Telegram Web Link
روستاهایی که بیهوده آباد شدند

سعید معدنی

قبل از انقلاب برنامه‌ریزان اقتصادی و اجتماعی رژیم پهلوی به درستی آینده جهان و آینده ایران را آینده‌ی شهری می‌دانستند. لذا سرمایه‌گذاری در بسیاری از روستاها را معقول و مقرون به صرفه نمی‌دانستند. چون در هرحال بسیاری از روستائیان در آینده شهرنشین می‌شدند. تجربه امروز نشان می‌دهد که این کارشناسان پربی‌راه نمی‌گفتند و امروزه چیزی حدود ۴۰ هزار روستا که اکثراً دارای برق، لوله‌کشی آب و یا گاز هستند،  خالی از سکنه شده، اکثریت مهاجرت کرده و یا تعداد انگشت شمار خانوار که شامل پیرمردان و پیرزنان هستند باقی مانده‌اند.   

در اواخر دهه‌ی چهل و دهه‌ی پنجاه شمسی دانشجویان انقلابی احساسی (رمانتیسم) - که غالباً از خانواده‌های فقیر شهری و یا روستایی بودند - تحت تاثیر اندیشه‌های مارکسیستی، اسلامِ انقلابی و سوسیالیستی قرار گرفته، به روستاها می‌رفتند تا فقر را به اطلاع مردم و به رخ حکومت بکشند که شاه به روستائیان فقیر رسیدگی نمی‌کند، غافل از اینکه در فرایند برنامه‌ریزی توسعه، همه‌ی روستاها ارزش سرمایه‌گذاری ندارند و برعکس با ایجاد امکانات سیل مهاجرت به شهر شتاب بیشتری می‌گیرد.

حتی در کشوری مثل ژاپن حدود ۶۵ هزار خانه روستایی خالی از سکنه است و مردم، بویژه جوانان حاضرند در آپارتمانی ۲۰ - ۳۰ متری شهری مثل توکیو زندگی کنند اما در روستا نباشند. چون احساس می‌کنند شهر محل پیشرفت است. شما نمی‌توانید در یک روستای دور از شهر به دنیا بیایید، همان‌جا بزرگ شوید و سپس مثلاً مهندس، یا خلبان و کارمند شوید. اگر می‌خواهید پزشک و خلبان و مهندس و فیلسوف و متفکّر و معلّم شوید باید به شهر بروید. به همین خاطر بین توسعه‌یافتگی کشور‌ها و تعداد روستاها رابطه وجود دارد. کشورهای صنعتی مثل آلمان و فرانسه و ایتالیا و مانند آن کم‌تر از ۵ درصد روستا و روستانشین دارند اما در  مقابل کشورهای جهان سوم مانند هند و افغانستان حدود ۶۰ درصد مردم‌شان روستانشین هستند.

دانشجویان انقلابی دهه ۵۰، رژیم پهلوی و شخص شاه را دائماً سرکوفت می‌زدند و روستاهای فقرزده پاشنه‌ی آشیل نظام شده بود. در مقابل، ساواک هم به این رفتارها واکنش نشان می‌داد. در کتاب "جامعه‌شناسی در ایران" نوشته لهسایی‌زاده و مهدی آمده که در دهه‌ی ۱۳۵۰ شمسی دانشجویان و محققانی برای تحقیق روی فقر به روستا می‌روند و پس از بازگشت دستگیر می‌شوند!

سرانجامِ چنین شعارها و سایر مبارزات، منجر به انقلاب ۱۳۵۷ شد. تحت تاثیر همان رمانتیسم انقلابی، جهاد سازندگی شروع کرد به رسیدگی به روستاها و سعی کرد به روستاهای بالای ۲۰ خانوار برق و آب بهداشتی برساند که بعدها گازکشی هم اضافه شد. بعضاً اعلام شد گاهی در هر روز به ۶ روستا برق وصل می‌شد. برایشان جاده هم می‌ساختند و ما غرق در شادی بودیم که روستاهای ما دارای امکانات می‌شوند اما غافل از اینکه این جاده‌ها در آینده جاده‌ی مهاجرتِ خیل عظیم به شهرها می‌شوند. در جایی خواندم در هند به ۹ هزار روستا برق‌رسانی نمی‌کنند وقتی از مسئولین سوال شد، پاسخ دادند اگر برق برسد سایر امکانات مثل تلویزیون، یخچال، کولر و سایر لوازم را هم می‌خواهند، همچنین تا چشم این‌ها به جمال تلویزیون روشن شود به شهرها هجوم می‌آورند و ما توان مدیریت نخواهیم داشت. باید این کار به تدریج و به مرور و حساب شده انجام شود.

اما بعد‌ از انقلاب با آن اقدامات بدون اندیشه و برنامه‌ریزی، ده‌ها هزار روستای ایرانی که دارای امکانات اولیه هستند خالی از سکنه شده‌ و روستا از حالت بازدهی و سودمندی خارج شده است. بگذریم که الآن بسیاری با بی‌آبی و کم‌آبی هم مواجه هستند.

روستاها را از وجهی می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:
۱. روستاهایی که امکان و پتانسیل شهر شدن دارند؛
۲. روستاهایی که ییلاقی و توریستی هستند و یا می‌توانند برای سکونت و مهاجرت معکوس جذاب باشند؛
۳. روستاهایی که فاقد دوخصیصه فوق هستند. این‌ها خالی از سکنه شده و یا در آینده این اتفاق خواهد افتاد. متاسفانه سرمایه‌گذاری در این روستاها ارزش نداشته و یک کارشناس پیش‌بینی کرده تا سال ۱۴۵۰ احتمالا کمتر از هیجده درصد روستانشین داشته باشیم.

به‌هرروی رمانتیسم انقلابی بعد از انقلاب باعث شد که ما بسیاری از روستاها را آباد کنیم اما امروزه جمعیت فعالی در آن وجود ندارد. تازه روستاهایی از نوع دوم هم بیشتر املاک شهرنشینان بوده که افغانستانی‌های قانع و صبور، از  مزارع و ویلاها مراقبت می‌کنند.
اگر شما به روستاهای ساوجبلاغ، شهریار، ورامین و سایر مناطق اطراف تهران بروید می‌بینید اکثریت ساکنان دائمی آنها افغانستانی هستند که از املاک شهرنشینان محافظت می‌کنند. تجربه ۵۰ ساله بعد از انقلاب نشان داد ما روستاهایی را آباد کردیم که بعضاً نیاز نبود و فقط مهاجرت روستائیان را تسهیل و تسریع کرد.

یکم شهریور ۱۴۰۲

#سعید_معدنی
#روستا
#شهر
#مهاجرت
#شهرنشینی

@Saeed_Maadani
هفته نامه نسیم جنوب، سال بیست و هفتم، شماره ۱۰۹۲
@Saeed_Maadani
نسیم جنوب ۱۰۹۲
791.3 KB
نسخه الکترونیکی
*هفته نامه نسیم جنوب*
سال بیست و هفتم
شماره ۱۰۹۲

🌺🌺🌺🌺
*نسیم جنوب، دیرپاترین نشریه تاریخ بوشهر*

زبادِ جنوبی در آمد نسیم
دل رهروان رست زاندوه و بیم (نظامی)

تلفن تماس و ارسال مطلب از طریق واتساب:
۰۹۱۷۷۷۲۳۹۰۹

@Saeed_Maadani
هفت اقلیم (سعید معدنی)
روستاهایی که بیهوده آباد شدند سعید معدنی قبل از انقلاب برنامه‌ریزان اقتصادی و اجتماعی رژیم پهلوی به درستی آینده جهان و آینده ایران را آینده‌ی شهری می‌دانستند. لذا سرمایه‌گذاری در بسیاری از روستاها را معقول و مقرون به صرفه نمی‌دانستند. چون در هرحال بسیاری…
آباد کردن های رویا پردازانه؛ نمونه ای از آرمان گرایی های انقلابیون ۵۷

محمد باقر تاج الدین

مدتها بود که چنین یادداشتی که دوست و همکار فرهیخته ام آقای دکتر سعید معدنی  زحمتش را کشیدند در ذهنم داشتم و اکنون دیدم ایشان منتشر کردند. ضمن دست مر یزاد گفتن به این نوشتار خوب ایشان می خواهم در ادامه و در تکمیل نوشتار ایشان بگویم که  این نمونه ای از چندین و چند آرمان گرایی های بی سرانجام و بلکه بدفرجامی بود که برخی انقلابیون سال ۵۷ در سر می پروراندند و البته به منصه ظهور و بروز هم رساندند. هدر دادن سرمایه های فراوان اقتصادی و انسانی که نتیجه اش شد خالی شدن بسیاری از روستاها و پر شدن شهرهایی که اگر نیک بنگریم روستاهایی بزرگ بیش نیستند.

✳️این شهرهایی که فقط ظاهر شهری دارند با کمترین امکانات و زیرساخت های درخور برای یک زیست شهری مطلوب. بدتر این که این شهرهایی چونان قارچ روییده هیچ مکان مناسبی برای پرورش شهروند به معنای واقعی کلمه هم نیستند چون هیچ زیرساخت فکری و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی مناسبی برای چنین عمل مهمی ندارند. از سویی روستاهای خالی از سکنه را می‌بینیم و از سوی دیگر شهرهای شلوغ و آکنده از میلیون ها جمعیت که فقط دل خوش به این هستند که شهر نشین شدند. اینان فقط شهرنشین هستند و نه شهروند چرا که از شهرنشینی تا شهروندی راه درازی در پیش است.

❇️به همین شهرهایی حاشیه ای اطراف تهران نظری سطحی هم بیفکنید به خوبی در می یابید که وضع از چه قرار است. شهرهای حاصل از مهاجرت های سیل آسا که یک شبه چونان قارچ رشد کرده اند اما دریغ از داشتن زیرساخت های مناسب برای زیست شهروندی. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!!!
#آرمان_گرایی
#شهرنشینی_شتابان
#شهروندی
#دکتر_معدنی

@tajeddin_mohammadbagher
🔸«روزی که فروغ را می‌خواستند به خاک بسپارند، از روحانیان، هیچکس بر مُرده‌اش نماز نگذاشت. مردۀ فروغ بر زمین مانده بود و حدود چهارصد ادیب و هنرمند و شاعر و نویسنده هم آنجا بودند، همه معطّل ، حتّی آنکه خیلی ادعای مسلمان بودن داشت. مهرداد صمدی رفت آن جلو، پیش ِ فروغ ایستاد و همه پشت سرش ایستادند. او نماز میّت را خواند، و دعاهای مربوط به میّت را هم. عجب سکوتی بود!»

این را “نادرابراهیمی” درباره مهردادصمدی در کتاب “چهارکوارتت” تی اس الیوت با ترجمه درخشان “مهردادصمدی” آورده است. درباره اعجوبه ای که چندان شناخته نشد و زود هم از میانه غیب شد و رفت ! ادیب بود . بیش از سن و سالش می دانست . خیلی . نادرابراهیمی نوشته است :

«ما باهم دانشکدۀ ادبیات می‌رفتیم، رشتۀ ادبیّات انگلیسی. پس از یک ماه، روزی او را به دفتر طلبیدند. رفت و برگشت و گفت: می‌گویند باید بروی یک کلاس بالاتر بنشینی. اینجا جای تو نیست. تعادل کلاس را به هم می‌زنی.و تصویب کردند که برود کلاس دوّم.ما با حسرت نگاهش می‌کردیم؛ امّا او حواسش جاهای دیگر بود. هنوز سال به نیمه نرسیده بود که باز صدایش کردند و گفتند: اینجا هم نمی‌شود. قبول کن که بروی بالاتر.باز هم، ظاهراً، از ما دور و دورترش کردند.پایان‌نامه‌اش را که می‌خواست بنویسد دربارۀ یکی از قدیمی‌ترین شعرای انگلیس نوشت - حدود دویست صفحه - و تا آن زمان، دربارۀ این شاعر کتابی ننوشته بودند و چند شعری را که از او مانده بود تفسیر نکرده بودند.ما، در دانشکده، دو استاد انگلیسی داشتیم. آن‌ها زیر پایان‌نامه‌اش نوشتند: اظهارنظر در باب این کتاب، در حدّ ما نیست. این را بفرستید دانشگاه آکسفورد تا استادان آنجا نظر بدهند. دکتر صورتگر هم فرستاد. پیغام آمد که بسیار شایان توجّه است. این آدم بیاید  اینجا - با هزینۀ ما - از پایان‌نامه‌اش دفاع کند و دکترای ادبیّات انگلیس بگیرد.هرچه کردیم، گفت: نمی‌روم. کار احمقانه‌یی ست.جمیله - همسرش - پَر پَر زد که: آخر چرا احمقانه است؟ شما که دوستانش هستید چرا نمی‌توانید وادارش کنید که برود؟ ها؟ امّا ما مغلوب او بودیم؛ مغلوبِ نبوغ او؛ نبوغِ تردیدناپذیرِ او.»

«به جز زبان انگلیسی و فارسی - که در هر دو مقتدر بود- عربی هم می‌دانست، فرانسه هم قدری، آلمانی هم قدری. قرآن را بسیار خوب می‌دانست...با فلسفۀ اسلامی و منطق اسلامی آشنایی غریبی داشت...نه آنکه خیال کنید می‌خواهم از او افسانه‌یی بسازم. اصلاً حالا دیگر چه خاصیّت دارد؟»

••
کتاب چهارکوارتت | تی اس الیوت | ترجمه مهردادصمدی | یادداشت های نادرابراهیمی

••
عکس سمت راست:مهردادصمدی ، سمت چپ:نادرابراهیمی ،

از صفحه:« مهرداد حجتی»
@sahandiranmehr
مهرداد صمدی به روایت نادر ابراهیمی
(متن کامل‌تر)

نقل از: مجلۀ هنری تحلیلی کافه کاتارسیس

دلم نمی‌خواهد که در این مختصر، از مهرداد صمدی، افسانه‌ای بسازم؛ اما اینطور آدم‌ها خودشان خودشان را افسانه می‌کنند_ نرم نرمک کاری می‌کنند که دیگر انسان میان واقعیّت و توهُّم، نتواند واقعیّت را برچیند_ بی‌دغدغه، و مطمئن باشد که توهُّم را برنچیده است.

به هر صورت، چند کلمه‌ای دربارۀ او می‌گویم _بی‌آنکه تضمین کنم آنچه می‌گویم قطعاً و یکسره واقعیت است…

زمانی که اولین جشن هنر شیراز را می‌خواستند شروع کنند، نمایشنامه خواستند و مسابقه گذاشتند. بهمن محصّص_ نقّاش و کارگردان تئاتر_ آمد پیش مهرداد، درست مثل طلبکارها، و گفت: تو فوراً بنشین یک نمایشنامه دربارۀ «آرش کمانگیر» بنویس، بده به دفتر جشن هنر، برندۀ جایزۀ اول بشو، و بعد برای کارگردانی، مرا معرّفی کن! من می‌خواهم روی این آرش سنگ تمام بگذارم.

مهرداد به اُتاق خود رفت، در را بست، به خلوت نشست. و حدوداً پانزده روز بعد، _حدوداً_ بیرون آمد_ آشفته و پریشان، و دست‌نوشته‌هایش را _ نه… آن‌ها را ماشین هم کرده بود_ به بهمن محصّص سپرد. در مسابقۀ انتخاب بهترین نمایشنامه، اوّل شد، جایزۀ نقدی‌اش را هم گرفت. بعد، محصّص، با مسئولان جشن هنر، بر سر تدارکات و هزینه حرفش شد. برگشت به مرداد گفت: نمایشنامه را پس بگیر، پولشان را بده!

مهرداد هم این کار را کرد: نامه‌یی به همراه چکی. قطبی، نامه و انصراف را پذیرفت اما چک را قبول نکرد. و ما با آن پول_ که گمان می‌کنیم ده هزار تومان پول بود_ همان کاری را کردیم که در آن روزگار، اغلب جوان‌های شبه روشنفکر می‌کردند.

زبان انگلیسی را ، می‌گفتند بهتر از خیلی انگلیسی‌های تحصیل کرده می‌داند. اینطور می‌گفتند. من که سوادش را نداشتم که بفهمم درست می‌گویند یا خلاف؛ امّا این را بارها به چشم دیده بودم که وقتی وارد کلاس می‌شد، استادِ ما ویلسون_ به لکنت می‌افتاد. مرتباً در مقابل مهرداد خم می‌شد و با انگلیسی زیبای آکسفوردی می‌گفت: «شما به من افتخار می‌دهید که به کلاس من می‌آیید.» و ضمنِ تدریس هم پیاپی از مهرداد می‌پرسید: «همین‌طور است؟» امّا مهرداد، حواسش جاهای دیگر بود. کم پیش می‌آمد که جواب بدهد.

اجازه بدهید از جای مناسب‌تری شروع کنم: ما باهم دانشکدۀ ادبیات می‌رفتیم_ رشتۀ ادبیّات انگلیسی. پس از یک ماه، روزی او را به دفتر طلبیدند. رفت و برگشت و گفت: می‌گویند باید بروی یک کلاس بالاتر بنشینی. اینجا جای تو نیست. تعادل کلاس را به هم می‌زنی.

و تصویب کردند که برود کلاس دوّم.

ما با حسرت نگاهش می‌کردیم؛ امّا او حواسش جاهای دیگر بود. هنوز سال به نیمه نرسیده بود که باز صدایش کردند و گفتند: اینجا هم نمی‌شود. قبول کن که بروی بالاتر.

باز هم، ظاهراً، از ما دور و دورترش کردند.

پایان‌نامه‌اش را که می‌خواست بنویسد دربارۀ یکی از قدیمی‌ترین شعرای انگلیس نوشت_ حدود دویست صفحه_ و تا آن زمان، دربارۀ این شاعر کتابی ننوشته بودند و چند شعری را که از او مانده بود تفسیر نکرده بودند.

ما، در دانشکده، دو استاد انگلیسی داشتیم. آن‌ها زیر پایان‌نامه‌اش نوشتند: اظهارنظر در باب این کتاب، در حدّ ما نیست. این را بفرستید دانشگاه آکسفورد تا استادان آنجا نظر بدهند. دکتر صورتگر هم فرستاد. پیغام آمد که بسیار شایان توجّه است. این آدم بیاید  اینجا_ با هزینۀ ما_ از پایان‌نامه‌اش دفاع کند و دکترای ادبیّات انگلیس بگیرد.

هرچه کردیم، گفت: نمی‌روم. کار احمقانه‌یی ست.

جمیله_ همسرش_ پَر پَر زد که: آخر چرا احمقانه است؟ شما که دوستانش هستید چرا نمی‌توانید وادارش کنید که برود؟ ها؟

امّا ما مغلوب او بودیم؛ مغلوبِ نبوغ او؛ نبوغِ تردیدناپذیرِ او.

 

نه آنکه خیال کنید می‌خواهم از او افسانه‌یی بسازم. اصلاً حالا دیگر چه خاصیّت دارد؟

امّا، بعدها از او خواستند که لااقل بیاید ادبیّاتِ قرون وسطایِ انگلیس درس بدهد_ در دانشگاه تهران.

جواب داد: نمی‌توانم، دلم می‌خواهد صبح‌ها تا دیروقت بخوابم، تا نزدیک ظهر، شما خوابم را آشفته می‌کنید.

و ما هنوز شاگرد مدرسه بودیم و واحد واحد خودمان را می‌تراشیدیم که همان گواهی‌نامۀ بی‌خاصیّت را بگیریم….

آشفته‌حال و پریشان بود. دانشِ زیاد، به کارش نیامده بود. همیشه در آستانۀ جنون بود. اینطور که می‌گفتند فقط یکبار از آستنه گذشته بود و برگشته بود. از عالم جنون چیزی با خودش نیاورده بود. علم هم به دادش نرسیده بود. آوارۀ روحی بود، یا از عُقلای مجانین. با بهلول نسبتی داشت. به جز زبان انگلیسی و فارسی _ که در هر دو مقتدر بود_ عربی هم می‌دانست، فرانسه هم قدری، آلمانی هم قدری. قرآن را بسیار خوب می‌دانست. برخی تفسیرها _ مانند نَسَفی_ را تمام و کمال خوانده بود.

ادامه در صفحه بعد👇

@Saeed_Maadani
صفحه‌ی دوم👆

با فلسفۀ اسلامی و منطق اسلامی آشنایی غریبی داشت. چندین روضۀ سیّدالشهدا را از بَر بود. انواع دعاها و نمازها را می‌دانست_ دقیق و با تفسیر.

روزی که فروغ را می‌خواستند به خاک بسپارند، از روحانیان، هیچکس بر مُرده‌اش نماز نگذاشت.

مردۀ فروغ بر زمین مانده بود و حدود چهارصد ادیب و هنرمند و شاعر و نویسنده هم آنجا بودند، همه معطّل_ حتّی آنکه خیلی ادعای مسلمان بودن داشت.

مهرداد صمدی رفت آن جلو، پیش ِ فروغ ایستاد و همه پشت سرش ایستادند. او نماز میّت را خواند، و دعاهای مربوط به میّت را هم.

عجب سکوتی بود!

گهگاه، با پدرش _که دانشمند گمنامی بود_ بر سر مسائل فلسفی مباحثاتی داشت که آدم را مبهوت می‌کرد.

گفتم: جنونِ بیشتر و بیشتر دانستن داشت؛ امّا این دانش را نمی‌دانست چه کند.

به همین دلیل، وقتی از کارهای آبرودار خسته شد رفت آبجوسازی پیشه کرد.

و دُرُست در لحظه‌یی که می‌توانست مفسّر و تحلیل‌گر اسلام باشد، او را بردند به همانجا که آبجوفروشان را می‌بردند؛ و نگاه نکردند که او مولوی را چه خوب می‌داند، و غزّالی را، و عطار را.

مردی روحانی اما آزاده و زنده‌دل با او گفت‌وگو کرده بود. و اللّه اعلم.

می‌گویند مهرداد، خطّ بحث را کشانده بود به تفسیر و تحلیل در باب مُسکرات، و مسألۀ سُکر در اسلام، و ریشه‌های آن، و رابطۀ تصوّف و عرفان با این مسأله.

و اینکه در کجا اشارۀ حافظ به می راستین است و در کجا از می به عنوان نماد یاد کرده است، و حدیث پشت حدیث، و روایت پشت روایت؛ و آن روحانیِ زنده‌دل دیده بود که این جوانِ بیکاره، کاره‌یی‌ست در دیار ما، و به شوخ‌طبعی گفته بود:

برادر جان! با این وسعتِ اطلاعات که تو در باب شریعت و فقه و حدیث داری، گمان می‌کنم باید بیایی جای من بنشینی.

و مهرداد را رها کرده بود و گفته بود: ای کاش این همه دانایی را در راهِ خیر مردم به کار بیندازی، که هم دنیا دارد و هم آخرت.

اما آن آوارۀ روحی، تن به آوارگی تن داد و رفت.

@Saeed_Maadani
حلالیت طلبیدن یا عذرخواهی

سعید معدنی

چند ماه پیش یک استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران فوت کرد. او گرایشات مذهبی قوی داشت و در دوران انقلاب دانشجو بوده و به همراه تعدادی از دوستان‌شان ده‌ها استاد باسواد و کاربلد را از دانشگاه اخراج کردند و بعدها خودشان بدون هیچ مانع و زحمتی جای همان استادان اخراجی نشستند و شدند استاد دانشگاه تهران. می‌گفتند وی آخر عمر از کسانی که به واسطه ایشان خسارتی به آنها وارد شده، حلالیت طلبیده تا شاید آن دنیایش آباد شود.

چند وقت پیش هم وزیر نفت دولت احمد‌ی‌نژاد فوت کرد. یکی دو روز قبل از مرگش از سوی ایشان توئیتی پخش شد که از مردم ایران حلالیت طلبید. تا احتمالا به باور خود در آن دنیا در حین عبور از پل صراط پایش نلرزد و به بهشت برین خداوند برود.

اخیراً هم عبدالرضا داوری مشاور احمدی‌نژاد در زمان رئیس‌جمهوری و سپس منتقد ایشان گفته است زمانی که سوزن پنج سانتی را برای تخلیه آب اطراف ریه به بدنش فرو کرده‌اند، د‌ل‌اش خواسته از یکی حلالیت بطلبد. یاد جواد ظریف افتاده و در توییتر از ایشان حلالیت طلبیده! جالب آنکه ظریف هم بنوعی گفته بخشیدم! انگار اموراجتماعی و امور مردم ارث پدرشان است که به راحتی یکی طلب کند و دیگری ببخشد. این همان عبدالرضا داوری است که گفت داستان ملاقات خاتمی با جرج سوروس ثروتمند یهودی را من در روزنامه‌ی کیهان ساخته و پرداختم در حالی که از اساس دروغ بود. همان ملاقاتی که سالهای سال نقل روزنامه‌های جناح راست و محافل تندرو بود و بهره‌های فراوانی را برای به زانو در آوردن دولت اصلاحات به کار بردند.

در امور اجتماعی - سیاسی، حلالیت طلبیدن معنی ندارد. هم  آن استاد دانشگاه و دوستانش و هم وزرای خطاکار و هم کسانی که به دروغ داستان هایی بافتند تا نمایندگان منتخب مردم را نابود و میلیون‌ها رای دهنده را ناامید کنند و هستی و آینده‌ی یک ملت تباه شود.... آیا با حلالیت طلبیدن مساله حل می‌شود؟

به نظر من حلالیت طلبیدن باز نوعی‌خودخواهی است. فرد به فکر جامعه و خسارت هایش نیست، به فکر آخرت و ترس از جهنم است. اگر اعتقادی به آخرت نداشنند اصلا حلالیت هم نمی‌خواستند. مثل مسئولان کشورهای کمونیستی و ازجمله مسئولان شوروی سابق که هزاران ظلم و ستم کردند و حتی اعتقاد داشتند مردم‌شان لیاقت ایشان را ندارند! و تا لب مرگ‌شان به ریش مردم خندیدند.

در اموراجتماعی حلالیت طلبیدن موضوعیت ندارد. بدون شایستگی پست‌های مهم را اشغال کردن، اشتباهات مهلک داشتن، دروغ بستن‌ها، خیانت‌هایی که این همه فقر و بیکاری و بحران و ناامیدی و خودکشی و دیگر آسیبهای اجتماعی را در جامعه به بار آورده با یک حلالیت طلبی خودخواهانه حل نمی‌شود. اصلا حلالیت طلبیدن از چه کسی و از چه چیزی؟ امثال آن استاد دانشگاه که استادان را اخراج کردند و خانواده و فرزندانشان را از موقعیت و درآمد پدر محروم و آواره کشورهای دیگر کردند و هزاران دانشجو را از داشتن استادان کاربلد محروم کردند و مجبور شدند پای درس برخی استادان نااستاد کم‌سواد و بی‌سواد بنشینند و استعداد و جوانی‌ و عمرشان به هدر رود، و ماهیت دانشگاه در ایران تهی و نابود شود، آیا با یک حلالیت طلبیدن دم مرگ همه‌ی این آسیب‌ها حل و جبران می‌شود؟

در برخی کشورها عذرخواهی می‌کنند. عذر خواهی نوعی خود شکستن است و آموزش اخلاقی به دیگران. وقتی مربی ژاپنی تیم‌اش صعود نمی‌کند در مقابل تماشاگران تا کمر خم می‌شود و عذر می‌خواهد. عذرخواهی موضوع مشخصی دارد اما حلالیت طلبیدن یک حرف کلی، نامشخص و گاهی همینجوری و حرف مفت است.

سالها قبل در جلسه بزرگداشت مترجمان متون جامعه‌شناسی، استاد عبدالحسین نیک‌گهر یکی از تقدیر شوندگان بود. وی در دوره انقلاب در چهل سالگی از استادی دانشگاه تهران برکنار شد. در آن جلسه گفت:"افرادی پیش من آمده‌اند و حلالیت طلبیده‌اند من به ایشان گفتم فرض من بخشیدم، اما با افرادی مثل زریاب خویی چکار می کنید که اکنون دست‌شان از دنیا کوتاه است" و ایضا دانشجویان محروم از درس و سواد ایشان.

به باور من آنهایی که در امور سیاسی و اجتماعی دروغ گفتند یا کارشکنی و خیانت کردند و مثلاً نگذاشتند دولت اصلاحات موفق شود و یا برجام به سرانجام برسد تا جامعه نفسی بکشد و فرصت توسعه و پیشرفت را بیابد، به همه ایرانی‌های امروز و آیندگان خیانت کردند. اینان از که حلالیت خواهند طلبید؟ از ۸۵ میلیون ایرانی و نسل‌های آینده؟. شاید اگر دولت اصلاحات موفق می شد، و یا برجام به سرانجام می‌رسید و به تنش زدایی با کانون توسعه -غرب- ختم می‌شد. الان کشور به این حال و روز و این بحران‌ انسان‌کش فعلی نمی‌رسید.... 

عذرخواهی یک حسن هم دارد، نوعی هشدار به جوانان و مسئولان آینده است که مواظب گفتار و رفتار خود باشند تا مجبور نشوند روزی در مقابل مردم بایستند و شرمگین عذر بخواهند.

#سعید_معدنی
#حلالیت
#عذرخواهی
#گناه
#شرم
#آخرت

@Saeed_Maadani
👆👆👆
این روزها که وزرای دولت رئیسی یکی یکی کنار می روند و حلالیت! می طلبند. نمی دانم از چه کسانی وبرای چه بازه زمانی و بابت کدام از مسئولیت های بی شمارشان حلالیت می‌خواهند. به باور این جانب کسی که اقدام اجتماعی نابجایی می کند ویا بدون شایستگی مسئولیتی را می پذیرد و خسارات بی‌شماری به کشور و مردم وارد می کند، حلالیت طلبیدن امری مضحک و خنده‌دار است. حلالیت طلبیدن از میلیون ها انسان حاضر و نسل های آینده امری بیهوده است. در امور اجتماعی باید تک تک کوتاهی را ذکر کرد و رسما عذرخواهی کرد. تا یک نوع عبرت و آموزش برای مسئولان حاضر و آینده باشد

یاد یکی از یادداشت های قبلی‌ام افتادم که چند وقت پیش نوشته ام، آن را مجددا به اشتراک گذاشتم.👆👆👆
Forwarded from Ashkan
بوی ماه مهر، بوی مدرسه

فراخوان خرید و جمع آوری لوازم تحریر و کفش برای دانش آموزان محروم عشایری و دانش آموزان دارای والدین آسیب دیده اجتماعی و بدون سرپرست.

هزینه تهیه ی یک پک لوازم تحریر همراه با کفش: یک میلیون تومان.

شماره کارت نزد بانک کشاورزی به نام موسسه پایکار آدلان تاراز:

*۶۰۳۷۷۰۷۰۰۰۳۷۴۶۴۹*

*شبا:ir۹۷۰۱۶۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۹۹۹۵۱۸۳۸۹*

*شماره حساب*

*۹ ' ۹۹۵۱۸۳۸ ' ۹*

شماره تماس جهت دریافت اطلاعات بیشتر و ارسال فیش واریزی:۰۹۹۳۹۴۳۳۹۵۰


لطفا فراخوان را در گروه ها و فضای مجازی که در اختیار دارید انتشار دهید.
Forwarded from BBCPersian
🔻در حالی که واشنگتن در حال مذاکره برای بزرگترین مبادله زندانیان با مسکو از زمان جنگ سرد بود، پاول کوشنیر، پیانیست زندانی، در سکوت جان می‌داد.

این موسیقیدان کلاسیک که بارها از حمله روسیه به اوکراین انتقاد کرده بود، کمی پس از دستگیری در ماه مه، اعتصاب غذای خود را آغاز کرد و بعد از مدتی حتی از نوشیدن آب هم خودداری کرد.او به آرامی و به دور از پوشش رسانه‌‌ها در روز ۲۸ ژوئیه جان سپرد

آلبوم را ورق بزنید تا بیشتر با این پیانیست معترض آشنا شوید.
https://bbc.in/4cHokza
@BBCPersian
در کارم یاد گرفته‌ام آنهایی که بیش از بقیه از مرگ می‌ترسند کسانی هستند که با حجم زیادی از زندگی نزیسته‌ به مرگ نزدیک می‌شوند.
بهتر است از همه‌ی زندگی استفاده کنیم. برای مرگ چیزی جز تفاله باقی نگذاریم‌، هیچ چیز جز قلعه سوخته.

🖊اروین یالوم
📖 مامان و معنی‌ زندگی؛ ص: ۳۳۴

@Saeed_Maadani
Forwarded from BBCPersian
خبر قتل هولناک دختری به دست پدرش در شهرستانی در استان ایلام، تازه‌ترین مورد از قتل‌های موسوم به «ناموسی» زنان و دختران در ایران است که در رسانه‌ها منعکس شده است. رسانه‌های حقوق بشری او را «مبینا زینی وند» معرفی می‌کنند و می‌گویند که این دختر بر سر مخالفت پدرش با داشتن «رابطه با یک پسر» کشته شده است.

مراسم خاکسپاری این دختر که در بیانیه فرماندهی انتظامی ایلام نام او دیده نمی‌شود،‌ با شرکت جمعیت انبوهی دیروز، چهارشنبه ۷ شهریور برگزار شد.
سه‌شنبه ۶ شهریورماه، خبرگزاری رکنا درخبری کوتاه به نقل از جمال سلمانی،‌ فرمانده انتظامی استان ایلام از قتل این دختر در بخش ماژین شهرستان دره شهر به دست پدرش خبر داد.
بر اساس این گزارش پدر ۵۶ ساله با سلاح شکاری دختر خود را به قتل رسانده و متواری شده است.
پلیس بدون اشاره به نام مقتول گفت که علت این قتل «اختلاف خانوادگی» بوده است و پدر با «پادرمیانی ریش سفیدان و معتمدان منطقه» خود را تسلیم پلیس کرده است.
بر اساس قوانین جمهوری اسلامی، پدر «ولی دم» محسوب میشود و در صورت قتل فرزند، مشمول قصاص نمی‌شود و دادگاه او را از «جنبه عمومی جرم» محاکمه می‌‌کند. بنابراین مرد مجرم پس از حداکثر چند سال از زندان آزاد می‌شود؛ موضوعی که مورد اعتراض بسیاری از فعالان زنان و حقوق بشر است.
مطلب کامل در وبسایت بی‌بی‌سی فارسی
@BBCPersian
https://www.bbc.com/persian/articles/c623dlrkl56o
2024/09/29 07:27:06
Back to Top
HTML Embed Code: