توهمات غیرعینی شوم؛ آن‌چنان که همواره باور داشته‌ام که قلمم باید برای ثبت زندگی‌هایی بچرخد که گسل‌های اجتماعی و گسست‌های سیاسی امروز را رقم می‌زند.

از نگاه من رقیه محکوم به اعدام، ریشه‌هایی از عصیانگری مده‌‌آ را دارد، علیرغم آن‌که نه شاهزاده است و نه در مرکز ادبیات و هنر، او دربرابر رنج زندگی خود عصیان می‌کند. آنچنان که می‌گفت: «چهارده ماهه دیگه کتک نمی‌خورم.» اما در مقابل او زنی(سمیرا) قرار دارد که یکسر در تضاد فلسفی با او است و این امر از خاستگاه طبقاتی و کارگری‌اش نشات می‌گیرد. گرچه هردو زن قربانی مردسالاری‌ و در دو طبقه اجتماعی متضادند، اما همین زنانگی است که بستر هم‌رنجی‌شان را پیش می‌برد.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2277/

@harasswatch
2024/09/21 09:56:46
Back to Top
HTML Embed Code: