Telegram Web Link
ديد‌بان آزار
Photo
🔹روایتگری فعالان گیلان و حافظه جمعی «زن، زندگی، آزادی»

نویسنده: طلوع

«جوری رفتار می‌کردند که انگار من اسباب‌بازی‌شان هستم و باید به من بخندند. به من گفتند: بلند شو راه برو، با چشم‌بند راه می‌رفتم و آن‌ها می‌خندیدند و به یکدیگر می‌گفتند: "یه ذره است، قدش هم کوتاهه! این چقدر کوچولو موچولو است" و حرف‌هایی شبیه این‌که من گفتم اصلاً حق ندارید درباره ویژگی‌های شخصی من حرف بزنید. گفتند: «اگر ادامه بدهیم مثلاً چه می‌کنی» که پاسخ دادم سرم را جوری به این دیوار می‌کوبم که از هوش بروم و برایتان ماجرا درست شود. بازجوی اصلی خیلی عصبانی شد و به من فحش جنسی داد. بعد به من بشین‌وپاشو دادند. تعداد بازجوها خیلی زیاد بود و پرسروصدا.»

مصاحبه زهرا دادرس (فعال حقوق زنان در گیلان) را با «کانون زنان ایرانی» می‌خوانم و هم‌زمان غمگین می‌شوم و خشمگین. مگر می‌شود از خواندن سطور این مصاحبه خشمگین نشد؟ روایت‌های فشار بر زندانیان سیاسی، امری تازه نیست. اما این نوع از شکنجه‌های فیزیکی، هنگامی که همچنان فرد در زیر حکم زندان است، کمتر بیان می‌شود. فعالان گیلان که در حال حاضر اکثریت آنان در زندان لاکان رشت هستند، به صورت دسته‌جمعی پیش از اجرای احکام زندان شروع به روایت‌گری کردند و در مواجهه با آنچه بر آنها گذشته بود، واکنشی فعالانه داشتند.

دادرس در این مصاحبه که چند روز قبل از اجرای حکمش توسط ژیلا بنی‌یعقوب انجام شده، از توهین‌ها و فحش‌های جنسی که به او و‌ دوستانش داده می‌شده، حرف می‌زند و می‌گوید: «شنیدم تو باحجابی.» گفتم: بله! حجاب برایم یک انتخاب است. گفت: «تو …می‌خوری که انتخابت این باشد! حجاب چیه! اصلاً تو کسی نیستی بتوانی انتخاب کنی!» بعدش گفت: «چرا با آدم‌های بی‌حجاب عکس می‌گیری؟» گفتم: ۹۰ تا ۹۵ درصد عزیزانم بی‌حجاب هستند. به دوستانم فحش‌های جنسیتی داد مثل زنیکه های… من از فحش‌های رکیکش عصبانی شدم و گفتم: خفه شو! وقتی این را گفتم شروع کرد به زدن من، مشت به گردنم، به پاهایم. جوری کتکم زدند که از صندلی افتادم زمین…گفتم دارید من را می‌زنید، من چشمانم بسته است و چیزی نمی‌بینم اما این را بدان که من برای تو با هر عقیده‌ای که داری، برای خانواده‌ات کنار خودم و خانواده‌ام زندگی قائلم که دوباره فحاشی کرد و من را با لگد زد.»

آنچه که این روایت را صادقانه‌تر می‌کند، نحوه بیان است، ترس، آسیب‌پذیری و مقاومت و خشم را همزمان به مخاطب منتقل می‌کند. نمی‌خواهد تصویر کاذبی از خود بسازد، نمی‌خواهد رسانه را ضرورتا با نوعی قرار گرفتن در جایگاه قربانی یا قهرمان از آن خود کند. به دنبال این است که واقعیت را آنطور که هست، بازنمایی کند. روایت به صرف روایت‌کردن نمی‌تواند به امری سیاسی بدل شود، روایت‌گری صرف، به‌تنهایی و به‌صورت فردی، گاهی می‌تواند، نه تنها به کنشگری مترقی منجر نشود که جنبه‌ منفعلانه آن‌ را هم پررنگ‌تر کند. اما این نوع روایت‌گری که به دنبال ساخت چهره-اکتیویست نیست و تنها نمی‌خواهد مدلی از قهرمانی را بازتولید کند، می‌تواند در پیوند با روایت زنان دیگر، راهگشا باشد. می‌تواند نوعی از کنش جمعی را میسر کند که از خلال کلمات و جملات، معنادار می‌شود.

فعالان گیلان، در طی سالها کنشگری خود، تلاش داشتند که از دل کار جمعی، بدون گره‌زدن خود با منطق رایج در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها، برای برابری‌خواهی و احقاق حقوق زنان تلاش کنند. تلاشی که در نهایت به حبس‌هایی چندساله منجر شده است. اما بازنمایی همین واقعیت‌هاست که اهمیت دارد و نه زمانی که بازنمایی به صرف بازنمایی، انجام می‌شود. اینجاست که باید پرسید، چگونه می‌توان هرچه بیشتر به این نوع روایت‌ها، جانی تازه‌ بخشید؟ روایتگری جمعی فعالان گیلان، در برابر چهره‌سازی می‌ایستد و از طرفی دیگر در فقدان «چهره»، گویی روایات در خاطره جمعی ثبت نمی‌شوند. با یادکردن از فعالان گیلان و کنش‌هایشان، باید تلاش کنیم از حذف این روایات در حافظه جمعی «زن، زندگی، آزادی» جلوگیری کنیم.

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹اعتصاب صدها هزار پزشک در هند

هزاران پزشک در سرتاسر هند در اعتراض به تجاوز و قتل یک پزشک کارآموز، در اعتصابند. آنها خواستار حمایت ‌و امنیت بیشتر در خشونت جنسی هستند. این زن ۳۱ ساله، رزیدنت پزشکی در کلکته در محیط کار مورد حمله قرار گرفته و به قتل رسیده است. او برای استراحت به اتاق سمینار رفته بود و بدن بی‌جانش با آثار خشونت در آن اتاق پیدا شد. پزشکی قانونی خشونت جنسی و قتل را تایید کرده است.

اعتراضات پزشکان ابتدا در کلکته آغاز شد و سپس بیش از ۳۰۰ هزار پزشک از سراسر کشور به اعتصاب پیوستند و امنیت در محیط‌های کاری را مطالبه کردند. یک پرستار از بیمارستانی در دهلی می‌گوید: «ما از تجاوز دسته‌جمعی سال ۲۰۱۲ هیچ درسی نگرفته‌ایم، خیابان که هیچ، زنان در محیط کار هم امنیت جسمی و جانی ندارند.»

در سال ۲۰۱۲، یک دانشجوی پزشکی در هند مورد تجاوز دسته‌جمعی قرار گرفت. این واقعه، نه‌تنها در سطح ملی، بلکه در رسانه‌های بین‌المللی هم بازتابی گسترده پیدا کرد و مقامات هند را به اصلاحات قانونی ‌واداشت. در سال ۲۰۱۴، قانون هند، تعریفی وسیع‌تر و دربرگیرنده‌تر از تجاوز جنسی را جایگزین کرد و برای مرتکبان، اعم از متجاوز و متعرض، مجازات‌های سختگیرانه‌ای در نظر گرفت. طبق آمار اداره ثبت جرائم هند، در سال ۲۰۲۲، ۳۱۵۱۶ مورد تجاوز در این کشور ثبت شده است، یعنی به طور میانگین روزی ۸۶ مورد.

پزشکان هندی می‌گوید علاوه بر خشونت جنسی، با تهدیدات و حملات فیزیکی اعضای خانواده‌ بیماران هم مواجهند، بویژه پس اعلام خبرهای بد. نتایج یک نظرسنجی انجمن پزشکی هند (انجام‌شده در سال ۲۰۱۵) نشان می‌دهد که ۷۵ درصد از پزشکان نوعی از خشونت را تجربه کرده‌اند.

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Video
🔹صدای بدن‌های حبس‌شده

🔹نویسنده: ناشناس


بدن، منفک از ذهن نیست. ما هر چیزی را در نسبت با بدن خود، تجربه می­‌کنیم. زیست روزمره ما در پیوند مستقیمی با بدن ما فهم می­‌شود. همین بدن هم هست که در زندان محبوس می­‌شود و او را از دیگری جدا می­‌کند. حالا اگر این بدن، نتواند کارکردهای همیشگی خود را داشته باشد، انگار همه‌چیز دو‌پاره می­‌شود. زندگی روزمره به سختی تجربه می­‌شود، در حالی که ذهن تو می­‌گوید که باید ادامه دهی، بدنت خسته است و فرسوده، اما ذهنت می‌خواهد مقاومت کند. از یک جایی وجود تو هم تسلیم بدنی می­‌شود که همراهت زندگی می‌کند، چرا که چیزی جدا از آن نیست. به همین خاطر هم هست که یک بیماری مزمن، به خودی خود می­‌تواند یک فرد را به گونه­‌‌ای رنجور کند که تحمل دیوارهای زندان را سخت و سخت­‌تر شود. انقدر سخت که نمی‌دانی چگونه می‌توانی این وضعیت را تاب بیاوری. زندگی در زندان با بیماری، شکنجه‌ای مضاعف است و بی‌توجهی به وضعیت سلامت زندانی و محروم‌کردن او از خدمات درمانی، ترفندی آگاهانه و عامدانه.

 اینک، سارا جهانی از زندان راجع به بیماری­‌اش و بی‌تفاوتی مسئولان زندان گفته است، راجع به اینکه چگونه مجبور است با بدن خود مواجه شود، صدایش با بخشی از وجودت بازی می­‌کند که انگار همیشه می‌خواستی نادیده­‌اش بگیری. اما همه‌چیز به یکباره در درونت متلاطم می‌شود. اینکه هر مقاومتی چه فراز و نشیب­‌هایی دارد و چقدر آسیب‌پذیری انسانی در آن پنهان شده است. پر است از زمین‌خوردن و بلند‌شدن، به قول خود سارا در ویدئویی که قبلا منتشر کرده بود: ما زمین می‌خوریم اما باز هم بلند می­‌شویم. اینکه این زمین‌خوردن‌ها و دوباره بلند‌شدن­‌ها، اینکه این واقعیت سخت، جزیی از زندگی زنی است که در حال مقاومت است.

سروناز احمدی هم تحت اضطراب و خشونت زندان، بیماری صرع کودکی­‌اش بازگشته است، فشار مضاعف زندان، برای بدنش، خاطره­‌ای از گذشته را احیا کرده است. انگار بدنش می­‌خواسته صدای اعتراض خودش را نسبت به آنچه می­‌بیند، به صورت مجزا اعلام کند. سرونازی که همیشه در حال ترجمه­‌‌کردن و نوشتن و کمک به دیگران است، این‌بار صدای بدنی را شنیده که می­‌خواهد کمی در شرایط آرام­‌تری زندگی خود را بگذارند، و می خواهد به مرخصی بیاید. مرخصی برای اینکه بتواند خود را التیام ببخشد و باز هم ادامه دهد.

منبع ویدئو: @freegilanactivists

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹دادخواهی برای فاطو و زنان به‌قتل‌رسیده‌ای که نامشان را فقط گورستان‌ها شنیده‌‌اند

نویسنده: سرایل

مردی همسرش را به‌ علت درخواست طلاق کشت، زنی به دلیل دست‌پختش کشته شد. هرکدام از این تیترها من را یاد فاطمه می‌اندازد. نام فاطمه جایی ثبت نشده جز در خاطره ما که شاهد تلاشش برای زنده‌ماندن و آزادانه زندگی‌کردن بودیم. قرار بود «خانم معلم» صدایش کنیم. قتل او، راز مگوی طایفه ما بود. فاطمه اولین اولین زنی بود که نامش در خبر یک قتل خانوادگی در شهر ما پیچید. می‌گفتند «فاطو عاقبت‌به‌خیر نشد». اما عاقبت‌بخیری انتخاب نبود، رسم بود. رسمی که باید ادامه پیدا می‌کرد؛ به ضرب اسلحه روی شقیقه زنی تا بله بگوید، به ضرب گلوله روی شقیقه زنی که بله نگفت.

هربار فاطمه را با چشمان پف‌کرده در مدرسه می‌دیدم، می‌دانستم دوباره جنگ برپا بوده، او گفته خواستگار نمی‌خواهم و خانواده بر ضرورت ازدواجش اصرار کرده‌اند. از کودکی جهیزیه‌اش را آماده کرده بودند و برای تن‌دادن به ازدواج زودهنگام تحت شکنجه روانی و جسمی قرار داشت. کتک می‌خورد و پایش را نشان می‌داد که با کوفته‌شدن به دیوار کبود شده، می‌گفت: «در عوض فهمیدن من خواستگار نمی‌خوام، می‌خوام درس بخونم.»

بالاخره موفق شدبرود دانشگاه. تربیت معلم دانشگاه شیراز قبول شد. گونه‌هایش، چشم‌هایش و حتی لب‌هایش از شادی برق می‌زد، با هیجانی پر آب‌و‌تاب می‌گفت: «قبول شدم، حالادیگه تنهایی می‌رم شیراز، خیابونا رو می‌گردم، بازارا رو، حافظ و سعدی رو ...» چند روز بعد دوباره او را کتک زده بودند و برای تحصیلش شرط گذاشته بودند: باید ازدواج می‌کرد تا بتواند درس بخواند. کلی تلاش کرد و به درودیوار زد تا موفق شد بدون عقد با کسی برود دانشگاه. با این‌که خیلی درد و سختی کشید، اما از اینکه به ازدواج تن نداده بود خوشحال بود. می‌گفت: «خیلی تحمل کردم که خودمو نکشم، ولی شیرینی دانشگاه، دردها رو خوب می‌کنه.»

فاطمه دست‌وپا می‌زد، کمک می‌خواست و صدایش نرسید. آرزوها و رویاهایی داشت. امروز حتی نامش هم جایی ثبت نشده است. مثل بسیاری دیگر که نامشان در بایگانی گورستان‌ها دفن شده و در حد آمار هم به اخبار درز نکرده است. کسی آنها را نمی‌شناسد؛ آن‌ها دختر فلانی و همسر بهمانی هستند، با علت‌های نامشخص مرگ. آن‌ زمان صحبت‌کردن از فاطمه تابو بود. اما تمامی این نام‌ها و زندگی‌ها فراتر از این‌که صرفا داده‌ای آماری باشند، ارزش شنیده‌شدن و به خاطر سپرده‌شدن دارند، باید صدایشان برسد. جان و زندگی از‌دست‌رفته این زنان، شایسته دادخواهی است.

متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2353/

@harasswatch
ديد‌بان آزار
Photo
🔹مرئی‌تر از همیشه‌ایم

نویسنده: الف

سر تقاطع عباس‌آباد- سهروردی یکدفعه یکی از آن ون‌های گشت ارشاد روبه‌رویم سبز شد. دستپاچه پیچیدم توی ساختمانی و منتظر بودم سر و کله‌شان پیدا شود. تصویر مثل خواب‌هایم شده بود و نمی‌دانستم باید چه کار کنم که مردی از پایین پله‌ها گفت رفتند. تا قبل از #ژینا_امینی خیلی برایم فرقی نمی‌کرد روسری سرم باشد یا نه. هرجا می‌شد آن را روی شانه‌ام می‌انداختم و به محض اینکه نگاه رهگذران سنگین میشد آن را سر جایش برمی‌گرداندم. 

 خودم را به یاد می‌آورم درحالی که مطابق سلیقه‌ رهگذران و گشت ارشادی‌ها لباس می‌پوشیدم. مدام خودم را سانسور می‌کردم و حتی روزهای متمادی از خانه بیرون نمی‌رفتم تا مبادا برایم دردسری درست نشود. تا قبل از ژینا چیزی که روی سرم می‌گذاشتم برایم فقط یک روسری بود. «یک روسری است دیگر سرت کن مگر چی می‌شود؟» ولی بعد از ژینا تن ندادن به این سرکوب و ظلم هر روزه جزیی از من شد. جزیی از وظیفه‌ای که نمی‌توانستم چشمم را روی آن ببندم.

نزدیک به دو سال از جنبش ژینا می‌گذرد و حالا خیلی وقت است که دیگر از نگاه قضاوت‌گر رهگذران حداقل در مرکز تهران خبری نیست ولی در عوض حکومت هر کاری کرده‌ تا حجاب را به قبل از ژینا برگرداند. یک روز ماشین‌ آنهایی که «کشف حجاب» کرده‌اند را توقیف و روز دیگر تهدید به بستن حسابشان می‌کنند. یک روز مغازه‌ها را به دلیل بی‌حجابی پلمپ می‌کنند ‌ و روز دیگر از کسانی که حجاب ندارند در خیابان عکس و فیلم می‌گیرند. در مترو «تونل وحشت» درست می‌کنند و به اسم «سفیر هدایت» مزاحمت می‌شوند.

یک روز «طرح عفاف و حجاب» را به مجلس می‌برند و از برخورد با بدحجابان و وضع قوانین جدید می‌گویند و روز دیگر در ورزشگاه آزادی نمایش چادری کردن بدحجابان به راه می‌اندازند. دانشجویانی که تن به حجاب اجباری نمی‌دهند را از تحصیل معلق می‌کنند، ارتش سایبری را برای تشدید دو قطبی بی‌حجاب، باحجاب بسیج می‌کنند و  هر چند وقت یکبار زنی  را برای اعتراف اجباری به تلویزیون می‌آوردند. حالا هم دوباره با طرح «نور» برگشته‌اند‌ و قصد پاکسازی خیابان‌ها از زنان بدون حجاب را دارند و ما باز هم توی خیابانیم. 

 خیلی‌هایمان از سد خانواده و نگاه قضاوتگر  رهگذران گذشته‌ایم، بعضی‌هایمان شغلمان را از دست داده‌ایم و باز هم داریم مقاومت می‌کنیم. سالهاست که نترسیدن را تمرین می‌کنیم و حالا مرئی‌تر از همیشه‌ایم. خسته‌ایم ولی داریم ادامه می‌دهیم چون با هم بودنمان بزرگترین دلگرمی و دارایی ماست. 

🔹عکس را خود نویسنده روایت ثبت کرده است.

@harasswstch
2024/09/21 08:38:33
Back to Top
HTML Embed Code: