Telegram Web Link
#لحظه_گم‌شده

مرداب اتاقم کدر شده بود 
و من زمزمهٔ خون را در رگ‌هایم می‌شنیدم‌. 

زندگی‌ام در تاریکی ژرفی می‌گذشت‌. 
این تاریکی‌ طرح وجودم را روشن می‌کرد. 

در باز شد 
و او با فانوسش به درون وزید. 
زیبایی رهاشده‌ای بود 
و من دیده‌به‌راهش بودم‌: 
رؤیای بی‌شکل زندگی‌ام بود. 
عطری در چشمم زمزمه کرد. 
رگ‌هایم از تپش افتاد. 
همه رشته‌هایی که مرا به من نشان می‌‌داد 
در شعله فانوسش سوخت‌: 
زمان در من نمی‌گذشت‌. 
شور برهنه‌ای بودم‌. 

او فانوسش را به فضا آویخت‌. 
مرا در روشن‌ها می‌جست‌. 
تار و پود اتاقم را پیمود 
و به من ره نیافت‌. 
نسیمی شعله فانوس را نوشید. 

وزشی می‌گذشت 
و من در طرحی جا می‌گرفتم‌، 
در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می‌شدم‌. 
پیدا، برای که؟ 
او دیگر نبود. 
آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟ 
عطری در گرمی رگ‌هایم جابه‌جا می‌شد. 
حس کردم با هستی گمشده‌اش مرا می‌نگرد 
و من چه بیهوده مکان را می‌کاوم‌: 
آنی گم شده بود.

#سهراب_سپهری
#زندگی_خواب‌ها
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
#لحظه_گم‌شده مرداب اتاقم کدر شده بود  و من زمزمهٔ خون را در رگ‌هایم می‌شنیدم‌.  زندگی‌ام در تاریکی ژرفی می‌گذشت‌.  این تاریکی‌ طرح وجودم را روشن می‌کرد.  در باز شد  و او با فانوسش به درون وزید.  زیبایی رهاشده‌ای بود  و من دیده‌به‌راهش بودم‌:  رؤیای بی‌شکل…
این همان کسی بود که تمام زندگی مرا زهرآلود کرده بود و یا اصلاً زندگی من مستعد بود که زهرآلود بشود و من به‌جز زندگی زهرآلود زندگی دیگری را نمی‌توانستم داشته باشم، حالا این‌جا در اتاقم تن و سایه‌اش را به من داد، روح شکننده و موقت او که هیچ رابطه‌ای با دنیای زمینیان نداشت از میان لباس سیاه چین‌خورده‌اش آهسته بیرون آمد، از میان جسمی که او را شکنجه می‌کرد و در دنیای سایه‌های سرگردان رفت، گویا سایهٔ مرا هم با خودش برد؛ ولی تنش بی‌حس‌وحرکت آن‌جا افتاده بود، عضلات نرم و لمس او، رگ و پی و استخوان‌هایش منتظر پوسیده شدن بودند و خوراک لذیذی برای کرم‌ها و موش‌های زیر زمین تهیه شده بود، من در این اتاق فقیر پر از نکبت و مسکنت، در اتاقی که مثل گور بود، در میان تاریکی شب جاودانی که مرا فراگرفته‌بود و به بدنهٔ دیوارها فرورفته بود، بایستی یک شب بلند تاریک سرد و بی‌انتها در جوار مرده به سر ببرم _ با مردهٔ او _ به نظرم آمد که تا دنیا دنیا است، تا من بوده‌ام، یک مرده، یک مردهٔ سرد و بی‌حس‌وحرکت در اتاق تاریک با من بوده‌است.
در این لحظه افکارم منجمد شده بود، یک زندگی منحصربه‌فرد عجیب در من تولید شد. چون زندگی‌ام مربوط به همهٔ هستی‌هایی می‌شد که دور من بودند، به همهٔ سایه‌هایی که در اطرافم می‌لرزیدند و وابستگی عمیق و جدایی‌ناپذیر با دنیا و حرکت موجودات و طبیعت داشتم و به وسیلهٔ رشته‌های نامریی، جریان اضطرابی بین من و همهٔ عناصر طبیعت برقرار شده بود. هیچ‌گونه فکر و خیالی به نظرم غیرطبیعی نمی‌آمد. من قادر بودم به‌آسانی به رموز نقاشی‌های قدیمی، به اسرار کتاب‌های مشکل فلسفه، به حماقت ازلی اشکال و انواع پی ببرم. زیرا در این لحظه من در گردش زمین و افلاک، در نشو و نمای رستنی‌ها و جنبش جانوران شرکت داشتم، گذشته و آینده، دور و نزدیک با زندگی احساساتی من شریک و توأم شده بود.

#بوف_کور
#صادق_هدایت
@ghazalshermahdishabani
ای جهانی محو رویت! محو سیمای که‌ای؟
ای تماشاگاه عالم! در تماشای که‌ای؟

عالمی را روی دل در قبلهٔ ابروی توست
تو چنین حیران ابروی دلارای که‌ای؟

شمع و گل چون بلبل و پروانه شیدای تواند
ای بهار زندگی! آخِر تو شیدای که‌ای؟

نعل در آتش ز سودای تو دارد آفتاب
ای سمن‌سیما! تو سرگردان سودای که‌ای؟

چون دل عاشق نداری یک ‌نفس یک‌ جا قرار
سربه‌صحرادادهٔ زلف چلیپای که‌ای؟

تلخی زهر از حلاوت‌های عالم می‌کشی
چاشنی‌گیر لب لعل شکرخای که‌ای؟

چشم می‌پوشی ز گل‌گشت خیابان بهشت
در کمین جلوهٔ سرو دلارای که‌ای؟

نشکنی از چشمهٔ کوثر خمار خویش را
از خمارآلودگان جام صهبای که‌ای؟

نیست غمازی طریق عاشقان پرده‌پوش
ورنه #صائب خوب می‌داند که رسوای که‌ای

@ghazalshermahdishabani
ای دیر‌به‌دست‌آمده! بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی

چون آرزوی تنگ‌دلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگ‌دلان زود برفتی

زآن پیش که در باغ وصال تو دل من
از داغ فراق تو برآسود برفتی

ناگشته من از بند تو آزاد بجستی
ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی

آهنگ به جان من دل‌سوخته کردی
چون در دل من عشق بیفزود برفتی

#انوری
@ghazalshermahdishabani
Atash
Habib
#آتش #انوری
صدا و آهنگ #حبیب
تنظیم #لو_واروژان
آلبوم #صفر (۱۳۷۳)
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from غزل‌شعر (مهدی شعبانی)
بانو ... [یادی از هجدهِ تیر]

«بانو، این هدیه به تو؛ او را از من بپذیر!»
گفت و بُردش سرِ دست، افکند از پلّه به زیر

قربانی بر سرِ خاک، تابی خورد از سرِ درد
جویی خون بَعدِ سقوط، خاموشی بعدِ نفیر
ابلیسی دست گشاد، انسانی رفت ز دست
وای از فرزندِ جوان! صد وای از مادرِ پیر!


بانو، در خواب تو را دیدم در هاله‌ٔ ماه
چشمانت لاله‌ٔ سرخ، رویت گلبرگِ زریر

بانو دیدم که به بر، داری نوباوه، دو تن
این‌یک چون ماهِ تمام وآن‌یک چون مِهرِ مُنیر

گردی نفْشانده زِ رُخ بنشستی بر جسدی
با جانی تفته ز غم با قلبی خسته ز تیر
گفتی: وا دین و خرد! آه از بی‌شرمی‌ِ دد!
نعشی در پیش نهد، گوید از من بپذیر!»

بانو، بر کُشته‌ٔ جهل، افشاندی سیل سرشک
کردی بر تن، کفنش، زآن بالاپوشِ حریر


چون می‌رفتی، ز پِی‌ات دیدم نوباوه، سه تن
یک‌تنْ آن نعشِ نحیف، از نو چالاک و دلیر
بر جاش افتاده به خاک، ظالم در بندِ هلاک
چونان خارایِ پَلَشت، چونان خاشاکِ حقیر

بانو، آگاه تویی: دیدی بر ما چه گذشت
بانو، دانای خبیر! بانو، بینای بصیر!

تیر ۷۸ #سیمین_بهبهانی
دفتر #یکی_مثلا_این‌که
#هجده_تیر 
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
بانو ... [یادی از هجدهِ تیر] «بانو، این هدیه به تو؛ او را از من بپذیر!» گفت و بُردش سرِ دست، افکند از پلّه به زیر قربانی بر سرِ خاک، تابی خورد از سرِ درد جویی خون بَعدِ سقوط، خاموشی بعدِ نفیر ابلیسی دست گشاد، انسانی رفت ز دست وای از فرزندِ جوان! صد وای از…
#اوزان_کم‌کاربرد ۱۶
#مفعولن_مفتعلن

«بانو! این هدیه به تو، این را از من بپذیر!»
گفت و بردش سر دست، افکند از پله به زیر

#سیمین_بهبهانی
یکی مثلاً این‌که (تیر ۷۸)

این وزن که مسکَّنِ مفتعلن مفتعلن است یعنی در مفتعلن اول، تسکین شده‌است، به‌جز در شعر سیمین _ که کلا بر این وزن تازه است _ در مصراع آخر بخشی از شعر محمد زُهَری هم آمده‌است:

سوز و گداز است مرا شکست ناز است مرا
عقدهٔ راز است مرا داغ نیاز است مرا
نالهٔ ساز است مرا همت باز است مرا
لیکن در پیش رُخت گنگ و زبان‌بسته شدم

#محمد_زهری
سرایش: ۱۳۳۱
مجموعه اشعار (۱۳۸۱) ص ۲۸.

پناهی و نجفی هم مفعولن مفتعلن را وزن فرعی دانسته و ذیل مفتعلن مفتعلن آورده‌اند (غلام‌رضا پناهی، آشنایی با اوزان عروضی، جلد سوم، نشر پیام، ۱۳۹۷، وزن ۲۳۴ و ابوالحسن نجفی، طبقه‌بندی وزن‌های شعر فارسی، نشر نیلوفر، ۱۳۹۷، ص ۱۸۹)

#اوزان_کم‌کاربرد ۱۶
#مفعولن_مفتعلن
@ghazalshermahdishabani
مطلَب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه‌کشی شهره شدم روز الست

من همان دم که وضو ساختم از چشمهٔ عشق
چارتکبیر زدم یک‌سره بر هر چه که هست

می بده تا دهمت آگهی از سرّ قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست

کمر کوه کم است از کمر مور این‌جا
ناامید از در رحمت مشو ای باده‌پرست

به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست

جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمن‌آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست

#حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست

@ghazalshermahdishabani
Forwarded from اتچ بات
‍ ‍ ‍ تحریف مصراعی از ایرج‌میرزا در کتاب فارسی پایهٔ ششم

چند روز پیش یکی از دوستان گفت که مصراعی از ایرج میرزا در کتاب درسی دانش‌آموزان دگرگون شده است... .
پس از آن پیگیر قضیه شدم و متوجّه راستی آن مدّعا شدم.
ماجرا این است که ایرج‌میرزا در بیتی گفته‌است:
وطن ما به جای مادر ماست
ما گروه‌ِ وطن‌پرستانیم
(دیوان ایرج میرزا، به اهتمام محمدجعفر محجوب، ص ۱۹۴)
امّا مصراع دوم این بیت در کتاب فارسی ششم دبستان، ص ۵۶ به این صورت آمده‌است:
وطن ما به جای مادر ماست
مادر خویش را نگهبانیم!
مصراع مذکور در دیوان ایرج‌میرزا نسخه‌بدلی ندارد، و از سویی خوش‌بختانه این سروده به دست‌خط ایرج‌میرزا موجود است و تصویر آن به پیوست خواهد آمد‌.

باری، آیا دستبرد به شعر دیگران رواست؟
آیا می‌توان نتیجه گرفت که چون در متون منثور، گاه برای ساده‌تر شدن متن، اندک تغییراتی اعمال می‌شود، ما جواز دگرگون کردن برخی ابیات و مصراع‌ها را داریم؟!
اگر واژهٔ «وطن‌پرست» را در بیت مذکور، به هر دلیل و علّتی، نامناسب می‌دانم، بهتر آن نیست بیت را حذف کنیم؟


https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAD7Fssu7AgJ7o97tgw
مرا عشق تو گاهی پرورد دل، گاه جان سوزد
همان آتش که دارد شمع را روشن، همان سوزد

ز بس کز دیده اشک گرم ریزم بر سر کویش
جبین آفتاب از سجدهٔ آن آستان سوزد

شکافم سینه را تا بر تو حال دل شود روشن
وگرنه چون کنم تقریر حال دل، زبان سوزد

چو فانوس آتش از پیراهنم امداد می‌خواهد
دلم از سادگی از دیدهٔ مردم نهان سوزد

چو محفل روشن است از آتشت، غمگین مشو قدسی
چو شمع امشب گرت تا روز، مغز استخوان سوزد

#قدسی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
🔹 ابتذال صبح و شام
شرحی بر غزلی از میرزا عبدالقادر بیدل
حاصل گروه تلگرامی «کلید در باز»

🔸 قسمت اول، متن غزل
۱
مبتذلِ صبح و شام تازگی‌آرنده نیست
مسخرۀ روزگار آن قدرش خنده نیست
۲
آینه در پیش گیر، محرم تحقیق باش
غیرِ ز خود رفتنت پیشِ تو آینده نیست
۳
وحشتِ طور زمان، لمعۀ برق است و بس
علّت کوری است گر چشم تو ترسنده نیست
۴
صاف‌دلان فارغ‌اند، شکوۀ اوهام چند؟
گر دلت از خود پُر است، آینه شرمنده نیست
۵
در کفِ اخلاق توست رشتۀ تسخیر خلق
غافل از احسان مباش، هیچ کسَت بنده نیست
۶
مصدرِ ایذای خلق در همه جا ناسزاست
گر همه در زیر پاست آبله زیبنده نیست
۷
هیچ کس از گل نچید رایحۀ انفعال
خُبث چه بو می دهد گر دهنت گَنده نیست؟
۸
طبعِ حرون خم نزد جز به درِ احتیاج
بی طلبِ کاه و جو، گاو سرافگنده نیست
۹
تخت سلیمانِ جاه پایۀ قدرش هواست
دود دماغِ حباب آن همه پاینده نیست
۱۰
فقر به هرجا کشد دامنِ اقبال ناز
چرخ به صد اطلسش، پینۀ یک ژنده نیست
۱۱
ای همه وهم و گمان! در المِ رفتگان
ریش کَن و جامه دَر، پشمِ کسی کنده نیست
۱۲
خواه دلت چاک زن، خواه به سر خاک ریز
دهر ز وضعِ غرور بهر تو گردنده نیست
۱۳
بِه که دلِ منفعل از خودت آ گه کند
ورنه به پیشت کسی آینه دارنده نیست
۱۴
بیدل از این چارسو عشوۀ دیگر مخر
غیرِ فنا هیچ جنس نزد حق ارزنده نیست

#شرح_بیدل
#ابتذال_صبح_و_شام
@bidelkelid
من صبح و تو خورشید، چو خواهی که نمانم
نزدیک‌تر آ تا نفسم زود برآید

#قدسی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
#اصلاحیه ۸۶

همچو خورشيد به عالم نظری ما را بس
نفس گرم و دل پرشرری ما را بس

خنده در گلشن گيتی به گل ارزانی باد
همچو شبنم به جهان چشم تری ما را بس

گرچه دانم كه ميسر نشود روز وصال
در شب هجر، اميد سحری ما را بس

اگر از ديدۀ كوته‌نظران افتاديم
نيست غم، صحبت صاحب‌نظری ما را بس

شد برومند ز خون دل ما نخلِ سخن
اگر اين نخل دهد برگ و بری ما را بس

در جهانی كه نماند ز كسی نام و نشان
قدسی! از گفتۀ شيوا اثری ما را بس

#غلام‌رضا_قدسی (م. ۱۳۶۸)
دیوان، چاپ اداره ارشاد مشهد، ۱۳۷۰.
از #قدسی_مشهدی #نیست
@ghazalshermahdishabani
غزل‌شعر
وزن این غزل چنین است: فعولن فعولن فعولن دوبار. در روش ابوالحسن نجفی در میانهٔ مصراع این‌گونه اوزان شش‌رکنی اگر شاعر از اختیار هجای کشیده استفاده کرده باشد، وزن دوری است از نوع متفق‌الارکان. همچنان که در مقاله حاصل عمر گفته‌ایم ایشان معتقد به دو نوع دوری‌اند:…
پس‌گفتاری بر این پست👆

ضمن سپاس از توجه برخی دوستان به مطالب کانال، به‌ویژه توجهات جناب مجتبی جواهریان، دوست عروض‌‌دانم که دلیل نوشتن همین پست هم اشاره ایشان بود، درباره چرایی دوری گرفتن وزنِ
فعولن فعولن فعولن فعولن فعولن فعولن
باید اضافه کنم:

عرض کردیم در روش ابوالحسن نجفی در میانهٔ مصراع این‌گونه اوزان شش‌رکنی اگر #شاعر از اختیار هجای کشیده استفاده کرده باشد، وزن دوری است از نوع متفق‌الارکان. [اما] همچنان که در مقاله حاصل عمر گفته‌ایم ایشان معتقد به دو نوع دوری‌اند: متناوب‌الارکان که معروف‌اند و متفق‌الارکان مانند فاعلاتن فاعلن دوبار، فعلاتن فعلن دوبار و امثالهم.

این پست ما متأسفانه به دلیل نارسایی فرستنده یعنی بنده کمی گنگ می‌نماید، حال با هشتگ‌گذاری #شاعر و افزودن یک حرف فصل #اما امیدواریم روان استاد نجفی از ما خشنود باشد و دوستان پذیرفته باشند که استاد نجفی این را دوری نگرفته‌اند بلکه شاعر دوری گرفته‌است.
فامّا بعد:

در شعری که بالای آن پست فرستادیم، واژه ابوالهول در مصراع
به جز سایه‌های ابوالهول در این لوح وحشت عیان نیست
و واژه بود در مصراع
نه همبندی روبهان بود سزاوار شیران خدایا
نشان می‌دهند که شاعر وزن را دوری گرفته‌است.

اما اگر شعر را در قالب غزل نبینیم و بدین قالبِ ترکیبی بچینیم:

فرود آمدم از بهشتت
در این باغِ ویران خدایا
فرود آمدم تا نباشم
جدا زین اسیران خدایا

مگر این فراموش‌خانه
به زیر نگین شما نیست؟
که کس حسب حالی نپرسید
از این گوشه‌گیران خدایا

، صرف‌نظر از هر نام ابداعی که بر آن بگذاریم وزنش دیگر دوری گرفته نشده‌است. از آن‌جا که وزن دوریِ معمولی چهاررکنی است لذا در شش‌رکنی و هشت‌رکنی و حتی اوزان بلندتر، چون وزن مصراع بلند است، مجال دوری بودن را می‌دهد، گویی هر مصراع خودش دو مصراع مسدس یا مثمن و ... باشد، هرچند بشخصه ما هم مخالفیم که شش یا هشت رکن متفق را دوری بگیرند اما با تقسیم هر مصراع به دو مصراع در این اوزان بلند و به تعبیری اوزان هجده‌چرخی! دوری گرفتن چندان هم به وزن لطمه نمی‌زند.

روان‌شاد زنده‌یاد نجفی هم مخالف دوری بودن اوزان متفق‌الارکان شش‌رکنی است (ابوالحسن نجفی، طبقه‌بندی وزن‌های شعر فارسی، نشر نیلوفر، ۱۳۹۷، ص ۴۴). نظرشان در پست بعدی ارسال شده‌است. 👇
@ghazalshermahdishabani
ابوالحسن نجفی، طبقه‌بندی وزن‌های شعر فارسی، نشر نیلوفر، ۱۳۹۷، ص ۴۴.
@ghazalshermahdishabani
2024/10/07 14:29:30
Back to Top
HTML Embed Code: