Telegram Web Link
غزل‌شعر
آوارهٔ هوای تو دائم غریب بود چون باد در قلمرو گیتی وطن نداشت #طالب_آملی @ghazalshermahdishabani
عمرم بگُذشت و بخت بیدار نشد
پیداست که مرده ورنه خواب این‌همه نیست

#طالب_آملی
@ghazalshermahdishabani
#سرمه_خورشید

من مرغ کور جنگل شب بودم
باد غریب محرم رازم بود
چون بار شب به روی پرم می‌ریخت
تنها به خواب مرگ نیازم بود

هرگز ز لابه‌لای هزاران برگ
بر من نمی‌شکفت گل خورشید
هرگز گلاب‌دان بلور ماه
بر من گلاب نور نمی‌پاشید

من مرغ کور جنگل شب بودم
برق ستارگان شب از من دور
در چشم من که پردهٔ ظلمت داشت
فانوس دست رهگذرانْ بی‌نور

من مرغ کور جنگل شب بودم
در قلب من همیشه زمستان بود
رنگ خزان و سایهٔ تابستان
در پیش چشم من همه یکسان بود

می‌سوختم چو هیزم تر در خویش
دودم به چشم بی‌هنرم می‌رفت
چون آتش غروب فرومی‌مرد
تنها، سرم به زیر پرم می‌رفت

یک شب که باد سُم به زمین می‌کوفت
وز یال او شراره فرومی‌ریخت
یک شب که از خروش هزاران رعد
گویی که سنگ‌پاره فرومی‌ریخت

از لابه‌لای تودهٔ تاریکی
دستی درون لانهٔ من لغزید
وز لرزه‌ای که در تن من افتاد
بنیاد آشیانهٔ من لرزید

یک‌ دم فشار گرم سرانگشتش
چون شعله بال‌های مرا سوزاند
تا پنجه‌اش به روی تنم لغزید
قلب من از تلاش تپیدن ماند

غافل که در سپیده‌دمِ این دست
خورشید بود و گرمی آتش بود
با سرمه‌ای دو چشم مرا وا کرد
این دست را خیال نوازش بود

زآن‌پس شبان تیرهٔ بی‌مهتاب
منقار غم به خاک نمالیدم
چون نورِ آرزو به دلم تابید
در آرزوی صبح ننالیدم

این دستِ گرم دست تو بود ای عشق
دست تو بود و آتش جاویدت
من مرغ کور جنگل شب بودم
بینا شدم به سرمهٔ خورشیدت

#نادر_نادرپور
@ghazalshermahdishabani
سرمه خورشید
نادر نادرپور
سرمه خورشید
شعر و صدای #نادر_نادرپور
@ghazalshermahdishabani
و مرگ پیش از آن که بمیرم آمد
دانستم که هیچ‌وقت مرگ منتظر مرگ نیست.

#یداله_رؤیایی
@yadollah_royai
غزل‌شعر
دایره اوزان متناوب ابوالحسن نجفی اوزان در جهت حرکت عقربه ساعت: مفاعیل مفاعلن مفاعیل مفاعلن مستفعل فاعلات مستفعل فاعلاتُ مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن مفاعلن مفاعیلُ مفاعلن مفاعیلُ فاعلات مستفعل فاعلات مستفعلُ مفاعلن مفتعلن مفاعلن…
Shargh-2521-page11-[magiran.com].pdf
182.8 KB
چند نکته درباره عروض نجفی، امید طبیب‌زاده. روزنامه شرق، شماره ۲۵۲۱، ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ص ۱۱. این مقاله برای آشنایی با روش نجفی در گسترش اوزان مفید است. اوزان مطبوع به عقیده استاد نجفی یا متفق یا متناوب‌اند اما ایشان معتقدند یک نوع وزن مطبوع هم هست که خارج از این دو‌ حالت است. آن را تفرع وزنی نامیده‌است.
@ghazalshermahdishabani
در تکمیل پست‌های قبلی 👇
www.tg-me.com/ghazalshermahdishabani/8797
www.tg-me.com/ghazalshermahdishabani/8762
در ضمیر ما نمی‌گنجد به‌ غیر از دوست، کس
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس

یاد می‌دار آن که هستی هر نفس با دیگری!
ای که بی ‌یاد تو هرگز برنیاوردم نفس

می‌روی چون شمع و خلقی از پس و پیشت روان
نی غلط گفتم، نباشد شمع را خود پیش و پس

غافل است آن‌کاو به شمشیر از تو می‌پیچد عنان
قند را لذت مگر نیکو نمی‌داند مگس!

کویت از اشکم چو دریا گشت و می‌ترسم از آنک
بر سر آیند این رقیبان سبکبارت چو خس

یار گندم‌گون به ما گر میل کردی نیم‌جو
هر دو عالم پیش چشم ما نمودی یک عدس

خاطرم وقتی هوس کردی که بیند چیزها
تا تو را دیدم، نکردم جز به دیدارت هوس

دیگران را از عسس گر شب خیالی در سر است
من چنانم کز خیالم بازنشناسد عسس!

#اوحدی_مراغه‌ای
@ghazalshermahdishabani
بی ‌غباری نیست هر جا مشت خاکی دیده‌ایم
شد یقین ‌کز بعد مردن هم نمی‌میرد هوس

#بیدل
@ghazalshermahdishabani

هزار سوزنِ رشکم فزود بر مژگان
کسی که بر تنِ او دوخت پیرهنْ نازک

#طالب_آملی
@ghazalshermahdishabani

فلس‌وارم رُسته از تنْ زخم بر بالای زخم
ماهیِ تیغِ توام، غوّاصْ در دریای زخم

#طالب_آملی
@ghazalshermahdishabani
در مشهد کوی تو ز بس کشته و زخمی‌ست
جراح کفن دوزد و خیاط جراحت

#طالب_آملی
@ghazalshermahdishabani
چشم‌های تو را دوست دارم
آه! آری!
مدتی مال من!
چشم‌هایی که هر گوشهٔ باغ را
روی تاریخ مغشوش اوراق، جاوید کرده‌ست
وه! که پرواز من حدّ و مرزی ندارد
مال تو بالِ من!

#سیروس_شمیسا
#زندگانی_قدیمی‌ست
@Siroosshamisa
بر او ببخشایید
بر او که گاه‌‌گاه
پيوند دردناک وجودش را
با آب‌های راکد
و حفره‌های خالی
از ياد می‌برَد
و ابلهانه می‌پندارد
که حق زيستن دارد

بر او ببخشایید
بر خشم بی‌تفاوت يک تصوير
که آرزوی دوردست تحرک
در ديدگان کاغذی‌اش آب می‌شود

بر او ببخشایید
بر او که در سراسر تابوتش
جریان سرخ‌ ماه گذر دارد
و عطرهای منقلب شب
خواب هزارسالهٔ اندامش را
آشفته می‌کنند

بر او ببخشایید
بر او که از درون متلاشی‌ست
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می‌سوزد
و گيسوان بیهده‌اش
نومیدوار از نفوذ نفس‌های عشق می‌لرزند
ای ساکنان سرزمین سادهٔ خوش‌بختی
ای همدمان پنجره‌های گشوده در باران
بر او ببخشایید

بر او ببخشائید
زیرا که مسحور است
زيرا که ريشه‌های هستی بارآور شما
در خاک‌های غربت او نقب می‌زنند
و قلب زودباور او را
با ضربه‌های موذی حسرت
در کنج سينه‌اش متورم می‌سازند

#فروغ_فرخ‌زاد
@ghazalshermahdishabani
شنیدم در عدم پروانه می‌گفت
دمی از زندگی، تاب و تبم بخش
پریشان کن سحر، خاکسترم را
ولیکن سوز و ساز یک شبم بخش

#اقبال_لاهوری
@ghazalshermahdishabani
ما را که برنجیم از این زندگی، امروز
در سر هوس زیستن و شوق بقا نیست

گر زندگی از بهر غم و رنج و عذاب است
دردی‌ست که جز نیستی‌اش هیچ دوا نیست

#ملک‌الشعرا_بهار
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from غزل‌شعر (مهدی شعبانی)
گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز
فرمان برمت جانا! بنشینم و برخیزم

#سعدی
@ghazalshermahdishabani
و عشق، تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب می‌کند مٲنوس

#سهراب_سپهری
@ghazalshermahdishabani
Audio
رفتی و همچنان به خیال من اندری
گویی که در برابر چشمم مصوری

فکرم به منتهای جمالت نمی‌رسد
کز هر چه در خیال من آمد نکوتری

مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت
تا ظن برم که روی تو ماه است یا پری

تو خود فرشته‌ای، نه از این گل سرشته‌ای
گر خلق از آب و خاک، تو از مشک و عنبری

ما را شکایتی ز تو گر هست، هم به توست
کز تو به دیگران نتوان برد داوری

با دوست کنج فقر بهشت است و بوستان
بی ‌دوست خاک بر سر جاه و توانگری

تا دوست در کنار نباشد به کام دل
از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری

گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست
زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری

چندان که جهد بود دویدیم در طلب
کوشش چه سود؟ چون نکند بخت یاوری

سعدی به وصل دوست چو دستت نمی‌رسد
باری به یاد دوست، زمانی به سر بری

دکلمه #نرگس_نوروزی
@ghazalshermahdishabani
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم

بپرس حال من آخر چو بگذری روزی
که چون همی‌گذرد روزگار مسکینم؟

من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شد
که در بهشت نیارد خدایْ غمگینم

ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی
که بی وجود شریفت جهان نمی‌بینم

چو روی دوست نبینی، جهان ندیدن به
شب فراق منه شمع پیش بالینم

ضرورت است که عهد وفا به سر برمت
و گر جفا به سر آید هزار چندینم

نه هاونم که بنالم به کوفتی از یار!
چو دیگ بر سر آتش نشان که بنشینم!

بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان
به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم

چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم
چو لاله لال بکردی زبان تحسینم

مرا پلنگ به سرپنجه، ‌ای نگار نکشت
تو می‌کشی به سرِ پنجهٔ نگارینم

چو ناف آهو خونم بسوخت در دل تنگ
برفت در همه آفاق بوی مشکینم

هنر بیار و زبان‌آوری مکن #سعدی
چه حاجت است بگوید شکر که شیرینم

@ghazalshermahdishabani
2024/10/05 11:15:01
Back to Top
HTML Embed Code: