ظلمت صریح با تو سخن گفت پس تو هم
از شب به استعاره و ایما سخن مگو
با آن که بستهاست به نابودیات کمر
از مهر و آشتی و مدارا سخن مگو
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
از شب به استعاره و ایما سخن مگو
با آن که بستهاست به نابودیات کمر
از مهر و آشتی و مدارا سخن مگو
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پیات روان
#حافظ
@ghazalshermahdishabani
گو نفسی که روح را میکنم از پیات روان
#حافظ
@ghazalshermahdishabani
گر جان به تن ببینی، مشغول کار او شو
هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره، بهتر ز تندرستی
#حافظ
@ghazalshermahdishabani
هر قبلهای که بینی بهتر ز خودپرستی
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره، بهتر ز تندرستی
#حافظ
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from غزلشعر (m Sh)
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را
یارب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
#سعدی
@ghazalshermahdishabani
گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را
یارب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
#سعدی
@ghazalshermahdishabani
لحظهٔ دیدار نزدیک است
باز من دیوانهام، مستم
باز میلرزد دلم، دستم
باز، گویی در جهان دیگری هستم
های! نخْراشی به غفلت گونهام را تیغ
های، نپْریشی صفای زلفکم را دست
و آبرویم را نریزی دل
ای نخورده مست
لحظهٔ دیدار نزدیک است
#مهدی_اخوان_ثالث
@ghazalshermahdishabani
باز من دیوانهام، مستم
باز میلرزد دلم، دستم
باز، گویی در جهان دیگری هستم
های! نخْراشی به غفلت گونهام را تیغ
های، نپْریشی صفای زلفکم را دست
و آبرویم را نریزی دل
ای نخورده مست
لحظهٔ دیدار نزدیک است
#مهدی_اخوان_ثالث
@ghazalshermahdishabani
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من
ریشههای تو را دریافتهام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
#احمد_شاملو
@ghazalshermahdishabani
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من
ریشههای تو را دریافتهام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
#احمد_شاملو
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from غزلشعر (Deleted Account)
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صدشکر که این آمد و صدشکر که آن رفت
#قاآنی_شیرازی
نسخهٔ میرزامحمود خوانساری
به همت امیر صانعی خوانساری
نشر نگاه، ۱۳۸۰، ص ۱۴۶
@ghazalshermahdishabani
#شکر ✅ #حیف ❌
صدشکر که این آمد و صدشکر که آن رفت
#قاآنی_شیرازی
نسخهٔ میرزامحمود خوانساری
به همت امیر صانعی خوانساری
نشر نگاه، ۱۳۸۰، ص ۱۴۶
@ghazalshermahdishabani
#شکر ✅ #حیف ❌
Forwarded from غزلشعر (Deleted Account)
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صدشکر که این آمد و صدشکر که آن رفت
#قاآنی_شیرازی
از قصیدهای در مدح محمدشاه غازی. منبع: دیوان، تصحیح امیر صانعی خوانساری، نشر نگاه، ۱۳۸۰، ص ۱۴۶.
شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت
صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت
#محمدتقی_بهار
این بیتی است که مصراع دومش را به مصراع اول بیت قاآنی متصل و بیت قاآنی را تحریف کردهاند. شأن سرود این ترجیعبند وفات مظفرالدین شاه و جلوس محمدعلی شاه است (۱۲۸۴). منبع: دیوان، نشر نگاه، ۱۳۸۷، بخش ترجیعات، ص ۵۴.
@ghazalshermahdishabani
صدشکر که این آمد و صدشکر که آن رفت
#قاآنی_شیرازی
از قصیدهای در مدح محمدشاه غازی. منبع: دیوان، تصحیح امیر صانعی خوانساری، نشر نگاه، ۱۳۸۰، ص ۱۴۶.
شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت
صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت
#محمدتقی_بهار
این بیتی است که مصراع دومش را به مصراع اول بیت قاآنی متصل و بیت قاآنی را تحریف کردهاند. شأن سرود این ترجیعبند وفات مظفرالدین شاه و جلوس محمدعلی شاه است (۱۲۸۴). منبع: دیوان، نشر نگاه، ۱۳۸۷، بخش ترجیعات، ص ۵۴.
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
تو با ترانه و باران چه نسبتی داری؟! که ناودان بهاری مدام میباری! که چشمهای تو همسایههای باراناند که بیسکوت و چه بیوقفه گریه میخوانند! به عشق تکیه بده گریه را غزل سر کن به دیدنت میآیم دوباره باور کن #مهدی_شعبانی @ghazalshermahdishabani
در سینه، بی خیالت، رقص نفس محال است
تا شمع جلوه دارد، پروانه را عروسیست
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
تا شمع جلوه دارد، پروانه را عروسیست
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بندهنواز!
نیازمند بلا، گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل!
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق
به قول مفتیِ عشقش درست نیست نماز
در این مقام مجازی بهجز پیاله مگیر
در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز
به نیمبوسه دعایی بخر ز اهل دلی
که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز
فکند زمزمهٔ عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزلهای #حافظ از شیراز
@ghazalshermahdishabani
چه شکر گویمت ای کارساز بندهنواز!
نیازمند بلا، گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل!
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق
به قول مفتیِ عشقش درست نیست نماز
در این مقام مجازی بهجز پیاله مگیر
در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز
به نیمبوسه دعایی بخر ز اهل دلی
که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز
فکند زمزمهٔ عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزلهای #حافظ از شیراز
@ghazalshermahdishabani
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
وآنجا به نیکنامی پیراهنی دریدن
گه چون نسیم با گل، راز نهفته گفتن
گه سرّ عشقبازی از بلبلان شنیدن
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار
کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
#حافظ
@ghazalshermahdishabani
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
وآنجا به نیکنامی پیراهنی دریدن
گه چون نسیم با گل، راز نهفته گفتن
گه سرّ عشقبازی از بلبلان شنیدن
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار
کآخر ملول گردی از دست و لب گزیدن
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
#حافظ
@ghazalshermahdishabani
تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر! همین بودت بازوی توانایی؟!
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
تنها منم و آهی، آه از غم تنهایی
شبها منم و اشکی، وز خون همه بالین تر
عشق این هنرم فرمود، ار عیب نفرمایی
گفتی که شکیبا شو تا نوبت وصل آید
تو پیش نظر، وآنگه امکان شکیبایی؟!
#امیرخسرو_دهلوی
@ghazalshermahdishabani
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر! همین بودت بازوی توانایی؟!
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
تنها منم و آهی، آه از غم تنهایی
شبها منم و اشکی، وز خون همه بالین تر
عشق این هنرم فرمود، ار عیب نفرمایی
گفتی که شکیبا شو تا نوبت وصل آید
تو پیش نظر، وآنگه امکان شکیبایی؟!
#امیرخسرو_دهلوی
@ghazalshermahdishabani
مرا در دیده خواهم بیتو صد دریای خون باشد
به این کی میشوم راضی که اشکم لالهگون باشد؟!
زنم گه سنگ بر سر، گاه سر بر سنگ، میدانم
که اینها سربهسر خاصیت عشق و جنون باشد
#غزالی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
به این کی میشوم راضی که اشکم لالهگون باشد؟!
زنم گه سنگ بر سر، گاه سر بر سنگ، میدانم
که اینها سربهسر خاصیت عشق و جنون باشد
#غزالی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
#قرابت شمارهٔ ۲۵۱ یک چشم بیش نیست مرا، کاش صدهزار بودی که دیدمی رُخت از صدهزار چشم #عالی_شیرازی با صدهزار جلوه برون آمدی كه من با صدهزار دیده تماشا كنم تو را #فروغی_بسطامی تا شد هزارپاره دل از یک نگاهِ تو دیدم هزار چشم در آیینهکاریام #قيصر_امينپور…
از خدا صد دیده خواهم در تماشایت که هست
دیده مشتاق تماشای تو صدچندان که بود
#غزالی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
دیده مشتاق تماشای تو صدچندان که بود
#غزالی_مشهدی
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
... که نیلوفرسرشتم، ریشه در لای و لجن دارم؛ نفس یادم نخواهد ماند تا تن در کفن دارم! نه با من حسرت دیدار باغی و چمن، باقی نه چندان چشمٍ با این بیچراغی آمدن دارم در این سو ماندهام ناچار، از آن سو راندهام، انگار: نه در غربت خریدار و نه جایی در وطن دارم…
غنچگی کردی و بوییدن تو دست نداد
همهتن دست شدم، چیدن تو دست نداد
پابهپا کردم و هی عقربهها رفت جلو
دیر شد، لحظهٔ بوسیدن تو دست نداد
دلم از حسرت دیدار تو دریایی شد
قدر یک قطره ولی دیدن تو دست نداد
با لبم وعدهٔ لبهای کسی جز تو نبود
چه کنم؟ رخصت نوشیدن تو دست نداد
آسمانیتر از آنی که خدایی بکنی
خاکسارم که پرستیدن تو دست نداد
#مهدی_شعبانی #غزل
@ghazalshermahdishabani
همهتن دست شدم، چیدن تو دست نداد
پابهپا کردم و هی عقربهها رفت جلو
دیر شد، لحظهٔ بوسیدن تو دست نداد
دلم از حسرت دیدار تو دریایی شد
قدر یک قطره ولی دیدن تو دست نداد
با لبم وعدهٔ لبهای کسی جز تو نبود
چه کنم؟ رخصت نوشیدن تو دست نداد
آسمانیتر از آنی که خدایی بکنی
خاکسارم که پرستیدن تو دست نداد
#مهدی_شعبانی #غزل
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
گوشه گرفتم ز خلق و فایدهای نیست گوشهٔ چشمت بلای گوشهنشین است #سعدی @ghazalshermahdishabani
وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه، جوی
گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی
ور به خلوت با دلآرامت میّسر میشود
در سرایت خود گل افشان است، سبزی گو مروی
ای نسیم کوی معشوق! این چه باد خرّم است؟!
تا! کجا بودی؟ که جانم تازه میگردد به بوی!
مطربان گویی در آوازند و مستان در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی
ای رفیق آنچ از بلای عشق بر من میرود
گر به تُرک من نمیگویی، به تَرک من بگوی
ای که پای رفتنت کند است و راه وصل تند
بازگشتن هم نشاید، تا قدم داری بپوی
گر ببینی گریهٔ زارم، ندانی فرق کرد
کآب چشم است اینکه پیشت میرود یا آب جوی
گوی را گفتند کای بیچاره! سرگردان مباش!
گویِ مسکین را چه تاوان است؟! چوگان را بگوی!
ای که گفتی دل بشوی از مهر یار مهربان!
من دل از مهرش نمیشویم، تو دست از من بشوی
#سعدی
@ghazalshermahdishabani
گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی
ور به خلوت با دلآرامت میّسر میشود
در سرایت خود گل افشان است، سبزی گو مروی
ای نسیم کوی معشوق! این چه باد خرّم است؟!
تا! کجا بودی؟ که جانم تازه میگردد به بوی!
مطربان گویی در آوازند و مستان در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی
ای رفیق آنچ از بلای عشق بر من میرود
گر به تُرک من نمیگویی، به تَرک من بگوی
ای که پای رفتنت کند است و راه وصل تند
بازگشتن هم نشاید، تا قدم داری بپوی
گر ببینی گریهٔ زارم، ندانی فرق کرد
کآب چشم است اینکه پیشت میرود یا آب جوی
گوی را گفتند کای بیچاره! سرگردان مباش!
گویِ مسکین را چه تاوان است؟! چوگان را بگوی!
ای که گفتی دل بشوی از مهر یار مهربان!
من دل از مهرش نمیشویم، تو دست از من بشوی
#سعدی
@ghazalshermahdishabani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
امید روشنایی گرچه در این تیرگیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روزی آخِر از دل این خاک، با دست تهی، گل برمیافشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه، چون خورشید
سرود فتح میخوانم
و میدانم تو روزی باز خواهی گشت.
#فریدون_مشیری
@ghazalshermahdishabani
من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم
امید روشنایی گرچه در این تیرگیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روزی آخِر از دل این خاک، با دست تهی، گل برمیافشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه، چون خورشید
سرود فتح میخوانم
و میدانم تو روزی باز خواهی گشت.
#فریدون_مشیری
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
#غزل به دل، هوای تو را دارم و بر و دوشت که تا سپیدهدم امشب کشم در آغوشت چنان نسیم که گلبرگها ز گل بکَند برون کنم ز تنت برگبرگ تنپوشت گهی کشم به برت تنگ و دست در کمرت گهی نهم سر پرشور بر سرِ دوشت چه گوشوارهای از بوسههای من خوشتر که دانهدانه نشیند…
ز باغ پیرهنت چون دریچهها وا شد
بهشت گمشده پشت دریچه پیدا شد
رها ز سلطهٔ پاییز در بهار اتاق
گلی به نام تو در بازوان من وا شد
به دیدن تو همه ذرههای من شد چشم
و چشمها همه سر تا به پا تماشا شد
تمام منظره پوشیده از تو شد، یعنی
جهان به یمن حضورت دوباره زیبا شد
زمانه ریخت به جامم، هرآنچه تلخانه
به نام تو که درآمیختم، گوارا شد!
فرشتهها تو و من را به هم نشان دادند
میان زهره و ماه، از تو گفتوگوها شد
دوباره طوطیک شوکرانی شعرم
به خندهخندهٔ شیرین تو، شکرخا شد
شتاب خواستنت اینچنین که میبالد
به دوری تو مگر میتوان شکیبا شد؟
امیدوار نبودم دوباره از دل تو
که مهربان بشود با دل من، امّا شد
تنت هنوز به اندازهای لطافت داشت
که گل در آینه از دیدنش شکوفا شد
قرارنامهٔ وصل من و تو بود آنکه
به روی شانهٔ تو با لب من امضا شد
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
بهشت گمشده پشت دریچه پیدا شد
رها ز سلطهٔ پاییز در بهار اتاق
گلی به نام تو در بازوان من وا شد
به دیدن تو همه ذرههای من شد چشم
و چشمها همه سر تا به پا تماشا شد
تمام منظره پوشیده از تو شد، یعنی
جهان به یمن حضورت دوباره زیبا شد
زمانه ریخت به جامم، هرآنچه تلخانه
به نام تو که درآمیختم، گوارا شد!
فرشتهها تو و من را به هم نشان دادند
میان زهره و ماه، از تو گفتوگوها شد
دوباره طوطیک شوکرانی شعرم
به خندهخندهٔ شیرین تو، شکرخا شد
شتاب خواستنت اینچنین که میبالد
به دوری تو مگر میتوان شکیبا شد؟
امیدوار نبودم دوباره از دل تو
که مهربان بشود با دل من، امّا شد
تنت هنوز به اندازهای لطافت داشت
که گل در آینه از دیدنش شکوفا شد
قرارنامهٔ وصل من و تو بود آنکه
به روی شانهٔ تو با لب من امضا شد
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani