Telegram Web Link
زهرا دادرس، از بازجویی‌های سخت و خشونت‌آمیز در اطلاعات رشت تا زندان لاکان

ژیلا بنی‌یعقوب
کانون زنان ایرانی
یک هفته قبل از اینکه زهرا دادرس، فعال حقوق زنان در گیلان برای گذراندن حکمش به زندان لاکان برود این مصاحبه را با او انجام دادم. زنی که به‌طور شگفت‌انگیزی مهربان است، براز عشق و انرژی برای خانواده، دوستان و همه مردم . او و خواهرش زهره دادرس امسال در یک روز(بیستم تیرماه) برای اجرای حکم به زندان لاکان رفتند. سال قبل هم هردو خواهر هم‌زمان در روز ۲۵ مرداد بازداشت شدند .وقتی به او گفتم که خیلی سخت است دو نفر از اعضای خانواده هم‌زمان در زندان باشند، گفت: می‌دانم برایشان سخت می‌گذرد اما همراهی و همدلی می‌کنند و این خیلی برای من ارزشمند است.زهرا دادرس، فعال حقوق زنان یکی از یازده فعال برابری طلب رشت است که مرداد سال گذشته توسط مأموران اطلاعات بازداشت شدند، مبنای اتهامات همگی آن‌ها عضویت در یک گروه تلگرامی است که مصداق فعالیت در یک گروه غیرقانونی محسوب شده است. او به شش سال حبس محکوم‌شده که سه سال و نیمش قابل‌اجراست. به گفته زهرا با پرونده خالی چنین حکم سنگینی را گرفته است و هیچ سند و دلیل محکمه‌پسندی در پرونده‌اش وجود ندارد.زهرا دادرس که سالها در زمینه برابری و توانمندسازی زنان در گیلان کار کرده است، هم اکنون در حال گذراندان حبس خود در زندان لاکان است.
خانم زهرا دادرس به‌عنوان نخستین سؤال، به ما بگویید اصلاً از کجا آغاز شد؟
من دو پسر نوجوان دارم، روز بازداشتم ایام تابستان بود و بچه‌ها هنوز خواب بودند، من برای خرید بیرون رفته بودم، حدود ده و ده دقیقه صبح بود که بازگشتم و همان موقع یک عده به همراه پدر بچه‌ها وارد خانه شدند. چون تازه به این خانه آمده‌ایم آدرسش را بلد نبودند به محل کار ایشان رفته و با او آمدند. من شال بر سرم نبود. به‌هرحال مدلم و انتخاب خودم این است که حجاب داشته باشم. گفتم که اجازه بدهید شالم را بردارم. بیشتر از هفت-هشت مأمور بودند.
در میان آن‌ها مأمور زن هم بود؟
بله یک زن که یک کلت را زیر چادر خود گرفته بود. بقیه مأموران مرد همگی اسلحه در درست داشتند، دو نفر اسلحه‌ بزرگ داشتند که شاید کلاشینکف بود، شاید هم نامش را درست نمی‌گویم. بقیه اسلحه کلت داشتند، همگی ماسک بر صورت زده بودند. اول شوکه شدم و بعد خودم را جمع‌وجور کردم. آن مأموران به من گفتند که تو را برای پرسیدن چند سؤال می‌بریم. گفتم مشکلی نیست اما اجازه بدهید با بچه‌هایم صحبتی بکنم. پسرم را بغل کردم و گفتم: من برای یک سؤال و جواب می‌روم وبرمی گردم اما اگر برنگشتم بروید خانه مادر جون (مادربزرگشان)، بروید نزد خاله جون زهره. با آرامش به پسر بعدی‌ام هم همین‌ها را گفتم که نگران نباشید. این رفتار من مأمورها را خشمگین کرد. با فریاد زدنشان به یکدیگر می‌گفتند: «بابا! این اصلاً نمی‌ترسد و بچه‌هایش را بغل می‌کند و به آن‌ها روحیه می‌دهد.» دادوفریادشان فضا را متشنج و بچه‌ها را خیلی ناراحت کرد.
آیا حکم بازداشت و ورود به منزل داشتند؟
چندین بار از آن‌ها پرسیدم برای چه آمدید؟ از کجا آمدید؟ حکمتان کجاست؟ تا بالاخره آن‌هم موقع خروج از خانه برگه‌ای را به من نشان دادند که اسمم در آن بود و نوشته‌شده بود: توقیف موبایل و…پایین آن برگه نه مهری بود نه امضایی…
آرم چطور؟ آیا برگه‌ای را که به شما نشان دادند آرم و علامت نهاد خاصی را داشت؟
بله. آرم داشت.
آرم وزارت اطلاعات؟
بله وزارت اطلاعات بود؛ اما حکم بازداشت باید مهر و امضای بازپرس یا قاضی را داشته باشد که حکم من هیچی نداشت. به آن‌ها گفتم چرا این حکم مهر و امضای قضایی ندارد. گفتند: همینه! بعد من را بردند پایین و سوار اتومبیل کردند. لحظه‌ای که سوار شدم یکی از مأموران مرد با همان اسلحه بزرگ نشست کنارم و یک مأمور زن نشست آن طرفم؛ یعنی من وسط بودم. شالم را از سرم برداشتند و با همان چشمانم را بستند. مأمور مرد اسلحه‌اش را گذاشت پایین و سرم را محکم کوبید به صندلی پایین. من که آرتروز گردن دارم، گردنم به شدت درد گرفت و نفسم یک‌لحظه گرفت. گفتم اجازه بدهید روسری‌ام را درست ببندم و با همان هم‌چشمانم را می‌بندم، چون جوری بسته بودند که به سر و گردن و چشمم فشار زیادی وارد می‌شد. آن‌ها در جوابم می‌خندیدند و تمسخرم می‌کردند. مثلاً می‌گفتند: معلوم نیست کدام مردی گولش زده! فضای تمسخرآمیزی درست کردند. بارها تکرار کردند چرا نمی‌ترسد!
زهرا! یعنی انتظار داشتند تو بترسی اما تو آرامش داشتی؟
آرامش داشتم، چون مسئولیت من در برابر فرزندانم این بود که آرامش داشته باشم و جوری برخورد می‌کردم که زود برمی‌گردم؛ اما وقتی رفتم تا هجده روز صدای بچه‌هایم را نشنیده بودم و خیلی نگران وضع بچه‌ها مخصوصاً پسر کوچکم بودم.
ادامه مصاحبه را در لینک زیر بخوانید:

https://ir-women.com/19687
ديد‌بان آزار
Photo
🔹برای #پخشان_عزیزی که به اعدام محکوم شده است و برای #نسیم_سیمیاری و #وریشه_مرادی

نویسنده: دینا قالیباف

اغلب شب‌ها خواب پریشان می‌بینم. در خوابم آسمان از کوه‌های زندان اوین صافِ صاف دیده می‌شود. دیدن این منظره در خوابم لذت‌بخش است؛ انگار که هنوز مثل همان روز می‌توانم احساس کنم که چقدر خوشحالم از آگاهی شاپور به اوین منتقل شدم. در خوابم وقتی وارد حیاط می‌شوم، مثل روز اول با پخشان و نسیم مشغول بازی کردن والیبال هستم. ورزش ذهن همه را آرام‌تر می‌کند، ذهن نسیم را بیش‌تر از همه.

در خوابم باز هم درد روده تجربه می‌کنم اما وریشه را بالای سرم می‌بینم که با روغن زیتون شکمم را ماساژ می‌دهد. رفتار مادرمآبانه وریشه در ذهنم حک شده و هیچ‌کس نمی‌تواند آن را پاک کند. گاهی در خواب از فرط خشم ناله می‌کنم؛ صورت وریشه به یادم می‌آید که در روزی که آزادی‌ام را خواندند، گارد بالای سرش ریخت و دستش را پیچانده بود. آن روز بعد از اینکه وریشه را که دچار اضطراب شدید شده بود به تختش بردیم، از فرط خشم در حیاط زندان قدم می‌زدم و فکر می‌کردم چقدر می‌توانم رفتن را کش بدهم تا مطمئن شوم حال وریشه بهتر شده و عذاب وجدان دستانش را از گلوی سمانه برداشته است؟

در خوابم تلفنی با مادرم صحبت می‌کنم. به او می‌گویم ما از غذای زندان نمی‌خوریم چون نسیم هروقت عصبانی می‌شود، خوشمزه‌ترین قرمه‌سبزی‌ دنیا را درست می‌کند. من از زندان آزاد شدم اما هر بار که با خواب‌هایم خودم را دوباره در زندان می‌بینم، جمله‌ی نسیم در گوشم می‌چرخد: «وکیل گفت قاضی شمشیر رو از رو بسته، می‌خواد اعدام بده.»

من از زندان آزاد شدم اما از همان روز در خواب‌های پریشانِ شبانه‌ام پخشان را می‌بینیم که رو به روی میز پینگ‌پنگ مجسمه‌ «مادر» را با دستانش شکل داده است، والیبال بازی می‌کنیم و او برای اولین‌بار مرا با نامِ «شیلر»، همان زن کورد آشنا می‌کند. زنی که قبل از دیدار با پخشان حتی اسمش هم به گوشم نخورده بود و بعدها فهمیدم قصه‌ پرغصه همین زن کورد بود که زنان کوردستان را برای ژینا روانه خیابان‌ها کرد.

من از زندان آزاد شدم اما قسمتی از من کنار نسیم، پخشان و وریشه باقی ماند و در حیاطِ زندان از دور پخشان را تماشا می‌کند که درحال کمک به دخترِ یهودی است که از بیماری صرع رنج می‌برد؛ علی‌رغم تمام تفاوت‌هایی که در دیدگاه فکری باهم دارند. قسمتی از من مدام در فکرِ مرگ و در جدال با اعدام باقی ماند، در سکوت با پخشان و برای وریشه اعتصاب غذا کرد و حالا برای تنها گناهان هم‌بندی‌اش یعنی «کورد» و «زن» بودن اشک می‌ریزد.

من زنی آزاد بیرون زندان هستم که هر شب فکر می‌کنم خواهرزاده نسیم چند روز دیگر باید بدون مقنعه به مدرسه برود تا بالاخره عمه‌اش از زندان بیرون بیاید و او را به آغوش بکشد؟ امشب که از راه برسد، بازهم در خوابم پخشان، وریشه و نسیم را خواهم دید. یعنی این بار فرصت پیدا می‌کنم تا در خواب به آن‌ها بگویم که هر روز را با فکرشان زندگی کرده‌ام؟

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
متن و نقاشی: لعیا هوشیاری

🔹برای #سمانه_اصغری، زنی که بر عشق، دوست، گربه، زن، حافظه و شعر پناه می‌برد

راستش من سمانه را  هیچ وقت از نزدیک ندیده‌ام. هیچ‌وقت دستانش را نگرفته‌ام. هیچ‌وقت بغلش نکرده‌ام. هیچ‌وقت هم فرصت نشده به چشم‌هایش نگاه کنم و به او بگویم چقدر دوستش دارم.

اما راست‌ترش را بخواهید من هر روز به او فکر می‌کنم. هر روز تصورش می‌کنم پشت آن میله‌های آهنین و سرد. هر روز تصور می‌کنم امروز او چه می‌کند؟ امروز چطور دردها را شفا می‌دهد؟ امروز کجا صدایش را بلند کرده بخاطر دیگری؟ امروز چطور حواسش به تک تک دردها بوده؟ راستش را بخواهید من او را ندیده‌ام اما این دوست نادیده را می‌شناسم. می‌شناسمش به دوستی و یگانگی. می‌شناسمش به وفاداری و تعهد. می‌شناسمش به فروتنی و صبر.

من سمان را می‌شناسم. من می‌دانم پشت او عشق است و پناهش مهربانی. من می‌دانم که صدایش بسیار بلند است بخاطر زن و کوئیر و بلندی صدایش تنها سیر جنس و جنسیت نمی‌گردد. برای او عشق، چیزی است که می‌تواند تمامی ستم‌دیدگان مبارز را در کنار هم جمع کند. من می‌دانم او رفیق تمام عیاری است و می‌دانم که بر سر رفاقت با همه‌ی دشواری‌ها می‌ماند و می‌سازد‌. من می‌دانم او بر خاطراتش حافظ است و تاریخچه‌ی کوتاهِ بلند خودش را با تاریخ بزرگ مبارزه به هم می‌آمیزد و به یاد می‌آورد. من می‌دانم که او شعرها را می‌بوید و می‌جوید. من می‌دانم سمان از زیبایی یک کلمه به گریه می‌افتد و از زشتی یک خشونت، نعره می‌کشد.

من می‌دانم قلب او با گریه‌ی هر کودکی و زخم هر حیوانی در جهان می‌شکند و چند پاره می‌شود. من می‌دانم که که فریاد هر ستم‌دیده‌ی در هر جای جهان، مشت او را محکم و پای او را چفت می‌کند. من می‌دانم که او مطمئن است بر مبارزه و امیدوار است بر آینده. و من از او بسان بسیاری دیگر، شور زیستن و شوق مبارزه را آموخته‌ام. من از او صداقت و صراحت را یاد گرفته‌ام.

من او را از «سها جان» نوشتن‌های هر شبش به یاد می‌آورم و می‌دانم او حتی خوش ندارد فضای کوچکی مثل این متن را اشغال کند تا مبادا صدای کسی کمتر شنیده شود یا جای کسی دیگر تنگ شود، فارغ از آنکه از فروردین او در زندان است و در سکوت و سکون حبس می‌کشد. من اما دوست دارم به تک‌تک آدم‌ها او را معرفی بکنم، نام او را همه جا صدا بزنم و تا روزی که او بیاید هر شب به یادش در همه جا بنویسم: «سمان جان».

@harasswatch

#زن_زندگی_آزادی
#ژن_ژیان_ئازادی
ديد‌بان آزار
Photo
🔹برای شیوا و دیگر خواهرانم در زندان لاکان

🔹بعد از هر زمین‌خوردن بلند می‌شویم و دوباره با سربلندگی زندگی می‌کنیم

نویسنده: الف

روزی که خواهرم را تا زندان همراهی کردیم که برود و حکم دو‌ساله‌اش را بگذراند یادم است. تا وقتی که بیایند و از آنجا بیرونمان کنند و تا یک‌ساعت بعد از آن فکر می‌کردیم می‌رود تو، دوباره برمی‌گردد و اجرای حکمش به تعویق می‌افتد. مثلا می‌گویند برو یک‌وقت دیگر بیا. 
از در کوچکی گذشتیم، سربازی آمد و اسم خواهرم را صدا کرد و ما که انتظارش را نداشتیم دستپاچه و گریان خواهرم را بغل کردیم و بوسیدیم. فکر می‌کردم آنقدر باید محکم بغلش کنم تا موقع دلتنگ‌شدن، کمی از آن را برای روزهایی که نیست داشته باشم. خواهرم در راهروی درازی، همراه آن سرباز از دیدمان خارج شد و توگویی تکه‌ای از وجودمان را هم با خودش برد. بدون او و با قلبی سنگین باید برمی‌گشتیم خانه و روزهای نبودنش را تاب می‌آوردیم. همانطور که او برای تاب‌آوری خودش را در آن چهار‌دیواری غرق کارهای مختلف می‌کرد؛ کتاب می‌خواند و برای ما دستبند و بافتنی می‌بافت.

بعد از هر تماسش به زندگی برمی‌گشتیم و تا تماس بعد دوباره در رویای آزادی‌اش غرق می‌شدیم. شیوا را که دیدم یاد قوت قلبی که خواهرم آن‌روز به ما می‌داد افتادم. با لحن پرشور همیشگی‌اش از ظلمی که بی‌دلیل در حقش شده بود می‌گفت. از روزی می‌گفت که  مردانی مسلح برای دستگیرکردنش به خانه‌اش ریخته‌اند انگار که واقعا می‌خواستند سرکرده باند قاچاقی را بگیرند. از وسایلی که قرار بود با خودش به زندان ببرد می‌گفت. می‌گذاشتند شامپوی خودش را ببرد؟ قرص‌هایش را چه؟ می‌توانست کتاب ببرد؟ یا دفتر و مداد برای نوشتن؟

قوی‌بودنش غبطه‌برانگیز بود و معلوم بود برای دلخوشی ما خودش را قوی نشان نمی‌‌دهد.  می‌خواست کتاب بخواند و از روزهایش در آنجا بنویسد. می‌خواست به کمک دوستانش که حالا قرار بود هم‌بندی‌هایش باشند کتابخانه‌‌ زندان را تجهیز کند و ذوقش را داشت. وقتی حرف می‌زد وجودم هم‌زمان از حرف‌هایش پرنور و همزمان دچار اندوه زیادی شده بود که تنها با بغل‌کردنش و حرف‌زدن از روزهای خوبی که بالاخره زمانی از راه می‌رسیدند آرام می‌شد.

یاد این افتاده بودم که لابد از این به بعد خانواده‌اش روزها را مثل ما به امید تماسی از طرف او سر می‌کنند، حتی اگر دیروزش زنگ زده باشد. لابد آنها هم مثل ما قبل از هر تماس، لیست مهم‌ترین حرف‌ها را از ترس اینکه مبادا تلفن قطع شود بارها مرور خواهند کرد.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2347/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹انکار زن‌ستیزی در میدان مبارزه با سرمایه‌داری

برگردان: سبا معمار

مقدمه مترجم: روزهایی که این متن را ترجمه می‌کردم، در تاروپودی از ستم‌ها سپری شد. تاروپودی که نمی‌توانم مسئولیت آن‌ها را که پیش‌تر «اندیشمردان زن، زندگی، آزادی» نامیده بودم در بافته‌شدنش نادیده بگیرم. فکر می‌کنم بیش از هر وقت دیگر لازم است دربارۀ ضرورت محوریت‌یافتن جنسیت‌زدگی در مبارزاتمان سخن بگوییم. احکام سنگین برای زنان کنشگر و فعالان فمینیست، حذف‌شدنشان از کنفرانس‌ها، همایش‌ها و رسانه‌ها و به‌طور کلی فضای اندیشه، فضای بودن و فضای زندگی، وجود «امتیازات مردانه» را فریاد می‌زند و با این‌حال، غالب مردان روشنفکر که داعیۀ مبارزه دارند از پذیرش و به‌رسمیت‌شناختن آن سر باز می‌زنند. امیدوارم، همان‌طور که لرد امیدوار بود، مردان در این مبارزه به زنان ملحق شوند – چراکه مبارزه‌ علیه جنسیت‌زدگی، مبارزه‌ای برای رهایی خود آن‌ها هم خواهد بود.

از متن:
فمینیست‌های سیاه و دیگر زنان سیاه، هرچقدر هم که کلماتشان تلخ باشد، دست‌کم گفت‌وگو‌های ضروری‌ را شروع کرده‌اند. ما دست‌کم برادرانمان را در خیابان نمی‌کشیم و آن‌ها را با ضربات مکرر چکش به قتل نمی‌رسانیم.

ما زنان و مردان سیاه، اگر ذات سرکوب‌گر امتیاز مردانه را انکار کنیم، نمی‌توانیم امیدی به گشایش باب گفت‌وگو داشته باشیم. اگر مردان سیاه انتخابشان این است که به هر دلیل از این امتیاز – تجاوز، آسیب‌زدن، قتل زنان سیاه – استفاده کنند، انکار اقدامات سرکوب‌گر مردان سیاه در جوامع‌مان تنها به نابودگرانمان خدمت خواهد کرد: وجود یک ستم توجیهی برای وجود ستمی دیگر نیست.

اگر مشکلات زنان سیاه صرفا مشتقاتی از تضادهای میان کار و سرمایه باشد، پس این گزاره دربارۀ نژادزدگی هم صدق می‌کند و همه ما باید با هر دو بجنگیم. ساختار سرمایه‌داری هیولایی با سرهای بسیار است. این‌جا می‌توانم اضافه کنم که در هیچ‌یک از کشورهای سوسیالیستی که به آن‌ها سفر کرده‌ام، ندیده‌ام که نژادزدگی یا جنسیت‌زدگی غایب باشد. به نظر می‌رسد که از بیخ‌و‌بن ریشه‌کن شدن این بیماری‌ها به چیزی بیش از الغای سرمایه‌‌داری به‌منزلۀ یک نهاد نیاز داشته باشد.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2348/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹از نامه #ویدا_ربانی خبرنگار زندانی در حمایت از #پخشان_عزیزی، #نسیم_سیمیاری و #وریشه_مرادی:

در آن لحظاتی که باتون ها با ضربات پیاپی فرود می آیند، گلوله‌ها پوست تن را می‌شکافد یا از فاصله‌ای نزدیک حباب چشمی را می‌ترکانند، در آن لحظه‌ای که زیر پوتین لگدمال می‌شويم و... در آن لحظات چه هستیم؟ بشر دارای حق و مسئولیت و شان انسانی یا تکه‌ای پوست و گوشت و استخوان رها‌شده؟ در دادگاه‌ها ولی ما همواره شهروندانی هستیم که باید پاسخگوی اعمال خود باشیم.

در شرایط استثنایی که مدام خود را به نرم و قاعده بدل میکند، در رویارویی بدن‌ها، در تقابل با آن مامور دارای اقتدار ما به حیات صرف و به هیچ بدل می‌شویم. حقوق ما به سادگی به تعلیق درمی‌آيد، آماج خشونت می‌شويم و دوباره آن تن بی‌حق‌شده در کالبد شهروندی چپانده می‌شود، برای اینکه حضور در دادگاه مختص شهروندان است، چراکه پرنده‌ای بی‌حق و مسئولیت را نمی‌توان به دادگاه برد.

پخشان عزیزی، هم‌بندی من، حکم اعدام گرفته است و دو همبندی دیگرم نسیم سیمیاری و وریشه مرادی در خطر حکم اعدام هستند. آنها شهروند شده‌اند و باید قانون بر آنها اعمال شود. پخشان در همان «وضعیت استثنایی» که به آن اشاره کردم، آن وضعیتی که خود را به نرم و قاعده تبدیل کرده برای چند ماه به روایت خودش در نامه‌ای که از او منتشر شده، مورد شکنجه و آزار قرار گرفته است. وقتی سر پخشان به دیوار کوبیده می‌شد، پخشان حیات صرف بود و قانون از او دفاع نمی‌کرد، اما همان اقتدار قانونی امروز او را به عنوان شهروند شناسایی می‌کند و مستحق اعدام می‌داند.

نسیم سیمیاری همین وضعیت دوگانه را زندگی می‌کند. او چندماه را در خانه امن سپاه گذرانده در ناکجایی و در بی‌پناهی، در رها‌شدگی از حقوق قانونی. مانند همان انسان لعنت‌شده‌ای که قانونی از او حمایت نمی‌کند و  همان انسان مقدسی که تنها حافظ جان او خداست. ما ساعت‌های طولانی را با نسیم در هواخوری زندان گذرانده‌ایم و هر‌یک از بازداشت‌ها و بازجویی‌هایمان حرف زده‌‌ایم. نسیم گاهی تنها اشاره‌های کوچکی به آنچه در آن چند ماه بر سرش آورده‌اند، می‌کرد. من لابه‌لای خنده‌ها و حرف‌های پراکنده شنیدم که نسیم زیر فشار برای اعتراف از شدت درد و ضعف از هوش می‌رفته است. نسیم آن چند ماهی که در بازداشت بود هیچ حقی نداشت، نسیم در آن چندماه حیات صرف بود، حیات بدون شان و منزلت و حقوق انسانی.

متن کامل در صفحه نرگس محمدی:

https://www.instagram.com/p/C-E_j6DKu5w/?igsh=MXE5YTE2ZnVjbWpmdA==

@harasswatch
Forwarded from کلکتیو ۹۸
🚩 کارگران ، معلمان و دانشجویان آزادیخواه با کلیک روی لینک زیر به جمع مخالفان با احکام اعدام بپیوندید و از پخشان عزیزی حمایت کنید

ما به عنوان امضاکنندگان این طومار، قویاً صدور حکم اعدام برای پخشان عزیزی را محکوم می‌کنیم و خواهان آزادی فوری او هستیم.

پخشان عزیزی، فارغ‌التحصیل رشته مددکاری اجتماعی از دانشگاه علامه طباطبایی تهران و فعال زن کورد، در ۱۳ مرداد ۱۴۰۲ در تهران بازداشت شد. او در تاریخ ۳ مرداد ۱۴۰۳ توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی تهران به اتهام «بغی» به اعدام محکوم شده است. این در حالی است که وکلای او با اشاره به ایرادهای حقوقی پرونده، اعلام کرده‌اند که هیچ‌کدام از فعالیت‌های وی نمی‌تواند مصداق اتهام «بغی» باشد. به علاوه، پخشان عزیزی از حق قانونی محاکمه عادلانه و علنی محروم بوده است. او پیش‌تر در سال ١٣٨٨ در دانشگاه تهران بازداشت و پس از ۴ ماه از زندان آزاد شد. سپس برای ادامه فعالیت‌های خود در زمینه مددکاری اجتماعی و حوزه زنان به اقلیم کوردستان عراق و سپس به هنگام حمله داعش به روژاوا سفر کرد و به صورت داوطلبانه در اردوگاه آوارگان جنگی در شمال سوریه به فعالیت پرداخت.
در نامه‌ای که از زندان اوین به بیرون فرستاده است، او می‌نویسد که «رویایی که فرقی بین سوریه، ایران، عراق، ترکیه، افغانستان، غزه و دیگر کشورهای منطقه قائل نیست، عین آزادی است». او با رویای همزیستی و صلح در خاورمیانه، از مهاباد به تهران، از آنجا به سلیمانیه و سپس به قامیشلو مهاجرت کرد و هر جا که رفته همیار آسیب‌دید‌گان، گروه‌های به حاشیه رانده شده و آواره‌گان جنگی بوده است. ما پخشان عزیزی را نه یک مجرم، بلکه یک فعال انسان‌دوست راستین می‌دانیم که در ورای مرزها برای ساختن جهانی بهتر تلاش کرده است. ما حکم اعدام او را ناعادلانه می‌دانیم و خواهان لغو بی‌قید و شرط آن هستیم. ما هم‌چنین تاکید می‌کنیم که مخالف کامل حکم اعدام برای هر انسانی هستیم.

برای امضای پتیشن به لینک زیر مراجعه کنید:

https://shorturl.at/IpXFd

@collective98
ديد‌بان آزار
Photo
🔹هر اعدامی سیاسی است

نوشته‌ای از #هستی_امیری، فعال دانشجویی زندانی که همواره علیه اعدام می‌نویسد و فعالیت می‌کند

همین جمله اول، آخرین حرف را خواهم زد: هر اعدامی سیاسی است. در معنای مطلق، اعدام ابزاری است در دست حکومت، ابزاری در راستای سیاست اقتدارگرا برای نمایش قدرت هیئت حاکمه. شاید بپرسید چگونه هر اعدامی سیاسی می‌شود؟ با شنیدن خبر صدور حکم اعدام کافی است دنبال پاسخ یک پرسش باشیم، حکومت چه شکافی را می‌خواهد انکار کند؟ سوژه محکوم به اعدام پیش از قرارگرفتن در جایگاه متهم با هر اتهامی، بازمانده نقض حقی است.

این منطقی است که می‌توان در خصوص اعدام در بسیاری اعصار و جغرافیاهای مختلف پیدا کرد. حکومت‌هایی که برای حفظ قدرت سیاسی، انحصار اقتصادی و ناتوانی از تامین و تضمین حقوق افراد، دست به حذف می‌زنند تا از اساس وجود آن را منکر شوند. از همین روی، اعدام حکمی حکومتی است. یعنی به دست حکومت با نیت حذف و انکار آنانی که شکاف‌ها را برملا می‌کنند، صورت می‌گیرد. در این وضعیت اعدام ابزار کنترل و حذف و حفظ وضع موجود در ساحت‌های مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خواهد شد. حالا برای دولت فرقی نمی‌کند که فرد چندده کیلوگرم مواد مخدر را از کرمان به مشهد برده یا شوهرش که او را هرروز کتک می‌زده و به او تجاوز می‌کرده، خفه کند. هر دو شکافی را که دولت ناتوان از پاسخ به آن است عیان کرده‌اند؛ بیکاری و خشونت خانگی.

پخشان عزیزی و شریفه محمدی هریک شکاف‌هایی را عریان کردند که حالا حکومت با صدور حکم اعدام قصد پر‌کردن آن را دارد، کورد بودن، زن بودن، فعالیت تشکیلاتی و صنفی. امروز به نظر می‌رسد وارد دوره گذاری شده باشیم که هر شکافی را با انکار، امحا می‌کند. حالا بار دیگر از خود بپرسیم رفتار منتهی به اعدام کدام ناکارآمدی دولت را می‌خواهد افشا کند که باید انکار شود؟ با شنیدن صدور حکم بعدی بهتر است نپرسیم «متهم مگر چه کرده بود؟» بلکه ببینیم دولت چه کار باید می‌کرده که نکرده است. 

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2349/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹ردمرز کبری غلامی، پژوهشگر اجتماعی اهل افغانستان

فعالان مدنی خبر دادند کبری غلامی، پژوهشگر اجتماعی اهل افغانستان، که پس از دریافت چند پیامک تذکر حجاب به اداره گذرنامه احضار شده بود، پس از مراجعه به این اداره بدون هیچ توجیه قانونی بازداشت و پس از چند ساعت رد‌مرز شده است. به او حتی فرصت خداحافظی با خانواده و دوستانش هم ندادند. در ادامه بخشی از متن ارائه کبری غلامی با عنوان «هویت‌یابی زن مهاجر در گره‌گاه جنسیت و ملیت» در همایش بازاندیشی در علوم اجتماعی ایرانی، برگزارشده توسط انجمن جامعه‌شناسی ایران را می‌خوانید:

زنان مهاجر افغانستانی در ميان گروه‌هاي مختلف اجتماعي به‌ویژه در مقايسـه بـا مردان، ازنظر هويـت‌يـابي، بـا دشواري‌هاي بيشتري در ایران روبه‌رویند، به‌ویژه آنكه از منابع لازم براي معنابخشی، تعریف و بازانديشي در نشانگان هويت جمعي خود برخوردار نيستند و عمدتاً منابع هويتي زنان، تحت‌الشـعاع جنسیت خاستگاه اجتماعي و طبقاتي همسران آنها قرار گرفته و همواره با خاستگاه‌هايي در ارتباط بـوده اسـت کـه هژموني مردانه آن را جهت بخشيده است. با اين وصف، در سه دهۀ اخير، به‌دلیل اجرای سیاست‌های مبتنی بر برنامه‌هاي نوسازی و عناصر آن يعني شهرنشيني، ارتباطات و حمل‌ونقل، گسترش آموزش رسمي خصوصاً آموزش عالي، تغيير ساختار خانواده، كنترل مواليـد، رسـانه‌هـاي جمعـي و تغييـرات فرهنگـي متـأثر از آن، زمينه‌هايي براي تحرك اجتماعي زنان مهاجر افغانستانی و حضور در عرصۀ فعاليت‌هاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي تا حد پایینی فراهم آمده است و در سايۀ آن، این زنان در فضاهايي نسبتاً متفاوت قرار گرفته‌اند كـه بيش از هر چيزي منابع دردسترس زنان مهاجر و منزلت و نقش آنها را دستخوش دگرگوني ساخته است. رويدادها و تحولات مذكور، تغييرات شگرفي را در عرصۀ مناسبات اجتماعي و ميدان‌هاي تعاملاتي این زنان در سطوح خُرد، مياني و كلان به‌ دنبال داشته و به‌تبع آن نيز ابعاد و سطوح تعلقات جمعي آنها را دستخوش دگرگوني ساخته است. بررسي وضعيت و چالش‌هاي زنان مهاجر در ابعاد مختلـف، بـه‌ويـژه در ابعـاد و سـطوح تعلقـات اجتمـاعي و مرزبندی‌های هويتي، جهت مديريت و سیاست‌گذاری كلي جامعه نقش كليدي دارد. نكته‌اي كه اهميت ايـن مسئله را دوچندان مي‌نمايد، نقش و جايگاه محوري این زنان مهاجر به‌عنوان نیمی از جمعیت مهاجر را بر عهده دارد و همچنین پايه‌هاي تغییردهندۀ فرهنگ و تربيـت نسل‌های بعد در خانواده و ایجاد روابط عاطفی و اجتماعی با آنها به‌عنوان يكي از مهم‌ترین قشر جامعه‌پذير در جامعۀ ايران اسـت. 

لینک فایل صوتی ارائه:
https://www.tg-me.com/iran_sociology/7221

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹«وادارم کردند رو به دوربین بگویم کتک نخورده‌ام»

حتما فیلم اخیر دوربین مداربسته‌ای را دیده‌اید که مادر دختری در رابطه با نحوه برخورد خشونت‌آمیز مأموران گشت ارشاد با دخترش، در اختیار انصاف‌نیوز قرار داده است. در بیانیه پلیس در پاسخ به این فیلم آمده است که این رفتار استاندارد مأموران پلیس نیست. اما من به شما می‌گویم که دقیقا رفتار استاندارد مأموران پلیس با هرکسی که بخواهد کوچکترین اعتراضی، حتی در چارچوب قانون، به نحوه عملکرد آن‌ها داشته باشد و بر مطالبه‌اش پافشاری کند، همین است. این دختر شاید شانس آورده که مادرش پیگیر ماجرای او بوده است، وگرنه شاید ده‌ها مورد اینچنینی اتفاق افتاده و می‌افتند که هیچ‌کس هم از آن مطلع نمی‌شود؛ نمونه‌اش خود من.

وقتی با حجاب کامل به برخورد خشونت‌آمیز مأموران گشت ارشاد با دختری دیگر اعتراض کردم، من را بدون هیچ حرفی، به همین شکل و با کتک و اجبار روی زمین کشیدند و داخل ون بردند. در کشاکش اینکه من را داخل ون ببرند یک مرد هم به پهلو و پاهایم لگد می‌زد. در داخل ون مردی نشسته بود که بقیه او را «حاج‌آقا» صدا می‌کردند. او با هر سوالی که از من می‌پرسید لگد محکمی هم به پاهایم می‌زد و مدام من را «جنده» خطاب می‌کرد. همه این‌ها درحالی است که من از لحظه آغاز کمترین اهانتی به آن‌ها نکرده بودم. آن‌ها من را وادار به امضای تعهد علیه خودم کردند و در نهایت با دوربین موبایل  از من اعتراف اجباری گرفتند. آن‌ها من را وادار کردند که در برابر دوربین بگویم کتک نخورده‌ام. این در حالی است که دست و پاهایم دچار کبودی‌های بزرگ شدند. سمت راست قفسه سینه‌ام آسیب دید و تا امروز هنوز هم گاهی درد می‌کند و لب‌هایم هم باد کرده بودند. حاج‌آقا توی ون مدام به من می‌گفت که اگر همکاری نکنم من را به جایی می‌فرستد که مأموران خانم آنجا فاحشه هستند. او می‌گفت که قرار نیست من مهسا امینی دیگری باشم. او در توجیه خشونت‌هایش می‌گفت که در مواجهه با کسانی چون من نباید دین داشت و دینی عمل کرد. در مدتی که داخل ون بودم، شاهد برخوردهای خشونت‌آمیز مأموران با سایر دختران بودم: اخذ تعهد اجباری توأم با خشونت از دخترها و هرکسی که شاهد خشونت‌هایشان بود.

با این وجود من علیرغم اینکه آن روز حجاب داشتم، حالا بی‌حجابم و بارها بدون حجاب به همان محل درگیری رفت و آمد کردم. آنقدر بی‌حجاب به آن محل رفته‌ام که آن ماجرا دیگر برایم در حکم تروما نیست، بلکه در حکم نقطه عطفی است که من را شجاع‌تر و قوی‌تر کرده است. مشاهده انبوه دختران بی‌حجابی که شب‌ها در آن خیابان پرسه می‌زنند، با موهای رها و لباس‌های متنوع و رنگارنگ، قلبم را قرص می‌کند که ما بیشماریم و این خشونت‌های بی محابا و افسارگسیخته قرار نیست ما را متوقف کند. روزی ما زنان، خودمان حاکمان بلامنازع بدن‌هایمان خواهیم بود، با حق آزادی پوشش، آزادی باروری و آزادی سقط جنین، آزادی لگد نخوردن از مردان، چه پدرانمان باشند، چه برادر و همسر و چه مأموران گشت ارشاد و ده‌ها آزادی دیگری که از تن‌هایمان سلب شده است.

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
برای سروناز

نویسنده: ناشناس

#سروناز_احمدی پس از شنیدن خبر اعدام #رضا_رسایی دچار حمله عصبی شده است. گارد زندان را که برای حمله به زنان زندانی ردیف می‌کنند و دستور ضرب‌وشتم می‌دهند، اوضاع وخیم‌تر می‌شود و پس از بارها مراجعه به بهداری، بابت اسپاسم عضلانی عصبی شدید در تقریبا تمامی نواحی بدنش به بیمارستان اعزام می‌شود. به گفته پزشکان این وضعیت می‌تواند خطرات جدی به همراه داشته باشد. سروناز شانزده ماه یعنی بیش از یک سومِ حبس سه سال و شش‌ماهه خود را در حالی گذرانده که باید مشمول عفو عمومی جنبش «زن، زندگی، آزادی» می‌شد‌، اما نشد و به زندان رفت. تاکنون نیز نه به مرخصی آمده و نه به درخواست آزادی مشروطش پاسخی داده شده است.

سروناز مددکار اجتماعی است و در زندان هم از هر راهی که می‌شود به کارش ادامه می‌دهد. سروناز مترجم است و شنیده‌ام در زندان دفتر و کتاب‌هایش را دورش می‌چیند تا کلمات را پشت‌سرهم ردیف کند برای ترجمه‌های تازه. همیشه به یاد محسن شکاری است؛ شنیده‌ام روزی به درهای آهنی زندان می‌کوبیده و نام محسن را بر سر اعدام‌کنندگان فریاد می‌زده است. شنیده‌ام در هواخوری، کودک یکی از زنان زندانی را بغل می‌کند، راه می‌رود و برایش شعرهای کودکانه می‌خواند.

سروناز فعال حقوق کودک است و این روزها در زندان دارد پایان‌نامه‌اش را در همین حوزه درباره کودکان دارای والدین زندانی می‌نویسد. او در نامه‌ای نوشته بود: «برای من بیرون از اینجا، کودکان افغانستانی، کودکان کار، کودکان مبتلا به اختلالات روان و کودکان مبتلا به سرطان بودند. اینجا هم کودکان مادران زندانی و کودکان جنگ‌زده‌ای‌اند که در اخبار یک‌طرفه می‌بینمشان. بیرون از اینجا وحید بود، اینجا رونیکا هست. اینجا باید به مادرش بگویم در کتاب‌های مددکاری اجتماعی‌ام نوشته باید با کودک صادق بود، وقتی که می‌پرسد «مامان کی برمی‌گردی؟» باید با زبان ساده با کودک صحبت کرد؛ مثلاً باید بگویی پنج تولد دیگرت که بگذرد برمی‌گردم خانه.»

هم‌بندی دیگری می‌گوید سروناز هنگام آزادی او و خداحافظی به او گفته «نگران من نباش. ماها یه جوری بزرگ شدیم که زندگی رو از لای هر آجری بکشیم بیرون. یادت هم باشه ما زیادیم». اما نوشتن از این روحیه زندگی‌طلبانه و انعکاس مقاومت سروناز و دیگر زنان زندانی به معنی آن نیست که بر زندانیان ظلم نمی‌شود و زندان آسیبی ندارد. به قول خود سروناز: «البته که زندان تجربه از دست دادن‌هاست.» نباید یادمان برود که هرروز و همواره خواستار آزادی‌شان باشیم.

@harasswatch
2024/09/21 05:52:58
Back to Top
HTML Embed Code: