Forwarded from کانال شعر مریم جعفری آذرمانی
به لاشهی وطن و صاحبانِ بیوطنش،
که پای صحبتِ من نیست گوشِ مرد و زنش
کجاست پرچمِ پرافتخار؟ تا ببَرم
به جنگِ مُستمر و کشتههای بیکفنش
فریب، بال گرفت و ستم درختی شد
طبیعی اَست که پژمرده است نسترنش
تمامِ منظرهها رنگ و ونگِ مصنوعیست
چرا کبوتر و گُل دربیاید از چمنش؟
مگر به غیرِ خرابی چه کرده قبل از این،
که اعتماد کنم بعد از این به ساختنش
#مریم_جعفری_آذرمانی
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
#کتاب_تشریح
نشر فصل پنجم
@maryam_jafari_azarmani
که پای صحبتِ من نیست گوشِ مرد و زنش
کجاست پرچمِ پرافتخار؟ تا ببَرم
به جنگِ مُستمر و کشتههای بیکفنش
فریب، بال گرفت و ستم درختی شد
طبیعی اَست که پژمرده است نسترنش
تمامِ منظرهها رنگ و ونگِ مصنوعیست
چرا کبوتر و گُل دربیاید از چمنش؟
مگر به غیرِ خرابی چه کرده قبل از این،
که اعتماد کنم بعد از این به ساختنش
#مریم_جعفری_آذرمانی
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
#کتاب_تشریح
نشر فصل پنجم
@maryam_jafari_azarmani
نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری
عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری؟!
زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت
کشتن اولیتر از آن کهم به جراحت بگذاری
تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد
من گرفتار کمندم، تو چه دانی که سواری؟
کس چنین روی ندارد، تو مگر حور بهشتی
وز کس این بوی نیاید، مگر آهوی تتاری
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند؟!
همچو بر خرمن گل، قطرهٔ باران بهاری
طوطیان دیدم و خوشتر ز حدیثت نشنیدم
شکر است آن، نه دهان و لب و دندان که تو داری
ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری؟!
آرزو میکندم با تو شبی بودن و روزی
یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری
هم اگر عمر بود دامن کامی به کف آید
که گل از خار همیآید و صبح از شب تاری
#سعدی آن طبع ندارد که ز خوی تو برنجد
خوش بود هرچه تو گویی و شکر هرچه تو باری
@ghazalshermahdishabani
عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری؟!
زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت
کشتن اولیتر از آن کهم به جراحت بگذاری
تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد
من گرفتار کمندم، تو چه دانی که سواری؟
کس چنین روی ندارد، تو مگر حور بهشتی
وز کس این بوی نیاید، مگر آهوی تتاری
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند؟!
همچو بر خرمن گل، قطرهٔ باران بهاری
طوطیان دیدم و خوشتر ز حدیثت نشنیدم
شکر است آن، نه دهان و لب و دندان که تو داری
ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری؟!
آرزو میکندم با تو شبی بودن و روزی
یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری
هم اگر عمر بود دامن کامی به کف آید
که گل از خار همیآید و صبح از شب تاری
#سعدی آن طبع ندارد که ز خوی تو برنجد
خوش بود هرچه تو گویی و شکر هرچه تو باری
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from غزلشعر
#دیالوگ ۳۱
دنیا پر از احمقهاییه که نمیدونند چی مهمه و ما رو نابود میکنند.
#ریک_و_مورتی
(۲۰۱۳، فصل ۱: قسمت ۱)
سازندگان: جاستین رویلند و دان هارمون / انیمیشن کمدی تخیلی _ فلسفی (سه فصل / سیویک قسمت، ۲۰۱۳ _ ۲۰۱۷)
@ghazalshermahdishabani
دنیا پر از احمقهاییه که نمیدونند چی مهمه و ما رو نابود میکنند.
#ریک_و_مورتی
(۲۰۱۳، فصل ۱: قسمت ۱)
سازندگان: جاستین رویلند و دان هارمون / انیمیشن کمدی تخیلی _ فلسفی (سه فصل / سیویک قسمت، ۲۰۱۳ _ ۲۰۱۷)
@ghazalshermahdishabani
من ندانستم از اول که تو بیمهروفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی؟
آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سرّیست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینهٔ کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشتنمایی و ملامت
همه سهل است، تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماع است و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی، غم دل با تو بگویم
چه بگویم؟ که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانهٔ مایی
#سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که در بند تو خوشتر که رهایی
@ghazalshermahdishabani
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی؟
آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سرّیست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینهٔ کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشتنمایی و ملامت
همه سهل است، تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماع است و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی، غم دل با تو بگویم
چه بگویم؟ که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانهٔ مایی
#سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که در بند تو خوشتر که رهایی
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
رگبار. بهرام بیضایی. ۱۳۵۱. @ghazalshermahdishabani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پنجم اسفندماه سالروز درگذشت #پرویز_فنیزاده یکی از بازیگران مهم سینمای ایران.
وی در رگبار بهرام بیضایی، گوزنهای مسعود کیمیایی، داییجان ناپلئون ناصر تقوایی و تنگسیر امیر نادری درخشیدهاست.
فنیزاده فقط چهل و دو سال عمر کرد. بر سنگ مزارش تکیهکلام مشهور او در سریال داییجان ناپلئون نقش بستهاست: تا قبر آ آ آ آ
@ghazalshermahdishabani
وی در رگبار بهرام بیضایی، گوزنهای مسعود کیمیایی، داییجان ناپلئون ناصر تقوایی و تنگسیر امیر نادری درخشیدهاست.
فنیزاده فقط چهل و دو سال عمر کرد. بر سنگ مزارش تکیهکلام مشهور او در سریال داییجان ناپلئون نقش بستهاست: تا قبر آ آ آ آ
@ghazalshermahdishabani
ذوقی چنان ندارد بیدوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
شیراز در نبستهست از کاروان ولیکن
ما را نمیگشایند از قید مهربانی
اشتر که اختیارش در دست خود نباشد
میبایدش کشیدن باری به ناتوانی
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلستانی
صورتنگار چینی بیخویشتن بماند
گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی
ای بر در سرایت غوغای عشقبازان
همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی
تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی
میگفتمت که جانی دیگر دریغم آید
گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی
سروی چو در سماعی بدری چو در حدیثی
صبحی چو در کناری شمعی چو در میانی
اول چنین نبودی باری حقیقتی شد
دی حظ نفس بودی امروز قوت جانی
شهر آن توست و شاهی؛ فرمای هر چه خواهی
گر بیعمل ببخشی، ور بیگنه برانی
روی امید سعدی بر خاک آستان است
بعد از تو کس ندارد یا غایةالامانی
#سعدی
@ghazalshermahdishabani
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
شیراز در نبستهست از کاروان ولیکن
ما را نمیگشایند از قید مهربانی
اشتر که اختیارش در دست خود نباشد
میبایدش کشیدن باری به ناتوانی
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلستانی
صورتنگار چینی بیخویشتن بماند
گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی
ای بر در سرایت غوغای عشقبازان
همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی
تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی
میگفتمت که جانی دیگر دریغم آید
گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی
سروی چو در سماعی بدری چو در حدیثی
صبحی چو در کناری شمعی چو در میانی
اول چنین نبودی باری حقیقتی شد
دی حظ نفس بودی امروز قوت جانی
شهر آن توست و شاهی؛ فرمای هر چه خواهی
گر بیعمل ببخشی، ور بیگنه برانی
روی امید سعدی بر خاک آستان است
بعد از تو کس ندارد یا غایةالامانی
#سعدی
@ghazalshermahdishabani
...
و هنگامی که در باران و باد میدویدم
به خود گفتم هنوز زیباترین شعرم را
برایت نسرودهام
و هنوز عاشقانهترین بوسه را
از لبانت نستاندهام
و بادها خواهند آمد و خواهند رفت
و بارانها خواهند بارید و خواهند بارید
و من برایت صدها شعر عاشقانه خواهم سرود و
صدها قطره اشک برایت خواهم گریست و
صدها بوسهٔ دیگر از لبانت خواهم ستاند
اما از یاد مبر که همواره و همواره
برایت عاشقانهترین شعرم را خواهم داشت
که هنوز نسروده باشمش
#یوزف_زینکلایر
ترجمه #رضا_نجفی
@ghazalshermahdishabani
و هنگامی که در باران و باد میدویدم
به خود گفتم هنوز زیباترین شعرم را
برایت نسرودهام
و هنوز عاشقانهترین بوسه را
از لبانت نستاندهام
و بادها خواهند آمد و خواهند رفت
و بارانها خواهند بارید و خواهند بارید
و من برایت صدها شعر عاشقانه خواهم سرود و
صدها قطره اشک برایت خواهم گریست و
صدها بوسهٔ دیگر از لبانت خواهم ستاند
اما از یاد مبر که همواره و همواره
برایت عاشقانهترین شعرم را خواهم داشت
که هنوز نسروده باشمش
#یوزف_زینکلایر
ترجمه #رضا_نجفی
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
شاید مهمترین ویژگی ناصر خسرو و احمد کسروی همین تفکر انتقادی باشد. هر دو بهغایت از اوضاع روزگار خود ناراضی هستند و از زمین و زمان انتقاد میکنند؛ جالبتر اینکه هیچیک سر سازش ندارند. هیچکس از تیغ انتقاد آنان در امان نیست؛ تنها نارضایتیْ آنان را راضی میکند.…
#فاشیسم_کلمه_و_هنر
هنر اصیل در مقابل هیچ قدرتی گردن کج نمیکند. هنر اصیل هنر رهایی انسان است از چنگال قدرت. هنر اصیل هیچ چارچوبی را نمیپذیرد که اگر بپذیرد مرگ خود را رقم زدهاست. در مقابل هنر اصیل، میتوان از هنر کاذب سخن گفت. آیا اصلاً میتوان گفت که چنین هنری داریم؟ این نوع هنر کاملاً در خدمت قدرت است و رسالتش اسارت انسان است در چنگال قدرت. این هنر کاملاً ضدانسانی است. پس این نوع هنر دراصل هنر نیست و نمیتوان نام هنر بر آن نهاد؛ چون با ذات هنر همخوانی ندارد. هنر کاذب ابزاری است در خدمت فاشیسم. فاشیسم با ابداع این نوع هنر و پر و بال دادن به آن، هنر اصیل را به حاشیه رانده، سرکوب کرده و از این طریق عرصه را برای اقدامات ضدانسانی خود باز میکند. (نگاه کنیم به تبعید نویسندگان و شاعران در دوران هیتلر و استالین). از اینجاست که میگوییم هنر کاذب هنری است ضدانسانی. فاشیسم سعی میکند با تبلیغات - که از مهمترین ابزارهایش است - هنر کاذب را تثبیت کند اما هرگز موفق نمیشود. هنر کاذب دشمن آزادی است؛ چون فاشیسم دشمن آزادی است. اساس هنر کاذب بر دروغ استوار است؛ چون اساس فاشیسم بر دروغ استوار است. فاشیسم روبهرویت میایستد، در چشمانت خیره میشود و دروغ میگوید؛ چون به «کلمه» اعتقاد ندارد. کار فاشیسم تجاوز است؛ تجاوز به همه چیز، اما تجاوز به کلمه بدترینِ آنهاست. تجاوز به کلمه یعنی تجاوز به همه چیز. فاشیسم به کلمه تجاوز میکند، معنایش را میرباید و آن را به یک فاحشه بدل میسازد؛ یعنی کلمه وجود دارد؛ مورداستفاده (بخوانید سوءاستفاده) قرار میگیرد اما کسی باورش ندارد؛ چون از خود تهی شدهاست؛ همه چیز قلابی و ظاهری است؛ اخلاق قلابی، هنر قلابی و هزاران قلابی دیگر؛ مسخ کامل، یک جهان جعلی کامل. فاشیسم از قلم میترسد؛ به خونش تشنه است؛ چون تنها کلمه است که میتواند از میدان به درش ببرد. فاشیسم قداره میبندد؛ چون با کلمه میانهای ندارد؛ از کلمه بیزار است؛ چون تنها کلمه است که تهدیدش میکند. اینجاست که سفلهپروری رواج مییابد و اراذل و اوباش میدان مییابند و «مشتی رند را سیم و زر میدهند» تا به نخبگان سنگ زنند و میزنند و چنین میشود که پخمه (قداره) در جای نخبه (کلمه) مینشیند. زبان فاشیسم زبان تهدید (قداره) است، نه زبان گفتوگو (کلمه). «کلمه» دشمن اصلی فاشیسم است؛ از اینرو فاشیسم با تجاوز به کلمه، زهرش را میگیرد و خود را نجات میدهد. فاشیسم با ربودن معنای کلمه و تبدیل کردن آن به یک فاحشه، همیشه و همه جا از آن استفاده (بخوانید سوءاستفاده) میکند، بیآنکه به آن ایمان داشته باشد و به آن عمل کند. اینجاست که فاشیسم بهآرامی دست پوپولیسم را میفشارد؛ چون برای بقای خود به آن نیاز دارد. فاشیسم کلمه را به طبلی توخالی بدل میکند که تنها شکل و صدا از آن باقی میماند؛ از اینرو، در خرج کردن کلمه، ترسی به خود راه نمیدهد. فاشیسم زبان را مصادره میکند و با کنترل کلمه، جامعه را کنترل کرده و از خود مراقبت میکند. فاشیسم کلمات را قتلعام میکند؛ چون اگر کلمه زنده بماند، فاشیسم زنده نخواهد ماند. هنر اصیل در مقابل این تجاوز و قتلعام و جهان جعلی میایستد؛ از اینرو، فاشیسم از هنر اصیل میترسد؛ چون هنر اصیل بر صداقت استوار است و دشمن دروغ و دورویی است. از اینجاست که صداقت، نفْس جنایت میشود و هرکه راست بگوید و از ریا بپرهیزد، دشمن تلقی میشود که باید سرکوب شود و هنر اصیل سرکوب و تبعید میشود؛ چون هنر صداقت است و صداقت در مکتب دروغ، جرم محسوب میشود. مهم نیست که فاشیسم به آنچه میگوید اعتقاد دارد یا نه و حتی مهم نیست که مردم به آنچه فاشیسم میگوید اعتقاد دارند یا نه، مهم این است که مردم باید تظاهر کنند که اعتقاد دارند و اینجاست که ریا و دروغ ابزاری میشود در دست فاشیسم. هنر اصیل این دروغ را در هم میشکند و علیه ریا و دورویی قد علم میکند و دست فاشیسم را رومیکند؛ از اینرو، فاشیسم هرگز هنر اصیل را برنمیتابد و با آن دشمنی میکند. فاشیسم مکتب سقوط است؛ سقوط انسان. هر مکتبی که انسانمحور نباشد پوچ و خرافه است و فاشیسم پوچ و خرافه است؛ چون بر ضد انسان است. هنر اصیل در مقابل این سقوط میایستد؛ هنر اصیل هرگز خود را نمیفروشد. هنر اصیل و فاشیسم دو خط موازیاند که هرگز به هم نمیرسند مگر در میدان جنگ؛ چون هنر اصیل هنر سازش نیست؛ هنر نجات انسان است؛ نجات انسان از مسخ و شیءوارگی و سقوط. هنر اصیل بلای جان فاشیسم است و تا هنر اصیل وجود داشته باشد، فاشیسم خواب خوشی نخواهد داشت.
#کاظم_هاشمی
@ghazalshermahdishabani
هنر اصیل در مقابل هیچ قدرتی گردن کج نمیکند. هنر اصیل هنر رهایی انسان است از چنگال قدرت. هنر اصیل هیچ چارچوبی را نمیپذیرد که اگر بپذیرد مرگ خود را رقم زدهاست. در مقابل هنر اصیل، میتوان از هنر کاذب سخن گفت. آیا اصلاً میتوان گفت که چنین هنری داریم؟ این نوع هنر کاملاً در خدمت قدرت است و رسالتش اسارت انسان است در چنگال قدرت. این هنر کاملاً ضدانسانی است. پس این نوع هنر دراصل هنر نیست و نمیتوان نام هنر بر آن نهاد؛ چون با ذات هنر همخوانی ندارد. هنر کاذب ابزاری است در خدمت فاشیسم. فاشیسم با ابداع این نوع هنر و پر و بال دادن به آن، هنر اصیل را به حاشیه رانده، سرکوب کرده و از این طریق عرصه را برای اقدامات ضدانسانی خود باز میکند. (نگاه کنیم به تبعید نویسندگان و شاعران در دوران هیتلر و استالین). از اینجاست که میگوییم هنر کاذب هنری است ضدانسانی. فاشیسم سعی میکند با تبلیغات - که از مهمترین ابزارهایش است - هنر کاذب را تثبیت کند اما هرگز موفق نمیشود. هنر کاذب دشمن آزادی است؛ چون فاشیسم دشمن آزادی است. اساس هنر کاذب بر دروغ استوار است؛ چون اساس فاشیسم بر دروغ استوار است. فاشیسم روبهرویت میایستد، در چشمانت خیره میشود و دروغ میگوید؛ چون به «کلمه» اعتقاد ندارد. کار فاشیسم تجاوز است؛ تجاوز به همه چیز، اما تجاوز به کلمه بدترینِ آنهاست. تجاوز به کلمه یعنی تجاوز به همه چیز. فاشیسم به کلمه تجاوز میکند، معنایش را میرباید و آن را به یک فاحشه بدل میسازد؛ یعنی کلمه وجود دارد؛ مورداستفاده (بخوانید سوءاستفاده) قرار میگیرد اما کسی باورش ندارد؛ چون از خود تهی شدهاست؛ همه چیز قلابی و ظاهری است؛ اخلاق قلابی، هنر قلابی و هزاران قلابی دیگر؛ مسخ کامل، یک جهان جعلی کامل. فاشیسم از قلم میترسد؛ به خونش تشنه است؛ چون تنها کلمه است که میتواند از میدان به درش ببرد. فاشیسم قداره میبندد؛ چون با کلمه میانهای ندارد؛ از کلمه بیزار است؛ چون تنها کلمه است که تهدیدش میکند. اینجاست که سفلهپروری رواج مییابد و اراذل و اوباش میدان مییابند و «مشتی رند را سیم و زر میدهند» تا به نخبگان سنگ زنند و میزنند و چنین میشود که پخمه (قداره) در جای نخبه (کلمه) مینشیند. زبان فاشیسم زبان تهدید (قداره) است، نه زبان گفتوگو (کلمه). «کلمه» دشمن اصلی فاشیسم است؛ از اینرو فاشیسم با تجاوز به کلمه، زهرش را میگیرد و خود را نجات میدهد. فاشیسم با ربودن معنای کلمه و تبدیل کردن آن به یک فاحشه، همیشه و همه جا از آن استفاده (بخوانید سوءاستفاده) میکند، بیآنکه به آن ایمان داشته باشد و به آن عمل کند. اینجاست که فاشیسم بهآرامی دست پوپولیسم را میفشارد؛ چون برای بقای خود به آن نیاز دارد. فاشیسم کلمه را به طبلی توخالی بدل میکند که تنها شکل و صدا از آن باقی میماند؛ از اینرو، در خرج کردن کلمه، ترسی به خود راه نمیدهد. فاشیسم زبان را مصادره میکند و با کنترل کلمه، جامعه را کنترل کرده و از خود مراقبت میکند. فاشیسم کلمات را قتلعام میکند؛ چون اگر کلمه زنده بماند، فاشیسم زنده نخواهد ماند. هنر اصیل در مقابل این تجاوز و قتلعام و جهان جعلی میایستد؛ از اینرو، فاشیسم از هنر اصیل میترسد؛ چون هنر اصیل بر صداقت استوار است و دشمن دروغ و دورویی است. از اینجاست که صداقت، نفْس جنایت میشود و هرکه راست بگوید و از ریا بپرهیزد، دشمن تلقی میشود که باید سرکوب شود و هنر اصیل سرکوب و تبعید میشود؛ چون هنر صداقت است و صداقت در مکتب دروغ، جرم محسوب میشود. مهم نیست که فاشیسم به آنچه میگوید اعتقاد دارد یا نه و حتی مهم نیست که مردم به آنچه فاشیسم میگوید اعتقاد دارند یا نه، مهم این است که مردم باید تظاهر کنند که اعتقاد دارند و اینجاست که ریا و دروغ ابزاری میشود در دست فاشیسم. هنر اصیل این دروغ را در هم میشکند و علیه ریا و دورویی قد علم میکند و دست فاشیسم را رومیکند؛ از اینرو، فاشیسم هرگز هنر اصیل را برنمیتابد و با آن دشمنی میکند. فاشیسم مکتب سقوط است؛ سقوط انسان. هر مکتبی که انسانمحور نباشد پوچ و خرافه است و فاشیسم پوچ و خرافه است؛ چون بر ضد انسان است. هنر اصیل در مقابل این سقوط میایستد؛ هنر اصیل هرگز خود را نمیفروشد. هنر اصیل و فاشیسم دو خط موازیاند که هرگز به هم نمیرسند مگر در میدان جنگ؛ چون هنر اصیل هنر سازش نیست؛ هنر نجات انسان است؛ نجات انسان از مسخ و شیءوارگی و سقوط. هنر اصیل بلای جان فاشیسم است و تا هنر اصیل وجود داشته باشد، فاشیسم خواب خوشی نخواهد داشت.
#کاظم_هاشمی
@ghazalshermahdishabani
میان غنچه و گل، از تو گفتوگو شدهاست
که باد خوشنفس و باغ مشکبو شدهاست
تو برفکندهای از خویش پرده، ای خورشید
که شهر خوابزده غرق هایوهو شدهاست
درون دیدهٔ من آفتابگردانیست
که در هوای تو چرخان به چارسو شدهاست
به تابناکی و پاکی تو را نشان دادهست
ز هر ستارهٔ رخشان که پرسوجو شدهاست
تنت ز لطف و طراوت به سوسنی ماند
که در شمیم گل سرخ شستوشو شدهاست
برابر تو چه یارای عرض اندامش
که پیش روی تو دست بهار رو شدهاست
چگونه آینه لاف برابری زندت؟!
که از تو صاحب این آب و رنگوبو شدهاست
تو آن بهشت برینی که جان خاکی من
برای داشتنت عین آرزو شدهاست
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
که باد خوشنفس و باغ مشکبو شدهاست
تو برفکندهای از خویش پرده، ای خورشید
که شهر خوابزده غرق هایوهو شدهاست
درون دیدهٔ من آفتابگردانیست
که در هوای تو چرخان به چارسو شدهاست
به تابناکی و پاکی تو را نشان دادهست
ز هر ستارهٔ رخشان که پرسوجو شدهاست
تنت ز لطف و طراوت به سوسنی ماند
که در شمیم گل سرخ شستوشو شدهاست
برابر تو چه یارای عرض اندامش
که پیش روی تو دست بهار رو شدهاست
چگونه آینه لاف برابری زندت؟!
که از تو صاحب این آب و رنگوبو شدهاست
تو آن بهشت برینی که جان خاکی من
برای داشتنت عین آرزو شدهاست
#حسین_منزوی
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from آوازی در فرجام[کارنامه نُصرت رحمانی]
•
•
@Nosrat_Rahmaani
تولدت مبارک شاعر!
تنهایی روزهای دوری و دوستی...
ای دوست
این روزها
با هرکه دوست میشوم احساس میکنم
آنقدر دوست بودهایم که دیگر
وقت خیانت است ...
روزی روزگاری بود که #نصرت_رحمانی مشهورترین شاعر ایران بود و البته پیرو نیما هم بود اما چون چارپاره یا به قول قدمایی آن دوره، دوبیتیهای بههمپیوسته میسرود، کهنگویان نیز وی را میستودند چرا که زبانی نرم برگزیده بود که از روایت و تغزل، بهرهای وافر میبرد و در گفتن و توصیف کردن، بیپروا بود و زمانه هم ستایشگر بیپروایی.
به قول رضا براهنی: «نصرت علاوه بر اینکه شعر کلاسیک را بهخوبی میشناخت، شعر نیمایی را هم درک کرده بود. کوتاه و بلند کردن مصرعها را از نیما آموخته بود. در آن زمان، شعر فارسی از یک ذات رمانتیک هم برخوردار بود. نصرت از این هم بهخوبی در شعرش استفاده کرده. مثلث مشیری، نادرپور، نصرت رحمانی اصولاً رمانتیسم را بهخوبی در شعر فارسی به کار گرفته. نصرت اما در رفتوآمدی که با شاعران جدیدتر پیدا کرده بود، خودش را از آن نگاه رمانتیک رهایی داد. بهطورکلی دو نوع شعر داشت: چارپارههایی که از شاعرانی مثل فریدون توللی یاد گرفته بود و شعر نیمایی».
شهرت او چنان بود که دانشجویان ساکن اروپا نیز با نام و شعرش آشنا بودند و اینهمه شهرت را زمانی به کف آورده بود که به بیستوپنج سالگی نیز نرسیده بود و در زمانهای که خانوادهٔ سلطنت هنوز تا حدی مقبولیت اجتماعی داشت _ حوالی سالهای ۲۹ تا ۳۰ _ ایشان نیز شعرش را میستودند و از بر میخواندند. نیما او را بزرگترین ثمرهٔ انقلاب ادبی خود میدانست و بسیاری از نوشاعران میکوشیدند که او و شعر و زندگیاش را سرمشق خود قرار دهند [که در دهههای بعد، بسیاری از ایشان، زندگی و استعداد خویش را پای این تقلید به باد دادند]. زندگی نصرت، نمونه چشمگیر ویرانسازی استعداد و تباهی زندگی بود اما خودش، با آن خوش بود و در این خوشی، اندکاندک از یاد برد که زمانه، دیگر شده و دیگر، نه او آن شاعر بسیار مشهور زمان خود است و نه زمانه طالب آثار او و نه خود او دیگر قادر به خلق آثار درخشانی که پیش از سیسالگی خلق کرده بود. او به اعتبار همان شعرها، از بزرگ شاعران دوران مدرن و از تأثیرگذارترین شاعران معاصر است. تلخکامی و تنهایی سالهای پایانی عمرش در آثار این دوره به روشنی دیده میشود؛ نوعی تلخکامی که دیگر از نوع تلخکامی تغزلی و پرشور و شر جوانی وی نیست، بلکه بدل به نوعی جهاننگری نومیدانه شدهاست.
از مقالهٔ «تولدت مبارک شاعر!»، یزدان سلحشور، روزنامه ایران، ۱۰ اسفند ۱۳۹۶.
ـــــــــــــــــــــــ
@Nosrat_Rahmaani
•
•
•
@Nosrat_Rahmaani
تولدت مبارک شاعر!
تنهایی روزهای دوری و دوستی...
ای دوست
این روزها
با هرکه دوست میشوم احساس میکنم
آنقدر دوست بودهایم که دیگر
وقت خیانت است ...
روزی روزگاری بود که #نصرت_رحمانی مشهورترین شاعر ایران بود و البته پیرو نیما هم بود اما چون چارپاره یا به قول قدمایی آن دوره، دوبیتیهای بههمپیوسته میسرود، کهنگویان نیز وی را میستودند چرا که زبانی نرم برگزیده بود که از روایت و تغزل، بهرهای وافر میبرد و در گفتن و توصیف کردن، بیپروا بود و زمانه هم ستایشگر بیپروایی.
به قول رضا براهنی: «نصرت علاوه بر اینکه شعر کلاسیک را بهخوبی میشناخت، شعر نیمایی را هم درک کرده بود. کوتاه و بلند کردن مصرعها را از نیما آموخته بود. در آن زمان، شعر فارسی از یک ذات رمانتیک هم برخوردار بود. نصرت از این هم بهخوبی در شعرش استفاده کرده. مثلث مشیری، نادرپور، نصرت رحمانی اصولاً رمانتیسم را بهخوبی در شعر فارسی به کار گرفته. نصرت اما در رفتوآمدی که با شاعران جدیدتر پیدا کرده بود، خودش را از آن نگاه رمانتیک رهایی داد. بهطورکلی دو نوع شعر داشت: چارپارههایی که از شاعرانی مثل فریدون توللی یاد گرفته بود و شعر نیمایی».
شهرت او چنان بود که دانشجویان ساکن اروپا نیز با نام و شعرش آشنا بودند و اینهمه شهرت را زمانی به کف آورده بود که به بیستوپنج سالگی نیز نرسیده بود و در زمانهای که خانوادهٔ سلطنت هنوز تا حدی مقبولیت اجتماعی داشت _ حوالی سالهای ۲۹ تا ۳۰ _ ایشان نیز شعرش را میستودند و از بر میخواندند. نیما او را بزرگترین ثمرهٔ انقلاب ادبی خود میدانست و بسیاری از نوشاعران میکوشیدند که او و شعر و زندگیاش را سرمشق خود قرار دهند [که در دهههای بعد، بسیاری از ایشان، زندگی و استعداد خویش را پای این تقلید به باد دادند]. زندگی نصرت، نمونه چشمگیر ویرانسازی استعداد و تباهی زندگی بود اما خودش، با آن خوش بود و در این خوشی، اندکاندک از یاد برد که زمانه، دیگر شده و دیگر، نه او آن شاعر بسیار مشهور زمان خود است و نه زمانه طالب آثار او و نه خود او دیگر قادر به خلق آثار درخشانی که پیش از سیسالگی خلق کرده بود. او به اعتبار همان شعرها، از بزرگ شاعران دوران مدرن و از تأثیرگذارترین شاعران معاصر است. تلخکامی و تنهایی سالهای پایانی عمرش در آثار این دوره به روشنی دیده میشود؛ نوعی تلخکامی که دیگر از نوع تلخکامی تغزلی و پرشور و شر جوانی وی نیست، بلکه بدل به نوعی جهاننگری نومیدانه شدهاست.
از مقالهٔ «تولدت مبارک شاعر!»، یزدان سلحشور، روزنامه ایران، ۱۰ اسفند ۱۳۹۶.
ـــــــــــــــــــــــ
@Nosrat_Rahmaani
•
•
زمستان_اخوان ثالت
@soutidastan
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبارآلوده مهر و ماه
زمستان است
شعر و صدای #مهدی_اخوان_ثالث
@ghazalshermahdishabani
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلورآجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبارآلوده مهر و ماه
زمستان است
شعر و صدای #مهدی_اخوان_ثالث
@ghazalshermahdishabani
حکایتی از #تاریخ_جهانگشا
#خروج_تارابی
در شُهور سنهٔ ستّ و ثلثین و ستّمائة (ماههای سال ۶۳۶) قِران ِ نَحسَین بود در برج سرطان، منجمان حکم کرده بودند که فتنهای ظاهر شود و یمکن مبتدِعی خروج کند (بدعتگذاری ظهور کند).
بر سه فرسنگی بخارا دیهی است که آن را تاراب گویند. مردی بود نام او محمود صانع غربال، چنانکه در حق او گفتهاند در حماقت و جهل عدیمالمثل (بیمانند)، به سالوس و زرق، زهد و عبادتی آغاز نهاد و دعوی پریداری (جنگیری) کرد یعنی جنیان با او سخن میگویند و از غیبیّات، او را خبر میدهند؛ و در بلاد ماوراءالنهر و ترکستان بسیار کسان، بیشتر عورتینه (زن و دختر) دعوی پریداری کنند و هر کس را که رنجی باشد یا بیمار شود ضیافت کنند و پریخوان را بخوانند و رقصها کنند و امثال آن خرافات، و آن شیوه را جُهّال و عوامّْ التزام (همراهی) کنند. چون خواهر او به هر نوع از هذیانات پریداران با او سخنی میگفت تا او اشاعَت (منتشر) میکرد، عوامالناس را خود چه باید (چیزی لازم نیست) تا تبع جهل شوند، روی بدو نهادند و هر کجا مزمنی (بیماری) بود و مبتلائی، روی بدو آوردند و اتفاق را نیز در آن زمره بر یک دو شخص اثر صحتی یافتهاند، اکثر ایشان روی بدو آوردند از خاص و عام اِلاّ مَنْ اَتی ﷲ بقلب سلیم (مگر كسى كه با قلب پاک به سوى خدا آيد)؛ و در بخارا از چند معتبر مقبولْقول شنیدم که ایشان گفتند در حضور ما به فضلهٔ سگ، یک دو نابینا را دارو در چشم دمید، صحت یافتند، من جواب دادم که بینندگان نابینا بودند و الاّ این معجزهٔ عیسی بن مریم بودهاست و بس، قال ﷲ تعالی: تُبْرِیُٔ الاکمه و الابرص (کور مادرزاد و پیسیگرفته را شفا میدادی)؛ و اگر من این حالت (شفا یافتن) به چشم خود مشاهده کنم، به مداوای چشم مشغول شوم!
#تاریخ_جهانگشا
#عطاملک_جوینی
تصحیح علامه #قزوینی
نشر #ارغوان جلد یک: ۸۵ _ ۸۶.
@ghazalshermahdishabani
____________________
چه آشناست این حکایت و نویسنده در آن قرن چه پاسخ عالمانهای دادهاست!
#خروج_تارابی
در شُهور سنهٔ ستّ و ثلثین و ستّمائة (ماههای سال ۶۳۶) قِران ِ نَحسَین بود در برج سرطان، منجمان حکم کرده بودند که فتنهای ظاهر شود و یمکن مبتدِعی خروج کند (بدعتگذاری ظهور کند).
بر سه فرسنگی بخارا دیهی است که آن را تاراب گویند. مردی بود نام او محمود صانع غربال، چنانکه در حق او گفتهاند در حماقت و جهل عدیمالمثل (بیمانند)، به سالوس و زرق، زهد و عبادتی آغاز نهاد و دعوی پریداری (جنگیری) کرد یعنی جنیان با او سخن میگویند و از غیبیّات، او را خبر میدهند؛ و در بلاد ماوراءالنهر و ترکستان بسیار کسان، بیشتر عورتینه (زن و دختر) دعوی پریداری کنند و هر کس را که رنجی باشد یا بیمار شود ضیافت کنند و پریخوان را بخوانند و رقصها کنند و امثال آن خرافات، و آن شیوه را جُهّال و عوامّْ التزام (همراهی) کنند. چون خواهر او به هر نوع از هذیانات پریداران با او سخنی میگفت تا او اشاعَت (منتشر) میکرد، عوامالناس را خود چه باید (چیزی لازم نیست) تا تبع جهل شوند، روی بدو نهادند و هر کجا مزمنی (بیماری) بود و مبتلائی، روی بدو آوردند و اتفاق را نیز در آن زمره بر یک دو شخص اثر صحتی یافتهاند، اکثر ایشان روی بدو آوردند از خاص و عام اِلاّ مَنْ اَتی ﷲ بقلب سلیم (مگر كسى كه با قلب پاک به سوى خدا آيد)؛ و در بخارا از چند معتبر مقبولْقول شنیدم که ایشان گفتند در حضور ما به فضلهٔ سگ، یک دو نابینا را دارو در چشم دمید، صحت یافتند، من جواب دادم که بینندگان نابینا بودند و الاّ این معجزهٔ عیسی بن مریم بودهاست و بس، قال ﷲ تعالی: تُبْرِیُٔ الاکمه و الابرص (کور مادرزاد و پیسیگرفته را شفا میدادی)؛ و اگر من این حالت (شفا یافتن) به چشم خود مشاهده کنم، به مداوای چشم مشغول شوم!
#تاریخ_جهانگشا
#عطاملک_جوینی
تصحیح علامه #قزوینی
نشر #ارغوان جلد یک: ۸۵ _ ۸۶.
@ghazalshermahdishabani
____________________
چه آشناست این حکایت و نویسنده در آن قرن چه پاسخ عالمانهای دادهاست!