غزلشعر
درآ که در دل خسته توان درآید باز بیا که در تن مرده روان درآید باز بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست که فتح باب وصالت مگر گشاید باز غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت ز خیل شادی روم رخت زداید باز به پیش آینهٔ دل هر آن چه میدارم بهجز خیال جمالت نمینماید باز…
Instagram
mahdishabanipoem
. در #عبهرالعاشقین (نرگس عاشقان) #روزبهان_بقلی_شیرازی (فسایی) گفتهاست: بقاء عشق به بقاء حُسن است. اما نسلی که #عشق را بلدند چیز دیگری میگویند؛ مثل #مصطفی_عاشق #Aşık_Mustafa مستند وی از شبکه ترکیهایِ #Trthaber پخش شدهاست. @ghazalshermahdishabani
نعمتی بر روی خوان عمرِ کمفرصت کجاست؟
همچو شبنم دست میشوید ز خود، مهمان صبح
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
همچو شبنم دست میشوید ز خود، مهمان صبح
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
ای رخ جانفزای تو گشته خجستهفال من
بازنمای رخ که شد بیتو تباه، حال من
ناز مکن که میکند جان من آرزوی تو
عشوه مده که میدهد هجر تو گوشمال من
رفت دل و نمیرود آرزوی تو از دلم
عمر شد و نمیشود نقش تو از خیال من
باز نگر که: میکشد بیتو مرا فراق تو
چارهٔ من بکن، مجو بیسببی زوال من
ز آرزوی جمال تو، نیست مرا ز خود خبر
طعنه مزن، که: نیستی شیفتهٔ جمال من
بر سر کوی وصل تو مرغصفت پریدمی
آه! اگر نسوختی آتش هجر بال من
#فخرالدین_عراقی
@ghazalshermahdishabani
بازنمای رخ که شد بیتو تباه، حال من
ناز مکن که میکند جان من آرزوی تو
عشوه مده که میدهد هجر تو گوشمال من
رفت دل و نمیرود آرزوی تو از دلم
عمر شد و نمیشود نقش تو از خیال من
باز نگر که: میکشد بیتو مرا فراق تو
چارهٔ من بکن، مجو بیسببی زوال من
ز آرزوی جمال تو، نیست مرا ز خود خبر
طعنه مزن، که: نیستی شیفتهٔ جمال من
بر سر کوی وصل تو مرغصفت پریدمی
آه! اگر نسوختی آتش هجر بال من
#فخرالدین_عراقی
@ghazalshermahdishabani
به یک نگاه، کافی بود برای اینکه آن فرشتۀ آسمانی، آن دختر اثیری تا آنجایی که فهم بشر عاجز از اِدراک آن است، تأثیر خودش را در من بگذارد. در اينوقت، از خود بیخود شده بودم؛ مثل اينکه من اسم او را قبلاً میدانستهام. شرارۀ چشمهايش، رنگش، بويش، حرکاتش همه به نظر من آشنا میآمد، مثل اينکه روان من در زندگیِ پيشين در عالَم مِثال با روان او همجوار بوده؛ از يک اصل و يک مادّه بوده و بايستی که به هم ملحق شده باشيم. میبايستی در اين زندگی، نزديک او بوده باشم. هرگز نمیخواستم او را لمس بکنم، فقط اشعۀ نامرئیای که از تن ما خارج و به هم آميخته میشد کافی بود. اين پيشآمدِ وحشتانگيز، به اولين نگاه، به نظر من آشنا آمد؛ آيا هميشه دو نفر عاشق همين احساس را نمیکنند که سابقاً يکديگر را ديده بودند، که رابطۀ مرموزی ميان آنها وجود داشته است؟
در اين دنيای پست، يا عشق او را میخواستم و يا عشق هيچکس را ...
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@ghazalshermahdishabani
در اين دنيای پست، يا عشق او را میخواستم و يا عشق هيچکس را ...
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@ghazalshermahdishabani
غزلشعر
#دیالوگ ۶۱ وقتی یک کشتی غرق میشه، فقط یک احمق به کارش ادامه میده! #ماهی_بزرگ (۲۰۰۳) #تیم_برتون @ghazalshermahdishabani
#دیالوگ ۶۲
بکستر [جک لِمون]: آینهات شکسته.
فرن کوبلایک [شرلی مگلین]: آره، میدونم.اینجوری بیشتر دوسش دارم. منو همونطوری که حس میکنم نشون میده.
#آپارتمان (۱۹۶۰)
#بیلی_وایلدر
@ghazalshermahdishabani
بکستر [جک لِمون]: آینهات شکسته.
فرن کوبلایک [شرلی مگلین]: آره، میدونم.اینجوری بیشتر دوسش دارم. منو همونطوری که حس میکنم نشون میده.
#آپارتمان (۱۹۶۰)
#بیلی_وایلدر
@ghazalshermahdishabani
مرگ میخندد به فهمِ غافلِ من تا ابد
بیتو گر یک لحظه خود را زنده باور میکنم
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
بیتو گر یک لحظه خود را زنده باور میکنم
#بیدل
@ghazalshermahdishabani
Forwarded from غزلشعر (Deleted Account)
همیشه با منی ای نیمهٔ جدا از من!
_ بریده باد زبانم، چه ناروا گفتم _
تو نیمه نیستی ای جان، تمام هستی من!
اگر به قهر بگیرد تو را خدا از من
چگونه بیتو توانم زیست؟
چگونه بیتو توانم ماند؟
چگونه بیتو سخن بر زبان توانم راند؟
همیشه در من بودی، همیشه میخواندی
صدای گرم تو در استخوان من میگشت
همیشه با من بودی، همیشه دور از من
همیشه نام خوشت بر زبان من میگشت
غروبگاهان، در کوچههای خلوت شهر
که بوی پیچکْ هذیانِ عاشقی میگفت
تو در کنار من آهسته راه میرفتی
و در کرانهٔ چشمان کهربایی تو
بهار در چمن سبز باغها میخفت
#نادر_نادرپور
@ghazalshermahdishabani
_ بریده باد زبانم، چه ناروا گفتم _
تو نیمه نیستی ای جان، تمام هستی من!
اگر به قهر بگیرد تو را خدا از من
چگونه بیتو توانم زیست؟
چگونه بیتو توانم ماند؟
چگونه بیتو سخن بر زبان توانم راند؟
همیشه در من بودی، همیشه میخواندی
صدای گرم تو در استخوان من میگشت
همیشه با من بودی، همیشه دور از من
همیشه نام خوشت بر زبان من میگشت
غروبگاهان، در کوچههای خلوت شهر
که بوی پیچکْ هذیانِ عاشقی میگفت
تو در کنار من آهسته راه میرفتی
و در کرانهٔ چشمان کهربایی تو
بهار در چمن سبز باغها میخفت
#نادر_نادرپور
@ghazalshermahdishabani
آه ای همیشه دورتر از خورشید!
در من طلوع کن
در من چنان بتاب که آیینهام کنی
در من چنان بتاب که آب روان شوم
تا ناگهان، تو دست بلورین خویش را
در جستجوی پارهٔ سنگی به شکل دل
از آستین برآری و در سینهام کنی!
#نادر_نادرپور
@ghazalshermahdishabani
در من طلوع کن
در من چنان بتاب که آیینهام کنی
در من چنان بتاب که آب روان شوم
تا ناگهان، تو دست بلورین خویش را
در جستجوی پارهٔ سنگی به شکل دل
از آستین برآری و در سینهام کنی!
#نادر_نادرپور
@ghazalshermahdishabani
جدائی
مسعود فردمنش
میخشکه آب دریاها ...
جدایی
آلبوم حکایت هفتم
ترانه، موزیک و صدا
#مسعود_فردمنش
تنظیم: محمد مقدم
@ghazalshermahdishabani
جدایی
آلبوم حکایت هفتم
ترانه، موزیک و صدا
#مسعود_فردمنش
تنظیم: محمد مقدم
@ghazalshermahdishabani
حکومت چیزی نیست مگر یک انتظار طولانی، انتظار لحظهای که سقوط خواهی کرد.
#شاه_گوش_میکند #ایتالو_کالوینو
ترجمه #فرزاد_همتی #محمدرضا_فرزاد
@ghazalshermahdishabani
#شاه_گوش_میکند #ایتالو_کالوینو
ترجمه #فرزاد_همتی #محمدرضا_فرزاد
@ghazalshermahdishabani
لفظ ترک و ترکی در خمسهٔ #نظامی
ترکیام را در این حبش نخرند
لاجرم دوغبای خوش نخورند
این بیت در بخشی از #هفتپیکر است که آن بخش پر از حکمت است. دوغبا یعنی آش، پس وقتی در تقابل با صفت ترکی است، ترکی یعنی غذای دستپخت ترکی. حسن دستگردی (وحید) هم ذیل بیت گفتهاست: جمال ترکانهٔ مرا در این ملک حبشوار سیاه نمیخرند، از این سبب از دستپخت ترکی محروماند.
پدر بر پدر مر مرا ترک بود
به فرزانگی هر یکی گرگ بود
این بیت که در اینترنت منسوب به نظامی است بر وزن #اسکندرنامه (یعنی شرفنامه و اقبالنامه) است اما در این آثار یافته نشد. اگر در نسخ خطی منسوب به نظامی هم باشد تا کنون سند آن یافته نشدهاست. سند یعنی اشاره به نسخه خطی با ذکر منبع دقیق، کتابخانهٔ محل نگهداری، شماره کتاب و سال یا قرن دقیق نسخه و ...
و در #خسرو_و_شیرین
بخش افسانه، همسرش را ترک میخواند:
سران را گوش بر مالش نهاده
مرا در همسری بالش نهاده
چو ترکان گشته سوی کوچ، محتاج
به ترکی داده رختم را به تاراج
اگر شد ترکم از خرگه نهانی
خدایا ترکزادم را تو دانی
#مهدی_شعبانی
@ghazalshermahdishabani
ترکیام را در این حبش نخرند
لاجرم دوغبای خوش نخورند
این بیت در بخشی از #هفتپیکر است که آن بخش پر از حکمت است. دوغبا یعنی آش، پس وقتی در تقابل با صفت ترکی است، ترکی یعنی غذای دستپخت ترکی. حسن دستگردی (وحید) هم ذیل بیت گفتهاست: جمال ترکانهٔ مرا در این ملک حبشوار سیاه نمیخرند، از این سبب از دستپخت ترکی محروماند.
پدر بر پدر مر مرا ترک بود
به فرزانگی هر یکی گرگ بود
این بیت که در اینترنت منسوب به نظامی است بر وزن #اسکندرنامه (یعنی شرفنامه و اقبالنامه) است اما در این آثار یافته نشد. اگر در نسخ خطی منسوب به نظامی هم باشد تا کنون سند آن یافته نشدهاست. سند یعنی اشاره به نسخه خطی با ذکر منبع دقیق، کتابخانهٔ محل نگهداری، شماره کتاب و سال یا قرن دقیق نسخه و ...
و در #خسرو_و_شیرین
بخش افسانه، همسرش را ترک میخواند:
سران را گوش بر مالش نهاده
مرا در همسری بالش نهاده
چو ترکان گشته سوی کوچ، محتاج
به ترکی داده رختم را به تاراج
اگر شد ترکم از خرگه نهانی
خدایا ترکزادم را تو دانی
#مهدی_شعبانی
@ghazalshermahdishabani
در وصل همکنار خیالیم و چاره نیست
آیینهایم عکس به بر میکشیم ما
#بیدل
نسخه رامپور (ج ۱: ۱۱۸)
بهداروند: آیینهایم و (ج ۱: ۳۶۲، غ ۲۲۵) [نشر سایهگستر بر اساس رامپور]
بهداروند: هم کنار خیالیم / آیینهایم و (ج ۱: ۲۰۰) [نشر نگاه، بر اساس کابل]
طباطبایی: هم کنار (ج ۱: ۳۷۴، غ ۲۲۴) [نشر شهرستان ادب]
کابل: همکنار خیالیم چاره نیست / آیینهایم و (غزلیات، ص ۹۳). چنین است در نسخه پنتا (نسخه سوم طباطبایی)
فورت (نسخه چهارم طباطبایی): همگنان ز خیالیم و
هشتردیف: خیالیم
علیگر (نسخه اساس طباطبایی): آیینهایم
عبدالوهاب فایز: آیینهایم و (چاپ هلند، ج ۱: ۱۴۶، غزل ۲۲۴) چنین است در بیدل به انتخاب بیدل (۹۸) و بمبئی (۲۴)
حسینی: همکنار خیالیم / آیینهایم و (غ ۲۲۴) [صوتی، نشر خانه شاعران] به نظر میرسد چون مبنای حسینی کابل بوده، همکنار میخواند نه هم، کنار. ضمن اینکه اگر هم را جدا میدانست باید بعدش کمی مکث میکرد.
@ghazalshermahdishabani
آیینهایم عکس به بر میکشیم ما
#بیدل
نسخه رامپور (ج ۱: ۱۱۸)
بهداروند: آیینهایم و (ج ۱: ۳۶۲، غ ۲۲۵) [نشر سایهگستر بر اساس رامپور]
بهداروند: هم کنار خیالیم / آیینهایم و (ج ۱: ۲۰۰) [نشر نگاه، بر اساس کابل]
طباطبایی: هم کنار (ج ۱: ۳۷۴، غ ۲۲۴) [نشر شهرستان ادب]
کابل: همکنار خیالیم چاره نیست / آیینهایم و (غزلیات، ص ۹۳). چنین است در نسخه پنتا (نسخه سوم طباطبایی)
فورت (نسخه چهارم طباطبایی): همگنان ز خیالیم و
هشتردیف: خیالیم
علیگر (نسخه اساس طباطبایی): آیینهایم
عبدالوهاب فایز: آیینهایم و (چاپ هلند، ج ۱: ۱۴۶، غزل ۲۲۴) چنین است در بیدل به انتخاب بیدل (۹۸) و بمبئی (۲۴)
حسینی: همکنار خیالیم / آیینهایم و (غ ۲۲۴) [صوتی، نشر خانه شاعران] به نظر میرسد چون مبنای حسینی کابل بوده، همکنار میخواند نه هم، کنار. ضمن اینکه اگر هم را جدا میدانست باید بعدش کمی مکث میکرد.
@ghazalshermahdishabani
بیگانهوضعیم یا آشناییم
ما نیستیم اوست، او نیست ماییم
پنهانتر از بو در سازِ رنگیم
عریانتر از رنگ، زیرِ قباییم
پیدا نگشتیم، خود را چه پوشیم؟
پنهان نبودیم تا وانماییم
پیش که نالیم؟ داد از که خواهیم؟
عمریست با خویش از خود جداییم
هر سو گذشتیم، پیدا نگشتیم
رفتارِ عمریم، بی نقشِ پاییم
این کعبه و دیر تا حشر باقیست
ما یکدو دم بیش دیگر کجاییم؟
تنگی فشردهست صحرای امکان
راهی نداریم، دل میگشاییم
نفی دویی بود علم تعیّن
تا خاک گِل شد، گفتیم لاییم
فکر دویی چیست؟ ما و تویی کیست؟
آیینهای نیست، ما خودنماییم
سیر دو عالم کردیم، لیکن
جایی نرفتیم کز خود برآییم
گر بحر جوشید، ور قطره بالید
ما را نفهمید جز ما که ماییم
اظهار هرچند غیر از عرق نیست
در پیشِ بیدل آب بقاییم
#بیدل
نسخه کتابخانه #رضا_رامپور هند
جلد دوم صفحات ۱۱۸۶_ ۱۱۸۷.
اختلاف نسخ:
درباره بیت هشتم
چاپ کابل: ا خاک گشتم
چاپ اکبر بهداروند، نشر نگاه: ما خاک گشتیم
ضبط حسن حسینی، نشر خانه شاعران ایران: تا خاک گشتیم
محمدکاظم کاظمی در گزیده غزلیات بیدل، نشر عرفان، ضبط بهداروند را ارجح دانستهاست.
@ghazalshermahdishabani
ما نیستیم اوست، او نیست ماییم
پنهانتر از بو در سازِ رنگیم
عریانتر از رنگ، زیرِ قباییم
پیدا نگشتیم، خود را چه پوشیم؟
پنهان نبودیم تا وانماییم
پیش که نالیم؟ داد از که خواهیم؟
عمریست با خویش از خود جداییم
هر سو گذشتیم، پیدا نگشتیم
رفتارِ عمریم، بی نقشِ پاییم
این کعبه و دیر تا حشر باقیست
ما یکدو دم بیش دیگر کجاییم؟
تنگی فشردهست صحرای امکان
راهی نداریم، دل میگشاییم
نفی دویی بود علم تعیّن
تا خاک گِل شد، گفتیم لاییم
فکر دویی چیست؟ ما و تویی کیست؟
آیینهای نیست، ما خودنماییم
سیر دو عالم کردیم، لیکن
جایی نرفتیم کز خود برآییم
گر بحر جوشید، ور قطره بالید
ما را نفهمید جز ما که ماییم
اظهار هرچند غیر از عرق نیست
در پیشِ بیدل آب بقاییم
#بیدل
نسخه کتابخانه #رضا_رامپور هند
جلد دوم صفحات ۱۱۸۶_ ۱۱۸۷.
اختلاف نسخ:
درباره بیت هشتم
چاپ کابل: ا خاک گشتم
چاپ اکبر بهداروند، نشر نگاه: ما خاک گشتیم
ضبط حسن حسینی، نشر خانه شاعران ایران: تا خاک گشتیم
محمدکاظم کاظمی در گزیده غزلیات بیدل، نشر عرفان، ضبط بهداروند را ارجح دانستهاست.
@ghazalshermahdishabani
#گوسفند_سیاه (#قلمرو_دزدان)
شهری بود که همهٔ اهالی آن دزد بودند. شبها پس از صرف شام هرکس دستهکلید بزرگ و فانوسش را برمیداشت و از خانه بیرونمیزد برای دستبردزدن به خانه یک همسایه، حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت ... که آن را هم دزد زده بود. بهاینترتیب همه در کنار هم بهخوبیوخوشی زندگیمیکردند چون هرکس از دیگری میدزدید و او هم متقابلاً از دیگری تا آنجا که آخِرین نفر از اولی. دادوستدهای تجاری و بهطورکلی خریدوفروش هم در این شهر بههمینمنوال صورتمیگرفت ...
بهاینترتیب در این شهر زندگی بهآرامی سپریمیشد، نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده.
روزی (چهطورش را نمیدانیم) مرد درستکاری گذرش به این شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخابکرد. شبها بهجای اینکه با دستهکلید و فانوس دور کوچهها راهبیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دودمیکرد و شروعمیکرد به خواندن رمان. دزدها میآمدند، چراغ خانه را روشن میدیدند و راهشان را کجمیکردند و میرفتند. اوضاع ازاینقرار بود تا اینکه اهالی احساس وظیفه کردند که به این تازهوارد توضیحبدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود. هرشب که در خانه میماند، معنیاش این بود که خانوادهای سرِ بیشام زمین میگذارد و روز بعد هم چیزی برای خوردن ندارد. بدینترتیب مرد درستکار در برابر چنین استدلالی، چه حرفی برای گفتن میتوانست داشتهباشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب او هم از خانه بیرونمیزد و همانطور که از او خواستهبودند، حوالی صبح برمیگشت ولی دست به دزدی نمیزد ... میرفت روی پل شهر میایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاهمیکرد و بعد به خانه برمیگشت و میدید که خانهاش مورد دستبرد قرارگرفتهاست. در کمتر از یک هفته، مرد درستکار داروندار خود را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانهاش هم که لخت شدهبود. ولی مشکل این نبود، چراکه این وضعیت البته تقصیر خود او بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه ازاینقرار بود که این آدم با این رفتارش حال همه را گرفته بود! او اجازه داده بود داروندارش را بدزدند بیآنکه خودش دست به مال کسی درازکند. بهاینترتیب هرشب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانهٔ دیگری، وقتی صبح به خانهٔ خودش وارد میشد، میدید خانه و اموالش دستنخورده است؛ خانهای که مرد درستکار باید به آن دستبردمیزد. بههرحال بعد از مدتی بهتدریج آنهایی که شبهای بیشتری خانهشان را دزد نمیزد رفتهرفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مالومنالی بههممیزدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانهٔ مرد درستکار (که البته دیگر از هرچیزی خالی شده بود) دستبرد میزدند، دست خالی به خانه برمیگشتند و وضعشان روزبهروز بدتر میشد و خود را فقیرتر مییافتند. بهاینترتیب آن عدهای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار این عادت را پیشهکردند که شبها پس از صرف شام، بروند روی پل و جریان آب رودخانه را تماشاکنند. این ماجرا وضعیت آشفته شهر را آشفتهتر میکرد؛ چون معنیاش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند. بهتدریج آنهایی که وضعشان خوب شدهبود و به گردش و تفریح روی پل رویآوردهبودند، متوجهشدند که اگر به این وضع ادامهبدهند، بهزودی ثروتشان تهمیکشد و به این فکر افتادند که چهطور است به عدهای از این فقیرها پولی بدهیم که شبها به جای ما هم بروند دزدی. قراردادها بستهشد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هرطرف را هم مشخصکردند. آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرارومدارها هم سعیمیکردند سر هم کلاهبگذارند و هرکدام از طرفین بهنحوی از دیگری چیزی بالامیکشید و آن دیگری هم از ... اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند، ثروتمندتر و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند. عدهای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برایشان دزدیکند ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند؛ چون فقیرها درهرحال از آنها میدزدیدند. فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدامکردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظتکنند. اداره پلیس برپاشد و زندانها ساختهشد. بهاینترتیب چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشتهبود که مردمْ دیگر از دزدیدن و دزدیدهشدن حرفی بهمیاننمیآورند؛ صحبتها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود اما درواقع هنوز همه دزد بودند. تنها فرد درستکار همان مرد اولی بود که ما نفهمیدیم برای چه به آن شهر آمد و کمی بعد، از گرسنگی مرد.
کتاب #شاه_گوش_میکند از #ایتالو_کالوینو
ترجمه #فرزاد_همتی #محمدرضا_فرزاد #نشر_مروارید
@ghazalshermahdishabani
شهری بود که همهٔ اهالی آن دزد بودند. شبها پس از صرف شام هرکس دستهکلید بزرگ و فانوسش را برمیداشت و از خانه بیرونمیزد برای دستبردزدن به خانه یک همسایه، حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت ... که آن را هم دزد زده بود. بهاینترتیب همه در کنار هم بهخوبیوخوشی زندگیمیکردند چون هرکس از دیگری میدزدید و او هم متقابلاً از دیگری تا آنجا که آخِرین نفر از اولی. دادوستدهای تجاری و بهطورکلی خریدوفروش هم در این شهر بههمینمنوال صورتمیگرفت ...
بهاینترتیب در این شهر زندگی بهآرامی سپریمیشد، نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده.
روزی (چهطورش را نمیدانیم) مرد درستکاری گذرش به این شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخابکرد. شبها بهجای اینکه با دستهکلید و فانوس دور کوچهها راهبیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دودمیکرد و شروعمیکرد به خواندن رمان. دزدها میآمدند، چراغ خانه را روشن میدیدند و راهشان را کجمیکردند و میرفتند. اوضاع ازاینقرار بود تا اینکه اهالی احساس وظیفه کردند که به این تازهوارد توضیحبدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود. هرشب که در خانه میماند، معنیاش این بود که خانوادهای سرِ بیشام زمین میگذارد و روز بعد هم چیزی برای خوردن ندارد. بدینترتیب مرد درستکار در برابر چنین استدلالی، چه حرفی برای گفتن میتوانست داشتهباشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب او هم از خانه بیرونمیزد و همانطور که از او خواستهبودند، حوالی صبح برمیگشت ولی دست به دزدی نمیزد ... میرفت روی پل شهر میایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاهمیکرد و بعد به خانه برمیگشت و میدید که خانهاش مورد دستبرد قرارگرفتهاست. در کمتر از یک هفته، مرد درستکار داروندار خود را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانهاش هم که لخت شدهبود. ولی مشکل این نبود، چراکه این وضعیت البته تقصیر خود او بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه ازاینقرار بود که این آدم با این رفتارش حال همه را گرفته بود! او اجازه داده بود داروندارش را بدزدند بیآنکه خودش دست به مال کسی درازکند. بهاینترتیب هرشب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانهٔ دیگری، وقتی صبح به خانهٔ خودش وارد میشد، میدید خانه و اموالش دستنخورده است؛ خانهای که مرد درستکار باید به آن دستبردمیزد. بههرحال بعد از مدتی بهتدریج آنهایی که شبهای بیشتری خانهشان را دزد نمیزد رفتهرفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مالومنالی بههممیزدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانهٔ مرد درستکار (که البته دیگر از هرچیزی خالی شده بود) دستبرد میزدند، دست خالی به خانه برمیگشتند و وضعشان روزبهروز بدتر میشد و خود را فقیرتر مییافتند. بهاینترتیب آن عدهای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار این عادت را پیشهکردند که شبها پس از صرف شام، بروند روی پل و جریان آب رودخانه را تماشاکنند. این ماجرا وضعیت آشفته شهر را آشفتهتر میکرد؛ چون معنیاش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند. بهتدریج آنهایی که وضعشان خوب شدهبود و به گردش و تفریح روی پل رویآوردهبودند، متوجهشدند که اگر به این وضع ادامهبدهند، بهزودی ثروتشان تهمیکشد و به این فکر افتادند که چهطور است به عدهای از این فقیرها پولی بدهیم که شبها به جای ما هم بروند دزدی. قراردادها بستهشد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هرطرف را هم مشخصکردند. آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرارومدارها هم سعیمیکردند سر هم کلاهبگذارند و هرکدام از طرفین بهنحوی از دیگری چیزی بالامیکشید و آن دیگری هم از ... اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند، ثروتمندتر و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند. عدهای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برایشان دزدیکند ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند؛ چون فقیرها درهرحال از آنها میدزدیدند. فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدامکردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظتکنند. اداره پلیس برپاشد و زندانها ساختهشد. بهاینترتیب چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشتهبود که مردمْ دیگر از دزدیدن و دزدیدهشدن حرفی بهمیاننمیآورند؛ صحبتها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود اما درواقع هنوز همه دزد بودند. تنها فرد درستکار همان مرد اولی بود که ما نفهمیدیم برای چه به آن شهر آمد و کمی بعد، از گرسنگی مرد.
کتاب #شاه_گوش_میکند از #ایتالو_کالوینو
ترجمه #فرزاد_همتی #محمدرضا_فرزاد #نشر_مروارید
@ghazalshermahdishabani
اگر مانده بودی
امید
اگر مانده بودی
خواننده #امید_سلطانی
شعر #هما_میرافشار
موسیقی #کاظم_عالمی
آلبوم #شب_میلاد (۲۰۱۰)
@ghazalshermahdishabani
خواننده #امید_سلطانی
شعر #هما_میرافشار
موسیقی #کاظم_عالمی
آلبوم #شب_میلاد (۲۰۱۰)
@ghazalshermahdishabani
jashne setare ha-[@radioDirooz]
mansour-[@radioDirooz]
جشن ستارهها
ترانه #هما_میرافشار
صدا #منصور
آلبوم #دریچه (۱۳۷۶)
موزیک #شماعیزاده
تنظیم #دیوید_بتسامو
@ghazalshermahdishabani
ترانه #هما_میرافشار
صدا #منصور
آلبوم #دریچه (۱۳۷۶)
موزیک #شماعیزاده
تنظیم #دیوید_بتسامو
@ghazalshermahdishabani