Telegram Web Link
🔻گزارشی از خشونت جنسی علیه کودکان کار و خیابان

 🔶خانه، خیابان و کابوس آزار جنسی


🔹️دیدبان آزار: در سال ۲۰۰۵، کمیته پشتیبانی از کودکان خیابانی ایران، تعداد کودکان کار در کشور را بیش از ۲۰۰ هزار نفر تخمین زده است. اما بر اساس آخرین برآورد، رئیس اورژانس اجتماعی کشور در گفت‌وگو با خبرگزاری ایرنا تعداد کودکان کار را ۵۰۰ هزار نفر اعلام کرد.

🔹️ با وجود روند نرخ تورم و خط فقر در ایران که خانواده‌ها را برای تامین مخارج زندگی وادار به فرستادن کودکان به‌عنوان نیروی کار به خیابان می‌کند، می‌توان امروز این تعداد را بسیار بیشتر قلمداد کرد. به نقل از گزارش شبکه یاری کودکان کار، طبق مطالعات صورت‌گرفته در دیگر نقاط دنیا بسیاری از کودکان کار خشونت و سوءاستفاده جنسی را از سوی پلیس و هم‌چنین توسط کودکان بزرگ‌تر تجربه کرده‌اند.

🔹️کودکانی که به‌تازگی وارد خیابان شده‌اند بخصوص دختران، تبدیل به ابزار جنسی کودکان قدیمی‌تر مخصوصا پسران و نگهبانان شب فروشگاه‌ها می‌شوند. بیشتر مواقع رابطه جنسی در ازای محافظت از کودک در خواست می‌شود.

🔹️ شبکه یاری کودکان کار در مطالعه‌ای با نام «مطالعه‌ای بر پدیده تعرض جنسی به کودکان کار با تمرکز بر کودکان کار در خیابان» با ارجاع به گزارش یونیسف تحت عنوان «آینده‌ای بدون کار برای کودکان» می‌نویسد: «۷۳ درصد از کودکان کار جهان هم‌اکنون در معرض آسیب‌هایی چون سوءاستفاده جنسی، کار اجباری، قاچاق مواد مخدر و مخاطرات دیگر قرار دارند. طبق گزارش پاگار و همکاران (۲۰۰۴)، سازمان جهانی بهداشت تخمین زده است که ۲۵ درصد از دختران در مقابل ۶ درصد از پسران از سو‌ءاستفاده جنسی رنج می‌برند.»

🔹️شبکه یاری کودکان کار بر این موضوع تاکید کرده که کودکان کار خشونت جنسی را از سمت خانواده و هم‌چنین افراد غریبه تجربه می‌کنند.

🔹️مهسا برهانی، عضو سابق جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان در گفت‌وگو با دیدبان آزار از طیف گستره آزار علیه کودکان کار و خیابان می‌گوید: «یادم می‌آید یک سال دختری سر کلاس‌های جمعیت می‌آمد اما مطلقا حرف نمی‌زد. درست شبیه به یک ربات بود. ابتدا متخصصان جمعیت احتمال داده بودند که شاید اوتیسم داشته باشد اما بعد از بررسی‌های متعدد و گفتگو با خانواده‌اش و چند تست پزشکی مشخص شد که این کودک ۹ ساله بارها و بارها مورد تعرض قرار گرفته و بدن و اندام داخلی‌اش به شدت آسیب دیده بود.»

🔹️یک روانشناس که در حوزه حمایت از کودکان کار و خیابان مهاجر به ویژه کودکان افغانستانی فعالیت کرده، به دیدبان آزار می‌گوید: «موردی داشتیم که برادر اعتیاد شدید به شیشه داشت و به خواهر تجاوز کرده بود. خواهر از او باردار شده بود و میزان آسیب آن خانواده هم خیلی بالا بود.»

#دیدبان_آزار
@harasswatch

متن کامل را در لینک زیر بخوانید:

 https://harasswatch.com/news/1978/
Forwarded from بيدارزنى
ديد‌بان آزار
Photo
🟣 «متنی برای سپیده فرهان»


✍🏽 شکیبا عسگرپور


یک) جیوانی باتیستا نقاش قرن هجدهم، نقاشی‌ای از سنت روک به‌تصویر کشیده است: «من از این زخم، نجات پیدا کردم».
سنت روک، در دوران طاعون سیاه به کمک بیماران شتافت، پس از ابتلا به طاعون او را از شهر بیرون کردند. بعد از بهبود باز به شهر بازگشت، اما در پی تغییر چهره بر اثر عوارض بیماری، کسی او را به خاطر نیاورد و به جرم بیگانگی با مردمان، محکوم به زندان شد. سنت روک در نقاشی‌های به‌جای مانده، همواره در حال نشان دادن زخم طاعون پای خود است. اشاره‌ای همیشگی به ظلم‌های متحمل شده و حقانیتی که رنج او خود گواه آن بود.

دو) دی ماه ۹۶، یکی از نقاط عطف خیزش تهیدستان و مطرودین شهری و روستایی در کلیت تاریخ مبارزات آنان در حدفاصل سال ۷۰ تا زمان فعلی است. این اعتراضات، مجرایی برای مرئی‌سازی و ابراز خشمِ هیچ‌بودگانی بود که به واسطه‌ی "خشم مشروع" خود، نظم مسلط و جنونِ سرکوب را به‌لرزه درآورده و در خیابان‌ها و دانشگاه‌ها مرئی و نمایان شدند. از دختران خیابان انقلاب تا تمامی کارگران، دانشجویان، بی‌ثبات‌کاران و بی‌شمار جان‌باختگان این خیزش، همگی به سیاسی‌ترین وجه ممکن با عاملیت و سوژگی سیاسی، مشقِ تعیین حق سرنوشت کردند. اگر این خیزش‌های شهری را مادیت‌یافتگی سیاست ورزیِ تمامی این مطرودان در نظر بگیریم، آنگاه درخواهیم یافت که بازنمود تناقضات ساختاری حاکمیت و فقر حداکثری بر جامعه با افول هر جنبش، هرگز نابود نشد. ایستادن علیه نظامی از فقر، فساد و سرکوب، خشونت و ارتجاع، پیشتر تبعات خود را از خانه تا خیابان متکثر کرده بود و هر زندانی، گواهی تاریخی از مبارزه است.

سه) روال آزادی زندانیان (خاصه سیاسی) بدین‌صورت است که خانواده و جمعی از رفقا بعد از مراحل اداری و صدور نامه‌ی آزادی با دسته‌های گل و جمعیت‌های چند نفره، پشت درب زندان، منتظر خروج زندانی خود می‌مانند. شادیِ این مورد به‌ویژه در زمانی‌ست که آزادی، در پی بازداشت موقت نیست و تهیه‌ی وثیقه‌های کمرشکن، هنوز رمقی را برای نزدیکان باقی گذاشته است.
عصر روز دوشبه ۱۴ تیرماه ۱۴۰۰ درب زندان قرچک ورامین باز شد و تو، بی‌اینکه ضرورتی بر اطلاع رسانی را احساس کنی، تنها و با ساکی در دست با اولین تاکسی به خانه برگشتی. از آنجا بود که به وکیل، رفقای نزدیک و چند دوست آواره و تبعیدی در نقاط مختلف خبر دادی: «دیگه نگهم نداشتن بابا، گفتن آزادی» و خندیدی.

از ۱۲دی ماه ۹۶ که عاصی و متعهد، نعره و فریادت در میان خشم مابقی دانشجویان معترض و مردمِ بُریده از فقر و سرکوب، حل شد تا فردای آزادی و آخرین ساعات زندگی‌ات، زندان و مصائب زندان را به دوش کشیدی. و مگر آزادی با بیرون آمدنِ از زندان حاصل می‌شود؟ در دادگاه‌های بدوی و تجدیدنظرت شرکت نکردی، قضات دادگاه انقلاب، در نبود تو برایت حکم بریدند. قاضی احمدزاده ۶ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق صادر کرد که در تجدیدنظر به ۲ سال حبس تعزیری تبدیل شد...تو لجباز بودی، سرسخت بودی، جان‌سخت بودی، از نگارش هر نامه و تلاشی برای تقلیل ماه‌های حبس بیزار بودی. از حق یک‌سوم گذران حبس و آزادی آن استفاده نکردی و با پای مجروح، با تن کتک خورده زیر شوکر و باتومِ ضد شورش قرچک در روز سیاه ۲۳ آذر ۹۹ باز هم حبس کشیدی. آخر، تو و هم‌بندی‌هایت مانع از ربایش گلرخ ایرایی از بند شده بودی. تو همانی بودی که پیشتر به دستور نگارش نامه‌ی آزادی مشروط از سوی وزارت اطلاعات، «نه» گفته بودی. «نه»ی تو به اطلاعات، منجر به تبعیدت به قرچک شد. ماندی، ماندی، ماندی...حبس کشیدی تا زمانی که اعلام کردند تمام شد: آزادی.

چهار) آزادی‌ات حاصل شد. اما درهم‌تنیدگی وضعیت نابه‌سامان سیاسی، اقتصادی و هر آنچه چشمان ناباورت را نگران‌تر می‌کرد، تو را به مهاجرت وا داشت. مهاجرتی از سر استیصال، با شرایط اسف‌بار ۱۰ ساعت کار در کارخانه تولید پوشاکی در غربت... ایستادی، جنگیدی تا زندگی کنی. به ایران بازگشتی. ژینا را کشتند، قیام شد. خواهران، برادران و کودکان‌مان را کشتند، چشمان نظاره‌گر بی‌شماری را کور کردند و اعدام کردند و شعله‌های قیام همه‌جا سرکشید. برای بقا جنگیدی، زندگی را ناممکن دیدی، زنده نماندی و برای همیشه رفتی.

پنج) سپیده فرهان از فعالان سیاسی متعهد و زندانیان سیاسی سابق، عصر جمعه ۱۹ خردادماه‌ماه از میان ما رفت. او در زمره‌ی فعالین بی‌ادعایی بود که ایستادگی و فعالیت به دور از روند سلبریتی‌‌بودگی سیاسی را همواره چون اصلی بنیادین در نظر داشت. او چه در زمان بازداشت چه پس از آن، راوی و صدای زندانیان سیاسی و غیرسیاسی بی‌شماری بود. نگاه موشکافانه‌ی وی از تحلیل شرایط سرکوب خاصه در زندان‌ها در گزارشات و مصاحبه‌های او برجای مانده است.
سپیده فرهان، راوی طاعون زمانه‌اش بود. او زخم‌های خود را از یاد نبرد، بلکه هر زخم، اشاره‌ای همیشگی به ظلم متحمل شده و حقانیتی شد که رنج‌اش گواه آن بود.

یادت سرخ و جاویدان
@bidarzani
ديد‌بان آزار
Photo
برای سپیده فرهان

نویسنده: نیلوفر فولادی

مرگِ سپیده سراپا فلجم کرده است. چرا که مرگ خودم را به خاطرم می‌آورد. مرگ خودم در خانواده‌ای که همیشه عضو بیرونی‌اش بودم، مرگ خودم در ماشین پلیس، مرگ خودم در اتاق بازجویی، مرگ خودم در پنج روز سرگردانی در مدیترانه و سرانجام مرگی که هر شب در این کمپ دور و غم‌زده به دوش می‌کشم. سپیده را مدت کوتاهی دیدم. همان وقتها که در استانبول آواره بودم او به من پناه داد. در چشم‌اش، در دست‌هایش، در لباس‌هایش‌. یک شب تا سحر با هم حرف زدیم. او پر از شور زندگی بود. او سراسر زخمی اما رَوَنده بود. ما زخم‌هایمان را به هم نشان دادیم. از شبها و روزهای زندان گفت. از این‌که حتا آنجا در جمع زندانیان سیاسی مطرود و رانده بوده است. از این‌که زندانیان غیرسیاسی چقدر دوستش داشتند. سپیده بزرگ بود، آن‌قدر که قرچک را با خودش حمل می‌کرد. و حالا زندان قرچک زیر خروارها خاک در تن نازک او خفته است. بعد دست سرنوشت از هم دورمان انداخت. او به ایران برگشت و من در مسیر قاچاق ویلان شدم. بعدها سعی کردم با او تماس بگیرم اما نشد. کاش تنها نمی‌شد. کاش بیشتر پیگیری کرده بودم. یاران حالا که در برهوت این جهان بی‌رحم از حمایت اجتماع یا گروهی حتا خانواده برخوردار نیستیم بیایید یکدیگر را تنها نگذاریم. بیایید جوری در پیوندهای شخصی و دور از هیاهوی رسانه، یکدیگر را پیدا کنیم و چوب لای چرخ مرگ بگذاریم. چوبی هرچند کوچک.

من و سپیده یکدیگر را در تاریکی پیدا کردیم. کورمال کورمال دست به دیوار می‌ساییدم که یکهو دستم به دستان سبزش خورد. دیداری آذرخش‌وار کوتاه چون سپیده صبح، در اضطراب قایق‌ها و تمدید اقامت ناپدید شد. سپیده هر روز ساعتها در کارگاه کار می‌کرد. اقامتش رو به پایان بود و این بیشتر مضطربش می‌کرد. ما در زخمی شور و سرخ هم را دیدار کردیم. هر دو آواره بودیم و او اضطراب من از قایق را ناگفته می‌فهمید و در آغوش می‌کشید. حالا آن آغوش امن زیر خاک خفته است.

سپیده عاشق زندگی بود. هزاران لحظه از او خاطرم هست که بیانگر میل او به زندگی‌ست. سپیده را جمهوری اسلامی کشت. خُشکم زده است. در یک شهر کوچک و خاموش، روزی تعطیل و ملال‌آور، رو به رودخانه نشسته‌ام و فکر می‌کنم حالا با این بدن فلج چطور به کمپ برگردم؟ سپیده زوزه‌ام را می‌شنوی؟ می‌دانم که می‌شنوی. انتقام جان جوان و شورمندت را می‌ستانم.

#سپیده_فرهان
🔹نگاهی به جادوی زنان در سینما

🔹«ساحرگان شما را جارو‌ خواهند کرد»

نویسندگان: طاهره جورکش-محمدکریم آسایش

میلِ زنانه، علیه نظمِ مردسالارانه و نمادهای آن یعنی مذهب، سنت، خانواده، قدرت و ریتمِ عادی زندگی است. والری در فیلم «والری و هفته عجایبش» علیه مذهب و سلطه خانوادگی شورش کرده است و این شورش با بلوغش همراه است، سلین و جولی (سلین و جولی قایق‌سواری می‌کنند)، نظم زندگی روزمره و وابستگی به مردان را به سخره می‌گیرند، ژانه ( در فیلم شابیزک حزن) علیه مردسالاری و پادشاهی است و در انتها همه زنان ژانه می‌شوند تا با گذشت روزگار در خط‌مقدم تسخیر باستیل در انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه قرار گیرند، «سوفی» در «مدرسه خیر و شیر» علیه محیط پیرامون، خانواده و قواعد مدرسه مبارزه می‌کند و شولا و زنانِ جادوگرِ فیلم در «من یک جادوگر نیستم»، استعمارِ نو را به چالش می‌طلبند. سخنرانی ساحره بزرگ در جشن ساحرگان در فیلم «جادوگری و عوضی»، از فرازهای درخشان در مورد قدرت جادوگری زنان و شورش آنها علیه نظم مستقر است:

«آنها می‌گویند خدا آدم را از تصویر و شباهت خود ایجاد کرد. کدام جهنمی همچنین فکری کرده‌ است؟ خدا زن را از تصویر و شباهت خودش ایجاد کرد. به برخی از شما داستان احمقانه آدم و دنده‌اش خورانده شده؟ بهشت در کجاست؟ در جهنم. خدا کیس؟ مادربزرگ. ما که هستیم؟ ساحره. مردها در سایه ترس ما زندگی می‌کنند، چون ما حقیقت را می‌دانیم. خدا یک زن است و آنها نمی‌توانند این را تحمل کنند. آنها غرایز ما را ریشه‌کن کردند، آنها با احساس گناه روح ما را احمق فرض کردند و به جنسیت ما تف انداختند. حالا زمان انتقام فرارسیده، او بازمی‌گردد و عدالت را برپا می‌کند: عدالت: عدالت!»

یک مسأله مهم در رابطه «زنان و جادو»، موضوع «ساحره‌سوزی و ساحره‌کشی» است. فیلم‌هایی چون «والری و هفته عجایبش»، «تو تنها نخواهی بود»، «شابیزک حزن»، «پتک جادوگران»، «هکسان: جادوگری در گذر اعصار»، همگی به این موضوع پرداخته‌اند. ساحره‌سوزی مجازاتی بود برای زنانی که سرکش تلقی و به ساحرگی متهم می‌شدند.

نمایش محل قربانیان راسو(خون‌آشام) در «والری و هفته عجایبش» در کارخانه‌ای متروکه با دستگاه پنبه‌زنی هم استعاره‌ای از رابطه ساحره‌سوزی، سرکوب زنان و استثمار سرمایه‌داری دارد. همین ویژگی عصیانگرِ نمادین در مفهومِ ساحرگی زنان است که «اسلن» فمینیست فرانسوی را بر آن می‌دارد که در هفته‌نامه «لا گل اورت»(دهان گشوده) با الهام از خیزش زنان علیه حجاب اجباری و لغو قانون نسبتا برابری‌خواهِ خانواده در روز هشتم مارس سال ۱۳۵۷ بنویسد: «ساحرگان ایرانی شما را جارو خواهند کرد.»

https://harasswatch.com/news/2164/

@harasswatch
🔰گزارشی از تحصن جاری دانشجویان دانشگاه هنر

⭕️ از ساعت ۵ بعد از ظهر چهارشنبه ۲۴ خرداد، جمعی از دانشجویان دانشگاه هنر در پردیس باغ ملی این دانشگاه در اعتراض به اجباری شدن پوشش مقنعه دست به تحصن زده اند. این تحصن تا لحظه‌ی نوشته شدن این خبر علی‌رغم تهدیدات حراست و حضور لباس‌شخصی‌ها در مقابل دانشگاه ادامه دارد. حراست به دانشجویان متحصن اجازه استفاده از سرویس بهداشتی و نوشیدن آب را نمی‌دهد. همچنین نیروهای لباس‌شخصی در بیرون دانشگاه از رساندن آب و غذا به دانشجویان ممانعت میکنند. بنا بر گزارش‌ها، حال برخی دانشجویان بد شده و دچار حالت تهوع شده اند.
برزویی، رییس حراست، با حضور در جمع دانشجویان در ساعات عصر چهارشنبه آن‌ها را تهدید کرده که درهای دانشگاه را به روی نیروهای لباس‌شخصی باز می‌کند.

🆔 @anjmotahed | دانشجویان متحد
🟥امتناع از برگزاری بازی فینال تیم‌های ورزشی در اعتراض به ممانعت از حضور دختران در سالن مسابقات


بر اساس گزارش ارسالی دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد، در حالی که همه چیز آماده برگزاری فینال مسابقات درون دانشگاهی بین دو تیم مهندسی الف و علوم ورزشی بود به یکباره مجوز حضور بانوان برای تماشای بازی به استادیوم ۲۲ بهمن داده نشد و بازیکنان تیم مهندسی الف به نشانه اعتراض به این امر حاضر به حضور در زمین مسابقه نشدند تا فینال مسابقات نیمه‌کاره باقی بماند. گفتنی ‌است در انتها این تصمیم با تشویق و حمایت بازیکنان و تماشاگران سایر تیم ها همراه شد.

پیش‌ از این هم مسابقات والیبال از سمت دانشکده علوم ورزشی بدلیل راه ندادن بانوان به ورزشگاه، لغو شده بود.

#دانشگاه_فردوسی_مشهد
#سرکوب_فراگیر
4⃣8⃣7⃣4⃣
🆔@senfi_uni_iran
ديد‌بان آزار
Photo
بخشی از گزارش «قتل با اسم رمز ناموس»، منتشرشده در روزنامه شرق(اول آذر ۱۴۰۱)، نوشته الهه محمدی که از ۲۶۰ روز قبل به‌دلیل تهیه گزارش از مراسم خاکسپاری #ژینا_امینی در سقز، در بازداشت موقت به‌سر می‌برد:

ئالای ۲۳‌ساله و روژین ۱۹‌ساله نفس‌گرفته در سقز کردستان، هم‌سرنوشت نسرین، گلاله، آزاده و فائزه نشدند؛ در مواجهه با مرگ و جان به‌در‌برده از آن. حالا یکی فرار کرده از خانه و آن که مانده یا فکر خودکشی است یا ترک خانه. آن روز که ئالا ترک دیار مادری کرد، معلوم نبود دوباره به چشم ببیند خانه را.

از همان موقع که برادرش چاقو‌به‌دست گفته بود، می‌خواهد ئالا را بکشد. اما روژین، آن روز که برادرش آن‌قدر او را کتک زد که نفس جوانش از قفسه سینه به تنگی برمی‌آمد، می‌دانست باید آنچه را بکند که آن‌ها می‌گویند؛ «که اگر نمی‌کردم، می‌شدم مثل رومینا. آن‌ها مرا می‌کشتند».

برادران روژینِ پناه برده به یک خانه امن در شهر دیگر کردستان، بار‌ها او را تهدید به مرگ کردند؛ خواهرش به او گفت فرار کن و او فرار کرد؛ «اگر خودم را نکشتند، روحم را کشتند»؛ و مادر و مادربزرگ روژین به او گفته بودند آبرویشان را برده؛ «من هیچ کاری نکرده بودم. به من می‌گفتند تو با پسر رابطه داشتی، گفتند نمی‌گذاریم دیگر تحصیل کنی و به دانشگاه بروی. من فقط گریه می‌کردم». این قصه پرآب چشم بسیاری از زنان کردستان است.

زنان قدعلم‌کرده مقابل زور، زنان کشته‌شده مغفول، زنان مانده مهجور. زنانی که آمار دقیقی از کشته‌شدنشان به دست مردان خانواده در دست نیست، اما «بهار زنگی‌بند»، عضو انجمن ژیوانو، می‌گوید در استان کردستان در سال ۹۹، ۱۵ زن به انگیزه‌های ناموسی یا خشونت خانگی علاوه بر فائزه ملکی‌نیا، دختر ۱۳‌ساله‌ای که یک ماه پیش در مریوان سوزانده شده است، کشته شده‌اند.

پانوشت: پس از آغاز خیزش ژینا، اکثر فعالان انجمن ژیوانو، از جمله بهار زنگی‌بند، ماهور هدایتی، آزاده جماعتی، ثریا خدری،‌ منیره محمدی و گشین محمدیان که در کردستان از زنان خشونت‌دیده و در معرض خشونت و زن‌کشی حمایت می‌کردند هم بازداشت شدند. نابودکردن ظرفیت‌های مدنی برای حمایت از این زنان و به‌بند‌کشیدن روزنامه‌نگارانی که صدای آنها بودند، معنایی جز تسهیل زن‌کشی ندارد.

#زن_زندگی_آزادی
#ژینا_امینی
#الهه_محمدی
#زن_کشی
🔹ایستادگی دانشگاه هنر در برابر تحمیل پوشش

🔹«میان ما و‌ شما دریایی خون فاصله است»

هفته گذشته رسانه مستقل دانشگاه هنر خبر داد که بیش از ۸۰ درصد دانشجویان دختری که در هفته‌های اخیر به علت حجاب ممنوع الورود شده بودند؛ تعلیق مشروط شده‌اند. به این معنی که اگر بار دیگر بدون حجاب وارد دانشگاه شوند این حکم اجرا شده و این دانشجویان تعلیق می‌شوند. کمی بعد دانشجویان پیامی دریافت کردند مبنی بر اجباری‌شدن پوشش مقنعه در این دانشگاه که اعتراض و تحصن دانشجویان را به‌دنبال داشت. علی‌رغم تهدیدات حراست و حضور لباس‌شخصی‌ها، دانشجویان در پردیس باغ ملی این دانشگاه تحصن کردند: «ما هنوز تو دانشگاه هستیم، گفتن پلیس میاریم برتتون. دم در باغ ملی لباس‌شخصی‌ها هستن و هرلحظه ممکنه بیان داخل و ببرن ما رو. مدام هم داریم تهدید میشیم.»

حراست، متحصنین را از دسترسی به آب و سرویس بهداشتی منع کرد و لباس‌شخصی‌های حاضر در بیرون دانشگاه از رساندن آب و غذا به دانشجویان ممانعت کردند. یکی از دانشجویان در پیامی که برای کانال تلگرامی رسانه مستقل دانشگاه هنر ارسال کرده نوشته بود: «ما در کنار متحصنین تا صبح بیدار هستیم.» این اعتراض صبح روز پنج‌شنبه، ۲۵ خرداد با اعمال خشونت توسط حراست و ضرب‌وشتم دانشجویان به پایان رسید.

دانشگاه هنر همواره به مقابله دربرابر تحمیل پوشش و سبک زندگی و تن‌ندادن به محدودیت‌های اعمال‌شده شهره بوده‌اند. یکی از دانشجویان در پیامی برای رسانه مستقل دانشگاه هنر نوشته است: «۱۰ سال بیشتره کسی تو این دانشگاه مقنعه سرش نکرده. الان اینا فکر کردن با چی تونستن ما رو بترسونن که ما با مقنعه بیایم دانشگاه؟ لطفا به بقیه دانشجوها بگید نترسن و سرشون نکنن.» دانشجویی دیگر نوشته: «دانشجوهای قدیمی‌تر میدونن که سال ۷۸ و ۹۱ هم دانشگاه سعی کرد این قانون حجاب رو بذاره و نتونست. دانشجوها اجازه ندادن. خواستم بگم که کم نیارید و اجازه ندید که با این پیاما و ممنوع‌الورود کردن به زور مقنعه سرمون کنن. واسه نبودن مقنعه و فشارای حجاب دانشجوهای زیادی سالها زحمت کشیدن. دانشگاه هنر از اولشم دانشگاهی نبوده که زیر بار اینجور قوانین بره، الانم نیست.»

روز شنبه، ۲۷ خرداد داشنجویان گزارش دادند که انتظامات خوابگاه دخترانه شهید قهاری دانشگاه هنر واقع در پردیس کرج به دستور حراست مانع از خروج دانشجویان بدون مقنعه شد. در‌حالی‌که این دانشجویان حتی قصد رفتن به دانشگاه را نداشته‌اند. در نهایت پس از گفت‌وگو و مشاجره، زنان موفق به خروج از خوابگاه شدند.


متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2165/%A7%D8%B3%D8%AA-

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Video
🔹برای سها، برای تجسم «ما» بودن

نویسنده: الف

سها جان نمی‌دانی که نوشتن از تو چقدر برایم سخت شده؛ که از کدام لحظه بنویسم که در چشم من شگفت‌انگیز بوده و به چشم تو وظیفه بوده، مسئولیت بوده و یک «باید»؟ با چه فونتی بنویسم که میان باقی نوشته‌ها به چشم نیایی و خبر دیگری را از نظرها دور نکند؟ با چه لحن و صدایی از تو حرف بزنم که فریاد یا نالۀ درحاشیه‌مانده‌ای میان صدایم ناشنیده نماند؟ با وسواس سخت‌گیرانۀ خاص خودت بیا و بگو چطور با خیال راحت چند دقیقه فقط به تو فکر کنم و خاطراتت را مرور کنم و هیچ حدی نگذرد؟!

تو برای ما هم‌بندی‌هایت کاملا قابل‌پیش‌بینی هستی؛ سها کجاست؟ احتمالا گوشه‌ای نشستی و سرت توی یکی از کتاب‌هایی‌ست که سه ماه در حفاظت زندان قرچک خاک خوردند و با زور و پس از بارها پیگیری تحویل گرفتی. سها کجاست؟ باغچه را آب می‌دهی تا قبل از تمام شدن ساعت هواخوری درخت و سبزی‌های ته حیاط را با خیال راحت سیرآب کرده باشی. سها کجاست؟ حتی حالا که در اوین نیستم هم می‌دانم؛ صبح بلند شدی و شیرقهوۀ سردت را با همان آیین همیشگی درست کردی و پله‌ها را یکی‌یکی درد کشیدی و پایین رفتی و گوشۀ هواخوری میان صفحات کتابت به آسمان نگاه می‌کنی. آسمانی که در قرچک چشم‌هایت پرنده‌های شکاری‌اش را می‌گرفت و در اوین نمی‌دانم با چه بهانه‌ای می‌تواند حواست را پرت کند. حواس من و خیلی از هم‌بندی‌هایت اما در طول روز نه تنها با آسمان، که با هر بهانه‌ای پرت تو می‌شود. حواسم پرت می‌شود به درد پایت که هزاربار قول دادند برای درمان به بیمارستان اعزامت کنند و نبردند و نکردند و کهنه شد. راه رفتن و دردکشیدن‌هایت جلوی چشم‌هام است وقتی گفتم شبیه گلمحمد کلیدر شده‌ای و لنگ زدن‌هات ابهتت را زیاد کرده و خندیدیم. شبی که از اوین به بهانۀ اعزام به بیمارستان و به دروغ به قرچک منتقلت کردند و با دست زخمی و آتل و پای آسیب‌دیده وسط بند ۸ قرچک دیدمت، ایستادنت، مسئولانه ایستادنت پای هم‌بندی‌هایی که ازقضا هیچ اشتراک فکری‌ای با آن‌ها نداشتی، و جملۀ «وظیفۀ ماست» وقتی باید واکنشی نشان می‌دادیم، همۀ این‌ها جلوی چشم‌هامند هنوز و قبول کن سخت است فراموش‌کردن حضور همیشگی و فضایی که هرگز اشغال نکردی -مثل صدای همیشه‌همراه و آرام و باصلابتت وقتی هرروز ساعت یک ربع به پنج شروع به سرودخواندن می‌کردیم-، شکل حبس کشیدنت، اصولی که بهشان پایبند بودی، رفیق بودنت، خواهرانگی‌ای که می‌شد به آن پناه آورد و هم‌بغض و هم‌زخم بودنت.

ما یک تصویر تکرارناشدنی از تو در زندان قرچک داریم سها جان؛ انگار پشت پلک‌هام حک شده آن لحظه. تو روی سطل رنگی نشسته‌ای، ما همه در سرویس‌‌بهداشتی جمع شده‌ایم تا سیگار بکشیم. چنددقیقۀ پیش الهه محمدی را میان شادی آزادی حدود ۲۰ نفر از بچه‌ها برگرداندند به بازداشتگاه ۲۰۹ و ما با چشم‌های مبهوت و نگران و خیس الهه را بدرقه کردیم. آن‌شب تمام سرودهایمان را که خواندیم، سکوت کرده بودیم و اشک می‌ریختیم که شروع کردی به‌تنهایی خواندی :« یاد باد یاد عزیزتان/  یاد باد یاد عزیزتان/ ای گرامیان/ ای مبارزان/ ...» اشک ریختی و با صدای لرزان سرود موردعلاقه‌ات را به پایان رساندی. سها جان آن شب سنگین هر کلمۀ این سرود تسکین بود و مرهم و جان ادامه‌دادن. انگار با هر کلمه تن‌های خسته و یخ‌زدۀمان به آتشی نزدیک‌تر می‌شدند که تو روشنش کرده بودی. نگران نباش، این خطاب دادن‌ها و نوشتن از تو، «تو» را از «ما» دور نمی‌کند. تویی که تجسم «مابودن»ی. گواه این حرف من صف‌ها و جمع‌ها و هم‌بندی‌هامان در زندان قرچکند که با شنیدن اسمت می‌گویند و می‌نویسند هربار: «تو هرگز هیچ سهم و حقی را جز برای همه‌مان نخواستی.»

پرسیدم سها یعنی چه؟ گفتی اسم یک ستاره‌ است. آزاد که شدم چندین شب چشم می‌گردانم در آسمان، همان آسمانی که ۵ ماه وقتی درب هواخوری بند ۸ قرچک را می‌بستند ازش محروم بودی و این شب‌ها می‌توانی خستگی چشم‌هایت را با منظرۀ پشتش در کنی؛ پیدات نمی‌کردم. من بلد نیستم تک‌ستاره‌ها را از روی صورت‌های فلکی‌شان پیدا کنم. غصه‌‌ام گرفته بود که ستاره‌ای هست و چشمم نمی‌تواند ببیند. یک‌شب که دلتنگی امانم را بریده بود و با دوستی راجع به تو حرف می‌زدم بارها برایش نوشتم: «سها خیلی «ما»ئه.»

از همان شب با خودم گفتم هروقت خوشۀ پروین را درآسمان دیدم، آن هفت خواهران درخشان را، به هرکس که شانه‌به‌شانه‌م ایستاده بگویم آن ستاره را که دست‌ دور گردن خواهرهایش انداخته می‌بینی؟ آن نور سمج در دل این شب‌ها که گاهی انگار نمی‌خواهند صبح شوند، آن سهاست. آن «ما»یی که کنار دیگران درخشان‌تر است و تنهایی بی‌معنایش می‌کند، سهاست. به چشم‌های خندانش زل بزن، برایش دست تکان بده، می‌بیند، مطمئن باش، می‌بیند.

@harasswatch
Forwarded from بيدارزنى
🟣 در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۳۶۲، ده زن بهایی در میدان چوگان شیراز، به‌دلیل امتناع از تغییر مذهب، اعدام شدند. اجساد آنان هرگز به خانواده‌هایشان تحویل داده نشد:

۱. مونا محمود‌نژاد ۱۷ ساله
۲. طاهره ارجمندی، ۳۰ ساله، پرستار
۳. اختر ثابت ۲۵ ساله، پرستار
۴. رویا اشراقی، ۲۳ ساله، دانشجوی اخراجی دامپزشکی
۵. شیرین دالوند، ۲۶ ساله، فارغ‌التحصیل جامعه‌شناسی
۶. مهشید نیرومند، ۲۸ ساله، فارغ‌التحصیل فیزیک
۷. سیمین صابری، ۲۵ ساله، کارمند شرکت کشاورزی مرودشت
۸. عزت جانمی، ۵۸ساله
۹. نصرت غفرانی، ۴۶ ساله ( فرزند ۲۸ ساله‌ی وی با نام بهرام یلدایی دو روز قبل از مادر، اعدام شده بود )
۱۰. زرین مقیمی، ۲۹ ساله، فارغ‌التحصیل ادبیات انگلیسی


@bidarzani
ديد‌بان آزار
Photo
«ما دست‌دردست هم‌ قوی‌تریم، ما کنار هم صدای محکمیم که می‌خروشه برای #زن_زندگی_آزادی.» این جملات را چندی پیش، نسیم سلطان بیگی، روزنامه‌نگار و فعال حقوق زنان زیر عکسی نوشت که در صفحه اینستاگرامش منتشر کرده است، عکسی که در آن شعار «ژن، ژیان، آزادی» به‌دست دارد.

او‌ روز گذشته در صفحه اینستاگرام خود خبر داده که ۱۲ تیرماه در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به اتهام «اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم علیه امنیت کشور» و «تبلیغ علیه نظام» محاکمه خواهد شد.

نسیم سلطان بیگی، روز ۲۱ دی‌ماه سال‌ گذشته بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. پس از گذراندن حدود یک ماه حبس در سلول انفرادی، با قید وثیقه موقتا از زندان آزاد شد. او از جمله کسانی بود که مشمول «عفو عمومی» نشد.

او نوشته است: «در زندان، جزییات زندگی به حبس می‌روند. زندانی رویاهای ساده اما دست‌نیافتنی دارد. مثل اینکه راه برود و به دیوار نخورد، به جای دمپایی‌های بزرگ و زشت کفش‌هایش را بپوشد، دوربینی بالای سرش نباشد که حریمش را ناامن کند، وقتی پریود می‌شود پدبهداشتی در اختیار خودش باشد و لازم نباشد برای هر با عوض کردن پد از زندانبان‌ها بخواهد. این لیست می‌تواند به تعداد رویاهای زندانیان امتداد پیدا کند…

در بازداشتگاه اطلاعات سپاه اولین چیزی که از زندانی گرفته می‌شود نام اوست. زندانی به یک عدد تبدیل می‌شود. من هفتاد و سه بودم. پشت آن دیوارهای سیمانی گاهی دلت برای شنیدن نام خودت هم تنگ می‌شود. همین می‌شود که در زندان می‌آموزیم چگونه مقاومت را زندگی کنیم و چگونه در نوشتن خانه کنیم.»

#زن_زندگی_آزادی
#نسیم_سلطان_بیگی
#ژن_ژیان_ئازادی
@harasswatch
🔹«به من تجاوز کرد و مُرد»

نویسنده: ناشناس


فروردین ۱۳۸۵، وقتی در بیست‌سالگی به شکلی بسیار خشن به من تجاوز شد، زندگی‌ام سالیان سال بعد از آن در ابعاد مختلف تحت‌تاثیر قرار گرفت. همه در مورد تجاوز و تاثیرات مخرب آن شنیده‌ایم و خوانده‌ایم، ولی کمتر کسی در مورد حس آرامش بازمانده بودن و یا حس رهایی غلبه‌کردن بر تروما می‌نویسد. ۱۷ سال از آن تجربه می‌گذرد و صبحی بهاری-تابستانی‌ است. امسال تحت‌تاثیر تغییرات اقلیمی باران کم باریده و هوا گرم و خشک است. نیم ساعت پیش جوابش را در پیامرسانی داده بودم: «آره حرف بزنیم. الان عصر تو هست. نیم ساعت دیگه خوبه؟» و جواب داده بود و قرار بود به او زنگ بزنم. شاید کمی استرس داشتم، یا شاید تعجب می‌کردم چرا به‌اندازه کافی استرس ندارم. گفته بودم نیم ساعت دیگر چون احساس می‌کردم اگر همین امروز و همین الان صحبت نکنیم، باز هم به تعویق می‌اندازم. سالها در ذهنم می‌چرخید ولی دوری می‌کردم. گوشی را برداشتم و زنگ زدم. زنی آن طرف صفحه گوشی نشسته بود که خسته به‌نظر می‌آمد. شاید او هم استرس داشت و یا شاید قبلش فکر کرده بود: «چرا به اندازه کافی استرس ندارم؟»

زنی که ۱۷ سال پیش با متجاوزم در رابطه بود. ما هیچ‌وقت با هم هیچ دوستی‌ای نداشتیم ولی به‌واسطه هم‌دانشکده‌ای بودن و دوستان مشترک، باوجود اینکه از من چند سال بزرگتر بود بارها مسیر زندگی‌مان از کنار هم گذشته بود و من تا جای ممکن حداکثر فاصله را گرفته بودم. انگار او به‌واسطه ارتباطی که ذهن من بین او و متجاوزم برقرار می‌کرد برایم یادآور تجربه تجاوز بود. مساله‌ای که به‌عنوان یک فمینیست از آن خجالت می‌کشیدم. شاید هم می‌ترسیدم اگر بشنود از او دفاع کند. یا شاید فکر می‌کردم او به‌اندازه کافی عزادار است و لازم نیست رنجی بیشتر با تجربه خودم به او اعمال کنم. ولی «زن، زندگی، آزادی» آمده و وارد همه ابعاد زندگی شخصی‌ام شده بود. بعد از ۱۷ سال با وساطت «زن، زندگی، آزادی»، هم‌رزم شده بودیم و ارتباطی شکل گرفته بود. متوجه رفتار عجیب من و فاصله‌گیری‌هایم شده بود و گفت حرف بزنیم و قبول کردم. تجربه‌ام را به او گفتم. نمی‌دانست. می‌دانستم که نمی‌داند. تجربه‌ خودش را تا لحظه مرگ آن مرد و پس از آن به من گفت. دقیقا یک سال پس از تجاوز به من خودکشی کرده بود. و این زن از تجربه‌اش با او و بعد مرگش حرف زد. از هم سوال کردیم. برای هم غصه خوردیم. یک جاهایی خندیدیم. شرایط راحتی ولی نبود. قرار هم نبود باشد. مکالمه تمام شد و من سبک‌تر از قبل بودم. این نوشته ولی نه قرار است از تجربه تجاوز و جزئیاتش بگوید و نه از جزئیات آن مکالمه تلفنی با ۸ ساعت اختلاف منطقه

متن کامل:

https://harasswatch.com/news/2167/

@harasswatch
Forwarded from بيدارزنى
🟣 ضرب‌وشتم آتنا فرقدانی در زندان قرچک پس از امتناع از خوردن غذای مسموم

محمد مقیمی وکیل وی اعلام کرد: «موکلم آتنا فرقدانی، متوجه مسموم بودن غذایش در زندان قرچک شده و از خوردن آن خودداری کرده. وقتی به بوفه زندان برای تهیه غذا مراجعه کرده از سوی چند زندانی جرایم عادی که از سوی نظام اجیر شده‌اند، مورد ضرب و جرح قرار می‌گیرد و مجروح می‌شود.»

#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتصاب_سراسری

@bidarzani
ديد‌بان آزار
Photo
علیرضا خوش‌بخت همسر #زهرا_توحیدی در صفحه توئیتر خود خبر داده: «روز گذشته همسرم زهرا توحیدی، از بند زنان زندان اوین به شعبه ۳ بازپرسی دادسرای شهید مقدس احضار شده و به ایشان اتهام تبلیغ علیه نظام تفهیم و دفاع آخر اخذ شده است. مستند این اتهام محتویات صفحه اینستاگرام ایشان بوده است.»

زهرا و هدی توحیدی، فعالان مدنی، چند هفته قبل به دادسرای شهید مقدس احضار شدند و در حالیکه پیشتر به آنها اعلام شده بود که پروند‌ه‌شان مشمول عفو شده، بدون اعلام قبلی بازداشت و برای اجرای حکم به زندان اوین فرستاده شدند. ابلاغیه اجرای حکم نه در سامانه ثنا ثبت شده و نه به وکلای آنها اعلام شده بود. آنها حتی فرصت خداحافظی از خانواده و جمع کردن وسایل مورد نیاز را پیدا نکردند.

این دو خواهر، شهریور ماه سال گذشته و در خلال اعتراضات خیرش زینا بازداشت و پس از سه ماه به قید وثیقه از بند ۲۰۹ زندان اوین آزاد شدند. آنها در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی افشاری به اتهام اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام به یک سال حبس تعزیری محکوم شدند.

اکنون، زهرا توحیدی که در حال گذراندن دوران حبس خود در بند زندان اوین است به‌دلیل  چند پست که در صفحه اینستاگرمش منتشر کرده بود با پرونده و اتهام جدید روبرو شده است.
2024/09/24 17:23:09
Back to Top
HTML Embed Code: