🔻اعتراض به حکم اعدام #شریفه_محمدی
فردا، ۱۹ تیرماه، همصدا با سهشنبههای نه به اعدام، از شریفه محمدی مینویسیم و به پروندهسازی علیه او اعتراض میکنیم.
شعبه اول دادگاه انقلاب رشت، پس از اطلاق اتهام «بغی» به علت عضویت در کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری، شریفه محمدی را به اعدام محکوم کرده است. چهار تشکل مستقل کارگری، در بیانیه خود به صراحت اعلام کردهاند که مستنداتی که بنای صدور این حکم قرار گرفتهاند از اساس ساختگی و اشتباه است.
@harasswatch
فردا، ۱۹ تیرماه، همصدا با سهشنبههای نه به اعدام، از شریفه محمدی مینویسیم و به پروندهسازی علیه او اعتراض میکنیم.
شعبه اول دادگاه انقلاب رشت، پس از اطلاق اتهام «بغی» به علت عضویت در کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری، شریفه محمدی را به اعدام محکوم کرده است. چهار تشکل مستقل کارگری، در بیانیه خود به صراحت اعلام کردهاند که مستنداتی که بنای صدور این حکم قرار گرفتهاند از اساس ساختگی و اشتباه است.
@harasswatch
Forwarded from بيدارزنى
🟣 جنبش زنان و انتخاب روشهای مبارزه
نویسنده: فروغ سمیعنیا
از متن: «جنبش زنان در ایران از نیمهی دوم دهه هفتاد همراه با دیگر جریانات روشنفکری به مرحله بیرون آمدن از محافل رسید. زیرا فمنیستها در ایران مانند دیگر فعالین پس از سرکوبهای بعد از انقلاب 57 و خصوصا دهه شصت به نشستهای محفلی محدود میشدند. تشکیل انجیاوها و یا جمعیتهای زنان با مطالبهی مشخص حقوقی زنان خصوصا پس از روی کار آمدن دولت خاتمی و حمایت دولت از سازمانهای مردم نهاد بیشتر شد و همزمان نشریاتی با موضوع زنان در کشور منتشر شد.
نشریات اصلاح طلب نیز ستونی را عموما به مطالبات فمینیستها اختصاص دادند و برای گرداندن ستون از فعالین زنان استفاده کردند. هر چند در آن دوران با وجود کار علنی استفاده از واژه «فمنیست» هنوز جاافتاده و عادی نبود. عموما فعالین تلاش میکردند بگویند ما معترض به وضعیت زنان هستیم اما فمنیست نیستیم. با اینکار ضمانتی برای ادامه فعالیت پیدا میکردند.
در چنین فضایی که مختص دوره اصلاحات بود، زنان با فعالیت علنی وارد عرصه شدند و از جمله گفتمانهای غالب بین آنان این بود که ما فعال مدنی هستیم نه سیاسی. این نیز از جملاتی بود که ضریب خطر را برای فعالیت در این حوزه پایین میآورد. فعالین زنان هوشمندانه چندین سال فعالیت کردند و تجمعی را جلوی درب دانشگاه تهران تشکیل دادند که نشان از قدرت این فعالین در کشور و مشخصا شهر تهران بود. اسفند سال 1384 دومین تجمع باشکوه زنان در پارک دانشجوی تهران انجام شد که با خشونت پلیس پایان یافت. در حقیقت درسال 1384 حکومت تلاش کرد تا حضور زنان در خیابان را متوقف سازد…»
#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتراضات_سراسری
#جنبش_زنان
ادامهی متن را در لینک زیر بخوانید:
https://shorturl.at/iExw4
@bidarzani
نویسنده: فروغ سمیعنیا
از متن: «جنبش زنان در ایران از نیمهی دوم دهه هفتاد همراه با دیگر جریانات روشنفکری به مرحله بیرون آمدن از محافل رسید. زیرا فمنیستها در ایران مانند دیگر فعالین پس از سرکوبهای بعد از انقلاب 57 و خصوصا دهه شصت به نشستهای محفلی محدود میشدند. تشکیل انجیاوها و یا جمعیتهای زنان با مطالبهی مشخص حقوقی زنان خصوصا پس از روی کار آمدن دولت خاتمی و حمایت دولت از سازمانهای مردم نهاد بیشتر شد و همزمان نشریاتی با موضوع زنان در کشور منتشر شد.
نشریات اصلاح طلب نیز ستونی را عموما به مطالبات فمینیستها اختصاص دادند و برای گرداندن ستون از فعالین زنان استفاده کردند. هر چند در آن دوران با وجود کار علنی استفاده از واژه «فمنیست» هنوز جاافتاده و عادی نبود. عموما فعالین تلاش میکردند بگویند ما معترض به وضعیت زنان هستیم اما فمنیست نیستیم. با اینکار ضمانتی برای ادامه فعالیت پیدا میکردند.
در چنین فضایی که مختص دوره اصلاحات بود، زنان با فعالیت علنی وارد عرصه شدند و از جمله گفتمانهای غالب بین آنان این بود که ما فعال مدنی هستیم نه سیاسی. این نیز از جملاتی بود که ضریب خطر را برای فعالیت در این حوزه پایین میآورد. فعالین زنان هوشمندانه چندین سال فعالیت کردند و تجمعی را جلوی درب دانشگاه تهران تشکیل دادند که نشان از قدرت این فعالین در کشور و مشخصا شهر تهران بود. اسفند سال 1384 دومین تجمع باشکوه زنان در پارک دانشجوی تهران انجام شد که با خشونت پلیس پایان یافت. در حقیقت درسال 1384 حکومت تلاش کرد تا حضور زنان در خیابان را متوقف سازد…»
#ژن_ژیان_ئازادی
#اعتراضات_سراسری
#جنبش_زنان
ادامهی متن را در لینک زیر بخوانید:
https://shorturl.at/iExw4
@bidarzani
Telegraph
جنبش زنان و انتخاب روشهای مبارزه
bidarzani نویسنده: فروغ سمیعنیا جنبش زنان در ایران از نیمهی دوم دهه هفتاد همراه با دیگر جریانات روشنفکری به مرحله بیرون آمدن از محافل رسید. زیرا فمنیستها در ایران مانند دیگر فعالین پس از سرکوبهای بعد از انقلاب 57 و خصوصا دهه شصت به نشستهای محفلی محدود…
ديدبان آزار
Photo
🔹علیه حکم شریفه و تمامی احکام اعدام
پرواضح است حکم اعدام شریفه، در وهلۀ اول، پیش از آنکه بدانیم و به یاد آوریم او کیست، بهمانند تمامی احکام صادرۀ اعدام برای هر جرم و در هر زمان و مکانی، بایسته و شایسته است که بر اساس تمام موازین عقلانی و انسانی از سوی هر آنکس دلش برای نیل به دنیایی انسانی میتپد، با صدایی بلند و رسا محکوم شود، اما اگر قدمبهقدم در عرصۀ فهم کیستی شریفه پیش برویم، مواردی که این حکم تکاندهنده را بیش از آن همه معنادار و ضرورتاً نیازمند کنشی فراگیر و روشن میکنند، یکییکی رخ مینمایند:
شریفه زنی است ساکن رشت و محبوس در زندان لاکان و کدام ما فراموش کردهایم عصیان و مقاومت مثالزدنیِ زنان و تمام مردمان رشت را در رزوهای قیام ژینا و پس از آن، و از حافظۀ کدام ما گمنامی و قتل دهها تنِ محبوس و کشتهشده در زندان آتشگرفتۀ لاکان در همان روزهای بیم و امید پاک شده؟ و گیلان، گیلان عزیز در ذهن چه کسی با عبارت «گروهی همبسته از فعالان زنان» و بازداشتهای طولانیشان در همان سال تپنده و بعدتر، و احکام سنگین صادره گره نخورده؟
در روزهایی این سطرها نوشته میشود که ۲۳ هفته از آغاز سهشنبههای نه به اعدام و اعتصاب غذای زندانیان گذشته، در روزهایی که بسیاریمان خود را، این سوی دیوارهای زندان، بیش از پیش مسئول میدانیم و حالا، شوربختانه، با متهمی مواجهیم که دیگر تنها «خود»ش نیست، یک نفر نیست، بل تنیست که دهها و صدها تن دیگر را، از گذشته و حال و آینده، یکجا و بهروشنی احضار میکند، که موقعیت و پروندهاش نوری دوباره بر تاریخ و جغرافیای ظلم میافکند و ما را به شهادت و اما کنشگری فرامیخواند.
بر تمامی ماست که در این بزنگاه کنار شریفه محمدی بایستیم و شانهبهشانۀ کارگران، زنان، ملل تحت ستمِ این مرزوبوم، زندانیانِ در اعتصاب غذایِ سهشنبهها، و هر آنکه دل در گروی آزادی و برابری دارد، تا لغو این حکم مشخص و از اساس برانداختن حکم اعدام برای هر مجرم و در هر جای این خاک، از هیچ تلاشی فرو نگذاریم... آینده از آن کسیست که میل به زندگی دارد و علیه مرگ و نیستی فریاد برآورده... آینده از آن ماست، تنها صبر باید و یقین...
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2342/
@harasswstch
#آزادی_شریفه
#شریفه_محمدی
پرواضح است حکم اعدام شریفه، در وهلۀ اول، پیش از آنکه بدانیم و به یاد آوریم او کیست، بهمانند تمامی احکام صادرۀ اعدام برای هر جرم و در هر زمان و مکانی، بایسته و شایسته است که بر اساس تمام موازین عقلانی و انسانی از سوی هر آنکس دلش برای نیل به دنیایی انسانی میتپد، با صدایی بلند و رسا محکوم شود، اما اگر قدمبهقدم در عرصۀ فهم کیستی شریفه پیش برویم، مواردی که این حکم تکاندهنده را بیش از آن همه معنادار و ضرورتاً نیازمند کنشی فراگیر و روشن میکنند، یکییکی رخ مینمایند:
شریفه زنی است ساکن رشت و محبوس در زندان لاکان و کدام ما فراموش کردهایم عصیان و مقاومت مثالزدنیِ زنان و تمام مردمان رشت را در رزوهای قیام ژینا و پس از آن، و از حافظۀ کدام ما گمنامی و قتل دهها تنِ محبوس و کشتهشده در زندان آتشگرفتۀ لاکان در همان روزهای بیم و امید پاک شده؟ و گیلان، گیلان عزیز در ذهن چه کسی با عبارت «گروهی همبسته از فعالان زنان» و بازداشتهای طولانیشان در همان سال تپنده و بعدتر، و احکام سنگین صادره گره نخورده؟
در روزهایی این سطرها نوشته میشود که ۲۳ هفته از آغاز سهشنبههای نه به اعدام و اعتصاب غذای زندانیان گذشته، در روزهایی که بسیاریمان خود را، این سوی دیوارهای زندان، بیش از پیش مسئول میدانیم و حالا، شوربختانه، با متهمی مواجهیم که دیگر تنها «خود»ش نیست، یک نفر نیست، بل تنیست که دهها و صدها تن دیگر را، از گذشته و حال و آینده، یکجا و بهروشنی احضار میکند، که موقعیت و پروندهاش نوری دوباره بر تاریخ و جغرافیای ظلم میافکند و ما را به شهادت و اما کنشگری فرامیخواند.
بر تمامی ماست که در این بزنگاه کنار شریفه محمدی بایستیم و شانهبهشانۀ کارگران، زنان، ملل تحت ستمِ این مرزوبوم، زندانیانِ در اعتصاب غذایِ سهشنبهها، و هر آنکه دل در گروی آزادی و برابری دارد، تا لغو این حکم مشخص و از اساس برانداختن حکم اعدام برای هر مجرم و در هر جای این خاک، از هیچ تلاشی فرو نگذاریم... آینده از آن کسیست که میل به زندگی دارد و علیه مرگ و نیستی فریاد برآورده... آینده از آن ماست، تنها صبر باید و یقین...
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2342/
@harasswstch
#آزادی_شریفه
#شریفه_محمدی
دیدبان آزار
سیمای کبود ما
برای نوشتن از شریفه محمدی و واکنش در برابر حکم تکاندهندۀ اعدام او کجا باید ایستاد و به این زن، طناب دار و قوانین جاری و نسبت این هر سه نگاه کرد؟ و اصلاً چه چیز ضرورت این ایستادگی را در نسبت با عموم احکام صادرۀ اعدام دوچندان مینماید؟ شریفه محمدی کیس
ديدبان آزار
Photo
🔹بازجو گفت «من از فمینیستها متنفرم»: فمینیستهای گیلان و روایتهای زندان رشت
نویسنده: الف
روز ۲۳ تیرماه، فروغسمیعنیا، جلوه جواهری، متین یزدانی، نگین رضایی، آزاده چاووشیان و شیوا شاهسیاه برای تحمل حبس راهی زندان لاکان شدند. زهره دادرس نیز در روز ۲۰ تیرماه در منزل بازداشت و راهی زندان لاکان شد. ساعاتی بعد خواهر او، زهرا دادرس خود را به زندان لاکان معرفی کرد. همگی آنان در ۲۵ مرداد ۱۴۰۲ با خشونت و ضرب و شتم بازداشت شدند و پس از ۹ تا ۵۰ روز به ثید وثیقه آزاد شدند. میزان خشونت در هنگام دستگیری و بازجویی این فعالان چنان زیاد بود که مواردی از آنها خبری شد. در دادگاه بدوی آنان روی هم به ۶۰ سال زندان محکوم شدند حکم همگی در شعبه یازده دادگاه تجدیدنظر استان گیلان به ریاست محمدصادق ایرانعقیده، بدون برگزاری دادگاه عینا تایید شد.
بسیاری از فمینیستهای گیلان در روزهایی که در آزادی موقت به سر میبردند بیوقفه از خشونت بازداشتگاه رشت، ضرب و شتم در حین دستگیری، فحاشی، تهدید جنسی و تهدید به مرگ در بازجویی و همچنین شرایط غیرانسانی زندان لاکان مینوشتند. نقش زنانی چون فروغ سمیعنیا، سارا جهانی، شیوا (ماهور) شاهسیاه و متین یزدانی در برانگیختن توجه عمومی به نقض حقوق بشر در زندان لاکان رشت انکارناپذیر است. نوشتن از خشونت همیشه سخت است و نوشتن از خشونت در شهرهای کوچک به مراتب سختتر و پرهزینهتر است. آنان بیآنکه تلاشی برای قهرمانسازی از خودشان کنند، دائم از رنج زندانیان جرایم عمومی در زندان لاکان و موارد متعدد نقض قانون در بازداشتگاه و زندان رشت میگفتند. امروز همه آنان بار دیگر در زندان لاکان رشت هستند و صدایشان سختتر و کمتر شنیده میشود. صدادار کردن آنان نه صرفا با نام بردن از آنان، بلکه بیش از هر چیز با نوشتن از زندان لاکان و زندانهای شهرستانها، با تلاش برای رویتپذیر کردن وضعیت زندانیان شهرستان و همصدایی در شجاعت این فعالان است.
فروغ سمیعنیا جایی در روایتش از بازجویی مینویسد که پس از فحشهای رکیک و مشت کوبیدنهای مکرر در بازجویی به این فکر میکرد که چند نفر دیگر چون او در این بازداشتگاه با چنین خشونتی روبرو شدهاند و همان لحظه بازجویش عربده میزند: «من از فمینیستها متنفرم!». فروغ میگوید: «اینجا بود که دلیل تمام بلاهایی که بر سر من و دوستانم آمده بود را فهمیدم.»
مسیری را که فمینیستهای گیلان با نام خودشان برای روایتگری از تجربه بازداشت در رشت ایجاد کردند کمتر کسی با نام خود پیش برده است. شاید شجاعت آنان در حفظنام و امتناعشان از نامرئی شدن در بازداشتگاههای کوچک رشت خشم بازجو را بیش از پیش برانگیخته باشد. اما نوشتن از زندان لاکان و خشونتهای جنسی، فیزیکی و کلامی در بازداشتگاههای اطلاعات رشت نه صرفا دلیل خشم، که دلیل واهمه بازجو باشد.
@harasswatch
نویسنده: الف
روز ۲۳ تیرماه، فروغسمیعنیا، جلوه جواهری، متین یزدانی، نگین رضایی، آزاده چاووشیان و شیوا شاهسیاه برای تحمل حبس راهی زندان لاکان شدند. زهره دادرس نیز در روز ۲۰ تیرماه در منزل بازداشت و راهی زندان لاکان شد. ساعاتی بعد خواهر او، زهرا دادرس خود را به زندان لاکان معرفی کرد. همگی آنان در ۲۵ مرداد ۱۴۰۲ با خشونت و ضرب و شتم بازداشت شدند و پس از ۹ تا ۵۰ روز به ثید وثیقه آزاد شدند. میزان خشونت در هنگام دستگیری و بازجویی این فعالان چنان زیاد بود که مواردی از آنها خبری شد. در دادگاه بدوی آنان روی هم به ۶۰ سال زندان محکوم شدند حکم همگی در شعبه یازده دادگاه تجدیدنظر استان گیلان به ریاست محمدصادق ایرانعقیده، بدون برگزاری دادگاه عینا تایید شد.
بسیاری از فمینیستهای گیلان در روزهایی که در آزادی موقت به سر میبردند بیوقفه از خشونت بازداشتگاه رشت، ضرب و شتم در حین دستگیری، فحاشی، تهدید جنسی و تهدید به مرگ در بازجویی و همچنین شرایط غیرانسانی زندان لاکان مینوشتند. نقش زنانی چون فروغ سمیعنیا، سارا جهانی، شیوا (ماهور) شاهسیاه و متین یزدانی در برانگیختن توجه عمومی به نقض حقوق بشر در زندان لاکان رشت انکارناپذیر است. نوشتن از خشونت همیشه سخت است و نوشتن از خشونت در شهرهای کوچک به مراتب سختتر و پرهزینهتر است. آنان بیآنکه تلاشی برای قهرمانسازی از خودشان کنند، دائم از رنج زندانیان جرایم عمومی در زندان لاکان و موارد متعدد نقض قانون در بازداشتگاه و زندان رشت میگفتند. امروز همه آنان بار دیگر در زندان لاکان رشت هستند و صدایشان سختتر و کمتر شنیده میشود. صدادار کردن آنان نه صرفا با نام بردن از آنان، بلکه بیش از هر چیز با نوشتن از زندان لاکان و زندانهای شهرستانها، با تلاش برای رویتپذیر کردن وضعیت زندانیان شهرستان و همصدایی در شجاعت این فعالان است.
فروغ سمیعنیا جایی در روایتش از بازجویی مینویسد که پس از فحشهای رکیک و مشت کوبیدنهای مکرر در بازجویی به این فکر میکرد که چند نفر دیگر چون او در این بازداشتگاه با چنین خشونتی روبرو شدهاند و همان لحظه بازجویش عربده میزند: «من از فمینیستها متنفرم!». فروغ میگوید: «اینجا بود که دلیل تمام بلاهایی که بر سر من و دوستانم آمده بود را فهمیدم.»
مسیری را که فمینیستهای گیلان با نام خودشان برای روایتگری از تجربه بازداشت در رشت ایجاد کردند کمتر کسی با نام خود پیش برده است. شاید شجاعت آنان در حفظنام و امتناعشان از نامرئی شدن در بازداشتگاههای کوچک رشت خشم بازجو را بیش از پیش برانگیخته باشد. اما نوشتن از زندان لاکان و خشونتهای جنسی، فیزیکی و کلامی در بازداشتگاههای اطلاعات رشت نه صرفا دلیل خشم، که دلیل واهمه بازجو باشد.
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
🔹تولدت مبارک #آیدا_رستمی
بخشی از متن «ما به آن قبرستان بازخواهیم گشت»، گزارشی از مراسم هفتم آیدا رستمی، منتشرشده در دیدبان آزار به تاریخ ۳۰ آذر ۱۴۰۱:
در میانه شعارهای مردم صدای بلندگوی امامزاده را به دعا و روضه بلند کردند تا صدای شعارهای مردم به گوش نرسد. اصوات مردم در محاصره صوتی. اصوات مردم هرلحظه تقلا میکرد این حباب محاصره را بشکند و به فضا رسوخ کند. مردم بلندتر داد میزدند. میخواستند از تنها چیزی که داشتند، از گلویشان، تا نهایت امکان استفاده کنند. کمکم به مرکز جمعیت، به آنچه که هنوز مطمئن نبودم مزار آیداست یا نه نزدیک شدم. ناگهان دستی عکسی از آیدا را در آن مرکزی که حولش جمع شده بودیم، بالا برد. اولینبار بود که در یک مراسم سوگ و اعتراض توامان شرکت میکردم. تا اینجا فقط شعار بود و خشم. لحظه مواجهه با عکس آیدا، لحظه عجیبی بود. مرکز این حلقه جمعیت، شهیدمان آن بالا چون شاهدی حاضر شده بود. بغض و گریه راه گلو را بست و قاطی شعار و خشم شد. نمیدانستم به گریه اجازه بدهم بیاید یا بغضم را قورت دهم برای شعار دادن. صداها لرزان، اشکها جاری، مشتها بالا. مرد جوانی آمد و با ظاهری مصلحتجو از مردم خواست شعار ندهند و دور مزار را خلوت کنند تا خانواده بتواند برای عزاداری بیاید. کسی در جوابش گفت: «ما خانوادهاش هستیم.» دوباره بغض. ما خانوادهاش هستیم. پلیسهای نیروی انتظامی از بین مردم رژه رفتند تا جمعیت را متفرق کنند. چقدر کم بلدیم تاکتیکهای تجمع و تظاهرات را باوجود اینهمه احساس تعهد و شور مبارزه و پیه تاوان و هزینه را به تن خود مالیدن. جمعیت بهراحتی از حالت متمرکز اولیه درآمد و وحوش لباس شخصی حمله کردند، با تحقیر و باتوم و شوکر و گاز فلفل. خشونت عجیبی داشتند و از تحقیر عزاداران سرمست بودند. هر کسی که به دستشان رسید را زدند. افراد مسنی بودند که کتک خوردند. چندین نفر را بازداشت کردند. به اکثر افراد از پشت و درحالیکه داشتند به سمت در خروجی میرفتند، ضربه میزدند. چقدر بیپناهیم که نمیتوانیم حتی برگردیم و جواب آن لگدها را بدهیم. ولی مطمئنا بارها به آن مرکزی که حولش حلقه زدیم بازخواهیم گشت، چرا که ما در آن قبرستان عزیزی را به خاک سپردهایم. آیدایمان را، خانوادهمان.
https://harasswatch.com/news/2089/
@harasswatch
بخشی از متن «ما به آن قبرستان بازخواهیم گشت»، گزارشی از مراسم هفتم آیدا رستمی، منتشرشده در دیدبان آزار به تاریخ ۳۰ آذر ۱۴۰۱:
در میانه شعارهای مردم صدای بلندگوی امامزاده را به دعا و روضه بلند کردند تا صدای شعارهای مردم به گوش نرسد. اصوات مردم در محاصره صوتی. اصوات مردم هرلحظه تقلا میکرد این حباب محاصره را بشکند و به فضا رسوخ کند. مردم بلندتر داد میزدند. میخواستند از تنها چیزی که داشتند، از گلویشان، تا نهایت امکان استفاده کنند. کمکم به مرکز جمعیت، به آنچه که هنوز مطمئن نبودم مزار آیداست یا نه نزدیک شدم. ناگهان دستی عکسی از آیدا را در آن مرکزی که حولش جمع شده بودیم، بالا برد. اولینبار بود که در یک مراسم سوگ و اعتراض توامان شرکت میکردم. تا اینجا فقط شعار بود و خشم. لحظه مواجهه با عکس آیدا، لحظه عجیبی بود. مرکز این حلقه جمعیت، شهیدمان آن بالا چون شاهدی حاضر شده بود. بغض و گریه راه گلو را بست و قاطی شعار و خشم شد. نمیدانستم به گریه اجازه بدهم بیاید یا بغضم را قورت دهم برای شعار دادن. صداها لرزان، اشکها جاری، مشتها بالا. مرد جوانی آمد و با ظاهری مصلحتجو از مردم خواست شعار ندهند و دور مزار را خلوت کنند تا خانواده بتواند برای عزاداری بیاید. کسی در جوابش گفت: «ما خانوادهاش هستیم.» دوباره بغض. ما خانوادهاش هستیم. پلیسهای نیروی انتظامی از بین مردم رژه رفتند تا جمعیت را متفرق کنند. چقدر کم بلدیم تاکتیکهای تجمع و تظاهرات را باوجود اینهمه احساس تعهد و شور مبارزه و پیه تاوان و هزینه را به تن خود مالیدن. جمعیت بهراحتی از حالت متمرکز اولیه درآمد و وحوش لباس شخصی حمله کردند، با تحقیر و باتوم و شوکر و گاز فلفل. خشونت عجیبی داشتند و از تحقیر عزاداران سرمست بودند. هر کسی که به دستشان رسید را زدند. افراد مسنی بودند که کتک خوردند. چندین نفر را بازداشت کردند. به اکثر افراد از پشت و درحالیکه داشتند به سمت در خروجی میرفتند، ضربه میزدند. چقدر بیپناهیم که نمیتوانیم حتی برگردیم و جواب آن لگدها را بدهیم. ولی مطمئنا بارها به آن مرکزی که حولش حلقه زدیم بازخواهیم گشت، چرا که ما در آن قبرستان عزیزی را به خاک سپردهایم. آیدایمان را، خانوادهمان.
https://harasswatch.com/news/2089/
@harasswatch
دیدبان آزار
«ما به آن قبرستان بازخواهیم گشت»
بیرون امامزاده صدای شعارها میرسید. تا از در امامزاده وارد محوطه شدیم ناخودآگاه با حالتی از دویدن رفتیم به سمت جمعیت. جاذبه جمعیت در این روزها، که گوشها را در هرنقطه از خیابان که باشی تیز میکند و پاها را به سمت خود میکشاند.
ديدبان آزار
Photo
✅مادرکردن در خطمقدم طغیان
نویسنده: رها
کلمات نرگس را که خواندم، تصویر چندین لحظه برگشت و افتاد روی هم. تصویر چند لحظه که همه به دور یک سوال میپیچد. از پلههای پیچپیچ مطب دکتر پایین میآییم و خیره به کوههای شرق تهران که پشت دود مبهماند، تصمیمم را میگیرم: نگهش خواهم داشت. مادرش خواهم بود؟
صدایی از دور فریاد میزند که مادر شدهای، هنوز نه، اما با دم و بازدم، در نادیدنیترین لحظه، «من» دوباره تنها میشود. و چه جملههای زیادی که هجوم میآورند تا مادر بودن «بهجا» را یادمان بدهند؛ «حالا که مادر شدی دیگه دست بردار!»، «با بچه که دیگه نمیشه از این کارها کرد»، «تو الان دیگه فقط مسئول این بچهای» و چه جملههای که هجوم میآورند؛ اما «مادری کردن یعنی چه؟»
لحظههای پرتنش جوابدادن به آن سوال: فریاد أناالعطشان خوزستان با انعکاسی ضعیف به تهران میرسد و خیابان فرا میخواند، با کودکی چندماهه که بیخبر خوابیده است. ژینا کشته میشود و خیابان فرامیخواند با کودکی چندساله که دیگر اشک را میشناسد و به صورت بهتزده من خیره میماند. همه این تصویرها بازمیگردد و میافتد روی تصویر نفسهای مادری که «به سقف آهنی تخت که شعاع دیدن را در یک متری حد میزند» خیره مانده است.
در مقدمه کتابی به نام «مادریکردن انقلابی» که مجموعهای از روایت و نامه و شعر و فریاد مادران سیاهپوست در خط مقدم جنگیدن علیه نابرابری جنسیتی، نژادی و طبقاتی است، مائیآ ویلیامز نوشته است: «شاید این کتاب به دیگران چیزی را بدهد که مادران بسیاری به من دادهاند، بارقهای کوچک از انقلاب. انقلاب نه بامزه است و نه تروتمیز و مادریکردن هم اینطور نیست. مامان، تو خودت تصویری که از مادریکردن داری میشناسی. تصویری که به آن چنگ انداختهای، که کمکت میکند از درد عبور کنی، از بیخوابی، ناامیدی، دلشکستگی، نامههای تهاجمی مدرسه... (آن تصویر) شاید تصویری از احساس آزادی باشد. یا احساس گشودگی. جایی که در آن میتوانی واقعا نفس بکشی. من نمیدانم دقیقا چیست. اما این را میدانم که انقلاب نه بامزه است و نه تروتمیز و مادریکردن هم اینطور نیست، معمولا. و مانند تصویرهایمان، مادریکردن انقلابی هم ضروری و واقعی است و هر روز اتفاق میافتد. شما ضروری هستید، ما ضروری هستیم، و همینطور کودکانمان.»
شما، مادران خیابان و زندان، تصویرتان از مادری کردن را میشناسید. و ما، همه میدانیم. که شما مادران «نابهجا» و نشاندار «سرپیچی»، عاشقانه مادر بودهاید و عاشقانه مادر ماندهاید.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2343/
@harasswatch
نویسنده: رها
کلمات نرگس را که خواندم، تصویر چندین لحظه برگشت و افتاد روی هم. تصویر چند لحظه که همه به دور یک سوال میپیچد. از پلههای پیچپیچ مطب دکتر پایین میآییم و خیره به کوههای شرق تهران که پشت دود مبهماند، تصمیمم را میگیرم: نگهش خواهم داشت. مادرش خواهم بود؟
صدایی از دور فریاد میزند که مادر شدهای، هنوز نه، اما با دم و بازدم، در نادیدنیترین لحظه، «من» دوباره تنها میشود. و چه جملههای زیادی که هجوم میآورند تا مادر بودن «بهجا» را یادمان بدهند؛ «حالا که مادر شدی دیگه دست بردار!»، «با بچه که دیگه نمیشه از این کارها کرد»، «تو الان دیگه فقط مسئول این بچهای» و چه جملههای که هجوم میآورند؛ اما «مادری کردن یعنی چه؟»
لحظههای پرتنش جوابدادن به آن سوال: فریاد أناالعطشان خوزستان با انعکاسی ضعیف به تهران میرسد و خیابان فرا میخواند، با کودکی چندماهه که بیخبر خوابیده است. ژینا کشته میشود و خیابان فرامیخواند با کودکی چندساله که دیگر اشک را میشناسد و به صورت بهتزده من خیره میماند. همه این تصویرها بازمیگردد و میافتد روی تصویر نفسهای مادری که «به سقف آهنی تخت که شعاع دیدن را در یک متری حد میزند» خیره مانده است.
در مقدمه کتابی به نام «مادریکردن انقلابی» که مجموعهای از روایت و نامه و شعر و فریاد مادران سیاهپوست در خط مقدم جنگیدن علیه نابرابری جنسیتی، نژادی و طبقاتی است، مائیآ ویلیامز نوشته است: «شاید این کتاب به دیگران چیزی را بدهد که مادران بسیاری به من دادهاند، بارقهای کوچک از انقلاب. انقلاب نه بامزه است و نه تروتمیز و مادریکردن هم اینطور نیست. مامان، تو خودت تصویری که از مادریکردن داری میشناسی. تصویری که به آن چنگ انداختهای، که کمکت میکند از درد عبور کنی، از بیخوابی، ناامیدی، دلشکستگی، نامههای تهاجمی مدرسه... (آن تصویر) شاید تصویری از احساس آزادی باشد. یا احساس گشودگی. جایی که در آن میتوانی واقعا نفس بکشی. من نمیدانم دقیقا چیست. اما این را میدانم که انقلاب نه بامزه است و نه تروتمیز و مادریکردن هم اینطور نیست، معمولا. و مانند تصویرهایمان، مادریکردن انقلابی هم ضروری و واقعی است و هر روز اتفاق میافتد. شما ضروری هستید، ما ضروری هستیم، و همینطور کودکانمان.»
شما، مادران خیابان و زندان، تصویرتان از مادری کردن را میشناسید. و ما، همه میدانیم. که شما مادران «نابهجا» و نشاندار «سرپیچی»، عاشقانه مادر بودهاید و عاشقانه مادر ماندهاید.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2343/
@harasswatch
دیدبان آزار
این عاشقانه «نابهجا»
شما، مادران خیابان و زندان، تصویرتان از مادری کردن را میشناسید. و ما، همه میدانیم. که شما مادران «نابهجا» و نشاندار «سرپیچی»، عاشقانه مادربودهاید و عاشقانه مادر ماندهاید.
🔹مجموعهای از تصاویر تجمعات ضد خشونت جنسی در نقاط مختلف دنیا:
۱. چرا هر زن زنی دیگر را که مورد تجاوز قرار گرفته میشناسد اما هیچ مردی، مردی را که تجاوز کرده باشد نمیشناسد.
۲. به من نگویید چگونه لباس بپوشم، به او بگویید تجاوز نکند
۳. به او تجاوز کردی چون لباسش تحریکت کرد؟ باید صورتت را خرد کنم چون حماقتت مرا تحریک میکند.
۴. طرز لباس پوشیدن من به معنی رضایت نیست
۵. سیستم را سرزنش کنید و نه قربانی را
۶. چه چیزی باعث تجاوز میشود؟
نوشیدن الکل
دامن کوتاه
لاسزدن
متجاوز✅
۷. من ساکت نمیمانم که تو راحت باشی
۸. تجاوز نکردن را آموزش بدهید نه راههای امن ماندن از تجاوز را
۹. متجاوز مسئول و مقصر ۱۰۰ درصد
تجاوز است
@harasswatch
۱. چرا هر زن زنی دیگر را که مورد تجاوز قرار گرفته میشناسد اما هیچ مردی، مردی را که تجاوز کرده باشد نمیشناسد.
۲. به من نگویید چگونه لباس بپوشم، به او بگویید تجاوز نکند
۳. به او تجاوز کردی چون لباسش تحریکت کرد؟ باید صورتت را خرد کنم چون حماقتت مرا تحریک میکند.
۴. طرز لباس پوشیدن من به معنی رضایت نیست
۵. سیستم را سرزنش کنید و نه قربانی را
۶. چه چیزی باعث تجاوز میشود؟
نوشیدن الکل
دامن کوتاه
لاسزدن
متجاوز✅
۷. من ساکت نمیمانم که تو راحت باشی
۸. تجاوز نکردن را آموزش بدهید نه راههای امن ماندن از تجاوز را
۹. متجاوز مسئول و مقصر ۱۰۰ درصد
تجاوز است
@harasswatch