توفان توییتری، امشب، ۱۸ اردیبهشت، ساعت ۲۱ در اعتراض به وضعیت اسفناک نظام آموزشی و سرکوب سیستماتیک دانشآموزان و در حمایت از اعتراضات معلمان
🔹خودسوزی زنان؛ انتقامگیری از سرکوبگران زندگی به بهای جان
نویسنده: الصا
این تحقیق، تجربی است و بیشتر تلاش شده از آنچه شنیده یا دیده سخن بگوید. علت به اشتراک گذاشتن این دادهها نیز یاریجستن از فعالان حقوق زنان به طور خاص و زنان به طور عام است تا بتوانیم ریشه و پیامد خودسوزی را درک کنیم و از وضعیتی که در سایه سرکوب حاکمیت سانسور عادی پنداشته شده آگاه شویم. شناختن ستم و جزئیات آن، سپس روایت و انتقال آن میتواند در ساختن رویای ما که زن، زندگی، آزادی است موثر باشد. کافیست لحظهای تصور کنیم زنی را که نفت برمیدارد و بدنش را، این تنها تکیهگاه حیاتش را به آتش میکشد، از چه تنهایی و غربت عمیقی رنج میبرد. سال ۸۶ در مدرسه نشسته بودیم. صدای جیق دختری آمد. دختری که هممدرسهای ما بود. گفته بودند با پسر خوابیده است و باکرگی ندارد. زنی که تمام قداست او را به جزئیترین و خصوصیترین بخش بدنش که گویی حریم اجتماع است، تقلیل میدهند.
خواهر یکی از زنانی که خودسوزی کرده میگوید: «میخواست درس بخونه، علاقه زیادی به درسخوندن داشت. اما دهات ما دبیرستان نداشت و بابام هم راضی نمیشد بره خوابگاه. از تولد نافش را برای پسرعموم بریده بودن. پسر عموم معتاد بود و خواهرم رو به اجبار به عقدش درآوردن. چند روزی از عروسی نگذشته بود که خانمانسوخته شدیم.»
اگر به شیوه حاکمیت، خودسوزی را به فقر یا دعوای خانوادگی تقلیل دهیم هرگز نخواهیم توانست آن را بدل به راهی دیگر کنیم. راهی که زنان بتوانند به گونهای جمعی و سیاسی انتقام بگیرند. نهتنها از شرایط و احکام پدرسالارانه، بلکه علیه تمامی قوانینی که این شرایط را بازتولید میکنند. زنی که بدن خود را میسوزاند اگر از وجود همدلانش آگاهی یابد، شاید به جای آن بدن، روسری و چادر را میسوزاند یا هرچه که متعلق به قوانین پدرسالارانه است.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2144/
نویسنده: الصا
این تحقیق، تجربی است و بیشتر تلاش شده از آنچه شنیده یا دیده سخن بگوید. علت به اشتراک گذاشتن این دادهها نیز یاریجستن از فعالان حقوق زنان به طور خاص و زنان به طور عام است تا بتوانیم ریشه و پیامد خودسوزی را درک کنیم و از وضعیتی که در سایه سرکوب حاکمیت سانسور عادی پنداشته شده آگاه شویم. شناختن ستم و جزئیات آن، سپس روایت و انتقال آن میتواند در ساختن رویای ما که زن، زندگی، آزادی است موثر باشد. کافیست لحظهای تصور کنیم زنی را که نفت برمیدارد و بدنش را، این تنها تکیهگاه حیاتش را به آتش میکشد، از چه تنهایی و غربت عمیقی رنج میبرد. سال ۸۶ در مدرسه نشسته بودیم. صدای جیق دختری آمد. دختری که هممدرسهای ما بود. گفته بودند با پسر خوابیده است و باکرگی ندارد. زنی که تمام قداست او را به جزئیترین و خصوصیترین بخش بدنش که گویی حریم اجتماع است، تقلیل میدهند.
خواهر یکی از زنانی که خودسوزی کرده میگوید: «میخواست درس بخونه، علاقه زیادی به درسخوندن داشت. اما دهات ما دبیرستان نداشت و بابام هم راضی نمیشد بره خوابگاه. از تولد نافش را برای پسرعموم بریده بودن. پسر عموم معتاد بود و خواهرم رو به اجبار به عقدش درآوردن. چند روزی از عروسی نگذشته بود که خانمانسوخته شدیم.»
اگر به شیوه حاکمیت، خودسوزی را به فقر یا دعوای خانوادگی تقلیل دهیم هرگز نخواهیم توانست آن را بدل به راهی دیگر کنیم. راهی که زنان بتوانند به گونهای جمعی و سیاسی انتقام بگیرند. نهتنها از شرایط و احکام پدرسالارانه، بلکه علیه تمامی قوانینی که این شرایط را بازتولید میکنند. زنی که بدن خود را میسوزاند اگر از وجود همدلانش آگاهی یابد، شاید به جای آن بدن، روسری و چادر را میسوزاند یا هرچه که متعلق به قوانین پدرسالارانه است.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2144/
هرس واچ | دیدبان آزار
انتقامگیری از سرکوبگران زندگی به بهای جان
این تحقیق، تجربی است و بیشتر تلاش شده از آنچه شنیده یا دیده سخن بگوید. علت به اشتراک گذاشتن این دادهها نیز یاریجستن از فعالان حقوق زنان و تمام زنان مبارز است برای آنکه بتوانیم ریشه و پیامد خودسوزی را درک کنیم.
ديدبان آزار
Photo
ماهها از حملات شیمیایی زنجیرهای در مدارس دخترانه که از آذرماه سال گذشته آغاز شد، میگذرد و معلمان همچنان مطالبه تامین امنیت و سلامت جسمی و روانی دختران دانشآموز را در میان خواستههای خود مطرح کرده و زنده نگه داشتهاند. از جمله در پلاکاردهای تجمع سراسری امروز: «مسمومیت دانشآموزان/ جنایت علیه بشریت»، «امنیت دختران دانشآموز تامین باید گردد.»
شیوا گشایش در متنی با عنوان «حملات تروریستی به مدارس و ضرورت مراقبت روانی از دانشآموزان آسیبدیده» که در گاهنامه فراسوی کندوکاو منتشر شده از موارد حادی میگوید که دختران پس از بهبودیابی از مسمومیت، دچار اختلال استرس پس از سانحه شده و به دلیل شدت وحشتی که تجربه کردهاند توان بازگشت به مدرسه را ندارند. به زعم او سالها کار مراقبتی و مداخلات روانشناختی برای زدودن اضطراب ناشی از این حملات از ذهن دختران دانشآموز لازم است.
او مینویسد: «روشن است که حاکمیت از قدرت روزافزون زنان در جامعه مدنی و محیطهای کاری وحشت دارد و به همین خاطر واکنشی درخورد به مسمومیتهای زنجیرهای -که در عمل بهعنوان یکی از بازوهای سرکوب زنان عمل میکند- نشان نداده است. با این وجود حمایت شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان از دختران آسیبدیده و مقاومت دانشآموزان در قالب کمیتههای دانشآموزی و همچنین مبارزات جنبش «زن، زندگی، آزادی» نقاط روشنی هستند که در دل تاریکی این شب سیاه میدرخشند.»
تصاویر مربوط تجمع سراسری معلمان در روز ۱۹ اردیبهشت است. معلمان این تاریخ را انتخاب کردهاند چون فرزاد کمانگر، ۱۳ سال قبل در چنین روزی اعدام شد. او در نامهای(برگرفته از بیذارزنی) خطاب به دانشآموزان دخترش مینویسد: «چه کسی میداند اگر شما فرشتگان زاده رنج و فقر نبودید، کاغذ به دستْ برای کمپینِ زنان امضاء جمع نمیکردید و یا اگر در این گوشه از خاک فراموششده خدا، به دنیا نمیآمدید، مجبور نبودید در سن ۱۳ سالگی با چشمانی پر از اشک و حسرت، زیر تور سفید زن شدن، برای آخرینبار با مدرسه وداع کنید و قصه تلخ جنس دوم بودن را با تمام وجود تجربه کنید.»
@harasswatch
شیوا گشایش در متنی با عنوان «حملات تروریستی به مدارس و ضرورت مراقبت روانی از دانشآموزان آسیبدیده» که در گاهنامه فراسوی کندوکاو منتشر شده از موارد حادی میگوید که دختران پس از بهبودیابی از مسمومیت، دچار اختلال استرس پس از سانحه شده و به دلیل شدت وحشتی که تجربه کردهاند توان بازگشت به مدرسه را ندارند. به زعم او سالها کار مراقبتی و مداخلات روانشناختی برای زدودن اضطراب ناشی از این حملات از ذهن دختران دانشآموز لازم است.
او مینویسد: «روشن است که حاکمیت از قدرت روزافزون زنان در جامعه مدنی و محیطهای کاری وحشت دارد و به همین خاطر واکنشی درخورد به مسمومیتهای زنجیرهای -که در عمل بهعنوان یکی از بازوهای سرکوب زنان عمل میکند- نشان نداده است. با این وجود حمایت شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان از دختران آسیبدیده و مقاومت دانشآموزان در قالب کمیتههای دانشآموزی و همچنین مبارزات جنبش «زن، زندگی، آزادی» نقاط روشنی هستند که در دل تاریکی این شب سیاه میدرخشند.»
تصاویر مربوط تجمع سراسری معلمان در روز ۱۹ اردیبهشت است. معلمان این تاریخ را انتخاب کردهاند چون فرزاد کمانگر، ۱۳ سال قبل در چنین روزی اعدام شد. او در نامهای(برگرفته از بیذارزنی) خطاب به دانشآموزان دخترش مینویسد: «چه کسی میداند اگر شما فرشتگان زاده رنج و فقر نبودید، کاغذ به دستْ برای کمپینِ زنان امضاء جمع نمیکردید و یا اگر در این گوشه از خاک فراموششده خدا، به دنیا نمیآمدید، مجبور نبودید در سن ۱۳ سالگی با چشمانی پر از اشک و حسرت، زیر تور سفید زن شدن، برای آخرینبار با مدرسه وداع کنید و قصه تلخ جنس دوم بودن را با تمام وجود تجربه کنید.»
@harasswatch
Forwarded from زنان امروز
🖋️ سعیده کشاورزی
سر برآوردن شعار «زن، زندگی، آزادی» در تجربۀ اعتراضی اخیر اما به ما این امکان را داد که گستردگی و فوریت مطالبات زنان را در بستر پرتلاطم اعتراضات ببینیم و بفهمیم ثانوی فرض کردن چنین مطالباتی تا چه اندازه خطا بوده است. اکنون که موضوع زنان چنان ضرورت یافته که در شمایل شعاری زندگیخواه پا به میدان میگذارد و همۀ تصورات معمول از وضعیت را بههم میریزد، میتوان نگاهی دقیقتر به همۀ آن پرسشهایی داشت که در هر بزنگاه، دوگانۀ اولویت این یا آن موضوع را پیش میکشیدند و با توسل به چنین سیاستی، از مسائل مربوط به زنان اولویتزدایی میکردند. اکنون میتوان گفت اولویت همواره اولویت ندارد، و به چه دلیل.
این یادداشت را در سایت «زنان امروز» بخوانید:
http://ananemrooz.com/notes/ما-خود-را-ضروری-میکنیم/
@zanan_emrooz
سر برآوردن شعار «زن، زندگی، آزادی» در تجربۀ اعتراضی اخیر اما به ما این امکان را داد که گستردگی و فوریت مطالبات زنان را در بستر پرتلاطم اعتراضات ببینیم و بفهمیم ثانوی فرض کردن چنین مطالباتی تا چه اندازه خطا بوده است. اکنون که موضوع زنان چنان ضرورت یافته که در شمایل شعاری زندگیخواه پا به میدان میگذارد و همۀ تصورات معمول از وضعیت را بههم میریزد، میتوان نگاهی دقیقتر به همۀ آن پرسشهایی داشت که در هر بزنگاه، دوگانۀ اولویت این یا آن موضوع را پیش میکشیدند و با توسل به چنین سیاستی، از مسائل مربوط به زنان اولویتزدایی میکردند. اکنون میتوان گفت اولویت همواره اولویت ندارد، و به چه دلیل.
این یادداشت را در سایت «زنان امروز» بخوانید:
http://ananemrooz.com/notes/ما-خود-را-ضروری-میکنیم/
@zanan_emrooz
Forwarded from شهرِ زنان، شهرِ امن
اکرن فیلم
«مرا بخوان؛ روایتهای شنیده نشده» در پلتفرم هاشور
«این فیلم به برسی کتابخانه انسانی در محله هرندی و گفتگوهایی میان زنانی که مورد آزار و اذیت خیابانی قرار گرفتند میپردازد. کتابخانه انسانی، مکانهایی هستند شبیه کتابخانههای واقعی با این تفاوت که در این کتابخانهها، افراد به جای کتاب، انسانی را انتخاب میکنند که با او حرف بزنند...»
علاقهمندان برای تماشا و اطلاعات بیشتر
به هاشور مراجعه کنند:
https://hashure.com/movies/مرا-بخوان-روایت-های-شنیده-نشده
@Shahr_Zanan
«مرا بخوان؛ روایتهای شنیده نشده» در پلتفرم هاشور
«این فیلم به برسی کتابخانه انسانی در محله هرندی و گفتگوهایی میان زنانی که مورد آزار و اذیت خیابانی قرار گرفتند میپردازد. کتابخانه انسانی، مکانهایی هستند شبیه کتابخانههای واقعی با این تفاوت که در این کتابخانهها، افراد به جای کتاب، انسانی را انتخاب میکنند که با او حرف بزنند...»
علاقهمندان برای تماشا و اطلاعات بیشتر
به هاشور مراجعه کنند:
https://hashure.com/movies/مرا-بخوان-روایت-های-شنیده-نشده
@Shahr_Zanan
Hashure
مرا بخوان، روایت های شنیده نشده | تماشای آنلاین با بالاترین کیفیت | هاشور
این فیلم به برسی کتابخانه انسانی در محله هرندی و گفتگو هایی میان زنانی که مورد آزار و اذیت خیابانی قرار گرفتند می پردازد. کتابخانه انسانی، مکان هایی هستند شبیه کتابخانه های واقعی با این تفاوت که در این کتابخانه ها، افراد به جای کتاب، انسانی را انتخاب می ک
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این تماس از زندان زنان میباشد
صدای #الهه_محمدی را میشنوید که از زندان قطعهای از شعر محبوبش را میخواند. الهه در روز ۲۲۳ام از بازداشتش در زندان اوین ۳۵ ساله شد.
سعید پارسایی، همسر او برایش نوشته: «تصدقت شوم عزیز عزیز من یادت میآید به تو میگفتم که نهایتا دو روز میتوانم دوریات را تحمل بکنم و بعدش بیقرار میشوم؟ بعدش دلم آتش میگیرد؟ حالا هر چه در عالم است کنار هم گذاشتهاند در میان ما و ۲۲۲ روز از دوریات میگذرد. بیحساب و کتاب و بی هیچ منطقی، جان عزیزت را پشت میلههای سرد اوین و قرچک محبوس کردهاند. عزیز دور افتادهی من، محبوس در «ایران عزیز، ایران جاهل ظالم، ایران کوههای بلند، بیابانهای سوخته و آفتاب وحشی»، ای که در وطن خویش غریبی، بگو فردا را چه کنم؟ چگونه سر کنم؟ فردایی که روز تولد توست و دستهای من خالی. بگو در وطنی که هیچ چیزش سرجای خودش نیست -که اگر بود هیچکدام از اینها نباید اتفاق میافتاد- چه کنم؟ بخند و بگو عزیز مظلوم من.»
#زن_زندگی_آزادی
@harasswatch
صدای #الهه_محمدی را میشنوید که از زندان قطعهای از شعر محبوبش را میخواند. الهه در روز ۲۲۳ام از بازداشتش در زندان اوین ۳۵ ساله شد.
سعید پارسایی، همسر او برایش نوشته: «تصدقت شوم عزیز عزیز من یادت میآید به تو میگفتم که نهایتا دو روز میتوانم دوریات را تحمل بکنم و بعدش بیقرار میشوم؟ بعدش دلم آتش میگیرد؟ حالا هر چه در عالم است کنار هم گذاشتهاند در میان ما و ۲۲۲ روز از دوریات میگذرد. بیحساب و کتاب و بی هیچ منطقی، جان عزیزت را پشت میلههای سرد اوین و قرچک محبوس کردهاند. عزیز دور افتادهی من، محبوس در «ایران عزیز، ایران جاهل ظالم، ایران کوههای بلند، بیابانهای سوخته و آفتاب وحشی»، ای که در وطن خویش غریبی، بگو فردا را چه کنم؟ چگونه سر کنم؟ فردایی که روز تولد توست و دستهای من خالی. بگو در وطنی که هیچ چیزش سرجای خودش نیست -که اگر بود هیچکدام از اینها نباید اتفاق میافتاد- چه کنم؟ بخند و بگو عزیز مظلوم من.»
#زن_زندگی_آزادی
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
روز گذشته #عاتکه_رجبی، حامی سرسخت حقوق معلمان و دانشآموزان، پس از خروج از منزل بهمنظور شرکت در تجمع سراسری معلمان، در مشهد بازداشت شد. او چند روز قبل با انتشار ویدئویی از پیوستن خود به تجمعات سراسری ۱۹ اردیبهشتماه خبر داده بود. عاتکه رجبی مهرماه سال گذشته پیوستن خود را به اعتراض و اعتصابات سراسری مردم ایران اعلام کرد. او که از حضور در کلاس امتناع کرده بود، مدتی بعد حکم اخراج خود را از آموزش و پرورش دریافت کرد.
شیوا عاملیراد، فمینیست کرد و از اعضای سابق شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان درباره عاتکه رجبی به دیدبان آزار میگوید: «عاتکه شاید جوانترین فعال صنفی کانونهای صنفی معلمان ایران باشد. او که از کارگریترین لایههای جامعه و بعد از سالها بیکاری و کارهای پراکنده به آموزش و پرورش راه پیدا کرد، آرمانهای اعتراضی خود را فدای امنیت شغلی و حقوق ماهیانه ثابت نکرد. عاتکه عصاره مهربانی و حس مسئولیتپذیری است. کنشهای عاتکه در چند ماه گذشته وزنی سنگینی به فعالیتهای کانونهای صنفی معلمان ایران داده است. برای او موضوع آموزش و پرورش از دیگر موضوعات اجتماعی جدا نیست، بنابراین شاید نتوان گروه تحت ستم و تبعیضی پیدا کرد که عاتکه از حقوق آنها دفاع نکرده باشد. عاتکه خلاق، جسور و شجاع است. در او خودآگاهی انقلابی موج میزند و پس یکیک حرفهایی که میزند کوهی از رنج و اراده خفته است. عاتکه جوان است و تازهکار در حوزه فعالیتهای صنفی، اما به اندازه کسی که دارای سالها سابقه فعالیت صنفی است، اراده و توان و مهارت دارد. کنشهای او الهامبخش و برانگیزانندهاند.»
عاتکه رحبی یادداشتهای متعددی درباره فقدان امکانات در مدارس مناطق محروم، دانشآموزان در معرض کودکهمسری، بازداشت معلمان، حمله به مدارس در خلال خیزش ژینا و ... نوشته است.در ادامه بخشی از یادداشت او را با عنوان «آموزش و پرورش یکی از عوامل کودکهمسری» که پیشتر در کانال شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان منتشر شده میخوانید:
اولین جلسه آشنائیام با کلاسپنجمیها بود. خود را معرفی کردم و از ویژگیهای شخصیتیام و تواناییهایم سخن گفتم و سپس از بچهها خواستم آنها نیز همچون من خود را معرفی کنند و به بیان نام و فامیلشان اکتفا نکنند. نوبت به معرفی پروین رسید. با اضطراب برخاست صدایش را صاف کرد و با خندهای تلخ گفت: «پروینِ خنگ هستم و قرار است بعد از پایان دوران ابتدایی عروس شوم. مادر بودن هم شغل حساب میشود درست است؟»
آه پروین با من چه کردی؟ بهیکباره فرو ریختم.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2149/
@harasswatch
شیوا عاملیراد، فمینیست کرد و از اعضای سابق شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان درباره عاتکه رجبی به دیدبان آزار میگوید: «عاتکه شاید جوانترین فعال صنفی کانونهای صنفی معلمان ایران باشد. او که از کارگریترین لایههای جامعه و بعد از سالها بیکاری و کارهای پراکنده به آموزش و پرورش راه پیدا کرد، آرمانهای اعتراضی خود را فدای امنیت شغلی و حقوق ماهیانه ثابت نکرد. عاتکه عصاره مهربانی و حس مسئولیتپذیری است. کنشهای عاتکه در چند ماه گذشته وزنی سنگینی به فعالیتهای کانونهای صنفی معلمان ایران داده است. برای او موضوع آموزش و پرورش از دیگر موضوعات اجتماعی جدا نیست، بنابراین شاید نتوان گروه تحت ستم و تبعیضی پیدا کرد که عاتکه از حقوق آنها دفاع نکرده باشد. عاتکه خلاق، جسور و شجاع است. در او خودآگاهی انقلابی موج میزند و پس یکیک حرفهایی که میزند کوهی از رنج و اراده خفته است. عاتکه جوان است و تازهکار در حوزه فعالیتهای صنفی، اما به اندازه کسی که دارای سالها سابقه فعالیت صنفی است، اراده و توان و مهارت دارد. کنشهای او الهامبخش و برانگیزانندهاند.»
عاتکه رحبی یادداشتهای متعددی درباره فقدان امکانات در مدارس مناطق محروم، دانشآموزان در معرض کودکهمسری، بازداشت معلمان، حمله به مدارس در خلال خیزش ژینا و ... نوشته است.در ادامه بخشی از یادداشت او را با عنوان «آموزش و پرورش یکی از عوامل کودکهمسری» که پیشتر در کانال شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان منتشر شده میخوانید:
اولین جلسه آشنائیام با کلاسپنجمیها بود. خود را معرفی کردم و از ویژگیهای شخصیتیام و تواناییهایم سخن گفتم و سپس از بچهها خواستم آنها نیز همچون من خود را معرفی کنند و به بیان نام و فامیلشان اکتفا نکنند. نوبت به معرفی پروین رسید. با اضطراب برخاست صدایش را صاف کرد و با خندهای تلخ گفت: «پروینِ خنگ هستم و قرار است بعد از پایان دوران ابتدایی عروس شوم. مادر بودن هم شغل حساب میشود درست است؟»
آه پروین با من چه کردی؟ بهیکباره فرو ریختم.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2149/
@harasswatch
هرس واچ | دیدبان آزار
کوهی از رنج، اراده و خودآگاهی انقلابی
روز گذشته عاتکه رجبی، حامی سرسخت حقوق معلمان و دانشآموزان، پس از خروج از منزل بهمنظور شرکت در تجمع سراسری معلمان، در مشهد بازداشت شد. او چند روز قبل با انتشار ویدئویی از پیوستن خود به تجمعات سراسری 19 اردیبهشتماه خبر داده بود.
🔹در بهت مرگ «نیلوفر بان»
🔹چراغهایی در معرض بادهای تاریک
نویسندگان: سما اوریاد، هاله میرمیری، نسترن صارمی، یگانه خویی و امین. ز
گفته میشود زنی به مرگ خودخواسته از میان ما رفته است. زنی به گفته شاهدان دور و نزدیک، همواره حاضر در بحثهای فمینیستی عرصه مجازی، زنی «دارای حساسیتهای فکری و زیباشناختی ژرف، با اخلاقی جسور و بیزار از سازش.» این متن از بهت مرگ نیلوفر زاده شده و تلاشی است برای «تکریم و طلبکردن زندگی آنچنان که درخور زیستن باشد»، «برای زندگیای که بر مرگ فایق میآید».
سما اوریاد: تو «زن، زندگی، آزادی/ژن، ژیان، ئازادی» را دیدی نیلوفر. دیدی که زندگی بر مرگ فایق میآید. دیدی شهید دادهایم اما رها شدهایم از اسارت تن و ترس. متاسفم که نیروی مرگ تو را درنوردید. میل تخریب را نتوانستی پس بزنی. خواستِ ماندن، ادامه دادن، زندگی کردن، زن-شدن، مراقبت از هم، ما به اینها نیاز داریم. ما با یاد تو ادامه خواهیم داد عزیز من. مقاومت، مراقبت جمعی و تمامی اینها پسراندن مرگ است. چقدر تلخ و دردناک اینها را بهمان گوشزد کردی، با دریغ کردن خودت از ما. حالا صورت تو را بهیاد خواهیم سپرد، بهیاد تو نیلوفر که در پرشدتترین بهار رفتی، در اولین بهارِ زن، زندگی، آزادی.
هاله میرمیری: نمیتوانی راست بگویی نیلوفر، نمی توانی. دیوانهوار بهدنبال ردی میگردم که نشان از شدت خرابی اوضاع بدهد. لعنت میفرستم بر آن سیاست بازنمایی آزموده که باید به دنبال مابهازای حس بد در هیبت شکلی از رفتار عجیبالجلوه بگردم. تو همان زمان که عید را با صدای شکوفا تبریک گفتی، همین چندی پیش که به خزعبلات زرد روانشناسی خندیدیم، آن زمان که درباره خاطرات تروماتیک دهه ۶۰ و نسبت صدای سنج و میزان اندوه درونیمان حرف میزدیم، تو لابهلای تمام آن بحثهای طولانی درباره اجرای زنانگی، بدنهای بیپناه و همزمان عاصی-انقلابی ما، تو لابهلای سلام به زندگی، میل عمیقت به نور آفتاب، شیدایی خاصی که نسبت به لینچ داشتی، تو لابهلای حس عمیقا ملانکولیک دوراس نسبت به عشق، از دست رفته بودی نیلوفر و من از آن بیخبر بودم.
نسترن صارمی: مرگ او یادم میآورد که شیده لالمی چگونه از میان ما رفت. یادم میآورد مرگ ناباورانه هاله لاجوردی را و بسیار مرگهای دیگر. زنان سرسختی که راه میگشودند و میآموزاندند، و همزمان از پای درمیآمدند. یادم میآورد که واقعیت چیزی بیش از تصاویر بتواره رسانهای از مقاومت و زندگی است. یادم میآورد که تکریم زندگی محدود به تماشای رقص گزینشی چند تن از میان خیل درگذشتگان نیست. که طلبکردن زندگی، آنچنان که درخور زیستن باشد، چیزی بیش از چنین مناسکِ قراردادی را میطلبد. یادم میآورد که ما چنان غرق تصاویریم که رنج گوشت و تنِ همسایگانمان را به سختی بهجا میآوریم. رفتهرفته سوگواری برایم از شکل دفعتی و مشدد خارج شده و به سوزشی ژرف و طولانی بدل شده است.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2150/
@harasswatch
🔹چراغهایی در معرض بادهای تاریک
نویسندگان: سما اوریاد، هاله میرمیری، نسترن صارمی، یگانه خویی و امین. ز
گفته میشود زنی به مرگ خودخواسته از میان ما رفته است. زنی به گفته شاهدان دور و نزدیک، همواره حاضر در بحثهای فمینیستی عرصه مجازی، زنی «دارای حساسیتهای فکری و زیباشناختی ژرف، با اخلاقی جسور و بیزار از سازش.» این متن از بهت مرگ نیلوفر زاده شده و تلاشی است برای «تکریم و طلبکردن زندگی آنچنان که درخور زیستن باشد»، «برای زندگیای که بر مرگ فایق میآید».
سما اوریاد: تو «زن، زندگی، آزادی/ژن، ژیان، ئازادی» را دیدی نیلوفر. دیدی که زندگی بر مرگ فایق میآید. دیدی شهید دادهایم اما رها شدهایم از اسارت تن و ترس. متاسفم که نیروی مرگ تو را درنوردید. میل تخریب را نتوانستی پس بزنی. خواستِ ماندن، ادامه دادن، زندگی کردن، زن-شدن، مراقبت از هم، ما به اینها نیاز داریم. ما با یاد تو ادامه خواهیم داد عزیز من. مقاومت، مراقبت جمعی و تمامی اینها پسراندن مرگ است. چقدر تلخ و دردناک اینها را بهمان گوشزد کردی، با دریغ کردن خودت از ما. حالا صورت تو را بهیاد خواهیم سپرد، بهیاد تو نیلوفر که در پرشدتترین بهار رفتی، در اولین بهارِ زن، زندگی، آزادی.
هاله میرمیری: نمیتوانی راست بگویی نیلوفر، نمی توانی. دیوانهوار بهدنبال ردی میگردم که نشان از شدت خرابی اوضاع بدهد. لعنت میفرستم بر آن سیاست بازنمایی آزموده که باید به دنبال مابهازای حس بد در هیبت شکلی از رفتار عجیبالجلوه بگردم. تو همان زمان که عید را با صدای شکوفا تبریک گفتی، همین چندی پیش که به خزعبلات زرد روانشناسی خندیدیم، آن زمان که درباره خاطرات تروماتیک دهه ۶۰ و نسبت صدای سنج و میزان اندوه درونیمان حرف میزدیم، تو لابهلای تمام آن بحثهای طولانی درباره اجرای زنانگی، بدنهای بیپناه و همزمان عاصی-انقلابی ما، تو لابهلای سلام به زندگی، میل عمیقت به نور آفتاب، شیدایی خاصی که نسبت به لینچ داشتی، تو لابهلای حس عمیقا ملانکولیک دوراس نسبت به عشق، از دست رفته بودی نیلوفر و من از آن بیخبر بودم.
نسترن صارمی: مرگ او یادم میآورد که شیده لالمی چگونه از میان ما رفت. یادم میآورد مرگ ناباورانه هاله لاجوردی را و بسیار مرگهای دیگر. زنان سرسختی که راه میگشودند و میآموزاندند، و همزمان از پای درمیآمدند. یادم میآورد که واقعیت چیزی بیش از تصاویر بتواره رسانهای از مقاومت و زندگی است. یادم میآورد که تکریم زندگی محدود به تماشای رقص گزینشی چند تن از میان خیل درگذشتگان نیست. که طلبکردن زندگی، آنچنان که درخور زیستن باشد، چیزی بیش از چنین مناسکِ قراردادی را میطلبد. یادم میآورد که ما چنان غرق تصاویریم که رنج گوشت و تنِ همسایگانمان را به سختی بهجا میآوریم. رفتهرفته سوگواری برایم از شکل دفعتی و مشدد خارج شده و به سوزشی ژرف و طولانی بدل شده است.
متن کامل:
https://harasswatch.com/news/2150/
@harasswatch
هرس واچ | دیدبان آزار
چراغهایی در معرض بادهای تاریک
گفته میشود زنی به مرگ خودخواسته از میان ما رفته است. زنی به گفته شاهدان دور و نزدیک، همواره حاضر در بحثهای فمینیستی عرصه مجازی، زنی میلورز، رک، «با حساسیتهای فکری و زیباشناختی ژرف، با اخلاقی جسور و بیزار از سازش.» نیلوفر بان خودش سالها برای دوست
ديدبان آزار
Photo
حکم ۳ سال و ۳ ماه حبس سروناز احمدی به اجرای احکام فرستاده شد. او اخیرا در آستانه روز معلم، در حالیکه با عدهای دیگر برای دیدار جمعی به خانه محمد حبیبی رفته بود، برای بار دوم به همراه همسرش کامیار فکور بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین فرستاده شد. در نهایت حکم پرونده پیشین هر دوی آنها به اجرا شد بیآنکه فرصت چندانی برای زندگی مشترک پیدا کنند.
سروناز احمدی فعال حقوق کودک، مددکار اجتماعی و مترجم کتاب «انقلاب در نقطه صفر» نوشته سیلویا فدریجی، پیشتر روز ۱۵ آبان به همراه همسرش کامیار، در حالی که نزدیک به سه هفته از ازدواجشان گذشته بود، بازداشت شدند. او ۱۶ آذر با وثیقه ۵۰۰ میلیون تومانی تا زمان پایان مراحل دادرسی، از زندان اوین آزاد شد. شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران سروناز را به اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم بر ضد امنیت ملی» ۶ سال حبس محکوم کرد که این حکم در دادگاه تجدید نظر به سه سال و سه ماه حبس کاهش پیدا کرد.
او پس از آزادی به قید وثیقه در صفحه اینستاگرمش از روزهای بازداشت در بند ۲۰۹ زندان اوین نوشت: «من فقط بلدم از زندگی بنویسم، از نور ستاره. سیاهی هم بودا، نه که نبود، خیلی هم سیاهی بود، اونقد که فکر میکنم اگه بیشتر از یه بار سیاهیش رو تعریف کنم دلم میترکه. صبر میکنم برای روزی که وقتی سیاهی رو میگیم دلمون نمیترکه. فقط میگم دیدم که هر جا ستم هست، مقاومت هم هست. زندگی هست. خب اون چشمبند و دمپایی و چادر تحقیرکنندهست. روز اول هم سخته. روز اول ولی مقاومت میشه شکل دستی که از زیر چادر یواشکی میزنه رو پات و دستتو میگیره بدون اینکه اسم همدیگه رو بدونید. یه شب دیگه هم نور میشه شکل گوگوش. میشه صدای تو که نمیبینمت ولی میشنومت. صدای تو که از شهر غریبه بینشونی اومدی، تو که تو زندونم با تو من آزادم. تعریف از خود نباشه ولی آزادی میشه شکل وقتی که مترجم رو به دیوار نشسته ولی خبر بهش میرسه که کتابت منتشره. زندگی میشه شکل تو، تو که اتفاقی توی صف ملاقات میبینمت و بین جمعیت پر از بوسه میشم. بله آقا! من هنوز جوونم و عاشق و هنوز عین بچگیام میخندم. جور دیگه نمیتونم باشم. نمیتونم.»
سروناز احمدی فعال حقوق کودک، مددکار اجتماعی و مترجم کتاب «انقلاب در نقطه صفر» نوشته سیلویا فدریجی، پیشتر روز ۱۵ آبان به همراه همسرش کامیار، در حالی که نزدیک به سه هفته از ازدواجشان گذشته بود، بازداشت شدند. او ۱۶ آذر با وثیقه ۵۰۰ میلیون تومانی تا زمان پایان مراحل دادرسی، از زندان اوین آزاد شد. شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران سروناز را به اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی برای ارتکاب جرم بر ضد امنیت ملی» ۶ سال حبس محکوم کرد که این حکم در دادگاه تجدید نظر به سه سال و سه ماه حبس کاهش پیدا کرد.
او پس از آزادی به قید وثیقه در صفحه اینستاگرمش از روزهای بازداشت در بند ۲۰۹ زندان اوین نوشت: «من فقط بلدم از زندگی بنویسم، از نور ستاره. سیاهی هم بودا، نه که نبود، خیلی هم سیاهی بود، اونقد که فکر میکنم اگه بیشتر از یه بار سیاهیش رو تعریف کنم دلم میترکه. صبر میکنم برای روزی که وقتی سیاهی رو میگیم دلمون نمیترکه. فقط میگم دیدم که هر جا ستم هست، مقاومت هم هست. زندگی هست. خب اون چشمبند و دمپایی و چادر تحقیرکنندهست. روز اول هم سخته. روز اول ولی مقاومت میشه شکل دستی که از زیر چادر یواشکی میزنه رو پات و دستتو میگیره بدون اینکه اسم همدیگه رو بدونید. یه شب دیگه هم نور میشه شکل گوگوش. میشه صدای تو که نمیبینمت ولی میشنومت. صدای تو که از شهر غریبه بینشونی اومدی، تو که تو زندونم با تو من آزادم. تعریف از خود نباشه ولی آزادی میشه شکل وقتی که مترجم رو به دیوار نشسته ولی خبر بهش میرسه که کتابت منتشره. زندگی میشه شکل تو، تو که اتفاقی توی صف ملاقات میبینمت و بین جمعیت پر از بوسه میشم. بله آقا! من هنوز جوونم و عاشق و هنوز عین بچگیام میخندم. جور دیگه نمیتونم باشم. نمیتونم.»
از صفحه اینستاگرام سپیده رشنو:
«توی کمیتهٔ انضباطی دو صفحهٔ سفید دادند و گفتند دفاعت را بنویس. نوشتم:«به عنوان یک شهروند برای لباسی که میپوشم حق انتخاب دارم.» از فروردین ممنوعالورود شدم تا ابلاغ حکم کمیتهٔ انضباطی. بالأخره ابلاغِ شفاهی کردند:
«دو ترم منع از تحصیل(تعلیق) با احتساب سنوات»
اتاقِ خواب نداشتیم. ما توی اتاقهایِ خانهمان هم میخوابیدیم و هم همه کار میکردیم. یک اتاق داشتیم که یک مکانِ عمومی بود؛ مثل همهٔ جاهای دیگرِ خانهٔ پدری.امپرسیونیسم را با ضربآهنگ تلویزیون خواندم. تابستان که رسیدم به هپنینگ آرت، بردم با پشههای توی حیاط و تَرَق تَرَق کولرِ آبی خواندمش. سال اول رتبهام شد ۳۰۰. نه گریه و نه زاری و نه وساطت دیگران رأی خانواده را عوض نکرد. نگذاشتند بیایم تهران و آزمون عملی بدهم.
سال بعد کمتر از ۳۰۰ شدم. شب آزمون عملی با بلوز و شلوارِ توی خانه، بی این که کسی بفهمد، از درِ حیاط زدم بیرون و با ماشین داییم تا ترمینال آمدیم و دیگه دِ برو که رفتیم. دو سال، کابوسِ تکراری آن شب را میدیدم. هر شب میآمدم و هر شب برم میگرداندند. توی خنکیِ شب، وقتی که داشتم از یک کوچهی تاریکِ روستایی در سکوت میدویدم، «رهایی» برای بار اول توی جانم به راه افتاد و پشت گردنم یخ کرد.
با نفس نفس زدنهای آن شب در تاریکی، سفرِ کمتر از یک روز، با بیخوابی و خستگیِ دو سالهٔ ایستادن جلوی سینهٔ برادر و پدر، با اضطراب و وحشت آدمی که شب یکهو از خانه بیاجازه زده بیرون، با دهان خشک و بغض، توی حیاط هنرهای زیبا نشستم و باورم نمیشد که آزمون عملی عکاسی صد شدم.
رتبهام زیر ۴۰ شد. بابا و برادر را پشت سر گذاشتم اما اینجا تفکیک جنسیتی و سهمیهٔ هیئت علمی و سهمیهٔ شیر مرغ و سهمیهٔ جان آدمیزاد گردنکلفتتر بود. ماندم تهران. راه برگشتی در کار نبود. این بار هم بیاجازه و بیاطلاع بقچهام را زده بودم زیر بغل و آمده بودم. دو سال دیگر باز هم آن کنکورِ پر از تبعیض را دادم. دو سال کار کردم، درس خواندم، با گرما و تاریکی و پشههای توی حیاطِ پانسیونِ کصافتِ کارمندی تهران کشتی گرفتم، سال آخر کمالگرایی را کنار گذاشتم و بالاخره ماراتن با موانع بسیار، بعد از چهار سال به خط پایانِ «الزهرا» رسید.
بعد کمیته انضباطی گفتند دو ترم برو مرخصی. گفتم مرخصی اجباری نمیروم. تعلیق کردند. گفتم من بعد از دو ترم تعلیق برمیگردم ولی با همین پوشش برمیگردم. گفتند آن موقع هم ممنوعالورود میشوی. به اسم تعلیق اخراج میکنند، سر کلاس راه نمیدهند آدم را.
ما ایستادهایم. که تنها چیزی که از خودِ آزادی زیباتر است، ایستادن برای «آزادی» است.»
.
https://www.instagram.com/p/CsLOcS6oUi5/?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==
@harasswatch
«توی کمیتهٔ انضباطی دو صفحهٔ سفید دادند و گفتند دفاعت را بنویس. نوشتم:«به عنوان یک شهروند برای لباسی که میپوشم حق انتخاب دارم.» از فروردین ممنوعالورود شدم تا ابلاغ حکم کمیتهٔ انضباطی. بالأخره ابلاغِ شفاهی کردند:
«دو ترم منع از تحصیل(تعلیق) با احتساب سنوات»
اتاقِ خواب نداشتیم. ما توی اتاقهایِ خانهمان هم میخوابیدیم و هم همه کار میکردیم. یک اتاق داشتیم که یک مکانِ عمومی بود؛ مثل همهٔ جاهای دیگرِ خانهٔ پدری.امپرسیونیسم را با ضربآهنگ تلویزیون خواندم. تابستان که رسیدم به هپنینگ آرت، بردم با پشههای توی حیاط و تَرَق تَرَق کولرِ آبی خواندمش. سال اول رتبهام شد ۳۰۰. نه گریه و نه زاری و نه وساطت دیگران رأی خانواده را عوض نکرد. نگذاشتند بیایم تهران و آزمون عملی بدهم.
سال بعد کمتر از ۳۰۰ شدم. شب آزمون عملی با بلوز و شلوارِ توی خانه، بی این که کسی بفهمد، از درِ حیاط زدم بیرون و با ماشین داییم تا ترمینال آمدیم و دیگه دِ برو که رفتیم. دو سال، کابوسِ تکراری آن شب را میدیدم. هر شب میآمدم و هر شب برم میگرداندند. توی خنکیِ شب، وقتی که داشتم از یک کوچهی تاریکِ روستایی در سکوت میدویدم، «رهایی» برای بار اول توی جانم به راه افتاد و پشت گردنم یخ کرد.
با نفس نفس زدنهای آن شب در تاریکی، سفرِ کمتر از یک روز، با بیخوابی و خستگیِ دو سالهٔ ایستادن جلوی سینهٔ برادر و پدر، با اضطراب و وحشت آدمی که شب یکهو از خانه بیاجازه زده بیرون، با دهان خشک و بغض، توی حیاط هنرهای زیبا نشستم و باورم نمیشد که آزمون عملی عکاسی صد شدم.
رتبهام زیر ۴۰ شد. بابا و برادر را پشت سر گذاشتم اما اینجا تفکیک جنسیتی و سهمیهٔ هیئت علمی و سهمیهٔ شیر مرغ و سهمیهٔ جان آدمیزاد گردنکلفتتر بود. ماندم تهران. راه برگشتی در کار نبود. این بار هم بیاجازه و بیاطلاع بقچهام را زده بودم زیر بغل و آمده بودم. دو سال دیگر باز هم آن کنکورِ پر از تبعیض را دادم. دو سال کار کردم، درس خواندم، با گرما و تاریکی و پشههای توی حیاطِ پانسیونِ کصافتِ کارمندی تهران کشتی گرفتم، سال آخر کمالگرایی را کنار گذاشتم و بالاخره ماراتن با موانع بسیار، بعد از چهار سال به خط پایانِ «الزهرا» رسید.
بعد کمیته انضباطی گفتند دو ترم برو مرخصی. گفتم مرخصی اجباری نمیروم. تعلیق کردند. گفتم من بعد از دو ترم تعلیق برمیگردم ولی با همین پوشش برمیگردم. گفتند آن موقع هم ممنوعالورود میشوی. به اسم تعلیق اخراج میکنند، سر کلاس راه نمیدهند آدم را.
ما ایستادهایم. که تنها چیزی که از خودِ آزادی زیباتر است، ایستادن برای «آزادی» است.»
.
https://www.instagram.com/p/CsLOcS6oUi5/?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==
@harasswatch
ديدبان آزار
Photo
حدود ۸ ماه از بازداشت موقت نیلوفر حامدی که روز ۳۱ شهریورماه صورت گرفت، گذشته است. او همچنان در حبس و در انتظار تشکیل دادگاه است. نیلوفر آذرماه سال ۹۸ برای تهیه گزارش از زنان زندان قرچک و ثبت زندگی و مصائبشان به زندان قرچک رفته بود. اگرچه بند ۸ این زندان که مربوط به زندانیان سیاسی است تعطیل شده، اما همچنان صدها زن با امکانات محدود در آنجا زندگی میگذرانند. انتقال زندانیان سیاسی به زندان اوین نباید موجب به فراموشی سپردن زنان محروم ندامتگاه شهر ری شود. متن پیش رو بخشی از نوشته نیلوفر درباره تجربه حضور در این زندان بهعنوان خبرنگار است که در اعتمادآنلاین منتشر شده. نیلوفر چند ماه در قرچک بعنوان زندانی نیز سپری کرده است:
«چند ساعت وقت گذراندن در هر زندانی کافی است تا تصورمان از زندان به عنوان جایی که انبوهی از خلافکاران در آن حضور دارند به جایی تبدیل شود که هر لحظه امکان دارد ما هم به همانجا برویم؛ به قول معروفی که میگوید همه ما زندانیهای بالقوهای هستیم که فقط بعضیهایمان بدشانستر هستند و زندگی در زندان برایشان بالفعل میشود.
هرچقدر هم که کلاس تئاتر و نقاشی و سرود داشته باشند، هرچقدر هم که در کتابخانه و وقت اشتغالشان چیز جدید بخوانند و یاد بگیرند، چیزی ته ذهن تمام این زنان مشترک و تکراری است: آنها خود را زندانی میدانند. چیزی که باعث شده بسیاری از این زنان به خاطرش حتی از سوی خانواده خود طرد شوند. حالا که این صدا را میشنوید، نرگس مدتی است که از زندان آزاد شده. دختری که وقتی ۱۶ سال داشت، همسرش را به خاطر اینکه او را به مردهای دیگر میفروخت به قتل رساند و نتیجهاش بیش از ۱۰ سال زندان، دقیقاً در سالهای جوانیاش، شد.
ناگفته پیداست که امثال شیما و نرگس برای روزی دلدل میکنند که همبندیان برایشان بخوانند: «بری دیگه برنگردی.» میخواهند بروند و دیگر برنگردند و جای همه این روزهای ازدسترفته زندگی کنند. اما عجیب اینکه امثال ناهید هم که هر شب کابوس اعدام میبینند باز هم کورسوی امیدی برای خود متصورند. انگار خاصیت زندگی است. افیونی که تو را به خودش معتاد میکند و در آخرین لحظات هم نمیخواهی دست از آن بکشی. گویی که هیچ وقت از زندگی کردن خسته نمیشویم. گویی که ما عاشقان زندگی، فکر دست شستن از آن نداریم.»
#نیلوفر_حامدی
#زن_زندگی_آزادی
#ندامتگاه_شهر_ری
«چند ساعت وقت گذراندن در هر زندانی کافی است تا تصورمان از زندان به عنوان جایی که انبوهی از خلافکاران در آن حضور دارند به جایی تبدیل شود که هر لحظه امکان دارد ما هم به همانجا برویم؛ به قول معروفی که میگوید همه ما زندانیهای بالقوهای هستیم که فقط بعضیهایمان بدشانستر هستند و زندگی در زندان برایشان بالفعل میشود.
هرچقدر هم که کلاس تئاتر و نقاشی و سرود داشته باشند، هرچقدر هم که در کتابخانه و وقت اشتغالشان چیز جدید بخوانند و یاد بگیرند، چیزی ته ذهن تمام این زنان مشترک و تکراری است: آنها خود را زندانی میدانند. چیزی که باعث شده بسیاری از این زنان به خاطرش حتی از سوی خانواده خود طرد شوند. حالا که این صدا را میشنوید، نرگس مدتی است که از زندان آزاد شده. دختری که وقتی ۱۶ سال داشت، همسرش را به خاطر اینکه او را به مردهای دیگر میفروخت به قتل رساند و نتیجهاش بیش از ۱۰ سال زندان، دقیقاً در سالهای جوانیاش، شد.
ناگفته پیداست که امثال شیما و نرگس برای روزی دلدل میکنند که همبندیان برایشان بخوانند: «بری دیگه برنگردی.» میخواهند بروند و دیگر برنگردند و جای همه این روزهای ازدسترفته زندگی کنند. اما عجیب اینکه امثال ناهید هم که هر شب کابوس اعدام میبینند باز هم کورسوی امیدی برای خود متصورند. انگار خاصیت زندگی است. افیونی که تو را به خودش معتاد میکند و در آخرین لحظات هم نمیخواهی دست از آن بکشی. گویی که هیچ وقت از زندگی کردن خسته نمیشویم. گویی که ما عاشقان زندگی، فکر دست شستن از آن نداریم.»
#نیلوفر_حامدی
#زن_زندگی_آزادی
#ندامتگاه_شهر_ری
Forwarded from صدای دانشجویان الزهرا
🟥«سایه سرکوب و تعلیق بر فراز دانشگاه الزهرا»
▪️پس از گذشت نزدیک به هشت ماه از شروع جنبش «زن، زندگی، آزادی» و اعتراضات پرشور در دانشگاهها، دانشجویانِ دانشگاه الزهرا نیز همانند بسیاری از دانشجویان سراسر کشور از سرکوب در امان نماندهاند. دانشجویان در این مدت با ممنوعیت ورود به دانشگاه، تماسهای مکرر و احضار به نهادهای امنیتی خارج از دانشگاه و کمیته انضباطی، احکام تعلیق از تحصیل، اجبار به دادن تعهد، اخراج از خوابگاه و... مواجه شدهاند.
مسئولان دانشگاه الزهرا، به سرپرستی «زهرا ناظم بکایی»، در پی خوشخدمتی به حاکمیت، در ماههای گذشته، از هیچگونه بیاخلاقی و بیقانونی در پروندهسازی گسترده و صدور احکام بیپایه و اساس دریغ نکردهاند. وسعت این پروندهسازیها و تعداد احضارها به کمیته انضباطی آنقدر زیاد است که بهگفتهی روزنامهٔ «هممیهن»، فقط بهدلیل تجمع در محوطهی خوابگاه، ۱۵۰ دانشجو، شبانه ممنوع الورود شدهاند.
▪️در مواردی مأمورین حراست به کلاسهای درس یورش برده و اقدام به شناسایی دانشجویان میکردند. در میانهٔ امتحانات پایان ترم به برخی از دانشجویانی که هیچ پروندهٔ انضباطی نداشتند اجازه امتحان داده نشد و برخی از دانشجویان با فشار برای حذف ترم خودخواسته مواجه شدهبودند. پروندههای انضباطی برای دانشجویان بعضاً به دلایل واهی چون پیگیری دانشجویان بازداشتی و حتی به دلیل بازداشت شدن تشکیل میشد. اینها تنها بخشی از فشارها و برخوردهای سلیقهای و اقتدارگرایانه با دانشجویان این دانشگاه در شش ماههٔ دوم سال ۱۴۰۱ بود.
▪️با شروع اردیبهشت ماه و پا گرفتن مقاومتی از جنس تن ندادن زنان به «حجاب اجباری» در سراسر کشور، فصل جدیدی از پروندهسازی، آزار و اذیت دانشجویان و صدور احکام سنگین آغاز شده که کمسابقه است. دانشجویان الزهرا با موجی از احضارها به کمیتهٔ انضباطی مواجه شدهاند. این احکام انضباطی بدون طی شدن روندهای قانونی به سرعت قطعی شده و برخی به فاصلهٔ چند روز بعد به اجرا درآمد. تعدادی از دانشجویانی که به کمیتهٔ انضباطی مراجعه کردهاند و از نزدیک شاهد این رویه بودند، از زبان مسئولان حراست شنیدهاند که در این چند ماه پانصد تا ششصد نفر را به کمیتهٔ انضباطی کشاندهاند.
🔻ادامه متن را در اینجا بخوانید.
#صدای_دانشجویان_الزهرا
🆔@Sedaye_Alzahra
https://tinyurl.com/4y482uh9
▪️پس از گذشت نزدیک به هشت ماه از شروع جنبش «زن، زندگی، آزادی» و اعتراضات پرشور در دانشگاهها، دانشجویانِ دانشگاه الزهرا نیز همانند بسیاری از دانشجویان سراسر کشور از سرکوب در امان نماندهاند. دانشجویان در این مدت با ممنوعیت ورود به دانشگاه، تماسهای مکرر و احضار به نهادهای امنیتی خارج از دانشگاه و کمیته انضباطی، احکام تعلیق از تحصیل، اجبار به دادن تعهد، اخراج از خوابگاه و... مواجه شدهاند.
مسئولان دانشگاه الزهرا، به سرپرستی «زهرا ناظم بکایی»، در پی خوشخدمتی به حاکمیت، در ماههای گذشته، از هیچگونه بیاخلاقی و بیقانونی در پروندهسازی گسترده و صدور احکام بیپایه و اساس دریغ نکردهاند. وسعت این پروندهسازیها و تعداد احضارها به کمیته انضباطی آنقدر زیاد است که بهگفتهی روزنامهٔ «هممیهن»، فقط بهدلیل تجمع در محوطهی خوابگاه، ۱۵۰ دانشجو، شبانه ممنوع الورود شدهاند.
▪️در مواردی مأمورین حراست به کلاسهای درس یورش برده و اقدام به شناسایی دانشجویان میکردند. در میانهٔ امتحانات پایان ترم به برخی از دانشجویانی که هیچ پروندهٔ انضباطی نداشتند اجازه امتحان داده نشد و برخی از دانشجویان با فشار برای حذف ترم خودخواسته مواجه شدهبودند. پروندههای انضباطی برای دانشجویان بعضاً به دلایل واهی چون پیگیری دانشجویان بازداشتی و حتی به دلیل بازداشت شدن تشکیل میشد. اینها تنها بخشی از فشارها و برخوردهای سلیقهای و اقتدارگرایانه با دانشجویان این دانشگاه در شش ماههٔ دوم سال ۱۴۰۱ بود.
▪️با شروع اردیبهشت ماه و پا گرفتن مقاومتی از جنس تن ندادن زنان به «حجاب اجباری» در سراسر کشور، فصل جدیدی از پروندهسازی، آزار و اذیت دانشجویان و صدور احکام سنگین آغاز شده که کمسابقه است. دانشجویان الزهرا با موجی از احضارها به کمیتهٔ انضباطی مواجه شدهاند. این احکام انضباطی بدون طی شدن روندهای قانونی به سرعت قطعی شده و برخی به فاصلهٔ چند روز بعد به اجرا درآمد. تعدادی از دانشجویانی که به کمیتهٔ انضباطی مراجعه کردهاند و از نزدیک شاهد این رویه بودند، از زبان مسئولان حراست شنیدهاند که در این چند ماه پانصد تا ششصد نفر را به کمیتهٔ انضباطی کشاندهاند.
🔻ادامه متن را در اینجا بخوانید.
#صدای_دانشجویان_الزهرا
🆔@Sedaye_Alzahra
https://tinyurl.com/4y482uh9
Telegraph
«سایه سرکوب و تعلیق بر فراز دانشگاه الزهرا»
▪️پس از گذشت نزدیک به هشت ماه از شروع جنبش «زن، زندگی، آزادی» و اعتراضات پرشور در دانشگاهها، دانشجویانِ دانشگاه الزهرا نیز همانند بسیاری از دانشجویان سراسر کشور از سرکوب در امان نماندهاند. دانشجویان در این مدت با ممنوعیت ورود به دانشگاه، تماسهای مکرر…
ديدبان آزار
Photo
به «نیلوفر بان»، خواهر نادیده سفرکردهام-
«ارتباط میان زنان، هراسآورترین و بغرنجترین نیرو بر سیاره ما است که بیشترین بالقوگی را برای ایجاد دگرگونی دارد.»
آدرین ریچ
نویسنده: شور
جایی از قول گور ویدال، رماننویس آمریکایی، خوانده بودم «هرگاه دوستی موفق میشود، چیزی در من میمیرد.» و هربار یکی از دوستان زنم به موفقیت دست پیدا میکرد، حقیقتاً چیزی در من میمرد. هرچند زود سربرمیآورد و دوباره جوانه میزد، هرچند در موقعیتهای بسیاری آن زنان را بهگرمی در آغوش میفشردم و از رفاقت با آنها احساس مباهات میکردم، اما به هر حال، لحظهای حسی ناخوشایند غلبه میکرد و چیزی، انگیزهای، تلاشی، از نو میمرد. با مردها اینطور نبود. آنها رقیب بودند و شوق رقابت ایجاد میکردند نه حس ویرانگر حسادت. به دوستان مردَم و مردان موفق زندگیام غبطه میخوردم اما به زنان حسد میورزیدم. خود را در رقابت با مردان میدیدم و میخواستم همان جایگاهی را تصرف کنم که آنها، اما [ناخودآگاه] نمیخواستم یا حداقل برایم مهم نبود که زنان دیگر هم به چنان جایگاهی برسند.
دختربچهای که در جامعهای مردسالار و خانوادهای سنتی رشد پیدا میکند، از خانواده تا مدرسه تا سریال و فیلم میآموزد که زنان کینهجو، رقابتی، حسود، وراج و خودخواهند و از همینرو رفاقت و پیوند میان آنان نه شایسته و نه امکانپذیر است. بل هوکس مینویسد ایدئولوژیهایی که مبتنی بر تفوق مردانهاند، به زنان میآموزند که ارتباط میان آنها به تجربهشان غنا نمیبخشد بلکه آن را تقلیل میدهد. که زنان دشمنان «طبیعی» یکدیگرند. به باور هوکس، زنان این ارزشهای ایدئولوژیک را در میان خود از طریق رفتار دفاعی، رقابتی و آمیخته به بدگمانی بروز میدهند. در واقع این سکسیسم است که سبب میشود زنان بیجهت خود را در معرض تهدید سایر زنان ببینند.
انگاره حسادت زنان نسبت به زنان، بهشکل تاریخی خدعه مردسالاری برای دشمن جلوهدادن آنان با یکدیگر و جلوگیری از اتحادشان بوده است. اما اگر این پاسخ سرراست و تکخطی را لحظهای به تعلیق درآوریم، به چه دقایق دیگری خواهیم رسید؟ در واقع آنچه قصد دارم از خلال پرداختن به حسادت و رقابت در روابط میان زنان به آن برسم، ترسیم لحظاتی است که در آن از نو توسط همین خدعهها بازی خوردهایم. لحظاتی که خواهرانگی بهمعنای عرفی و نه سیاسیاش، نمیتواند ابزار مناسبی برای تحت کنترل در آوردن این احساسات باشد. همان لحظاتی که از بهزبانآوردن و گفتوگو دربارهشان گریزانیم.
https://harasswatch.com/news/2151/
@harasswatch
«ارتباط میان زنان، هراسآورترین و بغرنجترین نیرو بر سیاره ما است که بیشترین بالقوگی را برای ایجاد دگرگونی دارد.»
آدرین ریچ
نویسنده: شور
جایی از قول گور ویدال، رماننویس آمریکایی، خوانده بودم «هرگاه دوستی موفق میشود، چیزی در من میمیرد.» و هربار یکی از دوستان زنم به موفقیت دست پیدا میکرد، حقیقتاً چیزی در من میمرد. هرچند زود سربرمیآورد و دوباره جوانه میزد، هرچند در موقعیتهای بسیاری آن زنان را بهگرمی در آغوش میفشردم و از رفاقت با آنها احساس مباهات میکردم، اما به هر حال، لحظهای حسی ناخوشایند غلبه میکرد و چیزی، انگیزهای، تلاشی، از نو میمرد. با مردها اینطور نبود. آنها رقیب بودند و شوق رقابت ایجاد میکردند نه حس ویرانگر حسادت. به دوستان مردَم و مردان موفق زندگیام غبطه میخوردم اما به زنان حسد میورزیدم. خود را در رقابت با مردان میدیدم و میخواستم همان جایگاهی را تصرف کنم که آنها، اما [ناخودآگاه] نمیخواستم یا حداقل برایم مهم نبود که زنان دیگر هم به چنان جایگاهی برسند.
دختربچهای که در جامعهای مردسالار و خانوادهای سنتی رشد پیدا میکند، از خانواده تا مدرسه تا سریال و فیلم میآموزد که زنان کینهجو، رقابتی، حسود، وراج و خودخواهند و از همینرو رفاقت و پیوند میان آنان نه شایسته و نه امکانپذیر است. بل هوکس مینویسد ایدئولوژیهایی که مبتنی بر تفوق مردانهاند، به زنان میآموزند که ارتباط میان آنها به تجربهشان غنا نمیبخشد بلکه آن را تقلیل میدهد. که زنان دشمنان «طبیعی» یکدیگرند. به باور هوکس، زنان این ارزشهای ایدئولوژیک را در میان خود از طریق رفتار دفاعی، رقابتی و آمیخته به بدگمانی بروز میدهند. در واقع این سکسیسم است که سبب میشود زنان بیجهت خود را در معرض تهدید سایر زنان ببینند.
انگاره حسادت زنان نسبت به زنان، بهشکل تاریخی خدعه مردسالاری برای دشمن جلوهدادن آنان با یکدیگر و جلوگیری از اتحادشان بوده است. اما اگر این پاسخ سرراست و تکخطی را لحظهای به تعلیق درآوریم، به چه دقایق دیگری خواهیم رسید؟ در واقع آنچه قصد دارم از خلال پرداختن به حسادت و رقابت در روابط میان زنان به آن برسم، ترسیم لحظاتی است که در آن از نو توسط همین خدعهها بازی خوردهایم. لحظاتی که خواهرانگی بهمعنای عرفی و نه سیاسیاش، نمیتواند ابزار مناسبی برای تحت کنترل در آوردن این احساسات باشد. همان لحظاتی که از بهزبانآوردن و گفتوگو دربارهشان گریزانیم.
https://harasswatch.com/news/2151/
@harasswatch
هرس واچ | دیدبان آزار
«حرفش را نزن»
جایی از قول گور ویدال، رماننویس آمریکایی، خوانده بودم «هرگاه دوستی موفق میشود، چیزی در من میمیرد.» و هربار یکی از دوستان زنم به موفقیت دست پیدا میکرد، حقیقتاً چیزی در من میمرد. هرچند زود سربرمیآورد و دوباره جوانه میزد، هرچند در موقعیتهای بسی