غزلشعر
چشمت که به خونریزیِ عشاق سری داشت میکُشت یکی را و نظر بر دگری داشت! #غزالی_مشهدی @ghazalshermahdishabani
من به ویرانهٔ غم مرده و طفلان هر سوی
سنگ بر دست که دیوانه نیاید بیرون!
#غزالی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
سنگ بر دست که دیوانه نیاید بیرون!
#غزالی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
دعوی چه کنی؟ داعیهداران همه رفتند شو بار سفر بند که یاران همه رفتند آن گرد شتابنده که در دامن صحراست گوید «چه نشینی؟ که سواران همه رفتند» داغ است دل لاله و نیلیست بر سرو کز باغ جهان لالهعذاران همه رفتند گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست کز کاخ هنر نادرهکاران…
از بزم جهان بادهگساران همه رفتند
ما با که نشینیم چو یاران همه رفتند
نی کوهکن بیسروپا ماند و نه مجنون
از کوی جنون، سلسلهداران همه رفتند
#غزالی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
ما با که نشینیم چو یاران همه رفتند
نی کوهکن بیسروپا ماند و نه مجنون
از کوی جنون، سلسلهداران همه رفتند
#غزالی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
با آه، خوشم در شب هجران تو، آری
این روز سیه را به از این مشعلهای نیست
گر جور و گر لطف نمایی همه خوب است
ما را ز تو و طور تو باری گلهای نیست
#غزالی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
این روز سیه را به از این مشعلهای نیست
گر جور و گر لطف نمایی همه خوب است
ما را ز تو و طور تو باری گلهای نیست
#غزالی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
#پل_آبله!
زین مرحله باید به تأمل گذری
بر خار قدم نهی چو از گل گذری
هرچند به پیش پاست یک قطرهٔ آب
چون آبله جهد کن که بر پل گذری
#بیدل
#چهار_عنصر
@ghazalshermahdishabani
زین مرحله باید به تأمل گذری
بر خار قدم نهی چو از گل گذری
هرچند به پیش پاست یک قطرهٔ آب
چون آبله جهد کن که بر پل گذری
#بیدل
#چهار_عنصر
@ghazalshermahdishabani
ای عشق! تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو؟!
چرخی بزن ای ماه تو جانبخش مشتاقان تو
تلخی ز تو شیرین شود، کفر و ضلالت دین شود
خار خسک نسرین شود، صد جان فدای جان تو
در آسمان درها نهی، در آدمی پرها نهی
صد شور در سرها نهی ای خلق سرگردان تو
بیتو همه بازارها پژمرده اندر کارها
باغ و رز و گلزارها مستسقیِ باران تو
رقص از تو آموزد شجر، پا با تو کوبد شاخ تر
مستی کند برگ و ثمر بر چشمهٔ حیوان تو
گر باغ خواهد ارمغان از نوبهار بیخزان
تا برفشاند برگ خود بر باد گلافشان تو
ای خوش منادیهای تو در باغ شادیهای تو
بر جای نان شادی خورد جانی که شد مهمان تو
#مولوی
@ghazalshermahdishabani
چرخی بزن ای ماه تو جانبخش مشتاقان تو
تلخی ز تو شیرین شود، کفر و ضلالت دین شود
خار خسک نسرین شود، صد جان فدای جان تو
در آسمان درها نهی، در آدمی پرها نهی
صد شور در سرها نهی ای خلق سرگردان تو
بیتو همه بازارها پژمرده اندر کارها
باغ و رز و گلزارها مستسقیِ باران تو
رقص از تو آموزد شجر، پا با تو کوبد شاخ تر
مستی کند برگ و ثمر بر چشمهٔ حیوان تو
گر باغ خواهد ارمغان از نوبهار بیخزان
تا برفشاند برگ خود بر باد گلافشان تو
ای خوش منادیهای تو در باغ شادیهای تو
بر جای نان شادی خورد جانی که شد مهمان تو
#مولوی
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
دنباله مطلب #عمزه 👇 سلامٌ علیک ایا دهقان، در آن انبان چهها داری؟ چنین تنها چه میگردی؟ در این صحرا چه میکاری؟ کلیات شمس تبریزی [دیوان مولوی]، چاپ پنجم، تصحیح بدیعالزمان فروزانفر، تهران: امیرکبیر، 1385، ص1257، بخش ترجیعات، شمارۀ 3378) مولوی در چند غزل…
هستی چه بود اگر که مرا و تو را نداشت؟
کوهی که هیچ زمزمه در وی صدا نداشت
از سنگ و صخره سرزدم، از دره رد شدم
دریا شدن مرا به چه کاری که وانداشت!
چون بره میچرید بهشت همیشه را
آدم اگر که کار به کار خدا نداشت
دیو و فرشته از ازل همخانه بودهاند
در خلوت کدام دل این هر دو جا نداشت؟
شاید حسد به خاطر حوا دلیل بود
ابلیس اگر که سجده به آدم روا نداشت
چون مرگ میکشید کمان تیر سرنوشت
بر چشم و پشت و پاشنه، یکسان خطا نداشت
سنگی که از فلاخن تقدیر میرهید
کاری به ترد بودن آیینهها نداشت
پایان رنجهای من و تو؟ مپرس! آه!
چیزی که ابتداش نبود انتها نداشت
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
کوهی که هیچ زمزمه در وی صدا نداشت
از سنگ و صخره سرزدم، از دره رد شدم
دریا شدن مرا به چه کاری که وانداشت!
چون بره میچرید بهشت همیشه را
آدم اگر که کار به کار خدا نداشت
دیو و فرشته از ازل همخانه بودهاند
در خلوت کدام دل این هر دو جا نداشت؟
شاید حسد به خاطر حوا دلیل بود
ابلیس اگر که سجده به آدم روا نداشت
چون مرگ میکشید کمان تیر سرنوشت
بر چشم و پشت و پاشنه، یکسان خطا نداشت
سنگی که از فلاخن تقدیر میرهید
کاری به ترد بودن آیینهها نداشت
پایان رنجهای من و تو؟ مپرس! آه!
چیزی که ابتداش نبود انتها نداشت
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
من را نگاه كن كه دلم شعلهور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزللرزههای توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
من سعدیام اگر تو گلستان من شوی
من مولوی، سماع تو برپا اگر شود
من حافظم اگر تو نگاهم كنی، اگر
شیراز چشمهای تو پرشوروشر شود
«ترسم كه اشک در غم ما پردهدر شود
وین راز سربهمهر به عالم سمر شود»*
آنقدر واضح است غم بیتوبودنم
اصلاً بعید نیست كه دنیا خبر شود
دیگر سپردهام به تو خود را كه زندگی
هرگونه كه تو خواستی آنگونه سرشود
بهمن ۱۳۸۳
#نجمه_زارع (۱۳۶۱ _ ۱۳۸۴)
@ghazalshermahdishabani
* بیت از حافظ است. سمر: افسانه.
بگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزللرزههای توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
من سعدیام اگر تو گلستان من شوی
من مولوی، سماع تو برپا اگر شود
من حافظم اگر تو نگاهم كنی، اگر
شیراز چشمهای تو پرشوروشر شود
«ترسم كه اشک در غم ما پردهدر شود
وین راز سربهمهر به عالم سمر شود»*
آنقدر واضح است غم بیتوبودنم
اصلاً بعید نیست كه دنیا خبر شود
دیگر سپردهام به تو خود را كه زندگی
هرگونه كه تو خواستی آنگونه سرشود
بهمن ۱۳۸۳
#نجمه_زارع (۱۳۶۱ _ ۱۳۸۴)
@ghazalshermahdishabani
* بیت از حافظ است. سمر: افسانه.
غزلشعر
نوکرتم، چاکرتم؛ زبان تواضع یا زبان بردگی؟ #کاظم_هاشمی http://piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=1578 @piaderonews
فاشیسم و کلمه
کار فاشیسم تجاوز است؛ تجاوز به همهچیز، اما تجاوز به کلمه بدترینِ آنهاست. تجاوز به کلمه یعنی تجاوز به همهچیز. فاشیسم به کلمه تجاوز میکند، معنایش را میرباید و آن را به یک فاحشه بدل میسازد؛ یعنی کلمه وجود دارد؛ مورد استفاده (بخوانید سوءاستفاده) قرار میگیرد اما کسی باورش ندارد؛ چون از خود تهی شدهاست؛ همهچیز قلابی و ظاهری است؛ اخلاق قلابی، هنر قلابی و هزاران قلابی دیگر؛ مسخ کامل. فاشیسم از قلم میترسد؛ به خونش تشنه است؛ چون تنها «کلمه» است که میتواند از میدان بهدرشببرد. فاشیسم قداره میبندد؛ چون با کلمه میانهای ندارد؛ از کلمه بیزار است؛ چون تنها کلمه است که تهدیدش میکند؛ اینجاست که سفلهپروری رواج مییابد و اراذل و اوباش میدان مییابند ... و «مشتی رند را سیم و زر میدهند» تا به نخبگان سنگ زنند و میزنند و چنین میشود که پخمه (قداره) در جای نخبه (کلمه) مینشیند. کلمه دشمن اصلی فاشیسم است؛ از اینرو، فاشیسم با تجاوز به کلمه، زهرش را میگیرد و خود را نجات میدهد. فاشیسم با ربودن معنای کلمه و تبدیل کردن آن به یک فاحشه، همیشه و همهجا از آن استفاده (بخوانید سوءاستفاده) میکند، بیآنکه به آن ایمان داشته باشد و به آن عمل کند. اینجاست که فاشیسم به آرامی دست پوپولیسم را میفشارد چون برای بقای خود به آن نیاز دارد. فاشیسم کلمه را به طبلی توخالی بدل میکند که تنها شکل و صدا از آن باقی میماند؛ از اینرو در خرجکردن کلمه ترسی به خود راه نمیدهد. فاشیسم «زبان» را مصادره میکند و با کنترل کلمه، جامعه را کنترل کرده و از خود مراقبت میکند.
#کاظم_هاشمی
[ادامه دارد]
@ghazalshermahdishabani
کار فاشیسم تجاوز است؛ تجاوز به همهچیز، اما تجاوز به کلمه بدترینِ آنهاست. تجاوز به کلمه یعنی تجاوز به همهچیز. فاشیسم به کلمه تجاوز میکند، معنایش را میرباید و آن را به یک فاحشه بدل میسازد؛ یعنی کلمه وجود دارد؛ مورد استفاده (بخوانید سوءاستفاده) قرار میگیرد اما کسی باورش ندارد؛ چون از خود تهی شدهاست؛ همهچیز قلابی و ظاهری است؛ اخلاق قلابی، هنر قلابی و هزاران قلابی دیگر؛ مسخ کامل. فاشیسم از قلم میترسد؛ به خونش تشنه است؛ چون تنها «کلمه» است که میتواند از میدان بهدرشببرد. فاشیسم قداره میبندد؛ چون با کلمه میانهای ندارد؛ از کلمه بیزار است؛ چون تنها کلمه است که تهدیدش میکند؛ اینجاست که سفلهپروری رواج مییابد و اراذل و اوباش میدان مییابند ... و «مشتی رند را سیم و زر میدهند» تا به نخبگان سنگ زنند و میزنند و چنین میشود که پخمه (قداره) در جای نخبه (کلمه) مینشیند. کلمه دشمن اصلی فاشیسم است؛ از اینرو، فاشیسم با تجاوز به کلمه، زهرش را میگیرد و خود را نجات میدهد. فاشیسم با ربودن معنای کلمه و تبدیل کردن آن به یک فاحشه، همیشه و همهجا از آن استفاده (بخوانید سوءاستفاده) میکند، بیآنکه به آن ایمان داشته باشد و به آن عمل کند. اینجاست که فاشیسم به آرامی دست پوپولیسم را میفشارد چون برای بقای خود به آن نیاز دارد. فاشیسم کلمه را به طبلی توخالی بدل میکند که تنها شکل و صدا از آن باقی میماند؛ از اینرو در خرجکردن کلمه ترسی به خود راه نمیدهد. فاشیسم «زبان» را مصادره میکند و با کنترل کلمه، جامعه را کنترل کرده و از خود مراقبت میکند.
#کاظم_هاشمی
[ادامه دارد]
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
Shamisa-Negahi Taze Be Badie.pdf
کانال استاد سیروس شمیسا
@siroosshamisa
@siroosshamisa
Forwarded from در جستجوی حافظ برتر
غزل 168(متن نهایی)
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بیقانون نخواهد شد
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
مجال من همین باشد که پنهان مهر او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بیقانون نخواهد شد
شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
مجال من همین باشد که پنهان مهر او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
مشوی ای دیده نقش غم ز لوح سینه حافظ
که زخم تیغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد
Forwarded from در جستجوی حافظ برتر
مجال من همین باشد که پنهان مهر او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد؟
مِهرِ او ورزم : 29 نسخه (801، 803، 811، 813، 814-813، 819، 821، 822، 824، 825، 836 و 17 نسخه از متأخر، بسیار متأخّر و بیتاریخ {1 نسخۀ بیتاریخ: "مِهرِ او ورزیم"}) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، فرزاد، ثروتیان
عشق او ورزم : 10 نسخه (816، 823، 827، 843 و 6 نسخه از متأخر، بسیار متأخّر و بیتاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خُرّمشاهی- جاوید
سجده بر رویت : 834
روی او بینم : 866
42 نسخه غزل 161 را دارند و از آن میان، 1 نسخۀ بیتاریخ بیت فوق را ندارد. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخۀ مورخ 818 غزل را دارا نیست.
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد؟
مِهرِ او ورزم : 29 نسخه (801، 803، 811، 813، 814-813، 819، 821، 822، 824، 825، 836 و 17 نسخه از متأخر، بسیار متأخّر و بیتاریخ {1 نسخۀ بیتاریخ: "مِهرِ او ورزیم"}) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، فرزاد، ثروتیان
عشق او ورزم : 10 نسخه (816، 823، 827، 843 و 6 نسخه از متأخر، بسیار متأخّر و بیتاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خُرّمشاهی- جاوید
سجده بر رویت : 834
روی او بینم : 866
42 نسخه غزل 161 را دارند و از آن میان، 1 نسخۀ بیتاریخ بیت فوق را ندارد. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخۀ مورخ 818 غزل را دارا نیست.
غزلشعر
غزل 168(متن نهایی) مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد …
نکته
استاد بهاءالدین خرمشاهی نوشتهاند: یک بیت بسیار دلنشین در بعضی نسخهها[ی قرن ۱۴] (ازجمله قدسی، پژمان، انجوی) پس از بیت (خدا را محتسب ما را ...) در این غزل هست که متأسفانه پشتوانهٔ روائی و سند کتبی معتبری ندارد. اما کاملاً حافظانه است _ با همان ایهام معهود حافظ _ و اصیل مینماید. آن بیت چنین است:
شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بیهمتا
تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد
(حافظنامه، خرمشاهی، ج ۱: ۶۳۴)
به نظر ما ایهام مجنون به اسم خاص و معنی دیوانه چندان هم حافظانه نیست. ایهام بسیار سادهای است. ضمن اینکه انتساب بیت به حافظ، همانطور که جناب خرمشاهی هم تأکید کردهاند سند معتبری ندارد. در چاپهای مهم حافظ هم از این بیت خبری نیست. مانند خلخالی، غنی_قزوینی، نیساری، عیوضی، سایه، خانلری، دیوان کهنه ایرج افشار.
مهدی کمالیان در نسخهبدلهای حافظ اشارهای ندارد. در کتاب صحت کلمات و اصالت غزلهای حافظ از فرزاد (ج ۱: ۳۵۸) محقق این بیت را با علامت * نشان داده یعنی از ابیات اضافی است که در نسخ اساس نیست و نوشتهاست: در نسخه لکنهو (قرن ۱۴)، بهجای بیهمتا، بیپروا آمدهاست. در حافظ مجاهد هم این بیت با ترجیح بیپروا آمدهاست (۲۱۵).
این بیت در شبکههای مجازی به مولوی هم منسوب است. به نظر ما انتسابش به هر دو شاعر بیاساس است.
@ghazalshermahdishabani
استاد بهاءالدین خرمشاهی نوشتهاند: یک بیت بسیار دلنشین در بعضی نسخهها[ی قرن ۱۴] (ازجمله قدسی، پژمان، انجوی) پس از بیت (خدا را محتسب ما را ...) در این غزل هست که متأسفانه پشتوانهٔ روائی و سند کتبی معتبری ندارد. اما کاملاً حافظانه است _ با همان ایهام معهود حافظ _ و اصیل مینماید. آن بیت چنین است:
شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بیهمتا
تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد
(حافظنامه، خرمشاهی، ج ۱: ۶۳۴)
به نظر ما ایهام مجنون به اسم خاص و معنی دیوانه چندان هم حافظانه نیست. ایهام بسیار سادهای است. ضمن اینکه انتساب بیت به حافظ، همانطور که جناب خرمشاهی هم تأکید کردهاند سند معتبری ندارد. در چاپهای مهم حافظ هم از این بیت خبری نیست. مانند خلخالی، غنی_قزوینی، نیساری، عیوضی، سایه، خانلری، دیوان کهنه ایرج افشار.
مهدی کمالیان در نسخهبدلهای حافظ اشارهای ندارد. در کتاب صحت کلمات و اصالت غزلهای حافظ از فرزاد (ج ۱: ۳۵۸) محقق این بیت را با علامت * نشان داده یعنی از ابیات اضافی است که در نسخ اساس نیست و نوشتهاست: در نسخه لکنهو (قرن ۱۴)، بهجای بیهمتا، بیپروا آمدهاست. در حافظ مجاهد هم این بیت با ترجیح بیپروا آمدهاست (۲۱۵).
این بیت در شبکههای مجازی به مولوی هم منسوب است. به نظر ما انتسابش به هر دو شاعر بیاساس است.
@ghazalshermahdishabani
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد ندانی كه چه دردیست
#مهرداد_اوستا
@ghazalshermahdishabani
با مردم بیدرد ندانی كه چه دردیست
#مهرداد_اوستا
@ghazalshermahdishabani
زین مردم دلسیاه، رخ دارم زرد
بیدردی خلق دردم افزود به درد
#ملکالشعرا_بهار
@ghazalshermahdishabani
بیدردی خلق دردم افزود به درد
#ملکالشعرا_بهار
@ghazalshermahdishabani
بسیار سالها به سر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
این پنجروزه مهلت ایام، آدمی
بر خاک دیگران به تکبر چرا رود؟
ای دوست بر جنازهٔ دشمن چو بگذری
شادی مکن که با تو همین ماجرا رود
دامنکشان که میرود امروز بر زمین
فردا غبار کالبدش در هوا رود
خاکت در استخوان رود ای نفس شوخچشم
مانند سرمهدان که در او توتیا رود
دنیا حریف سفله و معشوق بیوفاست
چون میرود هرآینه بگذار تا رود
این است حال تن که تو بینی به زیر خاک
تا جان نازنین که برآید کجا رود
بر سایبان حُسنِ عمل اعتماد نیست
#سعدی مگر به سایهٔ لطف خدا رود
یارب مگیر بندهٔ مسکین و دست گیر
کز تو کرم برآید و بر ما خطا رود
@ghazalshermahdishabani
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
این پنجروزه مهلت ایام، آدمی
بر خاک دیگران به تکبر چرا رود؟
ای دوست بر جنازهٔ دشمن چو بگذری
شادی مکن که با تو همین ماجرا رود
دامنکشان که میرود امروز بر زمین
فردا غبار کالبدش در هوا رود
خاکت در استخوان رود ای نفس شوخچشم
مانند سرمهدان که در او توتیا رود
دنیا حریف سفله و معشوق بیوفاست
چون میرود هرآینه بگذار تا رود
این است حال تن که تو بینی به زیر خاک
تا جان نازنین که برآید کجا رود
بر سایبان حُسنِ عمل اعتماد نیست
#سعدی مگر به سایهٔ لطف خدا رود
یارب مگیر بندهٔ مسکین و دست گیر
کز تو کرم برآید و بر ما خطا رود
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
محوِ رنگینیِ گلزارِ تماشایِ توام از نگه تا مژهام عرضِ خیابان گل است #بیدل @ghazalshermahdishabani
#میدان_کشیدن
این اصطلاح در لغتنامه دهخدا با این توضیحات آمدهاست:
میدان کشیدن. [م َ / م ِ ک َ / ک ِ دَ] (مصدر مرکب): خویشتن را جمع کرده، پس، رفتن از برای جَستن و این در گوسفندِ سرزن ظاهر است. (آنندراج). دورخیز کردن. خود را جمع کرده، پس، رفتن برای برجستن. (غیاث):
گر سپندآسا ز آتش میگریزم، دور نیست
میکشم میدان که خود را زود بر آتش زنم
ملاعبدﷲ فیاض
برگشتهبختیهای ما میدان دولت میکشد
از کجکلاهی دم زند بختی که واژون میشود
محسن تأثیر تبریزی
چون مصوِّر صورت آن دست و چوگان میکشد
میرود از خویش و پندارم که میدان میکشد
محمدسعید اشرف مازندرانی
(دهخدا: ذیل میدان کشیدن)
این معنی در شعر صائب هم هست:
تا سپند بیقرار من ز محفل رفتهاست
میکشد میدان که دریا را در آغوش آورد
#صائب
موج اگر گاهی به ساحل میکشاند خویش را
میکشد میدان که دریا را در آغوش آورد
#صائب
گر بهظاهر زاهد از دنیا کند پهلو تهی
از فریب او مشو غافل که میدان میکشد!
#صائب
بیدل این اصطلاح را چند بار آوردهاست اما در کلام بیدل «میدان کشیدن» نوعی کنایه از جولان دادن و فرصتِ تاختن و نیز معنی حقیقی میدان ساختن و گردش نیز است:
جدول آب و خیابان چمن منظور کیست؟!
زخمْ میدانها کشد تا دل گشاید مرد را!
#بیدل
برای مرد، کنار جوی آب و کوچهباغ سرسبز کافی نیست، زخم باید میدانی برای دلگشایی مرد بکشد. ظاهر زخم «در طول و عرض» مانند جدول آب و خیابان چمن وجه شبه است.
ای شرر تا چند خواهی غافل از خود تاختن
گردش چشم است میدانی که فرصت میکشد
#بیدل
خلق در کار است تا پیش افتد از دست امل
وهمْ میدانها به ذوق هرزهتازی میکشد
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
این اصطلاح در لغتنامه دهخدا با این توضیحات آمدهاست:
میدان کشیدن. [م َ / م ِ ک َ / ک ِ دَ] (مصدر مرکب): خویشتن را جمع کرده، پس، رفتن از برای جَستن و این در گوسفندِ سرزن ظاهر است. (آنندراج). دورخیز کردن. خود را جمع کرده، پس، رفتن برای برجستن. (غیاث):
گر سپندآسا ز آتش میگریزم، دور نیست
میکشم میدان که خود را زود بر آتش زنم
ملاعبدﷲ فیاض
برگشتهبختیهای ما میدان دولت میکشد
از کجکلاهی دم زند بختی که واژون میشود
محسن تأثیر تبریزی
چون مصوِّر صورت آن دست و چوگان میکشد
میرود از خویش و پندارم که میدان میکشد
محمدسعید اشرف مازندرانی
(دهخدا: ذیل میدان کشیدن)
این معنی در شعر صائب هم هست:
تا سپند بیقرار من ز محفل رفتهاست
میکشد میدان که دریا را در آغوش آورد
#صائب
موج اگر گاهی به ساحل میکشاند خویش را
میکشد میدان که دریا را در آغوش آورد
#صائب
گر بهظاهر زاهد از دنیا کند پهلو تهی
از فریب او مشو غافل که میدان میکشد!
#صائب
بیدل این اصطلاح را چند بار آوردهاست اما در کلام بیدل «میدان کشیدن» نوعی کنایه از جولان دادن و فرصتِ تاختن و نیز معنی حقیقی میدان ساختن و گردش نیز است:
جدول آب و خیابان چمن منظور کیست؟!
زخمْ میدانها کشد تا دل گشاید مرد را!
#بیدل
برای مرد، کنار جوی آب و کوچهباغ سرسبز کافی نیست، زخم باید میدانی برای دلگشایی مرد بکشد. ظاهر زخم «در طول و عرض» مانند جدول آب و خیابان چمن وجه شبه است.
ای شرر تا چند خواهی غافل از خود تاختن
گردش چشم است میدانی که فرصت میکشد
#بیدل
خلق در کار است تا پیش افتد از دست امل
وهمْ میدانها به ذوق هرزهتازی میکشد
#بیدل
@ghazalshermahdishabani