غزلشعر
🔵خوانش یک بیت از حافظ مهدی شعبانی ناصح به طنز گفت حرام است می مخور گفتم به چشم و گوش به هر خر نمیکنم حافظ این بیت در برخی چاپهای دیوان حافظ نقل نشده است. از معدود مواردی که بیت را نقل کردهاند، دیوان حافظ به تصحیح خانلری است (غزل 345، صفحۀ 706، چاپ سوم،…
که یا چه؟
بازبینی کوتاه بیتی از حافظ
#مهدی_شعبانی
در این نوشتار بر آنیم تا به بازبینی مصراعی در برخی نسخههای چاپی و غیرچاپی دیوان حافظ بپردازیم. چهار شکل مختلف مصراع مورد نظر عبارتاند از:
1- صالح و طالح، متاع خویش نُمودند
تا چه قبول افتد و که در نظر آید (و نیز: اوفتد، که)
(حافظ افشار)
یعنی نیکوکار و بدکار متاعِ خود را عرضه کردند، باید دید چه متاعی مقبول میافتد و چه کسی در نظر میآید.
2- صالح و طالح، متاع خویش نُمودند
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید
(خوانش ممکن)
یعنی نیکوکار و بدکار متاعِ خود را عرضه کردند، باید دید چه متاعی مقبول میافتد و چه متاعی در نظر میآید.
3- صالح و طالح، متاع خویش نُمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
(حافظ خلخالی و غنیـقزوینی)
یعنی نیکوکار و بدکار متاعِ خود را عرضه کردند، باید دید چه کسی مقبول میافتد و چه کسی در نظر میآید.
4- صالح و طالح، متاع خویش نُمودند
تا که قبول افتد و چه در نظر آید
(حافظ خانلری، سایه، قدسی، فرزاد، نیساری)
یعنی نیکوکار و بدکار متاعِ خود را عرضه کردند، باید دید چه کسی مقبول میافتد و چه متاعی در نظر میآید.
جلالیان با تکیه بر این برداشت مینویسد: «هر دو دستۀ نیکوکار و تبهکار، کالای خویش را به نمایش گذاشتند باید دید تا کدام دسته مورد قبول قرار گرفته و چه کالایی مورد پسند واقع میشود». این معنی بیت است اما مفهوم بیت این است که باید دید چه کسی پذیرفته (درگاه خدا) است و چه کاری در نظر (خدا) خواهد آمد، زیرا ممکن است بدکار پشیمان شده باشد و نیکوکار از روی ریا و مغرورانه عمل کرده باشد. حافظ رندانه جای صالح و طالح را عوض کرده و چهبسا در این بیت منظور شاعر از صالح، طالح باشد و بالعکس.
با توجه به این که بیشتر مصصحان خوانش چهارم را ضبط کردهاند به نظر این گزینه دقیقتر است زیرا «مقبول افتادن شخص» و «مورد نظر قرار گرفتن شخص» نوعی تکرار است، اما «مقبول افتادن شخص» و مورد توجه قرار گرفتنِ «داشته، فایده و متاع» او دو موضوعِ متفاوتاند.
همانطور که پیداست این بیت در نُسَخِ مختلف، نگارشهای مختلفی دارد. نکتۀ جالب توجه این که: سایه (هوشنگ ابتهاج) که در موارد اختلاف نسخ، در پانویس هر غزلی دقیقاً به اختلافها اشاره کرده است، در مورد این بیت چیزی ننوشته است. این یعنی ایشان معتقدند در حافظ خلخالی و غنیـقزوینی هم «چه در نظر آید» آمده اما چنانچه توضیح داده شد، در نسخ مذکور «که در نظر آید» آمده است. سایه برای تصحیح حافظ سیویک نسخه را بررسی کرده است که این غزل در نه نسخه (سه نسخه ترکیه، یک نسخه لندن، یک نسخه دانشگاه تهران، یک نسخه هند، یک نسخه کتابخانه ملی، یک نسخه خلخالی و یک نسخه غنیـقزوینی) آمده است. اینکه چرا وی معتقد است در همه نُه نسخه مصراع را به صورت «تا که قبول افتد و چه در نظر آید» نوشتهاند و به اختلاف مصراع در دیگر نسخههای استفاده شده (مانند نسخۀ فرزاد و چاپ قدسی) نپرداخته است، جای سؤال است.
سعید نیازکرمانی ضمن اشاره به این که ضبط پژمان بختیاری هم مانند ضبط غنیـقزوینی و خلخالی است، عبارت «چه در نظر آید» را به متاع راجع و آن را ارجح دانسته است. حمیدیان و ستوده هم مانند جلالیان و نیازکرمانی خوانش چهارم را صحیح دانستهاند. در شروح خطیبرهبر، خرمشاهی و استعلامی «که در نظر آید» نوشته شده که این امر به خاطر تبعیت از چاپ خلخالی و غنیـقزوینی است.
منابع:
دیوان حافظ، تصحیح خلخالی، غزل 187، صفحۀ 97.
دیوان حافظ، تصحیح غنیـقزوینی غزل 232. صفحۀ 157.
دیوان حافظ، تصحیح قدسی، غزل 146، صفحۀ 213.
دیوان حافظ، تصحیح سایه، غزل 223، صفحۀ 303.
دیوان حافظ، تصحیح خانلری، غزل 228، صفحۀ 472.
دیوان حافظ، تصحیح نیساری، عزل 205، صفحۀ 236.
دیوان کهنۀ حافظ، به کوشش ایرج افشار، غزل 66، صفحۀ 77.
شرح جلالی، عبدالحسین جلالیان، جلد 2، غزل 222، صفحۀ 1234.
شرح شوق، سعید حمیدیان، جلد 4، غزل 228، صفحۀ 2683.
حافظنامه، بهاءالدین خرمشاهی، جلد 2، غزل 131، صفحۀ 792.
حافظنامۀ بهاءالدین خرمشاهی، بخش مستدرَک، غلامرضا ستوده، جلد 2، صفحۀ 1401.
حافظشناسی، سعید نیاز کرمانی. جلد 10، صفحۀ 173.
حافظ، صحّت کلمات و اصالت غزلها، مسعود فرزاد، غزل 333، صفحۀ 541.
درس حافظ، محمد استعلامی، جلد 1، غزل 232، صفحۀ 316.
غزلیّات حافظ، شرح خلیل خطیبرهبر، غزل 232، صفحۀ 314.
منتشرشده در:
@poetryofiran
poetryofiran.com
@ghazalshermahdishabani
بازبینی کوتاه بیتی از حافظ
#مهدی_شعبانی
در این نوشتار بر آنیم تا به بازبینی مصراعی در برخی نسخههای چاپی و غیرچاپی دیوان حافظ بپردازیم. چهار شکل مختلف مصراع مورد نظر عبارتاند از:
1- صالح و طالح، متاع خویش نُمودند
تا چه قبول افتد و که در نظر آید (و نیز: اوفتد، که)
(حافظ افشار)
یعنی نیکوکار و بدکار متاعِ خود را عرضه کردند، باید دید چه متاعی مقبول میافتد و چه کسی در نظر میآید.
2- صالح و طالح، متاع خویش نُمودند
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید
(خوانش ممکن)
یعنی نیکوکار و بدکار متاعِ خود را عرضه کردند، باید دید چه متاعی مقبول میافتد و چه متاعی در نظر میآید.
3- صالح و طالح، متاع خویش نُمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
(حافظ خلخالی و غنیـقزوینی)
یعنی نیکوکار و بدکار متاعِ خود را عرضه کردند، باید دید چه کسی مقبول میافتد و چه کسی در نظر میآید.
4- صالح و طالح، متاع خویش نُمودند
تا که قبول افتد و چه در نظر آید
(حافظ خانلری، سایه، قدسی، فرزاد، نیساری)
یعنی نیکوکار و بدکار متاعِ خود را عرضه کردند، باید دید چه کسی مقبول میافتد و چه متاعی در نظر میآید.
جلالیان با تکیه بر این برداشت مینویسد: «هر دو دستۀ نیکوکار و تبهکار، کالای خویش را به نمایش گذاشتند باید دید تا کدام دسته مورد قبول قرار گرفته و چه کالایی مورد پسند واقع میشود». این معنی بیت است اما مفهوم بیت این است که باید دید چه کسی پذیرفته (درگاه خدا) است و چه کاری در نظر (خدا) خواهد آمد، زیرا ممکن است بدکار پشیمان شده باشد و نیکوکار از روی ریا و مغرورانه عمل کرده باشد. حافظ رندانه جای صالح و طالح را عوض کرده و چهبسا در این بیت منظور شاعر از صالح، طالح باشد و بالعکس.
با توجه به این که بیشتر مصصحان خوانش چهارم را ضبط کردهاند به نظر این گزینه دقیقتر است زیرا «مقبول افتادن شخص» و «مورد نظر قرار گرفتن شخص» نوعی تکرار است، اما «مقبول افتادن شخص» و مورد توجه قرار گرفتنِ «داشته، فایده و متاع» او دو موضوعِ متفاوتاند.
همانطور که پیداست این بیت در نُسَخِ مختلف، نگارشهای مختلفی دارد. نکتۀ جالب توجه این که: سایه (هوشنگ ابتهاج) که در موارد اختلاف نسخ، در پانویس هر غزلی دقیقاً به اختلافها اشاره کرده است، در مورد این بیت چیزی ننوشته است. این یعنی ایشان معتقدند در حافظ خلخالی و غنیـقزوینی هم «چه در نظر آید» آمده اما چنانچه توضیح داده شد، در نسخ مذکور «که در نظر آید» آمده است. سایه برای تصحیح حافظ سیویک نسخه را بررسی کرده است که این غزل در نه نسخه (سه نسخه ترکیه، یک نسخه لندن، یک نسخه دانشگاه تهران، یک نسخه هند، یک نسخه کتابخانه ملی، یک نسخه خلخالی و یک نسخه غنیـقزوینی) آمده است. اینکه چرا وی معتقد است در همه نُه نسخه مصراع را به صورت «تا که قبول افتد و چه در نظر آید» نوشتهاند و به اختلاف مصراع در دیگر نسخههای استفاده شده (مانند نسخۀ فرزاد و چاپ قدسی) نپرداخته است، جای سؤال است.
سعید نیازکرمانی ضمن اشاره به این که ضبط پژمان بختیاری هم مانند ضبط غنیـقزوینی و خلخالی است، عبارت «چه در نظر آید» را به متاع راجع و آن را ارجح دانسته است. حمیدیان و ستوده هم مانند جلالیان و نیازکرمانی خوانش چهارم را صحیح دانستهاند. در شروح خطیبرهبر، خرمشاهی و استعلامی «که در نظر آید» نوشته شده که این امر به خاطر تبعیت از چاپ خلخالی و غنیـقزوینی است.
منابع:
دیوان حافظ، تصحیح خلخالی، غزل 187، صفحۀ 97.
دیوان حافظ، تصحیح غنیـقزوینی غزل 232. صفحۀ 157.
دیوان حافظ، تصحیح قدسی، غزل 146، صفحۀ 213.
دیوان حافظ، تصحیح سایه، غزل 223، صفحۀ 303.
دیوان حافظ، تصحیح خانلری، غزل 228، صفحۀ 472.
دیوان حافظ، تصحیح نیساری، عزل 205، صفحۀ 236.
دیوان کهنۀ حافظ، به کوشش ایرج افشار، غزل 66، صفحۀ 77.
شرح جلالی، عبدالحسین جلالیان، جلد 2، غزل 222، صفحۀ 1234.
شرح شوق، سعید حمیدیان، جلد 4، غزل 228، صفحۀ 2683.
حافظنامه، بهاءالدین خرمشاهی، جلد 2، غزل 131، صفحۀ 792.
حافظنامۀ بهاءالدین خرمشاهی، بخش مستدرَک، غلامرضا ستوده، جلد 2، صفحۀ 1401.
حافظشناسی، سعید نیاز کرمانی. جلد 10، صفحۀ 173.
حافظ، صحّت کلمات و اصالت غزلها، مسعود فرزاد، غزل 333، صفحۀ 541.
درس حافظ، محمد استعلامی، جلد 1، غزل 232، صفحۀ 316.
غزلیّات حافظ، شرح خلیل خطیبرهبر، غزل 232، صفحۀ 314.
منتشرشده در:
@poetryofiran
poetryofiran.com
@ghazalshermahdishabani
بردم ز سر هوای رهایی به بند دوست
یا رب! رهاییام ندهی از کمند دوست
میلی به آفتاب ندارم که ذرّهام
جاکرده خوش به سایهٔ سرو بلند دوست
چشم نیازمند من و موسم درو
تا خوشه چیند از نگه آزمند دوست
شد توتیای چشم دل و جانم این غبار
این یادگار گشت و گذار سمند دوست
تا خرمنم بسوزد و خاکسترم کند
دل بستهام به صاعقهٔ خوشگزند دوست
منصوروار بر سر آنم که عشق را
اوجی دهم دوباره که باشد خورند دوست
دیدی دلم ربود به تردستی از برم
با نیمگردشی، نگه چشمبند دوست؟!
من کیستم هرآینه تا چندوچون کنم
در کار وحی منزل بیچونوچند دوست؟
تفویض کردهام چو به یار اختیار خود
سر مینهم به آنچه گزیند پسند دوست
شیرینترند اگر دو لب او، مکرّرند
آری به کام من دو تبرزد، دو قند دوست
مستم کن آنچنان که سر از پای گم کنم
گیراترین شراب من! ای نوشخند دوست!
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
یا رب! رهاییام ندهی از کمند دوست
میلی به آفتاب ندارم که ذرّهام
جاکرده خوش به سایهٔ سرو بلند دوست
چشم نیازمند من و موسم درو
تا خوشه چیند از نگه آزمند دوست
شد توتیای چشم دل و جانم این غبار
این یادگار گشت و گذار سمند دوست
تا خرمنم بسوزد و خاکسترم کند
دل بستهام به صاعقهٔ خوشگزند دوست
منصوروار بر سر آنم که عشق را
اوجی دهم دوباره که باشد خورند دوست
دیدی دلم ربود به تردستی از برم
با نیمگردشی، نگه چشمبند دوست؟!
من کیستم هرآینه تا چندوچون کنم
در کار وحی منزل بیچونوچند دوست؟
تفویض کردهام چو به یار اختیار خود
سر مینهم به آنچه گزیند پسند دوست
شیرینترند اگر دو لب او، مکرّرند
آری به کام من دو تبرزد، دو قند دوست
مستم کن آنچنان که سر از پای گم کنم
گیراترین شراب من! ای نوشخند دوست!
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
#دیالوگ (۴۶) دلایل زیادی هست که با کسی نباشی ولی یک دلیل خوب برای تنها بودن نداری. #داستان_ازدواج (۲۰۱۹) #نوآ_بامباک
#دیالوگ (۴۷)
آن هنگام که حقیقت و اخلاق در میان انسانها گم و فراموش شود، آدمیان چون برگریزان در مسیر باد از سویی به سوی دیگر روند و سرگردان شوند. آنچه انسان را از سرگردانی دور میسازد تعهد است، تعهد به چیزی که پایداری دارد، تعهد به چیزی که قابلاتکا باشد؛ بدون آن انسان هیچ است و عمر گرانمایهاش صرف دویدن از سویی به سوی دیگر میشود.
#اسب_تورین (۲۰۱۱)
#بلا_تار
@ghazalshermahdishabani
آن هنگام که حقیقت و اخلاق در میان انسانها گم و فراموش شود، آدمیان چون برگریزان در مسیر باد از سویی به سوی دیگر روند و سرگردان شوند. آنچه انسان را از سرگردانی دور میسازد تعهد است، تعهد به چیزی که پایداری دارد، تعهد به چیزی که قابلاتکا باشد؛ بدون آن انسان هیچ است و عمر گرانمایهاش صرف دویدن از سویی به سوی دیگر میشود.
#اسب_تورین (۲۰۱۱)
#بلا_تار
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
#دیالوگ (۴۷) آن هنگام که حقیقت و اخلاق در میان انسانها گم و فراموش شود، آدمیان چون برگریزان در مسیر باد از سویی به سوی دیگر روند و سرگردان شوند. آنچه انسان را از سرگردانی دور میسازد تعهد است، تعهد به چیزی که پایداری دارد، تعهد به چیزی که قابلاتکا باشد؛…
#دیالوگ ۴۸
مرد مهمان: حتی یه دروغ هم کافیه، امیدوارم میکنه که فردا ممکنه یک اتفاقی بیفته.
زن میزبان: هر وقت که میرم تو رختخواب، با ترس چشمامو رو هم میذارم، ترس از اینکه فردا دوباره تنها از خواب بیدار شم.
#زن_در_ریگ_روان
کارگردان #هیروشی_تشیگاهارا
نویسنده #کوبو_آبه
@ghazalshermahdishabani
مرد مهمان: حتی یه دروغ هم کافیه، امیدوارم میکنه که فردا ممکنه یک اتفاقی بیفته.
زن میزبان: هر وقت که میرم تو رختخواب، با ترس چشمامو رو هم میذارم، ترس از اینکه فردا دوباره تنها از خواب بیدار شم.
#زن_در_ریگ_روان
کارگردان #هیروشی_تشیگاهارا
نویسنده #کوبو_آبه
@ghazalshermahdishabani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکوتِ آب
میتواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
میتواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندانهٔ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان است.
فریاد را
تصویر کن!
#احمد_شاملو
۱۴ اسفندِ ۱۳۵۱
از دفتر #ابراهیم_در_آتش
@ShamlouHouse
میتواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
میتواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندانهٔ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان است.
فریاد را
تصویر کن!
#احمد_شاملو
۱۴ اسفندِ ۱۳۵۱
از دفتر #ابراهیم_در_آتش
@ShamlouHouse
ابیاتی از یک قصیدهٔ ذوالقافیتین از ملکالشعرا بهار در صفت قوم طهران قدیم:
ای عجب این خلق را هر دم دگرسان حالتیست
گاه زیبا، گاه زشت، الحق که انسان آیتیست
اندر این کشور تبه گشت آسمانیگوهرم
لعل را کی در دل کوه بدخشان قیمتیست
وعدهٔ باغ و گلستانم مده کاز فرط یأس
بر دلم از باغ، داغی وز گلستان، حسرتیست
منعِ می کردن چه حاصل؟ کآن بود درمان درد
درد را بزدای از این دل ورنه درمان آلتیست
هیچ تدبیری از این کشور نگرداند بلا
از بزرگان گویی اندر حق ایران، لعنتیست
صحبت من زحمتی شد بهر این بیدانشان
صحبت دانا بلی از بهر نادان زحمتیست
کر یکی ز آنان زند راه حقیقت، حقهایست
ور کسی ز ایشان کند دعوی وجدان، حیلتیست
ناصح ار پندی دهد گویند در آن حیلهایست
ظالم ار ظلمی کند گویند در آن حکمتیست
در جرایدْشان یکی بنگر که از سر تا به بن
یا به دونان مرحبایی، یا به پاکان شنعتیست
از دماوند و ورامین بیخبر، لیک اندر آن
گه ز ژاپنْ مدحتی، گه ز انگلستان غیبتیست
کینهها توزند با هم بر سر یک دانگ سیم
کز دنیطبعی به بَرْشان پنج تومان مکنتیست
جملگی دزدند و از دزدی اگر قارون شوند
باز دزدی کرده، گویند اندر این نان برکتیست
جمله مظلوماند و ظالم، و این دو خوی نابِکار
در طبایعْشان ز میراث نیاکان خصلتیست
راست، گویی کز برای ورشکست اورمزد
اندر این بیغوله از ابنای شیطان، شرکتیست
فَترت دیگرملل در قرنها یکبار هست
و اندر این کشور به هر عُشری از اَقران فَترتیست
#ملکالشعرا_بهار
#قصیده_ذوالقافتین
@ghazalshermahdishabani
ای عجب این خلق را هر دم دگرسان حالتیست
گاه زیبا، گاه زشت، الحق که انسان آیتیست
اندر این کشور تبه گشت آسمانیگوهرم
لعل را کی در دل کوه بدخشان قیمتیست
وعدهٔ باغ و گلستانم مده کاز فرط یأس
بر دلم از باغ، داغی وز گلستان، حسرتیست
منعِ می کردن چه حاصل؟ کآن بود درمان درد
درد را بزدای از این دل ورنه درمان آلتیست
هیچ تدبیری از این کشور نگرداند بلا
از بزرگان گویی اندر حق ایران، لعنتیست
صحبت من زحمتی شد بهر این بیدانشان
صحبت دانا بلی از بهر نادان زحمتیست
کر یکی ز آنان زند راه حقیقت، حقهایست
ور کسی ز ایشان کند دعوی وجدان، حیلتیست
ناصح ار پندی دهد گویند در آن حیلهایست
ظالم ار ظلمی کند گویند در آن حکمتیست
در جرایدْشان یکی بنگر که از سر تا به بن
یا به دونان مرحبایی، یا به پاکان شنعتیست
از دماوند و ورامین بیخبر، لیک اندر آن
گه ز ژاپنْ مدحتی، گه ز انگلستان غیبتیست
کینهها توزند با هم بر سر یک دانگ سیم
کز دنیطبعی به بَرْشان پنج تومان مکنتیست
جملگی دزدند و از دزدی اگر قارون شوند
باز دزدی کرده، گویند اندر این نان برکتیست
جمله مظلوماند و ظالم، و این دو خوی نابِکار
در طبایعْشان ز میراث نیاکان خصلتیست
راست، گویی کز برای ورشکست اورمزد
اندر این بیغوله از ابنای شیطان، شرکتیست
فَترت دیگرملل در قرنها یکبار هست
و اندر این کشور به هر عُشری از اَقران فَترتیست
#ملکالشعرا_بهار
#قصیده_ذوالقافتین
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
#دیالوگ ۴۸ مرد مهمان: حتی یه دروغ هم کافیه، امیدوارم میکنه که فردا ممکنه یک اتفاقی بیفته. زن میزبان: هر وقت که میرم تو رختخواب، با ترس چشمامو رو هم میذارم، ترس از اینکه فردا دوباره تنها از خواب بیدار شم. #زن_در_ریگ_روان کارگردان #هیروشی_تشیگاهارا نویسنده…
#دیالوگ ۴۹
ما از بس به جازدن خودمان در کالبد دیگران خوگرفتهایم که در پایان برای خودمان غریبه میشویم.
#فنچ_طلایی (۲۰۱۹)
کارگردان #جان_کرولی
نویسنده #دونا_تارت
@ghazalshermahdishabani
ما از بس به جازدن خودمان در کالبد دیگران خوگرفتهایم که در پایان برای خودمان غریبه میشویم.
#فنچ_طلایی (۲۰۱۹)
کارگردان #جان_کرولی
نویسنده #دونا_تارت
@ghazalshermahdishabani
#دیالوگ ۵۰
پدربزرگم آجر میسازد
پدرم آجر میسازد
من هم آجر میسازم
پس خانهام کجاست؟
#آمارکورد (۱۹۷۳)
#فدریکو_فلینی
@ghazalshermahdishabani
پدربزرگم آجر میسازد
پدرم آجر میسازد
من هم آجر میسازم
پس خانهام کجاست؟
#آمارکورد (۱۹۷۳)
#فدریکو_فلینی
@ghazalshermahdishabani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
۱۷ دیماه، سالروز درگذشت ترانهسرای برجسته شیرازی دکتر #بیژن_سمندر (۱۳۲۰ _ ۱۳۹۷) خالق ترانههای ماندگاری با صدای هایده، مهستی، فروهر، حمیرا، فتانه، شهره، قمیشی، معین، ابی، مارتیک، ستار، حبیب، شجریان، ویگن، عارف و ...
یادش در یاد و نامش نامیرا
@ghazalshermahdishabani
یادش در یاد و نامش نامیرا
@ghazalshermahdishabani
عشق رازیست که خورشید به بارانش گفت
نیز رمزی که شقایق به گلستانش گفت
روزی این راز، خود از پرده برون شد که هزار
در چمن با گل صدرنگ به دستانش گفت
فاش شد نکتهٔ پوشیده همانروز که گل
با خوشآمد به سحرخوانی مرغانش گفت
ای که ایمان به کسی داری و چیزی، بیشک
عشق بود آنچه دلت با همه ایمانش گفت
نیست جز جلوهٔ ناگفتنى عشق آنچه
«حافظ»ش مُهر کنایت زده و «آن»ش گفت
کاروان گم شد و از آتش خاموششده
باد بس قصّه که با خار مغیلانش گفت
راز آشفتن و از جوش نهانی گفتن
داستانیست که دریاچه به توفانش گفت
من بر آنم که همه نکتهٔ رازآلودیست
آنچه زلف تو به دلهای پریشانش گفت
آه از آن قصّه که غربت به نیستان دم زد
وای از آن قصّه که غم در نی چوپانش گفت
نیست جز نکتهٔ صیرورت ایّام، آنچه
قصر نوساخته با کلبهٔ ویرانش گفت
یک شب آن پنجره بگشای به شب تا شنوی
آنچه را شعر به گوش دل عرفانش گفت
#حسین_منزوى
@ghazalshermahdishabani
نیز رمزی که شقایق به گلستانش گفت
روزی این راز، خود از پرده برون شد که هزار
در چمن با گل صدرنگ به دستانش گفت
فاش شد نکتهٔ پوشیده همانروز که گل
با خوشآمد به سحرخوانی مرغانش گفت
ای که ایمان به کسی داری و چیزی، بیشک
عشق بود آنچه دلت با همه ایمانش گفت
نیست جز جلوهٔ ناگفتنى عشق آنچه
«حافظ»ش مُهر کنایت زده و «آن»ش گفت
کاروان گم شد و از آتش خاموششده
باد بس قصّه که با خار مغیلانش گفت
راز آشفتن و از جوش نهانی گفتن
داستانیست که دریاچه به توفانش گفت
من بر آنم که همه نکتهٔ رازآلودیست
آنچه زلف تو به دلهای پریشانش گفت
آه از آن قصّه که غربت به نیستان دم زد
وای از آن قصّه که غم در نی چوپانش گفت
نیست جز نکتهٔ صیرورت ایّام، آنچه
قصر نوساخته با کلبهٔ ویرانش گفت
یک شب آن پنجره بگشای به شب تا شنوی
آنچه را شعر به گوش دل عرفانش گفت
#حسین_منزوى
@ghazalshermahdishabani
به خیال چشم تو میکشم ز هزار خُمکده، رنگ می
قلم مصوّر نرگست چه کشد اگر نکشد قدح؟
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
قلم مصوّر نرگست چه کشد اگر نکشد قدح؟
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
به خیال چشم تو میکشم ز هزار خُمکده، رنگ می قلم مصوّر نرگست چه کشد اگر نکشد قدح؟ #بیدل @ghazalshermahdishabani
میخواستم اين چشمهايی را که برای هميشه بسته شده بود روی کاغذ بکشم و برای خودم نگه دارم ... بالأخره چراغ را که دود میکرد خاموش کردم، دو شمعدان آوردم و بالای سر او روشن کردم، جلوی نور لرزان شمعْ حالت صورتش آرامتر شد و در سايهروشن اطاق، حالت مرموز و اثيری به خودش گرفت. کاغذ و لوازم کارم را برداشتم، آمدم کنار تخت او، چون ديگر اين تخت مال او بود، میخواستم اين شکلی که خيلی آهسته و خردهخرده محکوم به تجزيه و نيستی بود، اين شکلی که ظاهرا بیحرکت و به يک حالت بود سر فارغ از رويش بکشم، روی کاغذ خطوط اصلی آن را ضبط بکنم، همان خطوطی که از اين صورت در من مؤثر بود انتخاب بکنم. نقاشی هرچند مختصر و ساده باشد ولی بايد تأثير بکند و روحی داشته باشد. اما من که عادت به نقاشی چاپی روی جلد قلمدان کرده بودم حالا بايد فکر خودم را به کار بيندازم و خيال خودم، يعنی آن موهومی که از صورت او در من تأثير داشت پيش خودم مجسم بکنم، يک نگاه به صورت او بيندازم، بعد چشمم را ببندم و خطهایی را که از صورت او انتخاب میکردم روی کاغذ بياورم تا به اين وسيله با فکر خودم شايد ترياکی برای روح شکنجهشدهام پيدا بکنم.
بالأخره در زندگی بیحرکت خطها و اشکال پناه بردم. اين موضوع با شيوه نقاشيِ مرده من تناسب خاصی داشت. نقاشی از روی مرده، اصلا من نقاش مردهها بودم. ولی چشمها، چشمهای بسته او، آيا لازم داشتم که دوباره آنها را ببينم؟ آيا به قدر کافی در فکر و مغز من مجسم نبودند؟ نمیدانم تا نزديک صبح چند بار از روی صورتِ او نقاشی کردم! ولی هيچ کدام موافق ميلم نمیشد. هرچه میکشيدم پاره میکردم. از اين کار نه خسته میشدم و نه گذشتِ زمان را حس میکردم. تاريکروشن بود، روشنایی کدری از پشتِ شيشههای پنجره، داخل اطاقم شده بود. من مشغول تصويری بودم که به نظرم از همه بهتر شده بود، ولی چشمها، آن چشمهایی که به حال سرزنش بود مثل اينکه گناهان پوزشناپذيری از من سر زده باشد! آن چشمها را نمیتوانستم روی کاغذ بياورم. يک مرتبه همه زندگی و يادبودِ آن چشمها از خاطرم محو شد. کوشش من بيهوده بود.
#صادق_هدایت #بوف_کور
@ghazalshermahdishabani
بالأخره در زندگی بیحرکت خطها و اشکال پناه بردم. اين موضوع با شيوه نقاشيِ مرده من تناسب خاصی داشت. نقاشی از روی مرده، اصلا من نقاش مردهها بودم. ولی چشمها، چشمهای بسته او، آيا لازم داشتم که دوباره آنها را ببينم؟ آيا به قدر کافی در فکر و مغز من مجسم نبودند؟ نمیدانم تا نزديک صبح چند بار از روی صورتِ او نقاشی کردم! ولی هيچ کدام موافق ميلم نمیشد. هرچه میکشيدم پاره میکردم. از اين کار نه خسته میشدم و نه گذشتِ زمان را حس میکردم. تاريکروشن بود، روشنایی کدری از پشتِ شيشههای پنجره، داخل اطاقم شده بود. من مشغول تصويری بودم که به نظرم از همه بهتر شده بود، ولی چشمها، آن چشمهایی که به حال سرزنش بود مثل اينکه گناهان پوزشناپذيری از من سر زده باشد! آن چشمها را نمیتوانستم روی کاغذ بياورم. يک مرتبه همه زندگی و يادبودِ آن چشمها از خاطرم محو شد. کوشش من بيهوده بود.
#صادق_هدایت #بوف_کور
@ghazalshermahdishabani
بیمغزی و داری به من سوختهجان، بحث
ای پنبه! مکن هرزه به آتشنفسان بحث
از یک نفس است این همه شور من و مایت
بر یک رگ گردن چهقدَر چیده دکان بحث
با چرخ، دلیری بود اسباب ندامت
ای دیدهوران صرفه ندارد به دخان بحث
از مدرسه دمنازده بگریز وگرنه
برخاست رگ گردن و آمد به میان بحث
در نسخهٔ مرگ است، گر انصاف توان یافت
تا علم فنا نیست همان بحث و همان بحث
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
ای پنبه! مکن هرزه به آتشنفسان بحث
از یک نفس است این همه شور من و مایت
بر یک رگ گردن چهقدَر چیده دکان بحث
با چرخ، دلیری بود اسباب ندامت
ای دیدهوران صرفه ندارد به دخان بحث
از مدرسه دمنازده بگریز وگرنه
برخاست رگ گردن و آمد به میان بحث
در نسخهٔ مرگ است، گر انصاف توان یافت
تا علم فنا نیست همان بحث و همان بحث
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
منزلگه دلها همه کاشانهٔ عشق است
هرجا که دلی گم شده در خانهٔ عشق است
ویرانهٔ جاوید بماند دل بیعشق
آن دل شود آباد که ویرانهٔ عشق است
فرزانه درآید به پریخانهٔ مقصود
هرکس که در این بادیه دیوانهٔ عشق است
پیمانهٔ زهر فلکم تلخ نسازد
این حوصله تلخیکش پیمانهٔ عشق است
هرکس به لبش گرم شود چشم تبسم
با او ننشینند که بیگانهٔ عشق است
عرفی! دل و دین باختهای، دلخوش او باش
اینها ثمر کاشتن دانهٔ عشق است
#عرفی
@ghazalshermahdishabani
هرجا که دلی گم شده در خانهٔ عشق است
ویرانهٔ جاوید بماند دل بیعشق
آن دل شود آباد که ویرانهٔ عشق است
فرزانه درآید به پریخانهٔ مقصود
هرکس که در این بادیه دیوانهٔ عشق است
پیمانهٔ زهر فلکم تلخ نسازد
این حوصله تلخیکش پیمانهٔ عشق است
هرکس به لبش گرم شود چشم تبسم
با او ننشینند که بیگانهٔ عشق است
عرفی! دل و دین باختهای، دلخوش او باش
اینها ثمر کاشتن دانهٔ عشق است
#عرفی
@ghazalshermahdishabani
یادت نکنم زآنکه فراموش نکردم!
ناکردهفراموش چگونه کنمت یاد؟!
#شاه_نعمتاله_ولی
@ghazalshermahdishabani
ناکردهفراموش چگونه کنمت یاد؟!
#شاه_نعمتاله_ولی
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
عدم زین بیش برهانی ندارد وجوب است آنچه امکانی ندارد گشاد و بست چشمت عالمآراست جهان پیدا و پنهانی ندارد کسی جز شبهه از هستی چه خواند سر این نامه عنوانی ندارد چه دانشها که بر بادش ندادیم جنون هم کار آسانی ندارد مروت از دل خوبان مجویید فرنگستان مسلمانی…
خیال زندگی دردیست #بیدل
که غیر از مرگ، درمانی ندارد
_________________
ما را که برنجیم از این زندگی، امروز
در سر هوس زیستن و شوق بقا نیست
گر زندگی از بهر غم و رنج و عذاب است
دردیست که جز نیستیاش هیچ دوا نیست
#ملکالشعرا_بهار
@ghazalshermahdishabani
که غیر از مرگ، درمانی ندارد
_________________
ما را که برنجیم از این زندگی، امروز
در سر هوس زیستن و شوق بقا نیست
گر زندگی از بهر غم و رنج و عذاب است
دردیست که جز نیستیاش هیچ دوا نیست
#ملکالشعرا_بهار
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from غزلشعر
یک شعر تازه دارم، شعری برای دیوار
شعری برای بختک، شعری برای آوار
تا این غبار میمرد یکبار تا همیشه
باید که مینوشتم شعری برای رگبار
این شهرواره زندهست اما بر آن مسلط
روحی شبیه چیزی، چیزی شبیه مردار
چیزی شبیه لعنت، چیزی شبیه نفرین
چیزی شبیه نکبت، چیزی شبیه ادبار
در بین خواب و مرداب، چشم و دهان گشودهست
گمراهههای باطل، بنبستهای انکار
تا مرز بینهایت، تصویر خستگی را
تکرار میکنند این آیینههای بیمار
عشقت هوای تازهست در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق، هر لحظه رنگ تکرار
از عشق اگر نگیرم جان دوباره، من نیز
حل میشوم در اینان، این جِرمهای بیزار
بوی تو دارد این باد وز هفت برج و بارو
خواهد گذشت تا من، همچون نسیم عیّار
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
شعری برای بختک، شعری برای آوار
تا این غبار میمرد یکبار تا همیشه
باید که مینوشتم شعری برای رگبار
این شهرواره زندهست اما بر آن مسلط
روحی شبیه چیزی، چیزی شبیه مردار
چیزی شبیه لعنت، چیزی شبیه نفرین
چیزی شبیه نکبت، چیزی شبیه ادبار
در بین خواب و مرداب، چشم و دهان گشودهست
گمراهههای باطل، بنبستهای انکار
تا مرز بینهایت، تصویر خستگی را
تکرار میکنند این آیینههای بیمار
عشقت هوای تازهست در این قفس که دارد
هر دفعه بوی تعلیق، هر لحظه رنگ تکرار
از عشق اگر نگیرم جان دوباره، من نیز
حل میشوم در اینان، این جِرمهای بیزار
بوی تو دارد این باد وز هفت برج و بارو
خواهد گذشت تا من، همچون نسیم عیّار
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani