Telegram Web Link
اشکی‌ست که در ماتمِ امّید فشانند
در روی زمین آب گوارایی اگر هست

#صائب
@ghazalshermahdishabani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوش آمدی كوچولو
نوبت زندگی توست
در انتظار توست آبله‌مرغان، دیفتری، آبله، مالاریا، سكتهٔ قلبی، سرطان و غیره
بیكاری و گرسنگی و غیره
حادثهٔ قطار، حادثهٔ اتوبوس، حادثهٔ هواپیما، حادثهٔ كارگاه، زلزله، سیل، خشک‌سالی و غیره
عاشقی، عیاشی و غیره
باطوم پلیس، زندان و غیره
در انتظار توست بمب اتمی و غیره
خوش آمدی كوچولو
حالا نوبت زندگی توست
در انتظار توست سوسیالیسم، كمونیسم و غیره

#ناظم_حکمت
مترجمان #رضا_سیدحسینی و #جلال_خسروشاهی
کتاب #آخرین_شعرها
@ghazalshermahdishabani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
۲۰ دی، سال‌روز قتل #امیر_کبیر

رمیده از عطشِ سرخِ آفتابِ کویر
غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر
زمان هنوز همان شرمسار بهت‌زده
زمین هنوز همین سخت‌جان لال‌شده
جهان هنوز همان دست‌بستهٔ تقدیر
هنوز نفرین می‌بارد از در و دیوار
هنوز نفرت از پادشاه بدکردار
هنوز وحشت از جانیان آدم‌خوار
هنوز لعنت بر بانیان آن تزویر
هنوز دست صنوبر به استغاثه، بلند
هنوز بید پریشیده سر فکنده به زیر
هنوز همهمه سروها که «ای جلاد
مزن! مکش! چه کنی؟ های! ای پلید شریر
چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟!
چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر؟!»
هنوز آب به سرخی زند که در رگ جوی ...
به قطره‌قطرهٔ گلگونه، رنگ می‌گیرد
از آن‌چه گرم چکید از رگ امیر کبیر
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان
نه خون، که داروی غم‌های مردم ایران
نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر
هنوز زاری آب
هنوز نالهٔ باد
هنوز گوش کر آسمان، فسونگر پیر
هنوز منتظرانیم تا ز گرمابه
برون خرامی، ای آفتاب عالم‌گیر ...
به اسب و پیل چه نازی؟ که رخ به خون شستند
در این سراچهٔ ماتم، پیاده، شاه، وزیر!
چون او دوباره بیاید کسی؟ محال، محال
هزار سال بمانی اگر، چه دیر، چه دیر

#فریدون_مشیری
@ghazalshermahdishabani
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوستْ دشمن است، شکایت کجا بریم؟!

#سعدی
@ghazalshermahdishabani
شبح درون مِه از بوی سوختن می‌گفت
که حدس و حادثه در دیده‌اش سخن می‌گفت

هزار واژهٔ نارنجی رها در باد
از آتش نو و خاکستر کهن می‌گفت

کبوتری که پر و بال ارغوانی داشت
ز تار و مار گل سرخ در چمن می‌گفت

دوباره چشم فلق هول تیرباران داشت
از آن جنازهٔ بی‌گور و بی‌کفن می‌کفن می‌گفت

که با دهان بی‌آوازِ نیم‌باز انگار
در آن سپیدهٔ خونین وطن‌وطن می‌گفت

صدای گریهٔ رودابه بود و مویهٔ زال
که از تداعی تابوت و تهمتن می‌گفت

طنین گُمب و گُرمب از تمام سوها بود
که از تمام مصیبت، تبیره‌زن می‌گفت

غبار و خون به هم از راه می‌رسید به ماه
سوار اگرچه همه از نیامدن می‌گفت

به باغ سوخته با چشم اشک‌بار، نسیم
برای تسلیت، از بوی یاس من می‌گفت

#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
شبح درون مِه از بوی سوختن می‌گفت که حدس و حادثه در دیده‌اش سخن می‌گفت هزار واژهٔ نارنجی رها در باد از آتش نو و خاکستر کهن می‌گفت کبوتری که پر و بال ارغوانی داشت ز تار و مار گل سرخ در چمن می‌گفت دوباره چشم فلق هول تیرباران داشت از آن جنازهٔ بی‌گور و بی‌کفن…
تأملی بر بیتی از منزوی

غبار و خون به هم از راه می‌رسید به ماه
سوار اگرچه همه از نیامدن می‌گفت
#حسین_منزوی

سوار اگرچه از نیامدنش می‌گفت اما دیدیم که او غبارآلود و خون‌آلود از راه می‌رسید اما به سمت ماه!
با این خوانش، ترکیب «غباروخون‌به‌هم» صفت سوار است و شاعر از آمدن، معنی رسیدن به جایی دیگر را استخدام کرده‌است.
هم از اوست:
چشم‌انتظاران را بگو تا راه بگشایند
کاین بی‌سوار از جاده‌های انتظار آمد
خون‌ِبه‌خاک‌‌آغشته‌اش از دیده بزْدایند
کاین بی‌قرار از راه‌‌های پرغبار آمد
#حسین_منزوی

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم!
#سعدی
شاعر از خاک معنی حقیر و کمترین بودن را استخدام کرده‌است، خاک در ارتباط با بیشتر در مصراع اول (زیاد بودن) معنی ذرات خاک و در ارتباط با بیشتر و ‌کمتر در مصراع دوم (قدر و مرتبه) معنی خاکساری و حقیر بودن می‌دهد. *

یا می‌توان بیت منزوی را این‌گونه هم دید:
سوار اگرچه از نیامدنش می‌گفت اما دیدیم که از راه، غبار و خون با هم به سوی ماه می‌رسیدند.
در این صورت، شاعر ذهن مخاطب را از نهاد نیامدن که سوار است، به غبار و خون متوجه می‌کند.
این مورد را استاد سیروس شمیسا استخدام ضمیر می‌نامد؛ یکی از مثال‌های جالبی که ایشان آورده این است:
دوستان! جان داده‌ام بهر دهانش بنگرید!
کاو به چیزی مختصر، چون بازمی‌ماند ز من!
#حافظ
اگر مرجع ضمیر «او» را معشوق بگیریم، بازماندن یعنی امتناع و پرهیز کردن و اگر او را دهان بگیریم بازماندن یعنی گشوده ماندن لب‌ها برای بوسه ندادن! (نقل به مضمون از کتاب نگاهی تازه به بدیع، شمیسا، ذیل استخدام)

@ghazalshermahdishabani
_______________
* استاد شمیسا این بیت سعدی را ذیل اسلوب حکیم در کتاب بدیعش آورده‌است و از قبیل چنین ابتکاراتی می‌داند:
گفتمش باید بری نامم زیاد
گفت آری می‌برم نامت، زِ یاد!
#فرصت_شیرازی
در سینهٔ عشاقی و از سینه جدایی
چون صورت آیینه ز آیینه جدایی

در چشمی و در چشم نیایی ز لطافت
گنجینه‌نشینی و ز گنجینه جدایی

در ظرف زمان شوکت حسن تو نگنجد
نوروزی و از شنبه و آدینه جدایی

نزدیک‌تری از رگ گردن _ به‌حقیقت _
هرچند که از عاشق دیرینه جدایی

پنهانی عالم ز وجود تو هویداست
آیینه‌پرستی و ز آیینه جدایی

#صائب
@ghazalshermahdishabani
گر یار ز احوال من آگاه نمی‌بود
درد من سودازده جان‌کاه نمی‌بود

جا در دل او دارم و از من خبرش نیست
ای کاش مرا در دل او راه نمی‌بود

از سردی آه است که جان می‌برم از اشک
می‌سوخت مرا اشک اگر آه نمی‌بود

عاشق گهر اشک به دامان که می‌ریخت
گر دامن اقبال سحرگاه نمی‌بود؟

درد است به‌مقصودرسانندهٔ سالک
گر درد نمی‌بود، به حق راه نمی‌بود

#صائب
@ghazalshermahdishabani
او می‌رود و عاشق مسکین نگرانش
چون مرده که در سینه بوَد حسرت جانش

بی‌مهر سواری که عنان بازنپیچد
آویخته چندین دل خلقی به فغانش

یاد است که در خواب شبش دیده‌ام اما
از بی‌خبری یاد ندارم که چه‌سانش

یادش دهی ای باد! گهی نام گدایی
تا دولت دشنام برآید ز زبانش

بسیار بکوشم که بپوشم غم خود لیک
آتش چو بگیرد نتوان داشت نهانش

#امیرخسرو_دهلوی
@ghazalshermahdishabani
باید ز شرمِ دیدهٔ بی‌نم،‌ گریستن

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
دلا بگریز از این خانه که دلگیر است و بیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد

از این صلح پر از کینش وز این صبح دروغینش
همیشه این چنین صبحی هلاک کاروان باشد

#مولانا
@ghazalshermahdishabani
... زبان را مگردان به گِرد دروغ
چو خواهی که تاج از تو گیرد فروغ

#فردوسی
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
خوشه‌ای از بوستان اندر معنی عدل و ظلم و ثمرهٔ آن از بابِ «در عدل و تدبیر و رای» ... به قومی که نیکی پسندد، خدای دهد خسروی عادل و نیک‌رای چو خواهد که ویران شود عالمی کند ملک در پنجهٔ ظالمی سگالند از او نیک‌مردان حذر که خشم خدایی‌ست بیدادگر بزرگی از او…
خوشه‌ای از بوستان سعدی
باب عدل و رای، سرآغاز:

فراخی در آن مرز و کشور مخواه
که دل‌تنگ بینی رعیت ز شاه

ز مستکبران دلاور بترس
از آن کاو نترسد ز داور بترس

دگر، کشور آباد بیند به خواب
که دارد دل اهل کشور خراب

رعیت نشاید به بیداد کشت
که مر سلطنت را پناه‌اند و پشت

بر آن باش تا هرچه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی

الا تا نپیچی سر از عدل و رای
که مردم ز دستت نپیچند پای

گریزد رعیت ز بیدادگر
کند نام زشتش به گیتی سمر

بسی برنیاید که بنیاد خود
بکند آن که بنهاد بنیاد بد

از آن بهره‌ورتر در آفاق کیست
که در ملک‌رانی به انصاف زیست

چو نوبت رسد زین جهان، غربتش
ترحم فرستند بر تربتش

بد و نیک مردم چو می‌بگذرند
همان به که نامت به نیکی برند

خداترس را بر رعیت گمار
که معمار ملک است پرهیزگار

بداندیش توست آن و خون‌خوار خلق
که نفع تو جوید در آزار خلق

ریاست به دست کسانی خطاست
که از دستشان دست‌ها بر خداست

نکوکارپرور نبیند بدی
چو بد پروری خصم خون خودی

مکن صبر بر عامل ظلم‌دوست
که از فربهی بایدش کند پوست

سر گرگ باید هم اول برید
نه چون گوسفندان مردم درید

که گویند برگشته باد آن زمین
کز او مردم آیند بیرون، چنین

نیامد کس اندر جهان کاو بماند
مگر آن کز او نام نیکو بماند

هر آن کاو نمانْد از پسش یادگار
درخت وجودش نیاورد بار

وگر رفت و آثار خیرش نماند
نشاید پس مرگش الحمد خواند

چو خواهی که نامت بود جاودان
مکن نام نیک بزرگان نهان

همین نقش برخوان پس از عهد خویش
که دیدی پس از عهد شاهان پیش

همین کام و ناز و طرب داشتند
به‌ آخِر برفتند و بگذاشتند

یکی نام نیکو ببرد از جهان
یکی رسم بد ماند از او جاودان

#بوستان_سعدی
@ghazalshermahdishabani
غم این خفتهٔ چند
خواب در چشم ترم می‌شکند ...

#نیما_یوشیج
@ghazalshermahdishabani
عیش داند دل سرگشته پریشانی را
ناخدا باد بوَد کشتی توفانی را

اشک در غمکدهٔ دیده ندارد قیمت
از بن چاه برآر این مه ‌کنعانی را

عشق نبْوَد به عمارتگری عقل شریک
سیل از کف ندهد صنعت ویرانی را

ازخط و زلف‌ بتان تازه‌دلیل است‌ که حسن
کرده چتر بدن، اسباب پریشانی را

بار یابی چو به خاک در صاحب‌نظران
چین دامانِ ادب ‌کن خط پیشانی را

ریزش اشک ‌ندامت ز سیه‌کاری‌هاست
لازم است ابر سیه، قطرهٔ نیسانی را

زیر گردون نتوان غیر کثافت اندوخت
ناخن و موست رسا مردم زندانی را

لاف آزدگی از اهل فنا نازیباست
دامن چیده چه لازم تن عریانی را

جاهل از جمع ‌کتب صاحب معنی نشود
نسبتی نیست به شیرازه، سخن‌دانی را

نفس سوخته باید به تپش روشن ‌کرد
نیست شمع دگر این انجمن فانی را

نتوان یافت از آن جلوهٔ بیرنگ سراغ
مگر آیینه‌ کنی دیدهٔ قربانی را

بازگشتی نبُوَد پای طلب را بیدل
سیل ما نشنود افسون پشیمانی را

#بیدل
@ghazalshermahdishabani
از #دولت گم‌گشته‌ام شاید نشانی ‌وادهند
باری به دریای #امید افکنده‌ام قلّاب را

#نظیری_نیشابوری
@ghazalshermahdishabani
با زلف تو گفتم دلِ غم‌خوار مرا ده
گفتا دلِ که؟ غم چه بوَد؟ خوار چه باشد؟

#کمال‌الدین_اسماعیل
@ghazalshermahdishabani
دل را به خیال از تو تسلی نتوان کرد
بشتاب که من طاقت پیغام ندارم ...

#قدسی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
گفتی که تو این بی‌دلی از روی که داری؟
_ از روی تو دارم دگر! از روی که دارم؟!

#امیرخسرو_دهلوی
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from Iranian Artist Art
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غلامحسین ساعدی: #شبه_هنرمند"هیچ امرِ اجتماعی برایش مطرح نیست
هیچ جریانی او را تکان نمی‌دهد. به تمام مسائلِ مملکتی بی‌اعتناست.
@iranian_artist_art
2024/10/05 11:18:55
Back to Top
HTML Embed Code: